میرزا حسینعلی در بَدَشت
در سال ۱۲۶۴ هـ.ق. که هنوز علیمحمد باب زنده بود و در زندان ماکو روزگار میگذرانید، گروهی از پیروان وی – که غالباً شیخی مذهب بودند – در بدشت (دهی از بخش مرکزی شهرستان شاهرود) گرد آمدند تا دربارۀ رهایی علیمحمد باب از زندان با یکدیگر رایزنی کنند، حسینعلی مازندرانی نیز که قبلاً به بابیگری گراییده بود، در آن جمع حضور یافت و در همانجا بود که لقب «بهاءالله» را بدو دادند [۲۰۰]. تا آن زمان پیروان باب احکام اسلام را نشکسته بودند، علیمحمد شیرازی را مهدی موعود مسلمانان میپنداشتند، در آنجا ناگهان زنی جسور از میان ایشان که ام سلمه نام داشت (و در میان بابیان به قرة العین یا طاهره مشهور شد) به اقدام تازهای دست زد و مایۀ حیرت دیگران را فراهم آورد، این زن که مدتی همسر ملا محمد قزوینی بود و سه فرزند از او داشت، بر اثر اختلافاتی شویش را ترک نموده به کربلا رفت و سرانجام به پیروان باب پیوست. وی در بدشت، خود آراسته و بدون حجاب در حضور دیگران ظاهر شد، و به قول نبیل زرندی (مورخ بهایی) روی به بابیان کرد و گفت:
«خوب فرصتی دارید، غنیمت بدانید، جشن بگیرید، امروز روز عید و جشن عمومی است، روزی است که قیود تقالید شکسته شده، همه برخیزند باهم مصافحه کنید»! [۲۰۱].
این حادثه موجب شگفتی یاران باب شد و به قول صاحب «کواکب دریه»:
«همهمه در میان اصحاب افتاد، بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند، و نزد قدوس (محمدعلی بارفروشی) رفته شکایت نمودند، قدوس به چرپزبانی و مهربانی ایشان را خاموش کرد، و حکم فاصل را موکول به ملاقات طاهره و استطلاعات از حقیقت فرمود» [۲۰۲].
نبیل زرندی موضوع را بهتر مجسم نموده و مینویسد:
«ناگهان حضرت طاهره بدون حجاب با آرایش و زینت به مجلس ورود فرمود. حاضرین که چنین دیدند گرفتار دهشت شدید گشتند، همه حیران و سرگردان ایستاده بودند، زیرا آنچه را منتظر نبودند، میدیدند، اینها خیال میکردند که دیدن حضرت طاهره بدون حجاب محال و ملاحظۀ اندام و مشاهدۀ سایۀ آن حضرت جایز نیست، زیرا معتقد بودند که حضرت طاهره مظهر حضرت فاطمۀ زهرا‘است، و آن بزرگوار را مرز عصمت و طهارت میشمردند... بعضی از حاضرین به قدری مضطرب شدند که وصف ندارد، عبدالخالق اصفهانی که از جملۀ حاضرین بود، از مشاهدۀ آن حال با دست خود گلوی خویش را برید، و از مقابل حضرت طاهره فرار کرد و فریاد زنان دور شد. چند نفر دیگر نیز از این امتحان بیرون نیامدند و از امر تبری کرده به عقیدۀ سابق خود برگشتند» [۲۰۳].
البته این نمایش، ظاهر کار را نشان میداد و باطن امر چیز دیگری (بسیار وسیعتر از بیحجابی) بود! حسینعلی بهاء و محمدعلی بارفروشی با طاهره قرار گذاشته بودند تا در میان اعلام دارند که احکام اسلامی نسخ شده است، آنها مدعی بودند که دوران اسلام سپری گشته و آئین نوین (بابیگری) نیز به علت آن که شارعش در زندان به سر میبرد، هنوز احکام خود را اعلام نکرده است، (زیرا کتاب بیان تا آن زمان تألیف نشده بود). بنابراین، دوران «فَترت» فرا رسیده و پیروان باب موظف نیستند حدود و قوانین را رعایت کنند! واضح است که این ادعا به هرج و مرج و فساد میانجامید، و ممکن بود مورد اعتراض بسیاری از بابیان فریبخورده قرار گیرد، از این رو نقشهای کشیدند که طاهره موضوع مذکور را عنوان کند، چرا که زنان کمتر مورد تعرض شدید واقع میشوند، و مقرر داشتند که بهاء و قدوس موقتاً خاموشی گیرند، ولی به محض بروز اختلاف به کمک طاهره بشتابند. نمایش مزبور که بازیکنان اصلی آن، بهاء و طاهره و قدوس بودند، در تواریخ بهائیان به روشنی گزارش شده است.
کواکب دریه، ماجرای پشت پرده را چنین گزارش میکند:
«قرة العین (طاهره) این مسئله را طرح کرد که به قانون اسلام، ارتداد زنان سبب قتل ایشان نیست، بلکه باید ایشان را نصیحت و پند داد تا از ارتداد خود برگردند و به اسلام بگرایند، لهذا من در غیاب قدوس این مطلب را (که قوانین اسلام نسخ شده است) گوشزد اصحاب میکنم، اگر مقبول افتاد مقصد حاصل والا قدوس سعی نماید که مرا نصیحت کند که از این بیعقلی دست بردارم و از کفری که شده برگردم و توبه نمایم، این رأی نزد خواص پسندیده افتاد و در مجلسی که قدوس به عنوان سردرد حاضر نشده و بهاءالله هم تب و زکامی عارضشان شده بوده از حضور معاف بودند [۲۰۴]، قرة العین (طاهره) پرده برداشت، و حقیقت مقصود را گوشزد اصحاب نمود [۲۰۵]. همهمه در میان اصحاب افتاد، بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند و نزد قدوس رفته شکایت نمودند، قدوس به چرپزبانی و مهربانی ایشان را خاموش کرد و حکم فاضل را موکول به ملاقات طاهره و استطلاعات از حقیقت فرمود، و بعد از ملاقات قرارداد اخیر این شد که قرة العین این صحبت را تکرار کند و قدوس را به مباحثه بطلبد و قدوس در مباحثه مجاب و ملزم گردد، لهذا روز دیگر چنین کردند و چنان شد که منظور بود. اما با وجود الزام و افحام قدوس باز همهمه و دمدمه فرو ننشست، و حتی بعضی از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند که دیگر برنگشتند، و بالأخره امر را از اقدام حضرت بهاءالله آرامشی حاصل شد، زیرا ایشان قرآن مجید را طلبیده سورۀ (إذا وقعت) را گشودند و طوری تفسیر فرمودند که قلوب اکثری بیارمید [۲۰۶]و چنان دانستند که این وقایع بایست واقع شود»! [۲۰۷].
پس از آن که سر و صداها آرام گرفت و کسانی که نمیتوانستند فساد بیتکلیفی را تحمل کنند از بابیان جدا شدند، بنا به دستور بهاءالله صحنۀ غریبتری پدید آمد! یعنی طاهره و قدوس در کجاوهای خلوت نمودند، و در حالی که دیگران به دنبال کجاوه پیاده راه میپیمودند و آوازخوانان، آهنگ مازندران کردند.
نبیل زرندی در این باره مینویسد:
«پس از خاتمۀ دورۀ بدشت، یاران به صوب مازندران توجه نمودند، حضرت بهاءالله کجاوهای امر فرمودند تهیه شود، جناب قدّوس (محمدعلی بارفروشی) و طاهره سوار کجاوه شدند و به طرف مازندران رفتند، طاهره در بین راه اشعار به نظم میآورد و میفرمودند یاران که در دنبال کجاوه پیاده راه میپیمودند به صدای بلند آن اشعار را بخوانند»! [۲۰۸].
