ماجرای باب و بهاء - پژوهشی نو و مستند درباره بهایی گری

فهرست کتاب

اصول مترقی در آیین بهاء!

اصول مترقی در آیین بهاء!

مبلّغان بهایی ادعا می‌نمایند که بهایی‌گری با مدنیت و پیشرفت هماهنگ است، چرا که از اصول مترقی و روشنفکرانه‌ای برخوردار می‌باشد، آن‌ها – به ویژه در محیط اروپا و آمریکا – از آنچه ما در این کتاب نشان دادیم چندان به بحث نمی‌پردازند، تا معلوم شود که بهایی‌گری بر چه بنیانی تکیه دارد و شامل چه تناقضاتی است؟ بنابراین، بی تناسب نیست که در صفحات بازپسینِ این کتاب، به اصول مترقی ایشان نیز نظر افکنیم و از سر انصاف دربارۀ آن‌ها داوری نماییم.

عباس افندی در اواخر حیات خود به امریکا سفر کرد و در ۱۹۱۲ م. در فیلاد لفیا ضمن یک سخنرانی، اصولی را از قول پدرش بیان داشت که در کتاب «خطابات» گرد آمده است. عبدالبهاء می‌نویسد:

«اول تعلیم بهاءالله تحری حقیقت است و باید انسان تحری حقیقت کند و از تقالید دست بکشد» [۴۰۰].

با توجه به آن که تحرّی در لغت به معنای آن است که امر شایسته‌تر و رأی بهتری جستجو شود (التحري: طلب ما هو أحري)این تعلیم را هزار و چند سال پیش از بهاء قرآن مجید به میان آورده است و صریحاً می‌فرماید:

﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَىٰهُمُ ٱللَّهُۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٨[الزمر: ۱۸].

@آن بندگان مرا بشارت ده که در پی شنیدن گفته‌ها برمی‌آیند، آنگاه از بهترین سخنان پیروی می‌کنند، آن‌ها کسانی هستند که خدا هدایت‌شان کرده و آن‌ها خردمندانند!

اگر میرزا حسینعلی بهاء می‌گوید: «کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی»! [۴۰۱]

قرآنکریم به پیامبر اسلام صفرمان می‌دهد که:

﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِي...[یوسف: ۱۰۸].

@بگو این راه من است، بسوی خدا از روی بصیرت دعوت می‌کنم، هم من و هم کسی که مرا پیروی کرد!

عباس افندی دوباره می‌نویسد:

«دوم تعلیم حضرت بهاءالله وحدت عالم انسانی است، جمیع بشر، نوع انسان‌اند. جمیع بندگان الهی، جمیع را خدا خلق کرده، جمیع اطفال الهی هستند. خدا کل را رزق می‌دهد به کل مهربان است، چرا ما نامهربان باشیم»؟ [۴۰۲].

باز می‌نویسد:

«ثالث تعلیم حضرت بهاءالله این است که دین باید سبب الفت باشد، سبب ارتباط بین بشر باشد، رحمت پروردگار باشد، و اگر دین سبب عداوت شود و سبب جنگ گردد، عدمش بهتر» [۴۰۳].

این سخنان به منزلۀ شعارهای خوش ظاهری است که متأسفانه گوینده‌اش بدان‌ها پای‌بند نبوده است، میرزا حسینعلی بهاء در کتاب «بدیع» با ابراز خشم فراوان و نفرت بسیار از برادرش میرزا یحیی یاد می‌کند و او را «عِجل» [۴۰۴]یعنی: گوساله و «بَقَر» [۴۰۵]یا گاو می‌خواند، در کتاب «ایقان» علمای اسلام را «خراطین الأرض» [۴۰۶]می‌نامد. پسرش عباس، برادر منصوب و منصوص خود، محمد علی را طرد می‌کند و دشمنی‌ها و نامهربانی‌ها به او نشان می‌دهد. پیروان درجۀ اول بهاء که از ملازمان وی در عکا شمرده می‌شدند، به تصریح نواده‌‌اش شوقی افندی به آدمکشی دست می‌زنند، و مخالفان ازلی خویش – همچون سید محمد اصفهانی و آقاجان بیک – را به قتل می‌رسانند [۴۰۷]. بهاء در «لوح احمد» که خواننده‌اش را به ثوابهای شگفت وعده داده [۴۰۸]، دستور می‌دهد تا با دشمنانش همچون شعلۀ آتش‌سوزنده و هلاک‌کننده باشند، (كن كشعلة النار لأعدائي)! در اثر اعمال وحشیانه‌ای که مریدان بهاء به دستور او انجام می‌دادند، پسرش عباس با افتخار می‌نویسد: «سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ نموده بود که نَفْسی در کربلا و نجف در نیمۀ شب جرأت مذمّت نمی‌نمود»! [۴۰۹].

