خلفای راشدین از خلافت تا شهادت

فهرست کتاب

اقامت در منزل عایشه ل

اقامت در منزل عایشه ل

بیماری رسول خدا جدر حالی که به منزل همسرانش سر می‌زد، بیشتر می‌‌گردید، و هنگامی که در منزل «میمونه»لبود، درد او سخت‌تر شد! [۳].

عایشهلمی‌فرماید: «رسول خدا جبرای ماندن در منزل من از دیگر همسران خود اجازه خواست و آنان موافقت کردند».

رسول خدا در حالی که بیمار، و با پارچه‌ای سر خویش را بسته بود، با کمک عمویش عباس و علی‌بن ابی‌طالب شو در شرایطی که از شدت درد پاهای مبارکش بر زمین کشیده می‌شد، از منزل میمونه به منزل عایشه لآمده و تا روزی که وفات یافت در آنجا باقی ماند [۴].

عروه بن زبیر از خاله‌اش عایشهلروایت نموده که گفته است: وقتی رسول خدا جایی از بدنش درد می‌کرد، دو سورۀ معوذتین را می‌خواند و در دستان خود می‌دمید و با آنها بدنش را مسح می‌فرمود، اما در آن روزهای آخر عمر مبارکشان من سورهای معوذتین را می‌خواندم و دست‌هایش را بر روی بدن او می‌کشیدم.

عروه لهمچنین از عایشه لنقل می‌نماید که: رسول خدا جدر آن روزهای آخر عمر فرمود: عایشه! از آن زمان تا اکنون درد آن غذایی را که در خیبر به من داده‌اند، احساس می‌کنم، انگار شاهرگ گردنم از درد دارند پاره می‌شوند!؟.

اشاره رسول خدا جبه ماجرای زنی یهودی بود که مقداری گوشت پخته شدۀ گوسفندی را سمی نموده و در روز فتح خیبر آن را نزد رسول خدا جآورد و رسول خدا یک لقمه از آن را برداشت و در دهان نهاد و سپس آن را بیرون آورده و بر زمین اندخت. و فرمود: این تکه گوشت گوسفند می‌گوید: مسموم شده است! در حالی که «بشربن البراء» صحابی بزرگوار قبل از رسول خدا از آن خورده و مسموم گردیده و وفات یافته بود.

رسول خدا از آن زن یهودی پرسید: چه چیزی سبب شد که چنین کاری را انجام دهی؟!.

گفت: اگر پیغمبر باشی، به تو زیانی نمی‌رساند، زیرا خداوند تو را از آن باخبر می‌کرد که در آن غذا سم ریخته شده است! اگر هم در ادعای پیغمبری خود دروغ می‌گفتی، تو را می‌کشت و از دست تو نجات پیدا می‌کردیم!.

اما رسول خدا گاه گاهی اثر آن سم را احساس می‌نمود!.

عبدالله بن مسعودسبر این باور بود که رسول خدا جبر اثر مسموم شدن توسط غذای آن یهودی وفات یافته و در نتیجه به شهادت رسیده است!.

ابن مسعود می‌گوید: «اگر نه بار سوگند یاد کنم که رسول را به شهادت رسانیده‌اند، برایم آسان‌تر از این است که یک بار سوگند یاد کنم که او به مرگ طبیعی وفات یافته است،به همین خاطر همچنان که خداوند او را به پیغمبری برگزید، او را به مقام شهادت نیز نایل فرمود» [۵].

مسروق از عایشه لروایت نموده که: وقتی رسول خدا جدر منزل او در بستر بیماری بود، همۀ همسران او بلااستثناء نزد او آمدند.

روزی همۀ آنان در خانۀ عایشه لجمع شده بودند، دخترش فاطمه لکه درست همچون رسول خدا راه می‌رفت، وارد شد.

رسول خدا به او خوش آمد گفت و در کنار خود نشانید، و سپس چیزی را دم گوش فاطمه لفرمود: که او گریست، و پس از لحظاتی بار دیگر چیزی را پنهانی به او فرمود، اما این بار او شادمان گردید و تبسمی زد!.

وقتی فاطمه از نزد پدر برخاست، عایشه از او پرسید که چه سخنانی را پدرش با او در میان نهاده که اول باعث ناراحتی و سپس شادمانی او گردیده است؟!.

فاطمه گفت: اکنون اجازه ندارم اسرار رسول خدا را علنی کنم!.

اما پس از مرگ رسول خدا عایشه خطاب به فاطمه لفرمود: به خاطر حقی که بر تو دارم از تو می‌پرسم که آن روز رسول خدا با تو چه فرمود؟

فاطمه گفت: اکنون می‌گویم.

اول این مطلب را به من فرمود که: هر سال جبرییل یک بار قرآن را به من عرضه می‌کرد، اما امسال این کار را دو بار انجام داد، فکر می‌کنم این نشانه پایان عمر من است! و از تو می‌خواهم که در مورد مرگ من شکیبا باشی و خداوند را نافرمانی ننمایی! من برای تو بهترین توشه هستم! به همین خاطر بود که گریستم!.

بار دوم فرمود: دوست نداری که برترین زنان جهان باشی و از میان افراد خانواده‌ام اولین کسی باشی که به من ملحق شوی؟ به این دلیل بود که خوشحال شدم و تبسم زدم!.