نتیجۀ این کار چه بود و یاران باب چه طرفی از این نمایش بستند؟
نتیجۀ نمایش بهاء و طاهره و قدّوس این بود که گروهی از بابیان به تباهکاری روی آوردند و مردم غیور مازندران را بر ضد خود برانگیختند، و به اعتراف نبیل زرندی در «مطالع الأنوار»:
«حین توجه به مازندران چون به قریۀ نیالا رسیدند، جمعیتی به آنها حملهور شدند، و بلای شدیدی از دست اعداء بر آن عدۀ بیپروا که از روی هوای نفس به کسر حدود پرداخته بودند وارد شد» [۲۰۹].
آیا حسینعلی بهاء با این نیرنگهای فسادآلود، در خور آن بود که «مَطْلَع امر خداوندی» شود، آن چنانکه خود ادعا نموده است!؟ [۲۱۰].
[۲۰۰] الکواکب الدریة، ج ۱، ص ۲۵۷ و مطالع الأنوار (تاریخ نبیل زرندی)، ص ۲۹۵، سنة ۱۲۹ بدیع. [۲۰۱] مطالع الأنوار، ص ۲۹۸. [۲۰۲] الکواکب الدریة، ج ۱ ص ۱۳۰. [۲۰۳] مطالع الأنوار، ص ۲۹۶ و ۲۹۷. [۲۰۴] در کتاب «تذکرة الوفاء» اثر عباس افندی (عبدالبهاء) مینویسد: «جمال مبارک را حکمةً نقاهتی عارض یعنی نقاهت عین حکمت بود»! (تذکرة الوفاء، ص ۳۰۷، چاپ عباسیه در حیفا). [۲۰۵] حقیقت مقصود آن بود که قیامت پدید آمده و احکام شریعت نسخ شده است، از این رو تکلیفی در میان نیست! چنانکه در «تذکرة الوفاء» مینویسد: «طاهره بیپرده از باغ بیرون آمد و به خیمۀ مبارک شتافت، ولی فریدکنان: این نقرۀ ناقور است، این نفخۀ صور است، اعلام ظهور کلی شد، جمیع حاضرین پریشان شدند که چگونه نسخ شرایع شد»!؟ (تذکرة الوفاء، ص ۳۰۸). [۲۰۶] سورۀ واقعه در شرح وقایع رستاخیر و احوال بهشتیان و دوزخیان آمده است، و تصریح میکند که نعمتهای بهشت پاداش اعمالی است که در دنیا صورت پذیرفته ﴿جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٢٤﴾و رنجهای دوزخ نیز کیفر خوشگذرانیهای نامشروع و اصرار بر گناه بزرگی است که قبلاً انجام گرفته ﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَبۡلَ ذَٰلِكَ مُتۡرَفِينَ ٤٥ وَكَانُواْ يُصِرُّونَ عَلَى ٱلۡحِنثِ ٱلۡعَظِيمِ ٤٦﴾بنابراین، از سقوط تکلیف در این جهان خبری در سورۀ واقعه نیست، و میرزا حسینعلی به شیوۀ «تفسیر به رأی» بابیها را آرام ساخته. [۲۰۷] الکواکب الدریة، ج ۱، ص ۱۳۰. [۲۰۸] مطالع الأنوار، ص ۲۹۹. [۲۰۹] مطالع الأنوار، ص ۳۰۰. [۲۱۰] در اینجا ذکر این نکته لازم است که نمایش مزبور، مورد موافقت علیمحمد باب نیز قرار گرفت، و به قول مورخان بهایی: چون بابیها ماجرای بدشت را بر او گزارش نمودند و از «طاهره» شکایت کردند، علیمحمد در پاسخ ایشان گفت: «چه گویم من در حق نفسی که خدا او را طاهره نامیده»! (ظهور الحق، اثر مازندرانی، ج ۳، ص ۱۱۱).