الاعتصام در شناخت بدعت و سنت - جلد دوم

فهرست کتاب

فصل

فصل

از جمله بدعت‌های اضافی که به بدعت‌های حقیقی نزدیک است، این است که اصل یک عبادت، مشروع است ولی بدون دلیل از اصل شرعی‌اش خارج می‌‌شود با این تصور که این عبادت تحت مقتضای دلیل بر اصل شرعی‌اش باقی است. آن هم بدین صورت است که با رأی مطلق بودن این عبادت را مقید یا مقید بودن آن را مطلق گرداند، خلاصه این عبادت از حد شرعی‌اش خارج شود.

مثال این مورد این است که گفته شود: روزه به طور کلی مندوب است و شارع آن را به وقت خاصی اختصاص نداده و زمان معینی را برای آن در نظر نگرفته است بجز روزهایی که به طور خاص مندوب شده، مانند روز عرفه و روز عاشوراء. حالا فردی بگوید: من تنها روز جمعه یا چند روز معین از ماه را به روزه اختصاص می‌‌دهم و شارع آن را معین نکرده است و خود مکلف آن را انتخاب کرده باشد مانند روز چهارشنبه هر هفته و روزهای هفتم و هشتم هر ماه و...، به گونه‌ای که هدفش از این کار، چیز معقولی همچون فراغت‌اش در آن وقت یا داشتن نشاط و توان در آن وقت نباشد، بلکه بدون علت خاصی تصمیم جدی گرفته که فقط در این روزها روزه گیرد و از آن کوتاه نمی‌‌آید.

هرگاه به او گفته شود: چرا فقط این روزها را به روزه اختصاص داده‌ای؟ دلیل قانع کننده‌ای جز تصمیم خودش ندارد. یا می‌‌گوید: فلان انسان بزرگ در این روز فوت کرده یا چیزهایی از این قبیل، بدون شک این کار رأی محض و بدون دلیل است و خودش را به شارع تشبیه کرده که روزهای مشخصی را به روزه اختصاص می‌‌دهد. در نتیجه این اختصاص دادن روزهای مشخصی از جانب مکلف، بدعت شده است، چون این کار تشریع بدون دلیل و مستند است.

مثال دیگری برای این موضوع، اختصاص دادن روزهای بزرگی به انواعی از عبادات که از نظر شریعت این روزها به آن عبادات اختصاص داده نشده‌اند، مانند اختصاص دادن فلان روز به چند رکعت نماز، یا اختصاص دادن فلان روز به فلان مقدار صدقه، یا مثل اختصاص دادن فلان شب به چند رکعت نماز شب یا به ختم قرآن در آن شب و چیزهایی از این قبیل. همانا این اختصاص دادن و عمل به آن، اگر اتفاقی نباشد یا هدف معقولی همچون فراغت و نشاط و توان در آن روز یا آن شب نباشد، تشریعی اضافی است.

دلیل و حجتی در این گفته‌اش ندارد که بگوید: این وقت، فضیلت و برتری‌اش بر اوقات دیگر ثابت شده، پس انجام دادن عبادات در آن نیکوست، چون ما می‌‌گوییم: این حسن آیا اصلی شرعی برایش ثابت شده یا خیر؟ اگر اصلی شرعی برایش ثابت شده، این موضوع مورد بحث ما نیست، همان طور که فضیلت در شب زنده داری و خواندن نماز شب در شب‌های رمضان، و روزه‌ی سه روز از هر ماه، و روزه‌ی دوشنبه‌ها و پنج شنبه‌ها ثابت شده است. و اگر اصلی شرعی برایش ثابت نشده، دلیل‌ات در این کار چیست در حالی که عقل نمی‌‌تواند مستقلاً چیزی را نیکو یا زشت بداند و دلیلی شرعی وجود ندارد که به آن استناد کند؟ پس چیزی نمی‌‌ماند جز اینکه اختصاص دادن، بدعت است، مانند ساختن خطبه‌ها و اختصاص دادن برخی از شب‌های رمضان برای ختم قرآن.

مثال دیگری برای این نوع، حدیث نقل کردن برای مردم عوام به گونه‌ای که برایشان قابل فهم نباشد و عقل‌شان آن را درک نکند، می‌باشد، چون این کار قرار دادن حکمت در غیر جایش است. حالا شنونده‌ی این احادیث یا بدون مفهوم حقیقی‌اش آن را درک می‌‌کند که غالباً چنین است، و این فتنه‌ای است که منجر به تکذیب حق و انجام دادن باطل می‌‌شود، و یا چیزی از آن را درک نمی‌‌کند و این سالم‌تر و بهتر است، ولی بدعت‌گذار حق حکمت را به جای نیاورده بلکه در حدیث نقل کردن برای مردم عوام که درکش نمی‌‌کنند، همچون کسی شده که نعمت خدا را بیهوده هدر می‌‌دهد و به آن شوخی می‌‌کند. تازه نقل احادیث برای کسانی که درکش نمی‌‌کنند و بخواهد با درک کردن این احادیث به آنان فایده برساند، خودش تکلیف به ما لا یطاق است.

از این کار نهی به عمل آمده است. ابوداود حدیثی را از پیامبرصروایت کرده که آن حضرت از مغالطه کردن در امور نهی کرده است [۴۱]. عالمان اسلامی می‌‌گویند: منظور از مغالطه کردن، مسائل سخت و پیچیده است.

در سنن ترمذی -یا دیگر کتاب‌های حدیثی- آمده که مردی پیش پیامبرصآمد و گفت: ای رسول خداص، پیش تو آمده ام تا علوم غریب را به من یاد دهی. رسول خدا فرمود: «ما صنعت في رأس العلم». «راجع به پایه‌ها و اصل علم چه کار کرده‌ای؟». آن مرد گفت: پایه و اساس علم کدام است؟ پیامبرصفرمود: «هل عرفت الرب؟». «آیا پروردگار را شناخته ای؟» گفت: بله فرمود: «فما صنعتَ في حقّه؟». «در حق خدا چه کار کرده‌ای؟». آن مرد گفت: آنچه خدا خواسته است.

پس رسول خداصفرمود: «اذهب فأحكم ما هنالك، ثم تعال أعلمك من غرائب العلم» [۴۲]. «برو و آنها را محکم گردان و سپس بیا تا علوم غریب را به تو یاد دهم».

این مطلب، مقتضای حکمت است که علوم غریب تنها پس از محکم گردانیدن اصول دین، یاد داده می‌‌شوند و گرنه فتنه و فساد به بار می‌‌آید.

علما درباره‌ی دانشمند ربانی می‌‌گویند: دانشمند ربانی کسی است که علوم کوچک را پیش از علوم بزرگ، به دیگران یاد می‌‌دهد.

این عبارت، در حدیث صحیح شاهد مشهوری دارد و بخاری برای آن بابی تحت عنوان: «باب من خص بالعلم قوماً دون قوم كراهية أن لا يفهموا» باز کرده است.

سپس از علی بن ابی طالبسروایت کرده که گوید: با مردم مطابق فهم و درکشان حدیث نقل کنید. آیا دوست دارید که خدا و پیامبرش تکذیب شوند؟ [۴۳]

سپس حدیث معاذ را که در سر مرگش به او خبر داد، آورد و معاذ این حدیث را فقط در سر مرگش برایش باز گفت، چون پیامبرصاجازه‌ی این کار را به او نداده بود، چرا که می‌‌ترسید که در غیر جای خودش آن را باز گوید و رسول خداصاین حدیث را به معاذ یاد داد، چون او اهلیت آن را داشت [۴۴].

در صحیح مسلم به طور موقوف بر ابن مسعودسروایتی هست که گوید: «تو نباید حدیثی را برا‌ی افرادی نقل کنی که درکش نمی‌‌کنند مگر اینکه در صورت نگفتن آن حدیث، برای برخی از آنان فتنه و تباهی به بار آید» [۴۵].

