مخالفت با پیشنهادهای باند عبدالله بن سبأ
مدت پنج روز سرکردگان سبأیه با بزرگان اصحاب تماس برقرار میکردند و در پی این بودند که برای نجات خود یکی از آنها مقام خلافت را قبول کند و آنان هم با او بیعت نمایند؟
اما همۀ بزرگان اصحاب با پیشنهاد آنان مخالفت کردند و دست رد بر سینه آنها نهاده و به خاطر به قتل رسانیدن حضرت عثمان آنان را لعن و نفرین میکردند!
از ده نفر اصحابی که مژدۀ بهشت به آنها داده شده بود تنها پنج نفر یعنی: حضرت علیبن ابیطالب، طلحهبن عبیدالله، زبیربن عوام، سعدبن ابیوقاص وسعیدبن زید شدر قید حیات بودند!.
اما پنج نفر دیگر یعنی: ابوبکر صدیق، عمر فاروق، عثمان بن عفان و ابوعبیده عامر بن جراح و عبدالرحمن بن عوف وفات یافته بودند.
سبأیان مصری – که به هواداری از حضرت علی تظاهر میکردند، نزد او میآمدند و از او میخواستند اجازه دهد به عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت کنند! اما حضرت علی به تندی آنان را از خود میراند و از آنها اعلام برائت میفرمود و مورد لعن و نفرین قرارشان میداد.
سبأیان کوفه نیز نزد حضرت زبیربن عوام میرفتند و از او میخواستند اجازه دهد به عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت کنند، اما حضرت زبیر نیز از آنان اعلان برائت میکرد و مورد لعن و نفرین قرارشان میداد.
همچنین سبأیان اهل بصره به حضرت طلحه بن عبیدالله مراجعه میکردند و از او میخواستند مقام امارت مسلمین را بپذیرد. اما او دست رد بر سینه آنها نهاد و به خاطر کشتن حضرت عثمان مورد لعن و نفرینشان قرار میداد.
سرکردگان باند برانداز سبأیه چندین بار برای قانع کردن یکی از آنان تلاش کردند، اما هر بار با مخالفت آنها روبرو میگردیدند!.
در نهایت سرکردگان سبأیه به این نتیجه رسیدند که دیگر نزد علی و طلحه و زبیر شنروند و به یکی دیگر از اصحابی که به او بشارت رفتن به بهشت داده شده بود، یعنی سعدبن ابیوقاصسمراجعه کنند!.
سعدبن ابیوقاص و سعیدبن زید، از این بحران خود را کنار کشیده و در منطقۀ عقیق که نزدیک مدینه بود اقامت نمود. و به کار کشاورزی و باغداری مشغول شدند.
سرکردگان خائن وجنایتپیشه سبأیه نزد سعدبن ابیوقاص رفته و خطاب به او گفتند: تو دایی رسول خدا و یکی از «عشرۀ مبشّره» هستی و زمانی که رسول خدا وفات یافت از تو اظهار رضایت نموده بود! و عمر نیز تو را به عضویت شورا انتخاب نموده و همۀ ما اتفاق نظر پیدا کردهایم که به عنوان امیرالمؤمنین با تو بیعت نماییم! برخیر به مسجد بیا تا با تو بیعت کنیم!.
سعدبن ابیوقاص باپیشنهاد آنه مخالفت نمود و گفت: من و عبدالله بن عمر پس از اجتماع اهل شورا و بیعت با عثمان، خود را از این امور کنار کشیده و هیچ نیازی به آن نداریم. او سپس این شعر را مثال آورد که:
لاتخلطنّ خبیثات بطّیبة
واخلع ثیابك منها وانج عریاناً
«کارهای زشت را با کارهای پاک خویش آمیخته مکن، لباس خویش را برکن و خود را از آن عریان بنما»!.
سرکردگان سبأیه وقتی با مخالفت سعدبن ابیوقاص نیز روبرو شدند، نزد عبدالله بن عمر رفته و به او گفتند: تو فرزند حضرت عمر هستی و این مقام شایسته توست! آن را قبول کن!.
حضرت عبدالله بن عمرسدر پاسخ به آنان گفت: این قضیه به انتقامجویی میانجامد و به هیچوجه حاضر نیستم خود را با آن درگیر کنم!.
سرکردگان سبأیه از مخالفت آن پنج صحابی با قبول خلافت در زیر برق شمشیر سبأیان و در شرایطی که مدینه در اشغال آنان قرار داشت، یکه خوردند و آن پنج روز تلاش و ملاقات و اصرار آنها حاصلی را به دنبال نداشت!.
آنان به سختی دچار سردرگمی شدند و نمیدانستند، چه کاری را باید انجام بدهند!.
تعدادی از مسلمانان – مخالف سبأیان – نزد حضرت علی آمدند و از او خواستند که اجازه بدهد به عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت کنند، اما حضرت علی سبا پیشنهاد آنان مخالفت فرمود و گفت: این کار از طریق شورای حل و عقد باید انجام بگیرد! او فرمود: عمر انسان فاضل و متعهدی بود و قضیه تعیین خلیفه را به «شورا» سپرد، اکنون هم لازم است مردم اجتماعی را برای انتخاب امیرالمؤمنین ترتیب دهند!.
بعضی از مسلمانان میگفتند: اگر مردم در حالی که به ممالک خود بازگردند، کسی به عنوان خلیفه برگزیده نشده باشد، هیچ تضمینی نیست که بیش از این دچار چنددستگی نشوند و به همین خاطر لازم است در مورد انتخاب امیرالمؤمنین عجله صورت بگیرد!.
همچنان که گفته شد سرکردگان باند سبأیه از شنبه تا چهارشنبه – یعنی مدت پنج روز را برای انتخاب خلیفه تلاش میکردند، اما همه تیرهایشان به سنگ خورد و از تلاش خود نتیجهای نگرفتند [۹۸].
در روز ششم یعنی روز چهارشنبه بیست و چهارم ذیالحجه، سرکردگان سبأیه به سربازان خود دستور دادند، مردم مدینه را به زور در مسجد جمع کنند!.
طلحه و زبیر و سعدبن ابیوقاص ش، در مدینه نبودند، و در زمینهای خود در اطراف مدینه اقامت داشتند، به همین خاطر در میان مردمی که با زور در مسجد جمع شده بودند، حضور نداشتند!.
پس از آنکه همۀ مردم را جمع کردند، سران سبأیه به ایشان گفتند: ای مردم مدینه! شما اهل شورا و اهل حل و عقد امّت مسلمان هستید! و تنها پس از رضایت شماست که امامت امّت مشروعیت پیدا میکند و فرمان شما در میان امّت اسلامی مورد اطاعت قرار میگیرد، اکنون از میان خود کسی را انتخاب کنید و به عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت نمایید! ما نیز با هر کس که شما انتخاب کردید بیعت میکنیم و از او اطاعت مینماییم!.
پس از آن مردم مدینه را مور تهدید قرار دادند و گفتند: برای انتخاب خلیفه دو روز به شما مهلت میدهیم، اگر در طول این دو روز کسی را به عنوان خلیفه انتخاب نکنید، علی و زبیر و طلحه و بسیاری دیگر از شما را خواهیم کشت!؟ [۹۹].
مردم مدینه از اینکه سرکردگان عبدالله بن سبای یهودی تهدید خود را عملی کنند، دچار هراس و وحشت شدند! زیرا آنان گروهی خشن و جنایتپیشه بودند وقتی کسی مثل حضرت عثمان را کشته بودند، هر کار دیگری از ایشان ساخته بود، و هیچ چیزی نبود که مانع از اجرای جنایتهای دیگر ایشان بشود!.
در چنان فضائی پر از اختناق و ناخوشایندی که سبأیان به وجود آورده و شهر مدینه را به اشغال خود درآورده بودند و میخواستند مردم را به انتخاب یک نفر برای مقام خلافت ناچار و مجبور نمایند، این بود که مردم مدینه به حضرت علیبن ابیطالب روی آوردند!.
فضای رعب و وحشت و سرکوبی سختی از طرف شورشیان و اشغالگران سبأی ایجاد گردید و چنانچه در ضربالأجل معین دو روزه خلیفه انتخاب نمیشد، مرگ و قتلعام و ویرانی در انتظار مردم مدینه بود.
مردم مدینه دست به دامن حضرت علیبن ابیطالب سشدند، و به او گفتند: بیا با تو بیعت کنیم!. مگر نمیبینی که چی بر سر مسلمانان آمده است؟ مگر نمیدانی به چه مصیبتهایی گرفتار آمدهایم؟ مگر خبر نداری که این سبأیان چه کار میخواهند بکنند؟!.
حضرت علی سدر پاسخ به اصحاب و مردم مدینه فرمود: «دست از سر من بردارید و دنبال کس دیگری بروید! در وضع و شرایط پیچیدهای گرفتار آمدهایم و مشکل سختی پیش روی ماست، که دلها بر آن گرد هم نمیآیند و اندیشهها بر روی آن استوار نمیشوند»!.
اصحاب رسول خدا و مردم مدینه گفتند: تو را به خداوند سوگند میدهیم که با بیعت موافقت کنی و این مسئولیت را بپذیری! مگر آنچه را که ما مشاهده میکنیم تو نمیبینی؟ مگر نمیبینی که اسلام در چه وضعیتی قرار گرفته؟ مگر بحران و فتنه را نمیبینی؟ مگر از خداوند نمیترسی؟!!.
حضرت علی سدر برابر اصرار اصحاب رسول خدا جو مردم کوتاه آمد و درخواست و پیشنهاد آنان را پذیرفت! اما خطاب به آنها فرمود:
«اما این را بدانید که به این شرط پیشنهاد شما را پذیرفته، و راضی شدهام که با من بیعت کنید، که شما را بر اساس آنچه خیر و مصلحت میدانم رهبری میکنم، و بر آنچه که بهتر میشمارم توجیه مینمایم! البته این برای من خوشایندتر است که مرا رها کنید و کس دیگری را انتخاب نمایید! و من نیز همچون یکی از شما خواهم بود، با این تفاوت که در برابر کسی که او را برمیگزینید فرمانبردارتر و ملتزم تر خواهم بود»!.
پس از آنکه اصحاب رسول خدا و مردم متفرق شدند و قرار گذاشتند فردای آن روز را که روز جمعه بود و مهلتی که سبأیان گذاشته بودند پایان مییافت، بار دیگر نزد حضرت علی بروند و بررسی موضوع را ادامه بدهند!.
سبأیان از وعدۀ ملاقات فردای اصحاب و مردم با حضرت علی و بیعت با او خبر گردیدند!.
سبأیان مصر و در رأس آنها عبدالله بن سبأ – که حضرت عثمان را به شهادت رسانیده بودند – از آنجا که به طرفداری از حضرت علی تظاهر میکردند – از موضوع اظهار شادمانی نمودند و تعیین او را به عنوان خلیفه پیروزی بزرگی برای خود در برابر دیگر فرقههای سبأی اهل بصره و کوفه به شمار میآوردند!.
در حالی که سبأیان مصری شادمان بودند، سبأیان کوفه از اینکه زبیر پیشنهاد آنها برای خلافت را نپذیرفته بود از او خشمگین بودند و سبأیان مصر نیز به سختی از طلحه اظهار گله و شکایت مینمودند!.
هر دو دسته سبأیان کوفه و بصره خود را تحقیر شده و شکست خورد به شمار میآوردند! زیرا نتوانسته بودند شخص مورد نظر خود را به مقام خلیفه مسلمین برسانند! چرا که در این صورت سبأیان کوفه و بصره به صورت اتباع و دنبالهرو سبأیان مصری درمیآمدند! اما به هر صورت برای عملی شدن بیعت با خلیفه جدید و پایان دادن به آن بحران، تلاش جدی میکردند!.
سبأیان گفتند: به هر صورت بیعت با علی باید صورت بگیرد، زیرا مردم مدینه او را پذیرفتهاند و همه از جمله طلحه و زبیر نیز باید با او بیعت کنند!.
حضرت زبیربن عوام که در خارج از مدینه اقامت داشت یک نفر از سبأیان مصری را دنبال او فرستادند، تا در مراسم بیعت با حضرت علی در روز جمعه حضور داشته باشد!.
حکیم بن جبله سرکرده سبأیان بصره همراه با چند نفر دنبال زبیر رفتند و او را با زور و شمشیر و اکراه به همراه خود به مدینه آوردند!.
اشتر نخعی سرکرده باند سبأیان کوفه را نیز با چند نفر دیگر به سراغ طلحه بن عبیدالله که او نیز در خارج از مدینه بود، فرستادند واو را با زور و اکراه برای حضور در مراسم بیعت با علی به مدینه آمدند!.
[۹۸] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۴۳۲ – ۴۳۳. [۹۹] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۴۳۳ – ۴۳۴.