ماجرای باب و بهاء - پژوهشی نو و مستند درباره بهایی گری

فهرست کتاب

دلایل دیگر بهاءالله

دلایل دیگر بهاءالله

میرزا حسینعلی با آن که بارها اعتراف نموده که برای اثبات ادعای خود حجتی جز سخنانش ندارد، ولی گاهی به امور دیگری نیز متوسل می‌شود و آن‌ها را نشانۀ حقانیت خویش می‌شمارد! مبلغان بهایی نیز در پی رهبرشان همین راه متناقض را پیموده و به دلایلی دست آویخته‌اند که شگفت‌انگیز است، در اینجا مناسبت دارد به پاره‌ای از أدلۀ مزبور نظرافکنده شاهد این ماجرا باشیم.

یکی از حجت‌های میرزا حسینعلی که آن را در اثبات حقانیت خود آورده «خودکشی» مردی از مریدان او در بغداد است! میرزا این عمل را حجت بر اهل آسمان‌ها و زمین می‌پندارد، و در این باره در کتاب «بدیع» چنین می‌نویسد:

«سید مذکور (سید اسماعیل) بعد از ورود حضرت أبهی (یعنی بهاءالله) غذای روحانی طلب نموده، فرمودند: بیا و در مقابل بنشین، بعد از جلوس بیاناتی فرمودند: فوالله سکر خمر معانی کلمات الهیّه چنان جذبش نمود که از خود و کونین غافل گشت... و مدتی به این حالت بوده تا آنکه در یومی اشعار در مدح الله گفته و به اصحاب داده و ألآن موجود، اگر نفسی ملاحظه نماید از اشتغال کینونت آن ساذج قدس مطلع می‌شود تا آن که یومی از ایّام در اول فجر برخواسته [۳۱۹](!) و به بیت آمحمد رضا هم رفته و دیدنی نمود، و به مقر قربانگاه دوست شتافت منقطعاً عن کل من فی السموات والأرضین و در آن حین، توجه جمیع ملائکۀ عالمین در حولش بوده و با او به قربانگاه توجه نمودند تا آنکه درخارج مدینه (مدینة السلام یا بغداد) قرب شط مقابل بیت به دست خود حنجر مبارک خود را قطع نمود... و بعد در مدینه این امر شهرت نمود به شأنی که کل استماع نمودند، و تفنگچی باشی با جمعی از عرب و عجم توجه به آن مقر أطهر نموده، مشاهده نمودند که آن هیکل مقدس خوابیده و تیغ در دستش و به این حالت جان فدا نموده... در هیچ عصری چنین امری واقع نشده. حال ملاحظه کن که اسم این نفس مبارک، اسماعیل بوده و لکن این اسماعیل از قربانگاه دوست زنده برنگشت و جان در رهش ایثار نمود، فوالله این فعل حجت است بر کل من فی السموات والأرض»! [۳۲۰].

عجبا! خودکشی که در همۀ ادیان الهی و شرایع آسمانی تحریم شده، در بهایی‌گری حجت بر اهل آسمان‌ها و زمین شمرده می‌شود، اگر سید اسماعیل مذکور مجذوب بیانات حسینعلی بهاء شده بود، لازم می‌آمد که از خداوند عمر افزون‌تری درخواست کند که از بیانات مرادش بیشتر بهره‌ گیرد، نه آن که با انتحار، مفارقت از بهاء را طلب نماید. پس خودکشی او جز حماقت، تفسیری ندارد! و نیز چنانچه این کار ابلهانه دلیل بر حقّانیت کسی به شمار‌اید، لازم می‌آید که حسن صبّاح اسماعیلی، امام راستین و حجت بر اهل آسمان و زمین باشد، زیرا فدائیان اسماعیلی به یک اشارۀ حسن، خنجر مبارک! را در شکم خویش فرو می‌بردند، یا از دیواره بلند قلعۀ الموت خود را به پایین سرنگون می‌کردند تا ایمان و اخلاص‌شان را نشان دهند. با آن که حسینعلی بهاء، فرقۀ اسماعیلیه را به کلی باطل می‌شمارد، و امامت اسماعیل بن جعفر (فرزند امام صادق) را منکر است، و در کتاب «اقتدارات» می‌نویسد که امام صادق÷پس از نصب اسماعیل به امامت، وی را عزل نمود چنان‌که گوید:

«بگو: در حضرت اسماعیل بن حضرت صادق÷چه می‌گویی؟ این همان اسماعیل است که حضرات اسماعیلیّه به او متمسک و متشبث‌اند. آن حضرت او را امام و وصی فرمود، و حکم در این فقره ثابت، بعد عزلش نمود و این سبب اضطراب اصحاب شد»! [۳۲۱].

