الاعتصام در شناخت بدعت و سنت - جلد دوم

فهرست کتاب

فصل

فصل

مثال برای بدعت‌هایی که در نفس واقع شده است:

اعمالی که از هندی‌ها نقل می‌‌شود که با انواع عذاب و شکنجه‌ها و اذیت و آزاری‌های سخت و کشتن، جان خویش را عذاب می‌‌دهند و خود را ضعیف می‌‌کنند به گونه‌ای که دل‌ها از آن بیزار و پوست‌ها را به لرزه در می‌‌آورد. همه‌ی این کارها به خاطر تعجیل مرگ جهت دستیابی به درجات والا -به گمان خودشان- و رسیدن به نعمت‌های کامل‌تر پس از خارج شدن از این سرای زودگذر می‌‌باشد. مبنا و پایه‌ی اصول‌شان، چیز فاسدی است که بدان اعتقاد داشته و اعمال خویش را بر آن بنا می‌‌نهند. تا جایی که مسعودی و دیگران، مواردی از این کارها را نقل کرده‌اند. جهت اطلاعات بیشتر بدان جا مراجعه شود.

قتل درمیان عرب‌ها در دوران جاهلیت بود، ولی نه به این شکل. قتل عرب‌های زمان جاهلیت، در واقع قتل فرزندان به خاطر دو سبب بود:

اوّل- بیم تنگدستی.

دوّم- دفع ننگی که با ولادت دختران متوجه آنان می‌‌شد.

تا جایی که خداوند این آیات را نازل فرمود:

﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِيَّاكُمۡ[الإسراء: ۳۱].

«و (از آنجا که روزی در دست خدا است) فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما آنان و شما را روزی می‌‌دهیم (و ضامن رزق همگانیم)»،

﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨ بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ ٩[التکویر: ۸-۹].

«و هنگامی که از دختر زنده ‌به گور پرسیده می‌‌شود: ‏‏ به سبب کدامین گناه کشته شده است‌؟»،

﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِٱلۡأُنثَىٰ ظَلَّ وَجۡهُهُۥ مُسۡوَدّٗا وَهُوَ كَظِيمٞ ٥٨ يَتَوَٰرَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ مِن سُوٓءِ مَا بُشِّرَ بِهِۦٓۚ أَيُمۡسِكُهُۥ عَلَىٰ هُونٍ أَمۡ يَدُسُّهُۥ فِي ٱلتُّرَابِۗ أَلَا سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ٥٩[النحل: ۵۸-۵۹].

‏«(دختران را مایه ننگ و سرشکستگی و بدبختی می‌‌دانستند) و هنگامی که به یکی از آنان مژده‌ی تولّد دختر داده می‌‌شد (آن چنان از فرط ناراحتی چهره‌اش تغییر می‌‌کرد که) صورتش سیاه می‌‌گردید و مملو از خشم و غضب و غم و اندوه می‌‌شد. ‏‏ از قوم و قبیله (خود) به خاطر این مژده بدی که به او داده می‌‌شد خویشتن را پنهان می‌‌کرد (و سرگشته و حیران به خود می‌‌گفت:) آیا این ننگ را بر خود بپذیرد و دختر را نگاه دارد و یا او را در زیر خاک زنده به گور سازد؟ هان! چه قضاوت بدی که می‌‌کردند!».

این نوع قتل، احتمال دارد که دین و شریعتی باشد که عرب‌های زمان جاهلیت ابداع‌اش کردند، و احتمال هم هست که عادت و رسمی باشد که در میانشان معمول بوده به گونه‌ای که آن را عقیده و شریعتی قرار نداده باشند. ولی به هر حال خداوند متعال آنان را به شدت سرزنش و نکوهش نموده است. پس به مجرد گناه، حکم بدعت را بر آن نمی‌‌گذاریم. باید نگاه کنیم که: آیا برای یکی از این دو احتمال، دلیلی هست که آن را تأیید و تقویت کند تا بهتر باشد آیات فوق بر آن حمل شود؟ می‌‌بینیم که خداوند در جای دیگری می‌‌فرماید:

﴿وَكَذَٰلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٖ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ قَتۡلَ أَوۡلَٰدِهِمۡ شُرَكَآؤُهُمۡ لِيُرۡدُوهُمۡ وَلِيَلۡبِسُواْ عَلَيۡهِمۡ دِينَهُمۡ[الأنعام: ۱۳۷].

«همان‌گونه (که اوهام و خیالبافیهایشان تقسیم‌بندی ستمگرانه فوق را در نظرشان آراسته بود، گمانهای نادرستی که درباره بتهایشان داشتند کار را بدانجا کشانده بود که) بتهایشان کشتن فرزندانشان را در نظر بسیاری از مشرکان زیبا جلوه داده بود (و دسته‌ای فرزندانشان را قربانی بتان می‌‌کردند و دسته‌ای دخترانشان را زنده به گور می‌‌نمودند) تا سرانجام آنان را هلاک گردانند و آئین ایشان را بر آنان مشتبه کنند (و یگانه‌پرستی را با خرافه‌پرستی بیآمیزند و راه را از چاه باز نشناسند). اگر خدا می‌‌خواست آنان چنین نمی‌‌کردند».پس این آیه صراحتاً بیان می‌‌دارد که این تزیین و آراستن، دو سبب دارد:

اوّل- هلاک کردن.

دوّم- مشوش گردانیدن دین. که در این عبارت آمده است: ﴿وَلِيَلۡبِسُواْ عَلَيۡهِمۡ دِينَهُمۡ[الأنعام: ۱۳۷].

«بر آنان مشتبه کنند (و یگانه‌پرستی را با خرافه‌پرستی بیآمیزند و راه را از چاه باز نشناسند). اگر خدا می‌‌خواست آنان چنین نمی‌‌کردند».مشوش گرداندن دین هم فقط از راه تغییر و دگرگونی دین یا به وسیله‌ی کم و زیاد در دین صورت می‌‌گیرد. بدون شک و بدون هیچ ابهامی، این کار، بدعت‌گذاری است. چون دین آنان در آغاز، تنها دین پدرشان ابراهیم بود. پس دین ابراهیم همچون دیگر مواردی شد که آن را تغییر دادند، مانند شکافتن گوش شتران به نام بحیره و آزاد گذاشتن شتران(سائبه) برای بت‌ها و طاغوت‌های خود، و گذاشتن بت‌ها و امثال آنها. تا جایی که این تغییر از جمله‌ی آیین و دین‌شان گردید که بدان معتقد و پایبند می‌‌بودند.

فرموده‌ی خداوند پس از آن، این مطلب را تأیید می‌‌کند، آنجا که می‌‌فرماید:

﴿فَذَرۡهُمۡ وَمَا يَفۡتَرُونَ[الأنعام: ۱۳۷].

«پس بگذار آنان (بر خدا و رسول او) دروغ بندند (چرا که عقاب و عذاب در انتظار ایشان است)».خداوند در این آیه، آنان را به افترا و دروغ نسبت می‌‌دهد، و گناه از آن جهت که گناه است، افترا نیست و افترا تنها در ذات تشریع و قانون‌گذاری است، همان طور که افترا در این مطلب هم هست که این قتل، از جمله چیزهایی است که از دین آمده است.

به همین خاطر خداوند بلند مرتبه به دنبال آن می‌‌فرماید:

﴿قَدۡ خَسِرَ ٱلَّذِينَ قَتَلُوٓاْ أَوۡلَٰدَهُمۡ سَفَهَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَحَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ ٱللَّهُ ٱفۡتِرَآءً عَلَى ٱللَّهِۚ قَدۡ ضَلُّواْ[الأنعام: ۱۴۰].