ابن وهب می‌‌گوید: و آن بدین صورت است که حدیث را بدون مفهوم واقعی‌اش تفسیر کنند و آن را بر غیر معنای حقیقی‌اش حمل کنند.

سُنید [۴۶]از کثیر بن مُرَّه حَضرَمی [۴۷]روایت کرده که گوید: در علم‌ات بر تو حقی است همان‌طور که در مال‌ات بر تو حقی هست. حقی که در علم‌ات بر گردن توست، این است که علم را برای غیر اهل خود نقل نکنی، تا در نتیجه تو را به جهالت متهم کنند و علم را از اهل‌اش منع نکن، تا در نتیجه گناهکار شوی، و نزد ابلهان و نادانان از حکمت سخن به میان نیاور تا در نتیجه تکذیب‌ات کنند و نزد خردمندان و حکیمان، باطل مگو تا در نتیجه از تو خشمگین شوند.

دانشمندان اسلامی این مطلب را در کتاب‌هایشان آورده‌اند و به طور کافی آن را شرح و توضیح داده‌اند، ما تنها بدین خاطر آن را گوشزد کردیم که بسیاری از کسانی که این مسأله را رعایت نمی‌‌کنند در آن دچار خطا و انحراف می‌‌شوند، در نتیجه احادیثی را برای مردم باز می‌‌گویند که درکش نمی‌‌کنند، و این خلاف شریعت اسلام و منهج سلف صالح است.

نمونه‌ی دیگری برای این مطلب، تمامی مواردی است که در فضیلت سنت به آن اشاره شد، سنتی که عمل به آن وسیله‌ای برای بدعت است، از آن جهت که به گونه‌ای به آن عمل کرده که پیشینیان این امت بدان عمل نکرده‌اند.

از مثال‌های دیگر این موضوع می‌‌توان به تکرار یک سوره در تلاوت قرآن یا در یک رکعت نماز اشاره کرد، چون تلاوت به این شکل، مشروع نشده و نباید تنها آیات یا سوره‌هایی از قرآن تلاوت شود و کاری به دیگر سوره‌ها نداشت، حالا در نماز باشد یا غیر نماز. پس کسی که یک سوره یا چند آیه را در تلاوت یا در نماز تکرار کند و کاری به دیگر سوره‌ها یا آیات نداشته باشد، در عبادت برای خدا به رأی خود عمل کرده است.

ابن وضاح از مصعب روایت کرده که گوید: از سفیان درباره‌ی فردی که سوره‌ی اخلاص را زیاد می‌‌خواند و دیگر سوره‌ها را مانند این سوره نمی‌‌خواند، سؤال شد. سفیان آن را مکروه دانست و گفت: همانا شما پیرو هستید، پس فقط از سلف صالح پیروی کنید. از این بزرگواران چنین چیزی به ما نرسیده، و قرآن نازل شده تا خوانده شود و این طور نباشد که تنها سوره‌ها یا آیاتی از آن خوانده شود و دیگر کاری به سوره‌ها و آیات دیگر نداشت.

همچنین ابن وضاح از مالک/روایت کرده که راجع به خواندن سوره‌ی اخلاص، برای چندین بار در یک رکعت سؤال شد، امام مالک آن را مکروه دانست و گفت: این کار از بدعت‌هایی است که ایجاد کرده‌اند. این روایت در کتاب «العتبيه» از سماع ابن قاسم آمده است.

از نظر ابن رشد، علت این کار به خاطر سد ذریعه است. به همین خاطر مانند این کار از گذشتگان نقل نشده است هر چند سوره‌ی اخلاص به اندازه‌ی یک سوم قرآن است -آن گونه که در «الصحيح» آمده است- این تفسیر، تفسیر درستی است و به شرح آن بنگرید.