آیا این است معنای الفت و رحمت و مهربانی به کل!؟ آیا ما حق داریم با شعارهای تو خالی، مردم را بفریبیم و به آیین خود دعوت کنیم؟ اگر باب و بهاء و عباس و شوقی با دشمنان خویش آن هم به هنگام سلطه و قدرت، به لطف و رحمت رفتار می‌نمودند و به پیروی از پیامبر ارجمند اسلام (که دشمنان مکّی خود و حتی قاتل عمویش حمزه را مورد عفو قرار داد) اهل گذشت و چشم‌پوشی بودند، در آن صورت می‌توانستند ادعا کنند که سخن ما سهمی از حقیقت دارد، هرچند آثار و احوال انبیاءبر اقوال ما پیشی گرفه است. اما کینه‌ورزی‌های آنان با خویشاوند و بیگانه، مشهور خاص و عام است و حقیقت را نتوان کتمان نمود.

عباس عبدالبهاء سخن خود را چنین ادامه می‌دهد:

«تعلیم چهارم حضرت بهاءالله آن که دین باید مطابق علم باشد» [۴۱۰].

در اینجا از پیروان جناب عبدالبهاء می‌پرسیم که آیا دین شما مطابق با علم است؟ آیا این که بهاءالله در کتاب «ایقان» می‌نویسد: «مادّۀ نُحاسی (یعنی مس) اگر در معدن خود از غلبۀ یبوست محفوظ بماند، در مدت هفتاد سنه به مقام ذهبی می‌رسد، (یعنی طلا می‌شود)»! [۴۱۱]علم شیمی آن را تصدیق می‌کند؟ آیا این که بهاء می‌گوید: «فيثاغورث في زمن سليمان بن داوود وأخذ الحکمة من معدن النبوة»یعنی: «فیثاغورث با حضرت سلیمان ÷معاصر بود و حکمت را از کان نبوت گرفت» با علم تاریخ می‌سازد؟ آیا تناقض‌گویی‌های بهاء (دربارۀ نسخ بیان و عدم نسخ آن ...) با علم منطق سازگار است؟ آیا دانشمندان علوم (که در رصد خانه‌های جهان در برابر هزاران منظومه و کهکشان قرار گرفته‌اند) می‌توانند بپذیرند که یک انسان ناتوان و مسجون و مردنی (چون بهاء) مظهر تام و تمام آفریدگار آسمان‌ها و زمین باشد؟! آیا آن‌ها می‌توانند این سخن بهاء را قبول کنند که گفته است: «لا يُری في هيكلي إلا هيکل الله» [۴۱۲]«در هیکل من جز هیکل خدا چیزی دیده نمی‌شود»! آیا این است معنای مطابقت دین و علم!؟

بازهم عبّاس افندی می‌نویسد:

«تعلیم پنجم حضرت بهاءالله آن که تعصّب جنسی، تعصّب دینی، تعصّب مذهبی، تعصّب وطنی، تعصّب سیاسی، هادم بنیان انسانی است» [۴۱۳].

در اینجا باید گفت که تعصب نورزیدن، سفارش ویژۀ بهاء نیست. هزار و چند سال پیش از او، قرآنکریم از «حمیّت جاهلیّت» که همان تعصب ناروا است مذمّت می‌نماید، و در سورۀ فتح می‌فرماید:

﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَأَلۡزَمَهُمۡ كَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ وَكَانُوٓاْ أَحَقَّ بِهَا وَأَهۡلَهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا ٢٦[الفتح: ۲۶].

