فصل
وقتی این موضوع ثابت گردید، به مطلب دیگری منتقل میشویم. و آن هم، این است که حرام در شریعت اسلام به صغیره و کبیره تقسیم میشود، آنگونه که در علم اصول دینی بیان شده است. همچنین بدعتهای حرام با توجه به تفاوت در جای بدعت به صغیره و کبیره تقسیم میشوند. البته این تقسیم بر اساس رأی کسانی است که معتقدند گناهان به گناهان صغیره و گناهان کبیره تقسیم میشوند.
عالمان اسلامی راجع به تفاوت میان گناهان کبیره و گناهان صغیره، اختلاف نظر داشته و آرای متعددی را در این زمینه اظهار داشتهاند. تمامی اقوالی که در این زمینه اظهار نمودهاند، شاید مقصود را به تمامی نرساند، ما هم شرح و توضیح آن را رها میکنیم. نزدیکترین رأی که برای این مطلب به درد میخورد، قولی است که در کتاب «الـموافقات» بیان شده است که: گناهان کبیره مربوط به اخلال در ضروریات معتبر در هر آیینی میباشند. ضروریات معتبر عبارتند از: دین، نفس، نسل، عقل و مال. هر گناهی که بدان تصریح شده به این امر بر میگردد و هر گناهی که بدان تصریح نشده و در ضروریات خلل ایجاد میکنند، همچون گناهانی که بدان تصریح شده، با آنها برخورد میشود. این رأیی است که آرای مختلف دانشمندان را جمع میگرداند.
همچنین دربارهی بدعتهای کبیره میگوئیم: بدعتهایی که به اصلی از این ضروریات خلل وارد میکنند، کبیره و بدعتهایی که در ضروریات خلل وارد نمیکنند، صغیره هستند. در ابتدای این باب، مثالهایی برای آن آورده شد. پس همانطور که گناهان کبیره قابل شمارش و منحصر هستند -آن گونه که در این کتاب بدان اشاره شد- همینطور بدعتهای کبیره نیز قابل شمارش و منحصر هستند.
در این صورت در این موضوع، اشکال و ایراد عظیمی بر بدعتگذاران وارد میآید که دربارهی اثبات بدعتهای صغیره، رهایی از آن دشوار است. اشکال وارده این است که تمامی بدعتها به اخلال در دین یا اصلی در دین و یا فرعی در دین، بر میگردند، چون بدعتها بدین خاطر ایجاد شدهاند که به مشروع ملحق شوند حالا یا از طریق زیاد کردن چیزی به آن و یا از طریق کم کردن چیزی از آن و یا از طریق تغییر قوانین شریعت یا به چیزهایی از این قبیل بر میگردند. و این امر تنها به عبادات اختصاص ندارد و عادات را هم شامل میشود البته اگر قائل به داخل شدن بدعت در عادات باشیم، بلکه هم عبادات و هم عادات را در بر میگیرد.
وقتی کلیت بدعتها، در دین خلل وارد میکنند، بنابراین بدعتها در اولین ضروریات، که دین است، خلل وارد میکنند. حدیث صحیح اثبات کرده که هر بدعتی، گمراهی است. پیامبرصدربارهی فرقهها و گروهایی که در امت اسلام به وجود میآیند، میفرماید: «كُلُّهَا فِ ي النَّارِ إِلا وَاحِدَةٌ» [۸۹]. «همهشان در دوزخاند بجز یک فرقه». این عبارت، تهدیدی برای تمامی فرقههاست.
البته بدعتهای کبیره در اخلال به دین، درجات متفاوتی دارند. پس همین که این بدعتها کبیره هستند، به این معنا نیست که یک درجه دارند.
همان طور که پایههای پنجگانه یعنی ارکان دین، درجات متفاوتی دارند. پس خلل وارد کردن به شهادتین همچون خلل وارد کردن به نماز نیست و خلل وارد کردن به نماز همچون خلل وارد کردن به زکات نمیباشد و خلل وارد کردن به زکات مثل خلل وارد کردن به روزهی ماه رمضان نیست. با وجودی که اخلال به هر کدام از آنها، کبیره است، چون هر بدعتی کبیره میباشد.