همچنین در سنت پیامبرصروایاتی هست که نشان می‌‌دهد تکرار یک سوره در تلاوت یا نماز، بدعتی است که در اصل مشروع است، بر اساس آنچه که ابن رشد در این باره گفته است.

مثال دیگری برای این نوع، قرائت قرآن به شکل دسته جمعی، و نیز اجتماعِ شب عرفه در مسجد جهت دعا به خاطر مشابهت با اهل عرفه می‌‌باشد.

نمونه‌ی دیگر، اذان گفتن در روز جمعه از مناره‌ها و گفتن اذان در جلو امام می‌‌باشد. در «سماع ابن قاسم» [۴۸]آمده است. راجع به روستاهایی که امامی در آنها نیست، حالا اگر کسی از اهل آن روستاها نماز جمعه را برایشان بخواند آیا برایشان خطبه می‌‌خواند؟ در جواب گفت: بله، نماز جمعه بدون خطبه درست نیست. به او گفته شد: آیا در جلو امام اذان گفته می‌‌شود؟ گفت: نه، و برای اثبات این گفته به عمل اهل مدینه استدلال کرد.

ابن رشد می‌‌گوید: «اذان در جلو امام در نماز جمعه مکروه است، چون این کار، بدعت است».

وی می‌‌افزاید: «اولین کسی که این بدعت را ایجاد کرد، هشام بن عبدالملک [۴۹]بود».

رسول خداصهرگاه خورشید از وسط آسمان به سمت مغرب زایل می‌‌شد و بیرون می‌‌رفت، بالای منبر می‌‌رفت. هر گاه مؤذنین -که سه نفر بودند- او را می‌‌دیدند، بلند می‌‌شدند و در جای بلندی یکی پس از دیگری اذان می‌‌گفتند همان‌طور که در غیر جمعه اذان می‌‌گفتند. هر گاه از اذان فارغ می‌‌شدند، رسولخداصشروع به خواندن خطبه می‌‌کرد. سپس ابوبکر و عمرباین کار را می‌‌کردند. اما عثمانس-وقتی جمعیت مردم زیاد شد [۵۰]- اذانی را موقع زوال آفتاب در جای پست اضافه کرد که با این اذان به اطلاع مردم رسانده می‌‌شد که وقت نماز فرا رسیده است.

و پس از نشستن‌اش روی منبر، اذان در جای بلند را ترک کرد. این وضعیت تا زمان هشام ابن عبدالملک ادامه داشت. آنگاه هشام اذانی که در جای پست بود به جای بلند منتقل کرد و اذانی که در جای بلند بود به جلو امام منتقل کرد و به مؤذنین دستور داد که در یک صف اذان گویند. حاکمان پس از او تا به امروز به تبعیت از او این کار را کردند».

ابن رشد در دنباله می‌‌گوید: «این کار، بدعت است».

وی افزود: «کاری که رسول خداصو خلفای راشدین پس از او انجام داده‌اند، سنت است».

ابن حبیب سنت پیامبرصو خلفای پس از او در این زمینه را بیان کرده همان‌طور که ابن رشد آن را بیان کرد. گویی ابن حبیب آن را از کتاب ابن رشد نقل کرده است. وی داستان هشام را آورده و سپس گفت: «کاری که رسول خداصکرده‌اند، سنت است. اسد بن موسی از یحیی بن سُلیم از جعفر بن محمد برایم نقل کرد و گفت که جعفربن محمد از پدرش از جابر بن عبدالله نقل می‌‌کند که رسول خداصدر خطبه‌اش فرمودند: «أفضل الْهَدْىِ هَدْىُ مُحَمَّدٍ وَشَرَّ الأُمُورِ مُحْدَثَاتُهَا وَكُلَّ بِدْعَةٍ ضَلاَلَةٌ» [۵۱].

«بهترین سنت، سنت محمدصاست و بدترین امور، بدعت‌ها هستند و هر بدعتی، گمراهی است».