گاهی هم میرزا حسینعلی بهاء، به «اسم خود» متوسّل می‌شود و استدلال می‌نماید که علی‌محمّد باب در آثارش نام مرا یاد کرده است، و همین امر دلالت بر حقانیت من می‌کند، چنانچه می‌نویسد:

«تصریح به این اسم هم فرموده‌اند: بقوله عز وجل: من أوّل ما تطلع شمس البهاء إلى أن يغرب [۳۲۲] خير في كتاب الله إلی آخر بيانه جل وعز که أحدی شبهه ننماید»! [۳۲۳].

این دلیل علیل نیز سست‌تر از بیت عنکبوت است! زیرا نام «بهاء» را میرزا حسینعلی پس از آن که به علی‌محمد گراییده و آثار او را خوانده بر خویشتن نهاده است، چنانکه در «مطالع الأنوار» در خلال حوادث «بدشت» می‌خوانیم:

«حضرت بهاءالله هرروز لوحی به میرزا سلیمان نوری می‌دادند که در جمع أحباء بخواند، هریک از أصحاب در بدشت به اسم تازه‌ای موسوم شدند. از جمله خود هیکل مبارک، به اسم بهاء و آخرین حروف حیّ به نام قدوس و جناب قرة العین به طاهره مشتهر گشتند... باری در ایام اجتماع یاران در بدشت هر روز یکی از تقالید قدیمه الغاء می‌شد، یاران نمی‌دانستند که این تغییرات از طرف کیست؟ و این اسامی به اشخاص از طرف چه شخصی داده می‌شود؟ هر یک را گمان به کسی می‌رفت، معدودی هم در آن ایّام به مقام حضرت بهاءالله عارف بودند و می‌دانستند که آن حضرت است که مصدر جمیع این تغییرات است» [۳۲۴].

ناگفته نماند که دلیل میرزا حسینعلی را بابی‌ها یعنی پیروان میرزا یحیی نیز رد کرده‌اند، چنانکه مهدی گیلانی در این باره می‌نویسد:

«عرض دیگر آن که (اگر) تعریفات حضرت باب به جهت شخص معین بهاء است، به جهت مسمای بعینه است و یا به جهت اسم بهاء؟ اگر به جهت مسمای بعینه و شخص بخصوصی است، این اول حرف است و محتاج به دلیل است. بیان فرموده که در کجای بیان و به چه عبارت است؟ و اگر به جهت اسم بهاء است، این اسم از اسماءالله است. تعریفات اسم الله اختصاص به اسم بهاء ندارد، اسم جلال و جمال را نیز تعریف فرموده و هکذا کل اسماءالله را، پس هر میرزا جلال و میرزا جمال باید ادّعای این امر نماید»! [۳۲۵].

میرزا حسینعلی در پاسخ به این ایراد، قافیه را تنگ دیده و تقریباً استدلال خود را پس می‌گیرد، چنانکه به میرزا مهدی گیلانی جواب می‌دهد:

«اگر ذکری از این ظهور در بیان نباشد به زعم تو و مرشدینت، و لفظ بهاء هم در کتاب نازل نگشته باشد، چه ضرر به ظهور دارد؟.. بلی، این سؤال شما در وقتی جایز که صاحب ظهور بفرماید: بیّنة من اسم من است -فتعالی من ذلك- بیّنه، نفس ظهور بوده و خواهد بود»! [۳۲۶].

بنابراین، خودکشی سید اسماعیل و ذکر کلمۀ بهاء در کتاب بیان، نه مسلمان را قانع می‌سازد و نه بابی‌ها را ملزم می‌کند، و از دیدگاه هیچ فرقه‌ای نشانۀ پیغمبری و خدایی شمرده نمی‌شود. از این رو، مبلّغان بهایی در اندیشۀ یافتن دلیل تازه‌ای افتادند، و ظاهراً میرزا ابوالفضل گلپایگانی، این امر بی‌ثمر را به عهده گرفته و در کتاب «فرائد» دلیلی در اثبات حقانیت میرزا حسینعلی ساخته و پرداخته است، گلپایگانی نام برهان خود را «دلیل تقریر» نهاده [۳۲۷]، و در این باره می‌نویسد:

