فصل
اگر گفته شود: پس در بدعتهای اضافی آیا به آنها به عنوان عبادات توجه میشود تا از آن جهت، فرد بدین وسیله به خداوند متعال تقرب جوید یا نه این طور نیست؟ اگر به عنوان عبادات به آنها توجه میشود، در این صورت بدعت بودن آنها هیچگونه تاثیری نداشته و ذکر آنها بیفایده است، چون از دو حال خارج نیست:
یا به جهت ابتداع در عبادت، اعتبار قائل نشود که در نتیجه این عبادت، مشروع است و بر آن ثواب و پاداش داده میشود و از جهت ابتداع، چشمپوشی میشود.
و یا به جهت ابتداع، اعتبار قائل شود، در این صورت این ابتداع اثری در مترتب بودن ثواب بر عبادت دارد. پس درست نیست که ثواب به طور مطلق از این عبادت نفی شود. و این بر خلاف عموم مذمت و نکوهش است که در آن بیان شد.
اگر احادیث دوم باشد، یعنی به عنوان عبادت به آنها توجه نمیشود، در این صورت بدعت اضافی همراه بدعت حقیقی با تقسیمی که این باب بر آن بنا میشود و ما میخواهیم آن را شرح و توضیح دهیم، یکی میشود، در نتیجه بیفایده است.
جواب: نتیجهی بدعت اضافی این است که به طور کلی به جانبی مخصوص کشیده نمیشود، بلکه دو اصل (یعنی اصل سنت و اصل بدعت) آن را به خود جذب میکنند اما از دو جهت.
وقتی چنین است، چنین به ذهن متبادر میشود که انجام دهندهی آن از آن جهت که مشروع است، ثواب و پاداش به وی داده میشود و از آن جهت که مشروع نیست، مورد سرزنش قرار میگیرد، ولی این نظر جمع و جور نمیشود، چون مجمل است. چیزی که باید دربارهی جهت بدعت در عمل گفته شود، این است که جهت بدعت از دو حال خارج نیست: یا جداگانه است و یا همراه چیزی دیگر. اگر همراه چیز دیگر باشد، از دو حال خارج نیست: یا وصفی برای مشروع و جدا ناپذیر -خواه به وسیلهی قصد یا به وسیلهی وضع شرعی یا وضع عادی- میشود یا وصفی برای مشروع نمیشود. اگر وصفی برای مشروع نشود، یا وضع آن تا زمانی است که وصفی برای مشروع شود و یا این طور نیست.
این چهار قسم باید، توضیح داده شود تا این خواسته تحقق پیدا کند.
راجع به قسم اول- یعنی جدا بودن بدعت از عمل مشروع سخن دربارهی آن با توجه به آنچه گذشت، روشن است. فقط اگر وضع آن از جهت تعبد باشد، بدعتی حقیقی است و اگر چنین نباشد، در این صورت فعلی از جمله افعال عادی است که به این موضوع مورد بحث ما ربطی ندارد. چون عبادت، سالم است و فعل عادی از هر جهتی از بحث ما خارج است.
مثال آن، کسی است که میخواهد برای نماز برخیزد. پس مثلاً سینه صاف میکند، یا آب بینی از دماغ خارج میکند، یا چند قدمی میرود و یا کاری میکند و از این چیزها قصدی ندارد که به نماز برگردد، و آنها را تنها از روی عادت یا چیره شدن این چیزها بر او انجام میدهد. امثال چنین کارهایی ذاتاً و به نسبت نماز اشکالی ندارد، چون از جمله عادات جایز است. فقط در آنها شرط است که به گونهای نباشد که ارتباط اینها به نماز از روی عمل یا قصد، از آنها فهم شود، چون اگر چنین باشد، بدعت است. این مطلب به امید خدا بعداً بیان خواهد شد.
همچنین است هرگاه فرض کنیم که کسی کاری را به قصد تقرب انجام دهد که در اصل مشروع نشده است، آنگاه بعد از آن برای نماز مشروع برخیزد و کار قبلیاش به خاطر نماز نبوده و این احتمال قوی وجود ندارد که از این کار ارتباطش با نماز فهم شود. در این صورت این عمل خللی در نماز ایجاد نمیکند و مذمت و نکوهش در آن تنها به انجام دادن آن عمل به طور جداگانه برمیگردد.
مثال: اگر کسی بخواهد برای عبادتی برخیزد، پس عبادت مشروعی بدون قصد وصل کردن آن به عبادتی که در اصل برایش بلند شده، انجام دهد و نیز این عبادت مشروع را به گونهای انجام نمیدهد که وصل بودن آن به عبادتی که در اصل برایش برخاسته، فهم شود، این دو عبادت بر اصل خود جاری هستند.
همچنین مانند گفتهی انسان موقع ذبح یا آزاد کردن برده که: «اللَّهُمَّ مِنْكَ وَإِلَيْكَ» «خدایا! این قربانی از طرف تو و برای توست». و این فرد بدون قصد التزام این عمل قربانی را انجام میدهد.
و مانند قرائت قرآن در طواف، که قصد طواف و قصد التزام از آن را ندارد.
پس هر عبادتی که در اینجا از عبادت همراهش جدا باشد، اشکالی در آن نیست.
بر این اساس میگوییم: اگر فرض کنیم که دعا به شکل دسته جمعی از طرف ائمهی جماعت در مساجد در بعضی اوقات به خاطر حادثهای از قبیل قحط سالی یا ترس و مانند آن صادر شود، جایز است اما باید شرط مذکور رعایت شود. یعنی نباید به قصد پایبندی و به قصد وصل کردن این دعاها به نماز صورت گیرد، چون این عمل به صورتی انجام نگرفته که مشروعیت ارتباط آن با نماز و سنت بودن آن که در نمازهای جماعت برپا شود و در مساجد اعلام شود، از آن فهم شود، همان طور که رسول خداصدعای طلب باران به شکل دسته جمعی در حال خواندن خطبه انجام داد. و همچنان که آن حضرت در مواقع دیگری غیر از پس از نمازها به شکل دسته جمعی دعا کرد اما به ندرت در برخی حالات به این شکل دعا کرد، همچون سایر مستحباتی که وقت معین و کیفیت مخصوص به آنها اختصاص داده نشده است.
طبری از ابوسعید آزاد شدهی اُسَید [۵۴]روایت کرده که گوید. عمرسهرگاه نماز عشاء میخواند، مردم را از مسجد بیرون میکرد و شبی را همراه کسانی که ذکر خدا را به جای میآوردند، سپری میکرد. پیش آنان میآمد و آنان را میشناخت. پس همراهشان مینشست و میگفت: ای فلانی! برای ما خدا را به فریاد بخوان. ای فلانی! برای ما خدا را به فریاد بخوان. تا اینکه دعا به عمر میرسید میگفتند: عمر انسان تندخو و سنگدلی است، اما در آن لحظه کسی را ندیدم که دل نازکتر و خوش قلبتر از عمرسباشد [۵۵].
از سلم علوی [۵۶]نقل است که گوید: روزی مردی به انسسگفت: ای ابوحمزه! ای کاش برای ما دعاهایی میکردی. گفت: خدایا، در دنیا و آخرت به ما نیکی عطا کن. راوی گوید: انس سه بار این دعا را تکرار کرد. پس آن مرد گفت: ای ابوحمزه! ای کاش دوباره دعا میکردی. انس همان دعا را تکرار کرد و چیزی به آن نیفزود.
وقتی قضیه چنین باشد، هیچ جای سرزنش و انکار نیست تا زمانی که چیزی اضافی وارد آن شود، آن موقع دعا همراه آن چیز اضافی مخالف سنت است. راجع به دعای انسان برای دیگری، از سلف صالح نقل شده که این کار را مکروه دانستهاند نه به خاطر اینکه در اصل مکروه باشد بلکه به خاطر امور اضافی که آن را از اصل خارج میسازد. در اینجا به خاطر روشن شدن دو طرف قضیه در خصوص متوجه ساختن دعا به شکل دسته جمعی به دنبال نمازهای جماعت برای همیشه، روایاتی را میآوریم.
طبری از مُدَرک بن عمران روایت کرده که گوید: مردی برای عمر نامه نوشت که من گناهی مرتکب شدهام، برایم دعا کن. عمر نامهای برایش نوشت که: من پیامبر نیستم، ولی هرگاه نماز برپا شد، برای گناهت از خداوند آمرزش بخواه.
خودداری عمر در اینجا از جهت اصل دعا نیست، بلکه از جهت دیگری است. و گرنه سخنش با سخنان قبلیاش تعارض دارد. گویی عمر از درخواست کنندهی دعا چیز اضافی بر درخواست دعا مشاهده کرده، به همین خاطر گفت: من پیامبر نیستم.
آنچه که بیشتر این مطلب را تأیید میکند، روایتی است که از سعد بن ابیوقاصسنقل شده گوید: وقتی سعد بن ابی وقاص به شام آمد، مردی پیشاش آمد و گفت. برایم آمرزش بخواه. سعد گفت: خدا تو را ببخشد. سپس مرد دیگری پیشش آمد و گفت: برایم آمرزش بخواه. سعد گفت: «خدا تو و آن یکی را نبخشد! مگر من پیامبرم»؟!.
این روایت، واضحتر است در اینکه او از درخواست کنندهی دعا چیز اضافی بر درخواست دعا فهم کرد، و آن این بود که در او چنین اعتقادی هست که وی مثل پیامبر است، یا او وسیلهای برای این اعتقاد است، و این اعتقاد وجود دارد که این کار سنتی است که باید بدان پایبند بود، یا درمیان مردم همچون سنتهای الزام آور با آن برخورد میشود.
مانند آن از زید بن وهب [۵۷]روایت شده که مردی به حذیفهسگفت: برایم طلب مغفرت کن. حذیفه گفت: خدا تو را نبخشد! سپس حذیفه گفت: این مرد پیش زنانش میرود و میگوید: حذیفه برای من طلب مغفرت کرد. آیا راضی هستی که از خدا بخواهم که تو را مثل حذیفه قرار دهد؟
این نشان میدهد که در دل آن مرد چیزی اضافی بر درخواست دعا افتاده که دعا برای او، وسیلهای است تا از اصل خارج شود، چون پس از آن گفت: این مرد پیش زنانش میرود و چنین میگوید. یعنی پس زنانش نیز برای چنین کاری میآیند و این قضیه مشهور میشود تا اینکه به عنوان سنتی با آن برخورد میشود و در حذیفه اعتقادی به وجود میآید که برای خودش ادعایش نمیکند، و این کار، مشروع را از مشروع بودنش خارج میکند و منجر به اعتقادی میشود که بیشتر از چیزی است که بدان نیاز هست.
این مطلب با حدیثی که ابن عُلَیَّه [۵۸]از ابن عون [۵۹]روایتش کرده، روشن میشود. در این حدیث ابن عون گوید: مردی پیش ابراهیم آمد و گفت: ای ابوعمران! از خدا بخواه که شفایم دهد. ابراهیم این خواسته را مکروه دانست و آن را رد کرد و گفت: مردی پیش حذیفه آمد و گفت: از خدا بخواه که مرا ببخشد. حذیفه گفت: خدا تو را نبخشد! آن مرد سینهاش را صاف کرد و نشست. مدتی پس از آن گفت: خدا تو را مثل حذیفه قرار دهد آیا به این راضی هستی؟ حالا یکی از شما پیش مردی میآید گویی شأن او را در نظر گرفته است، گویی.... گویی....، سپس ابراهیم سنت را بیان کرد و به آن تشویق و ترغیب نمود و بدعتی را که مردم ایجادش کردند، بیان کرد و آن را ناپسند دانست.
