فصل
اگر گفته شود: اما ابتداع به این معنا که نوعی از تشریع و دستوری دینی به صورت یک امر تعبدی در امور عادی است از آن جهت که بنا به رأی اشخاص، اوقاتی معلوم و مشخص و کیفیاتی معین برایش در نظر گرفته میشود و این کار، واجب یا جایز شمرده میشود -آنگونه که این مطلب طی آوردن مثالهای بدعت خوارج و دیگر فرقههای خارج از راه راست، گذشت- روشن است. از دیگر بدعتها، قائل شدن به حسن و قبح عقلی و عمل نکردن به خبر واحد...و مانند آنها میباشد. پس بدعت بودن این اعمال، روشن و مشخص گردید، ولی صورت دیگری باقی میماند که شبیه موارد فوق است ولی دقیقاً مثل آنها نیست، و آن هم این است که گناهان و امور ناپسند و مکروه گاهی میان مردم آشکار و فاش میگردند و بدانها عمل میشوند به شیوهای که از جانب عالمان و مردم عوام، از این اعمال نهی نمیشوند و مرتکبان این اعمال مورد سرزنش و ملامت قرار نمیگیرند. پس حکم اینها چیست؟ آیا چنین اعمالی بدعت محسوب میشوند یا خیر؟
جواب: این موضوع از دو جهت به آن نگاه میشود:
اوّل- از جهت واقع شدن این گناهان در عمل و اعتقاد. بدون شک از این جهت، تنها مخالفت و سرپیچی از دستورات دینی است و بدعت نیست، چون از شرایط بدعت نبودنِ گناه یا مکروه این نیست که میان مردم منتشر و پخش نشود و آشکار و فاش نگردد همانطور که شرط بدعت بودنِ گناه یا مکروه این نیست که میان مردم مشهور و پخش گردد و پنهان نباشد. بلکه مخالفت، مخالفت است چه آشکار گردد چه آشکار نگردد، چه مشهور گردد و چه مشهور نگردد، و بدعت هم بدعت است چه آشکار گردد و چه آشکار نگردد، چه مشهور گردد و چه مشهور نگردد. همچنین ادامه دادن عمل به آن یا ادامه ندادن عمل به آن، تأثیری در هیچیک از آن دو ندارد. چون بدعتگذار گاهی از بدعتاش دست میکشد و گناه کار ممکن است تا وقت مرگ به گناه و معصیتاش ادامه دهد.
دوّم- از جهت همراه بودن یک امر خارجی با آن. قرائن گاهی همراه گناه هستند و سببی در مفسدهی حالیه و مفسدهی مالیه میباشند. هر دوی این مفسده به اعتقاد بدعت برمیگردند.
مفسدهی حالیه، به دو صورت است:
۱- خواص مردم به طور عموم و برخی از دانشمندان برجسته به طور خصوص به آن عمل میکنند و این مفسده از جهت اینان آشکار میگردد. این مفسده در اسلام به گونهای است که مردم عوام معمولاً آن را ساده میانگارند و برای خود جایز میدانند، چون عالم، با عمل خود برای مردم فتوا میدهد همان طور که با قول خود برای مردم فتوا میدهد. پس هگاه مردم به او نگاه کنند و او دارد کار خلاف شرعی را انجام میدهد، این اعتقاد در آنان به وجود میآید که این عمل، جایز است و میگویند: اگر این عمل، حرام یا مکروه بود، این عالم از آن امتناع و دوری میکرد.
البته هر چند بر ممنوع بودن یا مکروه بودن آن عمل نص وجود دارد، اما عمل این عالم با قولش تعارض دارد. حالا یا فرد عامی میگوید: شخص عالم با گفتهاش مخالفت کرده و چنین کاری برایش جایز است، چون آنان افرادی خردمند و عاقلاند و درمیان مردم، نادرند. و یا میگوید: این عالم، رخصتی را در آن یافته است، چون اگر آن عمل همانطور بود که گفته است، آن را انجام نمیداد. در نتیجه میان قول و فعل او ترجیح قائل میشود و فعل برای تأسی و اقتدا، رساتر و مؤثرتر از قول است، همانطور که در کتاب «الـموافقات» این موضوع روشن گردیده است. بنابراین، شخص عامی به عمل عالم عمل میکند، چون به او حسن ظن دارد. پس به جایز بودن آن عمل معتقد است. این افراد اکثر مردم را تشکیل میدهند.
عمل شخص عالم از نظر فرد عامی، حجت است. همانگونه که قول عالم در فتوا به طور مطلق و عموم حجت میباشد. پس به خاطر شبههی دلیلی، عمل کردن به گناه همراه اعتقاد به جایز بودن آن، برای فرد عامی جمع میشود. و این عین بدعت است.
بلکه این چیز میان گروهی که با درجهی عالم بودن از مردم، مشخص شدهاند، واقع شده است. پس اینان عمل به بدعت دعا به شکل دسته جمعی به دنبال نمازها و قرائت یک حزب قرآن، حجتی را در جایز بودن عمل به بدعت به طور کلی قرار دادهاند، و این اعتقاد برایشان به وجود آمده که برخی از بدعتها، نیکو هستند.
برخی از این افراد به طریقهی تصوف منتسب هستند. در نتیجه انجام دادن عباداتی مبتدع را به قصد عبادت برای خدا جایز دانستهاند و جهت اثبات آن، به قرائت یک حزب قرآن و دعا به شکل دسته جمعی پس از نماز استدلال کردهاند. و برخی از آنان معتقدند که این بدعتها حتماً به خاطر مستند و دلیلی مورد عمل قرار گرفتهاند، از این رو آن را در کتابشان میآورند و آن را فقه و دانش قلمداد میکنند، مثل بعضی از افراد بربر که کتاب «رسالة ابن أبي زيد» را نگاشتند.
ریشهی تمامی اینها، سکوت علما از بیان گناهان و منکرات و امور خلاف شرع، یا عمل به آنها بر اثر غفلت، میباشد.
از اینجا انحراف و لغزش عالم، بسیار شنیع و زشت میباشد. گفتهاند: سه چیز دین را نابود میکند: ۱- لغزش عالم، ۲- مجادلهی منافق به وسیلهی قرآن، ۳- پیشوایان گمراه کننده.
تمامی انحرافات و گناهان مردم عوام که بر اثر لغزش عالم است، برگردن شخص عالم میباشد.
لغزشهای عالم به دو صورت است:
اوّل- لغزش عالم در تأمل و تدبر در امور دینی. تا جایی که برخلاف قرآن و سنت فتوا میدهد و از او پیروی میشود. و این فتوا با قول است.
دوّم- لغزشهای عالم در عمل به امور خلاف دین. پس به خاطر تأویل مذکور در این مورد نیز از او پیروی میشود. عمل شخص عالم، جانشین فتوا دادن به قول است، چون او دانسته که از او پیروی میشود و همهی مردم به او نگاه میکنند تا هر کاری که او میکند، آنان نیز بکنند. و او با این وصف، گناه را آشکار انجام میدهد. گویی او با این گناه فتوا میدهد. آنگونه که در اصول بیان شده است.
دومین قسم از دو قسم مفسدهی حالیه اینکه عوام به آن عمل کنند و میانشان شایع و آشکار گردد، و علما سکوت اختیار کنند و آن گناهان و امور خلاف دین را ناپسند و زشت ندانند در حالی که میتوانند این کار را بکنند، اما نمیکنند.
چون شأن عامی این است که هرگاه حکم کاری برایش مجهول باشد و ببیند که کسی به آن عمل میکند و مورد انکار و نهی قرار نمیگیرد، این اعتقاد در او به وجود میآید که این کار جایز و نیکو یا مشروع است. اما اگر فرد عمل کننده مورد انکار و نهی قرار گیرد، چنین نیست، چون در این صورت معتقد میشود که این کار، زشت یا غیرمشروع است، یا اینکه از کار مسلمانان نیست.
این چیزی است که در شأن کسانی است که نسبت به شریعت اسلام، علم و آگاهی ندارند، چون دلیل و مستندش در خصوص جایز بودن یا جایز نبودن کاری، علماء میباشد.
هرگاه انکار و نهی از کاری خلاف شرع از جانب کسانی که میبایست آن را مورد انکار و نهی قرار دهند، معدوم میباشد و در عین حال آن عمل خلاف شرع آشکار و پخش گردد و ترس از انکار کننده وجود نداشته باشد در حالی که فرد عالم میتوانست آن عمل را مورد انکار و نهی قرار دهد ولی این کار را نکند، مردم عوام این اعتقاد را پیدا میکنند که این کار جایز است و گناهی در آن نیست. پس این اعتقاد فاسد با تأویلی که مردم عوامِ مثل او به آن قانع میشوند، در آن نشأت میگیرد. پس این مخالفت با شرع، بدعت میگردد همانطور که در قسم اول بود.
در اصول ثابت شده که شخص عالم درمیان مردم، جانشین پیامبرصمیباشد و علماء وارثان پیامبراند. پس همانطور که پیامبرصاحکام را با قول و فعل و اقرار خود بیان میکرد، به همین صورت وارثانش احکام را با قول و فعل و اقرار خودشان بیان میکنند.
حالا به توجه به مطالب فوق الذکر دقت کنید که برخی از امور خلاف دین و ناپسند در مساجد روی میدهد و علماء از آن نهی نمیکنند یا خودشان آن را انجام میدهند، در نتیجه به عنوان سنت و امور مشروع به حساب آمده است، مانند اضافه کردن عبارت «أصبح ولله الحمد» به اذان و افزودن عبارت: «الوضوء للصلاة» و «تأهبوا للصلاة». همچنین مانند دعای دو تا مؤذنِ نماز صبح در عبادتگاهها. چه بسا برخی از مردم جهت اثبات صحت این اعمال به مطالب آمده در کتاب «نوازل ابن سهل» استناد کنند غافل از اینکه مطالب آن، اغلب نادرست و خلاف قرآن و سنت میباشد. در این زمینه بخش جداگانهای را نگاشتهایم، هر کس میخواهد در این موضوع، حقیقت برایش روشن گردد به آنجا مراجعه کند.
ابوداود روایت کرده و گوید: پیامبرصکه به نماز اهتمام و توجه خاصی داشت، به این فکر افتاد که چگونه مردم را برای نماز جمع گرداند؟ بعضی گفتند: هنگام فرا رسیدن نماز، پرچمی را نصب کن. هرگاه مردم، آن پرچم را دیدند، به همدیگر خبر میدهند. آن حضرتصاز این کار خوشش نیامد. راوی گوید: برای این منظور، از بوق نام بردند -و در روایتی از بوق یهودیان نام بردند- پیامبرصباز از آن خوشش نیامد و فرمود: «هو من أمر اليهود». «این از کار یهودیان است». راوی گوید: از زنگ کلیسا نام برده شد. آن حضرتصفرمود: «هو من أمر النصارى». «این از کار مسیحیان است». آنگاه عبدالله بن زید بن عبدربه که به اهتمام رسول خداصبه این کار، اهتمام زیادی داشت، روانه شد و در خواب، عبارات اذان را دید... تا آخر حدیث [۱۴۶].
در صحیح مسلم از انس بن مالک آمده که گوید: مسلمانان گفتند: وقت نماز را با چیزی که برایشان شناخته شده است، بدانند. از این رو گفتند: برای این منظور آتشی را روشن کنند یا زنگ بزنند. پس به بلال دستور داده شد که عبارات اذان را دو بار و عبارات اقامه را یک بار تکرار کند [۱۴۷].
قُنع و شَبور که در روایت مذکور ابوداود آمده، به معنای بوق است. و همان قَرنی است که در روایت ابن عمربآمده است [۱۴۸].
میبینی که پیامبرصچگونه از چیزی که کافران بوده، خوشش نیامده و مطابق آن عمل نکرد. پس هر کسی که به علم انتساب دارد، باید از بدعتهایی که در مساجد روی داده، نهی کند و مخالفت آنها با دین را برای مردم تبیین نماید.
حالا چه به قصد اعلام اوقات نماز باشد یا به قصد دیگری باشد. این امور که در مساجد روی داده و علماء باید از آن نهی کنند، عبارتند از:
پرچم، برای اعلام اوقات نماز قرار داده شده است این کار در مناطق مغرب شایع است تا جایی که اذان همراه آن، در حکم فرع است و اصل همان پرچم است.
بوق، در نزد ما در ماه رمضان به منظور اعلام غروب آفتاب و فرا رسیدن وقت افطاری وجود دارد. سپس بوق، در مغرب و اندلس به منظور اعلام وقت اول و وقت آخر سحری، یک نشانه است.
سنت پیامبرصبوق را به عنوان نشانهای برای پایان اذان ابن مکتوم قرار دادهاست، آنجا که میفرماید: «إِنَّ بِلاَلاً يُنَادِى بِلَيْلٍ، فَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يُنَادِىَ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ». «بلال در شب اذان میگوید: پس تا موقع اذان ابن ام مکتوم، بخورید و بیاشامید».
ابن شهاب گوید: ابن ام مکتوم فردی نابینا بود که اذان نمیگفت تا اینکه به او گفته میشد: «أصبحت أصبحت» [۱۴۹]. «صبح فرا رسید، صبح فرا رسید».
در صحیح مسلم و سنن ابوداود آمده است: «لاَ يَمْنَعَنَّ أَحَدًا مِنْكُمْ نِدَاءُ بِلاَلٍ مِنْ سَحُورِهِ فإنّه يُؤَذِّنُ - لِيَرْجِعَ قَائِمُكُمْ ويوفظ نَائِمَكُمْ». «اذان بلال هیچیک از شما را از سحریاش باز ندارد، چون او اذان میگوید تا آن کس از شما که نماز شب میخواند، متوجه شود و آن یک از شما که خوابیده، بیدار شود...». تا آخر حدیث [۱۵۰]. پیامبرصدر این حدیث، اذان بلال را وسیلهای برای آگاه ساختن شخص خوابیده جهت بر آوردن نیازهایش از قبیل سحری و مانند آن قرار داده است.
پس بوق چه جایگاهی دارد در حالی که پیامبرصآن را ناپسند دانسته است؟
مانند آن آتشی است که همیشه در اوقات شب و عشاء و صبح و نیز در رمضان، جهت اعلام فرارسیدن ماه رمضان در داخل مسجد روشن میشود. سپس در وقت سحری در بالای منارهی مسجد اعلام وقت سحری روشن میشود. آتش در اصل شعار مجوسیان است.
ابن عربی گوید: «نخستین کسی که بوی خوش را در مساجد به کار برد، پسران برمک -یعنی یحیی بن خالد و محمد بن خالد- بودند. پادشاه این دو نفر والی امر الدین بود. محمد بن خالد، پرده دار و یحیی و پس از او پسرش، جعفر بن یحیی وزیر او بودند».
ابن عربی افزود: «آنان باطنی بودند که به آرای فلاسفه معتقد بودند. مجوسیه را زنده کردند و بوی خوش را در مساجد استعمال کردند. ابتدا به عنوان بوی خوش استفاده میشد و سپس عود را آوردند تا آن را به وسیلهی آتش روشن کنند و در نهایت نزد مردم، بوی خوش داشته باشند».