«اگر فرض نماییم که شخصی اعم از این که این شخص به اعتقاد یهود و نصاری و مسلمین زردشت باشد یا به اعتقاد زردشتیان حضرت موسی و عیسی و یا حضرت رسولهرکه باشد، اگر العیاذ بالله به کذب ادّعای رسالت نماید و کلامی را خود بگوید و به خداوند تبارک و تعالی نسبت دهد و شریعتی را خود تشریع نماید و به حق منسوب دارد، و این کلام باقی ماند و نافذ شود و موجب ایجاد امتی گردد و در عالم دوام یابد، آیا در این صورت شارع صادق را از شارع کاذب چگونه مجاهد تواند تمیز داد؟ و شریعت حق را از شریعت باطل چگونه تواند شناخت؟ و به اندک تأمّل معلوم می‌شود که اگر از دلیل تقریر صرف نظر شود ابداً تفریق بین الحق و الباطل ممکن نباشد»! [۳۲۸].

جای شگفتی دارد که بشنوید این برهان گلپایگانی را خود بهاءالله رد کرده است! یعنی در کتاب «اشراقات» سخنی گفته که بنیان دلیل مذکور را برمی‌اندازد! شرح ماجرا چنین است که مردی بنام غلام احمد قادیانی در هندوستان به ادعای مهدویّت و نبوّت برخاست. این مرد، سخنانی ابراز داشت و کتاب‌هایی نوشت و هزاران تن را به آیین خود جلب نمود، و هم اکنون نیز پیروانش در شبه قارۀ هند و اروپا و دیگر مناطق به تبلیغ و دعوت سرگرمند. بنابر «دلیل تقریر» لازم است که این مرد در ادّعای خود صادق باشد، زیرا کلام خویشتن را به حق منسوب داشته و سخنش نیز ماندگار و نافذ شده است. اما میرزا حسینعلی بهاء او را مدّعی دروغین دانسته است، و می‌نویسد:

«نفسی از اهل سنت و جماعت در جهتی از جهات ادّعای قائمیّت نموده و إلی حین، قریب صد هزار نفس اطاعتش نمودند و به خدمتش قیام کردند. قائم حقیقی (علی‌محمّد باب) به نور الهی در ایران قیام بر امر فرمود، شهیدش نمودند»! [۳۲۹].

البته عدد «صد هزار نفس» در زمان بهاء تخمین زده شده و امروز جمعیت قادیانی‌ها (پیروان غلام احمد) خیلی بیشتر از این تعداد است. بنابراین، معلوم می‌شود که کثرت جمعیت و بقای یک فرقه دلیل بر حقانیت ایشان نیست، و تقریر میرزا ابوالفضل پایه و مایه‌ای نداشته و ره به جایی نمی‌برد. علاوه بر این، میرزا حسینعلی در کتاب «ایقان» (یا رسالۀ خالویه) می‌نویسد:

«از جملۀ انبیا نوح بود که نهصد و پنجاه سال نوحه نمود، و عباد را به وادی ایمن روح دعوت فرمود و أحدی او را اجابت ننمود»! [۳۳۰].

بنابر دلیل تقریر، لازم می‌آید که نوح÷از جملۀ انبیا نباشد، زیرا پس از چند قرن دعوت و تبلیغ پیامش مورد پذیرش خلق قرار نگرفت و کلامش در مردم نفوذ نکرد، با آن که میرزا حسینعلی به نبوت نوح÷تصریح می‌کند، پس دلیل گلپایگانی دلیل علیل و از جملۀ اباطیل است.

باری، بهائیان نباید فراموش کنند که میرزا حسینعلی به وضوح اعتراف نموده که جز عبارت پردازی‌هایش حجتی ندارد، چنانکه در کتاب «بدیع» می‌نویسد:

«هرگز جمال أبهی جز آیات منزله که از سماء أحدیّت نازل است حجّت و میزان امر نفرموده‌اند» [۳۳۱].

پس نباید زحمت معجزه‌سازی یا دلیل‌تراشی را به خود هموار کرد و «اجتهاد» در برابر «نص» نمود. از سوی دیگر باید توجه داشت که «آیات الهی» با «عرفان بافی» تفاوت دارد، سخنان بهاء و ادعاهای پرطمطراق او، به گفته‌های صوفیان پرمدّعا نزدیک‌تر است تا به سخنان انبیای فروتن خدا. و این داوری – خدای ناکرده – زادۀ دشمنی و تعصب نیست، فضلای بهایی هم بر این امر اذعان دارند، چنانکه «فاضل مازندرانی» در کتاب «ظهورالحق» تصریح می‌کند که:

«لحن آثارشان (آثار بهاءالله) به مذاق اشراقیین و رواقیین و أمثالهم نزدیک‌تر است»! [۳۳۲].