آنچه ابن حبیب گفته که اذان موقع رفتن امام روی منبر تا زمان خلافت عثمانسهمچنان باقی بود، با آنچه صاحبان نقل صحیح، نقلش کرده‌اند سازگار است. باید دانست که عثمان بر آنچه پیش از او بود جز اذان روی جای پست را چیزی نیفزود. بنابراین، انتقال دادن اذان مشروع در مناره به جلو امام توسط هشام، بدعت بود.

اگر گفته شود: اذان در جای پست نیز بدعت است و چیزی که اینجا گفته می‌شود، مانند آن در اذان هشام گفته می‌شود بلکه تازه اذان هشام به نسبت اذان در جای پست، بدعتش کمتر است.

در جواب باید گفت: اذان در جای پست، بر اساس اصل خود که آن هم اعلام وقت نماز است، جاری است. حضرت عثمان اذان در جای پست را قرار داد چون اگر مانند زمان پیش از خود در مسجد می‏بود، دیگر مردم صدای اذان را نمی‌شنیدند. پس حادثه‏ی دیگری رخ داده که قبلاً نبوده است و همچون سایر مسائل اجتهادی، در این حادثه نیز اجتهاد شده است. حالا وقتی که هدف از اذان، اعلام وقت نماز است، این هدف همچون قبل باقی است و اذان گفتن در جای پست و خارج از مسجد، منافاتی با اذانی که قبلاً بوده، ندارد، چون گفته‌ها و عبارات بدعت در این اذان به وجود نیامده، و ثابت هم نشده که اذان در مناره‏ی مسجد یا در سطح مسجد، یک امر تعبدی است و علت آن قابل درک نباشد، چون علت آن روشن و قابل درک است. اما انتقال اذان از مناره‏ی مسجد به جلو امام، این طور نیست، چون با این کار اولاً از اصلش که اعلام وقت نماز است، خارج شده، چرا که برای افراد حاضر در مسجد بجز اقامه اعلام دیگری برای نماز مشروع نشده است. پس فرق میان دو مکان مذکور وجود دارد و نمی‌توان با استناد به یکی از آن دو، به دیگری اعتراض کرد.

یکی دیگر از مثال‌های این مبحث، اذان و اقامه در عید رمضان و عید قربان است. ابن عبدالبر اتفاق فقها براینکه اذان و اقامه در نماز عیدین و هیچ‌یک از نمازهای سنت نیست، و اذان تنها برای نمازهای فرض است، نقل کرده است. سنت خلفای راشدین، ابوبکر و عمر و عثمان و علی و جماعت صحابهشو دانشمندان تابعین و فقهای مناطق مختلف، بر همین حکم بوده است. نخستین کسی که اذان و اقامه در نماز عیدین -بنا به آنچه ابن حبیب گفته- ابداع کرد، هشام بن عبدالملک بود. او با این کار خواست که با اذان، آمدن امام را به مردم اعلام کند. سپس پیش از نماز همچون مروان شروع به خطبه کرد. سپس پس از تمام کردن خطبه، دستور به اقامه داد تا به مردم اعلام کند که خطبه را تمام کرده و می‌خواهد نماز را شروع کند، چون مردم از او دور بودند.

ابن حبیب گوید: مروان و هشام، از این کار منظوری جز اجتهاد به رأی نداشتند. ولی باید دانست که اجتهاد در مقابل سنت رسول خداصجایز نیست.

وی افزود: ابن ماجشون برایم نقل کرد که وی از مالک شنید که می‌گفت: هر کس چیزی را در این امت ابداع کند که سلف این امت بر آن نبوده‌اند، گمان کرده که رسول خداصبه رسالت خود خیانت کرده و دین را کاملاً ابلاغ ننموده است، چون خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا[المائدة: ۳].

«امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گام‌هایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم». پس آنچه که آن روز، دین نبوده، امروزه نیز دین نیست.

روایت شده که کسی که اذان در نماز عیدین را ابداع کرد، معاویه بود و بنا به قول بعضی، زیاد این بدعت را ایجاد کرد، و زبیر در اواخر فرمانروایی‏اش این کار را کرد. اما دانشمندان اسلامی برخلاف این نقل، نظر خود را اظهار کرده‌اند. کسی ممکن است کسی بگوید: اذان در نماز عیدین، شبیه اذان در جای پست است که عثمانسآن را به وجود آورد، چون توجیه اجتهادی که راجع به آن موضوع گذشت، در اینجا نیز جاری است و کسی که این کار را می‌کند به سبب آن، مخالف سنت نیست، زیرا داستان هشام یک مسئله‏ی مستحدثه بود که پیش از آن سابقه نداشت، چون اذان، در واقع اعلام آمدن امام است به خاطر اینکه آمدنش به جهت دوری مردم از امام، بر آنان پنهان بود. سپس اقامه برای اعلام نماز است، چون اگر اقامه نبود، مردم نمی‌دانستند که امام می‌خواهد نماز را شروع کند. پس اذان و اقامه برای نماز عیدین یک موضوع اضطراری و حتمی است و چاره‌ای جز آن نیست مانند اذان در جای پست.

در جواب باید گفت: اذان برای آمدن امام مشروع نشده هر چند آمدنش به برخی از مردم به خاطر دوری‌شان از امام و کثرت جمعیت، پنهان باشد. همچنین پس از پیامبرصاذان برای آمدن امام مشروع نمی‌شود، چون علت این کار قبلاً در زمان پیامبرصموجود بود و با این وجود، مشروع نشد، چون درست نیست که این علت در زمان پیامبرصو خلفای پس از او مؤثر نباشد و بعداً مؤثر گردد.

به علاوه، ابداع اذان و اقامه در نماز عیدین مبتنی بر ابداع مقدم کردن خطبه بر نماز است و چیزی که بدعت است بر بدعت، بنا نمی‌شود.

و چون از آنجا که اذان و اقامه در نمازهای سنت به هیچ وجه و در هیچ حالی مشروع نشده، از شریعت اسلام چنین فهم می‌کنیم که میان سنت و فرض، فرق نهاده است، تا نمازهای سنت مانند نمازهای فرض در فراخواندن مردم به‌سوی آن نباشد. گویی ابداع اذان برای نمازهای سنت، کاری غیر مشروع است.

با این سه دلیل، فرق میان اذان در جای پست و میان اذان و اقامه در نماز عیدین روشن می‌شود. پس درست نیست که با همدیگر مقایسه شوند. مثال‌های این موضوع، زیادند.

از نمونه‌های این مبحث که نباید از آن غافل ماند، اعمال کسانی است که خود را به اهل تصوف نسبت می‌دهند. آنان اوقات ویژه‌ای را به برخی از عبادات اختصاص می‌دهند که شریعت این اوقات را برای این عبادات مشخص نکرده است. پس نوعی از عبادات را در فصل بهار، نوعی دیگر را در فصل تابستان، نوعی دیگر را در فصل پاییز و نوعی دیگر را در فصل زمستان انجام می‌دهند.

و چه بسا برای انواعی از عبادات، لباسی مخصوص و عطر و بویی مخصوص به کار ببرند. و دیگر کارهایی که به خاطر مقاصدی شرعی انجام می‌دهند. یعنی این کارها را برای نزدیکی و تقرب به خداوند، به گمان خودشان انجام می‌دهند، و چه بسا به خاطر مقاصد غیر شرعی این اعمال را انجام می‌دهند، مانند کسانی که با اذکار و دعاها قصد جلب دنیا و تعلقات دنیا از قبیل مال و مقام و رفاه و بهره‌مندی از نعمت‌های دنیا و بلندی منزلت و مقام دارند، بلکه شاید برای این هدف باشد که اگر بخواهند به وسیله‏ی این اذکار و دعاها کسانی را بکشند یا بیمار کنند یا بر اساس اهداف‌شان کارهایی انجام دهند.

همه‏ی اینها بدعت و نوآوری در دین است که برخی از برخی دیگر شدیدتر است، به خاطر دوری این اهداف از مقاصد شرعی و اسلامی که از مقاصد دروغگویان و افترا زنندگان، مبرا و از آلودگی پیروی از هوا و هوس پاک است، چون هر کسی پایبند مقاصد شرعی باشد و نسبت به آن آگاهی و شناخت داشته باشد، آن را از امثال این مقاصد پست و بی‌اساس منزه و دور می‌گرداند. پس استدلال و بحث جهت بطلان ادعاهایشان در این زمینه، مشغول کردن وقت به کاری است که زیاد مهم نیست. این موضوع در اصل مقاصد در کتاب «الـموافقات» بیان شده و نیز حکم این روش و آوردن حجت و برهان برای بطلانش به صورت کلی و مفید از این کتاب گرفته می‌شود.

همه‏ی اینها زمانی است که فرض‏ کنیم اصل عبادت، مشروع باشد. حالا اگر اصل عبادت، مشروع نباشد، بدعت حقیقی مرکب است، مانند اذکار و دعاهایی که انجام دهندگان آن گمان می‌کنند که بر اساس علم حروف می‌باشد. این مطلبی است که بَونیّ و پیروانش بدان اعتنا کرده‌اند، چون این علم، فلسفه‏ای دقیق‌تر از فلسفه‏ی معلم اولشان، یعنی ارسطا طالیس می‌باشد. آنان این اذکار و دعاها را بر اساس علم حروف بنا نهاده و علم حروف را حاکم در جهان قرار داده‌اند. و چه بسا هنگام عمل به مقتضای آن اذکار و دعاها به اختصاص دادن اوقات و احوال مناسب با سرشت‌های ستارگان اشاره کرده‌اند تا از نظر ایشان، از طریق روحی تأثیر اذکار و دعا حاصل شود.

اینان عقل‌ها و سرشت‌های ستارگان را حاکم کرده و به‌سوی آن رو کرده‌اند و از پروردگار عقل و سرشت‌ها روی گردانده‌اند هر چند گمان بکنند که در این کارشان، تنها خدا را در نظر دارند تا جهت صحت افکار و عقایدی که مطابق مقاصدشان دارند، به آن استناد کنند، چون هرگاه به ذکر و دعای مقرر شده برای خواسته و هدفشان رو کنند، این هدف حاصل می‌شود خالا فرقی نمی‌کند که آیا این خواسته، نفع باشد یا ضرر، خیر باشد یا شر. آنان بر این کارشان، اعتقاد اجابت دعا و یا وجود نوعی از کرامات اولیاء بنا می‌کنند. هرگز، این طور نیست. کرامات اولیاء یا اجابت دعا، از نتایج و آثار اورادشان نیست، چون زمین و آسمان به هم برخورد نمی‌کنند و هیچ مناسبتی میان آتش و آب نیست.

اگر بگویی: پس چرا تأثیر دعاها و اورادشان مطابق آنچه قصد کرده‌اند، حاصل می‌شود؟

در جواب می‌گوییم: این کار در اصل، از قبیل آزمایش و ابتلایی است که خداوند در این هستی مقررش نموده است: ﴿ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ[الأنعام: ۹۶].

«این (نظم بدیع و نظام استوار) سنجش دقیق و تدبیر محکم (آفریدگار متعالی است که) چیره (بر جهان و) آگاه (از همه چیز آن) است».

پس قرار دادن اسباب و مسببات، احکامی است که خداوند متعال در درون‌ها گذاشته است که هر وقت خدا بخواهد تأثیر آن آشکار می‌شود. مانند تأثیری که بر چشم زخم کرده موقع چشم زدن، و تأثیری که بر فرد جادو شده موقع جادو ظاهر می‌شود. بلکه این کارها به جادو و شباهت بیشتری دارد، چون هر دو از یک اصل سرچشمه می‌گیرند.