منصور از ابراهیم روایت کرده که گوید: پیشینیان صالح جمع میشدند و مسائل و امور دینی را به یاد همدیگر میآوردند، هیچگاه به همدیگر نمیگفتند: برای ما طلب آمرزش کن.
ای صاحبان خرد! دقت کنید که عالمان اسلامی چگونه این امور اضافه شده به دعا را ناپسند دانستهاند تا جایی که دعا را در صورتی که چیزی به آن اضافه شود که سلف صالح بر آن نبودهاند، ناپسند دانستهاند.
پس لطفاً قیاس کن که راجع به دعای امروزی ما پس از نمازها بلکه در بسیاری از جاها چه میگفتند. و به برخورد ابراهیم راجع به ترغیب به سنت و ناپسند دانستن بدعتی که مردم ایجادش کردهاند، بنگرید.
این روایتها را طبری در کتاب «تهذیب الآ ثار» آورده است.
روایتی که ابن وهب از حارث بن نبهان [۶۰]از ایوب از ابوقلابه از ابودرداءسآورده که: افرادی از اهل کوفه گفتند: «برادرانت از اهل کوفه به تو سلام میرسانند و به تو میگویند که برایشان دعا کنی و آنان را سفارش کنی. او در جواب گفت: به آنان سلام برسان و به ایشان بگو که قرآن را به گاوهای بزرگ خودشان بدهند، چون این گاوها آنان را به آرامی و نرمی بر میدارد و آنان را از تندی و عجله دور میکنند»، بر این معنا باید حمل شود. در این روایت نیامده که ابودرداء برایشان دعا کرده باشد.
راجع به قسم دوم- یعنی عمل عادی یا هر عمل دیگری همچون وصف برای عمل مشروع است، فقط دلیل شرعی نشان میدهد که عمل مشروع، مشروع نیست. این مطلب را عموم این فرمودهی پیامبرصروشن و تبیین میکند، آنجا که پیامبرصمیفرمایند: «كُلّ عَمَل لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرنَا فَهُوَ رَدٌّ» [۶۱]. «هر عملی که دستور ما بر آن نباشد، آن عمل مردود است».
این عمل موقع متصف بودنش به وصف مذکور، عملی است که دستور پیامبرصبر آن نیست. بنابراین، این عمل مردود است. مانند آن است که در نماز، فرد توانا و سالم، نشسته نمازش را بخواند یا در جای قرائت، تسبیح گوید و در جای تسبیح قرائت کند و مانند آن.
پیامبرصاز نماز خواندن پس از نماز صبح و نماز عصر و نماز خواندن موقع طلوع و غروب آفتاب نهی کرد [۶۲]. بسیاری از عالمان اسلامی در عمومیت دادن نهی مبالغه کرده تا جایی که نماز فرض را در آن اوقات مشمول نهی قرار دادهاند، چون نهی متوجه نماز شده به این خاطر که به این امر متصف است که در زمان مخصوص واقع شده است، همانطور به اتفاق همهی علما زمان در نماز فرض نیز معتبر است و نماز ظهر پیش از زوال آفتاب و نماز مغرب پیش از غروب افتاب خوانده نمیشود.
همچنین پیامبرصاز روزهی عید رمضان و عید قربان نهی کرد. بنا به اتفاق همهی عالمان اسلامی حج واجب در غیر ماههای حج باطل است.
پس هر کسی بخواهد یکی از این عبادات را در غیر اوقات خود انجام دهد، بدعتی حقیقی نه اضافی را انجام دادهاست، چون این کار جهت مشروعی ندارد بلکه جهت ابتداع در آن غالب است. پس بر اساس این فرض، ثواب و پاداشی به همراه ندارد.
اگر فرض کنیم کسی قائل به صحت نماز در اوقات کراهت، یا قائل به صحت روزه در روز عید باشد بر اساس این فرض است که نهی به چیزی برمیگردد که همچون وصف به عبادت نچسبیده است، بلکه آن چیز از عبادت جداست که به امید خدا بعداً بیان خواهد شد.
کاری که برخی از مردم انجام میدهند، مربوط به این قسم است. مانند موضوعی که قرافی از عجم راجع به این اعتقاد که نماز صبح در روز جمعه سه رکعت میباشد، روایت کرده است. چون قرائت سورهی سجده از آنجا که به آن پایبند بوده و بر آن محافظت شده، عامهی مردم معتقد بودند که این سجده یک رکن است. از این رو آن را رکعت سوم به شمار میآوردند. بنابراین از نظر آنان سجده، یک عمل لازم یا جزئی از نماز صبح روز جمعه شده است. پس باید این کار باطل شود.
عبادت مشروع در صورتی که با رأی صرف به اوقات مخصوص اختصاص داده شوند، باید به این ترتیب جاری شوند، از آن جهت که دانستهایم که به طور کلی زمان با اعمال و کارها، درگیر است. پس این چیز اضافی که وصفی برای یک عمل مشروع شده، آن عمل را از اصل شرعیاش خارج میسازد. چون صفت با موصوف از آن جهت که صفتی برای موصوف است، از آن جدا نمیشود. به همین علت نمیگوییم: صفت، غیر موصوف است در صورتی که این صفت، در حقیقت یا به طور اعتباری، ملازم و همراه موصوف است. و اگر فرض کنی که صفت از موصوف برداشته میشود، قطعاً موصوف از آن جهت که موصوف به وسیلهی صفت است، برداشته میشود. مانند برداشتن صفات ناطق و ضاحک از انسان. پس هرگاه صفت زائد بر مشروع با این نسبت باشد، آن وقت مجموع عمل مشروع و صفت زائد بر مشروع، غیر مشروع است. در نتیجه اعتبار اصل مشروع برداشته میشود.
از جمله مثال آن نیز میتوان به قرئت قرآن به شکل دایره با یک صدا باشد، چون این شکل زاید بر مشروعیت قرائت است. همچنین ذکر جهریای که افراد از هر جهت به آن عادت کردهاند، نیز چیزی زائد بر مشروعیت قرائت است.
چه بسا گاهی اعتبار صفت، کوچک است. پس در بطلان مشروعیت شک شود. همان طور که در کتاب «العتبه» از مالک راجع به مسأله تکیه دادن به پاها در نماز تا جاهایی که پاهایش را تکان ندهد، آمده است. در کتاب مذکور آمده که نخستین کسی که این بدعت را به وجود آورده، مرد معروفی است. مالک گوید: این فرد به بدی از وی یاد میشد. به مالک گفته شد: آیا از این کارش عیب گرفته شده است؟ مالک گفت: از این کارش عیب گرفته شده است، و این کار ناپسند است. وی نگفت که نماز، باطل است و این به خاطر ضعف صفت تکیه دادن به پاها در تأثیر گذاشتن در نماز است.
همچنین میبایست در یک موضوع به نسبت متصف بودن یک عمل به صفتی که در آن تأثیر میگذارد یا تأثیر نمیگذارد، خوب دقت و تأمل شود هرگاه وصف بر آن عمل، غالب شود، عمل به فساد نزدیکتر است و هرگاه وصف بر آن عمل غالب نشود، عمل به فساد نزدیکتر نیست. پس در اینجا قضیهی احتیاط برای عبادت در صورتی که آن عمل از متشابهات باشد، پیش میآید.
بدانید وقتی که میگوییم: عمل زائد بر مشروع، وصفی برای مشروع میشود مانند یک وصف برای موصوف، این مطلب به وسیلهی یکی از این سه چیز صورت میگیرد: یا به وسیلهی قصد، یا به وسیلهی عادت و یا به وسیلهی شریعت.
راجع به قصد، باید گفت که ظاهر قضیه این است که عمل زاید بر مشروع، به وسیلهی قصد، وصفی برای مشروع میشود. بلکه قصد، اساس تغییر در اعمال مشروع از طریق کم و زیادی است.
عادت، مانند ذکر با صدای بلند و جمع شدن برای ذکر میان اهل تصوف امروزی، چون میان این ذکر و ذکر مشروع فاصلهی زیادی هست، چون هر دو از نظر عادت، ضد یکدیگرند.
مانند چیزی که ابن وضاح از اعمش از برخی از دوستانش روایت کرده که گوید: عبدالله از کنار مردی گذشت که در مسجد برای دوستانش سخن میگفت، او میگفت: ده مرتبه سبحان الله و ده مرتبه لا إله إلا اللهبگویید. عبدالله گفت: شما از اصحاب محمدصهدایت یافتهتر یا گمراهترید؟ بلکه گمراهترید [۶۳].
در روایتی از وی آمده است: شخصی مردم را جمع میکرد و میگفت: رحمت خدا بر کسی باد که فلان و فلان مرتبه سبحان الله میگوید.
راوی گوید: حاضرین آن مقدار سبحان الله میگفتند. آن شخص میگفت: رحمت خدا بر کسی باد که فلان و فلان مرتبه الحمد لله میگوید.
راوی گوید: پس حاضرین آن مقدار الحمدلله میگفتند. راوی افزود: آنگاه عبدالله بن مسعودساز کنار آنان عبور کرد و خطاب به آنان گفت: شما به چیزی هدایت یافتهاید که پیامبرتان به آن هدایت نیافت! شما به دُم ضلالت تمسک جستهاید [۶۴].
به عبدالله بن مسعود گفته شد که افرادی در کوفه در مسجد با سنگریزه تسبیح میگویند. عبدالله پیش آنان آمد در حالی که هر کدام از آنان تودهای از سنگریزه در جلوش بود. راوی گوید: عبدالله پیوسته سنگریزهها را به طرف آنان پرتاب میکرد تا اینکه آنان را از مسجد بیرون کرد و میگفت: شما بدعت و ظلمی را به وجود آوردید و عملی اضافی را انجام دادید که یاران محمدصآن را انجام ندادهاند.
این چیزها، مشروع را از وصف شرعیاش خارج میکند و وصفی دیگر را به آن میدهد و آن را بدعت میگرداند.
اما شرع، مانند نهی از نماز خواندن در اوقات مکروه یا مانند نمازهای فرض هرگاه پیش از اوقات خودشان خوانده شوند، چون ما قصد نهی از این اعمال را از شریعت فهم کردهایم و در اینجا نمازهایی که خواندنشان در اوقات مکروه نهی شده یا نمازهای واجبی که خواندنشان پیش از اوقاتشان نهی شده، و همچنین روزهی روز عید، از نظر شریعت عبادت محسوب نمیشوند و بدان جزا و پاداش داده نمیشود.
ابن وضاح از طریق روایت ابان بن ابی عیاش [۶۵]روایت کرده که گوید: طلحه بن عبیدالله خزاعی را دیدم. به او گفتم: چند نفر از برادرانت از اهل سنت و جماعت، هیچیک از مسلمانان را بدگویی نمیکنند.
اینان روزی در خانهی این یکی و روزی در خانهی آن یکی جمع میشوند و در روز نوروز و مهرگان جمع میشوند و آن را روزه میگیرند. طلحه گفت: بدعت بزرگی است. به خدا قسم اینان برای نوروز و مهرگان بیشتر از عیدشان تعظیم و بزرگداشت قائل میشوند. سپس انس بن مالکسبیدار شد. پیش وی رفتم و همان سؤالی را که از طلحه پرسیدم، از وی نیز پرسیدم. او همانند گفتهی طلحه، جواب مرا داد. گویی هر دو قرار گذاشتند که این پاسخ را بدهند.
روایت فوق، روزهی آن روزها را تعظیم و بزرگداشتی دانسته که مسیحیان آن را بزرگ داشتهاند. آن قصد اگر عبادت را فاسد کند، مثل آن قصد نیز چنین است.
از یونس بن عبید [۶۶]روایت است که مردی به حسن گفت: ای ابوسعید! نظرت دربارهی این مجلس ما چیست؟ چند نفر از اهل سنت و جماعت که کسی را بدگویی نمیکنند. روزی در خانهی این یکی و روزی دیگر در خانهی آن یکی گرد میآییم و کتاب خدا را میخوانیم و پروردگارمان را به فریاد میخوانیم و بر پیامبرمان درود و سلام میفرستیم و برای خود و عامهی مسلمانان دعا میکنیم. راوی گوید: حسن از این کار به شدت نهی کرد.
روایتهای وارده در این زمینه زیادند. اگر عمل زائد به آن درجه نمیرسید، قضیه سادهتر بود و عمل اضافی و عمل مشروط هر کدام حکم جداگانهی خود را میداشت. همانطور که ابن وضاح از عبدالرحمن بن ابیبکره نقل کرده که گوید: نزد اسود بن سریع نشسته بودم. مجلس وی در گوشهی آخر مسجد جامع بود. وی شروع به خواندن سورهی بنی اسرائیل نمود تا اینکه به این آیه رسید: ﴿وَكَبِّرۡهُ تَكۡبِيرَۢا﴾[الإسراء: ۱۱۱]. افرادی که اطرافش نشسته بودند، صدایشان را بلند کردند. مجالد بن مسعود آمد و بر عصایش تکیه زد. وقتی جماعت وی را دیدند گفتند: خوش آمدی! خوش آمدی! بنشین. گفت: من پیش شما نمینشینم، هر چند مجلس شما، مجلس خوبی است ولی کمی قبل کاری کردید که مسلمانان آن را ناپسند دانستهاند. پس دور باشید از کاری که مسلمانان ناپسندش دانستهاند.
اینکه آن مجلس را مجلس خوبی دانسته به خاطر قرائت قرآن بود. اما بلند کردن صدا، از آن خارج است و به عمل خوب مربوط نمیشود تا جایی که اگر به عمل خوب مربوط شود، مجموع عمل خوب و آن کاری که به آن اضافه شده و بدان چسبیده شده، غیر مشروع میشود.
روایتی که در کتاب «سماع ابن القاسم» آمده، شبیه همین موضوع است. در این روایت راجع به افرادی که همگی جمع میشوند و یک سوره را همچون اهل اسکندریه میخوانند، سؤال شد. ابن قاسم این کار را ناپسند دانست و نپذیرفت که این کار، کار مسلمانان باشد.
همچنین از کار دیگری مانند عمل مذکور از ابن قاسم سؤال شد، وی کراهت آن را از مالک نقل کرد و از آن نهی کرد و آن را بدعت دانست.
در روایت دیگری از مالک گوید: از مالک دربارهی قرائت قرآن در مسجد سؤال شد. وی گفت: «این کار قبلاً نبوده و به تازگی به وجود آمده است». وی افزود: «آخر این امت، هدایت یافتهتر از آغاز این امت نیست، و قرائت قرآن خوب است».
ابن رشد میگوید: منظور مالک این است که پایبندی به قرائت قرآن در مسجد به دنبال نماز به شیوهی مخصوصی است تا اینکه این کار به سنت و روشی تبدیل شود. مانند کاری که در مسجد جامع قرطبه به دنبال نماز صبح انجام میشود. ابن رشد افزود: از این رو مالک آن را بدعت دانست.
اینکه مالک در روایت فوق گفته که: «قرائت قرآن خوب است»، احتمال دارد که گفته شود: منظور مالک این است که جمع شدن مردم برای قرائت قرآن در مسجد، کاری جداگانه است و در خوب بودن قرائت قرآن اشکالی وارد نمیکند. و احتمال دارد که منظور مالک این باشد که: قرائت قرآن به شیوهی دیگری غیر از این شیوه خوب است. این احتمال، روشن است، چون وی در جای دیگری میگوید: «خوشم نمیآید که قران خوانده شود جز در نماز و مساجد، نه در بازارها و راهها». پس منظورش این است که قران نباید خوانده شود جز به شیوهای که پیشینیان صالح آن را میخواندند. این امر نشان میدهد که قرائت به شکل دایره از نظر وی مکروه و ناپسند است و اصلاً بدین شکل قرآن خوانده نمیشود. و با عبارت: «و قرائت قرآن، خوب است» از توهم و گمان کسی که گمان میکند که وی قرائت قرآن را به طور مطلق مکروه و ناپسند میداند پرهیز کرد. پس در کلام مالک دلیلی برای جدا بودن اجتماع مردم از قرائت قرآن وجود ندارد.
راجع به قسم سوم- که آن هم بدین صورت است که وصف، در معرض این است که به عبادت چسبیده شود تا جایی که دربارهی آن این اعتقاد وجود داشته باشد که این وصف از اوصاف عبادت یا جزئی از عبادت است- باید گفت که: این قسم از جهت نهی از چیزهایی که منجر به حرام و گناه میشود، بدان نگاه میشود.
اموری که وسیلهای برای کار ممنوع و حرام است، هرچند به طور کلی مورد اتفاق عالمان اسلامی است ولی در صورت تفصیل و بیان جزئیات آن میان دانشمندان، اختلاف نظر وجود دارد، چون هر چیزی که وسیلهای برای کار ممنوع است، آن چیز ممنوع نیست، به دلیل اختلاف نظری که در اصل بیوع آجال و امثال آن میان علما وجود دارد. البته ابوبکر طرطوشی اتفاق در این قسم نقل میکند. او این اتفاق را از طریق استقراء از مسایلی که برای عالمان اسلامی پیش آمده و آنان، این مسائل را به خاطر بستن راههای منجر به حرام منعش کردهاند، نقل کرده است. و هرگاه اختلاف علما در برخی از جزئیات این مطلب ثابت شد، کسی که در برخی از موضوع مورد بحث ما قائل به آن باشد، مورد سرزنش قرار نمیگیرد. اینک ابتدا مثالهایی را برای آن میآوریم و سپس به توفیق خدا راجع به حکمش سخن میگوییم.
در حدیث آمده که رسول خداصنهی کرده که یک روز یا دو روز پیش از رمضان روزه گرفته شود [۶۷]. دلیل این کار از نظر دانشمندان اسلامی ترس از این است که این یک روز یا دو روز از جملهی رمضان شمرده شود.
روایتی از عثمان بن عفانسثابت شده که: او در سفر، نمازهای چهار رکعتی را قصر نمیکرد. به او گفته شد مگر تو با پیامبرصقصر نکردی؟ او میگفت: چرا. ولی من پیشوای مردم هستم و عربهای بادیه نشین به من نگاه میکنند که دو رکعت نماز میخوانم، آنگاه میگویند: نماز همین دو رکعت فرض شده است؟ پس قصر نماز در سفر، سنت یا واجب است و با این وجود، عثمان آن را ترک کرد از ترس اینکه وسیلهای برای کاری غیر مشروع در دین شود.
داستان عمر بن خطابسکه آثار احتلام از لباسش را تا موقع روشن شدن آفتاب، میشست و به کسی که علت آن را از عمر جویا شد و به او پیشنهاد کرد که به جای لباسش که میشوید از لباسهای آنها استفاده کند، میگفت: «اگر آن کار را میکردم، به سنت و روشی تبدیل میشد، بلکه آثاری را که میبینم، میشویم و آنچه را که نمیبینم، رویش آب میپاشم» [۶۸].
حذیفه بن اسید گوید: در حضور ابوبکر و عمرببودهام. آن دو قربانی نمیکردند از ترس اینکه مبادا چنین به نظر برسد که قربانی، واجب است [۶۹].
مانند آن از ابومسعودسروایت است که گوید: من قربانی ام را رها نمیکنم -درحالیکه من از همهی شما تواناترم که این کار را بکنم- از ترس اینکه همسایگان گمان کنند که قربانی، واجب است [۷۰]. روایتهای زیادی از این قبیل از سلف صالح نقل شده است.
مالک روزهی شش روز از ماه شوال به دنبال رمضان را مکروه دانست و ابوحنیفه با او هم نظر است و میگوید: روزهی شش روز از ماه شوال به دنبال رمضان را مستحب نمیدانم با وجودی که حدیث صحیح در این باره آمده است [۷۱]. مالک از کسان دیگری که قابل اقتدا هستند، نقل کرده که آنان، شش روز از ماه شوال به دنبال رمضان را روزه نمیگرفتند و میترسیدند که در این مورد، بدعت به وجود آید.
از دیگر مثالهای این قسم، روایتهایی است که دربارهی پیروی کردن از جای پای بزرگان، نقل شده است.
خلاصه، هر عملی که اصلش از نظر شرعی، ثابت است ولی در آشکارا انجام دادن آن یا مداومت بر آن، این ترس باشد که اعتقاد سنت بودن آن وجود داشته باشد، ترک این عمل به طور کلی از باب سد ذرائع مطلوب است.
به همین خاطر مالک دعای توجه یعنی «و جّهت وجهي للذي...» پس از تکبیرة الاحرام و پیش از قرائت قران را مکروه دانست. همچنین شستن دستان پیش از غذا خوردن را مکروه دانست و کسی را که لباسش را در مجلس در پیش روی خود قرار میدهد، سرزنش کرد.
به بحث خودمان برگردیم:
پس بدانید هرگاه مجتهدی معتقد به عدم سد ذرائع در غیر محل نص از مواردی که مربوط به این باب است باشد، بدون شک عملی که واقع شده از نظر وی مشروع میباشد و انجام دهندهی عمل، اجر و پاداش آن عمل را دارد. و مجتهدی که معتقد به سد ذرائع باشد- و این رأی بسیاری از پیشینیان صالح از صحابه و تابعین و غیر آنان، میباشد- بدون شک، آن عمل ممنوع و حرام است. منبع آن ظاهراً مقتضی این است که انجامدهندهی ان مورد سرزنش و ملامت قرار میگیرد. مگر اینکه کسی معتقد باشد که نهی در آن به امر دیگری که به آن مربوط است، بر میگردد. در این صورت این مطلب جای تأمل است. چه بسا دربارهی آن این تصور وجود داشته باشد که اصل عمل و امر دیگری که به آن مربوط است، قابل انفکاک است به گونهای که درست باشد یک عمل از جهت ذات عمل به آن امر شود و از جهت عواقباش، از آن نهی شود.
در این باره دو طریقه داریم:
اوّل- تمسک جستن به ذات نهی در اصل موضوع، مانند این آیات:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقُولُواْ رَٰعِنَا﴾[البقرة: ۱۰۴].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! (هنگامی که از پیغمبر تقاضای مراعات و توجّه بیشتر خود، برای حفظ و دریافت آیات قرآن میکنید) مگوئید: «رَاعِنَا»: (رعایتمان کن و ما را بپای!».
و باز میفرماید:
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ﴾[الأنعام: ۱۰۸].
«(ای مؤمنان!) به معبودها و بتهائی که مشرکان بجز خدا میپرستند دشنام ندهید تا آنان (مبادا خشمگین شوند و) تجاوزکارانه و جاهلانه خدای را دشنام دهند. همانگونه (که معبودها و بتها را در نظر اینان آراستهایم)».
و در حدیث آمده که پیامبرصنهی کرد که دو چیز جدا از هم را جمع کرد و دو چیزی که با هم جمع شدهاند را از هم جدا کرد [۷۲]. و از معاملهی سَلَم نهی کرد [۷۳]. عالمان اسلامی علت آن را ربایی که در ضمن سلم است و به آن منجر شود، دانستهاند. همچنین آن حضرت از خلوت با زنان نامحرم [۷۴]و از سفر زن همراه فرد نامحرم نهی کرد [۷۵]و به زنان دستور داد که در مقابل دیدگان مردان حجاب را رعایت کنند و به مردان امر کرد که چشمان خود را پایین اندازند. و امثال آن که امر و نهی وارده در آن، به خاطر وسیلهای برای کار حرام و ممنوع است نه به خاطر علت دیگری. اصل نهی آن است که متوجه عمل منهی عنه شود هر چند علت خاصی داشته باشد و متوجه کردن نهی به امر دیگری که مجاور عمل منهنی عنه است، خلاف اصل میباشد. بنابراین نهی از اصل برگردانده نمیشود مگر به خاطر دلیلی. بنابراین، هر عبادتی که از آن نهی شده، آن عبادت در واقع عبادت نیست، چون اگر عبادت بود، از آن نهی نمیشد. پس کسی که آن عمل را انجام میدهد، عمل غیر مشروعی را انجام دادهاست. حالا اگر با وجود این نهی معتقد باشد که عبادتی را انجام داده، کار بدعتی را انجام دادهاست.
نباید گفت که: ذات تعلیل، نشان میدهد که نهی مربوط به امر مجاور با عمل منهی عنه میشود و کاری که از آن نهی شده، غیر از کاری است که به آن امر میشود و جدایی آن دو قابل تصور است، زیرا ما میگوییم: بیان شد که امر مجاورِ عمل هرگاه همچون وصف لازم آن شود، نهی متوجه مجموع عمل و وصف میشود و متوجه خود وصف به تنهایی نمیشود. این مطلب در قسم دوم، روشن گردید.
دوّم- برخی از مسائل ذرائع نشان میدهد که چیزی که وسیلهای برای عمل ممنوع است، حکمش همچون عمل ممنوع است.
نمونهی آن، روایتی است که در «الصحيح» ثابت شده که آن حضرت فرمودند:
«إن من أكبر الكبائر أن يسب الرجل والديه».
«بزرگترین گناه کبیره این است که کسی پدر و مادرش را دشنام دهد». گفتند: ای رسول خدا، آیا انسان پدر و مادرش را دشنام میدهد؟ فرمود:
«نَعَمْ يَسُبُّ أَبَا الرَّجُلِ فَيَسُبُّ أَبَاهُ وَيَسُبُّ أُمَّهُ فَيَسُبُّ أُمَّهُ» [۷۶].
«آری، او پدر کس دیگری را دشنام میدهد و او نیز پدرش را دشنام میدهد. و او مادر کس دیگری را دشنام میدهد و او نیز مادرش را دشنام میدهد». پس پیامبرصدر این روایت، دشنام والدین دیگری توسط یک فرد به منزلهی دشنام والدین خود آن فرد قلمداد کرده تا جایی که با فرمودهی: «أن يسب الرجل والديه». «که فرد والدین خود را دشنام دهد»، از آن تعبیر کرده، و نفرمود که بزرگترین گناه کبیره آن است که فرد والدین کسی را دشنام دهد که والدین او را دشنام میدهد یا عباراتی از این قبیل. و این نهایت مطلب مورد بحث ما را بیان میکند.
مثال دیگری برای این موضوع، حدیث عایشهلهمرا مادر زید بن ارقمساست که در این حدیث، عایشه گفت: به زید بن ارقم خبر بده که اگر توبه نکند، جهادش همراه رسول خداصرا باطل کرده است [۷۷]. این تهدید راجع به کسی است که عمل حرامی را انجام داده و انجام دادن آن، گناه کبیره است. تا جایی که در این باره به این آیه استناد نمود ﴿فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ﴾[البقرة: ۲۷۵].
«پس هر که اندرز پروردگارش به او رسید و (از رباخواری) دست کشید، آنچه پیشتر بوده (و سود و نزولی که قبلاً دریافت نموده است) از آنِ او است و سروکارش با خدا است«.این آیه دربارهی عین عمل ربا نازل شده است. پس عایشه انجام دادن کاری که منجر به ربا میشود به منزلهی خود عمل ربا دانسته در حالی که یقین داریم که زید بن ارقم و مادرش قصد ربا نداشتند، همانگونه که هیچ عاقلی قصد دشنام والدیناش را ندارد.
وقتی این مطلب در برخی مسائل ثابت شد، در تمامی مسائل ذرائع ثابت میشود. پس هر عبادت یا عمل مباحی که این تصور دربارهشان باشد که وسیلهای برای عمل ناجایزی هستند، آن عبادت یا عمل مباح، در واقع عبادت و مباح نیستند.
