فصل
افعال مکلفین -بر حسب نظر شرعی در آن- دو قسماند:
اوّل- افعالی که از قبیل امور عبادی است.
دوّم- افعالی که از قبیل امور عادی است.
راجع به مورد اول، در اینجا بحث نمیشود.
اما راجع به مورد دوّم -که همان امور عادی است- باید گفت: ظاهر روایاتی که از سلف صالح نقل شده، این است که این موضوع محل اختلاف نظر آنان میباشد. برخی از آنان از سخنانشان چنین برمیآید که امور عادی همچون امور عبادی هستند. پس همان طور که ما امر شدهایم که در امور عبادی، بدعت ایجاد نکنیم، به همان صورت امر شدهایم که در امور عادی بدعت ایجاد نکنیم.
این رویکرد، ظاهر کلام محمد بن أسلم میباشد، آنجا که در سنت عقیقه، مخالفت با کسانی که پیش از او بودهاند در یک امر عادی، مکروه و ناپسند دانست و آن امر عادی، استعمال غربال میباشد، با علم به اینکه فلسفه و علت آن قابل درک است و او چنین معتقد بوده که امر به پیروی از سلف صالح به طور عموم، جهت تعبد این امر را غالب کرده است.
همچنین از سخنان کسی که گفته: اولین چیزی که پس از رسول خداصابداع شد، غربال است، این رأی ظاهر میشود.
از ربیع بن راشد [۱۰۹]نقل میشود که گوید: اگر با بزرگواران پیش از خودم مخالفت نمیکردم، هر آینه گورستان تا وقت مرگ، مسکنام میبود. سکونت هم بدون شک یک امر عادی است.
به این ترتیب، بخش امور عادی در بخش امور عبادی داخل هستند. پس دخول بدعتگذاری در امور عادی، روشن است ولی اکثر عالمان اسلامی خلاف این رأی را دارند.
کلام خود را بر آن بنا میکنیم و میگوییم: در اصول شرعی ثابت شده که حتماً در هر امر عادی، شائبهی تعبد وجود دارد، چون آنچه که علت و فلسفهاش به طور جزئی قابل درک نباشد اعم از کارهایی که بدان امر شده و کارهایی که از آن نهی شده آن چیز یک امر تعبدی است، و هر چه مصلحت یا مفسدهاش به طور جزئی قابل درک باشد، یک امر عادی است. پس طهارت و نمازها و روزه و حج، همهشان تعبدیاند و خرید و فروش و نکاح و طلاق و اجاره و جنایات همهشان یک امر عادی هستند، چون فلسفه و حکمت احکامشان قابل درکاند. با وجودی که فلسفه و حکمتشان قابل درکاند. ولی حتماً یک جهت تعبدی دارند، چون این اعمال به اموری شرعی مقید شدهاند و مکلف در این اعمال، اختیاری ندارد که هر طور خواست آنها را انجام دهد. حالا این اعمال، واجب و مستحب و حرام و مکروه باشند یا مباح، چون خود مخیر کردن مکلف در امور عبادی، یک نوع الزام است همان طور که درخواست انجام کاری یا ترک کاری از مکلف به صورت لزوم یا به صورت ترجیحی، الزام است -همانطور که دلیل آن در کتاب «الـموافقات» بیان شده است- وقتی چنین است، اشتراک دو قسم (قسم عادیات و قسم عبادات) در مفهوم تعبد روشن شد. پس اگر بدعتگذاری در امور عادی از این جهت بیاید، دخول بدعت در امور عادی همچون امور عبادی صحیح است و اگر بدعتگذاری در امور عادی از این جهت نیاید، دخول بدعت در امور عادی صحیح نیست.
این همان نکتهای است که لب و خلاصهی این باب است و احکام این باب بر گرد آن میچرخد. این نکته با آوردن و شرح مثالهایی، روشن میشود:
اینکه قرافی، باج را در معاملات مردم آورده، این کار حرام از دو حال خارج نیست:
۱- به قصد منع تصرفات در هر زمانی یا در هر حالتی به خاطر دستیابی به چیزهای هیچ و پوچ دنیا در قالب فرد غاصب و سرقت سارق و راهزنی راهزنان... و مانند آنها، به این قصد باشد که به آن تأسی و اقتدا شود درست مانند یک امر دینی که مقرر شده و مانند یک امری که همیشه بر مردم محتوم است یا در اوقاتی معین و با کیفیاتی مختلف، مردم انجامش دهند به گونهای که شبیه تشریع دایمی است که عامهی مردم را به آن وا میدارد و به آن عمل کنند و مجازاتهایی را متوجه کسانی که آن را ندهند، ساخته است، همانطور که در گرفتن زکات حیوانات و کشتزارها و امثال آن، این مطلب وجود دارد.
راجع به حالت اول باید گفت که: بدون شک باجگیری با این قصد، در صورتی که بدون دلیل روشنی ظلم و تعدی باشد، گناه محض است و در این باره گفته نمیشود که این کار بدعت است، چون از تعریف بدعت خارج است.
در حالت دوم، ظاهراً باجگیری با این قصد، بدعت است، چون تشریعی زائد میباشد و ملزم نمودن مکلفان شبیه ملزم نمودن آنان در زکاتها و دیههای واجب و مالیاتهایی که در اموال غاصبان و تجاوزگران بر آن فرض شده، میباشد بلکه این الزام در حق مکلفان همچون عبادات واجب و دیگر اعمال واجب میباشد.
پس باجگیری از این جهت، بدون شک بدعت میگردد، چون این کار شرعی زاید و سنتهایی تاریک در تکلیف میباشد.
پس باج -بر این فرض- از دو جهت بدان نگاه میشود:
از جهت حرام بودن آن بر کسی که بخواهد آن را همچون سایر ظلمها انجام دهد.
از جهت اینکه تشریعی را ابداع کرده که مردم تا زمان مرگ به آن عمل کنند همانطور که به سایر تکالیف و واجبات دینی عمل میکنند. پس دو تا نهی در باج جمع شده است: نهی از معصیت و نهی از بدعت. باج در قسم اول، جزو بدعتها نیست و تنها در قسم دوم جزو بدعتهاست و در آن نهی از جهت اینکه تشریعی مقرر شده بر مردم است، وجود دارد. چون در آن جهت دیگری که به وسیلهی آن، معصیت باشد، نیست بلکه ذات تشریع، همان چیزی است که از آن منع شده است.
مقدم نمودن جاهلان بر عالمان در مناصب والا و سپردن مناصب شرعی به نااهلان از طریق وراثت، نیز چنین است، چون قرار دادن فرد جاهل در جای عالم تا اینکه در دین فتوا دهد و به گفتهاش در مسایل مالی و خون و ناموس و مانند آنها عمل شود، در دین حرام است. و اینکه این کار به صورت یک باور دینی در آید تا اینکه پسر از طریق توارث یا هر طریق دیگری مستحق درجه و مقام پدر گردد -هر چند در آن منصب به درجهی پدر نرسد- به گونهای که این عمل شایع گردد و به صورت یک اصل در آید و مردم آن را همچون دستوری دینی که نباید از آن سرپیچی شود، به شمار آورند بدون شک، بدعت است. اضافه بر آن، فتوا دادن به رأی و بدون علم و مخالفت با اسلوب علمی، بدعت یا سبب بدعت است. که به امید خدا تفسیر و توضیح آن خواهد آمد. این همان مطلبی است که پیامبرصدر این حدیث بیان داشته است:
«حَتَّى إِذَا لَمْ يَبْقَ عَالِمٌ اتَّخَذَ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالا، فَسُئِلُوا، فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ، فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا» [۱۱۰].
«تا جایی که عالمی نمیماند مردم سرانی نادان را انتخاب میکنند و [امور دینی] از آنان پرسیده میشود، آنان نیز بدون علم فتوا میدهند. پس آنان گمراه هستند و دیگران را گمراه میکنند». آنان تنها به این خاطر گمراه هستند و دیگران را گمراه میکنند که به رأی فتوا میدهند، چون علم و دانش ندارند.
اما راجع به کشیدن عکس پیشوایان دینی و حاکمان و قاضیان برخلاف چیزی که پیشینیان صالح بر آن بودهاند، باید گفت که: قبلاً گفته شد که در اینجا بدعت تصور نمیشود و این رأی درستی است. پس اگر کسی در این زمینه تکلف به خرج دهد و به زور خود را به زحمت اندازد تا بدعت بودن این مطلب را اثبات کند، اثبات بدعت بودن آن خیلی بعید است. البته اثبات بدعت بودن این کار به فرض این است که دربارهی این کار این اعتقاد باشد که کشیدن عکس این بزرگواران از جمله چیزهایی است که با آن از پیشوایان دینی و حاکمان و قاضیان به طور خصوص، تشریعی خارج از قبیل مصالح مرسله خواسته شوند به گونهای که این امر از دینی به شمار آید که این افراد بدان پایبندند، یا این کار از چیزهایی باشد که به عنوان چیزی مختص به ائمه به شمار آید و آن چیز مربوط به دیگران نباشد، همانطور که برخی از مردم گمان میکنند که انگشتر طلا برای پادشاه، جایز است. یا میگویند: پوشیدن ابریشم فقط برای حاکمان جایز است و برای دیگران چنین نیست. این باور در خصوص تصور بدعت به نسبت این بخش، از مورد اول، نزدیکتر به نظر میرسد.
این کار شبیه آراستن مساجد است، چون بسیاری از مردم معتقدند این کار از قبیل بلند کردن خانههای خداست. همچنین آویزان کردن چراغهای گران قیمت تا جایی که انفاق در راه خدا به شمار آید.
همچنین هرگاه در خصوص آراستن عکسهای پادشاهان این اعتقاد وجود داشته باشد که این کار از جمله بلند کردن اسلام و آشکار کردن نشانهها و شعایر اسلام است، یا در کارش ابتدا این قصد را داشته باشد، این کار بلند کردن اسلام به وسیلهای است که خدا اجازهاش را نداده است.
آنچه که قرافی [۱۱۱]از معاویهسنقل کرده، راجع به اینگونه زینتها و آراستنها نیست، بلکه از قبیل لباس عادی و نگاه داشتن دربانان از ترس اینکه مبادا آن لباسها پاره شود و دیگر وصله زده نشود، میباشد. این در صورتی است که گفتهاش صحیح باشد وگرنه، به نقل مورخین و مؤلفانی که قابل اعتماد نیستند، تکیه نمیشود و بهتر آن است که حکمی بر اساس آن بنا نشود.
اما قضیهی غربال، دربارهاش سخن گفته شد. به طور معمول کسی غربال را به دین ملحق نکرده و نیز به تدبیر و چاره اندیشی زندگانی دنیا ملحق نکرده به گونهای که همچون تشریع و قانونگذاری از آن جدا نشود. پس دیگر طولش نمیدهیم.
بر این اساس اگر به آنچه که ابن عبدالسلام بدون فرق میان امور عادی و امور عبادی گفت، نگاه شود، آن وقت حوزههای بدعت در امور عادی روشن میشود. همچنین در این زمینه سخن گفته شد، پس در صورت نیاز به آنجا مراجعه کنید.
اما راجع به مثالهای صورت سوّم از صورتهای دخول بدعتگذاری در امور عادی میگوییم: مدار آن احادیث بر پانزده خصلت، میتوان به اصول برگرداند -که همهی آن خصلتها یا اکثرشان بدعت هستند- این خصلتها عبارتند از: کمی علم، پیدایش جهل و نادانی، بخل، گرفتن امانت، حلال دانستن خون، زنا، پوشیدن ابریشم، آواز، رباخواری، شرابخواری، نوبتی شدن غنیمت، دانستن زکات به عنوان تاوان و جریمه، بلند کردن صدا در مساجد، اطاعت کردن از همسر و گوش نکردن به حرف مادر و نیکی کردن به دوست و بدی کردن به پدر، نفرین کردن آخر این امت، اول امت را، خروج دجالها و جدا شدن از جماعت مسلمانان.
کمی علم و پیدایش جهل و نادانی، به سبب کسب علم برای دنیا میباشد. این، خبر دادن از مقدمهای است که نتیجه آن، فتوا دادن بدون علم است.
همانگونه که در صحیح آمده است: «إِنَّ اللَّهَ لا يَقْبِضُ الْعِلْمَ انْتِزَاعًا يَنْتَزِعُهُ مِنَ النَّاسِ...». تا آخر حدیث [۱۱۲]چون مردم باید به ناچار رهبری دینی داشته باشند و گر نه هرج و مرج و فتنه و آشوب به وجود میآید. پس مردم نیاز شدید دارند که به کسی که منصب هدایت و رهبری را دارد، مراجعه کنند و او همان کسی است که وی را عالم مینامند. و این فرد حتماً آنان را وادار به پذیرش رأیاش در دین مینماید. حالا اگر این رهبر، جاهل و نادان باشد، مردم را از راه راست، گمراه میکند همانطور که خودش از آن گمراه شده، و این عین بدعت گذاری است، چون این کار تشریع بدون اصلی از کتاب و سنت میباشد. این حدیث نشان میدهد که بدعت هرگز از جانب علما دامنگیر مردم نمیشود بلکه هرگاه علما وفات یافتند و کسی که عالم نیست فتوا داد، آن وقت از جانب او بدعت دامنگیر مردم میشود. بعداً این مطلب، بیشتر توضیح داده خواهد شد.
اما بخل، مقدمهی بدعتِ به کار بردن حیله جهت حلال کردن حرام میباشد. بدین صورت که مردم به اموال خود بخل و حرص میورزند و آن را در راه مکارم و اخلاق و مشکلات مسلمانان و ارزشهای اخلاقی و انسانی همچون نیکی کردن به مردم به وسیلهی صدقه و هبه و همدردی با آنان بر خود، خرج نمیکنند. انواع قرض جایز و مهلت دادن به تنگدست و گذشت کردن از حق خود در معاملات مالی زیر این مقوله قرار میگیرد. همانطور که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَأَن تَصَدَّقُواْ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾[البقرة: ۲۸۰].
«و اگر (قدرت پرداخت نداشته باشد و شما همه وام خود را، یا برخی از آن را بدو) ببخشید، برایتان بهتر خواهد بود اگر دانسته باشید».اینگونه انفاق و مصرف اموال در راه ارزشهای اخلاقی و انسانی شأن پیشینیان صالح بود. سپس نیکی کردن به وسیلهی صورتهای اول کم شد و مردم به یکدیگر قرض میدادند. سپس کم کم قرض دادن هم کم شد تا جایی که فرد توانمند و دارا پول و مالی که در اختیار داشت، به افراد تنگدست و نیازمند نمیبخشید در نتیجه فرد تنگدست مجبور بود که به معاملاتی روی آورد که در ظاهر، جایز و در باطن، ممنوع بودند، همچون ربا و سلمی که منفعت و سود را جلب میکند. پس در ظاهر آن را بیع قرار میداد و این نوع معاملات همچون دستوری دینی در میان مردم رواج یافت و عامهی مردم بدان پایبند بودند و جهت انجام این معاملات تجارت میکردند. اما اصل آن، بخل و حرص و علاقهی شدید به اموال و دوستی زینتها و تعلقات دنیوی و خوشیهای زودگذر میباشد. وقتی چنین است، معلوم است که به بدعت گذاری در دین منجر میشود و این رویکرد از نشانههای قیامت قرار داده میشود.
اگر گفته شود: این تلاشی بیهوده و تکلفی است که دلیلی برای اثبات آن وجود ندارد، در جواب گفته میشود: اگر این مطلب از شریعت اسلام فهم نمیشد، چنین چیزی گفته نمیشد. چون احمد در مسند خود از طریق روایت ابن عمربآورده که گوید: از رسول خداصشنیدم که میفرمود:
«إِذَا ضَنَّ النَّاس بِالدِّينَارِ وَالدِّرْهَم, وَتَبَايَعُوا بِالْعِينَةِ, وَاتَّبَعُوا أَذْنَاب الْبَقَر, وَتَرَكُوا الْجِهَاد فِي سَبِيل اللَّه : أَنْزَلَ اللَّه بِهِمْ بَلَاء, فَلَا يَرْفَعهُ عَنْهُمْ حَتَّى يُرَاجِعُوا دِينهمْ» [۱۱۳].
«هرگاه مردم به دینار و درهم بخل ورزند و خرید و فروش با مدت به زیاده قیمت در مقابل مدت انجام دادند و از دُمهای گاو پیروی کردند و جهاد در راه خدا را رها کردند، خداوند بلا را برایشان نازل میکند و آن بلا را از میانشان بر نمیدارد تا اینکه به دینشان برگردند».
ابوداود نیز آن را روایت کرده و در آن آمده است:
«إِذَا تَبَايَعْتُمْ بِالْعِينَةِ وَأَخَذْتُمْ أَذْنَابَ الْبَقَرِ وَرَضِيتُمْ بِالزَّرْعِ وَتَرَكْتُمُ الْجِهَادَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ ذُلاًّ لاَ يَنْزِعُهُ حَتَّى تَرْجِعُوا إِلَى دِينِكُمْ» [۱۱۴].
«هرگاه خرید و فروش با مدت به زیاده قیمت در مقابل مدت را با همدیگر انجام دادید و از دُمهای گاو پیروی کردید و به کشتزارها و محصولات کشاورزی دل خوش کردید و جهاد و مبارزه در راه خدا را رها کردید، خداوند خواری و زبونی را بر شما مسلط میگرداند و آن را برنمی دارد تا اینکه به دین تان باز گردید».
