چگونگی انتخاب ابوبکر صدیق س
عمربن خطاب و عبدالرحمن بن عوف شحدیث مربوط به «سقیفه بنی ساعده» و چگونگی انتخاب ابوبکر صدیق و بیعت اولیه با او را روایت کردهاند!.
عبیدالله بن عبدالله از عتبه بن مسعود و او از عبدالله بن عباس روایت مینماید که: ابن عباس همراه با عمربن خطاب در آخرین حج ایام خلافت او قرار داشتند و ابن عباس همراه با عبدالرحمن بن عوف سدر ایام حج در منی بودند، ابن عباس برای عبدالرحمن بن عوف قرآن را قرائت میکرد و در مورد آیاتی از آن با او اختلاف نظر داشت و در این مورد با هم گفتگو میکردند!.
روزی عباسبن عبدالمطلب منتظر برگشتن عبدالرحمن بن عوف به اقامتگاه خود در منی بود تا برای او قرآن تلاوت کند.
عبدالرحمن بن عوف به ابن عباس گفت: وقتی عمر بن خطاب در منی بوده مردی نزد او آمد و به او گفته: یا امیرالمؤمنین! فلانی میگوید: اگر عمربن خطاب را مرگ فرا برسد با فلانی به عنوان جانشین او بیعت خواهم کرد!.
حضرت عمربن خطاب سخشمگین شد و گفت: همین امشب در منی با مردم سخن خواهم گفت: و آنها را از آنگونه انسانها برحذر خواهم داشت، آنهایی که میخواهند حقوق مردم را در مورد انتخاب خلیفه مورد نظر خود بدون مشورت با مردم مسلمان و بیعت آنان پایمال نمایند!.
عبدالرحمن بن عوف گفت: یا امیرالمؤمنین این کار را مکن، و امشب هم در این مورد با مردم سخن مگو! زیرا در مراسم حج عدهای سادهلوح و یا ماجراجو هستند، که اگر بخواهی با مردم سخن بگویی آنان روبهروی تو خواهند نشست و از این نگرانم که سخنان تو را به درستی درک نکنند و آن را در جای صحیح خود قرار ندهند! و به غلط چیزهایی را به تو نسبت داده و در میان مردم شایع کنند!!.
بهتر این است تا بازگشت به مدینه صبر کنی، زیرا مدینه خانۀ هجرت و پایگاه سنّت است و عالمان و بزرگان مسلمانان در آنجا هستند، و هر چه را که بخواهی میتوانی با آنها در میان بگذاری، چرا که آنان سخنانت را به درستی درک کرده و آن را در جای درستش قرار خواهند داد!.
عمربن خطاب سفرمود: اگر سالم به مدینه بازگشتم به خواست خدا در اولین فرصت و اولین خطبهای که خواهم خواند آن را با مردم در میان خواهم گذاشت.
عبدالرحمن بن عوف میگوید: وقتی مراسم حج به پایان رسید و به مدینه بازگشتیم و اولین روز جمعه فرا رسید، زود به مسجد رفتم. وارد مسجد که شدم دیدم سعیدبن زید زودتر از من آمده و در طرف راست منبر نشسته است!.
جلو رفتم، به او نزدیک شدم، درست در کنارش نشستم به گونهای که زانویم در موازات زانوی او قرار گرفت.
در همین حال، عمربن خطاب وارد مسجد شد، به سعیدبن زید گفتم: امروز عمر در خطبۀ نماز جمعه موضوعی را بر روی منبر با مردم در میان خواهد گذاشت که تاکنون کسی پیش از او آن را مطرح ننموده است!.
سعیدبن زید با کلام مخالفت نموده و گفت: این چه چیزی است که تو میگویی؟ عمربن خطاب چه چیزی را میخواهد بگوید، که کسی قبل از او آن را نگفته است!؟.
گفتم: خواهی شنید!.
عبدالرحمن بن عوف در ادامه میگوید: عمر بر روی منبر رفت و آنجا نشست، وقتی مؤذن اذان را به پایان رسانید، عمربن خطاب برخاست و پس از حمد و ستایش شایستۀ خداوند گفت: