نگاهی همراه با وداع
انس بن مالک سدر ادامه میگوید: بامداد روز دوشنبه، نماز جماعت به امامت ابوبکر بر پا گردید، در حالی که ما پشت سر ابوبکر به نماز ایستاده بودیم، رسول خدا پردۀ دری را که به مسجد باز میشد، کنار زد و مسلمانان را که برای انجام نماز جماعت به صف ایستاده بودند نظاره میکرد، وقتی چهره مبارک را دیدیم، هیچ منظرهای زیباتر از صورت او را ندیده بودیم و به راستی بسیار عجیب بود، چهره او انگار صفحهای از قرآن بود، او تبسمی شیرین بر لب داشت!.
از دیدن رسول خدا به شدت شادمان و شیفته شده بودیم. ابوبکر پشت سر خود را نگاه کرد به گمان اینکه رسول خدا جقصد دارد برای اقامه نماز وارد مسجد شود، اما رسول خدا اشاره فرمود که نمازتان را ادامه داده و بخوانید.
پس از آن پرده را انداخت و ما نماز صبح را به امامت ابوبکر اقامه نمودیم.
این آخرین باری بود که مسلمانان رسول خدا را در حال حیات میدیدند و آخرین باری بود که رسول خدا از آنجا صف نمازگزاران را نگاه میکرد.
رسول خدا با آن نگاه پر از مهر و محبت و صفا و صمیمیت و با آن تبسم شیرین خویش در واقع با مسلمانان خداحافظی میفرمود!!.
بعد از آن نگاه و تبسم شیرین و جذاب رسول خدا و پایان نماز صبح، ابوبکر به منزل دخترش عایشه رفت تا جویای حال رسول خدا شود. وارد منزل که شد فرمود: «عایشه! احساس میکنم که شدت درد و الم رسول خدا کمتر شده و بیماریش بر طرف گردیده، امروز را در منزل دختر خارجه وعده دارم باید نزد او بروم!.
دختر خارجه یکی از همسران ابوبکر بود که در منطقه «سنح» که منطقهای با آب و هوای مناسب برای کشاورزی و باغداری بود، که در قسمت شرقی شهر مدینه قرار داشت، زندگی میکرد.
صبح روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول ابوبکر صدیق سوار بر مرکب به قصد «سنح» به راه افتادم [۹].
وقتی عبدالله بن مسعودسبه عیادت رسول خدا رفت، دید که رسول خدا جبه شدت تب کرده است.
و میگوید: «حضور رسول خدا که رفتم، دیدم که تب شدیدی دارد، دستم را روی بدن مبارک ایشان گذاشتم گفتم: یا رسول الله! به شدت تب کردهای!.
فرمود: آری! من به اندازه دو نفر از شما تب میکنم!.
گفتم: حتماً پاداشت هم دو برابر است!.
فرمود: آری! سوگند به خداوندی که جانم در اختیار ارادۀ اوست هیچ مسلمانی بر روی زمین نیست که به مصیبتی چه بیماری و یا غیربیماری دچار شود، مگر آنکه خداوند مانند ریزش برگ درختان گناهان او را بخشیده و از بین میبرد»!.
عایشهلگفته است: «در طول عمرم کسی را همچون رسول خدا که بر اثر بیماری دچار درد و ناراحتی زیادی شده باشد ندیده بودم».
از طرف دیگر اسامه بن زید همراه با سپاه اسلام در «جُرف» اردو زده بودند، وقتی از شدت بیماری رسول خدا با خبر شد قبل از ظهر روز دوشنبه حضور رسول خدا شرفیاب شد!.
او میگوید: وقتی از شدت بیماری رسول خدا با خبر شدیم، من وارد مدینه شدم بسیاری از سپاه اسلام نیز همراه من به مدینه بازگشتند. وارد منزل عایشه که شدم رسول خدا را در حالی دیدم که از شدت بیماری توان حرف زدن را از دست داده بود! اما او گاهی دستهای خود را به سوی آسمان بلند میفرمود و سپس آنها را بر روی صورت مبارکش میمالید، متوجه شدم که برای من (به عنوان فرمانده سپاه اسلام) دعا میفرماید [۱۰].
حضرت عایشه لآخرین ساعات عمر مبارک رسول خدا را که چاشتگاه روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول بود. اینگونه به تصویر کشیده است:
او میگوید: «وقتی رسول خدا به شدت درد میکشید، گاهی عمامهاش را بر روی چهره خود میکشید هنگامی که تب میکرد آن را از روی صورت خویش بر میداشت، و در همان حال میفرمود: خداوند یهودیان و مسیحان(نَصارا) را که قبور پیامبران خویش را عبادتگاه کردهاند، مورد لعن و نفرین قرار میدهد»!.
عایشه در ادامه میگوید: «من در لحظات پایانی و آخرین نفسهای رسول خدا بالای سر او بودم، درکنار ظرف آبی نهاده بودیم که دست خود را داخل آن میکرد و چهرۀ مبارکش را با آن خیس میکرد و میفرمود: «لااله الاّ الله» به راستی مرگ را سختیهایی است! خداوندا! مرا در برابر سختیهای مرگ یاری فرما»!.
عایشه لهمچنین میفرماید: ما در این مورد با یکدیگر صحبت میکردیم که قبل از آنکه به رسول خدا میان انتخاب مرگ و زندگی اختیار داده شود، جان او گرفته نمیشود. در آن حالت سخت بیماری، او دچار حالت خاصی شد و میشنیدم که میفرمود: «همراه با آنانی که خداوند ایشان را از نعمتهای خویش بهرهمند نمود، همراه با پیامبران و صادقان و شهیدان و صالحان، به راستی آنان همنشینان خوبی هستند». متوجه شدیم که او را میان زندگی دنیا و آخرت مخیّر نمودهاند و او زندگی در آخرت را برگزیده است.
[۹] البدایة والنهایة: ج ۵ ص ۲۳۳-۲۳۵. [۱۰] البدایة والنهایة: ج ۵ ص ۲۳۷