ماجرای باب و بهاء - پژوهشی نو و مستند درباره بهایی گری

فهرست کتاب

معجزۀ آسمانی یا ابتذال در نثرنویسی؟!

معجزۀ آسمانی یا ابتذال در نثرنویسی؟!

میرزا حسینعلی نوشته‌های خود را معجزۀ جاودانی و مائدۀ آسمانی می‌پنداشت، (چنانکه مجموعه‌ای از آثارش را به همین نام به چاپ رسانده‌اند) و در کتاب «اقدس» به خود بالیده و گوید: «قد اضطرب النّظم من هذا النّظم الأعظم» [۲۹۵]یعنی: «هر نظمی از این نظم بزرگتر به پریشانی افتاده است». و عجب آن که نه تنها نثر عربی خود را معجزه‌ای بی‌نظیر می‌پنداشت، بلکه عبارات پارسی خویش را نیز دلیل بر مقام خداییش می‌شمرده و به مخالفان خود پیام می‌داد که اگر از عربی‌های من چیزی سر درنیاوردید، به عبارات فارسیم بنگرید تا راز اعجاز را دریابید، چنانکه در کتاب «اقتدارات» می‌نویسد:

«بگو ای اهل بیان، اگر آیات عربیه را ادراک نمی‌نمایید، در کلمات پارسیّۀ حق و دونش ملاحظه کنید که شاید خود را مستحق عذاب لانهایه ننمایید» [۲۹۶].

بنابراین، جا دارد بخشی از این معجزۀ شگفت را برای پارسی‌زبانان در اینجا بیاوریم، تا ملاحظه کنند که نثر سعدی و مناجات خواجه عبدالله انصاری و منشآت قائم مقام فراهانی با چه هماورد پرتوانی روبرو شده‌اند!؟

بهاء، در همان کتاب «اقتدارات» نامه‌ای به محمد کریم خان کرمانی (رهبر شیخیّه) نوشته که نمونه‌ای از نثرنویسی او را به زبان مادریش نشان می‌دهد، در آنجا چنین می‌گوید:

«... بر کلمات أحبّاءالله اعتراض کرده و می‌کنی، در غفلت به مقامی رسیده‌ای که بر کلمات نقطۀ اولی -روح ماسواه فداه، الذي بشر الناس بهذا الظهور-هم اعتراض نموده‌ای، و در کتب (!) در ردّ الله و أحبّائه نوشته‌ای، وبذلك حبطت أعمالك وما كنت من الشاعرين، تو و امثال تو گفته‌اند که کلمات باب اعظم و ذکر اتم، غلط است و مخالف است به قواعد قوم، هنوز آن قدر ادراک ننموده که کلمات منزلة الهیه میزان کل است و دون او میزان او نمی‌شود، و هریک از قواعدی که مخالف آیات الهیه است آن قاعده از درجۀ اعتبار ساقط. دوازده سنه در بغداد توقّف شد، و آنچه خواستیم که در مجلسی جمعی از علما و منصفین عباد جمع شوند تا حق از باطل واضح و مبرهن شود احدی اقدام ننمود. باری آیات نقطۀ أولی – روح ماسواه فداه – مخالف نبوده، تو از قواعد قوم بی‌خبری از آن گذشته در آیات ظهور اعظم چه می‌گویی؟.. اگر احزان وارده و امراض جسدیه مانع نبود الواحی در علوم الهیّه مرقوم می‌شد، و شهادت می‌دادی ‌که قواعد الهیه محیط است بر قواعد بریّه»! [۲۹۷].

این چند سطر از نوشته‌های میرزا حسینعلی، خوانندگان را با شیوۀ نگارش وی تا اندازه‌ای آشنا می‌سازد (و البته برای آشنایی بیشتر بخشی دیگر را نیز خواهیم آورد)، معلوم نیست که بهاء در عبارات خود چه لطف تعبیر و قدرت تصویری یافته که عقیده داشته است، هر مقاله‌ای در برابر این نثر جاودانه به زانو درمی‌آید! و هر نظمی در رویارویی با این معجزۀ زمانه به پریشانی می‌افتد!

البته برخی از اشخاص، عاشق خود و شیفتۀ تراوش‌های خویش‌اند، به طوری که همۀ زشتی‌های وجودشان را در نهایت جمال و غایت کمال می‌بینند، و این تعبیر بلیغ قرآنی در حق ایشان صادق است که ﴿زُيِّنَ لَهُۥ سُوٓءُ عَمَلِهِۦ فَرَءَاهُ حَسَنٗا [۲۹۸][فاطر: ۸]. میرزا حسینعلی هم یکی از آن «خودشیفتگان» بوده است و گرنه از گژی‌ها و کاستی‌های نثر خود آگاهی می‌یافت. ما اگر نقایص ظاهری را در سخنان بهاء نادیده بگیریم، از ذکر مغالطات وی در همین چند سطر نمی‌توانیم بگذریم.

اولاً: کسی که همۀ معجزات را از خود نفی می‌کند و تنها «معجزۀ کلامی» را ملاک خدایی‌بودن سخنانش می‌شمرد، حق ندارد برخلاف قواعد زبان سخن گوید، زیرا تنها دلیل وی برای اثبات ادعایش از دیدگاه زبان‌شناسی غلط از آب درمی‌آید، و دلیل دیگری هم ندارد تا ثابت کند که کلام من به حکم آن که «کلمات منزلة الهیه»‌اند، بر قواعد زبان حاکمیت دارند. بنابراین، اجازه ندارد قواعد جاری زبان را که ملاک فهمیدن و فهماندن شمرده می‌شود نادیده بگیرد، و مثلاً: «صفت» را به جای «مضاف الیه» بیاورد! (چنانکه در سخنان باب و بهاء بارها آمده است).

ثانیاً: آنچه می‌نویسد که آیات نقطۀ اولی (علی‌محمد باب) مخالف با قواعد نیست. ادعایی است که صدها گواه و نمونه، آن را رد می‌کند و ما پیش از این شواهدی از اغلاط علی‌محمد آوردیم، و خوانندگان ارجمند تعبیرات ناهنجار «خط الشکسته» و «لو کان چاپاً»! و خطاهای گوناگون دستوری را در سخنان باب از یاد نبرده‌اند.

ثالثاً: این که گوید: اگر احزان وارده و امراض جسدیه مانع نبود، الواحی در علوم الهیه مرقوم می‌شد و شهادت می‌دادی که قواعد الهیه محیط است بر قواعد بریّه! از نوع وعدۀ سر خرمن به شمار می‌آید، و معلوم نیست پیش از تندرستی آن جناب و اثبات مدعا چه باید کرد؟ به علاوه با ادّعای دیگر ایشان که سخنان ما سازگار با قواعد بریّه است مخالفت دارد. ضمناً معلوم می‌شود که الواح مبارکه! تابع مزاج بهاءالله بوده‌اند، نه تابع وحی خدا! و گرنه، امراض جسدیه مانع نزول الواح نمی‌شدند! [۲۹۹]البته این اعتراف خود نشان‌دهندۀ «منشأ وحی» در کیش بهایی شمرده می‌شود، (دریاب نکته‌ام را گر قدر نکته دانی).

نمونۀ دیگر از سخنان پارسی بهاء در کتاب «اقتدارات» چنان است که می‌نویسد:

«در حَسَنِ بجستانی مشاهده نما وقتی در عراق بین یدی حاضر و در امر نقطۀ أولی – روح ماسواه فداه – شبهاتی بر او دارد، چنانچه تلقاء وجه معروض داشت، و جواب بالمواجهه از لسان مظهر أحدیّه استماع نمود، و از جملۀ اعتراضاتی که بر نقطۀ أولی نموده آن که آن حضرت در جمیع کتب منزله حروف حی را به اوصاف لا تحصی وصف نموده‌اند، و من یکی از آن نفوس محسوبم و به نفوس خود عارف و مشاهده می‌نمایم که ابداً قابل این اوصاف نبوده و نیستم! نفس اوصاف سبب ریب و شبهۀ او شده، غافل از آن که زارع مقصودش سقایۀ گندم است، و لکن زوان [۳۰۰]بالتّبع سقایه می‌شود، جمیع اوصاف نقطۀ بیان راجع است به أول، من آمن وعدۀ معدودات – حسن و أمثال او – بالتبع بماء بیان و اوصاف رحمن فائز شده‌اند، و این مقام باقی تا اقبال باقی و إلا به أسفل مقر راجع [۳۰۱]»!

در اینجا نیز شیوۀ نگارش بهاء را ملاحظه می‌کنید که اولاً: سخنان پارسی او غرق در تعبیرات عربی است، آن هم تعبیراتی که ضرورت و لطفی در آن دیده نمی‌شود. ثانیاً: در بسیاری از موارد افعال را از آخر جمله حذف می‌کند، (مانند: بین یدی حاضر – شبهاتی بر او وارد – به اسفل مقر راجع). ثالثاً: در سخنانش از مبالغه و مغالطه دریغ نمی‌ورزد، چنانکه در همین چند سطر به حسن بجستانی پاسخی سفسطه‌آمیز می‌دهد که علی‌محمد باب اگر شما را از حروف حی [۳۰۲]به شمار آورد و در ستایش‌تان راه مبالغه پیمود، مقصودش جز ستودن نخستین کسی که بدو گروید (یعنی حسین بشرویی) نبوده است، و دیگران چون دانه‌های تلخی به شمار می‌آیند که با خوشۀ گندم می‌آمیزند و به طفیل آن، آب می‌خورند. این سخن ادّعایی ناروا و قیاسی بیجا است، زیرا که علی‌محمد باب در آثارش از حروف حی تمجید فراوان نموده تا بدان جا که شرط ایمان را «درود فرستادن» بر آنان می‌شمرد، چنانکه در واحد اول از «بیان عربی» بدان تصریح کرده است [۳۰۳]. و در «بیان فارسی» نیز می‌نویسد که هیجده تن مزبور پیش از آفرینش جهان، از جان او آفریده شده‌اند، و خداوند نشانۀ معرفت آن‌ها را در همۀ اشیا نهاده است، چنانکه می‌نویسد:

«خداوند واحد أحد از برای او (علی‌محمد باب) به ظهور نفس او هیجده نفس که خلق شده‌اند قبل کل شیء از نفس او خلق فرموده و آیۀ معرفت ایشان را در کینونیت کل شیء مستقر فرموده»! [۳۰۴].

آیا انصافاً این عده را در آئین بابی می‌توان همچون دانه‌های تلخی به شمار آورد که به همراه گندم می‌رویند!؟ و آیا چون یکی از این گروه خود را دارای چنان مقامی ندانسته و به اعتراض برخاسته، جز این می‌توان بدو پاسخ داد که علی‌محمد باب به خطا رفته و دربارۀ تو به گزافه و مبالغه پرداخته است؟

از نثر معجزۀ آسای بهاءالله که صرف نظر کنیم، نظم وی نیز در خور توجه است. بهائیانی که اشعار میرزا حسینعلی را الهام‌آمیز می‌پندارند، نمی‌دانم با این ابیات کژقافیه و بدقیافه! چه می‌کنند؟

ای صبا از پیش جانان یکزمان
خوش بران تا کوی آن زورائیان
پس بگویش کی مدینه کردگار
چون بماندی چون که رفت از برت بار! [۳۰۵]

آیا کسی که به گمان خود به الهام خداوند و به مدد حق شعر می‌سروده، نمی‌توانسته به جای «چون که رفت از برت یار» مثلاً بگوید: «چون برفت از دست یار»!؟

باز میرزا حسینعلی گوید:

گرخیال جان همی هستت به دل اینجا میا
ور نثار جان و سر داری بیا و هم بیار!
رسم ره این است گر وصل بهاء‌داری‌طلب
ورنباشی مرد این ره دور شو زحمت میار!

اشراق خاوری در کتاب «گنج شایگان» پس از ذکر دو بیت اخیر می‌نویسد: «نزول این اثر مبارک به سال ۱۲۷۱ – ۱۲۷۰ هـ.ق. بوده است» [۳۰۶].

در این ابیات نیز همانگونه که ملاحظه می‌شود «میا» با «بیار» قافیه شده‌اند و قیافۀ بدی به خود گرفته‌اند!

«لوح هله هله»! نیز از آثار منظوم میرزا حسینعلی بهاء شمرده می‌شود و به نظر بهائیان از نبوغ این پیامبر مازندرانی یا خدای قرن بیستم حکایت می‌کند. صورت لوح مزبور چنین است:

حور بقا از فردوس علا آمد
هله هله هله یا بشارت!
با چنگ و نوا هم با کاسۀ حمرا آمد
هله هله هله یا بشارت!
باغمزۀ جانی بامزۀ فانی بارقص و نوا آمد
هله هله هله یا بشارت
باگیسوی‌مشکین‌با لعل نمکین ازنزدخداآمد
هله هله هله یا بشارت
دوطیف‌زابرویش‌صدتیر‌زمژگانش‌بهردل‌ماآمد
هله هله هله یا بشارت
جان‌ها به رهش دل‌ها بر برش جمله فنا آمد
هله هله هله یا بشارت

تا آنجا که گوید:

جان‌هابه‌وصالش‌دل‌هابه‌نثارش‌کان‌رب‌علاآمد
هله هله هله یا بشارت [۳۰۷]

معلوم نشد که رب علا (با وجود ادعای خدایی) چرا با غمزه و مزه آمده؟ آن هم با مزۀ فانی (و نه باقی!) که البته دور از ساحت قدس ربوبی است، جا دارد که بهائیان علاقمند به شعر و ادب این فکاهیات را با نثر و نظم ادبای بزرگ ایران مقایسه کنند تا به ابتذال آن‌ها پی ببرند و گردن خود را از طوق بندگی میرزا بهاء آزاد سازند [۳۰۸]﴿يَٰلَيۡتَ قَوۡمِي يَعۡلَمُونَ ٢٦ [۳۰۹][یس: ۲۶].

متأسفانه عربی بافی‌های بهاء نیز کم از پارسی‌نویسی وی نیست، و با آن که ندای «قد اضطرب النظم بهذا النظم الأعظم»در داده نظم وی در بسیاری از موارد از حیث لفظ مغلوط و از حیث معنی نامربوط شمرده می‌شود مانند آن که به تقلید از شیوۀ علی‌محمد باب عبارتی از قرآن مجید را با اندک تغییری می‌آورد و به همراه اغلاطی چند، آن را بازگو می‌کند و این کار را معجزۀ آسمانی می‌شمرد! چنانکه در سورۀ شریفۀ یوسف به مناسبتی آمده است که ﴿وَفَوۡقَ كُلِّ ذِي عِلۡمٍ عَلِيمٞ ٧٦[یوسف: ۷۶]. @بالاتر از هر دانایی داناتری است!، میرزا حسینعلی این جملۀ زیبای قرآنی را مایۀ کار و دستاویز تکرار قرار داده، و در کتاب «بدیع» می‌نویسد:

«قد كان فوق كل ذي علم علاَّماً عالماً عليم.

وفوق كل ذي قدرة قد كان قدَّاراً مقتدراً قدير.

وفوق كل ذي عظمة قد كان عظَّاماً متعظِّماً عظيم.

وفوق كل ذي رفعة قد كان رفَّاعاً مرتفعاً رفيع.

وفوق كل ذي حكم قد كان حكَّاماً حكيم.

وفوق كل ذي جود قد كان جوَّاداً جاوداً جويداً.

وفوق كل ذي أمر قد كان أمَّاراً آمراً أمير.

وفوق كل ذي فضل قد كان فضَّالاً فاضلاً فضيل» [۳۱۰].

