قتل باب و شبهۀ جنون وی
پس از وفات محمدشاه قاجار و سلطنت ناصرالدین شاه، فتنۀ بابیان بالا میگیرد تا آنجا که گروهی از ایشان بر آن میشوند، تا در یک روز جمعه ناصرالدین شاه و میرزا تقی خان امیر کبیر و امام جمعۀ تهران را بکشند، اما این نقشه کشف شده و سی و هشت تن از سران بابیان دستگیر میشوند، علی ترشیزی که از این ماجرا جان سالم به در برده بود، بار دیگر در سال ۱۲۶۸ هـ.ق. طرح قتل شاه را میریزد، ولی طرح او نافرجام میماند و به همراه عدهای دستگیر شده و به قتل میرسد، در این هنگام امیر کبیر در صدد برمیآید که علیمحمد باب را از میان بردارد و در ملأعام مجازات کند و از این راه شورشهای بابیان را سرکوب نماید، امیر کبیر پیش از اقدام بدین کار از علمای امامیه فتوی میخواهد، ولی برخی از ایشان به علت شبهۀ جنون و خبط دماغ باب بر کشتن علیمحمد رأی نمیدهند.
در صفحۀ ۲۰۵ کتاب «کشف الغطاء» نامهای از سوی علمای شیعه، خطاب به علیمحمد باب آمده که در خلال آن به موضوع مذکور تصریح شده است. در آنجا از قول دو تن از مجتهدین تبریز میخوانیم که به علیمحمد نوشتهاند:
«سید علیمحمد شیرازی شما در بزم همایون و محفل میمون، در حضور نوّاب اشرف والا ولیعهد دولت بیزوال، أیده الله و سدده و نصره و حضور جمعی از علمای اعلام اقرار به مطالب چندی کردی که هریک جداگانه باعث ارتداد شما است و موجب قتل. توبۀ مرتد فطری مقبول نیست، و چیزی که موجب تأخیر قتل شما شده است شبهۀ خبط دماغ است که اگر آن شبهه رفع بشود بلاتأمل احکام مرتد فطری به شما جاری میشود.
«حررة خادم الشريعة المطهرة»
محل مهر میرزا علی أصغر شیخ الإسلام
محل مهر میرزا أبوالقاسم پسر شیخ الإسلام
باید دانست که شبهۀ جنون باب بیمورد نبود و از دشمنی با او سر نزده است، بلکه مورخان نوشتهاند که علیمحمد چندی در فصل تابستان در هوای داغ بوشهر بالای بام خانهاش میرفت، و در برابر آفتاب سوزان از صبح تا شام به قصد تسخیر خورشید! اورادی را میخواند، و این کار، مایۀ پریشانی فکر و معیوبشدن مغز وی را فراهم آورد، شگفت آن که مبلغان بهایی نیز از اعتراف بدین امر خودداری نورزیدهاند، جز آن که گفتهاند مقصود علیمحمد از این کار عجیب آن بود که خورشید را واسطه قرار دهد تا پیام وی را به محبوبش (بهاءالله) برساند! چنانکه اشراق خاوری در کتاب «مطالع الأنوار» که تلخیصی از تاریخ نبیل زرندی است مینویسد:
«حضرت باب غالب اوقات در بوشهر به تجارت مشغول بودند و با آنکه هوا در نهایت درجۀ حرارت بود، هنگام روز چند ساعت بالای پشت بام منزل تشریف میبردند و به نماز مشغول بودند، آفتاب در نهایت حرارت میتابید و لکن هیکل مبارک قلباً به محبوب واقعی متوجه و بدون اهمیتی به شدت گرما بدهند، به مناجات و نماز مشغول بودند. دنیا و هرچه در آن موجود بود همه را فراموش فرموده از هنگام فجر تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر به عبادت میپرداختند، پیوسته به طرف طهران توجه داشتند، به قرص آفتاب تابان با کمال فرح و سرور تحیت میگفتند، و این معنی رمزی از طلوع شمس حقیقت بود که بر عالمیان پرتو افکن گردید. حضرت باب در هنگام طلوع آفتاب به قرص شمس نظر میفرمودند و مانند عاشقی به معشوق خود، به او توجه کرده با لسان قلب با نیّر اعظم به راز و نیاز میپرداختند، گویی نیّر اعظم را واسطه میساختند که مراتب شوق و اشتیاق حضرتش را به حضرت محبوب مستور برساند، نظر به این معنی بود که هیکل مبارک به شمس متوجه بودند، ولی مردم نادان و غافل چنان میپنداشتند که آن حضرت آفتابپرست هستند، و نیّر اعظم را ستایش میکنند»! [۱۶۷].
