فصل نوع دوم
همانا خداوند شریعت را بر پیامبرش نازل کرده که در آن بیان و توضیح هر چیزی که مردم بدان نیاز دارند، هست، چیزهایی راجع به تکالیفشان و امور تعبدی که بدان گردن نهادند. و پیامبرصاز دنیا نرفت تا اینکه دین کامل شد. خداوند بر آن گواهی میدهد و میفرماید:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾[المائدة: ۳].
«امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم».
پس هر کس گمان کند که چیزی از دین باقی مانده و هنوز دین کامل نشده است، آیهی ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾[المائدة: ۳]. را تکذیب نموده است.
نباید گفت: حوادث و مسائل مستحدثهای را دیده ایم که در قرآن و سنت نهی دربارهاش نیست و تحت اصولی عام قرار نمیگیرند، مثلاً مسائلی از قبیل سهم الارث پدر بزرگ، امور حرام در طلاق، قضیهی کسی که روی فرد مجروحی میافتد و سایر مسائل اجتهادی که در قرآن و سنت نهی دربارهشان وجود ندارد. پس کجا دین کامل شده است؟
چون در جواب گفته میشود:
اولاً- آیهی ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾[المائدة: ۳]. «امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم».
اگر تمام مسائل و حوادث جزئی در آن معتبر باشد حرف شما درست است ولی مراد از این عبارت، کلیات دین میباشد، چون در دین اسلام قاعدهای که در ضروریات و حاجیات یا تکمیلیات بدان نیاز باشد باقی نمانده مگر اینکه در نهایت وضوح و روشنی بیان شده است.
آری، تطبیق مسائل جزئی به کلیات دین به اجتهاد و نظر مجتهد واگذرا شده است،چون خود قاعدهی اجتهاد و ضوابط آن در قرآن و سنت نیز آمده است و حتماً باید این قواعد و ضوابط اعمال شوند و ترک آنها جایز نیست. وقتی در شریعت اسلام این امر ثابت شده این نشان میدهد که حوزه و مجال اجتهاد وجود دارد و این امر تنها در مواردی است که نهی دربارهاش هست. اگر منظور آیه کمال دین در تمام مسائل و حوادث جزئی بود، خوب مسائل و حوادث جزئی که قابل شمارش نیستند. بنابراین نمیتوان تحت قالبی آنها را منحصر کرد.
عالمان اسلامی به این مطلب تصریح کردهاند، چون منظور آیه تنها کامل بودن دین در قواعد کلی به تناسب نیاز به آنها میباشد، قواعدی که حوادث و مسائل مستحدثهای که بینهایتاند با آنها تطبیق داده میشوند و احکامشان با رعایت ضوابط اجتهاد از احکام اصول کلی استخراج میشود.
ثانیاً- در نظر گرفتن کامل بودن دین در مسائل جزئی به ابهام و اشکال میانجامد و همین امر باعث شده که این سؤال مطرح شود، چون اگر سؤال کننده به کامل بودن دین در کلیات توجه میکرد، دیگر این سؤال را مطرح نمیکرد، چون قواعد و اصول کلی دین تا ابد وضع شدهاند و لا یتغیر و ثابتاند هر چند دنیا به زوال بینجامد.
اما مسائل جزئی برای مقطع زمانی و مکانی خاصی وضع شدهاند و تابع مقتضیات زمان و مکاناند و با توجه به شرایط و اوضاع و احوال زمانی و مکانی تغییر میکنند. اگر این نکته در نظر گرفته نشود چنین تصور میشود که دین کامل نشده است و این خلاف فرمودهی خداوند است که میفرماید:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾[المائدة: ۳].
«امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم».
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ﴾[النحل: ۸۹].
«و ما این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کردهایم که بیانگر همه چیز (امور دین مورد نیاز مردم) و وسیله هدایت و مایه رحمت و مژدهرسان مسلمانان (به نعمت جاویدان یزدان) است».
بدون شک کلام خدا راست است و هر چه مخالف آن باشد راست نیست. ظاهر امر این است که آیهی مذکور بر عموم و اطلاق بودنش صحیح است و اما حوادث و مسائل مستحدثهای که قبلاً نبوده و در صحت کمال دین تأثیری ندارد، چون این مسائل مستحدثه یا بدانها نیاز هست و یا نیاز نیست اگر به آنها نیاز هست همان مسائل اجتهادی است که بر اصول و قواعد کلی دین جاری میشوند و احکامشان از اصول و قواعد کلی دین استخراج میشود تنها نظر مجتهد میماند که به دلیل خاصی استناد کند و احکامشان را استنباط نماید و یا به آنها نیاز نیست که در این صورت از بدعتهای تازه ایجاد شده میباشد، چون اگر به آنها نیاز بود، شریعت از آنها سکوت نمیکرد. اینکه شریعت از آنها سکوت کرده و هیچ دلیلی برای اثبات صحت آنها وجود ندارد نشان میدهد که به آنها نیازی نیست. پس به هر حال دین کامل شده است. از جمله دلایلی که نشان میدهد این مطلب همان چیزی است که صحابهشفهم کردهاند، این است که هرگز طرح این سؤال از آنان شنیده نشده است و کسی از آنها نگفته است: چرا ارث پدر بزرگ همراه برادران میت در نصوص دینی نیامده است و چرا به حکم کسی که به همسرش بگوید: تو بر من حرام هستی تصریح نشده است... و مانند آنها که شارع نصی دربارهشان نیاورده است، بلکه صحابه در این مسائل اجتهاد و اظهارنظر کرده و با رعایت ضوابط و مقررات اجتهاد از اصول کلی دین احکام آنها را استنباط نمودند و اگر در این باره نصی نبوده از طریق معنا و مفهوم نصوص دینی این کار را کردهاند. بنابراین کامل بودن دین به تمام واضح و روشن گردید.
سپس به مطلب دیگری منتقل میشویم و آن اینکه خداوند سبحان، قرآن را مبرا و دور از اختلاف و تضاد نازل فرمود تا خوب در آن تدبر و تفکر شود و از آن عبرت و پند گرفته شود، میفرماید: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا ٨٢﴾[النساء: ۸۲].
«آیا (این منافقان) درباره قرآن نمیاندیشند (و معانی و مفاهیم آن را بررسی و وارسی نمیکنند تا به وجوب طاعت خدا و پیروی امر تو پی ببرند و بدانند که این کتاب به سبب ائتلاف معانی و احکامی که در بر دارد و این که بخشی از آن مؤید بخش دیگری است، از سوی خدا نازل شده است؟) و اگر از سوی غیرخدا آمده بود در آن تناقضات و اختلافات فراوانی پیدا میکردند».
معنای آیه نشان میدهد که قرآن از اختلاف و تناقضگویی مبراست، چون آیات قرآن همدیگر را هم از جهت لفظ و هم از جهت معنا تصدیق و تأیید میکنند.
از جهت لفظ: فصاحت در قرآن خیلی چشمگیر است و تمام قرآن را در بر گرفته است اما کلام مخلوق چنین نیست، چون میبینی که در آن اختلاف و تناقضگویی وجود دارد. چون در بخشی از کلام فصاحت و بلاغت هست ولی هنوز کلام پایان نمییابد که در اثنای آن مطالبی هست که از درجهی فصاحتاش پایین میآید. همچنین یک قصیده را میبینی که در بخشی از آن فصاحت هست و در بخشی دیگر فصاحت وجود ندارد اما قرآن سراسرش فصاحت و بلاغت در بالاترین درجه وجود دارد.
از جهت معنا: معانی قرآن با وجود کثرت و تکرارش به تناسب مقتضیات احوال و اوضاع منسجم و منظم و هماهنگ هستند بدون آنکه کمترین خلل و تضاد و تعارضی در آنها باشد به گونهای که راهی برای بشر وجود ندارد که به پای آن برسد. به همین خاطر وقتی اهل بلاغت و فصاحتِ نخستین که عربها بودند کلام خدا را شنیدند با آن معارضه و مقابله نکردند و در اعجاز قرآن هیچگونه تغییری ایجاد نکردند در حالی که آنان خیلی حریص بودند بر قرآن اعتراض کنند و نقصی را در آن بیابند. سپس وقتی اسلام آوردند و معانی قرآن را مشاهده نمودند و در شگفتیهای آن تفکر و تأمل نمودند به بصیرت و آگاهیشان افزوده شد مبنی بر اینکه در قرآن هیچ گونه اختلاف و تعارضی وجود ندارد.
ثابت شده که سهل بن حنیف در روز صفین و داوری و حَکَم گفت: «ای مردم! به رأی و نظر خود اعتماد نکیند و رأی خود را متهم بدانید، چون موقع جریان ابوجندل خودمان را همراه رسول خداصدیدیم که چگونه بودیم و اگر میتوانستیم فرمان رسول خداصرا رد بکنیم قطعاً این کار را میکردیم. به خدا قسم! اگر از آن وقتی که اسلام آوردیم تاکنون شمشیر را بر گردن مان بگذاریم این کار برای ما آسانتر از آن کاری است که با رسول خداصکردیم [۲۸۸].
در این روایت دو نکته هست که گواه مدعای ماست:
۱- گفتهی: «رأی خود را متهم کنید و بدان اعتماد نکنید»، چون تعارضی با ظواهر یک امر غالباً رأیی است که بر اصل معتبری بنا نمیشود و بیاساس است.
۲- گفتهی سهل بن حنیف در روایت مذکور که لب و نکتهی دقیق این باب هست که گفت: «به خدا قسم، شمشیرهایمان را بر گردن نگذاشتهایم... تا آخر روایت».
چون معنایش این است که هر دستوری از شریعت خدا که بر آنان نازل شده و ظاهراً با رأی و عقل اصطکاک و تعارض دارد، حق است و به تدریج و به مرور زمان روشن میشود تا جایی که بطلان آن رأی محرز میگردد. و این تعارض ظاهری، شبهه و ابهامی است که عارض شده و نباید به آن اهمیت داد بلکه باید از همان ابتدا آن را متهم کرد و بدان توجهی نشان داده نشود و تنها بر شریعت اعتماد و تکیه شود، چون اگر این دستور دینی امروز روشن نشده فردا روشن میگردد و اگر فرض بر این باشد که هرگز روشن نشود باز اشکال و ایرادی نیست، چون انسان در این صورت به محکمترین دستگیره دست آویخته است.
در «الصحیح» از عمرسروایت شده که گوید: از هشام بن حکیم بن حزام شنیدم که در زمان حیات رسول خداصسورهی فرقان را میخواند. به قرائتاش گوش دادم، دیدم که به سبکهای مختلفی قرائت میکند که رسول خداصچنین برای من قرائت نکرده بود. نزدیک بود در نماز به او حمله کنم. صبر کردم تا سلام نمازش را داد. ردایش را کشیدم و گفتم: چه کسی این سوره را این چنین برای تو قرائت نموده است...؟.
گفت: رسول خداصآن را برای من قرائت نمود. گفتم: دروغ میگویی، چون رسول خداصغیر از آنچه که تو قرائت نمودی برای من قرائت نموده است. او را با خود پیش رسول خداصبردم. رسولخداصفرمود:
«أَرْسِلْهُ، اقْرَأْ يَا هِشَامُ». «او را آزاد بـــگذار. ای هشام! بخوان (ببینم چگونه قرائت میکنی)»؟. با همان قرائتی که از وی شنیدم آن را برای پیامبرصقرائت نمود.
رسول خداصفرمود: «كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ». «قرآن این چنین نازل شده است». سپس فرمود: «اقْرَأْ يَا عُمَرُ». «بخوان ای عمر». من همان قرائتی را که رسول خداصبرایم قرائت نمود، خواندم. پیامبرصفرمودند: «كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ، إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ»۱. «قرآن چنین نازل شده، چون این قرآن با هفت قرائت نازل شده است پس هر طور برای شما میسر است بخوانید».
این قضیه ابهام و اشکالی بود که برای یکی از صحابهسدر نقل شریعت پیش آمد و پیامبرصجواب این ابهام را برایشان روشن نمود. این دلیلی برای بودن اختلاف در قرآن نیست، چون اختلاف میان مکلفین در برخی از معانی یا مسائل قرآن مستلزم آن نیست که در خود قرآن اختلاف وجود دارد، چون امتها در نبوت پیامبران اختلاف داشتهاند و این دلیلی برای وقوع اختلاف در خود نبوت پیامبران نیست و در مسائل زیادی از مسائل توحیدی اختلاف کردهاند و این اختلافشان دلیلی برای وقوع اختلاف در خود مسائل توحید نیست. موضوع مورد بحث ما نیز دقیقاً چنین است. وقتی این مطلب ثابت شد، روشن میگردد که در خود قرآن هیچ گونه اختلافی وجود ندارد.
سپس مطلب دیگری را بر این مطلب بنا میکنیم و آن اینکه وقتی مبرا بودن قرآن از اختلاف روشن گردید، درست است که میان همهی اختلاف کنندگان داور باشد، چون قرآن معنایی را که حق است بیان میکند و حق در ذات خود مختلف نیست. پس هر اختلافی که از مکلف سر میزند قرآن نگهبان آن است.
خدای متعال میفرماید: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِ﴾[المائدة: ۴۸].
«و بر تو (ای پیغمبر) کتاب (کامل و شامل قرآن) را نازل کردیم که (در همه احکام و اخبار خود) ملازم حق، و موافق و مصدّق کتابهای پیشین (آسمانی)، و شاهد (بر صحّت و سقم) و حافظ (اصول مسائل) آنها است».
عامتر از این فرموده خداوند است:
﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ فِيمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ﴾[البقرة: ۲۱۳].
«مردمان (برابر فطرت در آغاز از نظر اندیشه و صورت اجتماعی یکگونه و) یک دسته بودند. (کمکم دوره صِرف فطری به پایان رسید و جوامع و طبقات پدید آمدند و بنا به استعدادهای عقلی و شرائط اجتماعی، اختلافات و تضادهائی به وجود آمد و مرحله بلوغ و بیداری بشریت فرا رسید) پس خداوند پیغمبران را برانگیخت تا (مردمان را به بهشت و دوزخ) بشارت دهند و بترسانند. و کتاب (آسمانی) که مشتمل بر حق بود و بهسوی حقیقت (و عدالت) دعوت میکرد، بر آنان نازل کرد تا درمیان مردمان راجع بدانچه اختلاف میورزیدند داوری کند (و بدین وسیله مرحله نبوّت فرا رسید)».
سپس در ادامه میفرماید:
﴿فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِ﴾[البقرة: ۲۱۳].
«پس خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند، با اجازه خویش (که مایه رشد فکری و ایمان پاک و زمینه رستن از انگیزههای نفسانی و تمسّک کامل به کتاب آسمانی است) به آنچه که حق بود و در آن اختلاف ورزیده بودند، رهنمون شد».
در جای دیگری میفرماید:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا﴾[النساء: ۵۹].
«و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید (تا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است. باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار (یعنی رجوع به قرآن و سنّت) برای شما بهتر و خوش فرجامتر است».
این آیات و مانند آنها صراحتاً بیان میکنند که باید اختلاف و تنازع را به قرآن و سنت ارجاع داد، چون سنت مبین و مفسر قرآن است. و این نشان میدهد که حق در قرآن واضح و روشن و بیان آن کامل است و چیز دیگری بعد از آن جایگزیناش نمیشود.
صحابهشنیز این چنین کردند، چون آنان هر موقع در قضیهای اختلاف نظر پیدا کردند آن را به قرآن و سنت ارجاع میدادند. جریانات و وقایع آنان بیانگر این مطلب است و کسی که در فقه تلاش و زحمت میکشد به آن جهل ندارد. پس نظر به مشهور بودن این جریانات و وقایع، مطرح کردن آنها در اینجا بیفایده است. بنابراین داوری کردن قرآن در اختلافات افراد، مطلبی است که صحابه نیز بدان پایبند بودند.
وقتی این موضوع خوب جا گرفت، با توجه به این مقدمه کسی که در شریعت اسلام اجتهاد و اظهار نظر میکند، دو کار واجب است:
اول- با چشم کمال به شریعت نگاه کند نه با چشم نقصان، و شریعت را در امور عبادی و امور عادی به طور کلی معتبر بداند و هرگز از دایرهی شریعت خارج نشود، چون خروج از آن گمراهی و سرگردانی و تیر انداختن در کوری است. چگونه از دایرهی شریعت خارج میشود در حالی که کمال آن ثابت شده است؟ پس کسی که در شریعت کم و زیاد ایجاد میکند به طور مطلق بدعتگذار بوده و از راه راست به بیراهه منحرف شده است.
دوم- یقین داشته باشد که میان آیات قرآنی و میان احادیث نبوی هیچ گونه تضاد و تعارضی وجود ندارد بلکه همگی از یک سرچشمه آب میخورند و یک مفهوم را میرسانند. پس هر وقت در نظر کسی ظاهراً اختلافی میان آیات قرآنی یا میان احادیث نبوی یا میان آیات قرآن و احادیث پیامبرصبا یکدیگر مشاهده شود، بر او واجب است که به منتفی بودن اختلاف معتقد باشد، چون خداوند متعال گواهی داده که در قرآن اختلافی وجود ندارد. پس موقع مشاهدهی اختلاف و تعارض میان آیات قرآن یا احادیث پیامبرصباید دست نگه دارد و همچون کسی باشد که به شدت نیاز دارد از شیوهی جمع میان آنها بپرسد یا در صورتی که آن جا از جمله مواردی باشد که حکمی عملی به آن تعلق گیرد، باید تسلیم باشد و اعتراض نکند. اگر حکمی عملی به آن تعلق گرفت به دنبال مصدر و منبعاش باشد تا از حق اطلاع حاصل کند یا تا زمان مرگ همچنان در حال تحقیق و بررسی باشد. هر موقع حقیقت موضوع برایش روشن شد، باید در هر مسألهای که برایش پیش میآید و نیاز به اجتهاد و اظهارنظر دربارهی آن پیدا کند، آن را حاکم گرداند در هر مبحث دینی آن را جلو چشمانش بگذارد، همان طور که گذشتگان ما آنانی که خدا و پیامبرصایشان را ستودهاند چنین کردند.
مورد اولی چیزی است که بدعتگذاران از آن غافل ماندهاند. از این رو به سبب آن بر شریعت خطا گرفته و به آن اعتراض وارد کردهاند و هر کسی که به پیامبرصدروغ بسته به آن گرایش داشته است. وقتی در این باره به او گفته شود: که چرا به پیامبرصدروغ میبندی و تهدیدی را که در این باره آمده به او گوشزد میکنی، در جواب میگوید: من به ضرر او دروغ نبستهام بلکه به نفع او دروغ بستهام. از محمد بن سعید معروف به اردنی نقل شده که گوید: هرگاه کلام چیز نیکویی باشد اشکالی نمیبینم که اسنادی را برایش قرار دهم. به همین خاطر روایات موضوع را نقل میکرد. او به اتهام زندیق بودن کشته و به دار آویخته شد. برای این بخش مثالهای زیادی آورده شد.