یعنی: «بالاتر از هر دانایی، پردانشتر و داناتر و دانشمندتری است، و بالاتر از هر توانایی پرتوان‌تر و تواناتر و توانمندتری است... الی آخره»!

در این سخنان تصنعی اولاً: صفات «علاَّماً عالماً علیمٌ»چنانکه ملاحظه می‌شود به لحاظ إعراب با یکدیگر هماهنگی ندارند، (همچون بقیۀ صفات که در هر جمله آمده‌اند) و این غلط واضحی است که هرکس آن را درمی‌یابد. ثانیاً: واژه‌هایی نظیر: رفَّاعاً، عزَّازاً، جویدٌ، جاوداً...ساختگی و بیگانه از زبان عرب‌اند، و در محاورات یا مکاتبات عربی هرگز به کار نمی‌روند. ثالثاً: در تکرار الفاظی همچون: علاّم و عالم و علیم و قدّار و مقتدر و قدیر...که مفید نکتۀ تازه‌ای در جمله نیستند چه لطفی نهفته است، و چه معنی دارد که کسی بگوید: بالاتر از هر دانایی، پردانش‌تر و داناتر و دانشمندتری است!؟ این صفات چه تفاوتی به لحاظ مقصود اصلی باهم دارند که حسینعلی بهاء از ایجاز زیبای قرآنی صرف نظر نموده و به تکرار و تکلف و غلط‌گویی روی آورده است؟ [۳۱۱]. از همۀ این‌ها گذشته، کدام «اعجاز» در عبارات وی دیده می‌شود که ارباب فصاحت و خداوندان بلاغت در برابر آن عاجز و مبهوت شده‌اند، و به قول وی: هر نظمی در برابرش به پریشانی افتاده است!؟ آیا نمی‌توان به سبک و سیاق سخنان بهاء مثلاً گفت:

«قد كان فوق كل ذي كرمٍ كرَّاما كارماً كريمٌ.

قد كان فوق كل ذي شرفٍ شرَّافاً شارفاً شريفٌ.

قد كان فوق كل ذي رحمةٍ رحَّاماً راحماً رحيمٌ.

قد كان فوق كل ذي حلمٍ حلاَّماً حالماً حليمٌ».

و امثال این سخنان پریشان...!؟

البته بهائیان نمی‌خواهند اغلاط دستوری و ادبی میرزا حسینعلی را بپذیرند و هر واژۀ مجعول و عبارت بیرون از قاعده‌ای را که از او سر زده باشد، بی‌چون و چرا می‌پذیرند، ولی من در اینجا از بُعد دیگری به موضوع می‌نگرم، به نظر من تعبیرات عربی بهاءالله آشکارا نشان می‌دهند که از سوی یک پارسی‌زبان صادر شده‌اند، نه از سوی خداوند جهان. به عنوان نمونه، در زبان عربی واژۀ «معاشرة»چون معنای متعدی دارد (نه لازم) از این رو بدون واسطه به مفعول خود می‌پیوندد، عرب می‌گوید: عَاشِرُوا فُلاناًو هرگز نمی‌گوید: عَاشِرُوا مَعَ فُلاَنٍ!در قرآنکریم هم آمده: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ [۳۱۲][النساء: ۱۹] و نفرموده است: عَاشِرُوا مَعَهُنَّ بِالمَعرُوفِ!ولی در زبان پارسی، واژۀ معاشرت به همراه کلمۀ «با» به مفعول خود می‌پیوندد و مثلاً می‌گویند: «با دانشمندان و نیکان معاشرت کنید» میرزا حسینعلی از آنجا پارسی زبان بوده، نتوانسته از این عادت زبانی بگریزد، و در کتاب «أقدس» نوشته است:

«لتعاشروا مع الأديان وتبلغوا أمر ربكم» [۳۱۳].

«باید با (پیروان) ادیان معاشرت کنید و امر خداوندتان را بدانها برسانید».

باز در همان کتاب می‌نویسد:

«عاشروا مع الأديان...» [۳۱۴].

«با (پیروان) ادیان معاشرت کنید».

در اینجا چنانکه می‌بینید میرزا نتوانسته از آوردن کلمۀ «مع = با» در جملات عربی خودداری ورزد، و این کار نشان می‌دهد که سخنان مزبور از ذهنی پارسی سر زده به گونه‌ای که در برابر هر واژه‌ای از زبان مادری خود لفظی عربی نهاده است، بدون آنکه ساختار متفاوت جمله را در عربی رعایت کند. بنابراین، سخنان کتاب اقدس، کلمات الهی نیست چه عادت به پارسی‌نویسی در نویسنده‌اش نمایان است. باید توجّه داشت که ما در اینجا صرفاً بر مبنای نکته‌گیری نحوی بحث نمی‌کنیم تا بهائیان ادّعا نمایند که خداوند در سخن‌گفتن، تابع قواعد زبان نیست! ما از راه تفاوت تعبیر در دو زبان مختلف می‌خواهیم نشان دهیم که سخنان بهاء از یک ذهن ایرانی صادر شده است و این روش، به صورت علمی از موضوع بحث می‌کند، و سزاوار نیست که در برابر آن تعصب ورزید.

نظیر همین مسئله را در باب «اسم مفعول» در خلال زبان‌های عربی و پارسی می‌توان یافت. می‌دانیم که در زبان عربی معمولاً از افعال لازم، اسم مفعول نمی‌سازند، مثلاً از: «نزل ینزل» واژۀ «نازل» ساخته می‌شود، ولی «منزول» به کار نمی‌رود، چنانکه از: «طار یطیر» واژۀ «طائر» را می‌سازند، ولی «مطیور» در عربی معمول نیست، یا از «طلع یطلع» واژۀ «طالع» مشتق می‌گردد، ولی «مطلوع» نداریم، اما در پارسی برای همۀ افعال (لازم و متعدی) می‌توان «صفت مفعولی» ساخت، مانند: «فرود آمده»، «پریده» «برآمده» از مصدر «فرودآمدن» و «پریدن» و «برآمدن» که همگی صادر لازم‌اند، اینک اگر یک پارسی‌زبان بخواهد به زبان عربی سخن گوید در صورتی که از ساختار زبان عرب به درستی آگاه نباشد، ممکن است به عادت زبان مادری اش، برای افعال لازم نیز به جای صفت مفعولی (که در پارسی به کار می‌رود) اسم مفعول عربی به کار برد، چنانکه میرزا حسینعلی بهاء در «سورة النصر» می‌نویسد:

«إصغوا كلمة التي كانت من السماء القرب منزولاً»! [۳۱۵].

«به سخنی که از آسمان قرب فرودآمده گوش دهید».

باز می‌نویسد:

«کانوا بجناحين العزّ في هواء الصبر مطيوراً»! [۳۱۶].

«به دو بال عزت در هوای شکیبایی پریده‌اند».

و همچنین می‌نویسد:

«كان الأمر عن أفق القدس مطلوعاً»! [۳۱۷].

«این امر از افق قدس برآمده است».

در اینجا واژه‌های «منزولاً»و «مطیوراً»و «مطلوعاً»نادرست است، و تحت تأثیر زبان پارسی ساخته شده و نشان می‌دهد که نویسندۀ آن ایرانی بوده است، نه آفرینندۀ جهان! (علاوه بر اغلاط دیگری که در جمله‌های مذکور دیده می‌شود مانند: بجناحین العز [۳۱۸]و غیره).

