جلسۀ حکمیت
در ماه رمضان سال سی و هفت هجری، بنا بر توافق قبلی زمان ملاقات ابوموسی اشعری و عمروبن عاص برای موضوع حکمیت فرا رسید.
حضرت علی سچهارصد نفر را از طرف خود برای حضور و نظارت به ریاست عبدالله بن عباس، و معاویه نیز چهارصد نفر را فرستاد که عبدالله بن عمر سدر میان آنان بود.
دو نفر که به عنوان حکم و داور نهایی معین شده بودند، یعنی ابوموسی اشعری و عمروبن عاص در «اُذرح» که در منطقه دومه الجندل واقع است به هم رسیدند!.
بعضی از مسلمانان خواهان شرکت دادن سعدبن ابیوقاص سدر قضیه تحکیم بودند و بعضی هم از او میخواستند که برای ایجاد وحدت در میان مسلمانان و پایان نزاع مقام خلافت را بپذیرند!.
سعدبن وقاص در زمان خلیفه دوم و سوم عضو شورای حل و عقد بود و از جمله ده نفری بود که به آنان بشارت بهشتی بودن داده شده بود. و در آن سال تنها سه نفر از آنان یعنی امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب که با مخالفان خود درگیر بود، و سعدبن ابیوقاص و سعیدبن زید در حال حیات بودند، که این دو خود را از فتنه و بلوا کنار کشیده و هر یک از آنها بر روی زمین خود در اطراف مدینه مشغول کشاورزی و دامداری و کار و زندگی خود بودند!.
به همین خاطر برخی از مردم برای قبول خلافت و ایجاد وحدت دوباره میان مسلمانان به او نظر داشتند، اما او خود را از میدان حوادث کنار کشیده و از هیچ یک از طرفین نزاع جانبداری نمیکرد!.
امام مسلم /در کتاب صحیح خود از عامربن سعدبن ابیوقاص نقل مینماید که برادرش عمربن سعد، نزد پدر که در خارج از مدینه مشغول نگهداری تعدادی گوسفند بود رفت!.
وقتی سعدبن ابیوقاص پسرش را دید که سوار بر اسب به سوی او میآمد، گفت: پناه به خدا از شر سواری که میآید!.
برادرم نزد پدر رفت و گفت: پدر!. آیا این در شأن توست که همچون مردم عرب روستایی به چوپانی مشغول شوی! آن هم در شرایطی که مردم در مورد حکومت و خلافت دچار پراکندگی شدهاند؟!.
به نظر من این در شأن توست که خود را آماده کنی، به میان آنها بیایی و برای ایجاد وحدت و حل و فصل مشکلات پیش آمده تلاش کنی! تو یار رسول خدا و یکی از اعضای شورای حل و عقد هستی، و به هیچ اقدامی که به مصلحت امت مسلمان نبوده است دست نزدهای و تو در این شرایط برای احراز مقام خلافت از هر کس دیگری مناسبتر هستی!!.
سعد بر سینه پسرش دست نهاد و گفت: ساکت باش! من خود از رسول خدا جشنیدم که میفرمود: «خداوند انسان پرهیزکار و بینیاز و گمنام را دوست میدارد».
وقتی عمر نتوانست پدرش را قانع نماید، دست به دامن برادرش عامر شد، تا برای راضی کردن پدرش به پذیرش خلافت و ایجاد وحدت تلاش کند!.
عامر نیز نزد پدر رفت و گفت: پدر! در حالی که مردم بر سر مسایلی که به امت اسلامی ارتباط دارد، با هم به نزاع پرداختهاند و تو در اینجا گوشۀ انزوا را بر گزیدهای؟
سعدبن ابیوقاص خطاب به پسرش عامر گفت: پسرم! میخواهی من زمام آشوب و بلوا را به دست بگیرم!؟ سوگند به خداوند تنها زمانی از اینجا خارج شده و وارد میدان میشوم، که وقتی شمشیرم را برای جنگ برمیدارم و آن را برسر دیگران فرو آرم اهل ایمان و اهل کفر را از هم تشخیص دهد و اگر آن را بر گردن اهل ایمانی فرود آوردم در آن مؤثر واقع نشود، و اگر بر سر کافری فرود آوردم، آن را قطع کند و به قتل برساند!؟
سپس به او گفت: پسرم!. من خود از رسول خدا جشنیدم که میفرمود: «إنّ الله یحبّ العبد التقیّ الغنیّ الخفیّ».«خداوند آدم پرهیزکار و بینیاز و خَفی(پوشیده و پنهان) را دوست میدارد» [۱۵۸].
[۱۵۸] البدایة والنهایة: ج ۷ ص ۲۸۳.