فصل
وقتی بیان شد که بدعت از لحاظ مذمت و از لحاظ نهی در یک درجه نیستند، و برخی از بدعتها مکروه و برخی حراماند، وصف گمراهی ملازم و همراه بدعتها هستند و تمامی انواع بدعتها را در بر میگیرند، چون این امر از حدیث پیامبرص: «كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ» [۸۲]. «هر بدعتی گمراهی است».
ولی اینجا اشکال و ابهامی میماند، و آن هم، این است که گمراهی ضد هدایت است، چون خداوند میفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ﴾[البقرة: ۱۶].
«اینان رهنمودهای (پروردگار) را به (بهای) گمراهی فروختهاند».
در جای دیگری میفرماید: ﴿وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٖ﴾[غافر: ۳۳].
«آخر خدا کسی را که (از راستای بهشت منحرف و) گمراه سازد، هیچ راهنما و راهبری نخواهد داشت».همچنین میفرماید: ﴿وَمَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّضِلٍّ﴾[الزمر: ۳۷].
«و هرکس را خدا رهنمود کند، هیچ گمراه کنندهای نخواهد داشت».و امثال این آیات که هدایت و گمراهی در مقابل همدیگر قرار گرفتهاند. سپس این اقتضا میکند که هدایت و گمراهی، ضد یکدیگر بوده و میان این دو، واسطهای نیست که در شریعت اسلام، معتبر باشد. پس این نشان میدهد که بدعتهای مکروه نیز از هدایت، خارجاند.
نظیر آن، در امور مخالف شرع که بدعت نیستند، افعال مکروه میباشد، مثل نگاه کردن به طرف خود در نماز بدون نیاز و نماز خواندن در حالی که ادرار و مدفوع به انسان فشار میآورد و مانند آن.
نظیر آن در حدیث، این است: «نُهِينَا عَنْ اِتِّبَاع الْجَنَائِز . وَلَمْ يُعْزَم عَلَيْنَا» [۸۳]. «از رفتن به دنبال جنازهها نهی شدیم ولی به طور عزم و جدی از این کار نهی نشدیم».
پس کسی که کار مکروهی را مرتکب میشود، درست نیست که به او مخالف شریعت و گناهکار و نافرمان گفته شود و با وجودی که ضد طاعت، معصیت میباشد. و کسی که کار مندوبی را انجام داده، فرمانبردار است، چون او کاری را که بدان امر شده، انجام دادهاست. پس هرگاه ضد در هر حال معتبر باشد، لازم میآید که انجامدهندهی کار مکروه، عاصی و نافرمان باشد، چون او کاری را که از آن نهی شده، انجام دادهاست. ولی این درست نیست، چون عاصی و نافرمان بر او اطلاق نمیشود. به همین صورت، انجام دهندهی بدعتهای مکروه، عاصی و نافرمان نیست وگرنه میان معتبر بودن ضد در طاعت و معتبر بودن آن در هدایت، هیچ فرقی وجود ندارد. پس همان طور که واژهی ضلالت بر بدعتهای مکروه اطلاق میشود، به همین صورت واژهی معصیت بر عمل مکروه اطلاق میشود.
اگر چنین نباشد، واژهی ضلالت بر بدعت مکروه اطلاق نمیشود همانطور که واژهی معصیت بر فعل مکروه اطلاق نمیشود. البته قبلاً گفته شد که لفظ ضلالت، عام بوده و هر بدعتی را شامل میشود. پس باید لفظ معصیت نیز عام باشد و هر فعل مکروهی را شامل شود. ولی این باطل است و لفظ معصیت هر فعل مکروهی را در برنمیگیرد. پس به همین صورت لازم نیست که لفظ ضلالت هر بدعتی را در بر گیرد.
جواب: عام بودن لفظ ضلالت برای هر بدعتی ثابت است -همان طور که شرح و توضیح آن از پیش گذشت- ولی آنچه شما دربارهی فعل مکروه، به لازم گرفتید و اظهار داشتید که اگرل لفظ ضلالت هر بدعتی را شامل شود، لفظ معصیت نیز هر فعل مکروهی را شامل میشود، این لازم نیست.
اولاً: لازم نیست که افعال بر اساس ضدیت مذکور جاری شوند مگر پس از استقرای شرع، و وقتی موارد احکام شرعی را استقراء کردیم، دیدیم که میان طاعت و معصیت، واسطهای هست که همه بر آن اتفاق نظر دارند و آن واسطه، مباح میباشد. حقیقت مباح این است که نه طاعت است و نه معصیت، از آن جهت که مباح است.
پس امر و نهی دو ضدی هستند که میانشان واسطهای وجود دارد که امر و نهی به آن مربوط نمیشود و تنها مخیر کردن مکلف میان انجام و ترک آن، بدان مربوط میشود.
وقتی به مکروه خوب دقت و تأمل کنیم -آن گونه که اصولیان بیان داشتهاند- میبینیم که مکروه دو جنبه دارد:
جنبهای که از آن جهت که منهی عنه است. مکروه از این لحاظ در مطلق نهی با حرام یکسان است. پس چه بسا این توهم وجود داشته باشد که مخالف با نهی کراهت از آن جهت که در مطلق مخالفت با حرام، اشتراک دارد، معصیت میباشد.
البته جنبهی دیگر مکروه، جلو این اطلاق را میگیرد. این جنبهی اخیر این است که باید در نظر داشت که مذمتی شرعی و گناه و عقاب بر فاعل مکروه، مترتب نمیشود. پس از این لحاظ با حرام فرق دارد و با مباح مشارکت دارد، چون مباح نیز هیچ مذمت و گناه و عقابی متوجه فاعلش نمیشود. پس عالمان اسلامی پرهیز کردهاند از اینکه واژهی معصیت را بر چیزی که شأناش این است، اطلاق کنند.
وقتی این امر ثابت شد و میان طاعت و معصیت، واسطهای یافتیم که میتوان مکروه زیر آن واسطه قرار داد و درست نیست که ضد طاعت (یعنی معصیت) شامل آن شود، پس لفظ معصیت بر مکروه اطلاق نمیشود ولی هدایت و ضلالت، چنین نیستند، چون در شریعت میان این دو واسطهای نیست که درست باشد بدعت مکروه به آن منسوب شود. و خدای متعال میفرماید: ﴿فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُ﴾[یونس: ۳۲].
«آیا سوای حق جز گمراهی است؟».پس حق که هدایت است و ضلالت که همان باطل ست، نقطهی مقابل یکدیگرند و هیچ واسطهای میانشان نیست. بنابراین، بدعتهای مکروه، ضلالت و گمراهی هستند.
ثانیاً: اثبات بخش کراهت در بدعتها به طور حقیقت، از مواردی است که جای تأمل هست. نباید کسی فریب این مطلب را بخورد که دانشمندان گذشته لفظ مکروه را بر برخی از بدعتها اطلاق کردهاند، چون حقیقت قضیه این است که بدعتها از جهت مذمت و نکوهش، یک درجه نیستند -همان طور که قبلاً بیان شد- اما اینکه منظور از کراهت در کلام متقدمین همان کراهتی است که معنایش نفی گناه از فاعلش و برداشتن گناه از وی به طور قطع میباشد، این مطلبی است که نزدیک است هیچ دلیلی از شرع و گفتهی پیشوایان دینی بر آن دلالت نکند.
در شرع، که دلیل بر خلاف آن وجود دارد، چون رسول خداصکار کسی را که گفت: من شبها بیدارم و عبادت میکنم و نمیخوابم و دیگری گفت که: با زنان ازدواج نمیکنم... تا آخر سخنانی که آن جماعت اظهار داشتند، رد کرد و فرمود: «مَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي» [۸۴]. «هر کس از سنت من روی بگرداند، از من نیست».
این فرموده، شدیدترین انکار و سرزنش است در حالی که کارهایی که آن جماعت خود را به آن ملتزم و پایبند کردند، کار مندوب یا ترک مندوبی برای انجام دادن مندوبی دیگر بود. همچنین در سنت آمده که پیامبرصمردی را دید که در آفتاب ایستاده است، فرمود: «ما بال هذا؟». «این مرد را چه شده است؟». گفتند: نذر کرده که در سایه قرار نگیرد و با کسی سخن نگوید و ننشیند و روزه بگیرد. پس رسولخداصفرمود: «مُرْهُ فَلْيَتَكَلَّمْ وَلْيَسْتَظِلَّ وَلْيُتِمَّ صَوْمَهُ» [۸۵]. «به او بگو که بنشیند و سخن بگوید و در سایه قرار بگیرد و روزهاش را تا آخر ادامه دهد».
امام مالک میگوید: «پیامبرصبه آن مرد دستور داد که کاری که برای خدا طاعت است، انجام دهد و کاری را که در آن برای آن فرد معصیت است، رها کند».
روایتی که بخاری از قیس بن ابیحازم آورده، این مطلب را تأیید میکند. در این روایت، قیس بن ابیحازم گوید: ابوبکر بر زنی از طایفهی احمس که به او زینب میگفتند، داخل شد. ابوبکر دید که این زن سخن نمیگوید. پس گفت: چرا این زن سخن نمیگوید؟ کسی گفت: او تصمیم گرفته است که ساکت باشد و چیزی نگوید. ابوبکر به آن زن گفت: سخن بگو، چون این کار، حلال نیست. این کار از اعمال جاهلیت است. پس آن زن سخن گفت... تا آخر حدیث.
همچنین امام مالک دربارهی این حدیث پیامبرص: «مَنْ نَذَرَ أَنْ يَعْصِيَ اللَّهَ فَلَا يَعْصِهِ» [۸۶]. «هر کس نذر کرده که معصیتی را انجام دهد، آن معصیت را انجام ندهد»، میگوید: «بر این اساس اگر کسی نذر کند که به شام یا مصر یا ربذه و امثال آنها که در آن هیچ طاعتی برای خدا نیست، برود و با فلانی سخن نگوید و دیگر کارهایی از این قبیل، اگر با فلانی سخن گوید، گناهی بر او نیست و یا اگر کاری را که بر آن سوگند خورده، انجام دهد، سوگندش شکسته نمیشود، چون در این چیزها طاعتی برای خدا نیست. و تنها در مواردی که برای خدا طاعت است، به نذر وفا میشود. مثلاً اگر کسی نذر کند که به خانهی خدا برود، یا روزه گیرد، یا صدقهای بدهد و یا نمازی بخواند، واجب است به نذرش وفا کند. پس هر عملی که طاعت است، انجام دادن آن بر کسی که نذرش کرده، واجب میباشد».
پس دقت کن که امام مالک چگونه، ایستادن در آفتاب و ترک سخن و نذرِ رفتن به شام یا مصر را، معصیت دانسته تا جایی که آن حدیث مشهور را به معصیت بودن این کارها، تفسیر کرده، با وجودی که ذات این اعمال، مباح است، از نظر مالک معصیت و نافرمانی خدا شده است. عام بودن حدیث: «كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ». گواه این مطلب است. همهی بدعت هاف اقتضای گناه و تهدید و وعید را دارد و این ویژگی حرام است.
قبلاً روایتی آورده شده که طی آن، زبیر بن بکار از مالک روایت کرده که مردی پیش او آمد و گفت: ای ابوعبدالله! از کجا احرام کنم؟ مالک گفت: از ذوالحلیفه، جایی که رسول خداصاحرام بسته است. آن مرد گفت: من میخواهم از مسجد احرام ببندم. امام مالک گفت: این کار را مکن. گفت: من میخواهم از مسجد از کنار قبر پیامبر احرام ببندم. امام مالک گفت: این کار را مکن، چون من بر تو ترس فتنه را دارم. آن مرد گفت: در این کار چه فتنهای وجود دارد؟ این کار امیال و آرزوهایی است که من به میل خودم میخواهم انجامش دهم. امام مالک گفت: چه فتنهای بزرگتر از این است که تو به نظر خودت میخواهی برای فضیلتی پیشقدم شوی که رسول خداصاز آن کوتاهی کرده است؟ چون من از خداوند متعال شنیدم که میفرماید:
﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[النور: ۶۳].
«آنان که با فرمان او مخالفت میکنند، باید از این بترسند که بلائی (در برابر عصیانی که میورزند) گریبانگیرشان گردد، یا این که عذاب دردناکی دچارشان شود (اعم از قحطی و زلزله و دیگر مصائب دنیوی، و دوزخ و دیگر شکنجههای اخروی)».
میبینی که مالک در خصوص احرام بستن از جایی مبارک که سرزمینی شریفتر و مبارکتر از آن وجود ندارد و آن هم مسجد رسول خداصو جای قبرش است، بر آن مرد ترس فتنه را داشت. چون این مکان از میقات، خیلی دور بود و انسان را بیشتر خسته میکند هر چند به قصد رضای خداو پیامبرشصبود. این روشن میکند که کاری که به نظر انسان ساده است، بر صاحب آن کار ترس فتنه در دنیا و عذاب در آخرت را داشت و برای اثبات آن، به آیهی قرآن استناد کرد.
پس هر کاری که چنین باشد، از نظر مالک مشمول معنای آیهی فوق است. پس کجاست کراهت تنزیهی در این کارهایی که در ابتدا به نظر انسان، سهل و ساده است؟!.
ابن حبیب گوید: ابن ماجشون [۸۷]به من خبر داده که از مالک شنیده که میگفت: تثویب (گفتن عبارت أصبح و لله الحمد)، ضلالت و گمراهی است. مالک افزود: هر کس در این امت، چیز تازهای را به وجود آورد که سلف امت بر آن نبوده باشند، گمان کرده که رسول خداصدر امر رسالت خیانت کرده است، چون خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾[المائدة: ۳].
«همه اینها برای شما گناه بزرگ و خروج از فرمان یزدان است».پس کاری که در آن روز، دین نبوده، امروز هم دین نیست.
تثویبی که مالک ناپسند دانست این است که: وقتی مؤذن، اذان میگوید و مردم ساکت میشوند، مؤذن میان اذان و اقامه میگوید: «قد قامت الصلاة، حيَّ على الصلاة، حيَّ على الفلاح». و این رأی اسحاق بن راهویه است که تثویب، بدعت میباشد.
ترمذی وقتی این رأی را از اسحاق بن راهویه نقل کرد، گفت: «این رأیی که اسحاق اظهار داشته، همان تثویبی است که اهل علم مکروهش دانسته و مردم پس از پیامبرصابداعش کردند».
وقتی لفظ مکروه در ذات خود در نظر گرفته شود، هر کس در ابتدا این کار را ساده میانگارد، چون یادآوری اضافی برای نماز، چیز دیگری در آن نیست.
داستان صبیغ عراقی در این مفهوم، روشن است. ابن وهب نقل کرد و گفت: مالک بن انس برای ما نقل کرد و گفت: صبیغ به قرآنی که به همراه داشت، استناد میکرد و میگفت: هرکس به دنبال فقه و دانش دین برود، خدا درک دین را به او عطا میکند و هر کس به دنبال کسب علم دینی برود، خدا علم دین را به او عطا میکند. آنگاه عمر بن خطابساو را گرفت و بر شاخهی خرما او را زد. سپس زندانیاش کرد تا اینکه وقتی متوجه شد که کارش اشتباه بوده، عمر او را از زندان بیرون آورد و دوباره او را زد. صبیغ گفت: ای امیر مؤمنان! اگر میخواهی مرا بکشی، زود این کار را بکن و اگر نمیخواهی مرا بکشی و فقط قصد تنبیه مرا داری، مرا شفا دادی، خدا شفایت دهد! آنگاه عمر بن خطاب او را آزاد کرد.
ابن وهب گوید: مالک به من گفت: عمر بن خطابس صبیغ را وقتی که به او خبر رسید که دربارهی قرآن سؤالاتی از وی میپرسند، زد.
این زدن تنها به خاطر سؤالاتی بود که دربارهی قرآن از وی میپرسیدند و هیچ عملی بر آن بنا نمیگردید و چه بسا از او نقل شده که دربارهی آیات: ﴿وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣﴾[النازعات: ۳]. و ﴿وَٱلۡمُرۡسَلَٰتِ عُرۡفٗا ١﴾[المرسلات: ۱]. و مانند آنها از وی سؤال میشد. زدن هم تنها به خاطر جنایتی است که فراتر از کراهت تنزیهی میباشد، چون خون و آبروی شخص مسلمانی تنها به خاطر انجام دادن عمل مکروهی، که کراهت تنزیهی دارد، مباح نیست. علت زدن صبیغ توسط عمر بن خطاب س، ترس بدعتگذاری در دین بود بدین صورت که وی مشغول کاری شود که علم دینی بر آن بنا نمیشود، یا احتمال داشت که وسیلهای برای عمل بدعتی باشد، تا دربارهی امور متشابه قرآن جستجو نکند. به همین خاطر وقتی عمر بن خطابسآیهی: ﴿وَفَٰكِهَةٗ وَأَبّٗا ٣١﴾[عبس: ۳۱]. را خواند، گفت: این میوه است ولی «أب» چیست؟ سپس گفت: امر نشدهایم که دربارهی أب تحقیق کنیم که چیست. در روایتی دیگر آمده است. از تکلف و خود را به زحمت انداختن [دربارهی امور متشابه] نهی شدهایم.
در داستان صبیغ از طریق روایت ابن وهب از لیث آمده که گوید: عمر، دو بار صبیغ را زد. سپس خواست برای بار سوم او را بزند، که صبیغ به او گفت: اگر میخواهی مرا بکشی، مرا به زیبایی بکش و اگر میخواهی مرا مداوا کنی، به خدا قسم، بهبودی یافتهام. آنگاه عمر اجازه داد که به سرزمین خود بازگردد و به ابوموسی اشعریسنامهای نوشت که: هیچ کس از مسلمانان با او همنشینی نکنند. این کار بر صبیغ سخت آمد. پس ابوموسی به عمر نامهای نوشت که: رفتارش خوب شده است. آنگاه عمر به او نامه نوشت که به مردم اجازه دهد که با صبیغ همنشینی کنند [۸۸].
شواهد این مطلب زیادند. همه نشان میدهند که بدعتهای ساده از نظر عالمان اسلامی، سخت و بزرگاند و ساده نیستند:
﴿وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَيِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمٞ﴾[النور: ۱۵].
«و گمان میبردید این، مسأله ساده و کوچکی است، در حالی که در پیش خدا بزرگ بوده (و مجازات سختی به دنبال دارد)».
راجع به سخنان علماء در این زمینه باید گفت: آنان هر چند کراهت را در امور منهی عنه اطلاق کردهاند، اما منظورشان از آن، فقط کراهت تنزیهی نبوده است. این تنها اصطلاح متأخرین است که وقتی میخواستند میان دو چیز نزدیک به هم فرق قایل شوند، لفظ کراهت را فقط بر کراهت تنزیهی اطلاق میکردند و کراهت تحریمی را با لفظ تحریم یا منع و مانند آن میآورند.
اما متقدمین، هیچگاه در مواردی که نص صریحی در آن نبوده، نمیگفتند: این کار حلال است و آن، حرام است، و از این عبارت به شدت پرهیز میکردند، از ترس تهدیدی که در این آیه است:
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُكُمُ ٱلۡكَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ﴾[النحل: ۱۱۶].
«(خداوند حلال و حرام را برایتان مشخّص کرده است) و به خاطر چیزی که تنها (از مغز شما تراوش کرده و) بر زبانتان میرود، به دروغ مگوئید: این حلال است و آن حرام، و در نتیجه بر خدا دروغ بندید». مالک، این مفهوم را از کسانی که پیش از وی بودهاند، نقل کرده است. پس هرگاه در سخنان متقدمین راجع به بدعت یا غیر بدعت، عباراتی از قبیل: «أكره هذا» «این را ناپسند و مکروه میدانم»، «لا أحب هذا» «این را دوست ندارم»، «هذا مكروه». «این کار، مکروه است». و... دیدی، یقین نکن که منظور آنان، فقط کراهت تنزیهی است، چون وقتی دلیل وجود دارد که همهی بدعتها ضلالت و گمراهیاند، پس از کجا مکروههای تنزیهی جزو بدعتها محسوب میشوند، مگر اینکه لفظ کراهت را بر کاری که اصلی شرعی ندارد، اطلاق کنند. ولی امر معتبر دیگری در شرع با آن تعارض دارد و به خاطر آن، مکروهش دانسته نه به این جهت که آن کار، بدعت مکروه است. به امید خدا تفصیل و شرح این مطلب، در جای خود بیان میشود.