ما را کاری با این امر نیست که علیمحمد باب با خورشید چه سخنی میگفته و چه پیامی بدان میداده است؟ بحث ما بر سر این است که اگر کسی در نهایت حرارت آفتاب آن هم در تابستان بوشهر و در روزهای پیاپی، از ظهر تا شام مغز خود را در معرض اشعۀ سوزان خورشید قرار دهد، لااقل احتمال میتوان داد که شخص مزبور دچار پریشانی فکر شود، و چنانچه ملاحظه کنیم که آن شخص، پس از این احوال به ادعاهای بزرگ برخاسته و از بابیت تا الوهیت پیش میتازد، و به ویژه در میان سخنان خود مشتی کلمات نامفهوم و لغات نامستعمل به کار میبرد، احتمال پریشان فکری او در نظر ما قوت میگیرد. بنابراین، نظر مجتهدان شیعی که احتمال خبط دماغ در علیمحمد باب میدادند، نظری غیر معقول نبود، چنانکه مورخان دورۀ قاجار نیز بر همین رأی رفتهاند، و از جمله زعیم الدوله مینویسد:
«میرزا علیمحمد را دائیش با خود از شیراز به بوشهر برد، و او تا سن بیست سالگی نزد دائیش بود، در این اثنا به امور روحانی اشتغال پیدا کرد و اوقات خود را به عبادت و ریاضت مصروف داشت، و میخواست روحانیت ستارگان را تسخیر کند! در همان اوقاتی که در بوشهر در سرای حاج عبدالله با دائیش بود، گاهی بالای پشت بام میرفت سرش را برهنه میساخت، از هنگام ظهر تا عصر زیر برق آفتاب میایستاد و اوراد و اذکار مخصوصی زمزمه و تلاوت میکرد، خوانندگان باید بدانند که هوای بوشهر زیاده از اندازه گرم است و حد متوسط حرارت آن به چهل و دو درجه میرسد، در جریان این ریاضت دشوار در هوای گرم بوشهر قوای جسمی او تحلیل رفته و نوعی نوبۀ عصبی بر او عارض شد، دائیش در کار او سرگردان ماند و هرچه او را پند و اندرز میداد سودی نمیداد، ابتدا او را از این اعمال طاقتفرسا منع میکرد، ولی او از امر دائی خود سر میپیچید و با نواهی او مخالفت میکرد، سرانجام دائیش خشمگین شد و با مشورت برادران و فامیل خود او را به کربلا و نجف فرستاد...» [۱۶۸].
در فصل بعد، گزیدهای از سخنان علیمحمد را به نظر خوانندگان ارجمند میرسانیم تا بهتر بتوانند داوری کنند که نویسندۀ آن کلمات از رسالت الهی بهرهور بوده یا او را مردی آشفتهفکر و بیمارگونه و پرمدعا باید به شمار آورد؟
با این همه، برخی از علمای شیعه که احتمال دیوانگی دربارۀ علیمحمد را نپذیرفته و او را مردی دروغگو و ریاستطلب میشمردند، به قتل وی فتوی دادند، و سید علیمحمد به همراه یکی از پیروانش در ۲۷ شعبان ۱۲۶۶ هـ.ق. در تبریز تیرباران شد.
[۱۶۷] مطالع الأنوار، ص۶۶ و ۶۷. [۱۶۸] مفتاح باب الأبواب، ترجمۀ فرید گلپایگانی، ص۸۹ - ۹۰ (چاپ سوم) انتشارات فراهانی.