مسأله شانزدهم
روایت «و هی الجماعة» در تفسیر فرقه ناجیه نیاز به تفسیر دارد، زیرا هر چند معنای آن از جهت تفسیر روایت دیگر و آن هم در عبارت: «مَا أَنَا عَلَيْهِ، وَأَصْحَابِي» میباشد روشن است ولی معنای عبارت «الجماعة» از لحاظ منظور از آن در اصطلاح شرح نیاز به تفسیر دارد.
لفظ جماعت در احادیث زیادی آمده است از جمله حدیثی که ما، درصدد تفسیر آن هستیم. یکی دیگر از این روایتها حدیثی است که از ابن عباس از پیامبرصبه صحت رسیده که آن حضرت فرمودند: «مَنْ رَأَى مِنْ أَمِيرِهِ شَيْئًا يَكْرَهُهُ فَلْيَصْبِرْ عَلَيْهِ، فَإِنَّهُ مَنْ فَارَقَ الْجَمَاعَةَ شِبْرًا فَمَاتَ، إِلاَّ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» [۲۶۱].
«هر کس از امیرش چیز ناخوشایندی دید بر آن صبر کند زیرا هر کس به اندازه یک وجب از جماعت دور شود و بر این حالت بمیرد بر جاهلیت مرده است».
از طریق روایت حذیفه به صحت رسیده که گوید: گفتم: ای رسول خدا ما، در جاهلیت و شر بودیم و خداوند این خیر و برکت را برای ما آورد، آیا پس از این خیر شری هست؟ فرمودک بله.گفتم: و آیا پس از آن شر خیری هست؟ فرمود:
«نَعَمْ وَفِيهِ دَخَنٌ».
«بله ولی در آن دودی هست».
گفتم: دود آن چیست؟ فرمود:
«قَوْمٌ يَهْدُونَ بِغَيْرِ هَدْىٍ، تَعْرِفُ مِنْهُمْ وَتُنْكِرُ».
«افرادی که بدون هدایت، هدایت مییابند. برخی از آنان را میشناسی و برخی را نمیشناسی».
در روایتی دیگر آمده است:
«قوم یهدون بغیر هدیی یستنون بغیر سنتی تعرف فیهم وتنکر».
«افرادی که بدون هدایت من هدایت مییابند و از غیر سنت من سنت میگیرند. برخی از آنان را میشناسی و برخی را نمیشناسی».
گفتم: آیا پس از آن خیر و شری وجود دارد؟ فرمود:
«نَعَمْ دُعَاةٌ عَلَى أَبْوَابِ جَهَنَّمَ مَنْ أَجَابَهُمْ إِلَيْهَا قَذَفُوهُ فِيهَا».
«آری داعیانی کنار درهای جهنم قرار گرفتهاند، هر کس دعوتشان را اجابت کند وی را در جهنم میاندازند».
گفتم: ای رسول خدا، آنان را برای ما توصیف کن.فرمود:
«هُمْ مِنْ جِلْدَتِنَا، وَيَتَكَلَّمُونَ بِأَلْسِنَتِنَا».
«آنان مثل قیافهی ما هستند و به زبان ما سخن میگویند».
گفتم: پس چه دستوری به من میدهی اگر به این زمان رسیدم؟ فرمود:
«تَلْزَمُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَإِمَامَهُمْ».
«همراه جماعت مسلمانان و پیشوایشان باش».
گفتم: اگر مسلمانان جماعت و پیشوایی نداشتند چی؟ فرمود:
«فَاعْتَزِلْ تِلْكَ الْفِرَقَ كُلَّهَا وَلَوْ أَنْ تَعَضَّ بأَصْلِ شَجَرَةٍ حَتَّى يُدْرِكَكَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ عَلَى ذَلِكَ» [۲۶۲].
«از تمام آن فرقهها کنارهگیری کن هر چند به ریشهی درختی بچسبی تا اینکه مرگ به سراغت میآید و تو بر همان حالت هستی».
ترمذی و طبری از ابن عمر روایت کردهاند که میگوید: عمر بن خطاب در جابیه برای ما خطبه خواند و گفت: من میان شما ایستاده ام همان طور که رسول خدا میان ما ایستاد و فرمود:
«أُوصِيكُمْ بِأَصْحَابِى ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ يَفْشُو الْكَذِبُ حَتَّى يَحْلِفَ الرَّجُلُ وَلاَ يُسْتَحْلَفُ وَيَشْهَدَ الشَّاهِدُ وَلاَ يُسْتَشْهَدُ أَلاَ لاَ يَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامْرَأَةٍ إِلاَّ كَانَ ثَالِثَهُمَا الشَّيْطَانُ عَلَيْكُمْ بِالْجَمَاعَةِ وَإِيَّاكُمْ وَالْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ مَعَ الْوَاحِدِ وَهُوَ مِنَ الاِثْنَيْنِ أَبْعَدُ مَنْ أَرَادَ بُحْبُوحَةَ الْجَنَّةِ فَلْيَلْزَمِ الْجَمَاعَةَ مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَسَاءَتْهُ سَيِّئَتُهُ فَذَلِكَ الْمُؤْمِنُ» [۲۶۳].
«شما را به یارانم سپس کسانی که به دنبال آنان میآیند و سپس افرادی که بعد از آنان میآیند، سفارش میکنم. سپس دروغ پخش و آشکار میشود تا جایی که انسان سوگند میخورد بدون آنکه از وی خواسته شود سوگند خورد. شهادت میدهد بدون آنکه شهادت از وی خواسته شود. همراه جماعت باشید و از جدایی از جماعت مسلمانان دوری کنید. هیچ یک از شما نباید با هیچ زنی خلوت کند، چون هیچ کس از شما با زنی خلوت نمیکند مگر اینکه سومینشان شیطان است. شیطان همراه یک نفر است و از دو نفر دور است. هر کس آسایش بهشت را میخواهد، باید همراه جماعت باشد و هر کس نیکیاش خوشحالش کند و بدیاش او را ناراحت کند او مؤمن است».
در سننن ترمذی از ابن عباس نقل است که گوید: رسول خدا فرمودند:
«يَدُ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» [۲۶۴].
«دست خدا همراه جماعت است».
این حدیث، حدیثی غریب است. مانند آن از ابن عمر روایت شده که گوید: رسول خداصفرمود:
«إِنَّ اللَّهَ لاَ يَجْمَعُ أُمَّتِى - أَوْ قَالَ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ - عَلَى ضَلاَلَةٍ وَيَدُ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَمَنْ شَذَّ شَذَّ إِلَى النَّارِ» [۲۶۵].
«همانا خداوند امت مرا -یا فرمود: امت محمد را- بر گمراهی جمع نمیگرداند. دست خدا همراه جماعت است و هر کس منفرد شود، بهسوی جهنم منفرد شده است».
ابوداود از ابوذر روایت کرده که گوید: رسول خداصفرمود:
«مَنْ فَارَقَ الْجَمَاعَةَ قَيْدَ شِبْرٍ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الإِسْلامِ مِنْ عُنُقِهِ».
«هر کس به اندازهی یک وجب از جماعت جدا شود، ریسمان اسلام را از گردنش پاره کرده است».
از عرفَجَه روایت است که گوید: از رسول خدا شنیدم که میگفت:
«إِنَّهُ سَتَكُونُ هَنَاتٌ وَهَنَاتٌ فَمَنْ أَرَادَ أَنْ يُفَرِّقَ أَمْرَ هَذِهِ الأُمَّةِ وَهُمْ جَمِيعٌ فَاضْرِبُوهُ بِالسَّيْفِ كَائِناً مَنْ كَانَ» [۲۶۶].
«درمیان امت من بلا و سختی زیادی پیدا خواهد شد، هر کس میخواهد از امر مسلمانان که با هم جمع اند دوری کند، با شمشیر او را بزنید حالا هر کس که باشد».
عالمان اسلامی راجع به معنای مورد نظر جماعت در این احادیث آراء و اقوال مختلفی دارند. در مجموع پنج رأی در این زمینه دارند:
اول- منظور از جماعت اکثریت مسلمانان است. این چیزی است که کلام ابوغالب به آن اشاره دارد که اکثریت مسلمانان از میان این فرقهها اهل نجاتاند. پس هر کاری از امور دینشان که بر آن جمع شوند حق است و هر کس با آنان مخالفت نماید و بر این حالت بمیرد بر جاهلیت مرده است، فرقی نمیکند خواه در مسألهای شرعی با آنان مخالفت نماید و یا در پیشوایی و حاکمیت آنان مخالفت نماید. به هر حال او مخالف حق است.
کسانی که قائل به این رأی هستند، ابو مسعود انصاری و عبدالله بن مسعود میباشند. روایت شده که زمانی که عثمان به قتل رسید راجع به فتنه و آشوب از ابومسعود انصاری سؤال شد، در جواب گفت: بر تو باد همراهی با جماعت را، چون خداوند امت محمدصرا بر گمراهی جمع نمیگرداند. و صبر کن تا اینکه نیکی آسایش یابد و یا اینکه از دست فاجر رهایی یافت. او افزود زنهار از جدایی از جماعت مسلمانان دوری کن، چون جدایی از جماعت مسلمانان گمراهی است.
ابن مسعود گوید: بر شما باد شنیدن و فرمان بردن از حاکم اسلامی و همراهی با جماعت مسلمانان، چون جماعت ریسمان محکم خداست که به آن امر کرده است. سپس دستش را مشت کرد و گفت: همانا چیزی که در جماعت آن را دوست ندارید بهتر از چیزی است که درجدایی دوستاش دارید.
از حسن نقل است که به او گفته شد: ابوبکر خلیفهی رسول خداست؟ گفت: بله، قسم به خدایی که معبود برحقی جز او نیست، خداوند امت محمدصرا بر گمراهی جمع نمیگرداند.
بر اساس این رأی مجتهدین و دانشمندان امت اسلامی و اهل شریعت اسلام و عاملان به شریعت اسلام در جماعت داخل امت اسلامی هستند و به آنان اقتدا میکنند. پس هر کس از جماعتشان خارج شود کسانیاند که منفرد شدهاند و اینان غارت شدههای شیطاناند. تمامی بدعتگذاران در مجموعه اینان داخل میشوند، چون آنان با مجتهدین و دانشمندان امت اسلامی و اهل شریعت مخالفت کردهاند و به هیچ وجه در اکثریت آنان داخل نمیشوند.
دوم- منظور از جماعت، جماعت پیشوایان مجتهدین و دانشمندان میباشد. پس هر کس از چیزی که جماعت علمای امت اسلامی بر آن بودهاند خارج شود و بر این حالت بمیرد بر جاهلیت مرده است، چون خداوند آنان را حجت بر جهانیان گردانیده و آنان مورد نظر این فرموده پیامبرصهستند که:
«إنَّ الله لن يَجْمَعَ أُمَّتِى عَلَى ضَلاَلَةٍ» [۲۶۷].
«همانا خداوند هرگز امت مرا برگمراهی جمع نمیگرداند».
چون عامه مردم دیناش را از جماعت دانشمندان امت اسلامی میگیرند و در رویدادها و مسائل مستحدثه به آنان روی میآورند و پیرو آنان میباشند. پس معنای فرموده:
«لن تجْتمع أُمَّتِى عَلَى ضَلاَلَةٍ». این است: « لن يَجْتمع أُمَّتِى عَلَى ضَلاَلَةٍ».
دانشمندان امتم هرگز بر گمراهی جمع نمیشوند.
از جمله کسانی که قائل به این رأی هستند عبدالله بن مبارک و اسحاق بن راهویه و جماعتی از سلف میباشند. رأی اصولیون همین است.
