بهانۀ علیمحمد باب
این همه تلون و تکبر حقاً آدمی را متحیر میسازد، و از غفلت مردمان و سادهلوحی ایشان به شگفتی میبرد که چگونه مجذوب هرشخص متلونی میشوند و دست ارادت بدو میدهند! به هر صورت، جای آن دارد که بررسی کنیم، عذر سید علیمحمد در این ادعاهای رنگانگ چه بود؟
در این باره هم خود علیمحمد سخنانی دارد، و هم پیروانش بهانههایی آوردهاند که به ترتیب شمهای از آنها را در اینجا میآوریم.
مازندرانی در کتاب «أسرار الآثار» از کتابی که سید علیمحمد نگاشته و عنوانش را «دلائل سبعه» گذاشته، چنین گزارش میکند که وی نوشته است:
«نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حقّ مسلمین واسع فرموده تا این که آنها را نجات بدهد، مقامی که اول خلق است و مظهر ظهور إننی أنا الله، چگونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمد ظاهر فرموده و به احکام قرآن در کتاب اول (تفسیر سورۀ یوسف) حُکم فرموده تا آن که مردم مضطرب نشوند، از کتاب جدید و امر جدید» [۷۶].
این بهانه از چند جهت مردود است:
نخست آن که اگر قرار باشد فرستادگان حق با مردم مماشات کنند [۷۷]و در اصول دعاوی خود به آنها دروغ گویند، از کجا میتوان به اصل راستگویی ایشان اطمینان یافت؟ و چگونه میتوان باور کرد که در ادعای نهایی خویش نیز مصلحت و منفعتی را درنظر نگرفتهاند؟ بیدلیل نیست که امام صادق÷فرموده است:
«إن اللهَ عزّ وجل لم يبعثْ نبياً إلاَّ بصدْقِ الحديثِ وأداءِ الأمانةِ إلی البَرِّ والفَاجِر» [۷۸].
یعنی: «خداوند بزرگ، هیچ پیامبری را برنیانگیخت مگر با راستگویی و ادای امانت به نیکوکار و بدکار».
دوم آن که اگر این دروغگویی و تغییر دعاوی برای آن بود که به قول سید علیمحمد: «مردم مظطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید» در این صورت، مقصود وی حاصل نشد و بسیاری از بابیان پس از شنیدن دعاوی گوناگون، از ارادت به علیمحمد دست برداشتند، چنانکه در حادثۀ «بدشت» که پیروان علیمحمد در آنجا گرد آمده بودند، چون موضوع نسخ شریعت اسلام را اعلام نمودند، اختلاف و اضطراب عجیبی در میان بابیان پدید آمد، و به قول نویسندۀ کواکب دریۀ:
«بعضی، از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند که دیگر برنگشتند»! [۷۹].
و به قول نبیل زرندی در تاریخش:
«بعضی این تغییر را کفر و زندقه میپنداشتند و میگفتند: احکام اسلامی هیچ وقت نسخ نمیشود» [۸۰].
و به قول مازندرانی در «ظهور الحق»:
«واقعات کسر حدود دربدشت، نه تنها باعث تعرض و هجوم اعداء و شیوع کذب و افترا برای اصحاب بدشت خصوصاً جناب طاهره گشت، بلکه موجب اندهاش و تشتّت احباب مجتمعین آنجا گردید» [۸۱].
و به قول عباس افندی در «تذکرة الوفاء»:
«جمیع اصحاب اول همه فرار کردند و بعضی به کلی منصرف شدند، بعضی در شک و شبهه افتادند...» [۸۲].
پس دروغگویی یا مصلحتگرایی سید علیمحمد، سودی بدو نبخشید و برخلاف مصلحت بود! زیرا از پراکندگی یاران و اضطراب آنان جلوگیری ننمود.
سوم آن که ادعای نبوت و نسخ شریعت اسلام از سوی سید علیمحمد با آرا و عقاید شیخ احسائی و سید رشتی به هیچ وجه سازگار نیست، با آن که علیمحمد، آن دو را از رهیافتگان و برگزیدگان معرفی میکند، بلکه ایشان را «دو باب الهی» میشمرد که پیش از او ظهور کردهاند، چنانکه در «أحسن القصص» مینویسد:
«أعلموا يا أهل الأرض إنّ الله قد جعل مع الباب بابين من قبل ليعلّمكم أمره» [۸۳].
یعنی: «بدانید ای اهل زمین که خداوند پیش از این، دو باب (احمد احسائی و کاظم رشتی) را به همراه باب (علیمحمد) قرار داد تا فرمان خود را به شما بیاموزد»!
باز مینویسد:
«وقد أرسلت عليكم في الأزمنة الماضية أحمد وفي الأزمنة القريبة كاظماً فلم يتبعونهما(!!) إلا المخلصون منكم» [۸۴].
یعنی: «در زمانهای گذشته، احمد و در زمان اخیر، کاظم را بر شما فرستادم و جز اهل اخلاص کسی از شما پیروی از آن دو نکرد».
اینک باید ملاحظه کنیم که شیخ احسائی دربارۀ پایانیافتن نبوت چه آموزشی به مردم داده، و در کتاب «شرح الزیارة» چه گفته است؟ شیخ در آنجا مینویسد:
«إن جبريل÷بعد موت النبيصلا ينزل إلی الأرض بوحي قط لانختام نبوة نبينا صلی الله عليه وآله» [۸۵].
یعنی: «همانا جبریل÷پس از مرگ پیامبر اسلام صهیچگاه به همراه وحی به زمین فرود نمیآید، زیرا که نبوت پیامبر ماصپایان پذیرفته است».
و سید کاظم رشتی در «رسالة غرّيه»مینویسد:
«چون رسول اکرم اسلامصظاهر شد، اقتضاءات گوناگون سپری شده و مقتضیات کلیّه برقرار و کامل گشته و وجود تکوین و تشریع با همدیگر مطابقه نموده، و شریعت آن حضرت برای همیشه ثابت و لایتغیر باقی میماند» [۸۶].
بنابراین، ادعای پیامبری از سوی سید علیمحمد باب با کدام ملاک و میزان میسازد!؟
چهارم آن که ادعای نهایی سید علیمحمد امری محال است که هرکس بدان زبان گشاید، بیشک کاذب و مفتری خواهد بود زیرا ممکن نیست که آفریدگان، با ذات خدای سبحان عینیت و یگانگی پیدا کنند، و علیمحمد چنانکه ملاحظه کردیم از اتحاد با ذات حق دم زده است و تصریح نموده که من همان ذات و کینونت (یا هستی) خداوندی هستم! و این کفر واضح و شرک فاضح شمرده میشود، ممکن است گفته شود که ادعای سید علیمحمد دعوی خدایی نبوده، بلکه او مدعی «مظهریت تامة ذات حق» بوده است.
پاسخ آن است که اولاً سید علیمحمد باب از مقام «مظهریت تامة ذات الهی» خود را بالاتر پنداشته و ادعای الوهیت محض نموده است، چنانکه ضمن کتاب «بیان فارسی» مینویسد:
«این (علیمحمد) آیتی است که در او آیتیت دیده نمیشود، بل نفس ظهور الله وذات بطوفان الله»! [۸۷].
و در «لوح هیکل الدین» میگوید: «وإن علی قبل نبيل ذات الله وكينونته» [۸۸].
یعنی: «علیمحمد ذات خدا و هستی اوست»!
ثانیاً: مقام مظهریت مربوط به فعل حق است نه ذات سبحان، زیرا که مقام غیب ذات در مرتبۀ فوق التمام بالاتر از ظهور و فوق تجلی است، از این رو کنه ذات «مظهر مطلق» ندارد و به اتفاق اهل معرفت مقام «لا إسم له ولا رسم»شمرده میشود، آیا با آمدن سید علیمحمد کدام پرده از کنه ذات اقدس احدیت برداشته شد و کدام سری از اسرار ذات حق آشکار گشت تا سید علیمحمد مظهر آن ذات باشد!؟
هیچیک از پیامبران خدا†ادعا نکردند که «مظهر تامۀ ذات الهی» هستند، بلکه همگی گفتهاند که «مظهر امر و وحی» خداوندی شمرده میشوند، پس ادعای گزاف علیمحمد جز به زندقه راه به جایی ندارد وما هو إلا ضلال مبين.
