فصل
وقتی پذیرفتیم که برخی از بدعتها، صغیرهاند، این خود شرایطی دارد:
اوّل- بدعتگذار بر آن مداومت و اصرار نکند، چون گناه صغیره به نسبت کسی که بر آن مداومت و اصرار میکند، کبیره محسوب میشود، چون این گناه ناشی از اصرار بر آن است و اصرار بر گناه صغیره آن را به گناه کبیره تبدیل میکند. به همین خاطر عالمان اسلامی گفتهاند: در صورت اصرار بر گناه، دیگر گناه صغیره وجود ندارد و با وجود استغفار و طلب بخشش برای گناه، دیگر گناه کبیره وجود ندارد. بدعتها نیز دقیقاً چنیناند و هیچ فرقی با گناهان ندارند.
با این تفاوت که گناهان به گونهای است که ممکن است گاهی بر آن اصرار شود و گاهی بر آن اصرار نشود. قبول نکردن شهادت و خشم بر کسی که به آن شهادت داده یا عدم آن، بر همین مطلب بنا میشود، ولی بدعت چنین نیست، چون نشان بدعت این است که معمولاً بر آن مداومت و اصرار میشود و این حرص وجود دارد که از جای خود بیرون نرود و بر کسی که آن بدعت را ترک میکند، قیامت برپا میشود و سرزنش و ملامت متوجه او میشود و تهمت جهالت و نادانی به او زده میشود و لقب بدعتگذار و گمراه به او داده میشود. دقیقاً عکس آنچه که سلف صالح و پیشوایان دینی بر آن بودهاند.
دلیل آن، تجربهی تاریخ و نقل میباشد، چون بدعتگذاران اگر قدرت و حکومتی را در دست داشتهاند یا حاکمی پشتیبانشان بوده که احکامش درمیان مردم جاری بوده و اوامر و دستوراتش در مناطق مختلف اجرا شده معمولاً اهل سنت را مورد سرزنش و ملامت قرار میدادند و آنان را اذیت میکردند. هرکس سیرت متقدمین را مطالعه و بررسی کند، موارد زیادی از این قبیل را میبیند.
اما دلیل نقلی، همان اظهارات سلف صالح است که بیان داشتهاند که بدعت هرگاه به وجود آید، ادامه پیدا میکند. ولی گناهان چنین نیستند، چون گاهی گناهکار از گناهش توبه میکند و به درگاه خدا باز میگردد. بلکه چیزی که در حدیث فرقهها آمده، آن را تقویت و تأیید میکند، آنجا که در برخی از روایات آمده است: «آن هواها به صاحبانش میچسبد همان طور که بیماری کَلَب به صاحبش میچسبد». از اینجا سلف صالح جزم کردهاند که بدعتگذار از بدعتاش توبه نمیکند.
شرط دوّم- دیگران را به سوی آن دعوت نکند، چون بدعت گاهی به نسبت کسی، صغیره است، سپس بدعت گذار به قائل شدن به آن و عمل به مقتضای آن، دعوت میکند، در این صورت تمام گناه این بدعت بر گردن اوست، چون این چیزها از آثار و عملکرد اوست و به سبب او، وقوع این بدعت و عمل به آن، زیاد شده است، چون حدیث صحیح بیان داشته که هر کس روشی بد را پایهگذاری کند، گناه آن و گناه کسانی که به آن عمل نمودهاند، بر گردن اوست و چیزی از گناهان آنان را کم نمیکند. بدعت صغیره و کبیره، به تناسب کثرت و کمی گناه میباشد. پس چه بسا بدعت صغیره- از این طریق- با بدعت کبیره مساوی باشد یا حتی بر آن فزونی کند.
پس بر بدعتگذار واجب است که هرگاه بدعتی را انجام داد، تنها خودش به آن عمل کند و دیگران را به سوی آن فرا نخواند و گناه دیگران را بر گردن نگیرد.
در این وجه، خارج شدن از آن دشوار است، چون معصیت در مواردی که میان بنده و پروردگارش است، امید توبه و غفران وجود دارد هر چند به سوی آن دعوت کند.
این موضوع در باب مذمت و نکوهش بدعتها گذشت و بقیهی کلام در این باره إن شاءالله بعداً خواهد آمد.
شرط سوّم- در جاهایی که مردمان جمع میشوند یا در جاهایی که سنتها در آن بر پا میشوند و شعایر و برنامههای شریعت در آن آشکار میشوند، انجام نگیرد.
آشکار کردن بدعتها در اجتماعات مردم از جانب کسانی که به آنان اقتدا میشود یا نسبت به آنان حسن ظن وجود دارد، از زیان بارترین چیزها برای سنت اسلام میباشد، چون این کار از دو حالت خارج نیست:
یا در این بدعت، به صاحبش اقتدا میشود، چون مردم عوام پیرو هر صدا کنندهای هستند، به ویژه بدعتهایی که شیطان برای مردم خوب و زیبا کرده و نفسها به آنها تمایل دارند. و هرگاه به صاحب بدعت صغیره اقتدا شود، به نسبت او، کبیره میشود، چون هرکس به ضلالتی دعوت کند، گناه او و گناه کسانی که به آن عمل کردهاند، برگردن اوست. پس به تناسب کثرت پیروان این بدعت، گناه او بیشتر میشود.
عین این مطلب نیز در گناهان صغیره نیز وجود دارد، چون مثلاً اگر یک نفر عالم، گناهی را -هر چند کوچک هم باشد- آشکارا انجام دهد، ارتکاب آن بر مردم آسان میشود، چون جاهل میگوید: اگر این کار آنگونه که میگوید گناه بود، آن را مرتکب نمیشد و او تنها به خاطر عملی که داشته و ما نداریم، مرتکب آن شده است. بدعت نیز چنین است که هر گاه یک نفر عالم آن را آشکارا ایجاد کند، بدون شک در آن بدعت، به او اقتدا میشود، چون این بدعت به گمان جاهل مثل یک کار خوب و وسیلهی تقرب و نزدیکی به خداوند است، چون این عالم به این شیوه، انجامش داده است. تازه بدعت در این زمینه، وضعیت شدیدتری را دارد، چون گناهی گاهی مورد پیروی قرار نمیگیرد ولی بدعت چنین نیست و کسی از اتباع آن حاشا نمیکند، مگر کسی که بداند که آن بدعت نکوهیدهای است، در این صورت درجهی گناه را دارد. پس وقتی چنین است، این بدعت صغیره بدون شک کبیره میشود، حالا اگر بهسوی آن دعوت کند، وضعیت شدیدتر است هر چند خود آشکارا کردن آن، موجب پیروی کردن از آن میشود. پس فرا خواندن مردم بهسوی آن، نص صریحی است که مردم را بیشتر بهسوی آن میکشاند.
از حسن روایت شده که مردی از بنی اسرائیل بدعتی را ایجاد کرد و مردم را بهسوی آن فراخواند و در این زمینه از وی پیروی شد. آن مرد وقتی به گناهش پی برد، به گرداگرد خود رو آورد و آنرا سوراخ کرد. آنگاه حلقهای و سپس زنجیری را در آن داخل کرد و سپس آن را به درختی بند کرد. آنگاه شروع به گریستن و زاری به درگاه پروردگارش کرد. خداوند به پیامبر آن امت وحی کرد که این فرد توبه ندارد و کاری که کرده، بخشوده میشود. حالا وضعیت کسی که گمراه شده و از اهل جهنم گردیده، چگونه باید باشد؟
اما انجام دادن بدعت در جاهایی که سنتها در آن برپا میشوند، مثل آن است که صراحتاً بهسوی آن دعوت کند، چون جای آشکار کردن شعایر اسلامی است. گویی آشکار کنندهی آن با زبان حال میگوید: این عمل، سنت است پس از آن پیروی کنید.
ابومصعب گوید: ابن مهدی بر ما وارد شد و نماز خواند و ردایش را جلو صف گذاشت. وقتی امام سلام داد، مردم به ابن مهدی چشم دوختند و به مالک -که پشت سر امام نماز خوانده بود- چشم میدوختند. وقتی مالک سلام نماز داد، گفت چه کسی اینجا نگهبان است؟ دو کس پیش او آمدند. آنگاه مالک گفت: صاحب این لباس را بگیرید و او را زندانی کنید. وی زندانی شد. به مالک گفته شد: این شخص، ابن مهدی است. مالک به او رو کرد و گفت: آیا از خدا نترسیدی، که لباست را در پیش خود در صف گذاشتی و نمازگزاران را به نگاه کردن به آن مشغول کردی و در مسجد ما چیزی را ابداع کردی که ما آن را نمیشناختیم، و پیامبرصفرموده است: «من أحدث في مسجدنا حَدَثاً، فعليه لعنة الله والـملائكة والناس أجمعين». «هر کس در مسجد ما بدعتی را به وجود آورد، لعنت خدا و فرشتگان و همهی مردم بر او باد!». پس ابن مهدی گریه کرد و بر خودش سوگند خورد که دیگر هرگز این کار را در مسجد پیامبرصو هیچ مسجد دیگری انجام ندهد.
در روایتی از ابن مهدی آمده که گوید: به آن دو نگهبان گفتم: مرا پیش ابوعبدالله میبرید؟ گفتند: اگر بخواهی. پس او را پیش ابوعبدالله بردند. ابوعبدالله گفت: ای عبدالرحمن! با حالت برهنه نماز میخوانی؟ گفتم: ای ابوعبدالله! آن روز، روز گرمی بود -همانطور که دیدی- ردایم بر من سنگین آمد. ابوعبدالله گفت: تو را به خدا قسم آیا با آن کار منظورت عیب وارد کردن بر گذشتگان و مخالفت با آنان نبود؟ گفتم: به خدا قسم، این منظور را نداشتم. ابوعبدالله گفت: آزادش کنید.
ابن وضّاح نقل کرده و گوید: در زمان مالک، مؤذن در مدینه تثویب گفت. مالک کسی را دنبالش فرستاد. مؤذن پیش مالک آمد. مالک به او گفت: این چه کاری است که میکنی؟ گفت: خواستم که مردم را از طلوع فجر باخبر کنم و از خواب برخیزند. مالک به او گفت: این کار را مکن. نباید در شهر ما چیزی به وجود آید که قبلاً در آن نبوده است. رسول خداصده سال در این شهر بود و ابوبکر و عمر و عثمان چندین سال در این شهر بودند و این کار را نکردند. پس در شهر ما چیزی که در آن نبوده، به وجود نیاور. مؤذن از آن دست کشید. و مدتی اقامه خواند. سپس در مناره هنگام طلوع فجر، سینه صاف کرد. مالک کسی را دنبالش فرستاد و به او گفت: این چه کاری است که میکنی؟ گفت: خواستم که مردم از طلوع فجر باخبر شوند. مالک به آن مرد گفت: مگر تو را نهی نکردم که در نزد ما چیزی را که در آن نبوده، ایجاد مکن؟ او گفت: تو مرا از تثویب نهی کردی. آنگاه مالک به او گفت: این کار را مکن. آن مرد مدتی از این کار دست کشید. سپس شروع به در زدن خانهها نمود. باز مالک کسی را دنبالش فرستاد و به او گفت: این چه کاری است که میکنی؟ گفت: خواستم که مردم را از طلوع فجر باخبر کنم. مالک به او گفت: دیگر این کار را مکن، در شهر ما چیزی را که قبلاً در آن نبوده، ایجاد مکن.
ابن وضاح افزود: «مالگ تثویب را ناپسند میدانست و گفت: این کار در عراق ابداع شد. به ابن وضاح گفته شد: آیا در مکه یا مدینه یا مصر یا دیگر شهرها به آن عمل میشد؟ ابن وضاح گفت: آن را جز از طرف برخی از کوفیها و اباضیهها نشنیدهام».
دقت کن چگونه مالک از ابداع چیزی که از نظر انسان، چیز سادهای است، منع کرده و آن را بدعت دانست. او دربارهی تثویب گوید: تثویب، گمراهی است. و این روشن است، چون هر چیز تازهای در دین بدعت است و هر بدعتی گمراهی است. ومالک به مؤذن اجازهی صاف کردن سینه و در زدن خانهها را نداد، چون این کارها احتمال آن را داشت که سنت دانسته شوند. همانطور که عبدالرحمن ابن مهدی از گذاشتن رداء در پیش خود منع شد از ترس اینکه مبادا بدعتی باشد که آن را ایجاد کرده است.
در مغرب، شخصی به نام مهدی تثویب هنگام طلوع فجر را ابداع کرد. تثویب همان گفتن: «أصبح ولله الحمد» میباشد. تا با این عبارت به مردم اعلام بکنند که فجر طلوع کرده است تا از خواب برخیزند و به سوی نماز و حضور در جماعت و به سوی هر آنچه که به آن امر میشوند، بروند. حالا متأخرینِ تثویب را در نماز همچون اذان، قرار دادهاند.
همچنین نقل شده که درمیان مردم مغرب، حزب تازهای در اسکندریه است، و این امر در جوامع اندلس و دیگر جاها معمول است. پس همهی آنها به عنوان سنتی در مساجد تا کنون قرار داده شده است.
تثویبی که امام مالک به آن اشاره کرد، چنین تفسیر شده که مؤذن هرگاه اذان میگوید و مردم ساکت میشوند، بین اذان و اقامه میگوید: قد قامت الصلاة، حى على الصلاة، حى على الفلاح. این نظیر گفتهی افرادی در نزد ماست که میگویند: الصلاة رحمكم الله.
از عبدالله بن عمربروایت شده که او داخل مسجد شد و میخواست آنجا نماز بخواند. مؤذن تثویب گفت. پس عبدالله بن عمر از آن مسجد بیرون رفت و گفت: ما را از نزد این بدعتگذار بیرون ببر. و در آن مسجد نماز نخواند.
ابن رشد گوید: «و آن مانند کاری است که در مناطق ما در مسجد جامع قرطبه انجام میشد که مؤذن پس از اذان پیش از فجر، ندای هنگام فجر را با این گفته تکرار میکند: حي علی الصلاة. سپس این کار ترک شد». ابن رشد افزود: «بعضی گفتهاند که منظور از تثویب، گفتن حي علی خير العمل از طرف مؤذن هنگام اذانش میباشد، چون این عبارتی است که شیعیان مخالف سنت به اذان افزودهاند».
در کتاب «الـمجموعة» آمده است: هر کس تثویب را شنیده و در مسجد بوده، از آنجا بیرون رفته است، مانند کاری که ابن عمربانجام داد.
در این مسأله، کلامی هست و منظور از آن تثویب مکروهی است که مالک دربارهاش گفته است: آن، گمراهی است.
این کلام بر سختگیری در امور تازه ایجاد شده در دین دلالت میکند که در اجتماعات مردم یا در جاهایی که سنتها در آن برپا میشوند و به شدت بر شعایر دینی محافظت میشود، نباید این امور تازه انجام شوند، چون اگر در این مکانها انجام شوند، مردم آن را میگیرند و بدان عمل میکنند. در نتیجه گناه این کار به کسی که اولین بار انجامش داده، برمیگردد. پس گناهش زیاد میشود و خطر بدعتش، زیاد میشود.
شرط چهارم- بدعتگذار آن را کوچک و ناچیز نداند -هر چند آن را صغیره فرض کردهایم- چون این کار، خوار شمردن بدعت است و خوار شمردن یک گناه، بزرگتر از خود گناه میباشد. در نتیجه این کار سبب بزرگ بودن گناهی که در اصل کوچک است، میشود. چون از دو جهت به گناه نگاه میشود:
از جهت رتبه و درجهاش در شریعت اسلام.
از جهت مخالفت با پروردگار عظیم به وسیلهی این گناه.
از جهت اوّل، گناه در صورتی که از شریعت فهم کنیم که کوچک است، کوچک شمرده میشود، چون ما آن را در جایی میگذاریم که شریعت گذاشته است.
اما از جهت دوّم، به اعتقاد ما در خصوص عمل به آن بر میگردد، که آیا ما با این گناه، مقابله و مخالفت با پروردگار را کوچک میدانیم یا خیر. بر ما واجب است که این گناه را -هر چند در ذات خود، کوچک است- خیلی بزرگ بدانیم چون در حقیقت میان مخالفت با پروردگار به وسیلهی گناه کبیره و مخالفت با او به وسیلهی گناه صغیره، فرقی وجود ندارد.
گناه از آن جهت که گناه است، این دو جهت هرگز از آن جدا نمیشوند، چون تصور گناه وابسته به این دو جهت است. پس بزرگ دانستن ارتکاب گناه با وجود اعتقاد به صغیره بودن آن، هیچ منافاتی با هم ندارند، چون این دو چیز از دو جهت در نظر گرفته میشود. پس گناهکار هر چند عمداً گناه را مرتکب شده با عمدی انجام دادن گناه، قصد خوار شمردن مخالفت با پروردگار را ندارد، بلکه قصدش، تنها پیروی کردن از شهوتش در گناهی که شارع آن را کوچک یا بزرگ دانسته میباشد. پس گناه به تناسب این قصد واقع میشود.
همانطور که در بدعت، بدعتگذار قصدش مخالفت با شارع و خوار شمردن شریعت نیست، بلکه تنها قصدش عمل به مقتضای آن است اما با تأویلی که دارد، این بدعت را به شریعت افزوده و آن را راجح دانسته است. بر خلاف زمانی که در شریعت آن را کوچک بداند، چون در این صورت مخالف با فرمانروای حق را کوچک دانسته است، چون نهی از این بدعت وجود دارد و مخالفت وی به وسیلهی ایجاد این بدعت، وجود دارد و کوچک دانستن آن بدعت، گناه عظیمی است. به همین خاطر گفته میشود: به کوچکی گناه نگاه مکن، بلکه به عظمت و بزرگی کسی که به وسیلهی این گناه با او رویارو شدهای نگاه کن.
در «الصحيح» آمده که رسول خداصدر حجة الوداع فرمودند:«أَيُّ يَوْمٍ هَذَا» «این چه روزی است؟». گفتند: روز حج اکبر فرمود:
«فَإِنَّ دِمَاءَكُمْ وَأَمْوَالَكُمْ وَأَعْرَاضَكُمْ بَيْنَكُمْ حَرَامٌ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا فِى بَلَدِكُمْ هَذَا أَلاَ لاَ يَجْنِى جَانٍ إِلاَّ عَلَى نَفْسِهِ أَلاَ لاَ يَجْنِى جَانٍ عَلَى وَلَدِهِ وَلاَ مَوْلُودٌ عَلَى وَالِدِهِ أَلاَ وَإِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ أَيِسَ مِنْ أَنْ يُعْبَدَ فِى بِلاَدِكُمْ هَذِهِ أَبَدًا وَلَكِنْ سَتَكُونُ لَهُ طَاعَةٌ فِيمَا تَحْتَقِرُونَ مِنْ أَعْمَالِكُمْ فَسَيَرْضَى بِهِ» [۹۲].
«همانا خون و مال و ناموس تان در میان تان حرام است همچون حرمت این روزتان در این شهرتان در این ماه تان. هان، اگاه باشید هیچکس نباید جنایت و گناهی جز بر خودش مرتکب شود. هان، آگاه باشید هیچ کس نباید بر فرزندش جنایتی انجام دهد و هیچ فرزندی نباید بر پدر و مادرش جنایتی انجام دهد. هان، آگاه باشید که شیطان ناامید شده از اینکه در این شهرتان برای همیشه پرستش شود، ولی در اعمالتان که کوچکاش میدانید، طاعت شیطان وجود دارد و شیطان به این کار راضی و خوشنود است».
عبارت: «فَسَيَرْضَى بِهِ» دلیلی بر عظمت و بزرگی گناهان که کوچک انگاشته میشوند، میباشد.
این شرط را غزالی در این زمینه معتبر دانسته است، چون او در کتاب «الإحياء» گفته که از جمله چیزهایی که گناه صغیره به وسیله آن، بزرگ میشود این است که گناهکار آن را کوچک بداند. وی میگوید: «گناه هر چه بنده را در دل خودش، بزرگش بداند، در نزد خدا کوچک است و هر چه بنده آن را کوچک بداند، در نزد خدا بزرگ است». سپس این مسأله را تبیین نمود و آن را شرح و توضیح داد [۹۳].
هرگاه این شروط تحقق یابند، آن وقت این امید هست که صغیره بودن بدعت، صغیره باشد. اما اگر یک شرط یا بیشتر از این شرط تحقق نیابد، بدعت صغیره به کبیره تبدیل میشوند یا این ترس وجود دارد که به بدعت کبیره تبدیل شود، همانطور که گناهان چنین هستند.
[۹۲] حدیثی صحیح است. ترمذی به شمارههای: ۲۱۵۹ و ۳۰۸۷ و ابن ماجه به شمارههای: ۲۶۶۹ روایتش کردهاند و آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۹۳] الإحياء: ۴/۳۲.