[۲۹۵] کتاب أقدس، اثر حسینعلی بهاء، ص ۴۸، چاپ بمبئی، سنة ۱۳۱۴. [۲۹۶] کتاب «اقتدارات» اثر حسینعلی بهاء، ص ۵۷، (خوانندگان محترم توجه دارند که بهاء در این باره از علی‌محمد باب تقلید کرده، و همانگونه که پیش از این گفتیم باب نیز علاوه بر نثر عربی خود، فارسی‌نویسی‌های الکن خویش را معجزه‌ای جاودانه می‌شمرد). [۲۹۷] کتاب «اقتدارات» ص ۲۰۳ و ۲۰۴. [۲۹۸] «کار ناپسندش در نظر وی آراسته شد و آن را نیکو پنداشت». [۲۹۹] این اعتراف را در سخنان بهاء مکرر می‌بینیم، به عنوان نمونه در «لوح سلمان» نیز می‌نویسد: «ای سلمان! أحزان وارده قلم رحمن را از ذکر مقامات أحدیه منع نموده، ضربه مقامی می‌رسیده مقر عزّی را که اگر جمیع ماکان بر خوان نعمتش حاضر شوند، و إلی آخر لاآخر له از آنچه موجود است متنعم گردند، ابداً حرفی را نه»!. (مجموعة الواح مبارکه، ص ۱۵۸، چاپ قاهره مطبعۀ سعادت سنة ۱۳۳۸ هـ.ق.). [۳۰۰] واژۀ زوان چنانکه در فرهنگ نفیسی (ج ۲، ص ۱۷۸۸، چاپ تهران) آمده: «دانه‌ای تلخ است که در گندم زارها روید و با گندم آمیزد». [۳۰۱] کتاب «اقتدارات» ص ۱۳۸ و ۱۳۹. [۳۰۲] مقصود از حروف حی هیجده تن اند که در آغاز دعوت علی‌محمد به وی گرویدند. [۳۰۳] بیان عربی، واحد اول، ص ۴. [۳۰۴] بیان فارسی، ص ۲. [۳۰۵] در کتاب بدیع، ص ۳۰۳ می‌نویسد: «در وقتی که جمال ابهی (میرزا حسینعلی) در مدینۀ کبیر وارد شدند چند فردی فرموده اند، بعضی از آن در این مقام ذکر می‌شود» سپس اشعار مذکور را آورده است. [۳۰۶] «گنج شایگان» تألیف عبدالحمید اشراق خاوری، ص ۱۲ (انتشارات مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع). [۳۰۷] نک: کتاب «گنج شایگان» ص ۳۳ تا ۳۵. [۳۰۸] نثر دلکش و زیبای سعدی و مناجات‌های پرمغز و آهنگین خواجه عبدالله در دسترس همه هست، و در مقام مقایسه با سخنان باب و بهاء انصافاً به آب زلال در برابر تیره آب گل آلود می‌ماند تا بهائیان منصف چگونه داوری کنند!؟. [۳۰۹] ای کاش قوم من می‌دانستند!. [۳۱۰] کتاب «بدیع» ص ۶۱ و ۶۲. [۳۱۱] شنیدنی است که بهاء سخنان مشوش خود را بالاتر از سخنان باب و سخنان پریشان باب را صد هزار مرتبه بالاتر از آیات قرآنکریم شمرده است! چنانکه می‌نویسد: «اگر الیوم کل من فی السموات والأرض حروفات بیانیه شوند که به صد هزار مرتبه از حروفات فرقانیه أعظم و أکبرند و أقل من آن، در این امر توقف نمایند از معرضین عندالله محسوبند و از أحرف نفی منسوب»! (کتاب قرن بدیع، اثر شوقی افندی، ترجمۀ نصرالله مودت، ص ۲۷، از انتشارات مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۲۵ بدیع). [۳۱۲] با ایشان (زنان) خوشرفتاری کنید. [۳۱۳] کتاب «اقدس» ص ۲۲، چاپ بمبئی، سال ۱۳۱۴. [۳۱۴] کتاب «اقدس» ص ۳۹. [۳۱۵] نک: کتاب «حضرت بهاءالله» اثر محمد علی فیضی، ص ۱۶۱، از انتشارات مؤسسۀ مطبوعات امری، ۱۲۵ بدیع. [۳۱۶] نک: «حضرت بهاءالله» ص ۱۶۱. [۳۱۷] نک: «حضرت بهاءالله» ص ۱۶۲. [۳۱۸] نون تثنیه در حال اضافه، باید حذف شود.