آنچه گذشت در پاسخ عذری بود که خود سید علیمحمد برای دعاوی گوناگونش ارائه کرده است، اما جا دارد که ببینیم پیروان علیمحمد در این باره چه گفتند و چه بهانهای به میان آوردند؟
مازندرانی در کتاب «ظهور الحق» دفاع میرزا محمد علی انیس یکی از اتباع سید علیمحمد را از این تلون آرا و تغییر ادعا بدین صورت گزارش کرده است:
«حضرت ایشان در سنۀ ۱۲۶۰ مبعوث شدند، در حالی که اغلب انام محتجب به انواع حجب بودند و حکمت الهیه اقتضا داشت که به تدریج ناس را به درجات عرفان ترقی دهند و به مصداق ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ﴾ که سنت الله در ایام ظهور هریک از نقاط مشیت بوده، در ابتدای امر به نام باب و عبد بقیة الله خود را معرفی فرمودند که علی زعم القوم ایشان را مبعوث از امام غائب محمد بن الحسن تصور کردند و لطیفۀ غیبیه در خلف هیکل منیر خودش پنهان بود و فی الحقیقه، باب «وعبد من يظهره الله» اند که بعداً در آثارشان خصوصاً در کتاب مستطاب بیان و آثار اخیرهشان واضح و عیان گردید»! [۸۹].
در پاسخ این سخنان شگفتانگیز و مغالطهآمیز باید گفت که:
اولاً: آنچه میرزا انیس ادعا نموده که چون سید علیمحمد در ابتدای امر خود را باب و عبد بقیة الله نامید، قوم (یعنی شیعیان) چنین گمان کردند که او نمایندۀ امام غائب ایشان است، دروغی بیفروغ شمرده میشود، زیرا خود علیمحمد در آغاز کتاب «أحسن القصص» به نام امام شیعیان و نام پدرانش تا امام علی بن ابی طالب÷تصریح کرده و خویشتن را باب و عبد او شمرده است، چنانکه در همین فصل کلمات وی را آوردیم. بنابراین، شیعیان نپنداشتند که او از سوی امام ایشان مأموریت یافته است، بلکه خود وی این امر را با صراحت تمام اعلام داشت، ولی پس از مدتی وجود امام مذکور را انکار نمود و خودش را به جای او مهدی قائم معرفی کرد!
ثانیاً: آیۀ شریفۀ ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ...﴾[النحل: ۱۲۵]. به پامبر گرامی اسلامصفرمان میدهد که @مردم را به راه خداوندت با دانش استوار و اندرز نیکو فرا خوان، و با ایشان به بهترین شیوه گفتگو کن!آیا کدام بخش از این آیۀ کریمه دلالت دارد که لازم است با ادعاهای متناقض و دروغآمیز مردم را به راه خدا دعوت کرد تا سید علیمحمد به خود اجازه دهد که هرچند روزی ادعای تازهای را به میان آورد که خودش هم به پارهای از آنها عقیده نداشته باشد!؟ اگر بهترین شیوۀ گفتگو با مردم و دعوت آنها به راه خدا از طریق کذب و فریب باشد، پس بدترین شیوۀ آن کدام است!؟
ثالثاً: میرزا انیس در سخنان خود دست به تحریفی آشکار زده که عباس عبدالبهاء (عباس افندی) نیز در «مقالۀ سیاح» با وی همراه و همنوا شده است، این تحریف واضح چنان است که میرزا انیس برخلاف تصریح سید علیمحمد ادعا دارد که مقصود علیمحمد از کسی که خود را باب و بندۀ او خوانده، همان «من يظهره الله»یعنی میرزا حسین علی مازندرانی (بهاءالله) بوده است [۹۰]. جناب انیس با این ترفند خواسته تا دروغگویی علیمحمد را توجیه و نفی کند در حالی که سید علیمحمد چنانکه گذشت، نام امام دوازدهم شیعیان و پدرانش را در کتاب خود آورده و با این کار جایی برای تدلیس میرزا انیس باقی نگذاشته است!
در اینجا از بهائیان آزاداندیش میپرسیم که اگر میرزا انیس طریق فریبکاری را پیش گرفته چندان جای شگفتی نیست، ولی چرا جناب عبدالبهاء (با آن همه ادعا) راه میرزا انیس را پیموده است تا امام غائب موعود در کتاب «أحسن القصص» را با پدرش میرزا حسینعلی بهاء تطبیق دهد؟ [۹۱]. آیا وی یکبار در عمرش بر صفحۀ نسختین از «أحسن القصص» نظر نیافکنده تا نام «محمد بن الحسن» را برای امام موعود ببیند؟ یا نام مذکور را در آنجا دیده، ولی متعمداً به اغفال مریدان خویش پرداخته است؟
فإن كـنت لا تدري فـهذا مصيبـة
وإن كـنت تـدري فالـمصيبة أعـظم!
گر نمیدانی و میگویی خطا، این ماتم است ورکه میدانی و میگویی، مصیبت اعظم است.
گیرم که عباس عبدالبهاء از کتاب «أحسن القصص» بیخبر بوده است، ولی آیا در خلال «تفسیر سورۀ کوثر» اثر علیمحمد باب ندیده که علیمحمد خود را همفکر و همراه با شیعیان دوازده امامی نشان میدهد و دربارۀ امام غائب ایشان مینویسد:
«فأعرف أن له كان غيبتان بإذن الله... وأن في الغيبة الصغری له وكلاء معتمدين ونواب مقرّبون [۹۲]، وإن مدتها قضت في سبعين سنة وأربعة وعدة أيام معدودة وأنَّ في تلك الأيام كان نوّابه -روحي فداه- عثمان بن سعيد العمري وإبنه أبي جعفر محمد بن عثمان والشيخ المعتمد به الشيخ أبوالقاسم الحسين بن روح ثم علی بن محمد السميری وأنهم كانوا في غيبته الصغری محالّ الأمر ومواقع النّهي وأن الشيعة يرجعون إليهم...»! [۹۳].
یعنی: «بشناس (و بدان) که امام موعود به اذن خداوند دارای دو غیبت است... در غیبت صغری او را کارگزاران موثق و نایبان مقرب بودهاند، و مدت آن غیبت در طی هفتاد و چهار سال و چند روز سپری شده است، و در آن ایام نایبان امام - روحی فداه- عثمان بن سعید عمری و پسرش ابی جعفر محمد بن عثمان و شیخ موثق، شیخ ابوالقاسم حسین بن روح و سپس علی بن محمد سمیری بودهاند که در غیبت صغری جایگاه امر و نهی امام به شمار میآمدند و شیعیان بدیشان رجوع میکردند...»!
آیا با این تصریحات بازهم میتوان به توجیه و تأویل دست زد و از حقیقت گریخت!؟
[۷۶] اسرار الآثار، ر- ق، ص۱۱۳. [۷۷] قرآنکریم مماشات حق را با عقاید باطل مردم به کلی مردود میشمارد، و میفرماید: ﴿وَلَوِ ٱتَّبَعَ ٱلۡحَقُّ أَهۡوَآءَهُمۡ لَفَسَدَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّۚ...﴾[المؤمنون: ۷۱]. «اگر حق از آرای باطل ایشان پیروی کند، آسمانها و زمین و هرکسی که در آنها به سر میبرد تباه خواهد شد». [۷۸] الأصول من الکافی، ج۲، ص۱۴، چاپ بیروت. [۷۹] الکواکب الدریة، ج۱، ص۱۳۰. [۸۰] مطالع الأنوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندی)، ص۲۹۸. [۸۱] ظهور الحق، ج۳، ص۱۰۹ و ۱۱۰. [۸۲] تذکرة الوفاء، اثر عباس عبدالبهاء، ص۳۰۸، چاپ عباسیه در حیفا. [۸۳] أحسن القصص، ص۳۲. [۸۴] أحسن القصص، ص۳۸، (البته «فلم یتبعوهما» به لحاظ قواعد درست است، یعنی نون جمع در این سخن باید حذف شود). [۸۵] شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، ج۱، ص۳۴. [۸۶] نک: رسالۀ غریه (که ضمن رسائل سید کاظم رشتی به چاپ رسیده) ص۱۳۸. [۸۷] بیان فارسی، ص۱۰۵. [۸۸] لوح هیکل الدین، ص۵. [۸۹] ظهور الحق، ج۳، ص۳۱. [۹۰] در بارۀ «من یظهره الله» در صفحات آینده به تفصیل سخن خواهیم گفت. [۹۱] نک: مقاله سیاح، اثر عباس عبدالبهاء، ص۵. [۹۲] در جملۀ مذکور: «نواباً مقربين»باید آورده شود که عطف به: «وکلاء معتمدين»باشد. [۹۳] اسرار الآثار خصوصی (حرف ب پ ت ث)، اثر اسدالله مازندرانی، ص۷ و ۸ (از انتشارات مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع).