محاصره منزل حضرت عثمان
چند روز پس از آن بود که خوارج او را در داخل خانهاش محاصره و زندانی نموده و از خروج او برای اقامه نماز جلوگیری کردند و حتی اجازه ندادند که هیچیک از بزرگان اصحاب امامت نماز را بر عهده بگیرند!.
آنان عملاً زمام قدرت را در مدینه به دست گرفتند و همۀ راهها و خیابانهای آن را در کنترل خود درآورده و از تجمع مسلمانان جلوگیری کرده و به حضرت عثمان اجازه خروج از منزلش را نمیدادند!.
سرکردۀ شورشیان سبأی مصر به نام غافقی بن حرب عکی که در ایام محاصره عملاً حاکم مدینه گردیده بود، پیشنماز میشد و تنها اتباع عبدالله بن سبأ که از مصر و کوفه و بصره آمده بودند پشت سر او نماز میخواندند!.
اما مردم مدینه در خانههای خود ماندند و هیچکس از ترس آنان بدون همراه داشتن اسلحه خود از منزل خارج نمیشد، زیرا تعدادشان در مقایسه با آنها بسیار کم بود» [۷۲].
در روزهای آخر محاصرۀ مدینه تعدادی از بزرگان اصحاب همچون علی، طلحه، زبیر و سعد و ... از شهر مدینه خارج شدند.
وقتی که باند برانداز عبدالله بن سبای یهودی حضرت عثمان را در منزل خود به وسیلۀ حدود هفتصد نفر در محاصره گرفته بودند، مجموعهای از اصحاب از جمله عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، ابوهریره، حسن و حسین فرزندان حضرت علی، و مروان بن حکم و عدهای دیگر در خانۀ حضرت عثمان بوده و کار محافظت از او را در برعهده داشتند!.
چنانچه حضرت عثمان به ایشان اجازه میداد، آنان با شورشیان برانداز به مقابله برمیخاستند، اما او ترجیح میداد که اصحاب با آنان وارد جنگ نشوند! و خطاب به ایشان فرمود: تمامی شما را که با من تعهد اطاعت بستهاید! سوگند میدهم که شمشیرهای خود را غلاف کنید و به منازل خویش بازگردید!.
زیدبن ثابت نزد حضرت عثمان آمد و گفت: حدود هفتصد نفر از اصحاب در شهر حضور دارند و میگویند: اگر اجازه بدهی، ما میخواهیم بار دیگر حامی دین خداوند باشیم!.
حضرت عثمان به او فرمود: مرا به جنگ نیازی نیست و دست بردارید و جنگ نکنید!.
حضرت ابوهریره نیز در حالی که شمشیرش را بر کمر بسته بود نزد او آمده و گفت: یا امیرالمؤمنین امروزه در حمایت از تو شمشیرزدن شیرین است!.
حضرت عثمان گفت: من تصمیم دارم با آنان وارد جنگ نشویم و هر چه زودتر به منزل خویش بازگرد! و با کسی درگیر مشو!.
عبدالله بن عمرسنیز نزد حضرت عثمان آمد و برای جنگ با خوارج خود را آماده کرده بود. حضرت عثمان به او فرمود: برخیز و از طرف من به مردم بگو: در خانههای خود بمانند و با این خوارج شورشی درگیر نشوند!.
سُلَیط بن ابیسلیطسمیگوید: حضرت عثمانسما را از درگیر شدن با اتباع ابن سبا برحذر میداشت، اگر او اجازه چنین کاری را میداد با آنان رویارویی میکردیم و برای اخراج آنها از مدینه تلاش میکردیم.
عبدالله بن عامربن ربیعه میگوید: در منزل حضرت عثمان و در کنار او بودم، او به ما فرمود: من در این مورد عزم خویش را جزم کردهام که به همۀ کسانی که به من تعهد التزام و اطاعت سپردهاند، توصیه نمایم که با آنان وارد جنگ نشوند! و گرامیترین و قهرمانترین شما نزد من کسی است که امروز دست به اسلحه نبرد!.
همچنان که گفته شد گروهی از فرزندان اصحاب از جمله حسن و حسین فرزندان حضرت علی، عبدالله بن زبیر، محمدبن طلحه، مروان بن حکم، عبدالله بن عمر شدر خانه حضرت عثمان و در کنار او بودند!.