مورد دومی هم، جماعتی از آن غافل ماندهاند و خوب دقت نکردهاند تا جایی که در فهم قرآن و سنت دچار اختلاف شده و در این موقع به گمان نیک خود عمل کرده و مستقلاً اظهار نظر کردهاند. این چیزی است که رسول خداصخوارج را به آن خصلت سرزنش و نکوهش نموده آنجا که میفرماید: «يقرؤون القرآن لا يجاوز حناجرهم». «قرآن را میخوانند و از حنجرههایشان فراتر نمیرود».
پس آنان را به عدم فهم قرآن موصوف کرده است. از این رو علیه مسلمانان شورش کرده و گفتند: هیچ حکمی جز برای خدا نیست حال آنکه افرادی در دین خدا حکم کردهاند. تا اینکه دانشمند قرآن عبدالله بن عباسبمفهوم آیهی: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّه﴾[یوسف: ۴۰]. را برایشان تبیین نمود به گونهای که به سبب آن حدود دو هزار نفر از آنان به آغوش اسلام بازگشتند و سایرین بر عقیده و تفکر خود باقی ماندند و به گفتهی کسانی از آنان تکیه کردند که میگفتند: با ابن عباس مناظره و گفتگو نکنید، چون او از کسانی است که خداوند دربارهاش فرموده است: ﴿بَلۡ هُمۡ قَوۡمٌ خَصِمُونَ﴾[الزخرف: ۵۸].
«بلکه ایشان گروهی کینهتوز و پرخاشگرند (و برای مبارزه با تو و جلوگیری از حق، به استدلال باطل متوسّل میشوند)».
دقت کنید فهم خوارج دربارهی قرآن چگونه بود. سپس پیوسته این ابهام افرادی را فرا گرفته تا جایی که آیات و احادیث بر آنان مختلف و متعارض شده و با فهم آنان جور در نیامده و اینان قبل از دقت و تدبر کامل بدان فخر نمودهاند.
در این باره ده مثال را میآوریم:
اول- گفتهی کسانی که اظهار داشتهاند آیهی:
﴿وَأَقۡبَلَ بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ يَتَسَآءَلُونَ ٢٧﴾[الصافات: ۲۷]. با آیهی: ﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ وَلَا يَتَسَآءَلُونَ ١٠١﴾[المؤمنون: ۱۰۱]. تناقض دارد.
دوم- بعضی معتقداند آیهی: ﴿ َيَوۡمَئِذٖ لَّا يُسَۡٔلُ عَن ذَنۢبِهِۦٓ إِنسٞ وَلَا جَآنّٞ ٣٩﴾[الرحمن: ۳۹]. با آیات ﴿وَلَيُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ عَمَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ﴾[العنکبوت: ۱۳]. و ﴿وَلَتُسَۡٔلُنَّ عَمَّا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ﴾[النحل: ۹۳]. تضاد دارد.
سوم- عدهای بر این باورند که آیات:
﴿قُلۡ أَئِنَّكُمۡ لَتَكۡفُرُونَ بِٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ فِي يَوۡمَيۡنِ وَتَجۡعَلُونَ لَهُۥٓ أَندَادٗاۚ ذَٰلِكَ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَٰسِيَ مِن فَوۡقِهَا وَبَٰرَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَآ أَقۡوَٰتَهَا فِيٓ أَرۡبَعَةِ أَيَّامٖ سَوَآءٗ لِّلسَّآئِلِينَ ١٠ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِيَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ ١١ فَقَضَىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَاتٖ فِي يَوۡمَيۡنِ وَأَوۡحَىٰ فِي كُلِّ سَمَآءٍ أَمۡرَهَاۚ وَزَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِمَصَٰبِيحَ وَحِفۡظٗاۚ ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ ١٢﴾[فصلت: ۹-۱۲].
«بگو: آیا به آن کسی که زمین را در دو روز آفریده است ایمان ندارید، و برای او همگونها و انبازهائی قرار میدهید؟ او (علاوه از این که آفریدگار زمین است) آفریدگار جهانیان هم میباشد. او در زمین بر فراز آن کوههای استواری قرار داد، و خیرات و برکات زیادی در آن آفرید، و موادّ غذائی (مختلف و جوراجور ساکنان) زمین را به اندازه لازم مقدّر و مشخّص کرد. اینها همه (اعمّ از خلق زمین و ایجاد کوهها و تقدیر اقوات) روی هم در چهار روز کامل به پایان آمد، بدان گونه که نیاز نیازمندان و روزی روزیخواهان را برآورده کند (و کمترین کم و زیادی در آن نباشد). سپس اراده آفرینش آسمان کرد، در حالی که دود (گونه، و به شکل سحابیها در گستره فضای بیانتهاء پراکنده) بود. به آسمان و زمین فرمود: چه بخواهید و چه نخواهید پدید آئید (و شکل گیرید). گفتند: فرمانبردارانه پدید آمدیم (و به همان صورت درآمدهایم که اراده فرمودهای). آنگاه آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز به انجام رساند، و در هر آسمانی فرمان لازمهاش را صادر (و نظام و تدبیر خاصّی مقرّر) فرمود (و مخلوقات و موجودات متناسب با آنجا را آفرید). آسمان نزدیک را با چراغهای بزرگی (از ستارگان درخشان و تابان) بیاراستیم و (آن را کاملاً از آفات و استراق سمع شیاطین) محفوظ داشتیم. این (امور مذکوره، اعم از آفرینش جهان هستی و دوران شکلگیری و نظم دقیق، برجوشیده از) برنامهریزی خداوند بسیار توانا و بس آگاه است».
تصریح میکند که زمین قبل از آسمان آفریده شده و آیات ﴿ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا ٢٧ رَفَعَ سَمۡكَهَا فَسَوَّىٰهَا ٢٨ وَأَغۡطَشَ لَيۡلَهَا وَأَخۡرَجَ ضُحَىٰهَا ٢٩ وَٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ دَحَىٰهَآ ٣٠﴾[النازعات: ۲۷-۳۰].
«(ای منکرانِ معاد!) آیا آفرینش (مجدّد پس از مرگ) شما سختتر است یا آفرینش آسمان که خدا آن را (با این همه عظمت سرسامآور و نظم و نظام شگفت، بالای سرتان همچون کاخی) بنا نهاده است؟».
ارتفاع و بلندای آن را بالا برد و گسترشش داد، و آن را آراسته و پیراسته کرد و سر و سامانش بخشید.
و شب آن را تاریک کرد، و روزِ آن را پدیدار و روشن ساخت.
و پس از آن، زمین را غلتاند و (به شکل بیضی در آورد و) گستراند.
تصریح دارد بر اینکه زمین بعد از آسمان آفریده شده است. برخی از این ایرادات را نافع بن ازرق و دیگران بر ابن عباسبوارد کردهاند. بخاری در معلقات از سعید بن جبیر روایت کرده که گوید: مردی به ابن عباس گفت: من در قرآن آیاتی میبینم که از نظر من با هم تعارض و تضاد دارند. مثلاً آیهی:
﴿فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ وَلَا يَتَسَآءَلُونَ﴾[المؤمنون: ۱۰۱]. با آیهی: ﴿وَأَقۡبَلَ بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ يَتَسَآءَلُونَ ٢٧﴾[الصافات: ۲۷]. تعارض دارد. خداوند در جایی میفرماید: ﴿وَلَا يَكۡتُمُونَ ٱللَّهَ حَدِيثٗا﴾[النساء: ۴۲].
حال آنکه در جای دیگری از زبان مشرکان میفرماید:
﴿وَٱللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشۡرِكِينَ﴾[الأنعام: ۲۳].
که در این آیه عقیدهی خود را کتمان نمودند. در آیات: ﴿ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا ٢٧ رَفَعَ سَمۡكَهَا فَسَوَّىٰهَا ٢٨ وَأَغۡطَشَ لَيۡلَهَا وَأَخۡرَجَ ضُحَىٰهَا ٢٩ وَٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ دَحَىٰهَآ ٣٠﴾[النازعات: ۲۷-۳۰].
«(ای منکرانِ معاد!) آیا آفرینش (مجدّد پس از مرگ) شما سختتر است یا آفرینش آسمان که خدا آن را (با این همه عظمت سرسامآور و نظم و نظام شگفت، بالای سرتان همچون کاخی) بنا نهاده است؟».
ارتفاع و بلندای آن را بالا برد و گسترشش داد، و آن را آراسته و پیراسته کرد و سر و سامانش بخشید.
و شب آن را تاریک کرد، و روزِ آن را پدیدار و روشن ساخت.
و پس از آن، زمین را غلتاند و (به شکل بیضی در آورد و) گستراند.
آفرینش آسمان را قبل از آفرینش زمین ذکر کرده ولی در آیات:
﴿قُلۡ أَئِنَّكُمۡ لَتَكۡفُرُونَ بِٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ فِي يَوۡمَيۡنِ وَتَجۡعَلُونَ لَهُۥٓ أَندَادٗاۚ ذَٰلِكَ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَٰسِيَ مِن فَوۡقِهَا وَبَٰرَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَآ أَقۡوَٰتَهَا فِيٓ أَرۡبَعَةِ أَيَّامٖ سَوَآءٗ لِّلسَّآئِلِينَ ١٠ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِيَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ ١١ فَقَضَىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَاتٖ فِي يَوۡمَيۡنِ وَأَوۡحَىٰ فِي كُلِّ سَمَآءٍ أَمۡرَهَاۚ وَزَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِمَصَٰبِيحَ وَحِفۡظٗاۚ ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ ١٢﴾[فصلت: ۹-۱۲].
«بگو: آیا به آن کسی که زمین را در دو روز آفریده است ایمان ندارید، و برای او همگونها و انبازهائی قرار میدهید؟ او (علاوه از این که آفریدگار زمین است) آفریدگار جهانیان هم میباشد. او در زمین بر فراز آن کوههای استواری قرار داد، و خیرات و برکات زیادی در آن آفرید، و موادّ غذائی (مختلف و جوراجور ساکنان) زمین را به اندازه لازم مقدّر و مشخّص کرد. اینها همه (اعمّ از خلق زمین و ایجاد کوهها و تقدیر اقوات) روی هم در چهار روز کامل به پایان آمد، بدان گونه که نیاز نیازمندان و روزی روزیخواهان را برآورده کند (و کمترین کم و زیادی در آن نباشد). سپس اراده آفرینش آسمان کرد، در حالی که دود (گونه، و به شکل سحابیها در گستره فضای بیانتهاء پراکنده) بود. به آسمان و زمین فرمود: چه بخواهید و چه نخواهید پدید آئید (و شکل گیرید). گفتند: فرمانبردارانه پدید آمدیم (و به همان صورت درآمدهایم که اراده فرمودهای). آن گاه آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز به انجام رساند، و در هر آسمانی فرمان لازمهاش را صادر (و نظام و تدبیر خاصّی مقرّر) فرمود (و مخلوقات و موجودات متناسب با آنجا را آفرید). آسمان نزدیک را با چراغهای بزرگی (از ستارگان درخشان و تابان) بیاراستیم و (آن را کاملاً از آفات و استراق سمع شیاطین) محفوظ داشتیم. این (امور مذکوره، اعم از آفرینش جهان هستی و دوران شکلگیری و نظم دقیق، برجوشیده از) برنامهریزی خداوند بسیار توانا و بس آگاه است».
آفرینش زمین را قبل از آفرینش آسمان آورده است. خدا میفرماید:
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمًا﴾[النساء: ۹۶]. «خداوند آمرزنده و مهربان است».
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ سَمِيعَۢا بَصِيرٗ﴾[النساء: ۱۳۴]. «و خداوند شنوای (اقوال بندگان و) بینای (اعمال ایشان) است».
گویی خداوند قبلاً این صفات را داشته و بعداً چنان نبوده است.
ابن عباس در جواب گفت: آیهی: ﴿فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ وَلَا يَتَسَآءَلُونَ﴾[المؤمنون: ۱۰۱].
«هنگامی که (برای بار دوم) در صور دمیده شود، هیچ گونه خویشاوندی و نسبتی درمیان آنان نمیماند (چرا که هرکسی در اندیشه نجات خویشتن است) و در آن روز از همدیگر نمیپرسند (زیرا در جهان دیگر انتساب به فلان شخص یا طایفه و قبیله کارگشا نیست و در آن دم همه از یکدیگر رمان و گریزانند)».
در نفخهی اول است آنجا که میفرماید:
﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُ﴾[الزمر: ۶۸].
