اوّل- اختلاف در اصل مذهب و عقیده
این رأی جماعتی از مفسران از جمله عطاء میباشد. وی درباره آیهی: ﴿وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ﴾[هود: ۱۱۸-۱۱۹]. گوید: اینان، یهود و نصارا و مجوس و پیروان دین حنیف هستند و منظور از عبارت: ﴿رَّحِمَ رَبُّكَ﴾[هود: ۱۱۹]. پیروان دین حنیف میباشد. ابن وهب آن را روایت کرده است، و این معنایی است که در آیهی مذکور در وهلهی نخست به ذهن انسان میرسد.
اصل این اختلاف در توحید و توجه به خدای واحد و حق است، چون مردم در اکثر کارها اختلاف نکردهاند در اینکه تدبیر کنندهای دارند که برای امورشان تدبیر میکند و آفرینندهای دارند که آنان را به وجود آورده است، ولی در تعیین این تدبیر کننده و آفریننده آراء و نظرات مختلفی دارند. عدهای قائل به دو خدا، عدهای قائل به پنج خدا هستند و بعضی طبیعت و عدهای زمانه و بعضی دیگر ستارگان را خدا دانستهاند تا جایی که برخی، آدمیان و درختان و سنگها و بتهایی که با دست خود تراشیدهاند، را خدا و اله خود دانستهاند. و برخی از انسانها به واجب الوجود حق، اعتراف کردهاند اما باز آراء و نظرات مختلفی در این باره دارند.
تا اینکه خداوند پیامبران را فرستاد تا حق را از باطل در آنچه که در آن اختلاف کردهاند، برای امتهایشان تبیین کنند، پس مردم حق را آن گونه که شاید و باید است، دانستند و پروردگارِ خدایان را از آنچه لایق جلال و شکوهاش نیست، از جمله قرار دادن شریک و همتا برای خدا و قرار دادن رفیق و فرزند برای خدا، مبرا و پاک گردانند. پس کسانی به آن اعتراف کردند و آنان زیر مقتضای فرمودهی: ﴿إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ﴾[هود: ۱۱۹]. رار میگیرند و کسانی وجود خدای واحد را انکار کردند و زیر مقتضای آیهی: ﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ﴾[هود: ۱۱۹]. قرار گرفتهاند.
گروه نخست مشمول وصف رحمت هستند، زیرا از وصف اختلاف به وصف وفاق و اتحاد و الفت و همبستگی خارج شدهاند، و این همان چیزی است که در این آیه به آن امر شده است: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُوا﴾[آلعمران: ۱۰۳]. این رأی از جماعتی از مفسران نقل شده است.
ابن وهب از عمر بن عبدالعزیز روایت کرده که دربارهی عبارت: ﴿وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمۡ﴾[هود: ۱۱۹]. گوید: خداوند اهل رحمت را آفرید که با هم اختلاف نکنند -و این مفهوم روایتی است که از مالک و طاوس [۱۸۷]در «جامع» خود نقل شده است- و دیگران بر وصف اختلاف و تفرق باقی ماندهاند هرگاه با حق روشن مخالفت کنند و دین درست را دور اندازند. از مالک نیز نقل شده که گوید: کسانی که خدا به آنان رحم کرده اختلاف نکردهاند.
خداوند میفرماید: ﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ فِيمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِيهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۖ فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِۦ﴾[البقرة: ۲۱۳].
«مردمان (برابر فطرت در آغاز از نظر اندیشه و صورت اجتماعی یکگونه و) یک دسته بودند. (کمکم دوره صِرف فطری به پایان رسید و جوامع و طبقات پدید آمدند و بنا به استعدادهای عقلی و شرائط اجتماعی، اختلافات و تضادهائی به وجود آمد و مرحله بلوغ و بیداری بشریت فرا رسید) پس خداوند پیغمبران را برانگیخت تا (مردمان را به بهشت و دوزخ) بشارت دهند و بترسانند. و کتاب (آسمانی) که مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (و عدالت) دعوت میکرد، بر آنان نازل کرد تا درمیان مردمان راجع بدانچه اختلاف میورزیدند داوری کند (و بدین وسیله مرحله نبوّت فرا رسید. آنگاه) در (مطالب و حقّانیت) کتاب (آسمانی) تنها کسانی اختلاف ورزیدند که در دسترسشان قرار داده شده بود، و به دنبال دریافت دلائل روشن، از روی ستمگری و کینهتوزی (و خودخواهی و هواپرستی، در پذیرش و فهم و ابلاغ و اجرا کتاب) اختلاف نمودند (و مرحله اختلاف در دین و ظهور دینداران و دینسازان حرفهای فرا رسید و زمینه بروز و سلطه طاغوت فراهم شد). پس خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند، با اجازه خویش (که مایه رشد فکری و ایمان پاک و زمینه رستن از انگیزههای نفسانی و تمسّک کامل به کتاب آسمانی است) به آنچه که حق بود و در آن اختلاف ورزیده بودند، رهنمون شد».
﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ﴾عنی مردم یکی بودند و سپس با هم اختلاف کردند. ﴿فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾پس خداوند در این آیه خبر داده که انسانها با هم اختلاف کردهاند و متفق نبودهاند، سپس خداوند پیامبران را مبعوث کرد تا در آنچه اختلاف کردهاند، به حق داوری کنند، و نیز بیان داشته که کسانی که ایمان آوردهاند، خداوند آنان را بهسوی حق هدایت کرده است.
در حدیث صحیح آمده است: «نَحْنُ الآخِرُونَ السَّابِقُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بَيْدَ أَنَّهُمْ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِنَا وَأُوتِينَاهُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَهَذَا يَوْمُهُمُ الَّذِى فُرِضَ عَلَيْهِمْ فَاخْتَلَفُوا فِيهِ فَهَدَانَا اللَّهُ لَهُ فَهُمْ لَنَا فِيهِ تَبَعٌ فَالْيَهُودُ غَدًا وَالنَّصَارَى بَعْدَ غَدٍ» [۱۸۸]. «ما امت آخر و در روز رستاخیز، پیشقدم هستم، در حالی که به اهل کتاب پیش از ما کتاب آسمانی داده شد و کتاب آسمانی پس از آنان به ما داده شد. این همان روزی است که خداوند بر آنان مقرر کرده است. پس در آن اختلاف ورزیدند و خداوند ما را به دین و راه راست، هدایت کرد. پس مردم در این زمینه پیروان ما هستند. یهودیان فردا و مسیحیان پس فردا از ما پیروی میکنند».
ابن وهب از زید بن اسلم دربارهی فرمودهی: ﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ﴾[البقرة: ۲۱۳]. روایت کرده که گوید: «این روزی است که خداوند از آنان پیمان محکم گرفت، مردم بجز آن روز، امتی واحد نبودند، ﴿فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ فِيمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِيهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۖ فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِ﴾[البقرة: ۲۱۳].
انسانها راجع به روز تعطیلی اختلاف ورزیدند. یهودیان روز شنبه و مسیحیان روز یکشنبه را روز تعطیل اعلام کردند امّا خداوند امت محمدصرا به روز جمعه هدایت کرد.
مردم راجع به قبله با هم اختلاف داشتند. مسیحیان بهسوی مشرق، یهودیان به سوی بیت المقدس رو میکردند، پس خداوند امت محمدصرا بهسوی قبله، هدایت نمود. انسانها راجع به نماز اختلاف نظر داشتند. عدهای از آنان رکوع میکردند و به سجده نمیرفتند، بعضی از آنان، سجده میکردند و به رکوع نمیرفتند، عدهای دیگر نماز میخواندند و در آن حال سخن میگفتند و برخی از آنان نماز میخواندند و در همان حال نماز خواندن، راه میرفتند. خداوند، امت محمدصرا به حقّ در این زمینه هدایت کرد.
راجع به روزه اختلاف داشتند. عدهای قسمتی از روزه را روزه میگرفتند و بعضی، در روزه از برخی غذاها امساک میکردند و خداوند امت محمدصرا به کار حق در این زمینه هدایت کرد.
انسانها راجع به ابراهیم÷اختلاف نظر داشتند. یهودیان گفتند: ابراهیم یهودی بوده و مسیحیان گفتند: ابراهیم مسیحی بوده، در حالی که خداوند او را پاک دین و مسلمان قرار داد. پس خداوند امت محمدصرا به حق در این زمینه هدایت نمود.
