ماجرای باب و بهاء - پژوهشی نو و مستند درباره بهایی گری

فهرست کتاب

بهاء و تأویل آیات

بهاء و تأویل آیات

یکی از بلاهایی که دامنگیر بهائیت شده «تأویل‌گرایی» است. مقصود از تأویل‌گرایی در حوزۀ دیانت، آن است که کسانی تمایل داشته باشند سخن پیامبران را برخلاف دلالت متعارف آن‌ها تفسیر کنند، و برای کار خود محمل‌هایی بتراشند که با قواعد عمومی در فهم زبان سازگار نباشد. این شیوۀ نادرست از تأویل کلام، موجب می‌شود که از سخنان انبیا سلب اعتماد گردد و به علاوه، مجال برای فتنه‌گری از سوی کج دلان فراهم‌اید. البته روش مذکور نزد خردمندانِ دوراندیش و دین‌شناسانِ بی‌غرض پذیرفته نیست، شما اگر به قرآنکریم رجوع کنید حتی یک نمونه نمی‌بینید که در آنجا سخنی از انبیای سلف به تأویل رفته باشد، یعنی قرآن سخن آن‌ها را به معنایی برخلاف متعارف حمل کند، قرآن مجید می‌فرماید: همۀ پیامبران خدا به زبان قومشان سخن می‌گفتند تا مردم پیام ایشان را به روشنی درک کنند، چنانکه می‌خوانیم:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡ...[إبراهیم: ۴].

@هیچ رسولی را جز به زبان قومش نفرستادیم تا (دین خدا را) برای آنان روشن سازد!

البته واژۀ «تأویل» در چند موضوع از قرآن شریف به کار رفته، ولی در هیچ مورد به معنای حمل کلام برخلاف معنای متعارف استعمال نشده است، و این مفهومِ بدعت‌آمیز، میراث باطنیه و برخی از فرق صوفیه شمرده می‌شود که در دوران اخیر به شیخیان و بابیان و بهائیان رسیده است.

باب و بهاء، تمام آیات محکمات را که دربارۀ معارف دین آمده به تأویل کشیده‌اند و به ویژه از تأویل آیات معاد و روز رستاخیز دریغ نورزیده‌اند و قیامت موعود را به قیام خود! تأویل نموده‌اند. علی‌محمد باب در کتاب «بیان فارسی» می‌نویسد:

«مشاهده نمی‌شود که اَحَدی از شیعه، یوم قیامت را فهمیده باشد بلکه همه موهوماً امری را توهّم نموده که عندالله حقیقت ندارد... از حینِ ظهور شجرۀ حقیقت (یعنی خود علی‌محمد) الی مایغرب (یعنی تا هنگام مرگ وی) قیامتِ رسول الله است که در قرآن، خداوند وعده فرموده»! [۳۵۸].

و حسینعلی بهاء در کتاب «ایقان» انفجارهای آسمانی را که پیش از رستاخیز فرا می‌رسد به «منسوخ‌‌شدن ادیان»! تأویل می‌نماید، و می‌نویسد:

«تفطّر سماء را که از علائم ساعت و قیامت است ادراک نما. این است که می‌فرماید: ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنفَطَرَتۡ ١مقصود، سماءِ ادیان است که در هر ظهور مرتفع می‌شود و به ظهور بعد شکافته می‌گردد یعنی باطل و منسوخ می‌شود»! [۳۵۹].

قیامت قرآنی از دیدگاه بهاء، جز قیام مظهر ذات خدا (یعنی علی‌محمّد باب و سپس خودش) چیزی نیست چنانکه در همان کتاب «ایقان» می‌نویسد:

«قیامت هم به دلایل واضحه ثابت و محقّق شد که مقصود، قیام مظهر اوست بر امر او»! [۳۶۰].

مراد از «بهشت»، دیدار میرزا حسینعلی و مقصود از «دوزخ» انکار وی شمرده می‌شود، چنانکه در کتاب «مبین» آشکارا می‌نویسد:

«قال: أين الجنة والنار؟ قل: الأولى لقائي، والأخرى نفسك أيها المشرك المرتاب» [۳۶۱].

یعنی: «پرسید که بهشت و آتش کجا است؟ بگو: اولی دیدار من است و دیگری نفس تو است، ای مشرکی که دربارۀ من شک روا می‌داری»!

باب و بهاء یک لحظه اندیشه نکرده‌اند که تأویلات آن‌ها دربارۀ قیامت و بهشت و دوزخ چه تناقضاتی را به بار می‌آورد؟ از قبیل این که قیامت قرآنی، ظهور عالمِ پاداش و کیفر است نه ظهور دار تکلیف و امتحان عباد. پس چگونه آن‌ها به خود اجازه داده‌اند که تکالیف تازه‌ای را تشریع کنند و دوباره بندگان خدا را به آزمایش افکنند!؟ و نیز هرگز کسی از بهشت به دوزخ منتقل نمی‌شود و اهل بهشت، چنان‌که در قرآن آمده در آنجا جاوید خواهند ماند. اما چه بسیار کسانی (مانند آیتی و صبحی و نیکو...) که از بهایی‌گری بازگشتند. آیا این گروه از بهشت به دوزخ انتقال یافتند؟! و همچنین بنابرآنچه در قرآنکریم آمده است: دوزخیان هرچند اراده کنند تا از آن جایگاه بیرون آیند، مأموران خدا آنان را به دوزخ باز می‌گردانند، چنانکه می‌فرماید:

﴿كُلَّمَآ أَرَادُوٓاْ أَن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَآ أُعِيدُواْ فِيهَا [۳۶۲][السجدة: ۲۰]. ولی کسانی که باب و بهاء را انکار می‌نمایند، چون اراده کنند که از مخالفت با آن‌ها دست بردارند، البته باید بر این کار توانایی داشته باشند که اگر چنین نباشد پس ایشان مجبورند و نه مختار، و در این صورت، دعوت آنان به بهایی‌گری کاری عبث و بیهوده شمرده می‌شود! از همۀ این‌ها که بگذریم آیا هیچ عاقلی می‌تواند باور کند که مخالفت کافران قریش با رستاخیز به خاطر آن بود که پیامبر اسلامصادعا می‌نمود هزار سال دیگر شخصی می‌آید و آئین مرا نسخ می‌کند؟! آیا قیامت قرآنی چنین معنای داشته است؟

با یک نگاه به قرآن مجید، باطل‌بودن این پندار را به روشنی درمی‌یابیم و به عنوان نمونه جا دارد به آیه‌های ذیل (که مشتی از خروار و قطره‌ای از دریاست) نظر افکنیم:

﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ هَلۡ نَدُلُّكُمۡ عَلَىٰ رَجُلٖ يُنَبِّئُكُمۡ إِذَا مُزِّقۡتُمۡ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمۡ لَفِي خَلۡقٖ جَدِيدٍ ٧[سبأ: ۷].

@کافران (از راه تعجب و تمسخر) به یکدیگر گفتند: آیا شما را به مردی رهنمون شویم که خبر می‌دهد چون پاره پاره گشته و کاملاً پراکنده شدید، از نو آفریده خواهید شد!

﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلٗا وَنَسِيَ خَلۡقَهُۥۖ قَالَ مَن يُحۡيِ ٱلۡعِظَٰمَ وَهِيَ رَمِيمٞ ٧٨ قُلۡ يُحۡيِيهَا ٱلَّذِيٓ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٖۖ وَهُوَ بِكُلِّ خَلۡقٍ عَلِيمٌ ٧٩[یس: ۷۸-۷۹].

@برای ما مثلی زد و آفرینش خویش را از یاد برد! گفت: چه کسی استخوان‌های پوسیده را زنده می‌کند؟ بگو: همان کسی استخوان‌ها را زنده خواهد کرد که نخستین بار آن‌ها را آفرید، و او به هر آفرینشی دانا است!

آیا این قبیل آیات محکم و صریح قابل و تأویل‌اند؟ اگر چنین باشد پس کدام آیه از کتب آسمانی را نتوان به تأویل برد؟ و در این صورت از پیام خداوند چه می‌ماند!؟

شنیدنی است که میرزا حسینعلی بهاء به خود اجازه داده تا معاد قرآنی را به تأویل کشد، اما از تأویل سخن خویش، به سختی منع نموده است! وی در کتاب «اقدس» به صراحت می‌نویسد:

«إن الذي يأوّل ما نزل من سماء الوحي ويخرجه عن الظاهر إنّه ممن حرّف كلمة الله العليا وكان من الأخسرين» [۳۶۳].

یعنی: «کسی که تأویل می‌کند آنچه را که از آسمان وحی نازل شده و آن را از مفهوم ظاهرش بیرون می‌برد، همانا او از تحریف‌کنندگان سخنان والاتر خدا شمرده می‌شود، و از زیانکارترین مردم است» [۳۶۴].

باید گفت که انصافاً درست گفته‌اید، ولی لطفاً به این آیۀ قرآنی نیز توجه کنید که می‌فرماید:

﴿۞أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ[البقرة: ۴۴].

@آیا مردم را به نیکی فرمان می‌دهید و خود را فراموش می‌کنید!

ببری مالِ مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست!

تأویل‌گرایی اگر در قومی رواج یابد، به هیچ سخنی از آنان نتوان اعتماد نمود و به قول مشهور: «آب بر روی آب بند نمی‌شود»! این شیوۀ ناستوده، حتی بابی‌های اوّلیه را سخت به زحمت افکنده بود. روایت ذیل که در کتاب «ظهورالحق» ‌اثر «مازندرانی» (مبلّغ بهایی) آمده است، نمونۀ خوبی از نافرمانی تأویل‌گرایان را در برابر رهبران خود نشان می‌دهد. اسدالله مازندرانی از قول «آقا محمد مصطفی بغدادی» می‌نویسد:

«من قریب به ده سالگی بودم، والد مرا امر داد که به محضر قرّة العین رفته عرض بعضی مطالب کرده اخذ جواب نمایم... و من روزی به خدمتش تشرّف یافتم. در ضمن، امر فرمود که از قزوین خارج شده توجّه به طهران کنیم که مقام ظهور و سر ظهور بود، چون روز بعد به محضرش رسیدم پرسید که آیا آنچه گفتم به پدرت ابلاغ نمودی؟ گفتم: بلی، و لکن ایشان نام طهران را مقام طاهر تأویل کردند! گفت: بسیار خوب به ایشان بگو به بلدۀ قم توجه کنند و چون این امر را به به ایشان (پدرم) رساندم، گفتند: مقصود آن بزرگوار، قیام به امر الهی و نشر او امر حق است! پس یوم ثالث با آن مظلومه روبرو شدم، پرسید: آیا به این جماعت ابلاغ کردی؟ گفتم: بلی، ولکن تأویل به قیام به امر الهی کردند! پس تبسّمی کرده گفت: نزد آنان برو و بگو: توجّه به مشهد مقدس در خراسان نمایید، و همین که رفتم و ابلاغ پیام کردم، ایشان نام مشهد را به مشهد نفس رحمانی که مشاهد نفوس از او حاصل می‌گردد تأویل نمودند، پس در یوم رابع مشرف به مقابلۀ با آن بزرگوار شدم، پرسید که آیا به والد و همراهانش ابلاغ کردی؟ چون در این بار گفتم که این را همچنان تأویل کردند، برافروخت و مرا امر کرد که به آنان بگویم جمیعاً از قزوین خارج شوند چه که لابد از وقوع زلزلۀ عظیمه است، و قزوین از آن به حرکت آید و خون شما کلا ریخته گردد! [۳۶۵]و خداوند در مستقبل ایام در حق شما ارادۀ خیر دارد، خصوصاً تو ای آقا محمد مصطفی و شیخ پدرت! پس من برگشتم و آن امر سوّم را عرضه داشتم، و ایشان به من گفتند: نزد آن جناب برو و بگو که شیخ صالح کریمی و ملا ابراهیم محلاتی چگونه است که با ما خارج نمی‌شوند؟! و همین که به محضرش رفتم و عرضه داشتم به من فرمود: نزدشان برگرد و بگو که شیخ صالح و فاضل ملا ابراهیم محلاتی وقت‌شان به انتها رسید و زمان‌شان به سر آمد و شهادت در راه حق سبب حیاتشان است و لکن وقت شهادت شما نشد و اگر خود را به شهادت بیندازید، آن موت هلاک محسوب می‌گردد...»! [۳۶۶].

﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ ٢.

[۳۵۸] بیان فارسی، ص ۳۰ و ۳۱. [۳۵۹] کتاب «ایقان»، ص ۳۴. [۳۶۰] کتاب «مبین»، ص ۱۳۲. [۳۶۱] کتاب «مبین»، ص ۲۳۲. [۳۶۲] هرگاه که می‌خواهند از دوزخ بیرون آیند، بدان بازگرداننده می‌شوند. [۳۶۳] کتاب «اقدس»، ص ۲۹. [۳۶۴] در کتاب «گنجینۀ حدود و احکام تألیف عبدالحمید اشراق خاوری (انتشارات مؤسسۀ علی مطبوعات امری، ۱۲۸ بدیع) در صفحۀ ۳۴۱ می‌خوانیم: «حضرت عبدالبهاء جل ثنائه می‌فرمایند قوله العزیز: از جملۀ وصایای حتمیّه و نصایح صریحۀ اسم اعظم (یعنی بهاءالله) این است که ابواب تأویل را مسدود نمائید، و به صریح کتاب یعنی به معنی لغوی مصطلح تمسک جوئید. انتهی». [۳۶۵] البته این زلزلۀ عظیمه جز قتل ملا محمد تقی برغانی (مشهور به شهید ثالث) چیز دیگری نبود که به تحریک قرة العین و به دست یکی از بابیان صورت گرفت. [۳۶۶] ظهورالحق، اثر اسدالله مازندرانی، ج ۳، ص ۳۲۳.