تلاش سبأیان برای کشتن عایشه ل
سربازان سرسپرده و فریبخورده سرکردگان باند برانداز و شورشی و توطئهگر عبدالله بن سبای یهودی، همه تلاش خود را برای کشتن حضرت عایشه ل- که برای پایان دادن جنگ به سختی تلاش مینمود – به کار گرفتند!.
اما سپاه بصره پس از اطلاع از قصد آنان برای حمایت از حضرت عایشه وارد عمل شده و در جلو شتر او با سبأیان که به تلاشهای امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب و ام المؤمنین عایشه کاملاً بیاعتنایی میکردند و همچنان یورش میبردند و شمشیر میزدند- وارد جنگ سختی شدند!.
چندین نفر که زمام شتر حضرت عایشه را در دست گرفته بودند، کشته شدند! و جنگ تن به تن در کنار شتر او با شدت و حدت زیادی ادامه داشت! و حملهها و عقبنشینیهای زیادی میان طرفین به وقوع پیوست و گاهی برتری با سبأیان و گاهی غلبه و پیروزی از آن سپاهیان بصره بود!.
در کنار شتر و به حمایت از حضرت عایشه دست و پای چندین نفر از طرفین قطع گردید بطوری که در هیچ جنگی به این اندازه دست و پای انسانها زخمی و قطع نشده بود!.
فرماندهی عملیات دفاع از حضرت عایشه را ابتدا عبدالرحمن بن عتاب، (پیشنماز سپاه بصره) بر عهده داشت و پس از کشته شدن او اسودابن ابیالبحتری جای او را گرفت که او نیز کشته شد!.
پس از آن عبدالله بن زبیر برای بیرون کشیدن حضرت عایشه از میان معرکه خود را به شتر رسانید و افسار آن را در دست گرفت! حضرت عایشه گفت: تو کیستی؟
گفت: عبدالله بن زبیر!.
لازم به یادآوری است که عبدالله بن زبیر پسر اسماء خواهر حضرت عایشه بود! به همین خاطر او با حزن و نگرانی بسیاری به خاطر امکان کشته شدن او، برای خواهرش اسماء گریست!.
اشتر نخعی – که نام اصلی او مالکبن حارث – و سردسته سبأیان کوفه و از فرماندهان سپاه حضرت علی به شمار میآمد، به طرف عبدالله بن زبیر حملهور شد!.
میان اشتر و ابن زبیر جنگ سختی روی داد، هر دوی آنها پهلوان و جنگآور بودند! در یک فرصت اشتر ضربهای بر سر عبدالله بن زبیر وارد نمود و او را به سختی مجروح کرد و او نیز ضربه سختی را بر اشتر وارد کرد، و سپس هر دو شمشیرها را کنار نهاده و با هم به زورآزمایی جنگ تن به تن پرداختند! و پس از لحظاتی هر دوی آنها بر روی زمین افتاده و از آنجا که عبدالله بن زبیر به خوبی میدانست که اشتر یکی از سرکردگان باند عبدالله بن سبای یهودی است، به سختی برای کشتن او تلاش میکرد!.
وقتی که آنان بر روی زمین افتاده و به سختی با هم درگیر بودند، ابنزبیر افرادی از سپاه بصره را برای کمک به او در کشتن مالک فرامیخواند و میگفت: اگر لازم بود مرا هم با او بکشید!.
تعدادی از افراد سپاه بصره صدای عبدالرحمن بن زبیر را میشنیدند، اما نمیدانستند مقصود او از مالک، اشتر نخعی است، زیرا همه او را با نام اشتر میشناختند! اگر او نام اشتر را بر زبان میآورد کشته شدن او حتمی بود، اما تعدادی آمدند و آن دو را از هم جدا کردند و هیچیک از آنان کشته نشدند! [۱۳۵].
محمدبن طلحه معروف به سجّاد جلو رفت و افسار شتر حضرت عایشه را که وسط معرکه گرفتار آمده بود، گرفت و گفت: یا ام المؤمنین چی دستور میدهی؟
عایشه لگفت: دستور من این است که همچون هابیل فرزند نیک آدم باشی و بر کسی شمشیر نکشی!. به همین خاطر بود که محمدبن طلحه هر گاه با یکی از جنگجویان مواجه میشد که قصد کشتن او را داشت، خطاب به او میگفت: تو را خداوند و خویشاوندی سوگند میدهم که بر روی من شمشیر نکشی! و مرا نکشی! و سپس این آیه را میخواند که خداوند متعال میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾[الشورى: ۲۳].
«من از شما هیچ مزد و پاداشی را به غیر از دوستی و محبت خویشاوندان تقاضا نمیکنم» [۱۳۶].
اما اتباع عبدالله بن سبا و دیگر شورشیان و غوغاسالاران کوفی گوش شنوایی برای شنیدن این صحبتها را نداشتند! یکی از آنان با نیزهاش بر او هجوم برد و چندین ضربه کاری بر او وارد کرد و به قتل رسانید!؟
صدها نفر در اطراف شتری که حضرت عایشه بر آن سوار بود، از جمله هفتاد نفر از افراد قریشی که از او محافظت میکردند و زمام شتر او را در دست میگرفتند، کشته شدند!.
اطاقک روی شتری که حضرت عایشه در میان آن بود، به اندازهای تیر به چهار اطراف آن خورده و آویزان شده بود، که به شکل جوجهتیغی درآمده بود!.
قعقاع بن عمرو تمیمی که در سپاه حضرت علی قرار داشت وقتی تعداد زیاد کشته و زخمیها را در اطراف شتر حضرت عایشه مشاهده نمود به سختی متأثر گردید! و در حالی که جنگ و درگیری همچنان ادامه داشت، گفت: تا زمانی که آن شتر بر روی پا ایستاده باشد، این درگیری در اطراف آن تمام نخواهد شد، و تنها پس از بر زمین انداخت شتر است که جنگ پایان میپذیرد!.
اما از طرف دیگر قعقاع بن عمرو از اینکه ام المؤمنین عایشه آسیبی ببیند یا کشته شود، نگران بود!.
یکی از افراد سپاه بصره به نام «زفربن حارث» افسار شتر را در دست داشت و با دست دیگر دفاع میکرد، قعقاع بن عمرو او را صدا زد و گفت: برای پایان دادن به درگیری در آنجا بر دست و پاهای شتر شمشیر بزن و آن را قطع کن!.
زفر با شمشیری که در دست داشت ضربههای شدیدی، را بر پاهای آن وارد کرد و شتر با نالهای سوزناک و غریب بر روی زمین افتاد!.
قعقاع بن عمرو از سپاه حضرت علی و زفربن حارث از سپاه بصره از افتادن هودجی که حضرت عایشه در آن قرار داشت جلوگیری کرده و آن را به آرامی گرفته و بر روی زمین گذاشتند!.
سپاهیان بصره وقتی بر زمین افتادن شتر حضرت عایشه را دیدند، از جنگ دست برداشتند و میدان معرکه را به سوی شهر بصره ترک کردند!.
تازه شب فرا رسیده بود که جنگ جمل که از بامداد روز پنجشنبه دهم جمادیالثانی سال سی و ششم هجری تا شامگاه آن ادامه یافت، پایان یافت! [۱۳۷].
در جنگ جمل هزاران نفر از طرفین کشته و زخمی شدند [۱۳۸].
از جمله افرادی نامداری که کشتهشدند: زبیربن عوام، طلحه بن عبیدالله، محمدبن طلحه و کعببن سور قاضی بصره شبودند!.
حضرت عایشه را با اکرام و احترام از هودج بیرون آوردند و پس از ساعاتی برادرش محمدبن ابیبکر – که از فرماندهان سپاه حضرت علی بود، و همچنین خود حضرت علی نزد او آمدند، حضرت علی سپس از سلام کردن بر عایشه گفت: ای مادر! خداوند از ما و شما درگذرد و مورد مغفرت خویش قرار دهد!.
حضرت عایشه در پاسخ گفت: من هم امیدوارم که خداوند همۀ ما را مورد مغفرت و بخشایش خویش قرار دهد!.
در نیمههای شب بود که محمدبنابیبکر او را همراه با خود به منزل عبدالله بن خلف خزاعی در بصره برد، و پس از چند روز حضرت علی سامر فرمود که او را با اکرام و احترام تا رسیدن به مکه همراهی نمایند! [۱۳۹].
وقتی که حضرت عایشه در هودج خویش بود، و قعقاع بن عمرو تمیمی سنزدیک به او گفت: یا قعقاع در اثنای جنگ شنیدم که یکی از سربازان کوفی خطاب به من میگفت:
یا اُمَّنا اَعَقَّ أُمٍ نَعْلَمُ
والأُم تَغْذو ولداً وتَرحم
ألأَتَرَیْنَ کَمْ شُجاعٍ یُکْلَمُ
وَتُختلی مِنْهُ یَدٌ وَمِعصَمُ
«ای مادر! ای نامهربانترین مادری که میشناسیم!معمولاً مادران فرزندان خود را غذا میدهند و با آنان مهربانی میکنند! میبینی که چه قهرمانانی به خون غلطیدهاند و یا دست و بازوهایشان قطع شده است»!؟.
این کلام او بسیار برای من دردناک بود و بر اثر آن به شدت گریستم! و اندوهگین شدم!.
قعقاع بن عمرو تمیمی گفت:سوگند به خداوند او دروغ گفته است و تو بهترین مادری هستی که ما میشناسیم. تو از هیچ تلاشی برای صلح و جلوگیری از جنگ کوتاهی ننمودی، اما آنان از تو فرمانبرداری نکردند!.
حضرت عایشه فرمود: فرزندم!. سوگند به خداوند دوست داشتم بیست سال پیش میمردم و این روز را نمیدیدم!.
قعقاع به طرف حضرت علی سکه در میان سپاهیان خود بود رفت و سخنان و مطالبی را که حضرت عایشه در مورد اوضاع پیش آمده با او در میان گذاشت همه را برای حضرت علی نقل نمود. او نیز فرمود: سوگند به خداوندی من نیز دوست داشتم بیست سال پیش میمردم و این روز را نمیدیدم!.
سخن و درد حضرت علی و حضرت عایشه شبه خاطر جنگی که روی داد، یکی بود!.
حضرت عایشه در مورد تعدادی از افراد همراه خود سؤال نمود، و به او گفته شد که کشته شدهاند! و برای هر یک از آنها از خداوند متعال طلب مغفرت نمود!. سپس در مورد افرادی که در سپاه حضرت علی بودند – سؤال نمود، وقتی گفتند که آنان هم کشته شدهاند، برای آنان نیز از خداوند رحمت و مغفرت خواست!.
وقتی مردم بصره از دعای خیر برای کشتهشدگان سپاه حضرت علی تعجب نمودند، همان سخنی را که حضرت فرموده بود، گفت که:
«امیدوارم افراد هر یک از طرفین که قلب خویش را پاک گردانیده - و هدف او خدمت به مصالح مسلمانان بوده – اهل بهشت باشد» [۱۴۰].
حضرت علی سسه روز را در صحنهای که در آن جنگ روی داده بود، باقی ماند و کشتههای سپاه بصره را دید و به خاطرشان اندوهگین شد و برای آنها از خداوند طلب آمرزش نمود! و در میان کشتهشدگان جنازه کعببن سور قاضی بصره و تعدادی دیگر از شخصیتها را دید و فرمود: آنان گمان میکردند که تنها آدمهای هرزه و آشوبگر و نادان به حمایت از ما بیرون آمدهاند!.
حضرت علی سبر جنازۀ کشتهشدههای هر دو طرف نماز میت خواند، و سپس دستور داد همۀ اسلحهها و کالاهایی که سپاهیان بصره از خود بر جای نهاده بودند، جمعآوری کردند و به مسجد بصره برده شود، تا هر کس اسلحه و متاع خود را شناسایی کند و آن را بردارد!.
این بدان معنا بود که حضرت علی اسلحهها و امکانات بر جای مانده از سپاه بصره را به عنوان غنیمت جنگی نگاه نمیکرد و نخواست آنها را در میان سربازانش تقسیم نماید، بلکه دستور داد آنها را به صاحبان خود بازگردانند!.
اتباع عبدالله بن سبای یهودی از این اقدام حضرت علی خشمگین شدند و میخواستند اموال طلحه و زبیر و اسلحه و امکانات بسیاری را که سپاه بصره از خود بر جای گذاشته بودند به عنوان غنایم جنگی میان خود تقسیم کنند!.
حضرت علی در ردّ نظر ایشان گفت: کدامیک از شما میخواهد، ام المؤمنین عایشه را به عنوان سهم خود قبول کند و او را به بردگی نزد خویش نگه دارد؟! [۱۴۱].
پس از آن حضرت علی سوارد بصره شد و همه مردم با او بیعت کردند او حضرت عبدالرحمن بن عباس را به عنوان والی شهر تعیین نمود.
یکی از مردم بصره راجع به آنچه که میان او طلحه و زبیر شروی داد با حضرت علی سخن گفت، اما حضرت علی فرمود:که در مورد آنها تنها با نیکی یاد کنید و جز خیر بر زبان نیاورید! من امیدوارم که من و عثمان و طلحه و زبیر از جمله آنهایی باشیم که خداوند در موردشان فرموده است:
﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ٤٧﴾[الحجر: ۴۷].
«کینهتوزی و دشمنی را از دلهای ایشان بیرون میکشیم و برادرانه بر تختهای رو به روی هم مینشینند».
پس از اقامتی چند روزه در بصره و استقرار اوضاع حضرت علی به طرف کوفه حرکت کرد و روز دوشنبه دوازدهم ماه رجب سال سی و شش هجری وارد آن شهر گردید و آن را پایتخت خلافت خویش نمود، خلافتی که مدت زمان زیادی به درازا نکشید!.
[۱۳۵] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۵۱۳.
[۱۳۶] اشعاری در مورد کشتن محمدبن طلحه معروف به «سجاد».
وَأشعَثَ قوَّامٍ بِآیات رَبِّهِ
قلیلِ الأَذی فیما تری العَینُ سُلِمِ
شکیت له بالرّمح جیب قمصه
فَخَرََّ صَریعاً لِلْیَدین وَلِلْفَمَ
یُذْکِّرنی (حم) وَالرُّمْح شاجِرٌ
فَهَلا تَلا (حم) قَبْلَ التَّقَدُّمِ
عَلی غَیْرِ شَیءٍ غَیْرَ اَنْ لَیْسَ تابِعاً
عَلِیّاً وَمَنْ لایَتبعِ الحَقَّ یَنْدَمَ
[۱۳۷] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۵۳۳ – ۵۳۴.
[۱۳۸] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۵۳۹.
[۱۳۹] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۵۱۳.
[۱۴۰] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۵۳۷.
[۱۴۱] البدایة والنهایة: ج ۷ ص ۲۴۵.