فصل نوع اول
خدایﻷقرآن را به زبان عربی فصیح نازل کرده است به این معنا که الفاظ و معانی و اسلوبهای قرآن بر اساس زبان عربی است. خداوند میفرماید:
﴿إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٣﴾[الزخرف: ۳].
«ما قرآن را به زبان عربی فراهم آوردهایم تا شما (بتوانید پی به اعجاز آن ببرید و معانی و مفاهیم آن را) درک کنید».
در جای دیگری میفرماید: ﴿ قُرۡءَانًا عَرَبِيًّا غَيۡرَ ذِي عِوَجٖ﴾[الزمر: ۲۸].
«قرآن فصیحی که به زبان عربی (نازل شده) است و خالی از هر گونه کژی (ظاهری) و نادرستی (معنوی) است»،شاید که ایشان پرهیزگاری پیشه کنند (و در پرتو فهم قرآن، خویشتن را از خواری دنیا و عذاب سخت آخرت برهانند و به دور دارند).
نیز میفرماید: ﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ ١٩٥﴾[الشعراء: ۱۹۳-۱۹۵].
«جبرئیل آن را فرو آورده است. * بر قلب تو، تا از زمره بیمدهندگان باشی. * با زبان عربی روشن و آشکاری است».
کسی که قرآن به او نازل شده از همه فصیحتر حرف ضاد را تلفظ کرده و آن کس محمد بن عبداللهصاست. کسانی که پیامبرصدرمیانشان مبعوث شد نیز در زبان عربی فصاحت و بلاغت خاصی داشتند. پس خطاب قرآنی براساس عرف زبانشان بوده است. پس هیچ یک از الفاظ و معانی قرآن نیست که بر عرف زبانشان نازل نشده باشد و هیچ زبان غیر عربی در آن دخیل نشده باشد و خداوند از قرآن نفی کرده که چیزی از زبان غیر عربی در آن داخل شده باشد، میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّهُمۡ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُۥ بَشَرٞۗ لِّسَانُ ٱلَّذِي يُلۡحِدُونَ إِلَيۡهِ أَعۡجَمِيّٞ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ ١٠٣﴾[النحل: ۱۰۳].
«ما میدانیم که (کفّار مکه تهمت میزنند و) ایشان میگویند: (این آیات قرآنی را خدا به محمّد نمیآموزد و بلکه) آن را انسانی (به نام جبر رومی) بدو میآموزد. زبان کسی که (آموزش قرآن را) به او نسبت میدهند، گنگ و غیر عربی است و این (قرآن) به زبان عربی گویا و روشنی است (که حتی شما عربها هم در فصاحت و جزالت آن حیران و از ساختن و ارائه کردن یک سورهاش ناتوان و درماندهاید)».
در جای دیگری میفرماید:
﴿وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَانًا أَعۡجَمِيّٗا لَّقَالُواْ لَوۡلَا فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥٓۖ ءَا۬عۡجَمِيّٞ وَعَرَبِيّٞ﴾[فصلت: ۴۴].
«چنان که قرآن را به زبانی جز زبان عربی فرو میفرستادیم، حتماً میگفتند: اگر آیات آن (به عربی) توضیح و تبیین میگردید (چه میشد؟ در این صورت ما آن را روشن و گویا فهم میکردیم. و میگفتند:) آیا (کتاب) غیر عربی و (پیغمبر) عربی؟».
هرچند پیامبرصبرای همهی مردم مبعوث شده خداوند تمامی امتها و همهی زبانها را در این زمینه تابع زبان عربی گردانیده است. وقتی چنین است، پس کتاب خدا فقط از طریقی که خدا بر او نازلش کرده فهم میشود و آن طریق هم اعتبار الفاظ و معانی و اسلوبهای زبان عربی است.
الفاظ زبان عربی که روشن است. راجع به معانی و اسلوبهای زبان عربی باید گفت که از جمله چیزهایی که از معانی زبان عربی دانسته میشود، گستردگی زبان عربی است و با چیزی از آن مورد خطاب قرار میگیری که عامِ ظاهر است و عام ظاهر از آن اراده میشود و ابتدای آن از پایانش بینیاز است و گاهی با عامِ ظاهر مورد خطاب قرار میگیری که از آن عام اراده میشود و خاص در آن داخل میشود. و گاهی با عامِ ظاهر مورد خطاب قرار میگیری که از آن خاص اراده میشود و گاهی با ظاهر مورد خطاب قرار میگیری که در سیاقاش دانسته میشود که مراد آن غیر ظاهرش است. علم به همهی اینها در اول کلام یا وسط و یا آخر کلام وجود دارد.
تو جملهای عربی را شروع میکنی که اول لفظ با آخر لفظ معلوم است یا آخر لفظ با اول لفظ مشخص میباشد. کلامی را بر زبان میآوری که آن را با معنا بدون لفظ به طرف میفهمانی همان طور که با اشاره مطلبی را به دیگری میفهمانی. این مطلب از نظر زبان عربی از فصیحترین کلام زبان عربی است و تو میتوانی یک چیز را با نامهای زیادی نامگذاری کنی و یک لفظ را برای معانی زیادی وضع کنی. همهی اینها از نظر زبان عربی شناخته شده است ولی در غیر زبان عربی چنین چیزی یافت نمیشود و دیگر تصرفاتی که کسی که در کلام عربها رنج و زحمت کشیده و نسبت به آن معرفت و آگاهی دارد و در علم و دانش آن ریشه دارد، آن را میداند.
مثال آن: خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٞ ٦٢﴾[الزمر: ۶۲].
«خدا آفریدگار همه چیز است و همه چیز را میپاید و مراقبت مینماید».
در جای دیگری میفرماید:
﴿وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا﴾[هود: ۶].
این آیات از جمله آیات عام ظاهری است که تخصیص نخورده است، چون هر چیزی اعم از آسمان و زمین و جاندار و درخت و مانند آنها خداوند آفرینندهاش است و هر جنبندهای ﴿عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا وَيَعۡلَمُ مُسۡتَقَرَّهَا وَمُسۡتَوۡدَعَهَا﴾[هود: ۶].
«هیچ جنبندهای در زمین نیست مگر این که روزی آن، بر عهده خدا است (و خدا روزی مناسب هر یک را در بحر و برّ میرساند) و محلّ زیست (دوران حیات) و محلّ دفن (پس از ممات) او را میداند».
خداوند میفرماید:
﴿مَا كَانَ لِأَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ وَمَنۡ حَوۡلَهُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ أَن يَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ ٱللَّهِ وَلَا يَرۡغَبُواْ بِأَنفُسِهِمۡ عَن نَّفۡسِهِ﴾[التوبة: ۱۲۰].
«درست نیست که اهل مدینه و بادیهنشینان دوروبر آنان، از پیغمبر خدا جا بمانند (و در رکاب او به جهاد نروند، و در راه همان چیزی جان نبازند که او در راه آن جان میبازد) و جان خود را از جان پیغمبر دوستتر داشته باشند».
پس عبارت: ﴿مَا كَانَ لِأَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ وَمَنۡ حَوۡلَهُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ أَن يَتَخَلَّفُواْ﴾[التوبة: ۱۲۰].
تنها منظور کسانی است که توانایی جهاد را دارند و کسانی را که توانایی جهاد را ندارند شامل نمیشود. پس معنای این عبارت خاص میباشد.
و عبارت: ﴿وَلَا يَرۡغَبُواْ بِأَنفُسِهِمۡ عَن نَّفۡسِهِ﴾[التوبة: ۱۲۰].
عام است و هم کسانی را که توانایی جهاد را دارند و هم کسانی را که توانایی جهاد را ندارند، شامل میشود. پس معنای این عبارت عام میباشد.