به عبدالله بن مبارک گفته شد: جماعتی که باید به آنان اقتدا شود چه کسانی هستند؟ گفت: ابوبکر و عمر و... پیوسته از آنان نام میبرد تا اینکه به محمد بن ثابت و حسین بن واقد رسید. به او گفته شد: از اینان که وفات یافتهاند از میان زندگان چه کسانیاند؟ گفت: ابوحمزه سُکری.
از مسیب بن رافع روایت است که گوید: مردم هر گاه قضیهای پیششان آورده میشد که در قرآن و سنت پیامبرصحکمی برایش نبود آن را (صوافی الامراء) نام مینهادند. پس اهـل علم را برای آن جمع میکردند. هر رأیی که بر آن اتفاق نظر پیدا میکردند آن رأی حق بود.
از اسحاق بن راهویه مانند گفتهی ابن مبارک نقل شده است.
بر اساس این رأی در این اکثریت کسی که عالم و مجتهد نیست در آن داخل نمیشود، چون او در مجموعه اهل تقلید داخل است. پس هر کس از آنان عملی انجام دهد که مخالف مجتهدین و دانشمدان باشد او بر مرگ جاهلیت مرده است. هیچ یک از بدعتگذاران داخل این اکثریت که دانشمندان و مجتهدان آن را تشکیل میدهند نمیشود، زیرا فرد عالم اولا بدعت ایجاد نمیکند و تنها کسی بدعت ایجاد میکند که برای خودش ادعای علم را دارد حال آن که چنین نیست و چون بدعت او را از روش کسانی که به اقوالشان اعتنا میشود خارج کرده است. این بر اساس این رأی است که بدعتگذار در اجماع به وی اعتنا نمیشود و رأیاش معتبرنیست. و اگر حتی قائل به اعتنا به او در اجماع شد، در غیر مسألهای که در آن بدعت ایجاد کرد، به رأیاش توجه میشود و در اجماع، معتبر است، چون او در خود بدعت مخالف اجماع است. پس بر هر تقدیری اصلاً در اکثریت و جماعت داخل نمیشود.
سوم- منظور از جماعت جماعت صحابه میباشد، چون آنان بودند که پایههای دین را برافراشتند و میخهای آن را محکم کردند، و آنان هستند که اصلاً بر گمراهی جمع نمیشوند و در غیر آنان امکان جمع شدن بر گمراهی وجود دارد.
مگر نمیبینی که پیامبرصمیفرماید:
«لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ عَلَى أَحَدٍ يَقُولُ اللَّهُ اللَّهُ» [۲۶۸].
«قیامت بر کسی که میگوید: خدا، خدا برپا نمیشود».
در جای دیگری میفرماید:
«لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ إِلاَّ عَلَى شِرَارِ النَّاسِ» [۲۶۹].
«قیامت فقط بر انسان بد بر پا میشود».
آن حضرتصخبر داده که زمانهایی وجود دارد که مسلمانان بر گمراهی و کفر جمع میشوند.
علماء گفتهاند: از جمله کسانی که قائل به این رأی هستند عمرعبدالعزیز میباشد. ابن وهب از مالک روایت کرده که گوید: عمر بن عبدالعزیز میگفت: رسول خداصسنتی را پایهگذاری کرده و شورای او لوالامر بعد از او سنتی را پایهگذاری کردند. عمل به این سنتها تصدیق کتاب خدا و کامل کردن طاعت و عبادت خدا و توان و قدرت در دین خداست. کسی نمیتواند آن سنتها را تغییر دهد و تحریفش کند و مخالف آن نظر دهد. هر کس به آن هدایت جوید، هدایت یافته است و هر کس از آن یاری جوید، یاری شده است و هر کس با آن مخالفت کند از غیر راه مؤمنان پیروی کرده و خدا او را به راهی که در پیش گرفته به حال خود رها میکند و او را به جهنم میاندازد و بد سرانجامی در انتظارش است. مالک گوید: خیلی خوشم آمد از عزم و جدیت عمر بر این رأی.
