مسألهی هشتم
وقتی روشن شد که بدعتگذاران نباید معرفی و مشخص شوند، اما باید دانست آنان ویژگیها و خصلتهایی دارند که با آن شناخته میشوند. این ویژگی و نشانهها بر دو قسم است: نشانههای اجمالی و نشانههای تفصیلی.
ویژگیها و نشانههای اجمالی، سه تا هستند:
اول- فرقهای که آیات زیر بدان اشاره دارند: ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ﴾[آلعمران: ۱۰۵]. «و مانند کسانی نشوید که (با ترک امر به معروف و نهی از منکر) پراکنده شدند و اختلاف ورزیدند (آن هم) پس از آن که نشانههای روشن (پروردگارشان) به آنان رسید».و آیهی: ﴿وَأَلۡقَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾[المائدة: ۶۴]. «ما درمیان (طوائف مختلف) آنان (به سبب انحراف عقیدتی و معیارهای غلطی که به نام خدا به آئین خود راه دادهاند) تا روز قیامت دشمنی و کینهتوزی افکندهایم».
ابن وهب از ابراهیم نخعی روایت کرده که ابراهیم نخعی گفت: این فرقهگرایی مجادله و ستیزهجویی و خصومت در دین است.
همچنین این آیه، اشاره به مطلب فوق دارد: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْ﴾[آلعمران: ۱۰۳]. «و همگی به رشته (ناگسستنی قرآن) خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید».
در «الصحیح» از ابوهریرهسروایت شده که گوید: رسول خداصفرمودند: «إِنَّ اللَّهَ يَرْضَى لَكُمْ ثَلاَثًا وَيَكْرَهُ لَكُمْ ثَلاَثًا فَيَرْضَى لَكُمْ أَنْ تَعْبُدُوهُ وَلاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَأَنْ تَعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُوا...» [۲۳۳]. «خدا سه چیز را برای شما میپسندد و سه چیز را برای شما نمیپسندد. برای شما میپسندد که او را بپرستید و چیزی را شریک او قرار ندهید، و همگی به ریسمان محکم خدا چنگ میزنید....».
این فرقهگرایی -همان طور که گفته شد- آن است که یک فرقه را چندین فرقه میگرداند و پیروان متحد را گروه گروه میگرداند.
یکی از علما گفته است: «آنان به خاطر پیروی از هواهایشان، فرقه فرقه شدند و به سبب جدایی از دین، هواهایشان پراکنده شده، پس از همدیگر جدا شدند، و این همان تفسیر این فرمودهی خداوند است: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا﴾[الأنعام: ۱۵۹]. «بیگمان کسانی که آئین (یکتاپرستی راستین) خود را پراکنده میدارند (و آن را با عقائد منحرف و معتقدات باطل به هم میآمیزند) و دسته دسته و گروه گروه میشوند».سپس خداوند پیامبرصرا به وسیلهی آیهی: ﴿لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِي شَيۡءٍ﴾[الأنعام: ۱۵۹]. از آنان مبرا و دور کرده است. و آنان صاحبان بدعتها و صاحبان گمراهیها و اظهارنظر در مواردی که خدا و پیامبرش اجازهی آن را ندادهاند، میباشند».
وی افزود: «دیدیم که یاران رسول خداصپس از آن حضرت در احکام دین اختلاف نظر داشتند ولی از هم جدا نشدند و فرقه فرقه نشدند، چون آنان از دین فاصله نگرفتند و تنها در مواردی که به آنان اجازه داده شد اختلاف نظر داشتند و آن موارد هم، اجتهاد و استنباط از قرآن و سنت در مواردی که نصی دربارهاش نمییافتند، بود. اقوال و آرای ایشان در این موارد مختلف و متفاوت بود، با این وجود مورد ستایش و تمجید قرار گرفتهاند، چون آنان در مواردی که به آنان امر شده بود، اجتهاد کردند، مثل اختلاف نظر ابوبکر و عمر و علی و زید بن ثابت در قضیهی جد به همراه مادر میت، گفتهی عمر و علی در مادران فرزندان، اختلاف نظر صحابه راجع به ارث مشترکه، اختلافشان راجع به طلاق قبل از ارتباط زنا شویی، اختلافشان در معاملات..... و دیگر مواردی که در آن اختلاف نظر داشتند، و برادری اسلامی میانشان همچنان پابرجا بود. وقتی هواهای هلاک کننده که رسول خداصمسلمانان را از آن برحذر داشت، به وجود آمد و دشمنیها پیدا شد و انسانها گروه گروه شدند، تفرق و چنددستگی و حزب گرایی به وجود آمد. این امر نشان میدهد که گروه گرایی و تفرق از بدعتهای تازه به وجود آمده است که شیطان بر دهان دوستانش القا کرده است».
وی میافزاید: «پس هر مسألهای که در اسلام روی داده و علما دربارهاش اختلاف نظر داشته باشند و این اختلاف نظر، دشمنی و کینهتوزی و جدایی در میانشان به وجود نیاورد، میدانیم که این مسأله از مسائل اسلام است، و هر مسألهای که روی دهد و دشمنی و کینه توزی و از هم پشت کردن و قطع رابطه را به وجود آورد، میدانیم که آن مسأله در دین هیچ جایگاهی نداشته و ارتباطی با دین ندارد، و همان چیز است که مورد نظر رسول خداصدر تفسیر آیه است.
و آن حدیثی است که از عایشهلروایت شده که گوید: رسول خداصفرمود: «ای عایشه! آیهی ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا﴾[الأنعام: ۱۵۹]. چه کسانیاند؟ گفتم: خدا و پیامبرش بهتر میدانند. فرمود: «هم أصحاب الأهواء وأصحاب البدع وأصحاب الضلالة من هذه الأمة....» [۲۳۴]. «آنان، صاحبان هوا و صاحبان بدعتها و صاحبان گمراهی از میان این امت هستند...».
وی افزود: پس بر هر عاقل دینداری واجب است از آن دوری کند. دلیل آن، این فرمودهی خداوند است: ﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا﴾[آلعمران: ۱۰۳]. «و نعمت خدا را بر خود به یاد آورید که بدان گاه که (برای همدیگر) دشمنانی بودید و خدا میان دلهایتان (انس و الفت برقرار و آنها را به هم) پیوند داد، پس (در پرتو نعمت او برای هم) برادرانی شدید».
پس هرگاه مردم با هم اختلاف پیدا کردند و با هم قطع رابطه کردند، این به خاطر بدعتی است که در نتیجهی پیروی از هوای نفس به وجودش آوردهاند.
این بود سخنان این عالم بزرگوار. از این سخنان برمیآید که اسلام به الفت و همبستگی و اتحاد و رحم و دلسوزی و مهربانی نسبت به یکدیگر دعوت میکند. پس هر رأی و نظری که برخلاف آن بکشاند، از دین خارج است و ارتباطی با دین ندارد.
این ویژگی و علامت، حدیثی که مورد بحث است بر آن دلالت میکند و این ویژگی درمیان هر فرقهای از فرق مورد اشاره در حدیث مذکور، وجود دارد.
مگر نمیبینی که این ویژگی چگونه میان خوارج، آشکار بود. کسانی که پیامبرصدر این حدی از آنان خبر میدهد: «يَقْتُلُونَ أَهْلَ الإِسْلاَمِ وَيَدَعُونَ أَهْلَ الأَوْثَانِ». «اهل اسلام را میکشند و اهل بتها را رها میکنند». و کدام فرقه به این درجه میرسد مگر جدایی که میان اهل اسلام و اهل کفر وجود دارد. و این ویژگی و علامت درمیان سایر فرقهها یا کسانی که ادعا کرده جزو آن فرقهها هستند، موجود است.
البته جدایی به هر صورتی که باشد، معتبر است. چون جدایی قوت و ضعف دارد. وقتی ثابت شد که اختلاف این فرقهها تنها در قواعد کلی دین است، این جدایی از همه قویتر است. ولی هرگاه در فروع جزئی اختلاف به وجود آید، چنین نیست و این جدایی حتماً خیلی ضعیف است. پس باید در همهی اینها دقت کرد.
ویژگی و علامت دوم- ویژگیای است که آیهی: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦۖ وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾[آلعمران: ۷]. «و امّا کسانی که در دلهایشان کژی است (و گریز از حق، زوایای وجودشان را فرا گرفته است) برای فتنهانگیزی و تأویل (نادرست) به دنبال متشابهات میافتند. در حالی که تأویل (درست) آنها را جز خدا و کسانی نمیدانند که راسخان (و ثابتقدمان) در دانش هستند. (این چنین وارستگان و فرزانگانی) میگویند: ما به همه آنها ایمان داریم (و در پرتو دانش میدانیم که محکمات و متشابهات) همه از سوی خدای ما است. و (این را) جز صاحبان عقل (سلیمی که از هوی و هوس فرمان نمیبرند، نمیدانند و) متذکر نمیشوند».بدان اشاره دارد. این آیه بیان کرده که اهل انحراف و کجی متشابهات قرآن را دنبال میکنند و کسانی که این وضعیت و شخصیت را دارند، از آیات متشابه پیروی میکنند نه از آیات محکم.
معنای متشابه: هر چیزی که معنایش مشتبه و مبهم و نامعلوم باشد و حقیقتاش روشن نشود، متشابه حقیقی است، مانند الفاظ مجمل و هرچه که تشبیه از آن برآید. متشابه اضافی آن است که در بیان معنای حقیقیاش به دلیلی خارجی نیاز دارد هر چند ذاتاً معنایش برای کسی که در وهلهی اول به آن نگاه میکند، روشن است، مانند استناد خوارج به آیهی: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[یوسف: ۴۰]. جهت اثبات ابطال حاکم گردانیدن اشخاص، چون ظاهر آیه به طور کلی صحیح و روشن است ولی به طور تفصیلی و جزئی به بیان نیاز دارد. و آن توضیح و بیان ابن عباسباست که قبلاً آورده شد، چون او روشن و تبیین کرد که حاکم از آن خداست، حال گاهی بدون حاکم کردن افراد و گاهی به وسیلهی حاکم کردن افراد،چون هرگاه به حاکم کردن افراد امر شدیم، حکم صادره از آن، همان حکم خداوند است.
همچنین است گفتهی خوارج: «علی جنگید و کسی را اسیر نکرد»، چون آنان حکم را در دو قسم منحصر کردند و به قسم سومی توجهی ننمودند. این قسم همان است که آیهی: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩﴾[الحجرات: ۹]. «هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، درمیان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدی ورزد (و صلح را پذیرا نشود )، با آن دستهای که ستم میکند و تعدی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا برمیگردد و حکم او را پذیرا میشود. هرگاه بازگشت و فرمان خدا را پذیرا شد، درمیان ایشان دادگرانه صلح برقرار سازید و (در اجرای مواد و انجام شرائط آن) عدالت بکار برید، چرا که خدا عادلان را دوست دارد».بدان اشاره دارد. این جنگ است و کسی در آن به اسارت گرفته نمیشود، ولی ابن عباسبآنان را متوجه صورتی روشنتر و آشکارتر کرد و آن هم این بود که اگر قرار باشد کسی اسیر شود، ناچاراً در سهم یکی از افراد، مادر مؤمنان عایشهلبه عنوان اسیر گرفته میشود و آن موقع عایشه همچون دیگر اسیران با وی رفتار میشد. در نتیجه با این کار، مخالف قرآنی هستند که ادعای تمسک به آن را دارند.
همچنین است پاک کردن لقب امیر مؤمنان از خود علی توسط خودش، از نظر آنان مقتضی اثبات امیر کافران میباشد و این نادرست است، چون نفی اسم آن، اقتضای نفی مسمی را ندارد.
به علاوه، اگر فرض کنیم که نفی اسم از آن اقتضای نفی مسمی را دارد، باز اقتضای اثبات امارت دیگری ندارد. پس ابن عباس چنین با آنان معارضه کرد که پیامبرصلقب رسول الله را از آن پیمان نامه پاک کرد. و این معارضهای بود که آنان یارای مقابله با آن را نداشتند. از این رو دو هزار نفر از آنان، از عقیدهی خود منصرف و پشیمان شدند.
دقت کنید که دنبال کردن متشابهات، انسان را به کجا میرساند و اینکه چگونه به گمراهی و خارج شدن از جماعت مسلمانان منجر میشود. به همین خاطر رسول خداصفرمودند: «فَإِذَا رَأَيْتُمُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ فَأُولَئِكَ الَّذِينَ سَمَّى اللَّهُ فَاحْذَرُوهُمْ» «هرگاه کسانی را دیدید که متشابهات قرآن را دنبال میکنند، آنان همان کسانیاند که خداوند از آنان نام برده، پس از آنان برحذر باشید».
ویژگی و نشانهی سوم: تبعیت از هوای نفس است. و آن خصلتی است که آیهی: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ﴾[آلعمران: ۷]. بدان اشاره دارد. زیغ به معنای انحراف از حق به خاطر پیروی از هوای نفس میباشد. همچنین آیات زیر، این خصلت سوّم را گوشزد میکنند: ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِ﴾[القصص: ۵۰]. «آخر چه کسی گمراهتر و سرگشتهتر از آن کسی است که (در دین) از هوی و هوس خود پیروی کند، بدون این که رهنمودی از جانب خدا (بدان شده) باشد؟!».و ﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ فَمَن يَهۡدِيهِ مِنۢ بَعۡدِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ٢٣﴾[الجاثیة: ۲۳].
«هیچ دیدهای کسی را که هوا و هوس خود را به خدائی خود گرفته است، و با وجود آگاهی (از حق و باطل، آرزوپرستی کرده است و) خدا او را گمراه ساخته است، و بر گوش و دل او مهر گذاشته است و بر چشمش پردهای انداخته است؟! پس چه کسی جز خدا (و خدا هم از وی رویگردان است) میتواند او را راهنمائی کند؟ آیا پند نمیگیرید و بیدار نمیشوید؟».در حدیث فرقهها مطلبی نیست که این ویژگی و خصلت و نیز ویژگی قبلی را نشان دهد، ولی این ویژگی به شناخت هر کس از آنچه در درونش است بر میگردد، چون پیروی از هوای نفس، امری باطنی است و غیر از صاحباش کسی به آن پی نمیبرد و فقط صاحباش از آن آگاه است، البته در صورتی که خود را فریب ندهد. و زمانی دیگر به آن پی میبرد که دلیلی خارجی آن را نشان دهد.
قبلاً گفته شد که اصل پیدایش فرقهها، جهل به سبب نزول احادیث و ناآگاهی از سنت پیامبرصمیباشد. این مطلبی است که حدیث: «اتَّخَذَ النَّاسُ رُؤَسَاءَ جُهَّالًا» [۲۳۵]. از آن خبر میدهد.
هرکس نسبت به خودش میداند که آیا در علم و دانش به درجهی مجتهدین رسیده یا خیر؟ و اگر خوب دقت و تأمل کند موقع پرسیدن از او میداند که آیا مطلبی روشن و واضح را میگوید یا خیر، مطلبی مبهم و غیرواضح میگوید؟ یا بدون علم سخن میگوید؟ یا در آن شک و تردید دارد؟ عالم هرگاه علماء به علم و دانشاش گواهی ندهند و او را تأیید نکنند، او حکم عالم نبودن را دارد تا اینکه عالم دیگری، او را تأیید کند و خودش از درون به آنچه که دربارهاش گواهی داده شده، عالم باشد وگرنه یقین دارد که علم و دانش دینی ندارد یا در داشتن علم و دانش دینی شک و تردید دارد. پس اقدام در این دو حالت (یقین داشتن یا شک به اینکه علم و دانش دینی ندارد) به فتوا بر باز ایستادن از فتوا تنها به خاطر تبعیت از هوای نفس ترجیح دارد، چون میبایست راجع به خودش از کسی دیگر طلب فتوا کند و این کار را نکرده است، و لازم بود که اقدام به فتوا نکند مگر اینکه کسی دیگر او را تأیید کند، و این کار را نکرده است.
عقلاء میگویند: رأی کسی که با دیگران مشورت و نظرخواهی میکند، سودمندتر است، چون از هوای نفس دور است، ولی اگر مشورت نکند، این چنین نیست و از هوای نفس دور نیست به ویژه در حوزهی مناصب و مقامات عالی و شریف همچون منصب علم و فتوا.
این مثالهایی بود که صاحب هوا را متوجه هوای نفساش میکند و ضابطهای را برای آن قرار میدهد که آیا در عهده دار بودن فتوا برای مردم، پیرو هوای نفس است یا پیرو شریعت؟
اما ویژگی و خصلت دوم به دانشمندانی که در دانش ریشه دارند، برمیگردد، چون شناخت محکم و متشابه، تخصص آنان است. آناناند که محکم و متشابه را تشخیص میدهند و اهل آن را میشناسند. و آناناند که بیان و معرفی اشخاصی که پیرو محکماند تا در نتیجه از آنان تقلید شود و اشخاصی که پیرو متشابه هستند که اصلاً از آنان تقلید نمیشود، به آنان برمیگردد.
اما کسانی که پیرو متشابه هستند، علامت و مشخصهی ظاهری را نیز دارند، که حدیثی که آیهی مذکور به وسیلهی آن تفسیر شده، به آن اشاره دارد. پیامبرصدر این حدیث میفرماید: «فَإِذَا رَأَيْتُمُ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِيهِ فَهُمُ الَّذِينَ عَنَى اللَّهُﻷفَاحْذَرُوهُمْ». «هرگاه کسانی را دیدید که در قرآن مجادله میکنند، آنان کسانیاند که مد نظر خدا [در دنبال کردن متشابهات قرآن] هستند، پس از آنان برحذر باشید». قاضی اسماعیل بن اسحاق آن را روایت کرده و در ابتدای کتاب آورده شد.
این حدیث بیان داشته که کار کسانی که متشابهات را دنبال میکنند، این است که در قرآن مجادله میکنند و گاه گاهی در آن نزاع میکنند. علت آن، این است که فرد منحرف و پیرو متشابه، از آنجا که دلیل، متشابه است، پیوسته در شک و تردید قرار دارد، چون متشابه بیان کافی و کامل نمیدهد و معنا و مدلولش روشن نیست و پیرو آن حقیقتاً از معنای آن اطلاع و آگاهی کافی حاصل نمیکند. پس پیروی از هوای نفس او را به تمسک جستن به متشابه وا داشته است، و او از دام تأمل و نگریستن در متشابه نجات نمییابد، از این رو همیشه در شک و تردید است. به این طریق از کسی که ریشه در علم دارد، جدا میشود، زیرا مجادلهی او در قرآن اگر به آن نیاز داشته باشد، در مواقعی است که دچار اشکال و ابهام شده و او میخواهد این اشکال و ابهام را برطرف کند. پس هرگاه حقیقت قضیه برایش روشن شد، به سرعت از مجادله دست میکشد.
اما فرد منحرف از حق، هوای نفساش نمیگذارد متشابه را دور اندازد و همچنان در دام تشابه گرفتار و بر سر آن مجادله میکند و به دنبال تأویل آن است.
آنچه بر این مطلب دلالت دارد، این است که آیهی مذکور دربارهی مسیحیان نجران نازل شد که قصد داشتند دربارهی عیسی ابن مریمإو اینکه او خدا یا سومین سه خداست، با رسول خداصمجادله کنند و به اموری متشابه از جمله عبارات «فعلنا» و «خلقنا» استدلال میکردند. این سخن گروهی از آنان بود. همچنین به اینکه عیسی کور مادرزاد و بیماری پیسی را شفا میدهد و مردگان را زنده میکند، استدلال میکردند. این سخن گروه دیگری از آنان بود. و به اصل و نشأت عیسی پس از آنکه نبوده، و اینکه او همچون سایر آدمیان میخورد و مینوشید و بلاها و بیماریها متوجه او میشد، نگاه نکردند. این جریان در کتابهای سیرت بیان شده است.
خلاصه آنان جهت مناظره و مجادله با رسول خداصنه به قصد پیروی از حق آمدند. مجادله به این صورت هرگز منقطع نمیشود، از این رو وقتی پیامبرصحق را برایشان روشن کرد، از موضع خود برنگشتند تا جایی که به چیز دیگری دعوت شدند که ترسیدند هلاک شوند، از این رو از آن دست برداشتند، و آن چیز مباهله بود که در این آیه آمده است: ﴿فَمَنۡ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ ٦١﴾[آلعمران: ۶۱].
«هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده است (باز) با تو به ستیز پرداختند، بدیشان بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم و شما هم فرزندان خود را فرا خوانید، و ما زنان خود را دعوت میکنیم و شما هم زنان خود را فرا خوانید، و ما خود را آماده میسازیم و شما هم خود را آماده سازید، سپس دست دعا به سوی خدا برمیداریم و نفرین خدا را برای دروغگویان تمنّا مینمائیم».
شأن این مجادله این است که انسان را از ذکر خدا و نماز سرگرم میکند، مانند تخته نرد و شطرنج و امثال آنها.
از حماد بن زید نقل است که گوید: عمرو بن عبید و شبیب بن شیبه شبی با هم نشستند و تا طلوع فجر، مجادله و مناظره میکردند. حماد بن زید گوید: دیگر نماز نخواندند. عمرو میگفت: ای وای ابو معمر! ای وای ابو معمر!.
پس هرگاه کسی را دیدید که برای همیشه در مسائل مختلف با هر عالمی مجادله میکند سپس از موضعاش برنمیگردد و دست نمیکشد، بدانید که او قلب منحرفی دارد و متشابه رات دنبال میکند، پس از او دوری کنید.
اما راجع به ویژگی و خصلت اول باید گفت که این خصلت، برای تمامی عقلاء از اهل اسلام، عام است، چون ایجاد رابطه و قطع رابطه نزد همهی مردم شناخته شده است و به شناخت آن، اصلاش هم شناخته میشود. این چیزی است که حدیث فرقهها به آن اشاره دارد، آنگاه که به گروه گروه شدن، در این عبارت اشاره دارد: «وستفترق هذه الأمة علی کذا». «این امت به فلان فرقه، تقسیم خواهد شد». ولی این جدایی و فرقه فرقه شدن تنها پس از درهم آمیختن شناخته میشود و پیش از آن، کسی آن را نمیشناسد. این فرقه فرقه شدن، نشانهای دارد که در ابتدای شروع کلام، بر تفرق دلالت دارد، و آن علامت، مذمت و نکوهش پیشینیان است که علم و صلاح آنان و اقتدای دانشمندان حال به آنان مشهور است و مورد ستایش و تمجید قرار گرفتهاند.