آیهی: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَيَآ أَهۡلَ قَرۡيَةٍ ٱسۡتَطۡعَمَآ أَهۡلَهَا فَأَبَوۡاْ أَن يُضَيِّفُوهُمَا﴾[الکهف: ۷۷].
باز به راه خود ادامه دادند تا به روستائی رسیدند. از اهالی آنجا غذا خواستند، ولی آنان از مهمان کردن آن دو خودداری نمودند.
عام است که خاص از آن اراده شده است چون آن دو از تمام مردم آن روستا غذا نخواستند.
آیهی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْ﴾[الحجرات: ۱۳].
«ای مردمان! ما شما را از مرد و زنی (به نام آدم و حواء) آفریدهایم، و شما را تیره تیره و قبیله قبیله نمودهایم تا همدیگر را بشناسید (و هر کسی با تفاوت و ویژگی خاص درونی و بیرونی از دیگری مشخص شود، و در پیکره جامعه انسانی نقشی جداگانه داشته باشد)».
عام است که احدی از آن خارج نشده است.
به دنبال آن میفرماید: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ﴾[الحجرات: ۱۳].
«بیگمان گرامیترین شما در نزد خدا متقیترین شما است».
این آیه خاص میباشد، چون تقوا تنها بر افرادی بالغ است که آن را درک کردهاند.
خداوند میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ﴾[آلعمران: ۱۷۳].
«آن کسانی که مردمان بدیشان گفتند: مردمان (قریش برای تاختن بر شما دست به دست هم دادهاند و) بر ضدّ شما گرد یکدیگر فراهم آمدهاند».
در این آیه منظور از ناس دوم خاص است نه عام، چون کسانی که برایشان تصمیم گرفته شده، نیز مردماند در حالی که از آنان خارج شدهاند، ولی لفظ ناس بر سه نفر و بر تمام مردم و ما بین آنها اطلاق میشود. پس درست است که گفته شود: چند نفر برای تو تصمیم گرفتهاند. و در ناس اولی گویندگان چهار نفر بودهاند.
در آیهی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٞ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُ﴾[الحج: ۷۳].
«ای مردم! مثلی زده شده است (با دقّت) بدان گوش فرا دهید».
منظور از واژهی الناس در اینجا کسانی است که در مقابل خدا معبودی برای خود اتخاذ کردهاند و کودکان و دیوانگان و مؤمنان را شامل نمیشود.
خداوند در جای دیگری میفرماید: ﴿وَسَۡٔلۡهُمۡ عَنِ ٱلۡقَرۡيَةِ ٱلَّتِي كَانَتۡ حَاضِرَةَ ٱلۡبَحۡرِ إِذۡ يَعۡدُونَ فِي ٱلسَّبۡتِ﴾[الأعراف: ۱۶۳]. «از آنان درباره (سرگذشت اهالی) شهر (ایله) که در ساحل دریا بود بپرس».
ظاهر سؤال از خود روستاست ولی سیاق آیهی: ﴿إِذۡ يَعۡدُونَ فِي ٱلسَّبۡتِ﴾.
نشان میدهد که منظور از آن اهل روستاست، چون روستا دشمنی و فسق و فجور نمیکند.
همچنین است آیهی: ﴿وَكَمۡ قَصَمۡنَا مِن قَرۡيَةٖ كَانَتۡ ظَالِمَةٗ﴾[الأنبیاء: ۱۱]. چون وقتی خداوند فرموده: ﴿كَانَتۡ ظَالِمَةٗ﴾[الأنبیاء: ۱۱]. نشان میدهد که منظور اهل روستاست.
در جایی دیگر میفرماید: ﴿ وَسَۡٔلِ ٱلۡقَرۡيَةَ ٱلَّتِي كُنَّا فِيهَا﴾[یوسف: ۸۲].
«و از (اهالی) شهری که ما در آن بودهایم (که مصر است) و از کاروانی که با آن (به کنعان) برگشتهایم بپرس (تا بیگناهی ما برای تو ثابت شود)».
این آیه بیان میدارد که منظور اهل روستاست و آگاهان و عالمان به زبان عربی در این باره اختلاف نظری ندارند، چون روستا از صدق آنان خبر نمیدهد.
همهی اینها معنای بیان و تقریر شافعی/در این تصرفات برای قوم عرب است که به طور کلی بیان میکند که قرآن جز با فهم زبان عربی فهم نمیشود. امام شافعی نوع بسیار پیچیدهای از طریقهی عربها را آورده، چون انواع تصرفات زبان عربی را اهل خود یعنی دانشمندان نحو و صرف و معانی و بیان و اشتقاق و شارحان مفردات لغت عربی و ناقلان از عرب بنا به مقتضیات احوال و شرایط مختلف مورد شرح و بسط قرار دادهاند. پس همهی اینها قرآن با آنها نازل شده، به همین خاطر واژهی عربی بر قرآن اطلاق شده است.
وقتی این مطلب ثابت شد، در این صورت بر کسی که در شریعت اهل نظر و تحقیق است و راجع به آن بحث میکند دو چیز لازم است:
اول- راجع به چیزی از امور شریعت سخن نگوید مگر اینکه عرب باشد یا اگر عرب نیست آن قدر به زبان عربی مسلط و آگاه باشد که همچون یک عرب باشد و به پای عربها و پیشوایان متقدم و صاحب نظران در زبان عربی همچون خلیل و سیبویه و کسائی و فراء و امثال آنان برسد. البته منظور این نیست که همچون آنان حافظ و جامع تمام معلومات و آگاهیها و خبرگیهای زبان عربی باشد، بلکه منظور تنها این است که فهم وی به طور کلی فهم یک عرب باشد. به همین دلیل متقدمین از میان دانشمندان زبان و ادبیات عرب از متأخرین برتری یافتهاند، چون به خاطر همین مطلب امام و پیشوا شدهاند. اگر کسی به این درجه نرسیده باید در فهم معانی قرآن مقلد باشد و نباید به فهم معانی قرآن گمان نیکی داشته باشد بدون اینکه در این باره از اهل علم بپرسد.
شافعی/وقتی مطلب قبلی را بیان کرد، گفت: هر کس این مطلب را از زبان عربی نداند حال آنکه قرآن با زبان عربی نازل شده و سنت با زبان عربی از پیامبرصصادر شده است و به زور بگوید زبان عربی را میداند، قطعاً نسبت به برخی از مطالب زبان عربی جاهل است و هر کس به زور ادعای علم به زبان عربی بکند در حالی که برخی از آن را نمیداند و معرفت و شناخت وی در تمام بخشهای زبان عربی ثابت نشده است در صورتی که اظهار نطری در این باره بکند و سخناش مطابق صواب و حق باشد، چون بدون علم و شناخت اظهارنظر کرده، مورد ستایش قرار نمیگیرد و در خطایش معذور نیست، چون در چیزی سخن گفته که احاطهی علمی به فرق میان درست و خطای آن را ندارد.
آنچه شافعی گفته درست است، چون اظهار نظر در قرآن و سنت بدون علم تکلف است و از تکلف نهی شدهایم و نیز اظهار نظر در قرآن و سنت مشمول این حدیث قرار میگیرد که پیامبرصفرموده است: «حَتَّى إِذَا لَمْ يَبقْ عَالِمًا اتَّخَذَ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالاً فَسُئِلُوا فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا» [۲۸۴]. «تا جایی که هیچ عالمی نمیماند. مردم سران و بزرگانی جاهل را برمیگزینند، آنان مورد سؤال قرار میگیرند، پس بدون علم فتوا میدهند در نتیجه هم خود گمراه میشوند و هم دیگران را گمراه میکنند». چون آنان وقتی زبان عربی را نمیدانند تا راجع به قرآن و سنت به آن مراجعه کنند به فهم اعجمیاش و عقل صرفش بدون تمسک جستن به دللیل مراجعه میکند در نتیجه از راه راست منحرف شده است.
ابن وهب از حسن روایت کرده که به او گفته شد: نظرت چیست؟ دربارهی کسی که زبان عربی را یاد میگیرد تا زبان خود را راست کند و منطق خویش را به وسیلهی زبان عربی اصلاح کند؟ گفت: نظرم این است که زبان عربی را یاد بگیرد، چون کسی آیهای را میخواند و مفهوم و معنای آن را نمیداند در نتیجه هلاک میشود.
از حسن نقل است که گوید: عجمی بودن مردم را هلاک کرده است، آنان قرآن را بدون معنای واقعیاش تأویل میکنند.
دوم- هرگاه یک لفظ یا یک معنی در قرآن و سنت بر او مبهم و مشتبه گردید نباید دربارهی آن چیزی بگوید و اظهار نظر کند بدون اینکه از کسانی که علم و آگاهی به زبان عربی دارند کمک و یاری جوید، چون ممکن است کسی در زبان عربی، امام و صاحب نظر باشد ولی در برخی اوقات، معنای مطلبی بر او پوشیده میماند. در این هنگام باید احتیاط کند، چون گاهی برخی از معانی خاص را یک شخص عرب محض میداند. پس باید احتیاط کند تا اینکه دربارهی آن بپرسد. این کار از صحابه که عرب هم بودهاند نقل شده است، پس نسبت به غیر صحابه چگونه باید باشد؟
از ابن عباسبنقل شده که گوید: معنای عبارت:
﴿فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[یوسف: ۱۰۱]. نمیدانستم تا اینکه دو نفر عرب بادیه نشین پیش من آمدند و راجع به چاهی خصومت و نزاع داشتند. یکیشان گفت: «أنا فطرتها» یعنی من شروع به کندن آن چاه نمودم.
از عمرسروایت شده که او روی منبر دربارهی معنای آیهی: ﴿أَوۡ يَأۡخُذَهُمۡ عَلَىٰ تَخَوُّفٖ﴾[النحل: ۴۷]. پرسید. مردی از طایفهی هذیل به او گفت که تخوف از نظر آنان به معنای کاهش یافتن است.
نمونههای آن زیادند.
شافعی میگوید: زبان عرب از همهی زبانها معانی گستردهتر و الفاظ بیشتری دارد.
وی افزود: کسی را سراغ نداریم که به همهی علوم و ادبیات زبان عربی احاطهی کامل داشته باشد جز پیامبر، ولی چیزی از زبان عربی به طور یکنواخت از دست نمیرود به گونهای که کسی وجود نداشته باشد که آن را بداند.
شافعی میافزاید: علم به زبان عربی از نظر عرب همچون علم به سنت از نظر فقهاء است. کسی را سراغ نداریم که جامع همهی سنتها و روایات باشد به گونهای که چیزی از سنتها از دستش نرفته باشد. پس هرگاه علم همهی عالمان سنت جمعآوری شود، آن وقت به همهی سنتها و احادیث علم حاصل میشود و هرگاه علم هر کسی از عالمان سنت از علم دیگری جدا شود، مقداری از سنتها بر وی پوشیده میماند. سپس آنچه بر وی پوشیده مانده نزد دیگران که در طبقهی او هستند و همکار وی میباشند، موجود است.
شافعی افزود: زبان عربی نزد خاص و عام نیز چنین است. مطلبی از زبان عربی بر آنان پوشیده نمیماند و آن مطلب از غیر عربها خواسته نمیشود. و کسی زبان عربی را نمیداند مگر کسی که آن را از عربها پذیرفته باشد و کسی در مطلبی از زبان عربی با عربها مشارکت ندارد مگر کسی که در یادگیری زبان عربی از عربها پیروی کرده باشد. هر کس زبان عربی را از عربها پذیرفته باشد، از اهل زبان عربی است و دیگران که زبان عربی را رها کردهاند، اهل آن نیستند. پس هرگاه کسی به زبان عربی روی آورد، از اهل آن میشود.
این اظهارات شافعی بود و کسی در این زمینه با وی مخالفت نکرده است. وقتی قضیه چنین است هر فردی که میخواهد در قرآن و سنت نظری بیفکند لازم است که زبان عربی را یاد بگیرد و پیش از تأیید صلاحیت وی از جانب آگاهان و اساتید ادبیات و زبان عربی به خودش حسن ظن نداشته باشد و در قرآن و سنت اظهار نظر ننماید و در مسایل مبهمی که احاطهی علمی به آنها ندارد بدون سؤال ا زاهل خودش مستقلاً اظهار نظر نکند. هرگاه به این نسخه عمل کرد آن وقت موافق منهج و روش پیامبرصو یارانش میباشد.
از عبدالله بن عمر بروایت شده که گوید: گفتیم: ای رسول خدا، چه کسی بهترین مردمان است؟ فرمود: «ذو القلب الـمخموم واللسان الصادق». «کسی که دارای دلی پاک و خالی از کینه و حسد، دارای زبانی راستگو است». گفتیم: زبان راستگو را شناختیم اما دل پاک چه کسی است؟ فرمود: «هو التقي النقي الذي لا إثم فيه ولا حسد». «انسان دل پاکی که گناه و حسد و کینهای ندارد».
گفتیم: پس از او چه کسی بهترین مردم است؟
فرمود: «الذي يشنأ الدنيا ويحب الآخرة». «کسی که از دنیا بیزار است و آخرت را دوست دارد».
گفتیم: چنین کسی را سراغ نداریم جز رافع آزاد شدهی رسول خداص. گفتیم: پس از او چه کسی بهترین مردم است؟
فرمود: «مؤمن في خلق حسن». «مؤمن خوش اخلاق».
گفتیم: اما این یکی در میان ما هست [۲۸۵].
روایت شده که مردی پیش رسول خداصآمد و گفت ای رسول خدا، آیا مرد در ادای حق زنش سهل انگاری میکند؟ فرمود: «نعم، إذا کان ملفجاً». «بله هرگاه ورشکست و بیچیز باشد».
ابوبکرسبه پیامبرصگفت: ای رسول خداصتو چه گفتی و او به تو چه گفت؟ پیامبر فرمود: گفت: آیا مردی در ادای حق زنش سهل انگاری میکند؟ گفتم: «نعم إذا کان فقرا». «بله هرگاه فقیر باشد». ابوبکر گفت: نظرت چیست که او از تو فصیحتر است ای رسول خدا؟ فرمودند: «وکیف لا وأنا من قریش وأرضعت فی بنی سعد» [۲۸۶]. «چـــگونه چنین است در حالی که از قبیلهی قریشام و در میان طایفهی بنی سعد بزرگ شدهام».
اینها ادلهای بودند که نشان میدهند برخی علوم مربوط به زبان عربی از برخی عربها پنهان میماند. پس واجب است که دربارهی آنها سؤال شود همان طور که آنان سؤال کردند. در نتیجه بر روش و منهج آنان است. در غیر این صورت انسان منحرف شده و در شریعت اسلامی به رأی خود اظهار نظر میکند نه به زبان شریعت.
برای این موضوع شش مثال را میآوریم:
اول- گفتهی جابر جعفی دربارهی آیهی:
﴿فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ يَأۡذَنَ لِيٓ أَبِي﴾[یوسف: ۸۰]. که تأویل این آیه هنوز نیامده است. او دروغ گفته، چون وی با این رأی عقیدهی رافضیها را اختیار کرده است، چون رافضیها معتقدند علی درمیان ابرهاست و کسی از فرزندانش خارج نمیشود تا اینکه علی از آسمان ندا سر میدهد: همراه فلانی خارج شوید. این همان معنای عبارت: ﴿فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ يَأۡذَنَ لِيٓ أَبِي﴾[یوسف: ۸۰].