بهائیان حقیقت‌جو اگر بر هر صفحه‌ای از قرآنکریم نظر افکنند، ملاحظه می‌کنند که پیامبر اسلامصتنها به عنوان «بنده و پیام‌رسان خدا» و «مخاطب وحی» در آنجا مطرح شده و مدار سخن بر محور خداپرستی و تعظیم و تقدیس پروردگار و دعوت مردم به بندگی او استوار است، ولی در سخنان باب و بهاء چیزی که بیش از همه مطرح می‌شود خود آنان هستند، آن‌ها به منزلۀ صفات خدا بلکه ذات احدیت جلوه‌گر شده‌اند و مردم را به خضوع و بندگی در برابر خویش دعوت کرده‌اند، و بهانۀ ایشان آن است که مظهر ذات و آینۀ تمام نمای جلال و جمال پروردگارند، چنانکه بهاء در نخستین عبارت از کتاب «اقدس» مقام خود را مقام نفس خدا در عالم امر و خلق معرفی می‌کند، «الذي كان مقام نفسه في عالم الأمر والخلق» [۳۳۳]. و این ادعای گران از آنچه پیامبران گفته‌اند فرسنگها فاصله دارد، و یکی از راه‌های شناخت پیامبران راستین و تمییز آن‌ها از مدعیان مغرور و خودبین همین راه است. جا دارد خوانندگان ارجمند به این چند آیه از قرآنکریم که سرشار از صداقت و روحانیت است توجه داشته باشند، و آن‌ها را با خودستایی‌های باب و بهاء مقایسه کنند:

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٠ قُلۡ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا ٢١ قُلۡ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا ٢٢ إِلَّا بَلَٰغٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِسَٰلَٰتِهِ[الجن: ۲۰-۲۳].

«بگو: من تنها خداوندم را می‌خوانم و کسی را شریک او نمی‌شمارم.

بگو: من مالک آن نیستم که به شما زیانی رسانم و نه به اجبار هدایتی کنم.

بگو: هیچکس مرا در برابر خدا پناه نخواهد داد و هیچگاه غیر از او پناهگاهی نخواهم یافت.

جز رساندن دعوت خدا و پیام‌های او (مأموریتی ندارم)...».

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ ٥٠

[الأنعام: ۵۰].

«بگو: به شما نمی‌گویم که گنجهای خدا نزد من است، و غیب نمی‌دانم.

و به شما نمی‌گویم که من فرشته هستم.

جز آنچه به سوی من وحی می‌شود، چیزی را پیروی نمی‌کنم.

بگو: آیا نابینا و بینا برابرند؟ پس چرا اندیشه نمی‌کنید»؟

[۳۱۹] البته «برخاسته» در این مقام صحیح است، نه «برخواسته»!. [۳۲۰] کتاب «بدیع» اثر حسینعلی بهاء، صص ۲۷۰ – ۲۷۲. [۳۲۱] کتاب «اقتدارات» اثر حسینعلی بهاء، ص ۶. [۳۲۲] یغرب نادرست است و به جای آن تغرب باید گفته شود، زیرا که ضمیر این فعل به «الشمس» برمی‌گردد، و شمس مؤنث مجازی است. [۳۲۳] مائدۀ آسمانی تألیف عبدالحمید اشراق خاوری، ج ۷، ص ۳۲ (از انتشارات مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۲۹ بدیع). [۳۲۴] مطالع الأنوار، ص ۲۹۴ و ۲۹۵. [۳۲۵] به نقل از کتاب «بدیع» اثر میرزا حسینعلی بهاء، ص ۱۹۸. [۳۲۶] کتاب «بدیع» ص ۲۱۷. [۳۲۷] برخی از مبلغان بهایی آن را «دلیل نفوذ امر» نامیده اند. [۳۲۸] کتاب «الفرائد» اثر ابوالفضل گلپایگانی، ص ۷۶ و ۷۷، چاپ ازبکستان (بم طبعۀ هندیة، بشارع المهدی بالأزبکیة). [۳۲۹] کتاب «اشراقات» اثر میرزا حسینعلی بهاء، ص ۷ و ۸. [۳۳۰] کتاب «ایقان» اثر حسینعلی بهاء، ص ۵، چاپ مصر. [۳۳۱] کتاب «بدیع» اثر حسینعلی بهاء، ص ۲۱۸. [۳۳۲] أسرار الآثار خصوصی، تألیف اسدالله مازندرانی (ملقب به فاضل) ص ۱۹۳، بدیع ۱۲۴. [۳۳۳] نک: کتاب «اقدس»، ص ۲، چاپ بمبئی، سنة ۱۳۱۴.