ثالثاً: وقتی ما، در حقیقت بدعت -کوچک باشد یا بزرگ- تأمل میکنیم، میبینیم که با اعمال مکروه، به کلی مخالفت دارند، این مطلب به چند صورت، بیان میشود:
کسی که عمل مکروهی را انجام میدهد، قصدش رسیدن به هدف و شهوت زودگذرش میباشد و به گذشتی که در این عمل مکروه، نهفته و در شریعت، گناه از آن برداشته شده، تکیه کرده است. چنین شخصی بیشتر به امید رحمت خدا دل بسته است.
به علاوه، عقیدهی ایمانی وی متزلزل نشده، چون او به مکروه بودن عملِ مکروه معتقد است همانطور که به حرام بودن عمل حرام، معتقد است. و هر چند مرتکب عمل مکروه شده ولی از عذاب و خشم خدا میترسد و به رحمت او امیدوار است، و خوف و رجاء (ترس و امید) دو شعبه از شعبههای ایماناند.
همچنین کسی که عمل مکروه را مرتکب میشود، میداند که به نسبت او ترک این عمل بهتر از انجام آن است ولی نفس امارهاش انجام دادن آن را برایش آراسته است، و او دوست دارد که ای کاش آن را انجام نمیداد.
به علاوه، چنین شخصی هر گاه این عمل را به یاد میآورد، پیوسته دل شکسته است و امید دارد که اثر ان را ریشه کن کند. حالا فرقی نمیکند چه اسباب ریشه کن کردن اثر آن را اتخاذ کرده باشد یا نکرده باشد.
اما کسی که کوچکترین بدعت را انجام داده، نزدیک است که بر ضد این احوال باشد، چون او کاری را انجام داده، نیکو به شمار میآورد. بلکه آن را اولیتر و بهتر از چیزی میداند که شارع برایش مشخص کرده است. پس با این وصف، چگونه ترس از عذاب و خشم خدا و امید به رحمت خدا را دارد در حالی که میپندارد که راهش، بهترین راه است و مذهبش بهترین مذهب است و برای تبعیت کردن از آن، در اولویت قرار دارد.
البته، هر چند پندارش به خاطر عارض شدن شبههای میباشد، اما آیات و احادیث گواهی میدهند که او از هوای نفس پیروی میکند. بیان این مطلب خواهد آمد.
در آغاز باب دوم، برخی از اموری که وضعیت بدعتها را به طور مطلق، عظیم و ناگوار میدانند، بیان شد. همچنین در آخر همان باب، اموری ذکر شد که آشکارا بیان داشتند که میان بدعتها و کراهت تنزیهی، فرق زیادی وجود دارد. به آنجا مراجعه کنید، تا مصادیق آنچه که در اینجا بدان اشاره شد، برایت روشن گردد.
خلاصه: نسبت میان اعمال مکروه و میان پایینترین بدعتها، نسبت خیلی دوری است.
[۸۲] تخریج آن از پیش گذشت. [۸۳] متفق علیه: بخاری به شمارهی: ۱۲۱۹ و مسلم به شمارهی: ۹۳۸ آن را روایت کردهاند. [۸۴] تخریج آن از پیش گذشت. [۸۵] تخریج آن از پیش گذشت. [۸۶] تخریج آن از پیش گذشت. [۸۷] او عبدالملک بن عبدالعزیز بن عبدالله بن ابی سلمه ماجشون، قریشی تیمی و آزاد شدهی آنان است. وی رفیق و همراه مالک بود. ابن ماجشون، فردی راستگو و سردمدار فقه بود. نامبرده به سال ۲۱۳ ﻫ.ق وفات یافت. [۸۸] دارمی در «السنن»، ۱/۶۷ آن را روایت کرده است.