«من از سرزمین (مصر) حرکت نمیکنم تا پدرم به من اجازه (خروج از آن و برگشت به کنعان را) ندهد، یا خدا در حق من داوری نکند و فرمان نراند (و با مرگ من یا آزادی بنیامین، کار را یکسره نسازد)».
از نظر جابر جعفی میباشد، همانطور که سفیان در تفسیر گفتهی جابر که تأویل این آیه هنوز نیامده است، میگوید: او دروغ گفته و آیهی مذکور دربارهی برادران یوسف میباشد.
این داستان در مقدمهی کتاب مسلم آمده است. هر انسان عاقلی تردید ندارد که سیاق قرآن گفتهی سفیان را تأیید میکند و آنچه جابر گفته بیاساس است و در سیاق آیات قرآنی نمیگنجد.
دوم- رأی کسانی که میپندارند که مرد میتواند با نه زن آزاده ازدواج کند و برای اثبات گفتهشان به این آیه استدلال کردهاند:
﴿فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَ﴾[النساء: ۳].
«و اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدّد خود دادگری کنید و از این بابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که میتوانید میان زنان دادگری کنید و شرائط و ظروف خاصّ تعدّد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید».
چون فاصلهی بین چهار تا سه و تا دو نه میشود. این رأی نادرست و بیاساس است، چون معنای آیه این است: اگر خواستید با دو زن، اگر خواستید با سه زن و اگر خواستید با چهار زن ازدواج کنید.
سوم- گفتهی کسانی که میپندارند آنچه از خوک حرام است تنها گوشت آن میباشد و پیهاش حلال است، چون قرآن تنها گوشت خوک را حرام کرده نه پیهی آن را. اگر میدانست که گوشت بر پیه نیز اطلاق میشود اما پیه چنین نیست و بر گوشت اطلاق نمیشود این سخن را نمیگفت.
چهارم - رأی کسانی که معتقدند هر چیزی فانی است حتی ذات پروردگار -خداوند از آنچه میگویند بسیار والاتر و برتر است- جز صورت او، زیرا خداوند فرموده است: ﴿هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥ﴾[القصص: ۸۸]. همانا منظور از وجه در اینجا غیر از آن چیزی است که گفته است، چون مفسرین در این باره چند تفسیر دارند و آنچه که این گوینده اظهار داشته نه در لغت و نه در معنا قابل توجیه نیست. نزدیکترین رأی به قصد این بیچاره این است که گفت: منظور از وجه صاحب وجه است، همان طور که میگویی: «فعلت هذا لوجه فلان» یعنی این کار را به خاطر فلانی انجام دادم.
پس معنای آیه چنین است: هر چیزی جز او نابود میشود. مانند آن در آیات زیر آمده است:
﴿إِنَّمَا نُطۡعِمُكُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَّهِ﴾[الإنسان: ۹]. «(به زبان حال، بدیشان میگویند:) ما شما را تنها به خاطر ذات خدا خوراک میدهیم».
﴿كُلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ ٢٦ وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ ٢٧﴾[الرحمن: ۲۶-۲۷].
«همه چیزها و همه کسانی که بر روی زمین هستند، دستخوش فنا میگردند».
و تنها ذات پروردگار با عظمت و ارجمند تو میماند و بس.
پنجم- گفتهی کسانی که چنین میپندارند که خداوند متعال پهلو دارد. اینان برای اثبات رأیشان به این آیه استدلال کردهاند: ﴿أَن تَقُولَ نَفۡسٞ يَٰحَسۡرَتَىٰ عَلَىٰ مَا فَرَّطتُ فِي جَنۢبِ ٱللَّهِ﴾[الزمر: ۶۷].