خلاصه روشن کردن آتش در مساجد، کار پیشینیان صالح نبوده است. همچنین چیزهایی که مساجد را با آن میآرایند، کار آنان نبوده و بدعتی است که بعدها به وجود آمد. تا جایی که از جمله چیزهایی گردیده که در ماه رمضان بسیار به آن اهمیت داده میشود، و عامهی مردم به آن اعتقاد پیدا کردند همانطور که به استفاده از بوق در ماه رمضان در مساجد اعتقاد پیدا کردند. حتی برخی از مردم دربارهی آن پرسیدهاند که: آیا این کار سنت است یا خیر؟ کسی شک نمیکند که اغلب مردم عوام معتقدند که این چیزها به طور کلی در مساجد مشروع شدهاند، و این به علت ترک نهی و رد آنها از جانب علماء میباشد.
همچنین وقتی ناقوس (زنگ کلیسا) برای اعلام استفاده نشد، شیطان کوشید تا حیلهی دیگری به کار ببرد. پس ناقوس به مساجد آویزان شد و از جملهی ابزار و وسایلی که آتش روی آنها روشن میشود و مساجد با آنها آراسته میشوند، به شمار آمده. البته مساجد با وسایل دیگری نیز آراسته میشد، همانطور که دیرها و کلیساها آراسته ۳۳:
تلف کردن مال به ناحق.
آشکار کردن شعایر مجوسیان.
قاطی شدن مردان و زنان، در حالی که شمع میانشان است و چهرههایشان آشکار و معلوم است.
مقدم نمودن ورود به عرفه پیش از وقت مشروعاش.
طرطوشی راجع به روشن کردن شمع و چراغ در مساجد در ماه رمضان، برخی از این امور را آورده و علاوه بر آنها، امور قبیح و زشت دیگری را نیز آورده است.
این کجا و نهی و انکار مالک از اینکه مؤذن سینهاش را صاف کند یا جهت اعلام طلوع فجر، درِ خانهها را بزند یا نمازگزار ردایش را جلو خود قرار دهد، کجا؟ درحالیکه این چیزها سادهتر میباشد. بدعتها از همین جا نشأت میگیرند. مردم عوام به علت سکوت علماء از انکار و ردّ آنها یا به علت عمل به آنها، معتقدند که این چیزها سنت میباشد.
مفسده مآلیه: بر اساس این فرض است که مردم به حکم کارهایی که مخالف دین است، آگاهاند، و اینها مخالفتی هستند که انسان از زمان کودکی آنها را دیده و شاهد ظهور و پیدایش آنها بوده است. یا هر کس داخل اسلام شود، آن را میبیند که درمیان مردم پخش شده و انتشار یافته است، از این رو معتقد است که آنها جایز یا مشروع هستند، زیرا کار خلاف شرع هرگاه انجام آن بدون نهی و انکار درمیان مردم پخش شود، از نظر کسی که حکماش را میداند، میان آن و میان سایر طاعات و امور مباح فرقی وجود ندارد.
از نظر ما عالمان اسلامی مکروه دانستهاند که فروشندگان کالا و تجار کافران در بازارهای مسلمانان باشند، چون آنان عمل ربا را انجام میدهند. پس هر کسی از مردم عوام کافران را ببیند که در بازارهای ما، کالاهایی را میفروشند و تجارت میکنند و رباخواری میکنند و کسی آنها را مورد انکار و نهی قرار نمیدهد، این اعتقاد در او به وجود میآید که این کار جایز است. معصیت هم دقیقاً به همین صورت است.
میبینی که مذهب معروف مالک در مناطق ما این است که جواهرآلات گداخته شده از طلا و نقره، خرید و فروشاش در مقابل جنس خود، جایز نیست مگر اینکه دقیقاً وزن هر دو به اندازهی هم باشد و اصلاً قیمت زرگری اعتبار ندارد. از نظر ما زرگران، همهشان یا اکثرشان در مقابل زرگری قیمت زرگری یا کرایهی آن را به اصل جنس میافزایند و معتقدند که این کار برایشان جایز است.
دانشمندانِ سلف صالح پیوسته امثال این چیزها را رعایت میکردند تا جایی که سنتها را ترک میکردند از ترس اینکه مردم عوام به چیزی اعتقاد پیدا کنند که بدتر از ترک سنتها باشد. و بهتر است که امور مباح را ترک کنند تا دربارهی آنها اعتقاد به کاری غیر مشروع به وجود نیاید. این مطلب در «باب البيان» کتاب «الـموافقات» بیان شده است.
علما گفتهاند که عثمانسدر سفر نماز را قصر نمیکرد. به او گفته میشد: مگر تو همراه رسول خداصنماز را قصر نکردی؟ گفت: چرا قصر کردم. ولی من اینک امام و پیشوای مردم هستم. عربهای بادیه نشین و صحرانشینان به من نگاه میکنند که دو رکعت میخوانم آنگاه میگویند: نماز همین دو رکعت فرض شده است.
طُرطوشی گوید: دقت کنید خدا رحمت تان کند! در قصر نماز، عالمان اسلامی دو رأی دارند، برخی معتقدند که قصر نماز، فرض است و هر کس نمازهای چهار رکعتی را همان چهار رکعت بخواند، گناه کار شده و باید آن را به صورت قصر اعاده کند. و برخی قصر نماز را سنت میدانند. سپس عثمان ناگهان فرض یا سنت قصر نماز را ترک کرد، چون از سرانجام کار میترسید و نیز میترسید که مردم این اعتقاد را پیدا کنند که نماز فرض، دو رکعت است.
صحابهشقربانی نمیکردند. به این معنا که آنان به قربانی ملتزم و پایبند نبودند.
حُذیفه بن اُسید گوید: در حضور ابوبکر و عمرببودهام و آن دو قربانی نمیکردند، از ترس اینکه در مردم این اعتقاد به وجود آید که قربانی واجب است [۱۵۱].
بلال گوید: باکی ندارم که یک قوچ و یا یک خروس را قربانی کنم [۱۵۲].
از ابن عباسبروایت است که او روز قربانی مقداری گوشت را به یک درهم میخرید و به عکرمه میگفت: هر کس از تو پرسید، بگو: این قربانی ابن عباس است [۱۵۳].
ابومسعود میگوید: من قربانی را ترک میکنم -درحالیکه از همهی شما تواناترم- از ترس اینکه همسایگان گمان کننند که قربانی واجب است [۱۵۴].
طاووس گوید: هیچ خانهای را ندیدم که گوشت و نان و علم بیشتری از خانهی ابن عباس داشته باشد. او هر روز حیوان سر میبرید، اما روز عید حیوان را ذبح نمیکرد. او این کار را تنها به این خاطر میکرد که مردم گمان نکنند که قربانی واجب است. چون ابن عباس امام و پیشوایی بود که به او اقتدا میشد.
طرطوشی گوید: سخن دربارهی قربانی همچون سخن دربارهی قصر نماز است. دانشمندان اسلامی دربارهی قربانی دو قول دارند: یکی، سنت و دیگری، واجب میباشد. سپس صحابه اقدام به ترک سنت کردند از ترس اینکه مردم، این عمل را در غیر جای خود قرار دهند و آن را فرض بدانند.
مالک در کتاب «الـموطأ» راجع به روزهی شش روز پس از عید رمضان میگوید: «او هیچیک از عالمان و فقیهان را ندیده که این شش روز را روزه گرفته باشند».
وی افزود: «روزهی این شش روز از هیچیک از گذشتگان به من خبر نرسیده است و اهل علم آن را مکروه میدانند و از بدعت آن میترسند. چون این ترس را داشتهاند که جاهلان، وقتی در این زمینه رخصتی را از اهل علم ببینند و اهل علم را ببینند که این شش روز را روزه میگیرند، آن را به رمضان ملحق کنند در حالی که جزو رمضان نیست».
در کلام مالک در اینجا دلیلی نیست بر اینکه او حدیث وارده در این زمینه را حفظ نکرده آن گونه که برخی از علما چنین تصور کردهاند، بلکه شاید کلامش اشاره به این دارد که آن را میداند ولی ندیده که به آن عمل شود هر چند در اصل مستحب است تا باعث نشود که افرادی از روی نادانی، روزهی شش روز شوال را به ماه رمضان ملحق کنند، همانطور که صحابهشدربارهی قربانی و عثمان بن عفان دربارهی کامل خواندن نماز در سفر انجام دادند.
ماوردی مطلبی را نقل کرده که عجیبتر از این است هر چند اصل همان است. وی اظهار داشته که مردم هرگاه در محوطهی مسجد جامع بصره یا کوفه نماز میخواندند و از سجده سر بلند میکردند، پیشانیشان را از خاک پاک میکردند، چون آنجا گرد و خاک بود. پس زیاد دستور داد که در محوطهی مسجد، شن و سنگریزه بیشتری بریزند و گفت: امنیت ندارم که زمان به طول انجامد و آن موقع کودک هرگاه بزرگ شود، گمان کند که پاک کردن اثر سجده بر روی پیشانی، از سنتهای نماز است.
این امر در امور مباح است، حالا در امور مکروه یا حرام وضعیت چگونه باید باشد؟ در این عصر از برخی از کسانی که تازه اسلام آوردهاند، به من خبر رسیده که دربارهی خمر گفتهاند: خمر حرام نیست و هیچ ایرادی ندارد. عیب و ایراد تنها در این است که کارهایی با خمر انجام میگیرد که کار خوبی نیست، همچون قتل و امثال آن.
این اعتقاد اگر از کسانی سر میزد که در اسلام بزرگ شدهاند، قطعاً کفر میبود، چون این اعتقاد، انکار چیزی است که به طور ضروری و بدیهی در دین اسلام، معلوم شده است.
علت این امر، ترک انکار و نهی شراب خواران از جانب حاکمان و آزاد گذاشتن آنها به حال خود و شهرت تجارت اهل ذمه در آن و مانند آنها میباشد.
بدعت هیچ معنایی ندارد مگر اینکه آن عمل در اعتقاد فرد، امری مشروع باشد در حالی که مشروع نیست.
این خطر، احتمال وقوع را دارد یا واقع شده است. قرافی از غیر عربها مطلبی نقل کرده که اقتضا میکند که شش روز ماه شوال از نظر آنان به رمضان ملحق است، چون تا پایان شش روزِ ماه شوال بر همان حالت خاص رمضان باقی میمانند. مانند آن در نزد ما نیز واقع شده و در باب اول از آن سخن به میان آمد.
گناه همهی اینها به عالمان یا حاکمانی بر میگردد که از انکار و نهی از این اعمال دست کشیدهاند یا در حضور مردم یا در جوامع مردم به برخی از این بدعتها و امور خلاف دین عمل میکنند، چون آنان ریشه و اساس پیدایش این اعتقادات در زمینهی گناهان و بدعتها هستند.
وقتی این مطلب خوب جا گرفت، باید گفت که بدعتها به چهار صورت به وجود میآید:
اوّل- بدعتگذار آن را ابداع نماید. این صورت، آشکارترین صورتهای پیدایش بدعت است.
دوّم- شخص عالم عمل منکر و خلاف دین را انجام دهد و شخص جاهل، آن را مشروع فهم کند.
سوّم- شخص جاهل عمل منکر و خلاف دین را انجام دهد و شخص عالم از انکار و نهی او سکوت اختیار کند در حالی که میتواند این کار را بکند. پس شخص جاهل چنین فهم کند که این کار، خلاف دین نیست.