همچنین دربارهی عیسی÷اختلاف داشتند. یهودیان به او کفر ورزیدند و تهمت بزرگی به مادرش زدند و مسیحیان او را خدای یکتا قرار دادند در حالی که خداوند او را روح و کلمهی خویش قرار داد. پس خدا امت محمدصرا به حق در این زمینه هدایت کرد.
سپس این اتفاق کنندگان گاهی به تناسب قصد دوّم نه قصد اوّل، دچار اختلاف میشوند، چون خداوند متعال به خاطر حکمت حویش چنین حکم نموده که مسائل فرعی این امت، قابل اظهار نظر و محل اختلاف نظر باشد، و نزد صاحب نظران ثابت شده که مسائل نظری و اجتهادی معمولاً اتفاق نظر در آنها حاصل نمیشود. پس مسائل ظنی در امکان اختلاف، ریشه دارند اما فقط در مسائل فرعی است نه در مسائل اصولی و در جزئیات است نه در کلیات. به همین خاطر اختلاف نظر در مسائل فرعی و جزئی اشکالی ندارد.
مفسران از حسن دربارهی این آیه نقل کردهاند که گوید: «اما اهل رحمت خدا، اختلافی در میان خود ندارند که به آنان زیان برساند».
منظور این است که: چون اختلاف در مسائل اجتهادی که نصی دربارهشان نیست تا هر گونه عذری را از بین ببرد، میباشد و آنان را در این مسائل بزرگترین عذر را دارند. البته شارع از آنجا که دانسته این نوع از اختلاف میان مسلمانان پیش میآید، اصلی را دربارهاش آورده که هنگام اختلاف به آن مراجعه میشود، و آن این آیه است:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا﴾[النساء: ۵۹]. پس هر اختلافی از این قبیل، خداوند در آن حکم کرده که به خدا و به پیامبرصباز گردانند. باز گرداندن به خدا به معنای بازگرداندن به کتاب خدا میباشد و بازگرداندن به پیامبرصدر صورتی که در قید حیات باشد، بازگرداندن به خودش است و پس از وفاتش، بازگرداندن به سنتاش میباشد. عالمان اسلامی همین کار را کردند.
البته کسی میتواند بگوید: آیا آنان مشمول این آیه قرار میگیرند: ﴿وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ﴾[هود: ۱۱۸]. یا نه؟ جواب این است که: درست نیست که اهل این اختلاف زیر مقتضای این آیه قرار گیرند،
به چند دلیل:
اوّل- این آیه اقتضا میکند که اهل اختلاف مذکور با اهل رحمت، فرق دارند، چون خداوند میفرماید: ﴿وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَۚ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمۡ﴾[هود: ۱۱۸]. چون این آیه شامل دو دسته از انسانها است: اهل اختلاف و اهل رحمت. ظاهر تقسیم این است که اهل رحمت، جزو اهل اختلاف نیستند و گر نه بخشی از یک چیز، با آن مشترک است و استثنا در اینجا معنی ندارد.
دوّم- خداوند در این آیه فرموده است: ﴿وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ﴾[هود: ۱۱۸]. ظاهر آیه این است که وصف اختلاف، خصلت این افراد است تا جایی که لفظ اسم فاعل که نشان دهندهی ثبوت و دوام است بر آنان اطلاق شده و اهل رحمت از آن مبرا هستند، زیرا وصف رحمت با ثبوت و دوام بر مخالفت، منافات دارد. بلکه اگر یکی از اهل رحمت در قضیهای مخالفت کند، تنها به خاطر به دست آوردن مقصود شارع در آن قضیه، مخالفت میکند. تا جایی که هرگاه برایش روشن شود که در آن خطا کرده، از رأی خودش منصرف میشود. پس مخالفت او در آن قضیه یک امر عارضی است و از اول قصد آن را نداشته است. بنابراین وصف اختلاف، ملازم او نیست و در او ثبوت و دوام ندارد. پس آوردن وصف رحمت برای او، که مقتضی منصرف شدن از اختلاف است، در اینجا مناسبتر است.
سوّم- ما یقین داریم که اختلاف در مسائل اجتهادی از جانب کسانی که از اهل رحمت هستند، حاصل شده است، و آنان صحابه و تابعین هستند به گونهای که از یک جهت درست است که در دستهی اختلاف کنندگان داخل شوند. پس اگر کسی از آنان در برخی از مسائل مخالفت کرده از زمرهی اهل اختلاف به حساب میآمدند -حالا به هر صورت که باشد- به نسبت او صحیح نبود که گفته شود: او از زمرهی اهل رحمت است. و این امر بنا به اجماع اهل سنت، باطل است.
چهارم- جماعتی از سلف صالح، اختلاف امت اسلامی در مسائل فرعی، بخشی از بخشهای رحمت به شمار آوردهاند. وقتی چیزی از جملهی رحمت است، امکان ندارد که صاحبش از دستهی اهل رحمت خارج باشد.
بیان و توضیح اینکه اختلاف مذکور، رحمت میباشد:
از قاسم بن محمود روایت شده که گوید: «خداوند به وسیلهی اختلاف یاران رسول خداصدر عمل نفع رساند. هیچ کسی به علم کسی از آنان عمل نمیکند مگر اینکه میبیند که دستش باز است و دایرهی عمل برایش باز است».
از ضمره از رجاء روایت است که گوید: عمر بن عبدالعزیز و قاسم بن محمد با هم جمع شدند. هر دو شروع به مذاکرهی حدیث نمودند. رجاء گوید: عمر چیزی را میآورد که مخالف نظر قاسم بود. راوی گوید: این امر برای قاسم سخت بود تا اینکه قضیه برایش روشن شد. آنگاه عمر به او گفت: این کار را مکن. اگر بهترین چهارپایان به من دهند به اندازهای اختلاف صحابه مرا خوشحال نمیکند».
ابن وهب از قاسم نیز روایت کرده که گوید: سخن عمر بن عبدالعزیز مرا خوشحال کرد و گفت: دوست ندارم که یاران محمدصاختلاف نکرده باشند، چون اگر سخن آنان یکی بود، برای مردم سخت و دشوار بود و آنان پیشوایانی هستند که به آنان اقتدا میشود. پس اگر کسی به قول هر کدام از صحابه عمل کند، میتواند این کار را بکند و دایرهی عمل برایش باز است.
معنای این عبارت، این است که صحابه دروازهی اجتهاد و جواز اختلاف در مسائل اجتهادی را برای مردم باز کردند، چون اگر صحابه دروازهی اجتهاد را باز نمیکردند، قطعاً مجتهدان در تنگنا قرار میگرفتند، زیرا حوزهی اجتهاد حوزهی گمانهاست و گمانها معمولاً مثل هم نیستند و با هم اختلاف دارند. در نتیجه مجتهدان با توجه به اینکه از طرف دیگر مکلف شدهاند، که از آنچه بر گمانشان غلبه یافته پیروی کنند، در این صورت به پیروی از مخالفانش مکلف میشدند، و این نوعی از تکلیف ما لا یطاق است که از بزرگترین تنگناهاست. پس خداوند به وسیلهی اختلاف در مسائل فرعی برای امت اسلامی گشایشی ایجاد کرده است. بنابراین، برای امت اسلامی دروازهی داخل شدن در این رحمت باز شده است. پس چگونه در دستهی: ﴿مَن رَّحِمَ رَبُّكَ﴾[هود: ۱۱۹]. داخل نمیشوند؟ پس اختلاف امت اسلامی در مسائل فرعی همچون اتفاقشان در این مسائل است.
میان این دو طرف، حد وسطی است که پایینتر از طرف اول و بالاتر از طرف دوم است، و آن این است که در اصل دین اتفاق حاصل شود و در برخی از قواعد کلی دین، اختلاف واقع شود. که این به چنددستگی و تفرق منجر میشود.
ممکن است آیهی فوق، این نوع از اختلاف را در برگیرد اما از پیامبرصبه صحت رسیده که امتاش به هفتاد و چند فرقه تقسیم میشود، و آن حضرت خبر داده که این امت از سنتها و روشهای پیشینیانشان وجب به وجب و متر به متر پیروی میکنند و مشمول آن اختلافی که در میان امتهای پیش از ما رخ داده، قرار میگیرند.
آنچه این امر را روشن میکند، این است که اهل بدعت به گمراهی و دخول در جهنم موصوف شدهاند، و این از رحمت کامل خدا، دور است.
پیامبرصبر همبستگی و اتحاد و هدایت ما، خیلی حریص بود حتی از طریق روایت ابن عباسبثابت شده که گوید: وقتی پیامبرصدر حال جان کندن بود -و در خانه افرادی از جمله عمر بن خطاب بود- فرمود: «هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ». «بشتابید تا نوشتهای را برای شما بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نخواهید شد». عمر گفت: درد و ناراحتی بر پیامبرصغلبه کرده، و قرآن که نزد شماست. پس کتاب خدا برای ما بس است. افراد حاضر در آن خانه با هم اختلاف و نزاع پیدا کردند. بعضی از آنان میگفتند: نزدیک بیایید تا رسول خداصنوشتهای را برای شما بنویسد تا پس از آن هرگز گمراه نشوید، وعدهای مثل گفتهی عمر میگفتند. وقتی اختلاف و درگیری نزد پیامبرصشدت یافت، آن حضرت فرمود: «قوموا عنّی». «از پیش من برخیزید». ابن عباس میگفت: افسوس که به خاطر اختلاف و درگیریشان نگذاشتند، پیامبرصآن نوشته را برایشان بنویسد [۱۸۹].
آن وحیای بود که خداوند به او الهام کرده بود که: اگر پیامبرصآن نوشته را برایشان مینوشت، پس از آن هرگز گمراه نمیشدند. پس امت اسلامی از مقتضای فرمودهی: ﴿وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ﴾[هود: ۱۱۸]. خارج میشوند و زیر مقتضای فرمودهی: ﴿إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ﴾[هود: ۱۱۹]. داخل میشوند. پس خدا ابا کرده از اینکه جز آنچه که قبلاً در علم خدا بوده، مسلمانان همچون دیگر امتها اختلاف داشته باشند. به قضا و قدر خدا راضی هستیم و از او میخواهیم که ما را بر قرآن و سنت ثابت قدم گرداند و به لطف خود ما را بر آن بمیراند.
جماعتی از مفسران معتقدند که منظور از عبارت: ﴿مُخۡتَلِفِينَ﴾[هود: ۱۱۸]. در آیهی مذکور، اهل بدعت و منظور از عبارت: ﴿مَن رَّحِمَ رَبُّكَ﴾[هود: ۱۱۹]. اهل سنت میباشد.
ولی این اختلاف اصلی دارد که به علم قدیم و قدر خدا برمیگردد و به طور مطلق نیست.
بلکه با وجود نازل کردن قرآن، برخی آیات قرآنی قابل تأویل هستند. این موضوع نیاز به توضیح و شرح دارد.
بدانید که اختلاف در برخی قواعد کلی دین، معمولاً میان دانشوران و متبحران در علم شریعت و کسانی که به علم شریعت فرو رفتهاند و به سبب نزول و مصادر آن عالماند، واقع نمیشود. دلیل آن، اتفاق عصر اول و دوم بر آن است، و اختلاف آنان تنها در بخشی است که چندی پیش از آن بحث شد.
بلکه هر اختلافی با وصف مذکور که پس از عصر اول و دوم واقع شده، سه علت دارد که گاهی این سه علت با هم جمع میشوند و دست به دست هم میدهند تا این اختلافات پیش آید و گاهی جدا از هم، اختلاف مذکور را به وجود میآورند. این سه علت عبارتند از:
اوّل- اینکه انسان در درون خود معتقد باشد یا دربارهاش این اعتقاد به وجود داشته باشد که او اهل علم و اجتهاد در دین است -در حالی که به آن درجه نرسیده است- پس بر این اساس عمل میکند و رأی خود، رأی و خلاف رأیاش را خلاف به حساب میآورد.
ولی گاهی این امر در مسألهای جزئی و فرعی از فروع دین میباشد و گاهی در مسألهای کلی و اصلی از اصول دین -اعم از اصول اعتقادی یا اصول علمی- میباشد. پس میبینی که او برخی از جزئیات شریعت را گرفته و کلیات شریعت را ویران کرده است تا جایی که تنها به رأی خود بدون احاطه به معانی شریعت و بدون ریشه در فهم مقاصد شریعت، عمل میکند.
این فرد، بدعتگذار است و حدیث صحیح پیامبرصاشاره به او دارد، آنجا که پیامبرصمیفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَقْبِضُ الْعِلْمَ انْتِزَاعًا يَنْتَزِعُهُ مِنَ النَّاسِ وَلَكِنْ يَقْبِضُ الْعِلْمَ بِقَبْضِ الْعُلَمَاءِ حَتَّى إِذَا لَمْ يَتْرُكْ عَالِمًا اتَّخَذَ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالاً فَسُئِلُوا فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا» [۱۹۰]. «همانا خداوند خود علم را از مردم نمیگیرد بلکه با گرفتن علماء، علم را میگیرد تا جایی که هیچ عالمی نمیماند و مردم، افرادی جاهل و نادان را به عنوان فرد عالم و مورد اعتماد میگیرند و از این نادانان سؤال میشود و آنان بدون علم فتوا میدهند. در نتیجه هم خودشان گمراه میشوند و هم مردم را گمراه میکنند».
برخی از علماء گفتهاند: در این حدیث خوب بیندیشید، چون این حدیث دلالت میکند بر اینکه این بلا و مصیبت هرگز از جانب علما دامنگیر مردم نمیشود، بلکه تنها از آن جهت دامنگیر آنان میشود که هرگاه علمایان مردم فوت کردند و کسی که عالم نیست، فتوا داد، آن موقع از جانب او این بلا و مصیبت دامنگیر مردم میشود. این مفهوم با عباراتی دیگر بیان شده است. بعضی گفتهاند: امانتدار هرگز خیانت نمیکند، ولی کسی که امانتدار نیست امانتی به او سپرده میشود و او خیانت میکند. این عده از علما گفتهاند: و ما میگوییم: هیچ عالمی هرگز بدعتگذاری نمیکند، بلکه از کسی که عالم نیست، فتوا خواسته میشود و او بدون علم فتوا میدهد. در نتیجه هم خودش گمراه میشود و هم دیگران را گمراه میکند.
مالک بن انس گوید: ربیعه روزی سخت گریست. به او گفته شد: آیا بلایی سرت آمده است که گریه میکنی؟ گفت: نه، ولی از کسی که علم و دانش نداشت، فتوا خواسته شد.
در صحیح بخاری از ابوهریرهسآمده که گوید: رسول خداصفرمود: «قبل الساعة سنون خداعات، یصدّق فیهنَّ الکاذب، ویکذَّب فیهنَّ الصّادق، ویخوَّن فیهن الأمین، ویؤتمن الخائن وینطق فیهنَّ الرُّویبضَة» [۱۹۱]. «پیش از قیامت، چند سال فریب دهندهای وجود دارد که در طی این چند سال، انسان دروغگو تصدیق و انسان راستگو تکذیب میشود و فرد امانتدار، خائن دانسته میشود و فرد خائن، امانتدار شناخته میشود و مرد حقیر و عاجز در امور عمومی مردم به سخن میآید».
علما گفتهاند: رویبضه، مرد حقیر و عاجزی است که در امور عمومی مردم به سخن میآید. گویی او اهلیت این را ندارد که در امور عمومی سخن گوید، اما سخن میگوید.
از عمر بن خطابسروایت است که گوید: «دانستهام که چه وقت مردم هلاک میشوند وقتی که فقه از جانب کوچک آید و بزرگ از او نافرمانی کند و هرگاه فقه از جانب بزرگ آید و کوچک از او پیروی میکند، آنگاه هر دو هدایت یابند» [۱۹۲].
ابن مسعودسگوید: «مردم پیوسته در خیر هستند تا زمانی که علم و دانش از بزرگانشان دریافت کنند. هرگاه علم را از کوچکانشان و بدترینشان دریافت کنند، هلاک میشوند».
علماء راجع به منظور عمر از کوچک، اختلاف نظر دارند. ابن مبارک گوید: منظور اهل بدعت است. این رأی خوبی است، چون اهل بدعت در علم کوچک است و به همین خاطر اهل بدعت شده است.
باجی گوید: «احتمال دارد، کوچک کسی باشد که علم و دانش ندارد».
وی افزود: «عمر با خردسالان و نوجوانان مشورت و نظرخواهی میکرد، و قراء که مشاور عمر بودند، پیر و جوان بودند».
باجی میافزاید: «احتمال دارد منظور عمر از کوچک، کسی باشد که هیچ منزلت و جایگاهی ندارد. و این تنها زمانی است که دین و جوانمردی را کنار نهد. امّا کسی که پایبند دین و جوانمردی است، قطعاً در میان مردم مشخص است و قدر و منزلتش بزرگ میشود».