شش ماه پس از وفات رسول خدا، حضرت فاطمهلوفات یافت و اولین فردی از خانواده رسول خدا جبود که به او ملحق گردید و پیش‌بینی رسول خدا جواقعیت پیدا کرد [۶].

رسول خدا پنج روز پیش از وفاتش یعنی صبح روز پنجشنبه هشتم ربیع‌الأول سال یازدهم هجری تصمیم گرفت برای جلوگیری از اختلاف و تفرقه مطالبی را برای مسلمانان تذکر و یادآوری کند.

همانطور که می‌دانیم رسول خدا در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع‌‌الأول وفات یافت.

زهری از عبیدالله بن عتبه بن مسعود و او از عبدالله بن مسعود روایت نموده که گفته است: «چند نفر در خانه‌‌ی رسول خدا جحضور داشتند، رسول خدا فرمود: وسایلی را آماده کنید تا توصیه‌هایی را به شما بنمایم که پس از من هیچگاه دچار گمراهی نگردید!.

برخی از آنان گفتند: رسول خدا تحت تأثیر درد و بیماری قرار دارد، مگر قرآن نزد ما نیست، قرآن ما را کفایت می‌نماید.

اما تعدادی گفتند: وسایل کتابت را بیاورید، تا مطالب و توصیه‌هایی را که فرمودند یادآوری کنند!.

آنان در حضور رسول خدا اختلاف نظر پیدا کردند و به مشاجره پرداختند!.

رسول خدا فرمود: برخیزید، شایسته نیست نزد من نزاع کنید!.

ابن عباس شمی‌گفت: «بهترین تکیه‌گاه این بود که اجازه می‌دادیم که رسول خدا جتوصیه‌هایی را برای ما بنویسد».

مطلبی که رسول خدا می‌خواست بنویسد این بود که پس وفات او در مورد پیمان خلافت ابوبکر دچار چنددستگی نشوند. زیرا عباس بن عبدالمطلب عموی رسول خدا می‌خواست که از میان بنی‌هاشم جانشین رسول خدا بشود!.

عبدالله بن کعب بن مالک از عبدالله بن عباس شروایت می‌نماید که: «حضرت علیسدر همان بیماری که باعث مرگ رسول خدا گردید، روزی از نزد او خارج شد، و مردم از او در مورد وضع رسول خدا پرسیدند؟

حضرت علی فرمود: الحمدلله حال او بهتر است!.

عباس‌بن عبدالمطلب دست علی بن ابی طالب را گرفت و خطالب به او گفت: سوگند به خدا روز از مرگ رسول خدا گریان خواهی شد!! سوگند به خداوند احساس می‌کنم که رسول خدا از این بیماری برنخواهد خاست، چون من چهرۀ فرزندان عبدالمطلب را در دم مرگ به خوبی می‌شناسم!.

نزد رسول خدا برویم و در مورد جانشینی نظر او را بپرسیم! اگرنظر او یکی از ما خانوادۀ بنی هاشم است، بگذار بدانیم و اگر کسی غیر ازما را مورد نظر دارد، باز لازم است بدانیم و ما را به حمایت از او توصیه کند!.

علی‌بن ابیطالبسفرمود: سوگند به خداوند! اگر چنین چیزی را از رسول خدا درخواست کنیم، ما را از آن برحذر خواهد داشت و مردم نیز پس از او آن را به ما نخواهند سپرد، سوگند به خداوند در این مورد از رسول خدا چیزی نخواهم پرسید! [۷].

در این مورد که رسول خدا جمی‌خواست نظر خود را راجع به جانشینی حضرت ابوبکر صدیق بیان فرماید، روایتی است که قاسم بن محمد از عایشه شنقل نموده که گفته است: «رسول خدا فرمود: قصد داشتم ابوبکر را فرابخوانم و حمایت خود را از خلافت او ابلاغ بنمایم، تا هر کسی برای خود چیزی نگوید و هر کسی برای خویش آرزویی ننماید، خداوند و مؤمنین چنین چیزی را نمی‌خواهند».

رسول خدا جدر آخرین روزهای عمر مبارک خویش به حضرت ابوبکر صدیق اشاراتی داشت، انگار می‌خواست دیگران را متوجه فرماید که پس از او ابوبکر به عنوان خلیفۀ مسلمانان انتخاب خواهد گردید.

یکی از صریح‌ترین روایت‌ها در این مورد، روایتی است که جبیربن مطعم نقل نموده و در آن می‌گوید: روزی خانمی برای کاری به حضور رسول خدا رفت. پیامبر به او فرمود: که روزی دیگر بازگردد، آن خانم گفت: اگر آمدم و تو را نیافتم چکار کنم؟ (منظورش این بوده که رسول خدا جوفات یافته باشد)!.

رسول خدا فرمود: اگر مرا نیافتی به ابوبکر مراجعه کن!!.

[۳] البدایة والنهایة: ابن کثیر ج ۵ ص ۲۲۳ – ۲۲۴. [۴] البدایة والنهایة: ج ۵ ص ۲۲۴-۲۲۵. [۵] البدایة والنهایة: ج ۵ ص ۲۲۵ - ۲۲۷ [۶] البدایة والنهایة ج ۵ ص ۲۲۶ [۷] البدایة والنهایة: ج ۵ ص ۲۲۷ – ۲۲۸.