در جواب باید گفت: هر چند این بحث و نظر به آنچه که بیان کرد، دلالت دارد ولی در این بحث و نظر، مطلبی است که از جهت دیگری، بر اثبات بدعتهای صغیره از چندین راه، دلالت میکند:
اوّل- میگوییم: اخلال به ضرورت نفس بدون شک، گناه کبیره است ولی این خود درجاتی دارد که پایینترین اش، گناه کبیره نامیده نمیشود.
پس قتل، گناه کبیره است و بریدن اعضاء و بریدن یک عضو، گناه کبیره است...
وهمین طور تا آخر تا اینکه به سیلی و سپس به کمترین خدشهای که تصور میشود، میرسد.
پس درست نیست که به چنین اخلالی، گناه کبیره گفته شود. همانطور که دانشمندان دربارهی دزدی میگویند که دزدی، گناهی کبیره است چون در ضرورت مال خلل وارد کرده است. حالا اگر یک لقمه نان یا یک دانه گندم دزدی شود، این عمل را از گناهان صغیره به شمار آوردهاند. دربارهی ضرورت دین نیز چنین گفته میشود.
در برخی از احادیث از حذیفهسآمده که گوید: «اولین چیزی که از دینتان، از دست میدهید، امانت و آخرین چیزی که از دست میدهید، نماز است. و قطعاً امانتهای ایمان کم کم، نقض میشوند و زنان در حالی که در عادت ماهانه هستند، نماز میخوانند».
سپس گفت: «تا اینکه از فرقهها و گروههای زیادی تنها دو فرقه میماند که یکی از این دو فرقه میگوید: نمازهای پنجگانه چرا؟ پیشینیان ما گمراه شدند، چون خداوند متعال میفرماید:
﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِ﴾[هود: ۱۱۴].
«در دو طرف روز (که وقت نماز صبح و عصر است) و در اوائل شب (که وقت نماز مغرب و عشاء است) چنان که باید نماز را به جای آورید».جز سه وعده، نماز نخوانید و دیگری میگوید: ما همچون فرشتگان به خدا ایمان داریم و کافری درمیان ما نیست. خدا میبایست این دو گروه را همراه دجال محشور گرداند» [۹۰].
این اثر -هر چند متعهد صحت آن نیستم- مثالی از مثالهای این موضوع است، چون بیان میدارد که در آخر زمان کسانی هستند که معتقدند نمازهای فرض، سه تا هستند نه پنج تا. و نیز بیان میدارد که درمیان زنان افرادی هستند که در حالت قاعدگی، نماز میخوانند. گویی منظورش این است که این کار به خاطر ژرف نگری و احتیاط و وسواسی زیاد که خارج از سنت است، صورت میگیرد. این درجهای است که پایینتر از درجهی اولی است.
ابن حزم نقل کرده که برخی از مردمان گمان کردهاند که نماز ظهر، پنج رکعت است نه چهار رکعت.
سپس در کتاب «العتبيه» آمده است: ابن قاسم گوید: از مالک شنیدم که میگفت. اولین کسی که تکیه دادن در نماز ابداع کرد -تا جایی که پاهایش را تکان نمیدهد- مردی است که شناخته شده و مشهور است ولی من دوست ندارم اسمش را بگویم. از او به بدی یاد میشود. به مالک گفته شد: آیا این کار بر او عیب گرفته شده است؟
امام مالک گفت: این کار بر او عیب گرفته شده و این عمل مکروهی است. گفتند: معنای «مُساء» چیست؟ گفت: یعنی از او به بدی یاد میشود.
ابن رشد گوید: «از نظر مالک جایز است که نمازگزار پاهایش را در نماز تکان دهد. این رأی را در «الـمدونه» گفته است. امام مالک مکروه دانسته که نمازگزار پاهایش را در کنار هم قرار دهد تا اینکه تنها به یکی از پاهایش تکیه نکند، چون این کار از حدود نماز نیست، چرا که این کار از پیامبرصو هیچ یک از سلف صالح و تابعین و صحابهی کرام نیامده، و این کار از امور تازه ایجاد شده در دین میباشد».
امثال این کار -اگر فاعلش آن را از محاسن نماز به شمار آورد هر چند اثری دربارهی آن نیامده است- دربارهی امثال آن گفته نمیشود که این کار از بدعتهای کبیره است، آن گونه که درباره رکعت پنجم نماز ظهر چنین چیزی گفته میشود، بلکه امثال آن را از بدعت صغیره به شمار میآید البته اگر بپذیریم که از لفظ کراهت در آن، کراهت تنزیهی از آن اراده نمیشود. وقتی این مطلب در برخی از مثالها در اصل دین ثابت گردید، مثل آن در سایر بدعتهایی که درجات متفاوتی دارند، تصور میشود. پس صغایر در بدعتها، ثابتاند همان طور که در گناهان ثابتاند.
دوّم- بدعتها در شریعت به بدعتهای کلی و بدعتهای جزئی تقسیم میشوند. به این معنا که گاهی خلل ایجاد شده در شریعت به سبب بدعت، کلی است، مانند حسن و قبح عقلی، بدعت انکار احادیث با توجه به کفایت قرآن، بدعت خوارج در اینکه میگفتند: هیچ حکمی جز از آن خدا نیست، و امثال آن از بدعتهایی که تنها به فرعی از فروع شریعت اختصاص ندارند بلکه میبینی که بسیاری از فروع جزئی که قابل شمارش نیستند را شامل میشود. و گاهی خلل وارده در شریعت به سبب بدعت، جزئی است و تنها متوجه برخی از فروع دین میشود و فروع دیگر را شامل نمیشود، مانند بدعت تثویب در نماز که امام مالک دربارهی آن گفت: تثویب گمراهی است، و مانند بدعت اذان و اقامه در نماز عیدین، بدعت تکیه دادن به یکی از پاها در نماز و مانند آنها. در این قسم، بدعت از محل خود فراتر نمیرود و تنها شامل آن موارد میشود و غیر این موارد، زیر مجموعهی آن قرار نمیگیرند تا اصلی بر آن باشد.
قسم اول، هر گاه از کبائر به حساب آید، مراد آن روشن میگردد و ممکن است منحصر و زیر عموم هفتاد و دو فرقه داخل باشد و تهدیدات وارده در قرآن و سنت مختص به آن باشد، و غیر از آن -که همان قسم دوم است- از قبیل لغزشهایی است که امید گذشت و عفو از آنها میرود. پس به طور قطع نمیتوان گفت که همهی بدعتها، بدعتهای کبیره هستند و دلیل تقسیم بدعتها به به بدعتهای کبیره و بدعتهای صغیره روشن شد.
سوّم- ثابت گردید که گناهان به گناهان صغیره و گناهان کبیره تقسیم میشوند و بدون شک -بنا به مقتضای ادلهی قبلی- بدعتها از جمله گناهان و نوعی از گناهان میباشند. پس اطلاق تقسیم گناهان به کبیره و صغیره اقتضا میکند که بدعتها نیز به بدعتهای کبیره و بدعتهای صغیره تقسیم شوند، و به تنهایی به وسیلهی تعمیم دخول در کبائر تخصیص نمییابند، چون این کار، تخصیص بدون مُخَصِّص میباشد.
و اگر این تخصیص معتبر بود قطعاً دانشمندانی که قائل به تقسیم بدعتها هستند این قسم از بدعت را استثنا میکردند چون آنان به صراحت میگفتند که گناهان بجز بدعتها به گناهان صغیره و گناهان کبیره تقسیم میشوند. ولی آنان به این استثنا توجهی نکردند و قائل به تقسیم بودند. پس روشن گردید که گناهان شامل تمامی انواعشان میشود و بدعت را نیز دربر میگیرد.
اگر گفته شود: در این تفاوت، دلیلی برای اثبات بدعتهای صغیره به طور مطلق نیست، بلکه آن نشان میدهد که بدعتها پایین و بالا دارند، برخی سنگین و سنگینترند، و برخی سبک و سبکترند، و سبکی آیا به حدی میرسد که بدعت آن از قبیل لغزشها به شمار آیند؟ این جای تأمل است.
مفهوم کبیره و صغیره در گناهان غیر از بدعتها، روشن شد. اما در بدعتها، دو چیز برایش ثابت میگردد:
اول- بدعتها، مخالف شارعاند، به گونهای که بدعت گذار خودش را در مقامی گذاشته که از شریعت خطا میگیرد و خودش را در مقامی نگذاشته که به آنچه برایش مشخص و محدود شده، اکتفا کند.
دوم- هر بدعتی -هر چند کم هم باشد- چیزی را بر شریعت اضافه میکند یا چیزی را از آن کم میکند یا اصل صحیحی را تغییر میدهد، و همهی بدعتها گاهی تنها هستند و گاهی بر عمل مشروعی ملحق میشوند، آن وقت در آن عمل مشروع، عیب و نقص وارد میکنند. اگر کسی چنین کاری را از روی عمد در تفسیر شریعت انجام دهد، کفر ورزیده است، چون کم و زیاد در شریعت یا تغییر شریعت -کم باشد یا زیاد- کفر است. پس میان کم و زیاد بدعت فرقی نیست. بنابراین هر کسی چنین کاری را به تأویل فاسد یا با رأی غلط انجام دهد و آن را به مشروع ملحق گرداند اگر او را تکفیر نکند، در حکم آن میان کم و زیادش فرقی نیست، چون همهی بدعتها -کم باشند یا زیاد- جنایتی هستند که از نظر شریعت اسلام قابل قبول نیستند و در شریعت جایی ندارند.
آنچه که این نظر را تأیید میکند، عموم ادلهی شرعی راجع به مذمت بدعتها بدون استثنا میباشد. پس میان بدعت جزئی و بدعت کلی فرق وجود ندارد.
جواب صورت اول و دوّم داده شد.
امّا صورت سوم، حجتی در آن نیست، چون فرمودهی پیامبرص: «كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ». سخنان سلف صالح که گذشت بر عموم مذمت و نکوهش در بدعتها دلالت دارند.
و روشن گردید که بدعتها همچون گناهان به کبیره و صغیره تقسیم نمیشوند، بلکه گناهان دیگری غیر از بدعتها، به کبیره و صغیره تقسیم میشوند. آنچه در باب دوم ذکر شد، در نظر بگیر، آن وقت برایت روشن میشود که میان بدعتها هیچ فرقی نیست.
نزدیکترین عبارتی که مناسب این بیان است، این است که گفته شود: هر بدعتی، کبیره و عظیم است با توجه به اینکه به وسیلهی تشریع از حدود خدا، تجاوز کرده است. ولی هر چند بدعتها، عظیماند. اما به نسبت یکدیگر، درجاتش متفاوت است و برخی از آنها، صغیره و برخی دیگر کبیره میباشند، حالا با این اعتبار که برخی از آنها عقاب و مجازات شدیدتری از برخی دیگر دارند. پس بدعتی که عقاب و مجازات شدیدتری دارد، از بدعتی که عقاب و مجازات کمتری به نسبت آن دارد، بزرگتر است. و یا به اعتبار فوت شدن مطلوب در مفسده. پس همانطور که طاعت به وسیلهی تبعیت از سنت با توجه به تقسیم مصالحاش به کامل و اکمل، به فاضل و مفضول تقسیم میشود، همین طور بدعتها با توجه به تقسیم مفاسدش به پست و پستتر و کوچکی و بزرگی، به صغیره و کبیره تقسیم میشوند. همچنین به نسبت یکدیگر به صغیره و کبیره تقسیم میشوند، چون گاهی چیزی در ذات خود بزرگ است ولی به نسبت بزرگتر از خود، کوچک میباشد، همان طور که به نسبت کوچکتر از خود، بزرگ میباشد.
این عبارت، امام الحرمین [۹۱]بدان پیشقدم بوده ولی در تقسیم گناهان به کبیره و صغیره، این عبارت را اظهار کرد. وی میگوید: «آنچه نزد ما پسندیده و راجح است، این است که هر گناه بزرگ و عظیمی به نسبت مخالفت با خدا میباشد، به همین خاطر گفته میشود: نافرمانی خدا بزرگتر از نافرمانی بندگان به طور مطلق است. ولی گناهان کبیره هر چند عظیم و بزرگاند، اما به نسبت یکدیگر درجات متفاوتی دارند». سپس مفهوم مطالبی که گفته شد، بیان کرد.
دیگران با این گفته اش، هم نظر نیستند، هر چند در صورت تأمل، دلیل خاصی دارد. در کتاب «الـموافقات» به این گفته اشاره شده است.
ولی ظواهر این عبارت را نمیپذیرد -آن گونه که دیگر دانشمندان بیان داشتهاند- و ظواهر در بدعتها، کلام امام را در صورتی که روی آن فرود آید، از آن سرباز نمیزند -همانطور که بیان شد- پس اعتقاد به وجود صغائر در بدعتها، نزدیک است جزو متشابهات گردد، همانطور که اعتقاد در کراهت تنزیهی در بدعتها، از امور واضح و روشن است.
در اینجا باید خوب دقت و تأمل شود و منصفانه حق آن را ادا کرد، و به سبکی قضیه در بدعت به نسبت صورت ظاهریاش نگاه نمیشود هر چند کوچک هم باشد، بلکه به برخورد و مخالفت آن با شریعت و دور انداختن شریعت به وسیلهی نقص و خطا گرفتن از شریعت و اینکه شریعت تنها پس از ایجاد بدعتها کامل میشود، نگاه میشود. برخلاف سایر گناهان، چون سایر گناهان هیچ نقصی به شریعت وارد نمیکنند، بلکه فرد گناهکار از گناه خود بیزار است و همواره به مخالفت گناهان با دین اعتراف میکند.
حاصل گناه این است که مخالفتی در فعل مکلف است و مکلف معتقد به دور بودن گناه از شریعت اسلام میباشد ولی حاصل بدعت این است که مخالفتی در اعتقاد کامل بودن شریعت است و بدعت گذار معتقد است با این بدعتی که به وجود آورده، شریعت کامل میشود و بدون آن، ناقص است. به همین خاطر مالک بن انس میگوید: «هر کس در این امت چیزی را ابداع کند که سلف امت بر آن نبودهاند، چنین پنداشته است که رسول خداصدر زمینهی رسالت خیانت کرده است، چون خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِي مَخۡمَصَةٍ غَيۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾[المائدة: ۳].
«(پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم. امّا کسی که در حال گرسنگی ناچار شود (از محرّمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل به گناه نباشد (و عمداً نخواهد چنین کند، مانعی ندارد) چرا که خداوند بخشنده مهربان است (و از مضطرّ صرف نظر میکند و برای او مقدار نیاز را مباح مینماید)». تا آخر روایت، که قبلاً آورده شد».
مانند آن جواب امام مالک به کسی است که میخواست از مدینه احرام ببندد و آن مرد میگفت: در این کار چه فتنهای است و این تنها امیال و آرزوهایی است که من به میل خودم میخواهم آن را انجام دهم! آنگاه مالک گفت: چه فتنهای عظیمتر از آن است که گمان کنی کاری را انجام دهی که رسول خداصاز آن کوتاهی کرده است... تا آخر روایت؟! که قبلاً این روایت نیز آورده شد.
بنابراین، درست نیست که در بدعتها صغیره و کبیره وجود داشته باشد.
جواب: جواب اشکال و ایراد فوق، به طریقهای صورت میگیرد که فروعات این موضوع را به تحقیق روشن میسازد.
و آن هم بدین صورت است که بدعتگذار گاهی ممکن است به بدعت بودن کاری عالم باشد و گاهی به آن عالم نباشد.
کسانی که به بدعت بودن بدعتی عالم نباشند، دو دستهاند: فردی که در زمینهی استنباط و تشریع بدعت، مجتهد است و کسی که در این بدعت، مقلد میباشد.
به هر حال، تأویل در این بدعت همواره همراه بدعتگذار است و هیچگاه از او جدا نمیشود در صورتی که او را از اهل اسلام به شمار آوریم. اما کسی که به بدعت بودن بدعتی عالم باشد، اگر در این کارش تأویلی نداشته باشد، درست نیست که به اهل اسلام منسوب شود، چون او مخالف شارع است و با زیاد کردن به شرع یا کم کردن از آن و با تغییر و تحریف آن، مخالف شرع میباشد. پس باید به ناچار تاویلی داشته باشد، مانند اینکه بگوید: این کار، بدعت است ولی کار خوبی است یا بگوید: این عمل، بدعت است ولی فلان انسان بزرگ را دیده ام که به آن عمل میکرد یا بدان دستور میداد یا به آن اقرار میکرد، ولی بدعتگذار به خاطر بهرهای زودگذر از قبیل ترس بر روشی یا فرار از اینکه در زمینهی پیروی از سنت به او اعتراض شود آن بدعت را انجام میدهد.
مانند انجامدهندهی گناه به خاطر برآوردن حق زودگذرش همانگونه که امروزه بسیاری از کسانی که بدانها اشاره شد و مانند آنان، این وضعیت را دارند.
اما کسی که به بدعت بودن بدعتش عالم نیست، امکان ندارد که به بدعت بودن آن معتقد باشد، بلکه از نظر وی این بدعت به کارهای مشروع ملحق میشود، مانند کسی که دوشنبهها روزه میگیرد، میگوید: چون این روز، روز ولادت پیامبرصاست، و روزه گرفتن دوازدهم ربیع الاول را به روزهای عید ملحق کرده، چون پیامبرصدر این روز به دنیا آمد.
و مانند کسی که سماع و غناء و آواز را از چیزهایی به شمار آورده که به وسیلهی آن انسان به خدا تقرب میجوید، بر این اساس که احوالی خوش را برای انسان جلب میکند، یا در دعا به شکل دسته جمعی پس از نمازها برای همیشه تشویق میکند بر این اساس که یک بار در این زمینه روایتی آمده است، یا احادیث مجعولی را به شریعت اسلام اضافه میکند تا به زعم خود سنت محمدصرا یاری کند.
وقتی به او گفته میشود: تو علیه پیامبرصدروغ بستهای در حالی که آن حضرت میفرماید: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ». «هر کس به عمد به من دروغ ببندد، جایش را در آتش دوزخ آماده کند»، در جواب میگوید: علیه پیامبرصدروغ نبسته ام بلکه به نفع او دروغ بستهام. یا احادیثی را از شریعت از روی تأویل قبول ندارد، به خاطر این فرمودهی خداوند در نکوهش کافران:
﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡٔٗا﴾[النجم: ۲۸].
«(و از نر و ماده بودن فرشتگان کاملاً بیخبرند) و جز از ظن و گمان پیروی نمیکنند، و ظن و گمان هم (در بخش اعتقادات، به کسی سودی نمیرساند، و انسان را) بینیاز از حق نمیگرداند».پس اعتبار احادیث آحاد را به خاطر آن اسقاط میکند، با این بهانه که خبر واحد، ظنی است. همهی اینها از قبیل تأویل است.
مقلد نیز چنین است، چون او میگوید: فلان مجتهدی که به او اقتدا میشود، این عمل را انجام میداد یا بدان فتوا میداد، مثل قرار دادن غناء به عنوان بخشی از بخشهای طریقهی تصوف، بر این اساس که بزرگان تصوف غناء را شنیدهاند و بر اثر آن به وجد آمدهاند حتی برخی از آنان به سبب غناء فوت کردهاند. و مانند پاره کردن لباس هنگام وجد آمدن با رقص و مانند آن، چون بزرگان تصوف این کار را کردهاند. بیشتر این کارها درمیان کسانی روی میدهد که به تصوف منسوب هستند.
چه بسا برای بدعتشان به جُنید و بایزید بسطامی و شبلی و دیگران در اعمالی که از آنان به صحت رسیده یا نرسیده استدلال و استناد کنند و به برنامهی خدا و سنت پیامبرصاستناد نمیکنند، چون تنها سنت پیامبرصاست که در صورتی که راویان عادل آن را نقل کنند و اهل خود آن را تفسیر کنند، در هدایت بودن و راهنما بودن آن، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد. ولی اینان با این وجود به مخالف بودن با سنت، اعتراف نمیکنند بلکه زیر تأویل قرار میگیرند، چون کسی که به اسلام منتسب است، هیچ وقت راضی نیست که صفحهی مخالفت با سنت را آشکار کند.
وقتی چنین است، پس گفتهی مالک: «هر کس در این امت چیزی را ابداع کند که سلف امت بر آن نبودهاند گمان کرده که پیامبرصدر زمینهی رسالت، خیانت کرده است».
و گفتهی او با کسی که میخواست از مدینه احرام ببندد: «چه فتنهای عظیمتر از این است که گمان کنی فضیلتی را انجام دهی که رسول خداصاز آن کوتاهی کرده است تا آخر روایت؟!» الزام طرف مقابل میباشد. گویی امام مالک به او میگوید: در این گفته ات، لزوماً این اعتقاد پیش میآید نه اینکه تو قصد این را داشتهای، چون هیچ مسلمانی قصد آن را ندارد.