«(به درگاه خدا برگردید و تسلیم فرمان او شوید و از تعالیم وی پیروی کنید تا روز قیامت) کسی نگوید: دردا و حسرتا! چه کوتاهیها که در حق (طاعت و عبادت) خدا کردهام. دریغا و فسوسا! من از زمره مسخرهکنندگان (آئین یزدانی) بودهام. (وای بر من! سرمایه وجودم را باختهام و گرفتار خشم خدا شدهام!)».
در این آیه معنای پهلو نه به صورت حقیقت و نه به صورت مجاز نیامده است، چون عرب میگوید: «هذا لأمر یصغر فی جنب هذا» یعنی این چیز به نسبت فلان چیز کوچک است. این آیه نیز معنایش این است: افسوس بر آنچه که در آنچه بین من و خدا بود کوتاهی کردم، چون کوتاهیام را به امر و نهی خدا به من اضافه کردم.
ششم- گفتهی کسانی که دربارهی این فرمودهی پیامبرص: «لاَ تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الدَّهْرُ» [۲۸۷]. «زمانه را نفرین نکنید، چون خداوند همان زمانه است»، میگویند: مطلبی که در این حدیث است همان مذهب دهریه است. اینان ندانستهاند که معنای حدیث فوق این است: هرگاه بلاها و مصایب متوجه شما شد زمانه را ناسزا مگویید و این بلاها و مصایب را به زمانه نسبت ندهید، چون خداوند این بلاها و مصایب را به شما رسانیده نه زمانه، زیرا وقتی شما زمانه را ناسزا میگویید، این ناسزا گویی متوجه فاعل این کار میشود نه زمانه.
پس مثلا میگویی: زمانه فلان مصیبت در مالش را به او رسانیده و ناخوشیها و مصایب روزگار متوجه او شده است. پس هر چیزی را که به مشیت و تقدیر خدا روی دهد به روزگار نسبت نمیدهند از این رو میگویند: نفرین خدا بر این روزگار و خداوند این روزگار را نابود کند. و امثال این حرفها. مردم روزگار را تنها به خاطر کاری که به آن نسبت داده شده نفرین میکنند. پس گویی آنان فاعل این کار را نفرین میکنند و فاعل هم تنها خداوند یکتاست. بنابراین گویی خدا را ناسزا میگویند.
با این مثالها روشن شد که چگونه در زبان عربی در کلام خداوند و سنت پیامبرصاز جانب اشخاص خطا روی میدهد و اینکه این امر منجر به تحریف کلمات از جاهای خود میشود.
صحابهشاز این خطاها مبرا و دورند، چون آنان عرب بودند و برای فهم کلام خدای متعال به ابزار و یادگیری نیاز نداشتند. سپس بعد از صحابه کسانی که عرب زبان نبودند آمدند و خود را به زحمت انداختند تا زبان عربی را یاد بگیرند. در آن هنگام افرادی در فهم شریعت آن گونه سزاوار آن بود راه یافتند. افرادی همچون سلمان فارسی و دیگران. پس هر کس در فهم قرآن و سنت به آنان اقتدا کند، اگر میخواهد که از اهل اجتهاد باشد به امید خدا به سواد اعظم و اکثریت جماعت مسلمانان راه یافته و بر روش و منهج آنان قرار میگیرد و در سلک فرقهی ناجیه قرار میگیرد.
[۲۸۴] حدیثی صحیح است. تخریج آن از پیش گذشت. [۲۸۵] حدیثی صحیح است: ابن ماجه به شمارهی ۴۲۱۶ روایتش کرده است و آلبانی در کتاب «صحیح الجامع» به شمارهی ۳۲۹۱ و «صحیح الترغیب والترهیب» به شمارهی ۲۹۳۱ آن را صحیح دانسته است. [۲۸۶] احمد در کتاب «العلل ومعرفة الرجال» ۳/۲۳۳ آن را روایت کرده است. [۲۸۷] متفق علیه: بخاری به شمارهی ۵۸۲۸ و مسلم به شمارهی ۲۲۴۷ آن را روایت کردهاند.