مسأله بیست و یکم
حالا این سؤال پیش میآید که این چشیدن حب بدعت که بدان اشاره شد آیا تنها به برخی از بدعتها اختصاص دارد یا خیر این طور نیست و مربوط به همهی بدعتهاست؟
چون ممکن است شأن برخی از بدعت چنان باشد که دل صاحباش حب آن را چشیده باشد و برخی از بدعتها چنین نباشد، مثلاً فلان بدعت شأناش چنان است که به صاحباش میچسبد همان طور که بیماری کَلَب به صاحباش میچسبد ولی فلان بدعت چنین نیست.
مثلاً بدعت خوارج از جهت چشاندن حب آن به دل همچون بدعت منکران قیاس و تمسک جویندگان به ظاهر در فروع از جهت دیگر میباشد. و ممکن است این مطلب در هر بدعتی جاری شود و برخی از اهل آن بدعت قلبشان حب آن بدعت را چشیده باشند و برخی از آنان چنین نباشند و این حالت دوم بیشتر به چشم میخورد. این موضوع با آوردن چند مثال روشن میشود:
اول – بدعت قدر: برخی از اهل این بدعت، بدعت به وی چسبیده همانطور که درد سگ به صاحبش میچسبد، مانند عمرو بن عبید همان طور که از او نقل شد که وی به سبب این عقیده، آیهی:
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١﴾[المسد: ۱]. نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود میگردد.
﴿ذَرۡنِي وَمَنۡ خَلَقۡتُ وَحِيدٗا ١١﴾[المدثر: ۱۱]. «مرا واگذار با آن کسی که او را تک و تنها (و بدون دارائی و اموال و اولاد) آفریدهام».
را انکار کرد و برخی از آنان به این حد نرسیدند، مانند تعدادی از غلمای مسلمانان همچون فارسی نحوی و ابن جنِّی.
دوم - بدعت ظاهر: این بدعت به افرادی چسبیده تا جایی که هنگام شنیدن آیهی:
﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥﴾[طه: ۵]. «خداوند مهربانی (قرآن را فرو فرستاده) است که بر تخت سلطنت (مجموعه جهان هستی) قرار گرفته است (و قدرتش سراسر کائنات را احاطه کرده است)».
می گفتند: نشسته! نشسته! نشسته! و آن را اعلان نمودند و بر سر آن جنگیدند و کسان دیگری به این حد نرسیدهاند،مثل داود بن علی در مسائل فرعی و امثال او.
سوم- بدعت التزام و پایبندی به دعا پس از نمازهای فرض برای همیشه و به صورت جماعت. این بدعت برخی از طرفدارانش را به جایی رسانده که از نظرشان ترک آن موجب قتل است. قاضی ابو الخطاب بن خلیل روایتی را از ابو عبدالله بن مجاهد آن انسان عابد و پارسا نقل کرده که گوید: مردی از سران دولت و صاحب مقام -که به قدرت و توان و تأثیر زیاد مشهور بود- کنار ابن مجاهد نشست و پشت سرش در مسجدی که در آن امامت میکرد نماز خواند.
ابن ماجد پس از نمازها بر اساس مذهب مالک دعا نمیکرد، چون دعا خواندن پس از نمازهای فرض در مذهب مالکی مکروه بود و ابن مجاهد به این امر محافظت میکرد. آن مرد ترک دعا را ناپسند دانست و به او امر کرد که دعا بخواند. ابن مجاهد از این کار امتناع کرد و بنا به عادتاش همچنان پس از نمازها دعا را ترک میکرد.
وقتی این مرد در یکی از شبها در مسجد نماز عشاء را خواند به حاضرین در مسجد گفت: به این مرد گفتم که پس از نمازها دعا بخواند و او امتناع کرد. فردا صبح گردنش را با این شمشیر بزن.
و به شمشیری که در دست داشت اشاره کرد. حاضرین از گفتهی این مرد با توجه به شناختی که از او داشتند بر ابن مجاهد ترسیدند. پس جماعتی به خانهی ابن مجاهد مراجعه کردند. ابن مجاهد به طرف آنان رفت و گفت: چرا اینجا آمدید؟ گفتند: به خدا قسم میترسیم که این مرد بلایی سرت بیاورد. و اکنون به خاطر اینکه پس از نماز دعا را ترک کردی، به شدت از تو عصبانی است. ابن مجاهد به آنان گفت: عادت خودم را ترک نمیکنم و این مطلب را به اطلاع وی برسانید. آنگاه با تبسمی به آنان گفت: بروید و نترسید، چون او کسی است که فردا صبح به امید خدا گردنش زده میشود. سپس وارد خانهاش شد و آن جماعت، با حالت ترس از گفتهی آن مرد، روانه شدند. فردا صبح، جماعتی همراه عبید مخزن به خانهی آن مرد رسیدند و او را با حالت خشم بر او برداشتند.
افرادی از اهل مسجد و کسانی که از حال و وضعیت دیشب باخبر بودند، او را دنبال کردند تا اینکه وی را به دارالاماره کنار دروازهی جوهر شهر اشبیلیه رساندند. آنجا دستور داده شد که گردنش زده شود. پس گردنش با شمشیر زده شد.
برخی از مردم اشبیلیه، این ماجرا را به همین معنا اما به شکل دیگری نقل کردهاند. وقتی فرزند ابن صقر گفتهی خطیب را هنگام ایراد خطبه نپذیرفت و در برابر آن ایستادگی کرد و موقعی که از مهدی و عصمت وی سخن گفت، حرفش را تکذیب کرد، مرتضی از نسل عبدالمؤمن -که آن موقع خلیفه بود- خواست که او را به خاطر حرفش زندانی کند. بزرگان و وزیران اصرار داشتند که باید به قتل برسد.
پس بر وی چیره شدند و او را به قتل رساندند از ترس اینکه مبادا کس دیگری این حرف را بزند، در نتیجه قاعدهای که دین و عقیدهی خویش را بر آن بنا کردند، بر آنان مختل شود.
گاهی بدعت در چشیدن حب آن در قلب به این حد نمیرسد، در نتیجه اختلاف در آن به چنین چیزی منجر نمیشود.
این مثالها منظور حدیث را -به فرض صحتاش- در واقع بیان کرده است، چون خبر دادن پیامبرصبرای همیشه مطابق چیزی است که از آن خبر داده و هیچگاه مخالف آن نیست.
استقرار و بررسی احوال و اوضاع مردم که در مسائل مختلف درجات متفاوتی دارند، این برداشت را تأیید میکند، چون مردم از لحاظ علم و جهل، شجاعت و ترسویی، عدل و جور، سخاوت و بخل، بینیازی و فقر، عزت و ذلت و دیگر احوال و اوصاف، درجات متفاوتی دارند.چرا که این احوال در میان دو طرف، متردد است: کسی در بالاترین درجات علم، عالم است و دیگری در پایینترین درجات علم، عالم است. جاهل و شجاع و..... نیز این چنین است.نفوذ بدعتها در درون آدمی نیز دقیقاً به همین صورت میباشد.
البته اینکه پیامبرصاز موضوع چسبیدن بدعت به صاحباش همچون چسبیدن بیماری کلب به صاحباش، سخن به میان آورده، فایدهی دیگری دارد، و آن برحذر داشتن از نزدیکی با آن و نزدیکی با صاحبان آن میباشد، و آن عبارت است از: