ریاست جلسه
وقتی عبدالرحمن بن عوف از کاندیدا بودن خود استعفا داد، بقیه اعضا اداره جلسه مشورتی را به او سپردند و متعهد شدند که نتیجه رایزنی و مشورت هر چیزی که باشد آن را بپذیرند، و هر کس خلیفه شد با او بیعت نمایند و از او اطاعت کنند.
پس از پایان اولین جلسه شورای خلافت، در بامداد روز یکشنبه و در خانه مسوربن مخرمه، عبدالرحمن بن عوف رایزنیها و تماسهای خود را آغاز کرد!.
مشاوره و گفتگوها سه روز ادامه پیدا کرد و تا بامداد روز چهارشنبه چهارم محرم که آخرین مهلت تعیین شده از طرف حضرت عمر بود ادامه یافت!.
در آخرین نشست عبدالرحمن بن عوف به حضرت علی بن ابیطالب گفت: اگر با تو بیعت نکنیم، چه کسی را برای خلافت پیشنهاد میکنی؟
حضرت علی سفرمود: عثمان بن عفان را پیشنهاد میکنم!.
عبدالرحمن بن عوف به عثمان گفت: اگر با تو بیعت ننماییم چه کسی را برای جانشینی عمر بن خطاب پیشنهاد میکنی؟
عثمان بن عفان گفت: علی بن ابیطالب را پیشنهاد میکنم!.
عبدالرحمن بن عوف به زبیر بن عوام گفت: چنانچه با تو بیعت نکنم چه کسی را شایسته مقام خلافت میدانی؟
زبیر گفت: عثمان بن عفان.
او به سعد بن ابی وقاص هم گفت: من و تو خواهان احراز مقام خلافت نیستیم و آن را نمیخواهیم، نظر تو چیست؟
گفت: من به عثمان بن عفان رأی میدهم!.
در آخرین ساعات عبدالرحمن بن عوف به بیرون از منزل رفت و با دیگر اصحاب رسول خدا مشورت کرد، و با هر کسی از بزرگان اصحاب و فرماندهان سپاه اسلام که ملاقات میکرد، نظر آنها را جویا میشد، او با جمعی از زنان مسلمان نیز مشورت نمود، آنان نیز رأی و نظر خود را ابراز میکردند، در نهایت حتی از کودکان و بردگان نیز نظرخواهی کرد!.
در نهایت حضرت عبدالرحمن بن عوف به این نتیجه رسید که اکثریت مسلمانان خلافت حضرت عثمان بن عفان را تأیید میکنند و به او نظر دارند، و عدۀ زیادی هم طرفدار خلافت علی بن ابیطالب هستند!.
بدین ترتیب و پس از انصراف سعد و زبیر و طلحه شتنها حضرت عثمان و حضرت علی شباقی ماندند.
در طول آن سه شبانه روز، عبدالرحمن بن عوف تنها ساعات اندکی را به خواب و استراحت میپرداخت و شب و روز را به مشاوره و نظرخواهی و تشکیل جلسه مشغول بود!.
در نیمه شب چهارشنبه عبدالرحمن بن عوف به منزل خواهرزادهاش مسور -محل تشکیل جلسۀ شورا- رفت و درب منزل را زد و متوجه شد که مسور خوابیده است!.
وقتی مسور برخاست، عبدالرحمن بن عوف به او گفت: میبینم خوابیدهای!؟ سوگند به خداوند در طول این سه شبانه روز تنها ساعات اندکی را خوابیده و استراحت کردهام!.
سپس به مسور گفت: برو! علی و عثمان را برای من فرابخوان!.
مسور گفت: اول کدام یک از آن دو را فرابخوانم!.
گفت: هر کدام را که خودت هوادار او هستی!.
مسور میگوید: داییم وارد منزل شد و من رفتم ابتدا علی بن ابیطالب را -که طرفدار او بودم- فراخواندم!.
به او گفتم: داییام با تو کار دارد!.
علی بن ابیطالب گفت: تو را دنبال کسی دیگر هم فرستاده؟
گفتم: آری، گفته که عثمان بن عفان را نیز فرابخوانم!.
علی بن ابیطالب فرمود: عبدالرحمن گفت اول کدام یک از ما را فرابخوانی؟
گفتم: از او پرسیدم، در جوابم گفت: از هر کدام از آنها که خود میخواهی شروع کن! اما به این علت که من هوادار خلافت تو هستم، ابتدا نزد تو آمدم!.
مسور میگوید :علی بن ابیطالب نزد داییام رفت، و پس از آن رفتم که عثمان بن عفان را هم باخبر کنم! وقتی درب منزل ایشان را زدم، دیدم که دارد نماز شب میخواند، به او گفتم: داییام گفت به منزل ما بیایی!.
عثمان گفت: غیر از من دنبال کسی دیگر هم فرستاده است؟
گفتم: آری، به من گفت: علی بن ابیطالب را هم فرابخوانم؟
گفت: به تو گفت اول کدامیک از ما را فرابخوانی؟
گفتم: در این مورد از او پرسیدم، در جواب من گفت: هر یک از آنها که خود میخواهی شروع کن!. من نیز ابتدا علی بن ابیطالب را باخبر کردم و اکنون او دارد نزد داییام میرود!.
مسور میگوید: من و عثمان بن عفان به طرف منزل من حرکت کردیم و در راه به علی بن ابیطالب رسیدیم و سه نفری وارد اطاقی شدیم که داییام در آنجا بود، او به نماز ایستاده بود!.
وقتی نمازش را تمام کرد، به عثمان و علی رو کرد و گفت: سه روز است با مردم مشورت مینمایم و نظرشان را جویا میشوم، به این نتیجه رسیدهام که هیچکس را بر شما دو نفر ترجیح نمیدهند!.
سپس رو به علی بن ابیطالب نمود و گفت: آیا تو حاضری بر اساس کتاب خدا و سنت رسول او عملکرد ابوبکر و عمر عمل کنی تا با تو بیعت کنیم؟
علی بن ابی طالب فرمود: نه! اما دراین مورد همۀ تلاش و توان خود را به کار خواهم گرفت.
پس از آن به عثمان بن عفان رو کرد و گفت: آیا حاضری بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر او و عملکرد ابوبکر و عمر با تو بیعت کنیم؟
عثمان گفت: آری، بر این اساس حاضرم قبول کنم!.
در اینجا بود که در ارتباط با قضیه خلافت کفّه ترازوی عثمان بن عفان از کفّه ترازوی علی بن ابیطالب سنگینتر گردید!.
عبدالرحمن بن عوف گفت: تازه فجر دمیده است، برخیزید به مسجد برویم!.