دقت کنید چگونه پیامبرصخرید و فروش با مدت به زیاده قیمت در مقابل مدت را همراه بخل و حرص مردم به مال دنیا آورده است. این اشاره به این نکته دارد که خرید و فروش با مدت به زیاده قیمت در مقابل مدت ناشی از بخل ورزیدن به اموال دنیا است. این کار ذاتاً معقول است، چون انسان این نوع خرید و فروش را هرگز انجام نمیدهد در حالی که کسی را سراغ دارد که به او سهم میدهد یا نیازش را برآورده میکند. کسی که با این وجود این کار را بکند، نادان و بیخرد است.
آنچه این مفهوم را تأیید میکند، روایتی است که ابوداود از علی/ آورده که گوید: «زمانی سخت بر سر مردم خواهد آمد که انسان توانمند و دارا مالی را که در دست دارد، سخت به آن میچسبد در حالی که به این کار امر نشده است. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَنسَوُاْ ٱلۡفَضۡلَ بَيۡنَكُمۡ﴾[البقرة: ۲۳۷].
«و گذشت و نیکوکاری را درمیان خود فراموش مکنید».و با افراد تنگدست و ندار معامله میکند، حال آنکه پیامبرصاز خرید و فروش فرد تنگدست و ندار و معاملهای که فریب و نیرنگ در آن است و فروش میوه پیش از رسیدن نهی فرموده است» [۱۱۵]. احمد بن حنبل و سعید بن منصور نیز آن را روایت کردهاند.
سعید از حذیفه در همین موضوع روایت کرده که آن حضرتصفرمودند:
«إن بعد زمانكم هذا زمانًا غضوضًا يعنى يعض الـموسر على ما فى يده حذار الإنفاق وقد قال الله:
﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَهُوَ يُخۡلِفُهُۥۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلرَّٰزِقِينَ﴾[سبأ: ۳۹].
وينهل شرار الخلق يبايعون كل مضطر ألا إن بيع الـمضطرين حرام ألا إن بيع الـمضطرين حرام الـمسلم أخو الـمسلم لا يظلمه ولا يخذله إن كان عندك معروف فعُدْ به على أخيك ولا تزده هلاكًا إلى هلاكه» [۱۱۶].
«پس از این زمان، زمانی بسیار سخت خواهد آمد که فرد توانمند و دارا به پول و مالی که در دست دارد، سخت میچسبد در حالی که به آن امر نشده است و خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَهُوَ يُخۡلِفُهُۥۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلرَّٰزِقِينَ﴾[سبأ: ۳۹].
«و هرچه را (در راه خدا) ببخشید و صرف کنید، خدا جای آن را پر میکند، و او بهترین روزیدهندگان است»،و بدترین آفریدههای خدا بر میخیزند و با هر فرد تنگدست و نداری خرید و فروش میکنند. هان، آگاه باشید خرید و فروش با فرد تنگدست و ندار حرام است. مسلمانان، برادر دینی مسلمان است، به او ظلم و خیانت نمیکند. اگر خیری در نزدت هست، آن را به برادر دینیات بده، و کاری نکن که به هلاک و نابودیاش بیفزایی.
این سه حدیث -هر چند اسانیدشان وجود ندارند- یکدیگر را تقویت میکنند، و ذاتاً خبر درستی است و واقعیت آن را تأیید میکند.
برخی از عالمان اسلامی [۱۱۷]میگویند: اکثر معاملهی «عینه» [۱۱۸]از جانب فردی تنگدست و نیازمند به نفقه و مخارج زندگی صورت میگیرد که فرد توانمند و دارا به وسیلهی قرض دادن، به او بخل و طمع میورزد. فقط در مقابل این قرض به دلخواه خود، از او سود میگیرد و کالایی که صد درهم میارزد به دو برابر قیمت به او میفروشد.
پس این دانشمند، خرید و فروش با فرد تنگدست و نیازمند را به معاملهی «عینه» تفسیر کرده است. معاملهی «عینه» خرید و فروش عین کالا به زیاده قیمت خودش تا مدتی میباشد -آنگونه که این مطلب در کتابهای فقهی به طور مشروح آمده است-. بنابراین، بخل و طمع، سبب وارد شدن این مفاسد در معاملات مالی شده است.
اگر گفته شود: سخن ما دربارهی بدعت است نه دربارهی فساد گناه، چون این چیزها، معاملاتی فاسد است، و موضوعی دیگر است که مورد بحث ما نیست.
در جواب گفته میشود: ورود بدعت در اینجا، از دروازهی حیلهی شرعی در معاملات مالی است که برخی از مردم جایزش دانستهاند، اما دانشمندان اسلامی آن را از بدعتهای تازه ایجاد شده در دین به شمار آوردهاند.
تا جایی که ابن مبارک راجع به کتابی که دربارهی حیلهها نوشته است، میگوید: هر کس این کتاب را نوشته، کافر است، و هر کس مطالب این کتاب را بشنود و به آن راضی باشد، کافر است. هر کس آن را از ناحیهای به ناحیهی دیگر ببرد، کافر است، و هر کس این کتاب در نزد دارد و به مطالب آن راضی است، کافر میباشد، چون نویسندهی این کتاب حیلههای ناپسندی را در آن آورده حتی برای جدا شدن زن از شوهرش این حیله را گذاشته که مرتد شود.
اسحاق بن راهویه از سفیان بن عبدالملک [۱۱۹]نقل کرده که گوید: ابن مبارک راجع به داستان دختر ابورَوح که به ارتداد امر شد و این ماجرا در زمان ابوغسان بود، در حالی که خشمگین بود گفت: در اسلام بدعت ایجاد کردند. هرکس به این کار امر کند، کافر است و هر کس این کتاب همراهش است یا در خانهاش است تا مطابق آن دستور دهد یا نه، مطالب آن را درست بداند و به آن امر نکند، کافر است. سپس ابن مبارک افزود: شیطان را ندیدهام که چنین کاری را خوب بداند تا اینکه این افراد آمدند. آنگاه شیطان از این افراد، این مطالب را یاد گرفت و آن را درمیان مردم رواج داد یا آن را نیکو میدانست. و پیش از آنان، این مطالب نبود تا اینکه این افراد آمدند.
این کتاب و امثال آن تنها به این خاطر تدوین شده تا حجت و برهانی جهت اثبات پندارشان باشد در اینکه برای حرام حیله به کار برند تا آن را حلال کنند و برای واجب، حیله به کار ببرند تا آن را غیر واجب گردانند، و مانند آن از کارهایی که از دین اسلام خارج است. همانطور که این افراد نکاح محلّل را جایز دانستند. نکاح محلّل آن است که حیلهای را به کار بردند تا زنی که سه طلاقه داده شده، به شوهرش که او را طلاق داده، بازگردانند. همچنین اینان ساقط کردن فرض زکات را به وسیلهی به عاریت و امانت دادن مال... و امثال آن، جایز دانستند. قضیهی حیلهی شرعی در احادیث مذکور که دربارهی بخل و حرص به مال دنیا سخن گفته شد، مورد اشاره قرار گرفت. حیله در بردارندهی بدعتگذاری در دین است همانطور که در بردارندهی گناهان و مفاسد زیادی در دین است.
اما راجع به گرفتن امانت، باید گفت که گرفتن امانت به معنای شایع شدن خیانت میباشد که از نشانههای منافقان است. اما درمیان مردم برخی از انواع خیانت به یک دستور و برنامهی دینی تبدیل شده است. این قضیه از جماعتی که به علم انتساب دارند، نقل شده، همچنین از برخی حاکمان نقل شده است، چون اهل حیلههای شرعی که به آنان اشاره شد، در معاملهی «عینه» بنا را بر پنهان کردن چیزی گذاشتهاند که اگر آشکارش میکردند، قطعاً آن معامله، فاسد بود. پس آن را پنهان کردند تا در ظاهر، صحیح باشد، چون فروش لباس به صد و پنجاه درهم تا مدتی [۱۲۰]ولی فروشنده و خریدار فقط جنس فروخته شده (یعنی لباس) را در معاملهی خود ظاهر کردهاند و اینکه لباس، همان کالای فروخته شده میباشد در حالی که چنین نیست، چون واقعیت امر چیز دیگری است.
مانند کسی که مالش را پایان سال به کسی میبخشد و با زبان حال و با زبان قال میگوید: من به این مال، نیازی ندارم و تو از من به این مال نیازمندتری، سپس مال را به او میبخشد. موقع فرا رسیدن سال دیگر، موهوب له (کسی که مال به او بخشیده شده) به واهب (بخشندهی مال) همان گفتهی اولی را میگوید: یعنی به او میگوید: من به این مال نیازی ندارم و تو از من به آن نیازمندتری، پس مال را به او میبخشد. هر دو در این دو حال، راجع به تصرف در مال، یکساناند. آیا این کار، خلاف امانت نیست؟ اصل تکلیف، امانت میان بنده و پروردگارش است، پس عمل به خلاف آن، خیانت میباشد.
از دیگر نمونههای خیانت، این است که برخی از مردم ظاهر کالا را میآرایند و عیب و ایراد آن را پنهان میکنند. زینت و آراستن کالا به معنای پنهان کردن عیبهای کالا میباشد. و این کار، خلاف امانت و خیرخواهی برای هر مسلمانی است.
به علاوه، بسیاری از حاکمان اموال مسلمانان را برای خود میکشند و معتقدند که این اموال از آن ایشان است نه مسلمانان. برخی از حاکمان در غنایم گرفته شده از کافران، به نوع دیگری از آن معتقدند. آنان غنایم را در بیت المال قرار میدهند و سهمهای مجاهدان و کسانی که غنایم را به دست آوردهاند را از آنان منع میکنند، و این کار را از روی تأویل عقلی انجام میدهند. صورت بدعت در اینجا روشن است.
این مطلب هنگام آوردن مثالهای بدعتهای وارده در ضروریات دین در باب قبلی، مورد اشاره قرار گرفت.
نوبتی شدن غنایم زیر این مبحث قرار میگیرد، و پیامبرصمیگوید: «سَتَرَوْنَ بَعْدِي أَثَرَةً وَأُمُورًا تُنْكِرُونَهَا». «پس از من حالت ناخوش و اموری ناپسند را خواهید دید».
سپس در ادامه فرمودند: «أَدُّوا إِلَيْهِمْ حَقَّهُمْ، وَسَلُوا اللَّهَ حَقَّكُمْ» [۱۲۱]. «حق مردم را به آنان بدهید و حق خود را از خدا بخواهید».
راجع به حلال دانستن خون انسانها و زنا و پوشیدن لباس ابریشم و غنا و موسیقی و رباخواری و شراب خواری، ابوداود و احمد و دیگران از ابومالک اشعریسروایت کردهاند که او از رسول خداصشنیده که فرمودند: «لَيَشْرَبَنَّ نَاسٌ مِنْ أُمَّتِى الْخَمْرَ يُسَمُّونَهَا بِغَيْرِ اسْمِهَا» [۱۲۲].
«قطعاً کسانی از امت من، خمر را مینوشند و نام دیگری را به آن مینهند».
ابن ماجه این عبارت را بدان افزوده است:
«يعْزف عَلَى رُءُوسِهِمْ بِالْمَعَازِفِ وَالْقَيْنَاتِ، يَخْسِفُ اللَّهُ بِهِمُ الأَرْضَ، وَيَجْعَلُ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ» [۱۲۳].
«مردان و زنان خوانندهای برایشان آواز میخوانند. خداوند آنان را به زمین فرو میبرد و افرادی از آنان را همچون میمون و خوک زشت روی میگرداند».
بخاری از ابوعامر یا ابومالک اشعری، حدیث فوق را روایت کرده و طی آن آمده است:
«لَيَكُونَنَّ مِنْ أُمَّتِى أَقْوَامٌ يَسْتَحِلُّونَ الْحِرَ وَالْحَرِيرَ وَالْخَمْرَ وَالْمَعَازِفَ، وَلَيَنْزِلَنَّ أَقْوَامٌ إِلَى جَنْبِ عَلَمٍ يَرُوحُ عَلَيْهِمْ بِسَارِحَةٍ لَهُمْ، يَأْتِيهِمْ -يَعْنِى الْفَقِيرَ- لِحَاجَةٍ فَيَقُولُوا ارْجِعْ إِلَيْنَا غَدًا . فَيُبَيِّتُهُمُ اللَّهُ وَيَضَعُ الْعَلَمَ، وَيَمْسَخُ آخَرِينَ قِرَدَةً وَخَنَازِيرَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» [۱۲۴].
«جماعتهایی از امت من پیدا خواهند شد که پارچهی پشم و ابریشم و خمر و طنبور را حلال میدانند. و جماعتهایی در کنار کوه منزل اختیار میکنند و چهارپایانشان را آنجا به آغل میبرند. فردا برای حاجتی پیش آنان میآید، به او میگویند: فردا نزد ما برگرد. پس خداوند شبانه عذاب را بر سرشان نازل میکند و علم را بر میدارد و دیگران را تا روز قیامت همچون میمون و خوک، زشت روی میگرداند».
در سنن ابوداود آمده است: «لَيَكُونَنَّ مِنْ أُمَّتِى أَقْوَامٌ يَسْتَحِلُّونَ الْخِرَ وَالْحَرِيرَ...». «جماعتی از امت من پیدا خواهند شد که لباس پشمی و ابریشم و... را حلال میدانند». در پایان حدیث فرموده است: «َيَمْسَخُ مِنهم آخَرِينَ قِرَدَةً وَخَنَازِيرَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» [۱۲۵]. «دیگران را تا روز رستاخیز همچون میمون و خوک، زشت روی میگرداند».
عبارت: «وَلَيَنْزِلَنَّ أَقْوَامٌ» یعنی از همان کسانی که لباس پشمی و ابریشم و شراب خواری و طنبور را حلال میدانند. معنای عبارت فوق این است: این حلال کنندگان جماعتهایی از آنان در کنار کوه منزل اختیار میکنند و شخصی تا فردا با آنان قراری میبندد. آنگاه خداوند شبانه عذاب را برایشان نازل میکند و دیگران را زشت روی میگرداند و به شکل بوزینه و خوک در میآورد، همان طور که در روایت ابوداود و در حدیث قبل آمده، آنجا که پیامبرصمیفرماید: «يَخْسِفُ اللَّهُ بِهِمْ الْأَرْضَ وَيمسخ مِنْهُمْ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ». «خداوند آنان را در زمین فرو میبرد و افرادی از آنان را همچون بوزینه و خوک، زشت روی میگرداند».
گویی «خسف» در اینجا همان شبانه عذاب نازل کردن بر سر آنان میباشد که در حدیث قبلی آورده شد.
این حدیث، به صراحت بیان میدارد که این افرادی که این محارم را حلال دانستهاند، آن را تأویل میکردند به گونهای که پنداشتهاند که شرابی که نوشیدهاند، خمر نیست و نامی دیگر دارد. حالا نبیذ است و یا چیز دیگری است. ولی خمر، شیره انگور نارس است. این رأی گروهی از کوفیهاست. و ثابت شده که هر چیز اسکار آور، خمر است.
برخی از عالمان اسلامی میگویند: «عصر پیدایش این افراد فرا رسیده، به گونهای که محرمات را به وسیلهی عوض کردن نامشان، حلال دانستهاند و به وجود علت حرام شده و ثبوت آن توجهی نکردهاند. اینان میافزایند: این کار عین شبههی یهودیان در حلال دانستن فروش پیه پس از جمع کردن آن، و حلال دانستن ماهیگیری در روز یکشنبه که در روز جمعهها تورها را برای ماهیها میانداختند و روزهای شنبه ماهیها را در طور میانداختند، میباشد. آنان میگفتند: در روز شنبه شکار نکردهایم و هیچ کاری نکردهایم، و این کار مباح دانستن پیه نیست.
بلکه کسی که خمر را حلال میداند و گمان میکند که خمر نیست با وجودی که میداند، آن چیز همان تأثیر خمر را دارد و مثل خمر انسان را مست میکند، تأویل فاسدی کرده از این جهت که خمر نامی است برای هر شرابی که مست میکند آنگونه که نصوص دینی بر آن دلالت دارند. و از این جهت که اهل کوفه از همه بیشتر قیاس میکردند، اگر قیاس درست باشد، پس قیاس شراب خرما بر شراب انگور، قیاسی است که تأثیر اصل مقیس علیه را دارد و قیاس جلی میباشد، چون میان مقیس (شراب خرما) و مقیس علیه (شراب انگور) هیچ فرقی ندارد و هر دو مست کننده و در نتیجه حراماند.
وقتی ای افرادی که در حدیث فوق ذکر شدهاند و خمر را از روی حلال دانستناش نوشیدند، از آنجا که گمان کردند که حرام فقط آن چیزی که در لفظ آمده و گمان کردند که لفظ خمر فقط بر فشردهی انگور نارس اطلاق میشود، پس شبههی آنان در حلال دانستن ابریشم و طنبور و آلات لهو و لعب، ظاهرتر است، چون ابریشم برای زنان به طور مطلق و برای مردان در برخی حالات، مباح شده است. همچنین موسیقی و دف در مراسم عروسی و غیره مباح شده است. از طرف دیگر در این نوع اخیر، ادلهی تحریمی که در خمر بود، نیست. پس بدین صورت روشن شد که جماعتی که در زمین فرو میروند و زشت رو میشوند، این کارها را از روی تأویل فاسد انجام میدهند، تأویلی که به وسیلهی آن، محارم حدا را از طریق حیلههای شرعی حلال دانسته و از مقصود و حکمت شارع در تحریم این چیزها روی گرداندهاند».
ابن بطه [۱۲۶]از اوزاعی نقل کرده که پیامبرصفرمودند: «يأتي على الناس زمانُ يستحلّون فيه الربا بالبيع» [۱۲۷]. «زمانی بر سر مردم میآید که در آن زمان، ربا را با بیع حلال میدانند». برخی از علما میگویند: منظور معاملهی «عینه» است.