«در صور دمیده خواهد شد و تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند میمیرند مگر کسانی که خدا بخواهد (آنان را تا زمان دیگری زنده بدارد). سپس بار دیگر در آن دمیده میشود، به ناگاه همگی (جان میگیرند و) بپا میخیزند و مینگرند (تا در حق ایشان چه شود و حساب و کتابشان کی انجام پذیرد و سرنوشتشان به کجا بینجامد)».
پس آن موقع میانشان نسبت خویشاوندی وجود ندارد و از حال یکدیگر نمیپرسند.
و آیهی ﴿وَأَقۡبَلَ بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ يَتَسَآءَلُونَ ٢٧﴾[الصافات: ۲۷]. «(در این حال) بعضی رو به بعضی مینمایند و همدیگر را بازخواست میکنند».
مربوط به نفخهی دوم است. راجع به آیهی: ﴿مَا كُنَّا مُشۡرِكِينَ﴾[الأنعام: ۲۳].
و آیهی: ﴿وَلَا يَكۡتُمُونَ ٱللَّهَ حَدِيثٗا﴾[النساء: ۴۲]. «(در آن روز آنان) نمیتوانند (کردار یا) گفتاری را از خدا پنهان سازند».
باید گفت که خدایﻷگناه اهل اخلاص را میبخشاید و مشکران میگویند: بیایید بگوییم: ما مشرک نبودیم. آنگاه بر دهانشان مهر زده میشود و دستانشان به سخن میآیند. آن موقع میدانند که هیچ سخنی از خداوند پوشیده نمیماند و آن موقع:
﴿ يَوۡمَئِذٖ يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَعَصَوُاْ ٱلرَّسُولَ لَوۡ تُسَوَّىٰ بِهِمُ ٱلۡأَرۡضُ﴾[النساء: ۴۲].
«در آن روز (که چنین کارهائی به وقوع پیوندد) کسانی که کفر را برگزیده و از فرمان پیغمبر سر بر تافتهاند، دوست میدارند که کاش (همان گونه که مردگان را در خاک دفن میکنند و خاک بر پیکرشان میریزند، ایشان را نیز در دل خاک دفن میکردند و) زمین (مزار ایشان) را بر روی آنان صاف میکردند (و همچون مردگان در خاک پنهان میشدند و چنین شرمندگی و درد و رنجی را نمیدیدند)».
در آیات: ﴿قُلۡ أَئِنَّكُمۡ لَتَكۡفُرُونَ بِٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ فِي يَوۡمَيۡنِ وَتَجۡعَلُونَ لَهُۥٓ أَندَادٗاۚ ذَٰلِكَ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَٰسِيَ مِن فَوۡقِهَا وَبَٰرَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَآ أَقۡوَٰتَهَا فِيٓ أَرۡبَعَةِ أَيَّامٖ سَوَآءٗ لِّلسَّآئِلِينَ ١٠ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِيَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ ١١ فَقَضَىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَاتٖ فِي يَوۡمَيۡنِ وَأَوۡحَىٰ فِي كُلِّ سَمَآءٍ أَمۡرَهَاۚ وَزَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِمَصَٰبِيحَ وَحِفۡظٗاۚ ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ ١٢﴾[فصلت: ۹-۱۲].
«بگو: آیا به آن کسی که زمین را در دو روز آفریده است ایمان ندارید، و برای او همگونها و انبازهائی قرار میدهید؟ او (علاوه از این که آفریدگار زمین است) آفریدگار جهانیان هم میباشد. او در زمین بر فراز آن کوههای استواری قرار داد، و خیرات و برکات زیادی در آن آفرید، و موادّ غذائی (مختلف و جوراجور ساکنان) زمین را به اندازه لازم مقدّر و مشخّص کرد. اینها همه (اعمّ از خلق زمین و ایجاد کوهها و تقدیر اقوات) روی هم در چهار روز کامل به پایان آمد، بدان گونه که نیاز نیازمندان و روزی روزیخواهان را برآورده کند (و کمترین کم و زیادی در آن نباشد). سپس اراده آفرینش آسمان کرد، در حالی که دود (گونه، و به شکل سحابیها در گستره فضای بیانتهاء پراکنده) بود. به آسمان و زمین فرمود: چه بخواهید و چه نخواهید پدید آئید (و شکل گیرید). گفتند: فرمانبردارانه پدید آمدیم (و به همان صورت درآمدهایم که اراده فرمودهای). آن گاه آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز به انجام رساند، و در هر آسمانی فرمان لازمهاش را صادر (و نظام و تدبیر خاصّی مقرّر) فرمود (و مخلوقات و موجودات متناسب با آنجا را آفرید). آسمان نزدیک را با چراغهای بزرگی (از ستارگان درخشان و تابان) بیاراستیم و (آن را کاملاً از آفات و استراق سمع شیاطین) محفوظ داشتیم. این (امور مذکوره، اعم از آفرینش جهان هستی و دوران شکلگیری و نظم دقیق، برجوشیده از) برنامهریزی خداوند بسیار توانا و بس آگاه است».
خداوند بیان میدارد که زمین را آفریده و سپس زمین را گسترده یعنی آب و چراگاه را از زمین بیرون آورده و کوهها و تپهها و موجودات میان آنها را در دو روز آفرید. این تفسیر گفتهی: ﴿دَحَىٰهَآ﴾[النازعات: ۳۰]. و گفتهی: ﴿خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ فِي يَوۡمَيۡنِ﴾[فصلت: ۹]. میباشد. پس زمین و موجودات روی زمین در چهار روز آفریده شد:
﴿فِيٓ أَرۡبَعَةِ أَيَّامٖ﴾[فصلت: ۱۰و آسمانها در دو روز ﴿فِي يَوۡمَيۡنِ﴾[فصلت: ۱۲]. آفریده شدند.
در آیهی: ﴿وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمًا﴾[النساء: ۹۶].
خداوند را به این صفات نامگذاری کرده است، یعنی خداوند پیوسته چنان بوده و میباشد، چون خدایﻷچیزی را اراده نکرده مگر اینکه آنچه را اراده کرده تحقق یافته است. پس با دقت و تأمل در اینها روشن میگردد که آیات قرآن در نظر تو با هم تعارض و تضاد ندارند، چون همهشان از جانب خداست [۲۸۹].
