فصل
اگر گفته شود: مگر در برخی احادیث مطالبی نیامده که به مراجعه به آنچه به قلب میافتد و در درون قرار میگیرد، دلالت میکند هر چند دلیلی روشن و غیر روشن بر حکمی از احکام شرعی وجود ندارد؟
در «الصحیح» از پیامبرصآمده که ایشان فرمودند: «دَعْ مَا يَرِيبُكَ إِلَى مَا لاَ يَرِيبُكَ فَإِنَّ الصِّدْقَ طُمَأْنِينَةٌ وَإِنَّ الْكَذِبَ رِيبَةٌ» [۱۷۰]. «آنچه که تو را به شک میاندازد رها کن و آنچه که تو را به شک نمیاندازد، بگیر، چون صدق و راستی، آرامش درون، و دروغ، شک و تردید است».
مسلم از نوّاس بن سمعانساز پیامبرصروایت کرده که گوید: از رسول خداصدربارهی نیکی و گناه سؤال کردم، ایشان فرمودند: «الْبِرُّ حُسْنُ الْخُلُقِ وَالإِثْمُ مَا حَاكَ فِى صَدْرِكَ وَكَرِهْتَ أَنْ يَطَّلِعَ عَلَيْهِ النَّاسُ» [۱۷۱]. «نیکی، خوش اخلاقی است و گناه چیزی است که به درونت میافتد و دوست نداری که مردم از آن مطلع شوند».
از ابوامامهسروایت است که گوید: مردی گفت: ای رسول خدا، ایمان چیست؟ فرمود: «إِذَا سَرَّتْكَ حَسَنَتُكَ وَسَاءَتْكَ سَيِّئَتُكَ فَأَنْتَ مُؤْمِنٌ». «هرگاه نیکیات تو را خوشحال، و بدیات تو را ناراحت کند، تو مؤمن هستی». آن مرد گفت: گناه چیست؟ پیامبرصفرمود: «إذا حك فى صدرك شىء فدعه» [۱۷۲]. «هرگاه چیزی به درونت افتاد، پس آن را رها کن».
از انس بن مالکسروایت شده که گوید: از رسول خداصشنیدم که میفرمود: «دَعْ مَا يَرِيبُكَ إِلَى مَا لاَ يَرِيبُكَ» [۱۷۳]. «آنچه که تو را به شک میاندازد، رها کن و آنچه که تو را به شک نمیاندازد، بگیر».
از وابصهسروایت است که گوید: راجع به نیکی و گناه از رسول خداصپرسیدم، ایشان فرمودند: «یا وابصة! اسْتَفْتِ قَلْبَكَ، وَاسْتَفْتِ نَفْسَكَ، الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّتْ إِلَيْهِ النَّفْسُ، وَاطْمَأَنَّ إِلَيْهِ الْقَلْبُ، وَالإِثْمُ مَا حَاكَ فِي النَّفْسِ، وَتَرَدَّدَ فِي الصَّدْرِ، وَإِنْ أَفْتَاكَ النَّاسُ، وَأَفْتَوْكَ» [۱۷۴]. «ای وابصه! از قلبت فتوا بخواه و از درونت فتوا بخواه. نیکی آن است که درون و قلب با آن آرام گیرند، و گناه آن است که در درونت میافتد و در سینه، مردد است هر چند مردم برای تو فتوا میدهند».
بغوی در معجم خود از عبدالرحمن بن معاویه روایت کرده که گوید: من کسی هستم که از رسول خداصسؤالی کردم که ای رسول خدا از آنچه بر من حرام است، چه چیزی برایم حلال است؟ رسول خداصسکوت کرد و چیزی نگفت. سه بار این سؤال را تکرار کردم، در هر بار رسول خداصساکت بودند. سپس فرمودند: «أین السائل» «سؤال کننده کجاست؟». گفتم: من ام ای رسول خدا، پیامبرص-درحالیکه انگشتش را تکان میداد- فرمود: «ما أنكر قلبك فدعه». «هرچه قلبت از آن خوشش نیامد،،آن را رها کن».
از عبدالله روایت است که گوید: «گناه غالب شونده بر قلبهاست. پس هرگاه چیزی در قلبات تأثیر کرد، آن را رها کن و هر چیزی که در آن، تردید و شک باشد، شیطان در آن سهمی دارد» [۱۷۵].
وی نیز گوید: «حلال، روشن است و حرام، روشن و میان حلال و حرام امور مشتبهی است پس آنچه که تو را به شک میاندازد، رها کن و آنچه که تو را به شک نمیاندازد بگیر» [۱۷۶].
از ابودرداءسروایت است که گوید: «همانا خیر، آرامش و شر، شک و تردید است. پس آنچه که تو را به شک میاندازد، رها کن و آنچه که تو را به شک نمیاندازد، بگیر».
شریح گوید: «آنچه که تو را به شک میاندازد، رها کن و آنچه که تو را به شک نمیاندازد، بگیر. به خدا قسم، هر چیزی را در قلبم تأثیر کند، به خاطر به دست آوردن رضای خدا، آن را رها میکنم».
اینها ادلهای هستند که از معنایشان چنین برمیآید که در برخی از احکام شرعی به آنچه در قلب انسان میافتد و در درون انسان میگذرد و به نظر انسان برسد، مراجعه میشود یا هرگاه درون به آن آرام گیرد اقدام به آن، صحیح است و هرگاه دل، درنگ کند یا شک و تردید نماید، اقدام به آن ممنوع میباشد. و این عین چیزی است که مورد انکار قرار گرفته و آن هم مراجعه به استحسانی است که در دل میافتد و خاطر انسان به آن تمایل دارد، هر چند دلیل شرعی وجود ندارد، چون اگر دلیل شرعی نبود یا این بیان مقید به ادلهای شرعی بود، برای آنچه در دلها میافتد، به آن استناد نمیشد با وجودی که این چیز در نظر شما بیهوده و غیر مفید است مثل کسی که برای امور اتفاقی یا اعمالی که میان آن و میان تشریع احکام ارتباطی وجود ندارد، به احکام شرعی استناد میکند. پس این مطلب نشان میدهد که نیک دانستن عقل و تمایل درون در تشریع احکام، تأثیر دارد و این امری مطلوب است.
جواب: این احادیث و احادیث دیگری در این زمینه، طبری در کتاب «تهذیب الآثار» پنداشته است که گروهی از سلف صالح قائل به صحیح دانستن آنها و عمل به مقتضای ظاهر آنها میباشند، و او روایتهای پیشین از عمر و ابن مسعود و دیگران آورده، سپس از دیگران نقل کرده که قائل به ضعیف دانستن آنها هستند.
دیدم که سخنانش و ترتیب آوردن عبارات به نسبت موضوع مورد بحث ما، جا دارد به صورت واقعیاش آورده شود. البته تنها معنا و مفهوم آن را آوردهام و عین عبارات را نیاوردهام چون به طول میانجامد. او از جماعتی از عالمان اسلامی نقل کرده که گویند: چیزی در امور دین نیست مگر اینکه خداوند با نص یا با معنا آن را تبیین و روشن نموده است. پس اگر چیزی حلال باشد، بر انسان واجب است که به حلال بودن آن معتقد باشد البته اگر بداند که حلال است، و اگر چیزی حرام باشد، بر انسان واجب است که به تحریم آن معتقد باشد. یا اگر چیزی مکروه باشد، بر انسان واجب است که معتقد به حلال دانستن آن و ترجیح ترک آن باشد.
اما عمل به خطورات درونی و آنچه در قلب عارض میشود، این جایز نیست، چون خداوند این کار را بر پیامبرش حرام کرده میفرماید: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُ﴾[النساء: ۱۰۵].
«ما کتاب (قرآن را که مشتمل بر حق و بیانگر هر آن چیزی که حق است) به حق بر تو نازل کردهایم تا (مشعل راه هدایت باشد و بدان) میان مردمان طبق آنچه خدا به تو نشان دادهاست».پس خداوند در این آیه، پیامبرصرا به حکم به آنچه که به او نشان داده شده دستور داده نه به آنچه که خودش خوب میداند و به دلش خطور میکند. پس دیگر انسانها به طریق اولی، این کار برایشان حرام و ممنوع است. اما اگر کسی نسبت به حلال و یا حرام بودن اشیاء جاهل باشد، بر او واجب است که از عالمان سؤال کند و به آنچه که به دلش میافتد، عمل نکند.
از عمرسنقل کرده که او بر مردم خطبه خواند و گفت: «أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ سُنَّتْ لَكُمُ السُّنَنُ وَفُرِضَتْ لَكُمُ الْفَرَائِضُ وَتُرِكْتُمْ عَلَى الْوَاضِحَةِ إِلاَّ أَنْ تَضِلُّوا بِالنَّاسِ يَمِينًا وَشِمَالاً».
«ای مردم! برای شما سنتها، سنت شده و برای شما فرائض فرض گردیده و بر راه روشن رها شده اید، اما [متاسفانه] از راست و چپ در میان مردم گمراه میشوید».
از ابن عباسبنقل است که گوید: هر حلال و حرامی که در قرآن است، به همان صورت، حلال و حرام میباشد و آنچه در قرآن نیامده، از آن صرف نظر شده است.
مالک گوید: رسول خداصدر حالی از دنیا رفت که دین، کامل گردید. پس لازم است که از آثار رسول خداصو یارانش پیروی شود و از رأی پیروی نشود، چون هر وقت از یک رأی پیروی شود، کس دیگری میآید که رأیاش قویتر از توست و تو از او پیروی میکنی، پس هر وقت کسی بر تو غلبه کرد و تو از او پیروی کردی، چنین به نظر میرسد که دین، کامل نشده است.
در میان احادیث، به احادیث زیر استدلال کردهاند:
از جابرسروایت است که پیامبرصفرموده است: «قَدْ تَرَكْتُم فِيكُمْ مَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَي إِذا اعْتَصَمْتُمْ بِهِ كِتَابَ اللَّهِ» [۱۷۷]. «درمیان شما چیزی را به جا گذاشتم که مادام که به آن چنگ رنید، پس از من هرگز گمراه نمیشوید. آن چیز کتاب خدا (قرآن) است». در روایت ابوهریره آمده است:
«إنّی قد خَلَّفْتُ فِيكُمْ شَيْئَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدي أبداً ما أخذتم بهما وعملتم بما فیهما كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّتِى وَلَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ» [۱۷۸].
«همانا من در میان شما دو چیز را به جا گذاشتم که پس از من تا زمانی که آن دو را بگیرید و به مطالب آنها عمل کنید، هرگز گمراه نمیشوید. آن دو چیز کتاب خدا و سنت من است. و این دو تا موقعی که در کنار حوض من بر من وارد میشوند، هرگز از هم جدا نمیشوند».
از عمرو بن شعیب روایت شده که گوید: رسول خداصروزی بیرون رفت و دید که مسلمانان دربارهی قرآن مجادله و جر و بحث میکنند. چهرهی آن حضرت مثل خون قرمز شد. آنگاه فرمود: «یا قوم! علی هذا هلك من کان قبلکم، جادلوا فی القرآن، وضربوا بعضه ببعض، فما کان من حلال، فاعملوا به، وما کان من حرام فانتهوا عنه، وما کان من متشابه فآمنوا به» [۱۷۹]. «ای قوم من! پیشینیان شما به خاطر همین کارها هلاک شدند. آنان دربارهی قرآن مجادله کردند و آیات قرآن را به همدیگر میزدند. پس هر حلالی که در قرآن است، به آن عمل کنید و هر کار حرامی که در آن است، از آن دست کشید و هر امر متشابهی که در قرآن است، به آن ایمان بیاورید[و تسلیم آن شوید]».
از ابودرداءسبه طور مرفوع روایت است که: هر چه را که خدا در کتاب خود حلال کرده، حلال است و هر چه را در کتاب خود حرام نموده حرام است و از هر چه سکوت کرده، گذشت شده اشت، پس گذشت خدا را از او بپذیرید، چون خداوند هرگز چیزی را فراموش نمیکند: ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّٗا﴾[مریم: ۶۴].
اینان گفتهاند: این احادیث راجع به عمل به آنچه در قرآن است و اعلام این مطلب که عمل کننده به آن هرگز گمراه نمیشود، وارد شدهاند. پیامبرصبه امتش اجازه نداده که غیر از آنچه که در قرآن و سنت است، به چیز دیگری عمل کنند، و اگر چیز سومی بود که عمل به آن لازم بود، پیامبرصبیانش را ترک نمیکرد. پس این نشان میدهد که چیز سومی وجود ندارد و هر کس ادعایش کند، باطل گرا و منحرف است.
اینان گفتهاند: اگر گفته شود: پیامبرصوجه سوّمی را برای امتش مقرر نموده و آن فرمودهی: «استفت قلبك» [۱۸۰]. و فرمودهی: «الإثم حوّاز القلوب» [۱۸۱]. و مانند آنها میباشد. در جواب میگوییم: اگر این روایات، صحیح بودند، قطعاً آنها دستور پیامبرصمبنی بر عمل به قرآن و سنت را باطل میکرد، چون احکام خدا و پیامبرش مطابق آنچه درونها خوب و یا زشتاش بدانند، وارد نشده است و وجه سوّمی زمانی است که چیزی از دین خارج از قرآن و سنت باشد، حال آنکه چیزی از دین خارج از آن دو نیست. بنابراین، وجه سومی نیست که عمل به آن واجب باشد.
اگر گفته شود: گاهی عبارت: «استفت قلبك» و مانند آن دربارهی چیزی است که در خصوص آن نصی از کتاب و سنت نیامده و امت اسلامی در آن اختلاف نظر دارند، در نتیجه به عنوان وجه سوّم به حساب میآید.
در جواب میگوییم: این چیز به چند دلیل جایز نیست:
اوّل- هر چیزی که دربارهاش نص معینی آمده، بر حکم آن دلالتی گماشته است. پس اگر فتوای قلب و مانند آن دلیلی بود، گماشتن ادلهی شرعی بیمعنا و بیهوده بود، و این باطل است.
دوّم- خدای متعال فرموده است: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ۵۹].
«و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید».پس اختلاف کنندگان به مراجعه به خدا و پیامبرصامر شده نه به آنچه در درون است و قلب به آن فتوا میدهد.
سوّم- خداوند بلند مرتبه میفرماید: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾[النحل: ۴۳].
«پس (برای روشنگری) از آگاهان (از کتابهای آسمانی همچون تورات و انجیل) بپرسید، اگر (این را) نمیدانید (که پیغمبران همه انسان بودهاند نه فرشته)».پس خداوند در این آیه، انسانها را به پرسیدن از اهل ذکر دستور داده تا در آنچه راجع به قضیهی محمدصاختلاف دارند، حق را به اطلاع آنان برسانند و آنان را امر نکرده که در این زمینه از قلبشان فتوا بخواهند.
چهارم- خدای سبحان خطاب به پیامبرش به عنوان استدلال علیه منکرین وحدانیتاش میفرماید:
﴿أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى ٱلۡإِبِلِ كَيۡفَ خُلِقَتۡ ١٧﴾[الغاشیة: ۱۷].
«آیا به شتران نمینگرند که چگونه آفریده شدهاند؟!».پس خداوند، مردم را به پند گرفتن از موجود دیگری و استدلال با ادلهی آن جهت اثبات صحت دین و آیینی که آورده امر کرده و آنان را امر نکرده که در این باره از قلبشان فتوا بخواهند و به آنچه دلهایشان به آن آرام میگیرد، عمل کنند در حالی که نشانهها و ادله را وضع نموده است. پس در هر آنچه که خداوند دلیل بر آن قرار داده، واجب است به مقتضیات آن دلیل استدلال شود نه به فتوای درون و آرامش قلب از جانب جاهلانِ به احکام خدا.
اینها مطالبی بود که طبری نقلاش کرده است. سپس عمل کردن به آن احادیث را اختیار کرد، حالا یا به این خاطر که از نظرش صحیح هستند، و صحیحترین حدیث از نظر او حدیثی است که معانی این احادیث بر آن دلالت دارند، مثل حدیث: «الْحَلالَ بَيِّنٌ وَالْحَرَامَ بَيِّنٌ، وَبَيْنَهُمَا أُمُورٌ مُشْتَبِهَاتٌ...». تا آخر حدیث [۱۸۲]، چون این حدیث صحیح است و بخاری و مسلم روایتش کردهاند ولی در تمامی مسائل و ابواب فقهی به آن عمل نمیشود، چون در تشریع اعمال و ابداع امور عبادی ممکن نیست که به آن عمل شود. پس به نسبت ابداع اعمال گفته نمیشود: هرگاه درونت به این عمل آرامش پیدا کرد، پس آن عمل، نیک است. یا در ایجاد این کار از قلبت فتوا بخواه اگر به آن آرام گرفت، به آن عمل کن و اگر به آن آرام نگرفت، به آن عمل نکن.
