س۱۰: تغییر و تحولاتی که بعد از عهد رسولصتا زمان پیدایش اصطلاح سلفیت بر مسلمانان گذشت، کداماند؟
هنگام رحلت رسول اللهصدین، درست همانند زمان نزولش تازه و شاداب و پاک بود. و نسل صحابهشبه خاطر حرص بر حفظ این دستآورد به صورت پاک و زلال بر همه برتری داشتند. در مسایل اعتقادی و اصول دین یکدل بودند. در هیچ یک از امور اعتقادی با هم اختلافی نداشتند. صحابهشپایه و اساس دین را در اقصی نقاط جهان کاشته و استوار نمودند و به نشر آن مشغول شدند. و در این راستا تلاشی مضاعف صرف نمودند. اندک اختلافاتی هم که میان صحابهشبروز نمود، حاشا و کلا که در امور عقیدهای بوده باشد. چرا که همگی بر یک اعتقادِ دینی بودهاند. اواخرِ عصر صحابه شاهد ظهور نظریات گمراهکنندهی نوپیدایی بودهاند که برخی از تابعین به آن گرفتار بودند. ابتدا خوارج و در پی آن تشیع. لیکن این جریان چنان ناتوان و ضعیف بود که یارای مقابله با جمهور امت اسلامی را نداشت. لذا تمام امّت یکدست و بر یک باور بودند. آنهم بر اعتقاد صحابهی رسولص. از این رو مردم نیازی به اسم و لقبی خاص نداشتند.
در عصر تابعین و تبعِ تابعین، علمای این دوران به شاگردی صحابهی درآمدند و (سنت) تدوین شد. چنین شد که علمِ مردم به اهل حدیث و اَثَر گره خورد. آنان که عالم و عامل به روش صحابهشبودند. لذا در آن برهه از زمان فرقهی نجات یافته، اهل حدیث بوده است.
ولی چون معتزله در اوایل صدهی دوم هجری ظهور کرد، و نفوذش خصوصاً در عهد عباسیان زیاد گشت، لقب «سُنّی» در مقابل لقب «معتزلی» اطلاق گردید. و پیروان مذهب اهل حدیث در مقابل رهروان علمای کلامی، قرار گرفتند.
اما آنگاه که جریان معتزله ریشهدار و فراگیر شد تا جایی که علمای اهل سنت به سبب عقیدهی خویش مورد امتحان و آزمایش و شکنجه قرار میگرفتند، امام احمد /با عقیده و روش سلفیِ خویش مسئول دفاع از اهل سنت و جماعت گردید. وی نمونهی بارز و عالمِ مشهور اهل سنت گردید. تا آنجا که وقتی میگفتند: فلانی(حنبلی) است، یعنی او از اهل سنت وجماعت است.
ولی از وقتی اشاعره پیشرو و متصدیِ امور معتزله شدند، و خواستند عقاید اهل سنت و جماعت را طبق برنامه و روش متکلمین یاری کنند، و میپنداشتند روش متکلمین بسیار علمیتر و ریشهدارتر از روش و رویکرد اهل سنت و جماعت و اهل حدیث و اثر است، اهل سنت و اهل حدیث و اثری که نقل را بر عقل مقدم میداشتند، (متکلمین) گفتند: ما خَلَف(جانشینانی) هستیم که به روش متکلمین عقاید سَلَف (گذشتگان) را یاری میکنیم. اهل سنت و جماعت آن را نپذیرفته و معتقد بودند فقط باید به روش خودِ سلف عقایدِ آنان را یاری نمود. یعنی بدون استثنا باید ادلّهی سمعی که از قرآن و سنت گرفته شده است، بر ادلّهی عقلیِ متکلّمین مقدّم شود [۸].
از اینجا بود که اسم خَلَف، در مقابل سَلَف کاربرد پیدا کرد. کسی هم که بر اساس عقیدهی سَلَف و روش و خطمشی آنان حرکت میکرد، لقب سَلَفی به خود گرفت. علاوه بر این رویکردِ کلامی، خَلَف را وادار به مخالفات عدیدهای با عقیدهی صحیح نمود. مثلاً بعضی از صفاتِ اللهأرا تأویل (تفسیر نادرست) میکردند و میگفتند: ایمان یعنی فقط تصدیق و بَس. عمل را جزو ایمان نمیدانستند. همچنین اراده، مشیّت و قدرتِ انسان را در انجام کارها بیتأثیر میدانند و در این زمینه همچون جَبریّه سخن میگویند.
[۸] شنیداری، که همان ادلهی نقلی هستند. مترجم.