زمینهسازی برای ترور حضرت عمر فاروق س
حضرت عمر فاروق کشته شدن خود را پیشبینی میکرد، و بعید نمیدانست که دشمنان اسلام، او را از پای درآورند و در حال شهادت با خداوند خویش ملاقات نماید و پس از شهادت او امواج فتنهها به میان مسلمانان فوران کند!.
حضرت عمر فاروق میدانست با شهادت او در بسته شده بر روی آسیبها شکسته میشود، و اقدار نظام حکومت اسلامی استقرار و ثبات خویش را از دست خواهد داد.
این درست همان وضعی بود که پس از شهادت عمر فاروق پدید آمد و پس از او هر دو خلیفه مسلمین یعنی عثمان بن عفان و علیبن ابیطالب شبه شهادت رسیدند، دو جنگ جمل و صفین روی دادند. فرقه و گروهگرایی و اختلافات سیاسی و جنگهای مذهبی پدید آمد. و فتنه و فساد همچنان دین و دنیای مسلمانان را فرا گرفت و آن دیوار استوار شکسته و دچار نابسامانی گردیده، و تاکنون هم بسته نشده و (چنانچه اسباب و عوامل آن برطرف نگردد و سنتهای الهی و سنت رسول خدا جملاک عمل قرار نگیرد) برای همیشه این نابسامانیها باقی خواهند ماند!.
رحمت خداوند بر آن دو یار همدیگر (عمربن خطاب و حذیفه بن یمان) باد به خاطر آن گفتگوی آموزنده که در بین آنها رد و بدل شد.
ظاهراً حضرت عمر فاروق از اشارات رسول خدا دریافته بود که کشته میشود، و مقام شهادت به حضور خداوند میرسد.
انس بن مالک میگوید: رسول خدا جروزی همراه با ابوبکر و عمر و عثمان شبه کوه احد رفته بودند کوه زیر پای ایشان لرزشی کرد، رسول خدا با پای مبارک خویش بر روی آن زد و فرمود: ای احد آرام باش! که پیامبری و صدّیقی و دو شهید بر روی تو قرار دارند.
عثمان بن مظعون سمیگوید: رسول خدا با دست خویش به عمر اشاره نمود و فرمود: این ریشۀ فتنهها را خشک میکند، و تا زمانی که او در میان شما باشد، میان شما و فتنه و آسیب دری بسته وجود دارد.
در طول ده سال و نیم خلافت حضرت عمر س، مسلمانان به پیشرفتهای بسیاری نایل شدند و اسلام گسترش یافت و سرزمینهای بسیاری فتح گردید و مسلمانان به پیروزیهای فراوانی دست یافتند.
پس از همۀ اینها بود که عمر فاروق خلیفه مسلمین به پایان راه خود نزدیک شد و اجلش فرا رسید و با مقام شهادت به حضور خداوند رفت!.
اینک صحنههای ضربت خوردن و سپس شهادت حضرت عمر را مورد بررسی قرار میدهیم:
امیرالمؤمنین عمر بن خطاب سآخرین حج خود را در سال ۲۳ ه. انجام داد. در ایام التشریق وقتی که در «منی» بود، مقداری ماسه را روی هم انباشته کرد و ردای خویش را بر روی آن انداخت و سپس بر آن نشست و دستانش را بهسوی آسمان بلند نمود و گفت: «خداوندا! توانم به ناتوانی تبدیل شده و مردم مسلمان و رعاهایم بسیار گردیدهاند، و بدون آنکه تباهم گردانی و مرا به خود واگذاری مرا نزد خود ببر! من از تو میخواهم در راه تو در مدینه، شهر رسول خدا به شهادت برسم»!.
به راستی حضرت عمر دوست داشت در راه گسترش دین خدا و در شهر رسول خدا به شهادت برسد.
خداوند دعای او را اجابت فرمود، و دو هفته پس از این دعا در حالی که به شهادت رسیده بود به ملاقات خداوند شتافت!.
چند روز قبل از شهادت حضرت عمر فاروق ابوموسی اشعری خوابی را دیده بود. او میگوید:
«در خواب راههای بسیاری را جلو خود دیدم، پس از لحظاتی همۀ آنها – به غیر از یک راه از بین رفته و ناپدید شدند، من آن را در پیش گرفتم تا به کوهی رسیدم، نگاه کردم دیدم که رسول خدا جبر روی آن نشسته و ابوبکر نیز در کنار اوست، رسول خدا به عمر اشاره میفرمود که به سوی آنان برود»!.
پس از آن از خواب برخاستم و با خود گفتم:
«انّا لله وانا الیه راجعون». «ما از آن خداییم و به سوی او باز میگردیم».
گمان کنم که حضرت عمر وفات کرده باشد!.
انس گفت: چرا دربارۀ خوابت نامهای برای عمر نمیفرستی؟! (ابوموسی اشعری و انس آن زمان در عراق بودهاند).
ابوموسی گفت: نمیخواهم خبر مرگش را به خودش بدهم!.