آنگاه که کافران دل‌های خود را به تعصب واداشتند آن هم تعصب جاهلیت! و خدا آرامش و متانت خویش را بر رسولش و بر مؤمنان فرو فرستاد، و کلمۀ تقوی را با ایشان قرین ساخت که سزاوارتر از هرکس بدان بودند و اهلیتش را داشتند!

و امام علی ÷چنان که در «نهج البلاغه» گزارش شده، فرمود:

«لقد نظرت فما وجدت أحداً من العالمين يَتَعَصَّبُ لشيء من الأشياء إلا عن علة تحتمل تمويه الجهلاء أو حجة تليط بعقول السفهاء»! [۴۱۴].

یعنی: «من نگاه کردم و هیچیک از جهانیان را نیافتم که در چیزی تعصب ورزد، جز آن که تعصب ایشان از علتی سر زده بود که تنها مردم نادان را می‌فریفت یا از دلیلی ناشی شده بود که به اندیشه‌های بی‌خردان می‌چسبید»!

اما نکتۀ دقیق آن است که ماهیت تعصب را به درستی بشناسیم و مثلاً علاقۀ به قوم و سرزمین خود را نشانۀ تعصب نشمریم. از این رو، در آثار اسلامی آمده است که از پیامبر ارجمند اسلام صپرسیدند:

«أَمِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُحِبَّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ؟»

«آیا این که مرد، قوم خود را دوست بدارد نشانۀ تعصّب است»؟

پیامبر صفرمود:

«لاَ، وَلَكِنْ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُعِينَ الرَّجُلُ قَوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ» [۴۱۵].

«نه، ولی این که مرد قوم خود را بر ستمگری یاری دهد، این کار نشانۀ تعصب است».

با این تفسیر، هرگونه حمایت ظالمانه و انحصارطلبی بی‌دلیل و حتی مغالطه و سفسطه برای اثبات مدّعای خود تعصب به شمار می‌آید، و به همین اعتبار، علی‌محمّد باب مظهر کامل تعصّب شمرده می‌شود، زیرا تمام مخالفانش را «مهدورالدم» دانسته است [۴۱۶]و دستور می‌دهد که جز کتاب «بیان» و شروح آن، هرکتابی را محو کنند! [۴۱۷]و همچنین حسینعلی بهاء از متعصب‌ترین افراد در مذهب خویش به شمار می‌آید، چرا که برای اثبات مقاصد خود تمام آیات معاد را تأویل کرده و احادیث را تحریف و تقطیع نموده تا به مرادش نائل آید! چنانکه به عنوان نمونه، از «لوح فاطمه» در کتاب «اصول کافی» تنها عبارت: «علیه کمال موسی و بهاء عیسی و صبر ایوب...» را برگزیده [۴۱۸]و صدر لوح کذایی را که با ذکر امام دوازدهم شیعیان، آشکارا ادّعای وی را نقض می‌نماید، نادیده گرفته است!

عباس عبدالبهاء نیز در تأویل‌گرایی، راه میرزا حسینعلی را پیموده است و به عنوان مثال در «مقالۀ سیّاح» ادعای بابیت علی‌محمد شیرازی را نویدی به ظهور پدر خود شمرده [۴۱۹]با آن که در سخنان باب، نام امام دوازهم شیعیان به صراحت آمده است. آیا این امور، دلیل بر تعصب مذهبی نیست؟ آیا نباید در اینجا سخن شاعر عرب را به یاد آورد که گوید:

وغير تقی يأمر الناس بالتقی
طبيب يداوی الناس وهو عليل [۴۲۰]

باز جناب عباس می‌نویسد:

«تعلیم ششم حضرت بهاءالله، تعدیل معیشت حیات است یعنی باید قوانین و نظاماتی گذارد که جمیع بشر به راحت زندگانی کنند، یعنی همچنان که غنی در قصر خویش راحت دارد و به انواع موائد سفرۀ او مزین است فقیر نیز لانه و آشیانه داشته باشد و گرسنه نماند»! [۴۲۱].