از جمله چیزهایی که این تفسیر را تأیید میکند، روایتی است که ابن وهب با سندی مقطوع از حسن نقل کرده است. در این روایت حسن گوید: «کسی که بدون علم، عمل میکند مثل کسی است که بیراهه میرود، و کسی که بدون علم، عمل میکند فساد و تباهیاش بیشتر از اصلاحاش است. پس به دنبال علم و دانش بروید تا به عبادت ضرر وارد نکنید، و به دنبال عبادت روید تا به علم و دانش دینی ضرر وارد نکنید، چون افرادی به دنبال عبادت رفتهاند و علم و دانش دینی را رها کردهاند تا جایی که شمشیرانشان بر امت محمدصکشیدهاند. اگر اینان به دنبال علم و دانش دینی میرفتند، هرگز این کار را نمیکردند». منظورش خوارج است- چون آنان قرآن را خواندهاند و آن را درک و فهم نکردهاند. آن گونه که این حدیث به آن اشاره دارد: «يَقْرَؤُونَ الْقُرْآنَ لا يُجَاوِزُ تَرَاقِيَهُمْ». «قرآن را میخوانند و از اطرفشان تجاوز نمیکند».
از مکحول روایت شده که گوید: «کسب فقه و دانش افراد فرومایه و ناکس، تباهی دین و دنیاست و کسب علم و دانشِ افراد پست، تباهی دین است».
فریابی گوید: سفیان ثوری هرگاه این تودهی مردم را میدید که علم دینی را مینویسند، چهرهاش تغییر مییافت. گفتم: ای ابوعبدالله! میبینم که هرگاه این افراد را میبینی که علم دینی مینویسند، خیلی برایت سخت و گران است. گفت: علم دینی میان عربها و انسانهای بزرگ بود. هرگاه از آنان خارج شود و به دست این تودهی مردم و افراد پست و ناکس بیفتد، دین تغییر میکند.
این روایتها نیز هرگاه بر تفسیر قبلی حمل شوند، آن تفسیر محکمتر و قویتر میشود، چون ظواهر این روایتها، مبهم و مشکل میباشد. شاید اگر بدعتگذاران از میان متکلمان یا اکثر بدعت گذاران خوب به دنبالشان بگردی، میبینی که اینان فرزندان اسیرانِ امتها هستند و کسانیاند که در زبان عربی، اصالتی ندارند. نزدیک است که آنان کتاب خدا را بدون معنای حقیقیاش فهم کنند، همانطور که کسی که مقاصد شریعت را فهم نکرده، شریعت را بدون حقیقتاش فهم میکند.
[۱۸۷] سیوطی در کتاب «الدر الـمنثور»، ۴/۴۹۲ گوید: ابوالشیخ از ابن ابی نجیح روایت کرده که گوید: دو مرد نزاع خود را پیش طاوس آوردند و با هم اختلاف و نزاع کردند. طاوس گفت: شما دو نفر بر من اختلاف کردید. یکیشان گفت: برای همین آفریده شدهایم. طاوس گفت: دروغ گفتی. آن مرد گفت: مگر خداوند نمیفرماید: ﴿وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَۚ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمۡ﴾[هود: ۱۱۸-۱۱۹]. طاوس گفت: آنان را برای رحمت و همراه جماعت بودن آفریده است. [۱۸۸] مسلم به شمارهی ۸۵۵ روایتش کرده است. [۱۸۹] متفق علیه: بخاری به شمارهی: ۲۸۸۸ و مسلم به شمارهی: ۱۶۳۷ آن را روایت کردهاند. [۱۹۰] تخریج آن از پیش گذشت. [۱۹۱] حدیثی صحیح است: ابن ماجه به شمارهی: ۴۰۳۶ و احمد در «الـمسند»، ۲/۲۹۱ و ۳۳۸ آن را روایت کردهاند و آلبانی در کتاب «صحیح الجامع» به شمارهی: ۳۶۵۳ آن را صحیح دانسته است. [۱۹۲] خطیب بغدادی در کتاب «نصیحة أهل الحدیث» به شمارهی: ۱۳ آن را آورده است.