راجع به حلال دانستن زنا، حدیثی روایت شده که ابراهیم حربی از ابوثعلبه از پیامبرصروایت کرده که ایشان فرمودند: «أَوَّلُ دِينِكُمْ نُبُوَّةٌ وَرَحْمَةٌ، ثُمَّ مُلْكٌ وَرَحْمَةٌ، ثُمَّ مُلْكٌ أَعْفَرُ، ثُمَّ مُلْكٌ وَجَبَرُوتٌ يُسْتَحَلُّ فِيهَا الْخَمْرُ وَالْحَرِيرُ» [۱۲۸]. «ابتدای دینتان، پیامبری و رحمت است. سپس پادشاهی و رحمت، و پس از آن پادشاهی و زور میباشد. سپس پادشاهی گزیده شده است که فرج زن و لباس ابریشم در آن حلال دانسته میشود». منظورش حلال دانستن فرج زن از طریق حرام است. «حِر» با کسر حاء و راء بدون تشدید، به معنای فرج است.
علما گفتهاند [۱۲۹]: «احتمال دارد که منظور آن، حلال دانستن نکاح محلّل و مانند آن باشد که موجب حلال دانستن فرج زنان از طریق حرام میباشد، چون هیچیک از امت اسلام، عمل زنا را حلال ندانسته است. منظورش از حلال دانستن، تنها ذات انجام دادن آن نیست، چون این کار پیوسته میان مردم بوده است. به علاوه، لفظ استحلال (حلال دانستن) در اصل در خصوص کسی که به عقیدهاش چیزی حلال است، استعمال میشود. واقعیت امر نیز چنین است، چون این پادشاهی گزیده شده بعد از دوران خلافت، در اواخر عصر تابعین بود. در آن زمانها، در آغاز کار کسانی بودند که به نکاح محلّل فتوا میدادند و قبل از آن اصلاً کسی به آن فتوا نداده بود».
مؤید این مطلب، روایت مشهور ابن مسعودساست که طی آن آمده است: رسول خداصرباخوار و موکل ربا و دو شاهد و نویسندهی معاملهی ربا و محلَّل (کسی که زن سه طلاقه را برای شوهر زن که طلاقش داده، با حیله حلال میکند) و محلَّل له (شوهرِ زنِ سه طلاقه) را نفرین کرده است [۱۳۰].
احمد از ابن مسعودساز پیامبرصروایت کرده که آن حضرت فرمودند: «مَا ظَهَرَ فِى قَوْمٍ الرِّبَا وَالزِّنَا إِلاَّ أَحَلُّوا بِأَنْفُسِهِمْ عِقَابَ اللَّهِﻷ» [۱۳۱]. «درمیان هیچ قومی رباخواری و زنا پیدا نمیشود مگر اینکه عقاب و مجازات خدا را برای خود حلال کردهاند».
این حدیث اشاره به این نکته است که نکاح محلّل از قبیل زنا است همانطور که معاملهی «عینه» از قبیل ربا است.
از ابن عباسسبه طور موقوف و مرفوع روایت شده که گوید: «زمانی بر سر مردم میآید که در آن پنج چیز با اسم پنج چیز حلال دانسته میشود: مردم آن زمان، خمر را با نامهای دیگری حلال میدانند، رشوه را با اسم هدیه، قتل را با اسم ترور، زنا را با اسم نکاح و ربا را با اسم بیع حلال میدانند» [۱۳۲].
خمر و زنا و ربا که بیان شدند، اما حلال دانستن رشوه با اسم هدیه روشن است. رشوه، مالی است که به والی و حاکم و مانند آنها داده میشود. حلال دانستن قتل با اسم ترور که حاکمان ستمگر آن را سیاست و ابهت فرمانروایی و مانند آن نام مینهند، نیز روشن است. ترور یکی از انواع بدعت قتل است.
پیامبرصخوارج را با این خصلت توصیف کرده میفرماید:
«إِنَّ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا قَوْمًا يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لاَ يُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ يَقْتُلُونَ أَهْلَ الإِسْلاَمِ وَيَدَعُونَ أَهْلَ الأَوْثَانِ يَمْرُقُونَ مِنَ الإِسْلاَمِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ» [۱۳۳].
«همانا قومی از این نسل قرآن میخوانند که از حنجرههایشان تجاوز نمیکند. مسلمانان را میکشند و دست از سر بت پرستان بر میدارند. از دین میگریزند همان طور که تیر از کمان بیرون میآید».
شاید این افراد، مراد فرمودهی پیامبرصدر روایت ابوهریرهسباشد که آن حضرت فرمودند: «يُصْبِحُ الرَّجُلُ مُؤْمِنًا وَيُمْسِى كَافِرًا...» [۱۳۴]. «انسان در صبح مؤمن است و در شب کافر میگردد...».
تفسیر حدیث فوق توسط حسن، بر آن دلالت میکند، آنجا که میگوید: «شخص در صبح، خون و آبروی برادرش را حرام میداند و در شب آن را حلال میداند...» تا آخر گفتهاش.
شخصی به نام مهدی مغربی، قتل را نیز به عنوان دستوری دینی بر اساس سنت خدا و سنت پیامبرش، ابداع کرد. کسی که چنین پنداشت که او همان مهدی است که در احادیث مژدهی آمدنش داده شده است. او قتل را به عنوان مجازات و عقاب هیجده گناه قرار داد. دروغ و چاپلوسی را از جملهی آن هیجده گناه نام بردهاند. او همچنین قتل را برای ترک فرمانبرداری کسی که به فرمانش گوش داده میشود و بر سر آن با وی بیعت کردهاند، وضع نمود. مهدی مغربی در هر وقتی مردم را پند و اندرز میداد و کسانی که حضور نداشتند، تأدیب میشدند. اگر باز سرکشی میکرند و حضور نمییافتند، کشته میشدند. و هر کسی که تأدیب و تنبیه نمیشد، یک بار و دو بار با تازیانه زده میشد. اگر از اطاعت کردن فرامین و دستورات او سرپیچی میکرد، کشته میشد. هر کس به برادرش یا پدرش یا پسرش خیانت میکرد، کشته میشد، و هر کس در عصمت او شک میکرد، یا در اینکه او همان مهدی است که مژدهی آمدنش داده شده، شک میکرد، کشته میشد. و هر کس که فرمانش مخالف فرمان یارانش بود، کشته میشد.
همچنین از جمله آرای او این بود که پشت سر امام یا خطیبی که به خاطر امامت یا خطابه مُزد میگیرد، نماز نمیخواند. همچنین بود پوشیدن لباسهای گران قیمت -هر چند حلال بود- از وی نقل کردهاند که پیش از آنکه قضیهاش جدی شود، پشت سر خطیبی که لباس گران قیمت پوشیده بود، نماز نمیخواند. خطیب دیگری جلو رفت و با لباس آراسته شده که مخالف تواضع و فروتنی بود، آمد. او باز پشت سر او نماز نخواند.
از جمله اعتقادات او، ترک مذهب رأی و پیروی از مذاهب ظاهریه بود. علماء گفتهاند: این کار، بدعتی بود که پس از سال ۲۰۰ ﻫ.ق در شریعت اسلام پدیدار گردید. از جمله آرای او، این بود که ادامه دادن به ذرهای از باطل، همچون ادامه دادن به تمام باطل است.
او در کتاب «الإمامة» بیان داشته که او امام است و یارانش، همان غریبانی هستند که دربارهشان گفته شده است: «بَدَأَ الإِسْلاَمُ غَرِيبًا وَسَيَعُودُ كَمَا بَدَأَ غَرِيبًا فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ» [۱۳۵]. «اسلام با غربت آغاز شد و دوباره مثل اول غریب میشود، پس خوشا به حال غریبان».
وی در کتاب مذکور میگوید: خداوند مهدی را آورد، و طاعت او، صاف و خالص است. مانند او نه قبل از او و نه بعد از او دیده نشده، و آسمانها و زمین به وسیلهی او پابرجا بوده و پابرجاست. او همتا و مانند و نظیری ندارد.
او دروغ گفت، چون مهدی عیسی ابن مریمﻹاست.
مهدی مغربی، مردم را امر میکرد که پس از نماز صبح و نماز مغرب، اسلحه را همراه خود داشته باشند و در نماز صبح به دو مؤذن دستور میداد که موقع طلوع فجر، با صدای بلند ندا سر دهند که: «أصبح ولله الحمد» تا -با زعم خود- اعلام کنند که فجر طلوع کرده تا مردم به سوی نماز صبح و حضور در جماعت بروند.
مهدی مغربی علاوه بر موارد فوق الذکر، ابداعات دیگری دارد که همهشان به این بر میگردد که او در امور عبادی و امور عادی به رأی خود، فتوا میداد و عمل میکرد، با وجودی که گمان میکرد او قائل به رأی نیست. و این تناقض و تضاد آشکاری میان عملکردش و ادعایش بود. بنابراین، بدعت بودن این چیزها روشن شد.