در اینجا جناب عبدالبهاء در بیان «تعدیل معیشت» حقاً معجزه نموده و خرق عادت فرموده است! آیا معنای تعدیل معیشت این است که در قصرهای اغنیا سفره‌های رنگین گسترده شود و برای قفرا نیز لانه و آشیانه‌ای (که معمولاً مسکن حیوانات است) فراهم‌اید، و بر سفرۀ ایشان چیزکی موجود باشد به قدری که گرسنه نمانند؟!

به راستی که علمای اقتصاد باید از این نابغۀ ایرانی درس «تعدیل معیشت» بیاموزند و وضع نابسامان اقتصادی را در دنیا اصلاح کنند!

شما تعبیر عباس افندی را با این آیۀ شریفه از قرآنکریم بسنجید که می‌فرماید: ﴿كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡ[الحشر: ۷]. @تا ثروت میان اغنیا شما دست به دست نگردد!آری، دو تعبیر را با یکدیگر مقایسه فرمایید تا زر ناب را از سکّۀ تقلبی باز شناسید.

دیگر از تعالیم بهاءالله، «وحدت لسان» است که به قول عباس افندی: «یک لسان ایجاد شود و آن را جمیع آکادمی‌های عالم قبول نمایند» [۴۲۲].

وحدت زبان، سخنی نیست که بهاء آن را عنوان کرده باشد، اگر میرزا حسینعلی در این باره، تنها به «شعاردادن» بسنده نموده است، دیگران عملاً بدین کار اهتمام ورزیدند و زبان و خط «اسپرانتو» را به عنوان «زبان و خط جهانی» اختراع کردند، در حالی که باب و بهاء زبان عربی و فارسی را هم مغلوط و معوج نشان دادند تا چه رسد به آن که زبان و خط نوینی پدید آرند! البته کوشش‌های طرفداران (اسپرانتو» در دنیا تقریباً عقیم مانده است، زیرا هر قوم و ملتی ویژگی‌هایی دارند که آن ویژگی‌ها در زبان ایشان تأثیر می‌گذارد و از این رو نمی‌توانند با دیگر اقوام صد در صد همزبان شوند، تا آنجا که زبان یگانه‌ای (مانند فارسی) در میان شهرها و اقوام گوناگون، لهجه‌ها و اصطلاحات و تعبیرات مختلف پیدا می‌کند و این امری طبیعی است لذا در قرآن مجید اختلاف رنگ‌ها و زبان‌های بشر از آیات خداوند شمرده شده و می فرماید:

﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ خَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِكُمۡ وَأَلۡوَٰنِكُمۡۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّلۡعَٰلِمِينَ ٢٢[الروم: ۲۲].

@از نشانه‌های خداوند، آفرینش آسمان‌ها و زمین و اختلاف رنگ‌ها و زبا‌ن‌های شما است که در این امور نشانه‌هایی برای دانشمندان وجود دارد!

عبدالبهاء یکی دیگر از اصول مترقّی بهایی‌گری را «وحدت رجال و نساء» می‌شمرد، و در این باره می‌نویسد:

«ممکن نیست سعادت عالم انسانی کامل گردد، مگر به مساوات کاملۀ زنان و مردان» [۴۲۳].

از گویندۀ این بیان در شگفتیم! گویی وی نمی‌داند که پدرش در کتاب «اقدس» زنان را همچون کنیزان (الإماء) شمرده [۴۲۴]و آن‌ها را به خدمت مردان گمارده است. این نص کتاب اقدس است که می‌گوید:

«من اتخذ بكراً لخدمته لا بأس عليه» [۴۲۵]!

یعنی: «کسی که دوشیزه‌ای را برای خدمت خود بگیرد باکی بر او نیست»!

بهاءالله در ایام زندگی، چند زن را باهم در حبالۀ نکاح داشت و دربارۀ همسر اول یا «امّ الکائناتش»! گفت:

«اصطفاك بين الإماء لخدمته» [۴۲۶].

یعنی: «(بهاء) تو را از میان کنیزان برای خدمتکاری خودش برگزید»!

میرزا حسینعلی ازدواج یک مرد را با دو زن جائز شمرده ولی به یک زن اجازه نداده تا دو شوهر کند. در «اقدس» می‌نویسد:

«قد كتب الله عليكم النّكاح، إياكم أن تجاوزوا عن إثنتين» [۴۲۷].

یعنی: «همانا خدا ازدواج را بر شما نوشته است از این که بیش از دو زن بگیرید، پرهیز کنید».

بهاء در «ارث» میان مرد و زن تفاوت نهاده است، به طوری که خانۀ متوفَّی و لباس‌های او را از آنِ پسرانش قرار داده و دختران را محروم ساخته است! در «اقدس» می‌نویسد:

«جعلنا الدار المسكونة والألبسته للذريته من الذكران دون الإناث والورّاث» [۴۲۸].

یعنی: «خانۀ مسکونی و لباس‌های کسی را که مرده است برای فرزندان ذکور او قرار دادیم نه دختران و دیگر وارثان»!

میرزا حسینعلی، عضویت «بیت العدل» را سهم مردان بهایی شمرده (نه زنان)، و خطاب به آن‌ها می‌نویسد:

«يا رجال العدل، كونوا رعاة أغنام الله في مملكته» [۴۲۹].

یعنی: «ای مردان عدالت! گوسفندچران‌های گوسفندان خدا در کشور او باشید»!

آیا این است معنای «مساوات کاملۀ زنان و مردان»؟!

دیگر از اصول بهایی‌گری به نظر عباس عبدالبهاء «صلح عمومی» است [۴۳۰]. شگفتا که بهاء و پسرش در خانۀ خود نتوانستند صلح را برقرار کنند، و حسینعلی با یحیی و عباس با محمد علی یکسره در منازعه و کشمکش بودند. آن وقت از «صلح عمومی» دم می‌زدند و دنیا را به آشتی فرا می‌خواندند! بابی‌ها و بهایی‌ها از آغاز کارشان با دیگران سر ناسازگاری داشتند و از هر فرصت برای تعرّض به آنان (به جرم ارتداد!) سود می‌جستند، چنانکه بابی مشهور، میرزاجانی کاشانی در کتاب «نقطة الکاف» می‌نویسد:

«جمعی رفتند و در شب یورش برده، ده را گرفتند و یک صد و سی نفر را به قتل رسانیدند، تتمّه فرار نموده ده را حضرات اصحاب حق (بابی‌ها) خراب نمودند و آذوقۀ ایشان را جمیعاً به قلعه بردند» [۴۳۱]!

حسینعلی بهاء که دم از صلح می‌زده، کسی است که به قول خواهرش در رسالۀ «تنبیه النائمین»:

«با آن ادعای حسینی‌کردن، اشرار شمر کردار را به دور خود جمع نمودند. از هر نَفْسی که غیر از رضای خاطر ایشان نَفَسی برآمد، قطع کردند. از هر سری که جز تولاّی ایشان صدائی برآمد کوبیدند، و از هر حلقی که غیر از خضوع به ایشان حرفی بیرون آمد، بریدند... سیّد اسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزا احمد کاشانی را شکم دریدند، آقا ابوالقاسم کاشی را کشته در دجله انداختند. سید احمد را به پیشدو، کارش را ساختند، میرزا رضا خالوی حاجی سید محمد را مغز سرش را به سنگ پراکندند، و میرزا علی را پهلویش را دریده به شاهراه عدمش راندند، و غیر از این اشخاص، جمعی دیگر را در شب تار کشته اجساد آن‌ها را به دجله انداختند و بعضی را روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پاره پاره کردند، چنانکه بعضی از مؤمنین دین بیان، عدول کرده و این بیت را انشاد نموده در محافل می‌خواندند و می‌خندیدند:

اگر حسینعلی، مظهرِ حسینِ علی است
هزار رحمت حق بر روان پاک یزید!

و می‌گفتند: ما هرچه شنیده بودیم حسین، مظلوم بوده است نه ظالم»! [۴۳۲].

با این همه، میرزا عباس ادعا دارد که پدرش صلح‌طلب بوده است [۴۳۳].

