ناتوانی علیمحمد از عربینویسی
علیمحمد باب به نوشتههای عربی خویش بسیار میبالید، تا آنجا که همۀ جهانیان را در برابر آیهسازیهایش عاجز میپنداشت، ولی حقیقت آن است که خود وی در نگارش عبارات صحیح عربی، درمانده و ناتوان بود، و با این که مدتی از عمرش را با قرآن و حدیث گذراند و چندی هم در کربلا میان عربزبانان زیست، ولی آثارش از اغلاط گوناگون سرشار است، از این رو باید گفت که علیمحمد نه تنها معجزهای نشان نداد، بلکه نثر صحیح عربی همچون معجزهای، او را ناتوان و عاجز ساخت!
در اینجا چند نمونه از عربینویسیهای وی را میآوریم تا شاهد گفتار ما باشد، و مایۀ داوری خوانندگان ارجمند را فراهم آورد.
بخش بزرگی از سخنان علیمحمد اقتباس و تقلید از آیات شریفۀ قرآنی است، چنانکه در کتاب «أحسن القصص» مینویسد:
«آمن الذكر بما أنزل إليه من ربه والمؤمنون كل آمن بالله وبآياته ولا يفرقون بين أحد(!) من آياته وقالوا المسلمون بالحق(!) ربنا سمعنا نداء ذكر الله وأطعناه فأغفرلنا فإنك الحق وإليك المصير بالحق مآباً» [۱۰۰].
پیدا است که علیمحمد این جملات را از آیۀ ۲۸۵ سورۀ شریفۀ بقره برگرفته و چون خواسته اندک تغییری در آنها پدید آورد، به خطاهایی چند درافتاده که بر آشنایان به زبان عربی پنهان نیست، جا دارد اصل آیۀ قرآنی را بیاوریم تا تفاوتهای سخن علیمحمد با کلام الهی روشنتر شود.
در سورۀ بقره چنین میخوانیم:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ ٢٨٥﴾[البقرة: ۲۸۵] [۱۰۱].
در تعبیر علیمحمد اولاً: عبارت «بین أحد من آیاته» صحیح نیست و باید «بین إحدی آیاته» میگفت، به دلیل آن که واژۀ «آیات» مؤنث است و با «إحدی» باید آن را قرین کرد و نه با «أحد»، چنانکه در قرآنکریم میخوانیم: ﴿أَهۡدَىٰ مِنۡ إِحۡدَى ٱلۡأُمَمِ﴾[فاطر: ۴۲]. ثانیاً: جملۀ «... وقالوا المسلمون بالحق»خطایی فاحش است از آن رو که «قالوا»خود از فعل و فاعل تشکیل شده و فاعل، به صورت ضمیر (با علامت واو) در آن دیده میشود که مرجعش «المؤمنون»است. بنابراین، بار دیگر از فاعل به صورت اسم ظاهر «المسلمون»نباید یاد کرد که ضمیر فاعلی و اسم ظاهر با یکدیگر جمع نمیشوند. ثالثا: با حذف ﴿وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ﴾از آیۀ قرآنی، از ذکر مبانی ایمان خودداری ورزیده و به جای آن تعبیر زائد «بالحق مآباً»را در پی ﴿وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ ٢٨٥﴾ [۱۰۲]افزوده است که تبدیل امر ضروری در کلام به سخنی زائد البته مخلّ بلاغت شمرده میشود، از همۀ اینها که بگذریم، این چه اعجازی است که آدمی گفتار کتابی را نقل کند و با اندک تغییری آن را به خود نسبت دهد و همه را از آوردن نظیرش عاجز شمارد!؟ مسیلمۀ کذاب هم به تقلید از سورۀ کوثر یعنی: ﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ ١ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ ٱلۡأَبۡتَرُ ٣﴾گفته بود: «إنَّا أعطينك الجَواهِر. فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَهَاجِرْ. وإنَّ مُبغِضَك رَجُلٌ كافِر». چنانکه میبینید مسیلمه در وزن سخن و گزینش کلمات (و نه در معنا و مفهوم آیات) به اخذ و اقتباس ناشیانهای از قرآن مجید پرداخته، ولی آیا این کار دلیل بر صحت ادعای او شمرده میشود یا بر سرقت و افترای وی دلالت میکند؟
باز علیمحمد در کتاب «أحسن القصص» مینویسد:
«ولقد من الله علی المؤمنين إذ بعث فيهم باباً من أنفسهم ليتلوا عليهم آياته ويزکيهم ويعلمهم الکتاب والحکمة وإن کانوا من قبل لا يعلمون من علم الكتاب إلا ألفاً من الباء» [۱۰۳].