اما در این قسم، نهی از وسیله به تناسب چیزی است که وسیلهی آن میشود در صورتی که بدعت، جزو گناهان کبیره باشد، وسیلهی بدعت نیز این حکم را دارد و اگر جزو گناهان صغیره یا جزو اعمال مکروه باشد، وسیلهی بدعت نیز همین حکم را دارد. سخن در این موضوع گستردهتر است ولی تنها اشارهای به آن کافی است.
[۵۴] به شرح حالش اطلاع حاصل نکردم. [۵۵] ابن سعد در «الطبقات الکبری»، ۳/۲۹۴ روایتش کرده و بلاذری در «انساب الأشراف» از وی نقلش کرده است. [۵۶] او سلم علوی بصری است که از انس، حدیث شنیده و حماد بن یزید و مهدی بن میمون از وی حدیث روایت کردهاند. [۵۷] او زید بن وهب جهنی، ابوسلیمان کوفی، انسانی ثقه و بزرگوار از کبار تابعین بود. وی پس از سال ۸۰ ﻫ.ق درگذشت. [۵۸] شرح حالش قبلاً آورده شد. [۵۹] شرح حالش قبلاً آورده شد. [۶۰] او حارث بن نبهان جرمی، ابومحمد بصری است. وی ضعیف و متروک است و از اتباع تابعین میباشد. نامبرده پس از سال ۱۶۰ ﻫ.ق درگذشت. [۶۱] تخریج آن از پیش گذشت. [۶۲] نگا: «صحیح البخاری»، شمارههای: ۵۵۶ و ۱۱۳۹، و «صحیح مسلم» شمارهی: ۸۲۵. [۶۳] ابن وضاح در کتاب «البدع»، ص ۱۸ آن را روایت کرده است. [۶۴] ابن وضاح در کتاب «البدع»، ص ۱۹ آن را روایت کرده است. [۶۵] او ابان بن ابی عیاش- فیروز و بنا به گفتهای دینار- بصری، ابواسماعیل عبدی، آزاد شدهی عبدالقیس، از صغار تابعین است. وی به سال ۱۴۰ ﻫ.ق وفات یافت. [۶۶] شرح حالش از پیش گذشت. [۶۷] این مطلب در این حدیث پیامبرصاست: «لاَ يَتَقَدَّمَنَّ أَحَدُكُمْ رَمَضَانَ بِصَوْمِ يَوْمٍ وَلاَ يَوْمَيْنِ». «هیچ یک از شما یک روز یا دو روز پیش از ماه رمضان، روزه نگیرد». بخاری به شمارهی: ۱۸۱۵ و مسلم به شمارهی: ۱۰۸۲ آن را روایت کردهاند. [۶۸] مالک در «الـموطأ» ۱/۵۰ از طریق روایت یحیی لیثی، و عبدالرزاق در «الـمصنف» ۱/۳۶۹، ۳۷۰ و ۳۷۱ آن را روایت کردهاند. [۶۹] اسناد آن صحیح است. بیهقی در «السنن الكبری»، ۹/۲۶۵ طحاوی در «شرح معاني الآثار»، ۴/۱۷۴ آن را روایت کردهاند. و نگا: «الإرواء»، ۴/۳۵۴ و «تلخيص الحبير»، ۴/۱۴۵. [۷۰] اسناد آن صحیح است. بیهقی در «السنن الكبری»، ۹/۲۶۵ روایتش کرده است. و نگا: «الإرواء»، ۴/۳۵۴ و «تلخيص الحبير»، ۴/۱۴۵. [۷۱] اشاره به این فرمودهی پیامبرصاست: «مَنْ صَامَ رَمَضَانَ ثُمَّ أَتْبَعَهُ سِتًّا مِنْ شَوَّالٍ كَانَ كَصِيَامِ الدَّهْرِ». «هر کس ماه رمضان را روزه بگیرد و سپس شش روز از ماه شوال را به دنبال آن روزه بگیرد مانند آن است که تمام عمر را روزه گرفته باشد»، مسلم به شمارهی ۱۱۶۴ آن را روایت کرده است. [۷۲] بخاری به شمارهی: ۶۵۵۵ روایتش کرده است. [۷۳] رسول خداصمیفرماید: «لا يحل سلف وبيع...». ابوداود به شمارهی: ۳۵۰۴ و ترمذی به شمارهی: ۱۲۳۴ روایتش کردهاند. آلبانی گوید: این حدیث، «حسن صحیح است». [۷۴] احمد در «الـمسند»، ۱/۲۶ و دیگران در حدیثی طولانی از عمر بن خطابسروایت کرده که پیامبرصفرمودند: «ألاَ لاَ يَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامْرَأَةٍ لا تَحِلُّ لَهُ». «هان آگاه باشید هیچ مردی حق ندارد با زنی که برایش حلال نیست، خلوت کند». آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۷۵] بخاری به شمارهی: ۱۰۳۶ و دیگران از طریق روایت عبدالله بن عمربروایت کرده که پیامبرصفرمودند: «لاَ تُسَافِرِ الْمَرْأَةُ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ مَعَ ذِى مَحْرَمٍ». «زن نباید سه روز بجز محرم همراه کس دیگری مسافرت کند». [۷۶] متفق علیه: بخاری به شماره ی۵۶۲۸ و مسلم به شمارهی: ۹۰ آن را روایت کردهاند. [۷۷] عبدالرزاق در «الـمصنف»، ۸/۱۸۴ و ۱۸۵ دارقطنی در «السنن»، ۳/۵۲ و بیهقی در «السنن الكبری»، ۵/۳۳۰ آن را روایت کرده است.