حالا چیزی که لازم یک عقیده است، آیا خودش عقیدهای است یا خیر؟ این موضوعی است که اصولیون راجع به آن اختلاف نظر دارند. رأیی که بزرگان بجائی و مغربی بدان فتوا میدادند و معتقد بودند که این رأی، رأی محققین نیز میباشد، این است که لازم یک عقیده عقیده نیست. به همین خاطر وقتی طرف مقابل آن گفته را اظهار داشت، امام مالک به شدت عملش را رد کرد و او را مورد سرزنش قرار داد.
بنابراین، اشکال و اعتراض مذکور وارد نیست. در این صورت بدعتها با معصیت، یکسان است. پس همان طور که گناهان، به گناهان صغیره و کبیره تقسیم میشوند، بدعتها نیز به بدعتهای صغیره و بدعتهای کبیره تقسیم میشوند
- سپس بدعتها دو دستهاند: بدعتهای کلی و بدعتهای جزئی.
بدعتهای کلی تمام فروع شریعت را در بر میگیرند و قابل شمارش نیستند، مانند بدعتهای هفتاد و سه فرقه، چون بدعتهای کلی مربوط به کلیات است نه جزئیات که به امید خدا بعداً بیان میشود.
اما بدعتهای جزئی مربوط به فروع جزئی میباشند.
بدعتهای جزئی تحت تهدید به جهنم داخل نمیشوند هر چند زیر وصف گمراهی داخل میشوند. هر چند تهدید به دوزخ در سرقت یک لقمه نان یا یک دانه گندم تحقق پیدا نمیکند هر چند زیر وصف سرقت داخل است. بلکه دزدیهای بزرگ و کلان، مشمول تهدید به دوزخ میباشند. پس ادلهی تهدید به جهنم جهت دزدی، شامل دزدیهای کوچک مثل سرقت یک لقمه نان و... نمیشود. مگر نمیبینی که بدعتهای بزرگ و کلی مثل فرقه گرایی و خارج شدن از جماعت اهل سنت، غالباً درمیان اهل بدعتهای جزئی ظاهر نمیشود؟ و تنها بدعتهای جزئی مثل لغزش و خطا درمیان اهل بدعتهای جزئی روی میدهد. به همین خاطر بدعتگذاری که بدعتی جزئی را به وجود میآورد و برای آن تأویل دارد اتباع از هوای نفس در او تحقق نیافته است، و مفسدهای که در بدعتهای جزئی حاصل میشود مثل مفسدهای که در بدعتهای کلی حاصل میشود، نیست.
بنابراین، هر گاه در یک بدعت دو وصف جمع میشود: یکی جزئی بودن و دیگری وجود تأویل برای آن بدعت، درست است که این بدعت، صغیره باشد. به تعبیری دیگر هرگاه یک بدعت، جزئی باشد و بدعتگذار به خاطر تأویلی آن را به وجود آورد، آن بدعت، بدعت صغیره است.
مثال بدعت صغیره: قضیهی کسی که نذر کند که ایستاده در برابر آفتاب روزه گیرد و ننشیند و در سایه قرار نگیرد. و مانند کسی که چیزی را از آنچه خدا برایش حلال کرده، مثل خواب یا غذای خوشمزه یا نزدیکی یا همسر یا خوردن در روز... را بر خود حرام کند.
البته بدعتهای کلی و جزئی، گاهی ظاهر و گاهی پنهاناند. همانطور که تأویل، گاهی مأخذ آن نزدیک است و گاهی دور. در این صورت اشکال و ابهام در بسیاری از مثالهای این فصل، پیش میآید، در نتیجه بدعتی که جزو بدعتهای صغیره است، کبیره به شمار میآید و برعکس، بدعتی که جزو بدعتهای کبیره است، صغیره به شمار میآید. و این مبحث به اجتهاد واگذار میشود.
[۸۹] حدیثی صحیح است: «صحیح ابن ماجه»، شمارهی: ۳۹۸۳ و «صحيح الجامع»، شمارهی: ۲۰۴۲. [۹۰] حاکم در «الـمستدرك»، ۴/۵۱۶ روایتش کرده است. [۹۱] او عبدالملک بن عبدالله بن یوسف، ابوالمعالی بن امام ابی محمد جوینی است. او فقیه و بزرگ شافعیها در نیشابور بود. ابوسعد سمعانی دربارهاش میگوید: او پیشوای پیشوایان است و شرق و غرب بر امامتاش اتفاق نظر دارند و چشمها مانند او را ندیده است.