راجع به تاوان و جریمه بودن زکات، باید گفت: مغرم، بدهیها و جریمههایی است که پرداختن آنها، لازم است. حاکمان، مردم را به مقداری معلوم از تاوان و جریمه بدون توجه به قلت یا کثرت مال زکات یا نرسیدن مال به حد نصاب و یا رسیدن مال به حد نصاب، ملزم میکردند. بلکه این تاوان و جریمه را در هر حالی تا وقت مرگ از آنان میگرفتند. بدعت بودن این کار، روشن است.
اما بلند کردن صدا در مساجد، از بدعت مجادله و جر و بحث در دین نشأت میگیرد، چون معمولاً علوم دینی در مساجد تدریس میشود و از جمله آداب آن، این است که در غیر مساجد، صدا بلند کرده نمیشود، حالا گمانت راجع به مساجد چیست؟ مجادله و جر و بحث در مساجد، زیاده روی از تبعیت از هوای نفس میباشد، چون این کار در اصل غیرمشروع میباشد. عالمان اسلامی ترک ستیزه و مجادله در دین را از جمله عقاید اسلامی برشمردهاند. مجادله، سخن گفتن دربارهی چیزی است که اجازهی سخن گفتن در آن داده نشده است، مانند سخن گفتن دربارهی امور متشابه از صفات و افعال و مانند آن، و مانند امور متشابه قرآن. به همین خاطر در حدیث عایشهلآمده که گوید: رسول خداصاین آیه را تلاوت کرد:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦۖ وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٧﴾[آلعمران: ۷].
«او است که کتاب (قرآن) را بر تو نازل کرده است. بخشی از آن، آیههای «مُحْكَمَات« است (و معانی مشخّص و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هستند، و بخشی از آن آیههای «مُتَشَابِهَات« است، (و معانی دقیقی دارند و احتمالات مختلفی در آنها میرود). و امّا کسانی که در دلهایشان کژی است (و گریز از حق، زوایای وجودشان را فرا گرفته است) برای فتنهانگیزی و تأویل (نادرست) به دنبال متشابهات میافتند. در حالی که تأویل (درست) آنها را جز خدا و کسانی که راسخان (و ثابتقدمان) در دانش هستند، نمیدانند. (این چنین وارستگان و فرزانگانی) میگویند: ما به همه آنها ایمان داریم (و در پرتو دانش میدانیم که محکمات و متشابهات) همه از سوی خدای ما است. و (این را) جز صاحبان عقل (سلیمی که از هوی و هوس فرمان نمیبرند، نمیدانند و) متذکر نمیشوند».آنگاه فرمود: «فَإِذَا رَأَيْتُمُ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِيهِ فَهُمُ الَّذِينَ عَنَى اللَّهُﻷفَاحْذَرُوهُمْ» [۱۳۶]. «هرگاه کسانی را دیدید که در آیات متشابه، مجادله و ستیز میکنند،آنان کسانیاند که مورد نظر خدا بوده، پس از آنان دوری کنید».
در حدیث آمده است: «مَا ضَلَّ قَوْم بَعْد هُدًى إِلَّا أُوتُوا الْجَدَل» [۱۳۷]. «هیچ قومی پس از هدایت، گمراه نشدند مگر اینکه جدل و جر و بحث را آوردند».
از پیامبرصروایت شده که ایشان فرمودند: «لا تُمَارُوا فِي الْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْمِرَاءَ فِيهِ كُفْرٌ» [۱۳۸]. «در قرآن مجادله نکنید، چون مجادله در قرآن، کفر است».
همچنین از آن حضرتصآمده که فرمودند:
«إنَّ الْقُرْآنَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضًا، فَلا تُكَذِّبُوا بَعْضَهُ بِبَعْضٍ ما علمتم منه فاقبلوه، وما لم تعلموا منه، فَكِلُوه إلى عالـمه» [۱۳۹].
«آیات قرآن همدیگر را تصدیق میکنند، پس شما برخی آیات را با برخی دیگر تکذیب نکنید. هر چه از قرآن دانستید بپذیرید و هرچه از آن ندانستید، به عالمش واگذار کنید».
همچنین آن حضرت میفرمایند:
«اقرؤوا القرآن ما ائتلفت قلوبكم فإذا اختلفتم فقوموا عنه» [۱۴۰].
«قرآن را تا زمانی که دلهایتان بر آن یکی است، بخوانید. هرگاه در قرآن، اختلاف پیدا کردید، [از آن دست بردارید] و برخیزید».
ابن وهب از معاویه بن قُرَّه روایت کرده که گوید: زنهار! از ستیزه و درگیری و اختلاف در دین دوری کنید، چون این کار اعمال خیر را از بین میبرد.
نخعی دربارهی آیهی: ﴿وَأَلۡقَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ﴾[المائدة: ۶۴].
«آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل میشود (که آیات قرآن مجید است) بر سرکشی و کفرورزی بسیاری از آنان میافزاید»،میگوید: منظور مجادله و ستیزه و درگیری در دین است.
معن بن عیسی گوید: مالک روزی به مسجد رفت در حالی که به دستم تکیه داده بود. مردی که مشهور به ابوالجدیره بود و به مذهب مرجئه منتسب بود، با او برخورد کرد. گفت: ای ابوعبدالله! از من چیزی بشنو که به تو میگویم و با تو مناظره میکنم و رأی خودم را به تو میگویم. مالک به او گفت: حذر کن از اینکه بر تو گواه آورم. آن مرد گفت: به خدا، جز حق قصد دیگری ندارم. از من بشنو، اگر سخنانم درست بود، آن را بپذیر. مالک گفت: اگر مرا محکوم کردی چه؟ آن مرد گفت: آن وقت از عقیدهی من پیروی کن. مالک گفت: اگر تو را محکوم کردم چه؟ گفت: از تو پیروی میکنم. مالک گفت: حالا اگر مردی بیاید و با او بحث کنیم و بر ما غلبه یافت، چه؟ آن مرد گفت: از او پیروی میکنیم. آنگاه مالک به او گفت: ای بندهی خدا! خداوند، محمد را با یک دین مبعوث کرده و میبینیم که تو مجادله میکنی.
عمر بن عبدالعزیز میگوید: هر کس دین خویش را در معرض مجادله و جر و بحث قرار دهد، بسیار مجادله و منازعه کرده است.
مالک گوید: مجادله و جر و بحث در دین، جایگاهی ندارد.
سخن درباره نکوهش جدل، زیاد است. پس وقتی نکوهیده است، هرکس آن را پسندیده بداند و از علوم مفید به طور مطلق به شمار آورد، در دین بدعتگذاری کرده است. و از آنجا که اصل بدعتگذاری، تبعیت از هوای نفس است، فرد مجادله کننده پیوسته به جر و بحثاش ادامه میدهد و خواستار محکوم کردن طرف مقابل است. این کار منجر به بلند کردن صدا میشود.
اگر گفته شود: بلند کردن صدا را از فروع و خواص جدل به شمار آوردی، درحالیکه چنین نیست، چون بلند کردن صدا گاهی در هنگام تدریس و تحصیل علوم دینی است. به همین خاطر بلند کردن صدا در مسجد مکروه است، چه هنگام تدریس و تحصیل علوم دینی باشد و چه در غیر آن باشد.
ابن قاسم در «الـمبسوط» میگوید: مالک را دیدم که بر یارانش به خاطر بلند کردن صدا در مسجد، خرده میگرفت.
محمد بن مَسلَمه دو علت را برای آن ذکر کرده است:
اوّل- واجب است که مسجد از چنین چیزی، پاک و به دور باشد، چون به بزرگداشت و احترام به مسجد امر شده است.
دوّم- مسجد برای نماز ساخته شده است، و ما امر شدهایم که با حالت آرامش و متانت، به سوی نماز برویم. حالا اگر نماز در مکانی باشد که برای آن ساخته شده، به طریق اولی باید در آن مکان آرامش و متانت خود را حفظ کنیم.
مالک روایت کرده که عمر بن خطابسمکان فراخی را در گوشهی مسجد به نام بُطَیحاء ساخت و گفت: هر کس میخواهد هیاهو کند یا شعری را بسراید یا صدایش را بلند کند، به این مکان برود.
وقتی چنین است، پس از کجا نکوهش بلند کردن صدا در مسجد بر جدل منهی عنه دلالت میکند؟
از دو طریق به این سؤال جواب داده میشود:
اوّل- بلند کردن صدا از خاصیتهای جدل نکوهیده است. منظورم در اکثر موارد است نه موارد نادر و کم، زیرا بلند کردن صدا و خارج شدن از اعتدال در آن، از هوای نفس در چیزی که دربارهاش بحث میشود، نشأت میگیرد. سخنانِِ در شأن مسجد بهتر از بلند کردن صدا در مواردی است که به آن اجازه داده نشده است، و آن هم مجادلهای است که حدیث قبلی به آن اشاره کرده است.