این عبارت نیز تقلیدی از آیۀ ۱۶۴ سورۀ آل عمران است که میفرماید:
﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ١٦٤﴾[آل عمران:۱۶۴].
در اینجا علیمحمد واژۀ «رسولاً»را به کلمۀ «باباً»تبدیل کرده تا به ادعای بابیتش اشاره کند، و مقطع آیه را نیز دگرگون ساخته تا ذهن خواننده را از تقلیدی که رخ داده منصرف سازد، و سرانجام عبارت غلطی به شکل «...ألفاً من الباء معطوفاً» [۱۰۴]را به آیۀ قرآن افزوده است که باید آن را به صورت «ألفاً بالباء معطوفاً»میآورد، زیرا الف معطوف «به» باء (به صورت الفباء) میتواند شد، ولی معطوف «از» باء نمیشود!
باید توجه داشت که اقتباس از سخن دیگری بر اهمیت گفتار «مقتبس منه»دلالت میکند، مثلاً: اگر سنائی گوید:
با مدیحش مدایح مطلق
زَهَقَ البالطل است و جاء الحق
و اگر خیام گوید:
«يُريدُ الجاهِلوُنَ لِيُطفِئوُهُ»
«ويَأبَي اللهُ إلاَّ أن يُتِمَّه»
خود دلیل بر عظمت قرآن مجید است که این شاعران فاضل و نامدار (از آیۀ ۸۱ سورۀ بنی اسرائیل و آیۀ ۳۲ سورۀ توبه) اقتباس کردهاند، تا چه رسد به سخنان مغلوط باب که حق اقتباس را ادا ننموده و از مقام بلاغت به کلی دور افتاده است!
بخش دیگری از سخنان علیمحمد هرچند از قرآنکریم برگرفته نشده، ولی با تعبیرات مضحک و مغلوطی همراه است، چنانکه در کتاب «بیان عربی» مینویسد:
«ولتعلمن خط الشكسته(!) فإن ذلك ما يحبه الله وجعله باب نفسه للخطوط(!) لعلكم تكتبون» [۱۰۵].
یعنی: «باید خط شکسته یاد بگیرید که این همان چیزی است که خدا دوست میدارد و آن را باب خودش برای خطها قرار داده، شاید که بنویسید»!
سید علیمحمد چون ادعای «بابیت» داشته و ضمناً «خط شکسته» را هم به نیکویی مینوشته، در اینجا خواسته است تا مقام بابیگری را به خط مزبور نیز عطا کند! و آن را «باب خطوط» قرار دهد، شاید مردم در نگارش بدین خط رغبت کنند، و به قول وی: «خط الشکسته» را بیاموزند، (البته فراموش کرده که در عربی به شکسته، منکسر میگویند و واژۀ فارسی را هم نباید با الف و لام عربی همراه نمود)!
باز علیمحمد در کتاب «بیان عربی» مینویسد:
«أنتم إذا استطعتم كلّ آثار النقطة تملكون ولو كان چاپاً(!) فإن الرزق ينـزل علی من يملكه مثل الغيث، قل أن يا عبادي خير التجارة هذا، إن أنتم بمن نظهره تؤمنون» [۱۰۶].
یعنی: «شما چون توانایی یافتید، تمام آثار نقطه را مالک شوید (منظور از نقطه خود علیمحمد است) هرچند که آن آثار چاپی باشند، (نه خطی) که البته رزق و روزی بر کسی که آنها را داشته باشد، همچون باران فرو میریزد. ای بندگان من! بهترین تجارت این کار (داشتن آثار باب) است، اگر شما کسی را که آشکارش میکنیم، باور دارید»!
در اینجا نیز علیمحمد از یاد برده که در زبان عربی حرف چ و پ نیامده و عربزبانان به جای «چاپ» واژۀ «طبع» را به کار میبرند، از این رو جملۀ «ولو كان چاپاً»غلط روشنی به شمار میآید، ضمناً معلوم میشود که بهترین تجارت در مذهب بابی، کدام تجارت است!
در بخش دیگر از آثار علیمحمد سخنان بیمعنی و واژههای بیرون از قیاس، فراوان آمده به گونهای که در هیچ لغتنامهای آنها را نتوان یافت، و حتی هیچ معنایی برای آنها نتوان یافت! نظیر آنچه در کتاب «پنج شأن» بدین صورت آمده است:
«حمد مستجلل متجال، ومستجمل متجام، ومستبهي متباه، ومستعظم متعاظ، ومستنور متناو، ومستكبر متكاب، ومسقهر متقاح، ومستظهر متظاه، ومستعزز متعاز، ومستكمل متكام...» [۱۰۷].
یا مانند آنچه در کتاب مذکور میخوانیم که گوید:
«قل إنا قد جعلناك نبلاناً نبيلاً للنابلين، قل إنا قد جعلناك جهراناً جهيراً للجاهرين، قل إنا قد جعلناك جرداناً جريداً للجاردين، قل إنا قد جعلناك سذجاناً سذيجاً للساذجين...» [۱۰۸].
شگفت آن که خود علیمحمد باب از اغلاط کتب و آثارش باخبر شده و در کتاب «بیان فارسی» از لغزشهای صرفی و نحوی آنها بدینگونه دفاع میکند:
«اگر نکتهگیری در اِعراب و قرائت یا قواعد عربیه شود، مردود است زیرا که این قواعد از آیات برداشته میشود، نه آیات بر آنها جاری میشود و شبهه نیست که صاحب این آیات، نفی این قواعد و علم به آنها را از خود نموده، بلکه هیچ حجتی نزد اولوالألباب از عدم علم به آنها و اظهار این نوع آیات و کلمات اعظمتر(!) نیست»! [۱۰۹].
این جواب ناصواب، دو موضوع عجیب و غریب را دربر دارد. یکی آن که سخنان علیمحمد را با قواعد زبان نباید تطبیق کرد، دوم آن که صاحب این کلمات علم به قواعد زبان را از خود نفی کرده است.
در اینجا باید پرسید که:
اولاً: چرا نباید سخنان علیمحمد را با قواعد زبان تطبیق کرد؟ مگر هر پیامبری به زبان قومش سخن نمیگفته تا مردم پیام وی را درک کنند؟ [۱۱۰]در این صورت چرا باید علیمحمد با ادعای پیامبری قواعد مسلم زبان را رعایت نکند و مثلاً: بارها «صفت» را به جای «مضاف الیه» به کار برد؟ [۱۱۱]، مگر مقصود این نبوده که مردم سخنان وی را خوانده و بفهمند؟ پس چگونه به شیوهای سخن گفته که همه از آن دور و بیگانه بوده و هستند؟
ثانیاً: اگر گویندۀ آن سخنان، علیمحمد شیرازی است نه خداوند جهان، در این صورت ادعای رسالت و پیامبری چه وجهی دارد؟ و چنانچه خداوند سبحان سخنان مزبور را نازل فرموده است، پس چگونه خدای دانا و آگاه از قواعد زبان بندگانش بیاطلاع بوده و علم بدانها را از خود نفی میکند؟ وانگهی نادانی و بیدانشی چه حجت و برهانی است که به قول علیمحمد: «اعظمتر»! از آن نیست؟ (در حالی که کلمۀ اعظمتر هم غلط است، و به اسم تفصیل پسوند «تر» را نباید افزود)!
از این گذشته، چرا قرآنکریم که به زبان فصیح عربی نازل شده، قواعد مزبور را رعایت کرده ولی در کتاب علیمحمد آن قواعد رعایت نشده است، مگر نه آن که علیمحمد ادعا دارد که مصدر هر دو کتاب یکی است؟!
در برابر این سؤال معمولاً بهائیان پاسخ میدهند که قرآن هم در پارهای از آیاتش با قواعد نحوی سازگاری ندارد! ولی این ادعا تهمتی بیش نیست و مفسران قرآن (امثال زمخشری صاحب تفسیر کشاف) وجوه اعراب و نکتههای نحوی آیات را نشان دادهاند، و توافق قرآن را با قواعد نحو عرب به اثبات رساندهاند، و بهائیان اگر قول زمخشری و دیگر علمای نحو را نمیپذیرند لااقل باید به اعتراف میرزا حسینعلی بهاء گردن نهند که در کتاب «اقتدارات» اذعان میکند که بعضی علمای اسلام جواب اینگونه اعتراضات را دادهاند، و در این باره مینویسد:
«قرآن من عندالله نازل شده و شکی هم نیست که کلمات الهیّه مقدس بوده از آنچه توهم نمودهاند، چنانچه بعد معلوم و واضح شد که آن اعتراضات از غِلّ و بَغْضاء بوده، چنانچه بعضی علما جواب بعضی از اعتراضات را به قواعد دادهاند» [۱۱۲].
شگفت آن که علیمحمد باب در کتاب «بیان فارسی» علمای اسلام را به هماوردی با خود فرا میخواند که اگر عاجز نیستند باید نظیر آیههای وی را بسازند، به شرط آن که از عبارات او تقلید نکنند، و در این باره مینویسد:
«اگر اینها میگویند ما عاجز نیستیم، چرا اتیان نمینمایند به آیۀ مثل آیات ما از فطرت، نه به نحو تکسب و سرقت» [۱۱۳].
اما خودش بارها از قرآنکریم تقلید میکند و آیات قرآنی را برگرفته چیزی بر آنها میافزاید یا از آنها میکاهد، آیا نام این کار «تکسب و سرقت» نیست؟!
[۱۰۰] أحسن القصص، چاپ سنگی، ص۴. [۱۰۱] یعنی: «پیامبر بدانچه از خداوندش به سوی او نازل شده، ایمان آورد و همۀ مؤمنان به خدا و فرشتگان او و کتابهای وی و فرستادگانش ایمان آوردند (و گفتند) میان هیچ یک از پیامبران او فرقی نمینهیم، و گفتند که شنیدیم و اطاعت کردیم، خداوندا، آمرزش تو را خواهانیم! و بازگشت به سوی تو است». [۱۰۲] ترجمۀ «إليک المصير بالحق مآباً»این است که «بازگشت به سوی تو است به حق، به جهت بازگشت»!. [۱۰۳] أحسن القصص، ص ۸۲. [۱۰۴] ترجمۀ «لا يعلمون من علم الکتاب إلا ألفاً من الباء معطوفاً»این است که «از دانش جز الفی که از باء معطوف شده چیزی نمیدانستند»! (لازم بود بنویسد: جز الفی که به باء معطوف شده [یعنی الفباء] چیزی نمیدانستند). [۱۰۵] بیان عربی، ص۲۶. [۱۰۶] بیان عربی، ص۴۲ و ۴۳. [۱۰۷] پنج شأن، ص۵۲. [۱۰۸] پنج شأن، ص۱۷۴. [۱۰۹] بیان فارسی، ص۱۸. [۱۱۰] چنانکه در قرآنکریم میخوانیم: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡۖ﴾[إبراهیم: ۴] «هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا (پیام خدا را) برای آنان بیان کند». [۱۱۱] به عنوان نمونه به کتاب «بیان عربی» صفحات ۷ و ۹ و ۱۲ و ۱۹ و ۲۶ و ۳۴... نگاه کنید. [۱۱۲] اقتدارات، ص۲۰۸، چاپ سنگی. [۱۱۳] بیان فارسی، ص۱۶.