همچنین است به نسبت تشریع ترک اعمال، که معانی احادیث مذکور بر آن دلالت ندارد به اینکه گفته شود: اگر درونت به ترک فلان عمل آرام گرفت، آن را ترک کن و اگر آرام نگرفت آن را ترک مکن و به آن عمل کن. عمل کردن به احادیث مذکور تنها در مواردی است که حدیث: «الْحَلالَ بَيِّنٌ وَالْحَرَامَ بَيِّنٌ،....... تا آخر حدیث»، در آن موارد مورد عمل قرار میگیرد.
آنچه از قبیل امور عادی است مانند استعمال آب و غذا و نوشیدنی و نکاح و پوشاک و مانند آنها، حلال بودن و حرام بودنشان روشن است و آنچه که اشکال و ابهام در آن است- و آن چیز مشتبهی است که مشخص نیست آیا حلال است یا حرام؟ -در آن اقدام نکردن بهتر از اقدام کردن است. مانند این فرمودهی پیامبرص: «إنّی لأجد التمرة ساقطة علی فراشی، فلَوْلاَ أنِّي أخَافُ أنْ تَكُونَ مِنَ الصَّدَقَة لأَكَلْتُهَا» [۱۸۳]. «من آن خرما را دیدم که روی بسترم افتاده است. اگر ترس این نداشتم که از صدقه باشد، حتماً آن را میخوردم». پس این خرما بدون شک از یکی از این دو حالت خارج نیست: یا از صدقه است که در این صورت بر پیامبرصحرام است و یا از غیر صدقه است که در این صورت برای پیامبرصحلال میباشد. اما رسول خداصخوردن آن را از ترس اینکه مبادا در واقعیت امر از صدقه باشد، رها کرد.
طبری گوید: این چنین است خدای متعال بر بنده در مواردی که بر او مشتبه است و او میتواند آن را ترک کند یا به آن عمل کند، یا از مواردی که واجب نیست، بر اوست که آنچه را که او را به شک میاندازد، رها کند و آنچه را که او را به شک نمیاندازد، بگیرد، چون با این کار شک و تردید از دلش بیرون میرود، مانند مردی که میخواهد از زنی خواستگاری کند، پس زنی دیگر به او میگوید که به او و آن زن شیر دادهاست، و راست و دروغ این زن معلوم نیست، در این صورت اگر آن مرد از خواستگاری این زن دست کشد، شک و تردیدی که به سبب اظهارات آن زن به او دست داده، از دلش بیرون میآید، و از طرف دیگر ازدواجاش با آن زن، واجب نیست. اما اگر اقدامی به ازدواج با این زن کند، قضیه فرق میکند، چون درون به حلال بودن این ازدواج آرام نمیگیرد.
گفتهی عمر نیز چنین است. گفتهی او تنها در معاملاتی است که معلوم نیست آیا حلالاند یا حرام؟ در ترک آن، آرامش درون و قلب وجود دارد همانطور که در صورت اقدام به آن شک و تردید هست که: آیا او با انجام این معامله، گناهکار است یا خیر؟ و این معنای فرمودهی پیامبرصبه نواس و وابصهبمیباشد و حدیث مشتبهات «وَبَيْنَهُمَا أُمُورٌ مُشْتَبِهَاتٌ...» بر آن دلالت دارد. و به آن معنا نیست که آن حضرت به افراد جاهل نسبت به احکام شرعی امر کرده که به آنچه درونشان خوب میداند، عمل کنند و آنچه را که زشت میدانند، ترک کنند بدون آنکه از عالمانشان بپرسند.
طبری گوید: «اگر گفته شود: هرگاه مردی به همسرش بگوید: تو بر من حرامی. پس حکم آن را از علماء بپرسد و علما دربارهی حکم آن اختلاف نظر پیدا کنند و عدهای بگویند: زن با سه طلاق از تو جدا شده و عدهی دیگری بگویند: آن زن برای تو حلال است ولی باید کفارهی سوگند را بپردازی. بعضی دیگر بگویند: حکم آن بستگی به نیت خودت دارد که اگر قصد طلاق را کرده باشی، طلاقات واقع شده اگر قصدت ظهار بوده باشد، ظهار است و اگر منظورت، سوگند بوده باشد، سوگند محسوب میشود. حالا این سؤال پیش میآید که آیا این اختلاف نظر دربارهی حکم این قضیه، همچون اظهارات آن زن مبنی بر شیر دادن به آن مرد و زنی که این مرد قصد خواستگاری با او را داشت، است در نتیجه در اینجا به جدایی از زن امر شود همان طور که در آن قضیه امر شد که با آن زن ازدواج نکند از ترس اینکه مبادا دچار حرام شود، یا خیر مانند آن نیست؟
در جواب گفته میشود: حکم آن دربارهی سؤال از علما این است که دربارهی احوال و زندگانی و رفتار و شخصیت و امانت و خیرخواهی آنان تحقیق کند و سپس از کسی که از همهی علما از هر لحاظی راجحتر است، تقلید کند. این کار ممکن است و شک و تردید با این تحقیق، از بین میرود بر خلاف زمانی که از احوال آن زن که قصد خواستگاری با او را دارد، تحقیق کند، چون شک و تردید با این تحقیق از بین نمیرود هر چند این تحقیق آشکار کند که احوال و خصوصیات آن زن، پسندیده نیست. پس بر این اساس قضیهی سؤال از علماء و قضیهی تحقیق دربارهی احوال و خصوصیات زن با هم فرق دارند.
گاهی این دو قضیه، مثل هم است و آن هم زمانی است که دربارهی احوال و شخصیت علماء تحقیق کند و احوال و شخصیتشان از نظر او یکسان باشد به گونهای که ترجیح یکی از آنان برایش ثابت نشود. در این صورت اجتناب از عملی که به آن امر شده درست مانند خواستگاری از زنی که زن دیگر خبر داده که به او و مرد خواستگار شیر دادهاست، چون بر این فرض، فرقی میانشان نیست. مفهوم سخنان طبری در اینجا به پایان میرسد.
او در قضیهی اختلاف علما بر مستفتی اظهار داشته که مستفتی مخیر نیست، بلکه حکماش درست مثل حکم کسی است که چیزی را قاطی کرده و نمیداند آیا حلال است یا حرام؟ پس او همچنان از شبهه رهایی نمییابد مگر اینکه از افضلشان تبعیت کند و به آنچه میگوید، عمل کند یا از هیچ کدامشان پیروی نکند، چون درون تنها با آن آرام میگیرد، آن گونه که ادلهی قبلی اقتضای آن را دارند.
[۱۷۰] حدیثی صحیح است: ترمذی به شمارهی: ۲۵۱۸ و نسائی (۸/۳۲۰)آن را روایت کردهاند و آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۱۷۱] مسلم به شمارهی ۲۵۵۳ و ترمذی به شمارهی: ۲۳۸۹ روایتش کردهاند. [۱۷۲] حدیثی صحیح است: احمد در «الـمسند»، ۵/۲۵۱ و ۲۵۲ و ۲۵۵ آن را روایت کرده و آلبانی در کتابهای «صحیح الجامع»، شمارهی: ۶۰۰ و «صحیح الترغیب والترهیب»، شمارهی: ۱۷۳۹ آن را صحیح دانسته است. [۱۷۳] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۷۴] حدیثی حسن لغیره است: احمد در «الـمسند»، ۴/۲۲۸ روایتش کرده و آلبانی در کتاب «صحیح الترغیب»، شمارهی: ۱۷۳۴ آن را صحیح دانسته است. [۱۷۵] بیهقی در کتاب «شعب الإیمان» به شمارهی: ۷۲۷۷ آن را روایت کرده است. [۱۷۶] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۷۷] حدیثی صحیح است: ترمذی به شمارهی: ۳۷۸۶ روایتش کرده است. نگارندهی کتاب به معنا آن روایت کرده و آلبانی: در کتاب «صحیح الترمذی» به شمارهی: ۲۹۷۸ آن را صحیح دانسته است. [۱۷۸] حدیثی صحیح است: حاکم در «الـمستدرك» (۱/۹۳)، بیهقی (۱۰/۱۱۴)، دارقطنی (۴/۲۴۵) و ابن عبدالبر در «التمهید» (۲۴/۳۳۱) آن را روایت کردهاند و آلبانی در کتاب «صحیح الجامع» به شمارهی: ۲۹۳۷ آن را صحیح دانسته است. [۱۷۹] حدیثی حسن است: احمد در «الـمسند» شمارهی: ۲/۱۷۸/ و ۱۹۵ و ابن ماجه به شمارهی: ۸۵ روایتش کردهاند و آلبانی آن را حسن دانسته است. [۱۸۰] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۸۱] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۸۲] تخرج آن از پیش گذشت. [۱۸۳] متفق علیه: بخاری به شمارهی: ۱۹۵۰و مسلم به شمارهی: ۱۰۷۱ روایتش کردهاند.