حضرت عثمان به آنان فرمود: من به شما توصیه میکنم که به خانههای خویش برگردید و اسلحههایتان را بر زمین بگذارید و در خانه بمانید! [۷۳].
شورشیان باند عبدالله بن سبا یکی از سرکردگان خود را به نام اشتر نخعی – مالکبن الحارث – نزد حضرت عثمان فرستادند تا او را برای استعفا از مقام خلافت تحت فشار قرار دهد!.
حضرت عثمان بن او فرمود: شما چی میخواهید؟
اشتر گفت: یکی از این سه راه را از تو میخواهیم و جز قبول یکی از آنها چارۀ دیگری نداری!.
حضرت عثمان گفت: آنها چیستند؟
اشتر نخعی گفت: اول اینکه از مقام خلافت استعفا بدهی و به مردم بگویی، این شما و این قضیه خلافت، هر کسی را که میخواهید انتخاب کنید!.
دوم: اگر چنین نمیکنی، خود حکم مجازات و حد شرعی را بر خویش صادر کن!؟
سوم: اگر این کار را هم نکنی، بدون تردید، ما با تو برخورد میکنیم!.
حضرت عثمان به او گفت من هیچگاه قضیه خلافت را برای بازیچه قرار گرفتن آن به دست شما رها نخواهم نمود، و ردایی را که طبق احکام دین خداوند (اهل حل و عقد) بر دوش من نهادهاند، از دوش خود برنخواهم داشت و امت محمد را دچار تفرقه و نزاع نخواهم نمود!.
اما در مورد اینکه حکم قصاص و مجازات خود را صادر کنم! من کاری نکردهام تا مستحق چنان مجازاتی باشم و ابوبکر و عمر شچنان نکردهاند! و از طرف دیگری بدن من تحمل چنان مجازاتی را ندارد!.
اگر مرا به قتل برسانید، به خاطر آنکه کاری را که سبب کشته شدنم باشد، انجام ندادهام، شما ظالم و من مظلوم خواهم بود، سوگند به خداوند اگر چنین کاری را بکنید، برای همیشه همۀ اهل ایمان از شما بدشان خواهد آمد، و خود شما هیچگاه با هم وحدت پیدا نخواهید کرد و به هیچوجه در برابر دشمن صف واحدی نخواهید داشت! [۷۴].
حضرت عثمان با تعدادی از بزرگان اصحاب در این مورد مشورت نمود و از ایشان نظرخواهی کرد:
عبدالله بن زبیر که قبل از دستور حضرت عثمان به محافظان مبنی بر بازگشت به خانههای خود، امیر آنهایی بود که در منزل بودند، خطاب به او گفت: من سه راه را به تو پیشنهاد میکنم:
- یا اینکه برای حج عمره لباس احرام بپوشی، زیرا در چنین حالتی کشتن تو حرام و ممنوع خواهد بود!.
- یا اینکه از مدینه خارج شوی و به شام نزد معاویه برویی!.
- یا اینکه به ما اجاره بدهی که علیه آنها دست به شمشیر ببریم و سرهایشان را از تن جدا کنیم، و در نهایت اینکه یا ما بر حق بودهایم و یا ایشان، که خداوند خود داوری خواهد فرمود:
حضرت عثمان فرمود: بستن احرام حج مانع از آن نخواهد شد که آنان مرا به قتل برسانند! زیرا آنان چه در حال احرام باشم یا نباشم ریختن خون مرا برای خود حلال و روا میشمارند!.
در مورد رفتن به شام نیز باید بگویم که: به چند دلیل این کار را نخواهم کرد، اول اینکه نمیخواهم بودن در جوار رسول خدا را ترک کنم و دوم به خود اجازه نمیدهم از ترس آنها از مدینه فرار کنم و پس از آن کافران و دشمنان با شنیدن آن شادمان شوند! و مرا مورد ملامت و تمسخر قرار دهند!.
اما راجع به جنگ با ایشان، امیدوارم در حالی به حضور خداوند بروم که به خاطر من یک قطره خون از کسی بر زمین ریخته نشده باشد!!؟ [۷۵].
حضرت عثمان از عبدالله بن عمر شدر این مورد نظرخواهی نمود و گفت: آنها از من میخواهند یا استعفا بدهم، بیا خود رابرای کشته شدن آماده کنم!.
عبدالله بن عمر گفت: یا امیرالمؤمنین! آیا تو در این دنیا برای همیشه زنده خواهی ماند؟
حضرت عثمان فرمود، نه!.
عبدالله بن عمر گفت: به غیر از کشتن تو چکاری میتوانند انجام دهند؟
حضرت عثمان فرمود: هیچ کاری دیگری از دستشان ساخته نیست!.
عبدالله بن عمر گفت: بهشت و یا جهنم رفتن تو در اختیار آنان است؟
حضرت عثمان فرمود: نه به دست آنها نیست!.
عبدالله بن عمر گفت: عبای خلافت را از دوش خویش برمدار زیرا اگر چنین کنی! رسم و عادت بدی را از خود برجای خواهی نهاد و هر گاه عدهای از خلیفه ناراضی باشند، اقدام به خلع و یا قتل او خواهند کرد [۷۶].
به حکمت و دوراندیشی حضرت عبدالله بن عمر آفرین باید گفت! او نمیخواست حضرت عثمان روش ناپسندی را – برای خلفای بعد از خود برجای بگذارد – هر چند محال بود او چنین کند – زیرا اگر حضرت عثمان تسلیم خواستههای شورشیان پیرو عبدالله بن یهودی میشد و از مقام خلافت استعفا میداد، مقام خلافت بازیچه دست طمعورزان و کینهتوزان میگردید، و در نظر مردم منزلت و ابهت خود را از دست میداد!.
حضرت عثمان سپس از مشورت با ابن عمر و دیگر اصحاب رسول خدا جسنت دیگری را ترسیم نمود و راه صبر و شکیبایی را در پیش گرفت که نه از مقام خلافت استعفا داد و نه کاری کرد که قطرۀ خونی از مسلمانی بر زمین ریخته شود!.
آخرین ملاقات عمومی حضرت عثمانسچند هفته پس از محاصره منزل او بود، او مردم و اصحاب رسول خدا جرا به اجتماعی عمومی دعوت نمود، که در پیشاپیش آنها حضرت علی و طلحه و زبیر شقرار داشتند، و همه مردم صلح طلب مقیم مدینه و حتی سبأیانی که مدینه را در محاصره و اشغال خود داشتند، در آن شرکت نمودند.
وقتی همه جمع شده و بر روی زمین نشستند، حضرت عثمانسبرخاست و گفت: «خداوند به این سبب دنیا را در اختیار شما قرار داده تا به وسیله آن سعادت آخرت را بجویید! و آن را در اختیارتان ننهاده تا دو دستی به آن بچسبید! زیرا به درستی این جهان رفتنی و تمام شدنی است و جهان دیگر ماندنی و ابدی است، دنیای فانی شما را فریب ندهد و خوار نکند! و آنگونه به خود مشغول ندارد که دنیای دیگری را به دست فراموشی بسپارید! آنچه را که ماندنی است بر آنچه که رفتنی است برتری دهید! زیرا به راستی از دنیا خواهید بُرید و به سوی خدای متعال خواهید رفت.
تقوا و پرهیزکاری را پیشۀ خویش کنید، زیرا تقوا و پرهیزکاری شما را از خشم و انتقام او مصون خواهد داشت! با جماعت اهل ایمان همراه باشید و به صورت دستههای پراکنده درنیایید! زیرا خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا﴾[آل عمران: ۱۰۳].
«... نعمت خداوند را بر خود به یاد آورید، آنگاه که دشمن یکدیگر بودید، و خداوند دلهای شما را بهم پیوند داد و الفت بخشید و در پرتو نعمت او به صورت برادر هم درآمدید»!.
حضرت عثمان در ادامه سخنان خود گفت:
«مردم مدینه! شما را به خداوند میسپارم و از او میخواهم که خلیفۀ پس از من را توفیق عطا فرماید که به بهترین وجه کار خود را انجام دهد! من از امروز نزد کسی نخواهم رفت و در خانۀ خویش خواهم ماند، تا خداوند خود سرنوشت مرا رقم بزند! و این خوارج شورشی را همچنان در جلو منزل خود ناامید خواهم نمود و هیچ خواستههای از خواستهای نامشروع آنها را برآورده نخواهم کرد. خواستههایی که به ضرر دین و دنیای شما تمام خواهند شد، تا اینکه خداوند بر اساس آنچه که دوست میدارد، ارادهاش را عملی نماید»! [۷۷].
زمانی که شورشیان فریب خوردۀ پیرو عبدالله بن سبای یهودی متوجه شدند که عثمان به هیچوجه با آنها وارد معامله نمیشود و کوتاه نمیآید، محاصرۀ خانه او را سختتر کردند، و به هیچکس اجازۀ ورود به آنجا را نمیدادند حتی از رسانیدن آب و غذا به منزل حضرت عثمان جلوگیری میکردند؟
خانوادۀ آل حزم در همسایگی حضرت عثمان بودند، او کسی را به منزل ایشان فرستاد و گفت: پسرتان را نزد علیبن ابیطالب و طلحه و زبیر و همسران رسول خدا بفرستید و به آنها بگویید! خوارج شورشی اجازۀ آوردن آب را به ما نمیدهند، اگر میتوانید و برایتان ممکن است مقداری آب برای ما بفرستید!.
پس از نماز صبح حضرت علیسبه طرف شورشیانی که منزل حضرت عثمان را محاصره کرده بودند آمد و خطاب به آنها فرمود:
«... به راستی کاری که شما انجام میدهید هیچ شباهتی با کار اهل ایمان ندارد! و با عملکرد اهل کفر هم نمیخواند! آب و غذا را از او قطع نکنید! ایرانیان و رومیان وقتی دیگران را به اسارت در میآوردند، به آنان آب و غذا میدهند، شما به چه دلیل محاصره و کشتن عثمان را بر خود روا میشمارید»!؟.
آنان با وقاحت و بیادبی تمام حضرت علی را از آنجا دور کردند و گفتند: سوگند به خداوند، اجازه ورود آب و غذا را به داخل منزل او نمیدهیم!.
حضرت علی وقتی متوجه شد که فریبخوردگان عبدالله بن سبای یهودی اجازه نمیدهند آب و غذا به ساکنین منزل حضرت عثمان برسد، بار دیگر به منزل نزدیک شد و برای آنکه حضرت عثمان را متوجه تلاش بیسود خود بنماید، عمامهاش را برداشت و آن را به داخل حیاط منزل پرتاب کرد!.
ام المؤمنین ام حبیبه (رمله بنت ابیسفیان) هم برای کمک به ساکنین منزل حضرت عثمان و رسانیدن آب به ایشان تلاش نمود!.
او سوار بر استری که بر آن مشک آبی قرار داشت، به طرف منزل حضرت عثمان آمد، اما شورشیان آشوبطلب سبأی جلوی او را گرفته و مانع از ورودش به منزل شدند!.
به آنان گفته شد: این خانم ام حبیبه همسر رسول خداست!.
گفتند: به هیچوجه به او هم اجازۀ ورود به منزل را نمیدهیم!.
سپس بر سر و روی استری که ام حبیبه بر آن سوار بود زدند!.
ام حبیبه گفت: من در مورد اموال و ودیعههای خانوادگی که نزد حضرت عثمان است با او کار دارم و به خاطر ضایع نشدن اموال بیوهزنان و یتیمان لازم است او را ملاقات کنم!.
گفتند: تو داری دروغ میگویی! فقط میخواهی برای آنان آب ببری!.
آنان بدون توجه به کاری که داشتند به همسر رسول خدا جانجام میدادند، افسار استر او را بریدند و چیزی نمانده بود که ام المؤمنین ام حبیبه بر روی زمین بیافتد!؟ و اگر مسلمانانی که در نزدیکی او بودند، به کمک او نمیشتافتند، او بر زمین میافتاد.
وقتی حضرت عایشه لاز برخوردی که باند برانداز سبأیه با ام حبیبه نموده بودند، باخبر شد، به شدت از خوارج سبأیه خشمگین شد و از آنجا که از او هم کاری ساخته نبود و تحمل دیدن آن وضع را نداشت تصمیم گرفت برای ادای مراسم حج به مکه برود.
مروان بن حکم با شتاب نزد او رفت و گفت: یا ام المؤمنین! اگر در مدینه بمانی بهتر است! زیرا اشغالگران سبأی ممکن است از تو حساب ببرند و برای حضرت عثمان مشکلی را به وجود نیاورند!.
حضرت عایشه فرمود: مروان! مگر میخواهی آن رفتاری را که با ام حبیبه داشتند با من هم تکرار کنند!؟ کسی هم نباشد از من دفاع کند!؟ نه، سوگند به خداوند خود را به این خواری دچار نمیکنم! نمیدانم سرانجام کار خوارج شورشی به کجا کشیده میشود؟ سوگند به خداوند اگر برای ناامیدن نمودن آن عده جهت دستیابی به اهدافشان کاری از من ساخته بوداز انجام به آن کوتاهی نمیکردم!.
حضرت عایشه از برادرش محمدبن ابیبکر که فریب عبدالله بن سبای یهودی را خورده و اکنون از سرکردگان شورشیان به شمار میآمد – خواست برای رفتن به سفر حج او را همراهی کند! اما محمد از همراهی با خواهرش خودداری نمود و باقی ماندن در مدینه را برای همراهی با شورشیان در محاصره منزل حضرت عثمان ترجیح داد!؟
وقتی حنظله بن ربیع کاتب ساز موضعگیری محمدبن ابیبکر باخبر گردید، خطاب به او گفت: ای محمد! خواهرات از تو خواست برای رفتن به حج او را همراهی کنی اما تو به او پاسخ منفی دادى!. از طرف دیگر گرگهای درندۀ عرب و ناپرهیزکاران، تو را به اقدام حرام و ناروای شورش علیه خلیفه مسلمین فراخواندند، و تو به دعوت آنان پاسخ مثبت میدهی؟!.
محمدبن ابیبکر بر او خشم گرفت و گفت: تو را چکار به این کارها! تو حق دخالت در کار مرا نداری!.
ابن حنظله در حالی که این اشعار را که در اوج حکمت و خرد قرار دارند میخواند، بازگشت:
عجبت لما یخوض الناس فیه
یرومون الخلافة أن تزولا
ولوزالت لزال الخیر عنهم
ولاقوا بعدها ذلا ذلیلاً
وکانوا کالیهود أو النّصاری
سواءً کلّهم ضلّوا السّبیلا
[۷۸]
«از کاری که این مردم به آن دست زدهاند، در شگفتم، آنان درصدند تا خلافترا براندازند. اگر خلافت از بین برود، مردم همۀ خیر و منافعشان را از دست خواهند داد و پس از آن به خواری و درماندگی دچار خواهند شد و به سان یهودیان و مسیحیان درخواهند آمد که همه راه گمراهی را در پیش گرفتهاند.».
همان چیزی را که حنظله با فراست ایمانی خود پیشبینی کرد، به وقوع پیوست و سقوط خلافت و تفرقه میان مسلمانان به گمراهی و خواری مسلمانان انجامید!.
حنظله با ژرفنگری و دوراندیشی خود به درستی دریافته بود که هدف شورشیان پیرو عبدالله بن سبای یهودی شخص حضرت عثمان نیست، بلکه مقصد نهایی سرکردگان شیطنتپیشۀ آن باند، براندازی نظام سیاسی اسلام و از بین بردن نظام خلافت است!.
لیلی دختر عمیس خواهر مادری محمدبن ابیبکر و خواهر پدر و مادری محمدبن جعفربن ابیطالب – زیرا اسماء بنت عمیس همسر جعفر بن ابوطالب بود که پس از شهادت جعفر در جنگ «مؤته» حضرت ابوبکر با او ازدواج نموده بود – لیلی به آنان گفت:
«شمع خود را میسوزاند ولی نور و روشنائیش برای دیگران است، در ارتباط با کسی که نسبت به شما جرمی و ظلمی را مرتکب نشده خود را دچار معصیت نکنید». کاری که امروزه برای آن تلاش میکنید و میخواهید عثمان را از میان بردارید، سودش را دیگران خواهند برد، و حسرتش را شما خواهید خورد، مواظب باشید کاری که امروزه انجام میدهید مایۀ حسرت و شرمندگی فردایتان نشود!.
آنان از لیلی بنت عمیس خواهر خود خشمگین شدند و گفتند: کاری را که عثمان بر سر ما آورده هیچگاه فراموش نمیکنیم!.
لیلی گفت: عثمان با شما چکارکرده بود؟ مگر به جز این بوده که شما را به التزام به احکام شریعت فراخوانده و به خاطر مخالفت با اوامر الهی شما را ادب نموده بود؟ [۷۹].
بیش از یک ماه از محاصره منزل حضرت عثمان میگذشت. زیرا این محاصره از روز هشتم ماه ذیالقعده آغاز شده بود.
از طرف دیگر سپاهیانی از مصر و شام و بصره و کوفه برای حمایت از حضرت عثمان در برابر شورشیان پیرو عبدالله بن سبای یهودی راهی مدینه شده بودند. همچنان که گفته شد: شورشیان از حرکت سپاهیان مسلمان به سوی مدینه اطلاع داشتند و میخواستند، قبل از رسیدن آنان با کشتن عثمان او را از میان بردارند، و زمینه را برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان و عدم اتفاق آنان علیه ایشان فراهم سازند.
از طرف دیگر خوارج شورشی میدانستند که مراسم حج به پایان رسیده و حجاج خانه خدا برای حمایت از حضرت عثمان و سرکوب آنان راه مدینه را در پیش گرفتهاند!.
عبدالله بن عباس سنامۀ حضرت عثمان را خطاب به حجاج در جمع آنان خواند و به شدت تحت تأثیر آن قرار گرفتند و گفتند: پس از پایان مناسک حج برای جنگ با شورشیان مصری و همدستان آنان که مدینه و خانه حضرت عثمان را محاصره کردهاند راهی مدینه میشویم و آن را عبادتی به شمار میآوریم و بر عبادت حج میافزاییم!.
عملاً پیشقراولان حجاج به مدینه نزدیک شده و اولین کسی که وارد مدینه شد و بلافاصله به رویارویی با محاصرهکنندگان منزل حضرت عثمان رفت مغیرهبن اخنس بود.
میان شورشیان و ساکنین منزل – که مجموعهای از فرزندان اصحاب مانند: حضرت حسن و حسین و محمدبن طلحه و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر وابن الحکم برای محافظت از او در منزل بودند، درگیری و کشمکشی مختصر روی داد. شورشیان برای وارد شدن به داخل منزل و برخورد نهایی دنبال بهانه بودند!.
چند روز قبل از به شهادت رسیدن حضرت عثمان، عبدالله بن سلام صحابی بزرگوار رسول خدا ج- که قبل از مسلمان شدن رئیس و بزرگ همۀ علما و دانشمندان یهود بود- جلو منزل حضرت عثمان رفت و خطاب به شورشیان فریبخورده گفت:
«شما ای شورشیان امام و خلیفه مسلمین را به قتل نرسانید!. و با این کار خود زمینه را برای آنکه خداوند بر رویتان شمشیر بکشد فراهم نکنید! سوگند به خداوند اگر کاری کنید که شمشیر الهی بر روی شما از نیام کشیده شود، هیچگاه در نیام نخواهد رفت. وای بر شما!. امروزه سلطۀ شما از طریق چماق و تازیانه است، اما اگر او را به قتل برسانید، تنها از طریق نیزه و شمشیر میتوانید سلطه خویش برپا دارید!.
وای بر شما! امروزه شهر مدینه مملو از فرشتگان الهی است و از طرف آنها محافظت میشود، سوگند به خداوند اگر او را بکشید، آن ملایک شهر مدینه را ترک خواهند کرد»!.
شورشیان باند برانداز از سخنان عبدالله بن سلام برآشفتند و همراه با ملامت و سرزنش به او گفتند: ای یهودیزاده، تو و این حرفها! تو کجا و این حرفها کجا» [۸۰]؟
سخنان عبدالله بن سلام ش در اوج خردمندی و دوراندیشی و زیبایی قرار داشت و با سخنان ابن حنظله که پیش از او با شورشیان در میان نهاده بود بسیار شباهت داشت.
در واقع عملاً آنچه که عبدالله بن سلام، شورشیان فریبخورده را از آن برحذر داشته بود، پس از آنکه خون حضرت عثمان را بر زمین ریختند، به وقوع پیوست!.
[۷۲] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۳۵۴. [۷۳] العواصم من القواصم ابنالعربی ص ۱۳۲ – ۱۴۲. [۷۴] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۳۵۴. [۷۵] البدایة والنهایة: ج ۴ ص ۱۹۸. [۷۶] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۳۵۴. [۷۷] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۳۵۴. [۷۸] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۳۸۵ – ۳۸۶. [۷۹] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۳۸۷. [۸۰] تاریخ طبری: ج ۴ ص ۳۳۸.