این اصول، بهترین دستاویز مبلّغین بهایی در دعوت روشنفکران به بهایی‌گری شمرده می‌شود، و چنانکه ملاحظه شد غالباً رفتار باب و بهاء، با این اصل مغایر بوده و خود ایشان، آن‌ها را نقض کرده‌اند.

علاوه بر این، مبلّغان بهایی کلمات مغلوط باب و بهاء را از معجزات پیشوایان‌شان معرّفی می‌کنند، غافل از آن که رسالت پیامبران خدابسی والاتر از سجع‌سازی و قافیه‌پردازی بوده است. پیامبران راستین خدا مشعل «هدایت» را به دوش کشیدند و همانند قرآن مجید ندا در دادند که ﴿فَأۡتُواْ بِكِتَٰبٖ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ هُوَ أَهۡدَىٰ[القصص:۴۹]. «کتابی از سوی خدا بیاورید که شما را (به سوی معارف و احکام الهی) بهتر رهبری کند» [۴۳۴]. اگر قافیه‌سازی را بخواهند ملاک «حق‌گویی» قرار دهند، نویسندۀ این کتاب آثاری روشنتر از آنچه بهائیان در دسترس دارند، می‌تواند ارائه دهد که در پایان کتاب نمونه‌ای از آن به نظر خوانندگان ارجمند می‌رسد.

[۴۰۰] نک: کتاب «خطابات مبارکه» اثر عباس عبدالبهاء، ج ۲، ص ۱۴۴ از انتشارات مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۲۷ بدیع. [۴۰۱] نک: کتاب «مجموعة الواح مبارکه» چاپ قاهره(مطبعة سعادت)، ۱۹ ذوالقعده سنة ۱۳۳۸، (میرزا حسینعلی در پی سخنان مذکور می‌نویسد: «کور شو یعنی از مشاهدة غیر جمال من، و کر شو یعنی از استماع کلام غیر من»)!. [۴۰۲] «خطابات مبارکه» ج ۲، ص ۱۴۵ و ۱۴۶. [۴۰۳] «خطابات مبارکه» ج ۲، ص ۱۴۶. [۴۰۴] نک: کتاب «رحیم مختوم» ج ۲، ص ۵۵۳. [۴۰۵] نک: کتاب «بدیع» ص ۱۷۲. [۴۰۶] نک: کتاب «ایقان»، ص ۱۹۱، (خراطین، جمع خرطون به معنای کرم زمین است). [۴۰۷] نک: کتاب «قرن بدیع» ص ۳۰۶. [۴۰۸] چنانکه در آن لوح تصریح شده است: قد قدر أجر مأة شهيد ثم عبادة الثقلين! یعنی: «مقدر شده است که به خوانندۀ این لوح پاداش صد شهید و عبادت ثقلین (انس و جن) داده شود»! [۴۰۹] مکاتب عبدالبهاء، ج ۲، ص ۱۷۷. [۴۱۰] «خطابات مبارکه»، ج ۲، ص ۱۴۷. [۴۱۱] نک: کتاب «ایقان»، ص ۱۲۲. [۴۱۲] نک: کتاب «مبین»، اثر بهاءالله، ص ۱۷. [۴۱۳] نک: خطابات مبارکه، اثر عبدالبهاء، ج ۲. [۴۱۴] نهج البلاغه، گرد آوردة شریف رضی، خطبۀ ۱۹۲. [۴۱۵] مسند احمد بن حنبل، ج ۴، ص ۱۰۷، چاپ لبنان (دارالفکر). [۴۱۶] نک: «بیان فارسی»، ص ۲۶۲. [۴۱۷] نک: «بیان فارسی»، ص ۱۹۸. [۴۱۸] نک: کتاب «ایقان» ص ۱۹۰. [۴۱۹] نک: «مقالة سیاح»، ص ۵. [۴۲۰] یعنی: «شخص ناپرهیزکاری که مردم را به تقوی فرمان می‌دهد، همچون پزشکی است که مردم را درمان می‌کند و خود بیمار است»!. [۴۲۱] نک: کتاب «خطابات مبارکه» ص ۱۴۸. [۴۲۲] نک: کتاب «خطابات مبارکه، ص ۱۴۸ و ۱۴۹. [۴۲۳] نک: کتاب «خطابات مبارکه» ج ۲، ص ۱۵۰. [۴۲۴] نک: کتاب «اقدس»، ص ۱۸. [۴۲۵] نک: کتاب «اقدس»، ص ۱۸. [۴۲۶] نک: کتاب «حضرت بهاءالله»، ص ۲۳۷. [۴۲۷] نک: کتاب «اقدس»، ص ۱۸. [۴۲۸] نک: کتاب «اقدس»، ص ۸. [۴۲۹] نک: کتاب «اقدس»، ص ۱۶. [۴۳۰] نک: کتاب «خطابات مبارکه»، ص ۱۵۰. [۴۳۱] نقطۀ الکاف، اثر میرزاجانی کاشانی، ص ۱۶۲، چاپ لیدن ۱۳۲۸/۱۹۱۰. [۴۳۲] تنبیه النائمین، ص ۱۵ و ۱۶. [۴۳۳] اسلام با «صلح عمومی» به شرط ترک تعرّض از سوی دشمنان کاملاً موافق است، (صلح حدیبیه نمونۀ روشن این امر شمرده می‌شود) زیرا در قرآنکریم آمده است: ﴿۞وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٦١ وَإِن يُرِيدُوٓاْ أَن يَخۡدَعُوكَ فَإِنَّ حَسۡبَكَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٢[الأنفال: ۶۱-۶۲]. «اگر (دشمنان) به صلح مایل شوند تو نیز صلح را بپذیر و بر خدا توکل کن که او شنوای دانا است، و اگر بخواهند به تو نیرنگ زنند، خدا برای تو کافی است، اوست که تو را به یاری خود و بدست مؤمنان تأیید فرمود». اما جنگ‌های پیامبر گرامی اسلام ص صورت «دفاعی» داشته، چنانکه عباس افندی بدان اعتراف نموده است، و در کتاب «مفاوضات» می‌نویسد: «غزوات حضرت محمّد جمیع، حرکت دفاعی بوده و برهان واضح آن که ۱۳ سال در مکه چه خود و چه احبابش نهایت اذیّت را کشیدند و در این مدت هدف تیر جفا بودند. بعضی اصحاب کشته گشتند و اموال به یغما رفت و سایرین ترک وطن مألوف نمودند و به دیار غربت فرار کردند، و خود حضرت را بعد از نهایت اذیت مصمم به قتل شدند، لهذا نصف شب از مکه بیرون رفتند و به مدینه هجرت فرمودند. با وجود این، اعدا ترک جفا نکردند بلکه تعاقب تا حبشه و مدینه نمودند و این قبایل و عشایر عرب در نهایت توحّش و درندگی بودند.... حضرت محمد در میان این قبائل مبعوث شد و ۱۳ سال بلائی نماند که از دست این قبائل نکشد. بعد از ۱۳ سال خارج شد و هجرت کرد ولی این قوم دست برنداشتند، جمع شدند و لشکر کشیدند و بر سرش هجوم نمودند که کل را از رجال و نساء و اطفال محو و نابود نمایند، در چنین موقعی حضرت محمد مجبور بر حرب با چنین قبایلی گشت. این است حقیقت حال. «(مفاوضات عبدالبهاء، ص ۱۴ تا ۱۶، چاپ لیدن، سنة ۱۹۰۸ م). [۴۳۴] در قرآنکریم کمترین «تعقید لفظی» یافت نمی‌شود، و هیچ ضعف و تکلّفی در اسلوب آن راه ندارد. ترکیبش از «تنافر» خالی است و بیانش از «فخامت» و عظمت اشباع می‌باشد. به هیچ وجه تعبیرات سبک (چون اکثر تعابیر باب و بهاء) در آن وجود ندارد، هدایت و نور و موعظه از آیاتش می‌بارد و با توجه به «امّی‌بودن» آورنده‌اش، معجزه‌ای نمایان است. صَدَقَ قَائِلُهُ جَلَّ ذِکْرُهُ وَتَعَالَی شَأْنُهُ.