به علاوه، در زمان پیشین راجع به هیچ نوع از انواع علم بجز کلام، زیاد بحث نمیشد. و به خاطر علم کلام، نقد و بررسی و نکوهش آن، پدید آمد.
از عمیره بن ابی ناجیه مصری روایت شده که او جماعتی را دید که در مسجد مجادله و ستیز میکنند در حالی که صدایشان بلند شده است. او گفت: اینان جماعتیاند که عبادت را کنار زده و به جر و بحث روی آوردهاند. خدایا! عمیره را بمیران. او همان سال در حج وفات یافت. مردی در خواب، کسی را دید که به او میگفت: امشب، نیمهی مردم وفات یافت. او دانست که آن شب کدام است. در آن شب، عمیره وفات یافت.
دوّم- اگر بپذیریم که ذات بلند کردن صدا بر گفته و مدعای ما دلالت نمیکند، باز مجادله، بدعت است. هرگاه چنین فرض شود که علم جدل مثل تمام انواع علم، جایز است، در نتیجه همه به آن روی میآورند و به آن عمل میکنند و هرگز از آن دست نمیکشند، در نتیجه همچون بدعتهای تازه ایجاد شده در دین در میآید.
اما راجع به مقدم نمودن جوانان بر دیگران باید گفت: این امر از قبیل کثرت جهل و کمی علم است که قبلاً از آن سخن به میان آمد. این مقدم نمودن در درجات علمی یا غیر آن میباشد، چون جوان همیشه یا اکثراً جوانی ناآزموده و بیتجربه است و در حرفه و مسئولیت خود حاضر نیست تمرین و مهارتی کسب کند تا به پای بزرگسالان آزموده و ثابت قدم و با تجربه در آن حرفه و مسئولیت برسد. به همین خاطر مثلی آوردهاند که:
وابن اللّبُون إذا ما لُزَّ في قَرَنٍ
لـم يستطع صولةَ البُزلِ القناعيسِ
[۱۴۱]
«بچه شتر دو ساله هرگاه با طناب بسته شود، نمیتواند همچون شتر بزرگ و قوی هیکل حمله کند».
این زمانی است که حدث را بر جوانی حمل کنیم، و این نص حدیث ابن مسعودساست. اما اگر آن را بر کسی که تازه مسئولیتی را شروع کرده، و فرمودهی پیامبرصدر این احادیث: «وَكَانَ زَعِيمُ الْقَوْمِ أَرْذَلَهُمْ». «و رهبر قوم، پایینترینشان است»، «وَسَادَ الْقَبِيلَةَ فَاسِقُهُمْ». «فاسق قبیله، رئیس شأن میشود». و «إِذَا أُسْنِدَ الأَمْرُ إِلَى غَيْرِ أَهْلِهِ». «هرگاه مسئولیتها و وظایف به نااهلان سپرده شود»، که اشاره به آن است، یک معنا و مفهوم را دارند، چون کسی که تازه چیزی را شروع کرده به پای کسی نمیرسد که مدتها آن چیز را شروع کرده و در آن تجربه کسب نموده است.
به همین خاطر از شیخ ابومدین/نقل میشود که از او دربارهی جوانان ناآزمودهای که بزرگان صوفیه از هم نشینی با آنان نهی کرده، سؤال شد، در جواب گفت: جوان ناآزموده کسی است که در کاری تجربهی لازم را ندارد هر چند هشتاد سال سن داشته باشد.
بنابراین، مقدم نمودن افراد ناآزموده و بیتجربه بر افراد آزموده و باتجربه، از باب مقدم نمودن افراد جاهل و نادان بر افراد عالم و دانا میباشد. به همین خاطر پیامبرصدربارهی آنان عباراتی مثل: «سُفَهَاءُ الأَحْلامِ». «بی خردان». و «يَقْرَؤُونَ الْقُرْآنَ لا يُجَاوِزُ تَرَاقِيَهُمْ» [۱۴۲]. «قرآن را میخوانند در حالی که از اطراف و پیرامونشان تجاوز نمیکند». تا آخر حدیث، به کار برده است. این مطلب در حدیث دیگری دربارهی خوارج آمده است، آنجا که میفرماید: «إن من ضئضئ هذا قوما يقرؤون القرآن لا يجاوز حناجرهم». «همانا جماعتی از همین نسل هستند که قرآن میخوانند در حالی که از حنجرههایشان فراتر نمیرود...». تا آخر حدیث [۱۴۳]منظورش این است که آنان قرآن را فهم نکردهاند. پس قرآن تنها در زبانهایشان است نه در دلهایشان.
راجع به نفرین آخر این امت، اول این امت را، باید گفت که این مطلب درمیان برخی از فرقههای گمراه وجود دارد، چون فرقهی کاملیه یکی از فرقههای شیعه، صحابهشرا تکفیر کردهاند، از آن جهت که پس از رسول خداصخلافت را به علیسواگذار نکردند. همچنین علیسرا تکفیر کردهاند، چون حق خود را در زمینهی خلافت، نگرفت.
اما غیر از آن، مواردی که بنا به علت خاصی روی داده، در کتابها نقل شده و موجود هستند. آنان این کار را به خاطر آراء و تفکرات بدشان کردهاند، پس تمام بدی و فحشاء و امور زشت و ناپسند را بر آن بنا کردهاند. به همین خاطر این افراد از فرقههای بدعت گذار محسوب شدهاند.
مصعب زبیری و ابن نافع گویند: هارون الرشید [۱۴۴]داخل مسجد شد و نماز خواند. سپس کنار قبر پیامبرصرفت و به او سلام کرد. آنگاه به مجلس مالک آمد و گفت: سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد! مالک به او گفت: ای امیرمؤمنان! سلام و رحمت و برکات خدا نیز بر تو باد! سپس هارون به مالک گفت: آیا کسانی که به یاران رسول خداصناسزا گفتهاند، در فیء سهمی دارند؟ مالک گفت: خیر، هیچ احترام و ارزشی ندارند. هارون الرشید گفت: این را از کجا گفتی؟ مالک گفت: خداوند متعال میفرماید:
﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَ﴾[الفتح: ۲۹].
«تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند». پس هر کس به یاران رسول خداصعیب و ایراد وارد کند و آنان را سرزنش نماید، کافر است و کافر در فیء سهمی ندارد.
بار دیگر برای اثبات گفتهاش به این آیه استدلال کرد:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩ وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾[الحشر: ۸-۱۰].
«همچنین غنائم از آنِ فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدهاند. آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را میخواهند، و خدا و پیغمبرش را یاری میدهند. اینان راستانند. آنانی که پیش از آمدن مهاجران خانه و کاشانه (آئین اسلام) را آماده کردند و ایمان را (در دل خود استوار داشتند) کسانی را دوست میدارند که به پیش ایشان مهاجرت کردهاند، و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهائی که به مهاجران داده شده است، و ایشان را بر خود ترجیح میدهند، هرچند که خود سخت نیازمند باشند. کسانی که از بخل نفس خود، نگاهداری و مصون و محفوظ گردند، ایشان قطعاً رستگارند. کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا میآیند، میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز. و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».مالک گفت: پس آنان یاران رسول خداصبودند که با او هجرت کردند و او را یاری کردند:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾[الحشر: ۱۰].
«کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا میآیند، میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز. و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».پس غیر از اینان، سهمی در فیء ندارند. در مبحث خصلتها و خصوصیات فرقهها راجع به این مطلب، زیاد آمده است.
راجع به پیدا شدن دجالین، میتوان به برخی از آنها اشاره کرد:
بعضی از آنان درمیان بنی عباس و دیگران سر بر آوردند.
از جمله آنان میتوان به مَعَدّ از عبیدیها که فرمانروای آفریقا بودند، اشاره کرد. از او نقل شده که مؤذن را وادار کرد که به جای «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ». بگوید: «أشهد أن مَعَدّاً رسول الله». مؤذن هم این کار را کرد. مسلمانان تصمیم گرفتند او را به قتل برسانند. سپس این موضوع را پیش مَعدّ بردند تا ببیند آیا این به دستور وی بوده است؟ وقتی سخنان مسلمانان به مَعدّ رسید، گفت: اذانشان را به آنان بازگردان، خدا نفرینشان کند.
هر کس برای خود ادعای عصمت بکند، مثل کسی است که ادعای پیامبری میکند.
کسی که گمان میکند. که آسمانها و زمین به وسیلهی او برپا میشود، از ادعای پیامبری فراتر رفته است. این فرد، مهدی مغربی بوده است.
مدتها پیش شخصی به نام فازاری ادعای پیامبری میکرد و برای تأیید و اثبات ادعایش به اموری خارق العاده و خبر دادن از امور عینی استناد میکرد. به خاطر همین کار، افرادی از مردم عوام از وی پیروی کردند. شنیدم که برخی از طلبهها آن شهر که این بیچاره اشغالش کرده بود، به فرمودهی: ﴿وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾[الأحزاب: ۴۰]. نگاه میکرد تا ببیند آیا امکان تأویل آن وجود دارد؟ و احتمالاتی را متوجه آن میکردند تا امکان برانگیختن پیامبری پس از محمدصدرست باشد. این افترا زننده به دستان استاد اساتیدمان، ابوجعفر بن زبیر/ [۱۴۵] به قتل رسید.
برخی از مؤلفان وقت نقل کردهاند، گویند: استاد ما، ابوالحسن بن جیاب/برای ما نقل کرد و گفت: وقتی فازاری در روز قتلش برای کشته شدن آماده شد و از زندانش بهسوی مکان قتلش بیرون آورده شد، با صدای بلند سورهی یس را خواند. یکی از افراد فاسق و شرور که با او زندانی شده بود، گفت: قرآن خودت را بخوان. چرا امروز به قرآن ما روی آوردهای؟ یا چیزی از این قبیل گفت. پس از آن دست کشید.
اما راجع به جدا شدن از جماعت مسلمانان، باید گفت که بدعت بودن این کار، روشن است. به همین خاطر مجازات این عمل، مرگ جاهلیت میباشد. این امر درمیان خوارج و دیگرانی که مسلک آنان را پیمودند مثل عُبیدیه و امثال آنان ظهور پیدا کرد.
این کار از جمله مواردی است که احادیث مذکور شاملاش میشود. بقیهی صفات مذکور همچون کثرت زنان و کمی مردان، احداث ساختمانهای طولانی به چیز دیگری بر میگردند.
خلاصه، اکثر این اتفاقاتی که پیامبرصخبر پیدایش و انتشار آن را درمیان امت اسلامی را دادهاند، اموری بدعت به قصد مشابهت با تشریع از جهت یک امر عبادی نه یک امر عادی، میباشند. و این تنها فرق میان معصیتی که بدعت است و معصیتی که بدعت نیست، میباشد.امور عادی از آن جهت که یک امر عادی هستند، بدعتی در آنها وجود ندارد، ولی از آن جهت که به عنوان یک عبادت با آن برخورد میشود یا در جای عبادت گذاشته میشوند، بدعت داخل آن میشود. بدین صورت، اتفاق دو قول مذکور در این زمینه حاصل میشود و این دو مذهب یک مذهب واحد میشوند.
[۱۰۹] ربیع بن ابی راشد از اهل کوفه بود. کنیهاش ابوعبدالله است و از عابدان و پارسایان بود. ابن عیینه گوید: اگر از من سؤال شود: بهترین فرد اهل کوفه چه کسی است؟ خواهم گفت: صیرفی و حائک، یعنی ربیع بن ابی راشد صیرفی و مجمع تیمی حائک. [۱۱۰] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۱۱] شرح حالش از پیش گذشت. [۱۱۲] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۱۳] حدیثی صحیح است: احمد در «الـمسند»، ۴۲/۸۴ روایتش کرده و آلبانی در «صحيح الجامع» به شمارهی ۶۷۵ آن را صحیح دانسته است. [۱۱۴] حدیثی صحیح است: ابوداود به شمارهی: ۳۴۶۲ روایتش کرده و آلبانی در «صحيح الجامع» به شمارهی: ۴۲۳ آن را صحیح دانسته است. [۱۱۵] حدیثی ضعیف است: «ضعیف ابی داود»، شمارهی: ۷۳۱، «ضعيف الجامع» شمارهی: ۶۰۶۳و «ضعيف الـمشكاة»، شمارهی: ۲۸۶۵. [۱۱۶] ابن تیمیه در کتاب «الفتاوي الكبرى»، ۶/۴۴ و ابن قیم در کتاب «إعلام الـموقعين»، ۳/۱۷۰ این روایت را به سعید بن منصور نسبت دادهاند. [۱۱۷] او شیخ الإسلام ابن تیمیه میباشد. عبارت فوق، سخن اوست آنگونه که در «الفتاوي الكبرى»، ۶/۴۴ آمده است و شاگردش، ابن قیم در کتاب «إعلام الـموقعين»، ۳/۱۷۰ این عبارت را از ابن تیمیه نقل کرده است. [۱۱۸] معاملهی عینه، به معنای خرید و فروش با مدت به زیاده قیمت در مقابل مدت میباشد. (مترجم) [۱۱۹] او سفیان بن عبدالملک مروزی رفیق ابن مبارک میباشد. وی از بزرگانی است که از تبع تابعین علم کسب کردهاند. نامبرده به سال ۲۰۰ ﻫ.ق درگذشت. [۱۲۰] در کلام فوق، عباراتی ساقط شده است. [۱۲۱] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۲۲] حدیثی صحیح است: احمد در «الـمسند»، ۴/۲۳۷ و ابوداود به شمارهی: ۳۶۸۸ آن را روایت کردهاند و آلبانی صحیحاش دانسته است. [۱۲۳] حدیثی صحیح است: «صحيح ابن ماجه»، شمارهی: ۳۲۴۷. [۱۲۴] بخاری به شمارهی: ۵۲۶۸ روایتش کرده است. در صحیح بخاری، به جای کلمهی «الخز»، «الحر» آمده است. [۱۲۵] حدیثی صحیح است: ابوداود به شمارهی: ۴۰۳۹ روایتش کرده و آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۱۲۶] شرح حالش از پیش گذشت. [۱۲۷] ابن تیمیه در کتاب «الفتاوي الكبرى»، ۶/۳۷ آن را به ابن بطه نسبت دادهاست. [۱۲۸] دارمی در «السنن»، ۲/۱۵۵، طبرانی در «الـمعجم الكبير»، ۲۲/۲۲۳ و بزاز در مسند خود، به شمارهی: ۱۲۸۲ آن را روایت کردهاند. [۱۲۹] گویندهی این سخن، ابن تیمیه: است، همانطور که در «الفتاوي الكبرى»، ۶/۳۷ آمده است. [۱۳۰] مسلم به شمارهی ۱۵۹۷ روایتش کرده است. [۱۳۱] حدیثی صحیح است: احمد در «الـمسند»، ۱/۴۰۲ و ابن حبان در صحیح خود، به شمارهی: ۴۴۱۰ آن را روایت کردهاند و آلبانی در «صحيح الجامع» شمارهی: ۵۶۳۴ آن را حسن دانسته است. [۱۳۲] نگا: «الفتاوي الكبری»، اثر ابن تیمیه، ۶/۳۷. [۱۳۳] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۳۴] تخریج آن کمی پیش آورده شد. [۱۳۵] تخریج آن در ابتدای این کتاب آورده شد. [۱۳۶] تخریج آن در ابتدای این کتاب گذشت. [۱۳۷] حدیثی صحیح است: «صحيح الترمذي»، شمارهی: ۲۵۹۳، «صحيح ابن ماجه» شمارهی: ۴۵ و «صحيح الترغيب» شمارهی: ۱۳۷. [۱۳۸] حدیثی صحیح است: «صحيح الجامع»، شمارههای: ۱۱۶۳و ۴۴۴۴. [۱۳۹] حدیثی صحیح است: احمد در «الـمسند»، ۲/۱۸۱و ۱۸۵ روایتش کرده، و آلبانی در «الـمشكاة»، شمارهی: ۲۳۷ آن را حسن دانسته است. [۱۴۰] متفق علیه: بخاری به شمارهی: ۴۷۷۳ و مسلم به شمارهی: ۲۶۶۷ آن را روایت کردهاند. [۱۴۱] ابن لبون، به بچه شتری میگویند که دو سال را تمام کرده و وارد سال سوم شده است. بزل، جمع بازل است. بازل شتری است که داندانهای جلویاش در سال نهم افتاده است. قناعیس، جمع قنعاس است. قنعاس، به معنای شتر بزرگ است. همچنین به معنای مرد توانا میباشد. [۱۴۲] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۴۳] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۴۴] او هارون، ابوجعفر بن مهدی محمد بن منصور خلیفهی عباسی است. توسط پدرش به هنگام فوت برادرش، هادی به سال ۱۷۰ ﻫ.ق به خلافت رسید. او علم و اهل علم را دوست میداشت و شعایر و حدود اسلامی را بزرگ میداشت. شرح ماجراها و اخبارش، به طول میانجامد. وی محاسن و خوبیهای زیادی داشت. سرانجام به سال ۱۹۳ ﻫ.ق وفات یافت. [۱۴۵] او احمد بن ابراهیم بن زبیر، امام و علامه، دانشمند اندلس است. او نهایت عنایت و توجه به حدیث را داشت و در علم الرجال، مطالعاتی داشت. وی تاریخی برای اندلس به خوبی جمع آوری و تألیف کرد. سرانجام وی به سال ۷۰۸ ﻫ.ق دار فانی را وداع گفت.