ماجرای باب و بهاء - پژوهشی نو و مستند درباره بهایی گری

فهرست کتاب

بهاء در زندان عکا

بهاء در زندان عکا

پیش از این گذشت که بهاء و برادرش یحیی، و همراهان آن دو را از عراق به سرزمین عثمانی تبعید کردند. این گروه پس از توقّف کوتاهی در اسلامبول، سرانجام در سال ۱۲۸۰ (هـ.ق.) به شهر أدرنه وارد شدند و در این شهر جای گرفتند. ولی چون بهاء و یحیی به شدت با یکدیگر دشمنی می‌ورزیدند و کشتار و فتنه میان پیروان آن‌ها پیش آمد، دولت عثمانی ناگزیر – پس از چهار سال و چند ماه اقامت ایشان در أدرنه – هرکدام را به سویی فرستاد، و حسینعلی بهاء را به عکا (از توابع فلسطین و از بنادر قدیمی و معروف مدیترانه) و یحیی ازل را به جزیرۀ قبرس تبعید کرد، و با هریک از آن دو، چهار تن از مریدان دیگری را نیز روانه ساخت تا گفتار و رفتار هرکدام را زیر نظر داشته باشند، و به مأموران دولت عثمانی گزارش دهند [۳۸۲]. اما از کسانی که قرار بود با حسینعلی بهاء همراهی کنند، یکی به نام میرزا نصرالله تفرشی در همان اوائل کار و پیش از ورود به عکا مسموم گشت! و سه تن دیگر هم به نام‌های سید محمد اصفهانی ‌و آقاجان بیک و میرزا رضا قلی تفرشی (برادر میرزا نصرالله) بدست یاران بهاء کشته شدند! شوقی افندی (نوادۀ بهاء) در کتاب «قرن بدیع» تصریح می‌کند که:

«هفت نفر از أصحاب، در خفیه متّفق و همداستان شدند و به قتل سه نفر از آن نفوس خبیثه از جمله سید محمد اصفهانی و آقاجان مبادرت نمودند»! [۳۸۳].

باری، میرزا حسینعلی بهاء از ۱۲ جمادی الأولی ۱۲۸۵ (هـ.ق.) در شهر عکّا ساکن شد و تا پایان عمر در آنجا به سر برد. عکّا همان شهری است که میرزا از آن به «سجن عظیم» [۳۸۴]تعبیر کرده و از خواری و ذلت خود در آن شهر شکوه نموده است، چنانکه می‌نویسد:

«يا أيها السائل، فاعلم بأنّ النّاس يفتخرون بالعلم ويمدحونه ولكن العبد أشكوا منه، لولاه ما حبس البهاء في سجن عكّا بالذلّة الكبرى» [۳۸۵].

یعنی: «ای پرسنده! بدان که مردم به دانش افتخار می‌کنند و آن را می‌ستایند ولی این بنده، از آن شکایت دارم. اگر دانش نبود، بهاء در زندان عکا با بزرگترین ذلت و خواری زندانی نمی‌شد»!

شگفت است که «مظهر ذات خدا» از دانش و آگاهی شکایت کند با آن که همه می‌دانند جهل و دانایی موجب ستمگری بندگان به یکدیگر می‌شود، لازم بود که از نادانی دشمنان شکوه نماید نه از علم دانشمندان!

و آنگهی «مظهر ذات خدا» را با «ذلت کبری» چه مناسبت؟ کسی که خویشتن را فانی در خدا بلکه عین ذات حق می‌پندارد، باید جز عزت و شکوه خداوندی چیزی در خود نبیند، این ضعف و زبونی و تلون و بوقلمونی (که گاه ادّعای عزّت ربوبی دارد و گاه از عجز و بیچارگی می‌نالد) به خوبی نشان می‌دهد که میرزا، سالک وادی اوهام بوده، نه دریافت‌کنندۀ وحی و الهام!

از جمله کارهایی که میرزا حسینعلی به هنگام اقامت در عکّا نمود نوشتن کتاب‌های «اقدس» و «مبین» و الواح گوناگون نظیر اشراقات، بشارات، اقتدارات و طرازات... بود، و همچنین ارسال نامه برای فرمانروایان و شخصیت‌های مشهور چون: ناصرالدین شاه قاجار و ملکۀ انگلیس (ویکتوریا) و پاپ (پی نهم) و جز ایشان. عجب آن که میرزا حسینعلی نزد هرکس به رنگی درمی‌آمد و سخنی دیگر می‌گفت، مثلاً: در برابر پادشاه ستمگری مانند ناصرالدین شاه، راه تواضع و فروتنی پیش می‌گرفت و در نامه‌های خود از غلامی و کوچکی خویش سخن به میان می‌آورد، چنانکه در آغاز «لوح سلطان» بدو می‌نویسد:

«يا ملك الأرض، أسمع نداء هذا المملوك. إني عبد آمنت بالله وآياته...» [۳۸۶].

یعنی: «ای پادشاه زمین! ندای این مملوک را بشنو، من بنده‌ای هستم که به خدا و نشانه‌های او ایمان دارم...».

و باز می‌نویسد:

«يا سلطان! فأنظر بطرف العدل إلى الغلام ثم أحكم فيما ورد عليه. إن الله قد جعلك ظله بين العباد [۳۸۷]....».

یعنی: «ای سلطان! با دیدۀ عدالت به این غلام بنگر، سپس در آنچه بر او وارد شده به درستی داوری کن، خداوند تو را در میان بندگان سایۀ خود قرار داده است»!

ولی در نامه به پاپ پی نهم، به جای آن که او را از عقیده به خدایی مسیح÷باز دارد، و همچون قرآنکریم مسیحیان را به توحید خالص دعوت کند [۳۸۸]، از خدایی خود سخن گفته و چنین نوشته است:

«يا پاپا(!) أن أخرق الأحجاب [۳۸۹]، قد أتی ربّ الأرباب» [۳۹۰].

یعنی: «ای پاپ! پرده‌ها را پاره کن که خدای خدایان آمده است»!

[۳۸۲] نک: کتاب «حضرت بهاءالله» اثر محمد علی فیضی، ص ۱۹۵. [۳۸۳] نک: کتاب «قرن بدیع» اثر شوقی افندی، ترجمۀ نصرالله مودت، ص ۳۰۶. [۳۸۴] چنانکه در کتاب «مبین»، ص ۴۰۵ می‌نویسد: أنا المسجون في هذا السجّن العظیم«من در این زندان بزرگ، زندانی هستم». [۳۸۵] مجموعة الواح مبارکه، اثر بهاء، ص ۵. [۳۸۶] الواح نازله (خطاب به ملوک و رؤسای أرض)، ص ۱۴۴ (از انتشارات مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع). [۳۸۷] الواح نازله، ص ۱۴۹ و ۱۵۰. [۳۸۸] چنانکه قرآن مجید در آیۀ ۶۴ از سورۀ آل عمران می‌فرماید: ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٦٤«ای اهل کتاب! به سخنی روی آورید که میان ما و شما برابر و دادگرانه است که جز خدا را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نشماریم و برخی از ما برخی دیگر را به غیر خدا به اربابی نگیرد. پس اگر آن‌ها روی گرداندند، بگویید که ما تسلیم هستیم». [۳۸۹] جمع حجاب، «حُجُب» است نه «أحجاب»! و میرزا خواسته تا قافیه را با «أرباب» جور کند از این رو به غلط درافتاده است. [۳۹۰] کتاب «مبین»، ص ۳۸.