شاهد آن، روایتی است که در «الصحیح» آمده است، مسلم از طریق روایت ابوهریرهسآورده که گوید: رسول خداصفرمودند: «إن الله یقول: أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِي بِي وَأَنَا مَعَهُ إذَا دَعانِي» [۵۲]. «من نزد گمان بنده‌ام به خودم هستم، و من همراهش هستم هرگاه مرا بخواند».

در برخی از روایات آمده است: «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِي بِي، فَلْيَظُنَّ عَبْدِي مَا شَاءَ» [۵۳]. «من نزد گمان بنده‌ام به خودم هستم، پس هر گمانی که می‌خواهد به من داشته باشد». شرح این مطالب، در شأن موضوع مورد بحث ما نیست.

خلاصه: قرار دادن اذکار و دعاها به صورتی که گذشت، از زمره‌ی بدعت‌ها و امور تازه ایجاد شده در دین می‌باشد. اما گاهی بدعت آن به اعتبار اصل مشروعیت عمل، اضافی است و گاهی حقیقی است.

[۴۱] حدیثی ضعیف است: «ضعيف أبي داود»، شماره‌ی: ۷۹۱ و «الـمشكاة» شماره‌ی: ۲۴۳. [۴۲] این حدیث خیلی ضعیف است. ابونعیم در «الحيلة»، ۱/۲۴ روایتش کرده و حافظ عراقی در کتاب «تخريج أحاديث الإحياء»، ۱/۴۲ آن را ضعیف دانسته است. [۴۳] بخاری به شماره‌ی: ۱۲۷ آن را روایت کرده است. [۴۴] نگا: «صحيح البخاري»، شماره‌ی: ۱۲۸ و «صحیح مسلم»، شماره‌ی: ۳۲. [۴۵] مسلم به شماره‌ی ۵ آن را روایت کرده است. [۴۶] او سُنید بن داود مصیصی ابوعلی محتسب است. نامش حسین است و سُنید لقب او می‌‌باشد. وی با وجود امامتش، ضعیف است چون او علم را از حجاج بن محمد، استادش فرا گرفت. سُنید به سال ۲۲۶ ﻫ.ق درگذشت. [۴۷] او کثیر بن مّره حضری رهاوی شامی حمصی، ثقه ای از کبار تابعین است. [۴۸] شرح حالش در ابتدای کتاب آورده شد. [۴۹]او خلیفه‌ی اموی، هشام بن عبدالملک، ابوولید است. وی توسط برادرش یزید به خلافت رسید. هشام بن عبدالملک، فردی دوراندیش و عاقل بود که به سال۱۲۵ ﻫ.ق وفات یافت. [۵۰] بخاری در صحیح خود به شماره‌ی: ۸۷۰ از طریق روایت سائب بن یزید آورده که گوید: «اذان روز جمعه در زمان پیامبر و ابوبکر و عمربدر ابتدای نماز جمعه موقعی که امام روی منبر می‌‌نشست، بود. در زمان عثمانسوقتی جمعیت مردم زیاد شد، اذان سوّم را در جای پست بدان افزودند». [۵۱] ابن وضاح در «البدع» ص ۳۰ از طریق اسد بن موسی روایتش کرده است. مسلم نیز در صحیح خود، شماره‌ی: ۴۳ از طریق عبدالوهاب بن عبدالحمید، از جعفر بن محمد روایتش کرده است. [۵۲] مسلم به شماره‌ی: ۲۶۷۵ آن را روایت کرده است. [۵۳] حدیثی صحیح است: طبرانی در «الـمعجم الکبیر»، ۲۲/۸۷ و ۸۸ آن را روایت کرده، و آلبانی در کتاب «صحیح الجامع» به شماره‌ی: ۴۳۱۶ آن را صحیح دانسته است.