اصل در نظر گرفتن این ویژگی و نشانه، این است که خوارج صحابه کرامشرا تکفیر میکردند، چون آنان کسانی را نکوهش کردند که خدا و پیامبرش آنان را ستوده و سلف صالح بر ستایش و تمجیدشان اتفاق نظر دارند، و کسانی را ستودند که سلف صالح بر نکوهششان اتفاق نظر دارند، مانند عبدالرحمن بن ملجم، قاتل علیسکه کارش را درست دانستند و گفتند: آیهی: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۲۰۷]. دربارهی او نازل شده و آیهی قبل از آن: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ ٢٠٤﴾[البقرة: ۲۰۴]. دربارهی علیسنازل شده است. اینان دروغ میگویند.
عمران بن حطان در مدح ابن ملجم میگوید:
یا ضربة من تقیًّ ما أراد بها
إلا لیبلُغ من ذی العرش رضوانا
«چه ضربهی خوبی از انسان باتقوا سر زد که منظورش از آن، رسیدن به رضایت و خوشنودی صاحب عرش بود».
إنّی لأکره یوماًَ فأحسبه
أوفی البریّة عندالله میزانا
«من روزی او را به یاد میآورم، به نظر من او نزد خداوند، ترازوی اعمال نیکاش از همهی مردم سنگینتر است».
او دروغ میگوید. پس هرگاه کسی را دیدی که چنین راه و روشی دارد، بدان که او از فرقههای مخالف سنت است.
از اسماعیل ابن عُلیه روایت شده که گوید: یسع روایتی را برایم نقل کرد و گفت: روزی واصل بن عطاء -که فردی معتزلی بود- سخن گفت. عمرو بن عبید گفت: مگر نمیشنوید؟ سخنان حسن و ابن سیرین -موقعی که میشنوید- چیز جز پاره خون حیض دور انداخته شده، نیست.
روایت شده که یکی از رهبران اهل بدعت میخواست، علم کلام را بر علم فقه برتری دهد، میگفت: علم شافعی و ابوحنیفه، همهاش از شلوار یک زن خارج نمیشود. این سخنانِ این منحرفان از حق است.
نشانههای تفصیلی در هر فرقه، در قرآن و سنت به پارهای از آنها اشاره رفته است. به احتمال قوی هر کس به این نشانهها در کتاب خدا دقت کند، میبیند که قرآن به آنها اشاره کرده است و آنها را گوشزد نموده است. اگر از شریعت، چنین فهم نمیکردیم که این نشانهها را بپوشانیم، قطعاً در خصوص معرفی و معین کردن آن، با استناد به دلیل شرعی، زمینهی وسیعی برای سخن گفتن دربارهی آنها بود. در گذشته چنین تصمیمی داشتیم، اما بعداً برایم روشن شد که عکس این کار، اولی و بهتر است.
میبینی که حدیثی که شرح و توضیح دادیم، در روایت صحیح حتی یکی از این نشانهها را به خاطر علت مذکور معین و مشخص نکرده است، و تنها به طور کلی به این نشانهها اشاره کرده تا از صاحبان بدعتها حذر شود، و در حدیث، فرقهای که به آن نیاز هست، یعنی فرقهی ناجیه را معرفی و معین کرده تا مکلف آن را برگزیند و در روایت صحیح از نشانههای تفصیلی اهل بدعت، سکوت اختیار کرده، چون ذکر آن به طور کلی، امت اسلامی را از دچار شدن به آن میترساند. در روایت دیگری یکی از فرقهها هلاک شده را ذکر کرده، زیرا از همهی فرقهها فتنهی شدیدتری برای امت اسلامی دارد. این مطلب که این فرقه از همهی فرقهها، فتنهی شدیدتری برای امت اسلامی دارد، بعداً بیان خواهد شد.
[۲۳۳] مسلم به شمارهی ۱۷۱۵ آن را روایت کرده است. [۲۳۴] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۳۵] تخریج آن از پیش گذشت.