چهارم- بعضی میگویند: این حدیث پیامبرص: «إن الله لـما خلق آدم مسح ظهره بیمینه فأخرج منه ذریته إلی یوم القیامة وأشهدهم علی أنفسهم،﴿أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡ﴾ قالوا: بلی...تا آخر حدیث» [۲۹۰]. «همانا خداوند وقتی آدم را آفرید، پشت آدم را با دست راستش مسح کرد و نسل او را تا روز قیامت از پشت آدم بیرون آورد و آنان را بر خودشان به گواه گرفت که: ﴿أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡ﴾[الأعراف: ۱۷۲]. «مگر من پروردگار شما نیستم»؟گفتند: چرا هستی... تا آخر حدیث». این حدیث با این فرمودهی خداوند تضاد دارد آنجا که میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ﴾[الأعراف: ۱۷۲].
«(ای پیغمبر! برای مردم بیان کن) هنگامی را که پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان (در طول اعصار و قرون) پدیدار کرد و (عقل و ادراک بدانان داد تا عجائب و غرائب گیتی را دریابند و از روی قوانین و سنن منظّم و شگفتانگیز هستی، خدای خود را بشناسند و بالاخره با خواندن دلائل شناخت یزدان در کتاب باز و گسترده جهان، انگار خداوند سبحان) ایشان را بر خودشان گواه گرفته است (و خطاب بدانان فرموده است) که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان (هم به زبان حال پاسخ داده و) گفتهاند: آری!».
حدیث میگوید که خداوند نسل آدم را از پشت آدم گرفت ولی قرآن میگوید که نسل آدم را از پشت آدمیان گرفت.
در جواب باید گفت: اگر در این موضوع خوب دقت و تأمل شود، تعارضی میان حدیث و قرآن وجود ندارد، چون میتوان میان آن دو جمع کرد به این صورت که نسل آدم یک دفعه از پشت آدم بیرون آورده شده باشند، همانطور که به ترتیب بیرون آمدند و همانطور که به دنیا بیرون آورده شدند و هیچ محال نیست که در آن گرفتن، فرزندان از فرزندان بدون ترتیب زمانی شکافته شوند و این دو نسبت با هم به طور حقیقت نه به طور مجاز صحیحاند.
پنجم- عدهای بنا به آنچه در حدیث آمده میگویند: مردی گفت: ای رسول خدا تو را به خدا سوگند مطابق کتاب خدا میان ما قضاوت کن. طرف مقابلش که از او فقیهتر بود، برخاست و گفت: راست میگوید، مطابق کتاب خدا میان ما قضاوت کن و به من اجازه بده که سخن گویم... سپس خواستهی خود را مطرح کرد. پس رسول خداصفرمود: «والذي نفسي بيده، لأَقْضِيَنَّ بَيْنَكُمَا بِكِتَابِ اللَّهِ، أَمَّا الْوَلِيدَةُ وَالْغَنَمُ فَرَدٌّ عَلَيْكَ، وَعَلَى ابْنِكَ هذا جَلْدُ مِائَةٍ وَتَغْرِيبُ عَامٍ عَلَى امْرَأَةِ هَذَا الرجم...». تا آخر حدیث. «سوگند به کسی که جانم در دست اوست مطابق کتاب خدا میان شما قضاوت میکنم آن کودک و گوسفندان به تو پس داده میشود و این پسرت به یکصد ضربه تازیانه و یک سال تبعید محکوم میشود. زن این مرد سنگسار میشود... تا آخر حدیث».
این عده میگویند: این حدیث با کتاب خدا مخالفت دارد، چون پیامبرصفرموده است: «لأَقْضِيَنَّ بَيْنَكُمَا بِكِتَابِ اللَّهِ» [۲۹۱]. «قطعاً مطابق کتاب خدا میان شما قضاوت میکنم». آن گونه که درخواست کننده آن را از پیامبرصخواست. سپس پیامبرصبه سنگسار و تبعید قضاوت کرد در حالی که این دو در کتاب خدا نیامدهاند.
جواب: آنچه که باعث اشکال و ابهام در این قضیه شده، لفظ مشترک است، چون عبارت «کتاب الله» همان طور که بر قرآن اطلاق میشود بر آنچه که خدا نزد خود نوشته و حکم و فرض خدا بر بندگان میباشد و در قرآن نگاشته شده، نیز اطلاق میشود، همچنان که میفرماید: ﴿كِتَٰبَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ﴾[النساء: ۲۴]. یعنی حکم و فرض خدا.
هرچه در قرآن از این قبیل آمده و با عباراتی همچون ﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ﴾[البقرة: ۱۷۸]. از آن تعبیر شده، معنایش این است که فرض شده و بدان حکم نموده است و لازم نیست که این حکم در قرآن باشد.
ششم- عدهای میپندارند که این آیه دربارهی کنیزان:
﴿فَإِنۡ أَتَيۡنَ بِفَٰحِشَةٖ فَعَلَيۡهِنَّ نِصۡفُ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ﴾[النساء: ۲۵].
«اگر پس از ازدواج، از ایشان زنا سر زد، عقوبت ایشان نصف عقوبت زنان آزاده (یعنی: پنجاه تازیانه) است».
با این حدیث جور در نمیآید: «أن النبیجرجم ورجمت الأئمة بعده». «پیامبرصسنگسار نمود و ائمهی بعد از او نیز سنگسار نمودند»، چون آیهی فوق اقتضا میکند که سنگسار نصف میشود ولی این غیرمعقول و ناشدنی است. پس چگونه نصف مجازات بر کنیزان اجرا میشود؟
اینان بر این باورند که منظور از محصنات زنانی است که شوهر دارند حال آنکه چنین نیست، بلکه منظور از محصنات زنان آزاده است، به دلیل اینکه در ابتدای آیه میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ مِنكُمۡ طَوۡلًا أَن يَنكِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُم مِّن فَتَيَٰتِكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾[النساء: ۲۵].
«و اگر کسی از شما نتوانست با زنان آزاده مؤمن ازدواج کند، میتواند با کنیزان مؤمنی ازدواج نماید».
پس منظور از محصنات در اینجا فقط زنان آزاده است، چون با زنان شوهردار ازدواج نمیشود.
هفتم- در حدیث آمده که زن همراه عمه و خالهاش همزمان مورد نکاح قرار نمیگیرد و نیز در حدیث آمده که آنچه از طریق نسبت خویشاوندی محرم میشود از طریق شیرخوارگی نیز محرم میشود در حالی که خداوند متعال وقتی از زنان محرم سخن به میان آورده در محارم رضاعی فقط مادر و خواهر را آورده و راجع به جمع میان زن و بستگانش فقط جمع میان دو خواهر را ذکر کرده و پس از آن میفرماید: ﴿وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَآءَ ذَٰلِكُمۡ﴾[النساء: ۲۴]. «برای شما ازدواج با زنان دیگری جز اینان (یعنی جز زنان مؤمن حرام)».
پس این آیه اقتضا میکند که زن همراه عمه و خالهاش مورد نکاح قرار میگیرد و از طریق رضاعت و شیرخوارگی فقط مادر و خواهر رضاعی محرماند و ازدواج با دیگر کسانی که همراه کسی دیگر شیر خوردهاند، حلال میباشد. در جواب گفت: این موارد از قبیل تخصیص عموم است و به هیچ وجه تعارضی میانشان نیست.
هشتم- عدهای معتقدند حدیث: «غُسْلُ الْجُمُعَةِ وَاجِبٌ عَلَى كُلِّ مُحْتَلِمٍ» [۲۹۲]. «غسل جمعه بر هر شخص محتلِمی واجب است». با حدیث: «مَنْ تَوَضَّأَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَبِهَا وَنِعْمَتْ، وَمَنْ اغْتَسَلَ فَالْغُسْلُ أَفْضَلُ» [۲۹۳]. «هر کس روز جمعه وضو بگیرد، چه بهتر و هر کس غسل کند، غسل بهتر از وضو است».
در جواب باید گفت: منظور از وجوب در اینجا تأکید خاص برای غسل روز جمعه است به گونهای که ترک آن همچون ترک فرض نیست. بدین صورت معنای دو حدیث سازگار میشود و تعارض و تضادی میانشان نیست.
نهم- بعضی میگویند: در حدیث آمده است که: «صلة الرحم تزید العمر» [۲۹۴]. «صلهی رحم عمر را افزایش میدهد». در حالی خدای متعال میفرماید: ﴿فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا يَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ﴾[الأعراف: ۳۴]. «و هنگامی که زمان (محدود) آنان به سر رسید، نه لحظهای (از آن) تأخیر خواهند کرد و نه لحظهای (بر آن) پیشی میگیرند».
پس چگونه صلهی رحم باعث افزایش اجلی میشود که هرگز پس و پیش نمیافتد؟
در پاسخ به این شبهه جوابهایی داده شده، از جمله اینکه در علم خدا هست که این شخص اگر صلهی رحم را به جا آورد، صد سال عمر میکند و اگر صلهی رحم را به جا نیاورد، هشتاد سال عمر میکند.
با وجودی که در علم خدا هست که او قطعاً این کار را میکند یا اصلاً این کار را نمیکند. بر اساس هر دو صورت هرگاه اجلاش فرا رسید، یک ساعت پس و پیش نمیافتد. ابن قتیبه این را گفته و قرافی به تبعیت از او چنین اظهار داشته است.
دهم- بعضی بر این باورند که حدیث: «پیامبرصهرگاه میخواست بخوابد در حالی که جُنُب بود، همچون وضوی نماز وضو میگرفت» با حدیث: «پیامبرصدر حالت جُنُب میخوابید بدون آنکه آبی به بدنش بخورد» تعارض و تضاد دارد. هر دو حدیث را عایشهلروایت کرده است.
جواب این ابهام آسان است، چون هر دو حدیث بر دو کاری دلالت دارند که دامنهی وسیع و گستردهای دارند، زیرا وقتی پیامبرصیکی از دو کار را دفعات زیادی انجام داده و کار دیگر را نیز دفعات زیادی انجام داده، آن گونه که مقتضای عبارت «کان یفعل» میباشد، چنین برمیآید که پیامبرصکاری را انجام میداده و بعضی مواقع انجام نمیداده است. خصوصیت اعمال مستحب همین است. پس تعارض و تضادی میان این دو حدیث وجود ندارد.
اینها ده مثالی بود که موارد ابهام و اشکال و جایگاه آن را به نسبت خنکی یقین برایت بیان میکنند، چون چیزی که هر فرد مؤمن و بایقینی نسبت به شریعت اسلام بر آن است، این است که هیچگونه تعارض و اختلافی در شریعت اسلام وجود ندارد. پس هر کس تصور وجود تناقض و اختلاف در شریعت را دارد، باید تجدید نظر بکند و خوب دقت و تأمل بنماید. این فرد در واقع حق وحی خدا را به جا نیاورده است. به همین خاطر خداوند متعال میفرماید: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ﴾[النساء: ۸۲].
این آیه ابتدا انسانها را به تدبر و تأمل در قرآن برانگیخته، سپس به دنبال آن میفرماید:
﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا﴾[النساء: ۸۲].
«آیا (این منافقان) درباره قرآن نمیاندیشند (و معانی و مفاهیم آن را بررسی و وارسی نمیکنند تا به وجوب طاعت خدا و پیروی امر تو پی ببرند و بدانند که این کتاب به سبب ائتلاف معانی و احکامی که در بر دارد و این که بخشی از آن مؤید بخش دیگری است، از سوی خدا نازل شده است؟) و اگر از سوی غیرخدا آمده بود در آن تناقضات و اختلافات فراوانی پیدا میکردند».
پس این آیه بیان میدارد که هیچگونه اختلاف و تعارضی در قرآن نیست و تدبر در قرآن به تصدیق این خبر کمک میکند.
[۲۸۸] متفق علیه: بخاری به شمارهی ۳۰۱۰ و مسلم به شمارهی ۱۷۸۵ آن را روایت کردهاند. [۲۸۹] بخاری در صحیح خود، در باب تفسیر سورهی حم السجده آن را به صورت تعلیق آورده است. [۲۹۰] احمد در «الـمسند» ۱/ ۲۲ و ابن ابی عاصم در «السنة» به شمارهی ۲۰۲ آن را روایت کردهاند و آلبانی آن را حسن دانسته است. [۲۹۱] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۹۲] متفق علیه: بخاری به شمارهی ۸۲۰ و مسلم به شمارهی ۸۴۶ آن را روایت کردهاند. [۲۹۳] حدیثی حسن است: احمد در «الـمسند»، ۵/۸، ۱۱و۱۵، ابوداود به شمارهی ۳۵۴ و ترمذی به شمارهی ۴۹۷ آن را روایت کردهاند، و آلبانی در کتاب «صحیح الجامع» به شمارهی ۶۱۸۰ آن را حسن دانسته است. [۲۹۴] نگا: «صحیح الجامع» شمارههای ۳۷۶۰ و ۳۷۶۶ و ۳۷۹۷ و ۷۱۴۰، «صحیح الترغیب والترهیب» شمارههای ۸۸۹ و ۸۹۰.