«مسلّماً زیان می‌‌بینند کسانی که فرزندان خود را از روی سفاهت و نادانی می‌‌کشند و چیزی را که خدا بدیشان می‌‌دهد با دروغ گفتن از زبان خدا بر خویشتن حرام می‌‌کنند. (به سبب چنین دروغ و افترائی و تحریم ناروا و نابه‌جائی)».این آیه، کشتن فرزندان همراه تحریم حلال خدا را از جمله‌ی افترا قرار داده‌است. سپس این آیه را با عبارت: ﴿قَدۡ ضَلُّواْ[الأنعام: ۱۴۰]. خاتمه داده است. این امر، خاصیت و ویژگی بدعت است -همان گونه که قبلاً گفته شد- بنابراین، اعمالی که هندی‌ها انجام می‌‌دهند همچون اعمال جاهلیت است.

به زودی از عقیده‌ی مهدی مغربی در خصوص قتل سخن به میان خواهد آمد.

البته برخی از مفسران درباره‌ی آیه‌ی:

﴿وَكَذَٰلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٖ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ قَتۡلَ أَوۡلَٰدِهِمۡ شُرَكَآؤُهُمۡ[الأنعام: ۱۳۷]. گفتهاند. این قتل، کشتن فرزندان از روی نذر و تقرب جستن به خدا بود، همان طور که عبدالمطلب، پسرش عبدالله پدر پیامبرصرا به خاطر نذری که کرده بود، می‌‌خواست سر ببرد.

این قول گاهی مبهم است، چون گفته می‌‌شود: شاید کار عبدالمطلب از جمله اعمالی بوده که به پدرشان، ابراهیم÷اقتدا کرده‌اند، چون خداوند به ابراهیم دستور داد که پسرش را سر ببرد. پس این کار عبدالمطلب، ابداع و افترا نیست، چون به اصلی صحیح که همان عمل پدرشان، ابراهیم÷است، بر می‌‌گردد. و اگر این قول، صحیح باشد، کار ابراهیم علیه السلام بدین صورت تأویل می‌‌شود که این کار شریعتی برای نسل پس از خودش نبود. پس علت ابداع قتل نفس به عنوان یک امر دینی، روشن است به ویژه موقعی که شبهه‌ی ذبح پیش آید، و این شأن بدعت‌گذاران است، چون باید ناچاراً شبهه‌ای داشته باشند تا آن را دستاویز بدعت خویش گردانند. همان طور که قبلاً بدان اشاره شد.

اینکه اعمال هندی‌ها از این دسته است، خیلی روشن می‌‌باشد.

از بین بردن برخی از قسمت‌های بدن، مانند قطع عضوی از اعضای بدن، یا تعطیل کردن منفعتی از منافع بدن به قصد تقرب جستن و نزدیکی به خدا به وسیله‌ی این کار، همچون از بین بردن نفس می‌‌باشد. چون از بین بردن برخی از قسمت‌های بدن، از جمله‌ی بدعت‌هاست و حدیث پیامبرصبر آن دلالت دارد، آنجا که آمده است: «ردّ رسول اللهجالتّبتُّل على عثمان بن مظعون، ولو أذن له لا ختصينا». «رسول خداصاز دنیا بریدنِ عثمان بن مظعون را ردّ کرد، و اگر به او اجازه می‌‌داد، قطعاً خود را اخته می‌‌کردیم».

پس اخته کردن به قصد بریدن از دنیا و تعلقات دنیا و ترک نزدیکی و معاشرت با زنان و ترک کسب و روزی برای خانواده و زن و فرزندان، کاری مردود و مذموم بوده و انجام دهنده‌ی این اعمال، نزد خدا تجاوزگر می‌‌باشد و خداوند او را دوست نمی‌‌دارد همان طور که آیه‌ی:

﴿وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ[المائدة: ۸۷].

«و (از حلال به حرام) تجاوز ننمائید (و از حدود مقرّرات الهی تخطّی مکنید) زیرا که خداوند متجاوزان را دوست نمی‌‌دارد».آن را روشن می‌‌سازد. در آوردن چشمان به منظور نگاه نکردن به نامحرم، نیز از این دسته است و همین حکم را دارد.