چهارم- از باب ذرائع و وسایل است. به این صورت که عمل در اصل، پسندیده و خوب است. امّا به مرور زمان اعتقاد در آن تغییر میکند و به بدعت میانجامد.
البته این اقسام، یک درجه نیستند و اسم بدعت بر آنها به طور توافق و هماهنگ اطلاق نمیشود بلکه از لحاظ دوری و نزدیکی به بدعت، درجات متفاوتی دارند.
صورت اول، از همهی صورتها به اسم بدعت نزدیکتر است، چون بدعت از طریق نص، از این قسم گرفته میشود.
پس از آن، قسم دوم است، چون عمل به بدعت شبیه تصریح کردن با قول است بلکه در جاهایی رساتر از قول میباشد -همانگونه که در اصول بیان شده است- ولی در اینجا از هر جهتی پایینتر از عمل به بدعت است، به این دلیل که عالم گاهی بدعتی را انجام میدهد و به قبح و زشتی عملش تصریح میکند. به همین خاطر گفتهاند: به عمل عالم نگاه مکن، ولی از او بپرس، حقیقت موضوع را به تو میگوید.
خلیل بن احمد یا کس دیگری میگوید:
اعمل بعِلمي ولا تنظر إلى عَمَلي
ينفعك عِلمي ولا يضرُركَ تقصيري
«به علم من عمل کن و به عملم نگاه مکن. علمم به تو سود میرساند و تقصیر و کوتاهیام به تو زیان نمیرساند».
پس از آن، قسم سوم میباشد، چون ترک و انکار نهی اقتضا میکند که آن عمل، ناپسند نیست ولی از قسم قبلی، درجهی پایینتری دارد، چون موانعِ قدرت و توانایی زیادند.
چون گاهی ترک انکار نهی به خاطر عذری است ولی عمل به بدعت چنین نیست، زیرا در انجام دادن عمل خلاف شرع توسط انسان با وجود اینکه به مخالف بودن آن با شریعت علم دارد، هیچ عذری وجود ندارد.
پس از آن، قسم چهارم میباشد، زیرا محظور هنوز واقع نشده است. پس مفسدهای که احتمال وقوع را دارد به درجهی مفسدهای که واقع شده، اصلاً نمیرسد. به همین خاطر از باب ذرائع (وسایل منجر به بدعت) میباشد. بنابراین این قسم، به این درجه نرسیده که در حال حاضر بدعت باشد. پس با این توضیحات، این قسم زیر حقیقت بدعت داخل نمیشود.
اما قسم دوم و سوم، ذاتاً با شرع مخالفت دارند و بدعت به خاطر یک امر خارجی است، ولی این بدعت به طور عادی، ملازم و همراه عمل خلاف شرع است و ملازمت بدعت با عمل خلاف شرع در قسم دوم قویتر از قسم اول است.
[۱۴۶] حدیثی صحیح است: «صحيح أبي داود»، شمارهی: ۴۶۸. [۱۴۷] مسلم به شمارهی: ۳۷۸ آن را روایت کرده است. [۱۴۸] مسلم به شمارهی: ۳۷۷ روایتش کرده است. [۱۴۹] متفق علیه: بخاری به شمارهی: ۵۹۲ و مسلم به شمارهی: ۱۰۹۲ آن را روایت کردهاند. [۱۵۰] متفق علیه: بخاری به شمارهی: ۵۹۶، مسلم به شمارهی: ۱۰۹۳ و ابوداود به شمارهی: ۲۳۴۷ آن را روایت کردهاند. [۱۵۱] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۵۲] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۵۳] عبدالرزاق در «الـمصنف»، ۴/۳۸۵ و ۸۱۵۶ آن را آورده است. [۱۵۴] عبدالرزاق در«الـمصنف»، ۴/۳۸۲ و ۸۱۴۶ آن را روایت کرده است.