مسأله هفدهم
این مسأله این است که همگی بر اعتبار اهل علم و اجتهاد اتفاق نظر دارند خواه مردم عوام به آنان اضافه شوند و خواه اضافه نشوند، چون اگر مردم عوام به آنان اضافه نشوند، هیچ اشکال و ایرادی نیست در اینکه اعتبار تنها به اکثریت علما و مجتهدین میباشد. پس هر کس از آن منفرد شود و بر آن حالت بمیرد بر جاهلیت مرده است. و اگر مردم عوام به آنان اضافه شوند به تبع از مجتهدین و دانشمندان اجماعشان معتبر است، چون آنان به شریعت اسلام آگاهی و شناخت ندارند. پس حتما باید در امور دینیشان به علما مراجعه کنند، چون اگر آنان بر مخالفت با دانشمندان در مواردی که بر ایشان مقرر کردهاند اصرار داشته باشند آن وقت ظاهراً آنان اکثریت جماعت مسلمانان را تشکیل میدهند، چون دانشمندان، کم و جاهلان، زیادند. اما کسی نمیگوید پیروی از جماعت عوام مطلوب است و دانشمندان از جماعت جدا شدهاند و در حدیث مورد مذمت و نکوهش قرار گرفتهاند بلکه قضیه بر عکس است. و دانشمندان اکثریت جماعت مسلمانان و سواد اعظم هستند هر چند کم باشند و مردم عوام در صورت مخالفت با دانشمندان از جماعت جدا شدهاند. اما اگر موافق دانشمندان باشند این امر بر آنان واجب است.
از اینجا وقتی از ابن مبارک راجع به جماعتی که به آنان اقتدا میشود سؤال شد، در جواب گفت: ابوبکر و عمر. راوی میگوید: پیوسته آنان را برشمرد تا اینکه به محمد بن ثابت و حسین بن واقد رسید.گفته شد: اینان که وفات یافتهاند، از میان زندگان چه کسانیاند؟ گفت: ابوحمزه سُکری، که همان محمد بن میمون مروزی میباشد.
پس امکان ندارد که مردم عوام در این معانی به طور مطلق معتبر باشند.
بر این اساس اگر فرض کنیم، یک عصر از مجتهد خالی باشد، پیروی مردم عوام از امثال خودشان ممکن نیست و به عنوان اکثریت جماعت مسلمانان سواد اعظم که حدیث بدان اشاره شده وهر کس با آنان مخالفت نمایند بر جاهلیت مرده است، محسوب نمیشوند بلکه در این صورت نقل اقوال از مجتهدان به منزلهی وجود خود مجتهدان است. پس آنچه که در صورت وجود مجتهدان بر مردم عوام لازم است، همان چیزی است که در صورت فرض بر خالی بودن عصر از و جود مجتهدان بر آنان لازم میباشد.
به علاوه، پیروی از رأی کسی که صاحب نظر نیست و پیروی از اجتهاد کسی که اهل اجتهاد نیست، گمراهی محض، وپرتاب تیر در کوری است. و این مقتضای حدیث است که آن حضرت میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ لاَ يَقْبِضُ الْعِلْمَ انْتِزَاعًا يَنْتَزِعُهُ مِنَ النَّاسِ وَلَكِنْ يَقْبِضُ الْعِلْمَ بِقَبْضِ الْعُلَمَاءِ حَتَّى إِذَا لَمْ يَتْرُكْ عَالِمًا اتَّخَذَ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالاً فَسُئِلُوا فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا».
«همانا خدا علم و دانش دین را با ستاندن از مردم، نمیگیرد بلکه با گرفتن از علما آن را میگیرد تا جایی که عالمی نمیماند و مردم سرانی نادان را انتخاب میکنند. از آنان سؤال میشود، پس فتوا میدهند و در نتیجه هم خود گمراه میشوند، و هم دیگران را گمراه میکنند».
ابونعیم از محمد بن قاسم طوسی، خدمتکار محمد بن اسلم طوسی روایت کرده که گوید: از اسحاق بن راهویه شنیدم که حدیثی را به طور مرفوع از پیامبرصنقل کرد که آن حضرت فرمودند:
«إن الله لم يكن ليجمع أمة محمد على ضلالة فإذا رأيتم الاختلاف فعليكم بالسواد الأعظم» [۲۷۲].
«همانا خداوند امت محمدصرا بر گمراهی جمع نمیگرداند. پس هرگاه اختلافی را مشاهده کردید، بر شماست که همراه اکثریت مسلمانان باشید».
مردی گفت: سواد اعظم چه کسانی هستند؟ گفتند: محمد بن اسلم و یاران و پیروانش.
سپس افزود: مردی از ابن مبارک پرسید که سواد اعظم چه کسانیاند؟ گفت: ابوحمزه سُکری. سپس گفت: در آن زمان، ابوحمزه سُکری سواد اعظم بود و در زمان ما، محمد بن اسلم و پیروانش سواد اعظم میباشند.
سپس اسحاق گفت: اگراز نادانان بپرسی سواد اعظم چه کسانیاند؟ میگویند: جماعت مردم، ونمی دانند که جماعت، دانشمندانی است که به سنت و راه پیامبرصمتمسک شدهاند. پس هر کس همراه او با شد و از وی پیروی کند، او جماعت است.
سپس اسحاق افزود: پنجاه سال است از هیچ عالمی نشنیدهام که شدیدتر از محمد بن اسلم به سنت پیامبرصتمسک جسته باشد [۲۷۳].
دقت کن به نقلی که اشتباه و خطای کسانی که گمان میکنند که جماعت همان جماعت مردم است، بیان کرده، هرچند عالمی درمیانشان نباشد و این فهم مردم عوام است نه فهم علما. انسان موفق باید در این محل لغزش، ثابت قدم باشد، تا این که از راه راست گمراه نشود.
[۲۷۲] حدیثی ضعیف است: ابن ماجه به شمارهی ۳۹۵۰ روایتش کرده و البانی در کتاب «ضعیف الجامع» به شمارهی ۱۸۱۵ آن را ضعیف دانسته است. [۲۷۳] ابونعیم در «الحلیلة» ۹/ ۲۳۸-۲۳۹ آن را روایت کرده است.