آخرین کلام رسول خدا ج
عایشه لمیگوید: سر رسول خدا را در آخرین لحظات عمر مبارکشان بر روی زانوی من بود، و قبل از اینکه وفات نمایند به آخرین سخنان او گوش میدادم. او داشت میفرمود:
«اللهمّ اغفرلی، وارحمنی، والحقنی بالرّفیق الأعلی»! «پروردگارا! مرا ببخشای و با من مهربان باش و به همراهان ملکوتی مرا ملحق بفرما»!.
ام المؤمنین عایشه لمیفرماید: «این نعمت کمی نیست که رسول خدا در خانۀ من و هنگامی که سر مبارک او بر روی زانوی من بود، وفات یافت و هنگام مرگ اشکهایم با آب دهان و عرقهای پیشانیش درهم آمیخت».
عایشه لدر ادامه میگوید: قبل از وفات رسول خدا برادرم عبدالرحمن ابیبکر به عیادت او آمد و در حالی وارد منزل گردید، سر رسول خدا جدر آغوشم بود! عبدالرحمن مسواکی خیس و تازه شسته شده بود را در دست داشت، دیدم که رسول خدا جبه مسواک او نگاه میکند، متوجه شدم که او دوست دارد مسواک بزند! او به مسواک زدن بسیار علاقمند بود و به آن عادت داشت!.
به رسول خدا جگفتم: آن مسواک را میخواهی؟
با سر اشارهای نمود که آری آن را میخواهم!.
مسواک را با از عبدالرحمن گرفتم و آن را شسته و نرم کرده به رسول خدا دادم!.
او چندین بار آن را در دهان مبارک خویش چرخانید و دندانهایش را به خوبی با آن مسواک زد، سپس خواست آن را به من بدهد اما نتوانست و مسواک را از دست مبارک او بر زمین افتاد.