پس بر اساس این رأی لفظ جماعت مطابق روایت دیگر در حدیث «مَا أَنَا عَلَيْهِ، وَأَصْحَابِي». میباشد. گویی این موضوع به این نکته بر میگردد که هرچه جماعت صحابه گفتند و به عنوان سنتی پایهگذاری نمودند و هر چه در آن اجتهاد کردند به طور مطلق حجت است، چون رسول خداصبه طور خصوص این امر را بر ایشان گواهی داده میفرماید:
«فَعَلَيْكُمْ بِسُنَّتِى وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ» [۲۷۰].
«بر شماست که از سنت من و سنت خلفای راشدین و هدایت یافته پیروی کنید».
و احادیث دیگری از این قبیل. و چون کلام نبوت را دریافت کردند و مخاطب شریعت بودند، مراد خدا را با دریافت شفاهی از پیامبرصفهم کردند و نسبت به جاهای تشریع و قراین احوال علم و بصیرت کافی داشتند ولی دیگران چنین نیستند.
بنابراین هر روشی که بنیان نهادند سنت است و جای اظهار نظر نیست ولی دیگران چنین نیستند، چون در آن اصل اجتهاد مجال اظهار نظر دارند و میتوانند آن را قبول یا رد کنند.
چهارم- جماعت همان جماعت اهل اسلام است هرگاه بر کاری اجماع کردند بر دیگران واجب است از آنان پیروی کنند و آناناند که خدا برای پیامبرش تضمین کرده که بر گمراهی جمعشان نمیکند. اگر اختلاف نظری میانشان پیدا شد واجب است قول درست از میان اقوال و آرای مختلفشان شناخته شده و از آن پیروی شود.
شافعی گوید: «در جماعت، غفلت از معنای کتاب خدا و سنت و قیاس وجود ندارد و غفلت تنها درجدایی میباشد».
گویی این رأی به رأی دوم بر میگردد و نیز اقتضای چیزی را دارد که رأی دوم اقتضای آن را دارد. یا به رأی اول بر میگردد و این ظاهرتر است. در این رأی مطلبی هست که رد رأی اول نیز هست و آن اینکه حتما باید مجتهدان در میان این جماعت باشند. در این صورت بر اساس این رأی اجتماع و اتفاق آنان اصلاً بدعت نمیباشد. بنابراین اینان فرقهی ناجیه هستند.
پنجم- قولی است که امام طبری اختیار کرده است و آن این است که منظور از جماعت جماعت مسلمانان میباشد. هرگاه بر امیری اجماع کردند پیامبرصبه همراه بودن با این امیر دستور داده و از جدایی از امت اسلامی در مقدم کردن این امیر بر مردم که بر آن جمع شدند نهی کرده است، چون جدایی از آنان از دو حال خارج نیست: یا از روی نپذیرفتن رأیشان در پیروی از امیرشان و رخنه گرفتن از سیرت و روش پسندیدهاش بدون سبب میباشد بلکه به خاطر تأویلی در ایجاد بدعت در دین میباشد، مانند حروریه که امت اسلامی به جنگ با آنان دستور دادهاند و پیامبرصآنان را گریزانان از دین نام نهاده است.
و یا به خاطر درخواست امارت پس از انعقاد بیعت با امیر جماعت میباشد، چون این کار پیمان شکنی پس از انعقاد پیمان میباشد و پیامبرصفرموده است:
«من جاء إلی أمتي لیفرق جماعتهم فاضربوا عنقه کائناً من کان» [۲۷۱].
«هر کس به سوی امتم آمد تا جماعتشان را از هم جدا کند گردنش را بزنید هر کس که باشد».
طبری گوید: این معنای دستور به همراهی با جماعت میباشد.
وی افزود: اما جماعتی که هر گاه با رضایت و اختیار خود کسی را به عنوان امیر تعیین کردند و کسی از آن جدا شود بر جاهلیت مرده است، جماعتی است که ابومسعود انصاری و دیگران توصیفاش کردهاند. و این جماعت اکثریت مردم از اهل علم و دین و دیگران میباشد و همان سواد اعظم است.
وی میافزاید: عمر بن خطاب آن را بیان کرده است. از عمرو بن میمون اودی روایت شده که گوید: عمر موقعی که ضربه خورد به صهیب گفت: برای مردم نماز بخوان. سه بار این جمله را تکرار کرد. و باید عثمان و علی و طلحه و زبیر و سعد و عبدالرحمن پیش علی آیند و باید ابن عمر به گوشهی خانه بیاید و کاری از دستش برنمیآید. پس ای صهیب! بر سرشان شمشیر بکش. اگر پنج نفر بیعت کردند و یکی کنار کشید سرش را با شمشیر بزن و اگر چهار نفر بیعت کردند و دو نفر کنار کشیدند سر هر دو را با شمشیر بزن تا اینکه همگی به یک نفر اطمینان کنند و با او بیعت نمایند.
طبری گوید: پس جماعتی که رسول خداصبه همراهی با آن دستور داده و کسی که از آن منفرد شود جدا شونده از آن نامیده، نظیر جماعتی است که عمر خلافت را برای کسی که بر بیعت با او جمع شدهاند واجب کرده و به صهیب دستور داد که سر کسی را که از آنان جدا میشود با شمشیر بزند، به معنای کثرت عدد کسانی است که بر بیعت با او جمع شدهاند و به معنای کمی عدد کسانی است که از آن جدا شدهاند.
طبری افزود: اما روایتی که در آن آمده که امت اسلام بر گمراهی جمع نمیشوند معنایش این است که خدا آنان را بر هلاک کردن و از بین بردن حق در امور دینشان جمع نمیگرداند تا در نتیجه همهی مردم از علم و دانش دین گمراه شوند و به آن نرسند و این امر درمیان امت اسلام نمیباشد.
این تمام سخنانش بود که به معنا نقل شد.
خلاصهاش این است که جماعت به جمع شدن بر انتخاب امامی که موافق قرآن و سنت است مربوط میشود و این نشان میدهد که جمع شدن بر عملی که سنت نیست از معنای جماعت مذکور در احادیث خارج است، مانند خوارج و امثال آنان.
این پنج قولی بود که راجع به اعتبار اهل سنت و تبعیت از سنت میباشد و اینکه آنان مورد نظر احادیث مذکورند. پس ما آن را به عنوان یک اصل میگیریم و مطلب دیگری را بر آن بنا میکنیم و آن عبارت است از:
[۲۶۱] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۶۲] حدیثی صحیح است: احمد در «الـمسند» ۱/۱۸ و ترمذی به شماره ۲۳۰۳ آن را روایت کردهاند و آلبانی در کتاب «صحیح الجامع» به شماره ۲۵۴۶ آن را صحیح دانسته است. [۲۶۳] حدیثی صحیح است: ترمذی به شماره ۲۱۶۶ روایتش کرده و آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۲۶۴] حدیثی صحیح است: ترمذی به شماره ۲۱۶۷ روایتش کرده و آلبانی گوید: این حدیث بجز عبارت «من شذ إلی النار» صحیح است. [۲۶۵] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۶۶] مسلم به شماره ۱۸۵۲ و احمد در الـمسند ۴/۲۶۱ و ۳۴۱ آن را روایت کردهاند. [۲۶۷] حدیثی صحیح است.این عبارت قسمتی از روایت قبلی ابن عمر است. [۲۶۸] مسلم به شماره ۱۴۸ و احمد در «الـمسند» ۲/۱۶۲ آن را روایت کردهاند. [۲۶۹] مسلم به شماره ۱۹۲۴ روایتش کرده است. [۲۷۰] تخریج آن را پیش گذشت. [۲۷۱] تخریج آن اندکی پیش آورده شد.