پس از آنکه حضرت عمر آخرین حج خویش را انجام داده و به مدینه بازگشت، روز جمعه بر روی منبر رفت و آخرین خطبۀ خویش را نیز در میان مردم ایراد نمود.
عبدالرحمن بن عوف سبخشهایی از سخنان حضرت عمر را در روز جمعه ۲۱ ذیالحجه سال ۲۳ هجری روایت نموده که ما آن را در بخش قبلی و در ضمن بیان چگونگی پیشنهاد حضرت ابوبکر برای خلافت نقل کردهایم.
خود حضرت عمر سنیز خوابیرا دید که آن را برای اصحاب تعبیر و تفسیر نموده بود!.
حضرت عمر در همان خطبه جمعه فرموده بود: من خوابی را دیدهام که برداشت من از آن این است که زمان مرگم فرا رسید، من در خواب دیدم که انگار خروسی دوبار بر من نوک زد!!.
و همچنین کسانی هستند که به من سفارش میکنند، خلیفه پس از خویش را تعیین کنم!.
اما خداوند هیچگاه دین و خلافت خویش را ضایع و نابود نمیگرداند و آنچه را که برای پیامبرش فرستاده، اجازه نمیدهد از بین برود و نیست و نابود بشود!.
اگر چنانچه به طور ناگهانی برای من اتفاقی پیش آمد، این شش نفر که رسول خدا تا زمان وفات از آنها راضی بود، در مورد قضیه خلافت تصمیم بگیرند!.
حضرت عمر فاروق چهار روز قبل از شهادت -یعنی در روز یکشنبه ۲۳ ذیالحجه- با دو صحابی بزرگ حذیفه بن یمان و سهل بن حنیف شملاقات نمود.
او پیشتر به حذیفه مأموریت داده بود که خراج و مالیات زمینهایی را که با آب دجله آبیاری میشدند برآورد کند و به سهل مأموریت داده بود که برای تعیین مقدار مالیات زمینهایی که با آب فرات آبیاری میشوند.
حضرت عمر خطاب به آنها فرمود: چکار کردهاید؟ از این نگرانم که برای محصولات آنها مالیات سنگین و غیرقابل تحملی را برآورد کرده باشید!.
گفتند: در حد قابل تحمل و مناسب، مالیات آنها را معین کردهایم!.
حضرت عمر فرمود: اگر عمری باقی بود، برای بیوهزنان (و مستمندان) عراق کاری خواهم کرد که بعد از من به هیچکس نیازی پیدا نکنند!.
اما چهار روز پس از این ملاقات حضرت عمر با حذیفه و سهل بود که او را به شهادت رسانیدند!.
حضرت عمر بن خطاب به اسرای سرزمینهای فتح شده اجازه ورود به مدینه پایتخت حکومت خلافت را نمیداد، به مجوسیهای ایران و عراق و مسیحیان شام و مصر اجازه اقامت در مدینه داده نمیشد، مگر زمانی که مسلمان میشدند بعد وارد جمع مسلمانان میگردیدند.
این اقدام عمر فاروق ساز کارهای شگفتی برانگیز و حکیمانه، و نشانۀ بصیرت و دوراندیشی او بود، زیرا مجوسیان و مسیحیان شکست خورده، و کینۀ مسلمانان را در دل داشتند و از هیچ اقدامی برای توطئه علیه مسلمانان کوتاهی نمیکردند!.
اقامت ایشان در مرکز خلافت، برای توطئه و ایجاد تفرقه فرصتهای بسیاری را در اختیارشان میگذاشت، او برای خنثی کردن آن نقشههای شوم و دفع شرارتهایشان در حق مسلمین اجازه اقامت در مدینه را به آنان نمیداد.
اما برخی از اصحاب رسول خدا جدارای بردگان و اسیرانی مسیحی و مجوسی بودند، و از حضرت عمر میخواستند و اصرار میورزیدند که به تعدادی از آن بردگان و اسیران اجازه اقامت در مدینه را بدهد تا آنان را در امور مختلف به کار گمارند، به همین خاطر او به تعدادی از آنان اجازه داد که در مدینه اقامت کنند. هر چند از این اقدام ناراضی بود!.
آنچه حضرت عمر پیشبینی میکرد و از آن نگران بود، روی داد.
تعدادی از آن انتقامجویان و کینهتوزان مقیم مدینه برای ترور خلیفه توطئهچینی کردند و انتقام آنان این بود که او کاخهای ظلم و ستم و حکومتهای آنها را تار و مار و نابود کرده و از بین برد. بنابراین تصمیم گرفتند ضربه سختی و سنگینی را بر پیکرۀ خلافت اسلامی و فروپاشی آن بخصوص شخص خلیفه که هسته مرکزی و رمز قدرت مسلمانان بود وارد کنند که هیچوقت نتوانند آن را جبران کنند. این نقشۀ شوم حلقههای توطئهای بود که در محافل پنهانی بر روی آن اتفاق نظر کرده بودند که با هم گوشههای تاریک خانۀ آن را بازدید میکنیم: