تشکیل جلسه شورای خلافت
آنان تنها روزهای یکشنبه و دوشنبه و سهشنبه را فرصت داشتند تا از بین خود یکی را برای احراز مقام خلافت انتخاب کنند، در غیر این صورت، مقداد بن اسود آنان را زندانی میکرد!.
یادآور میشویم که شورای شش نفره و کاندیدهای مقام خلافت عبارت بودند از: عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعدبن ابیوقاص و عبدالرحمن بن عوف ش.
در اولین روز یعنی بامداد یکشنبه پنج نفر از آنها اولین نشست خود را برگزار کردند، زیرا طلحه آن روز در مدینه حضور نداشت. و آن نشست در خانۀ مسوربن مخرمه خواهرزاده عبدالرحمن بن عوف با نظارت و شرکت عبدالله ابن عمر تشکیل جلسه دادند. اما عبدالله تنها در شرایطی حق رأی داشت که سه نفر به یکی و سه نفر دیگر به کسی دیگر رأی میدادند، و خود بنا بر وصیت پدر حق کاندید شدن را نداشت!.
ابوطلحه و مقدادبن اسود، همراه با افراد خود از آنها محافظت میکردند!.
در حالی که آنان مشغول گفتگو و تبادل نظر بودند، مغیره بن شعبه و عمروبن عاص آمدند و دم منزل ایستادند! ولی سعد بن وقاص به آنها اجازه ورود نداد و گفت: آمدهاید بگویید: ما هم عضو شورا بوده و در مورد انتخاب خلیفه اظهار نظر کردهایم! و دستور داد آنان را از اطراف منزل دور کنند!.
پس از رسمیت پیدا کردن جلسه و آغاز رایزنی، عبدالرحمن بن عوف گفت: کدام یک از شما دوست دارد با میل و رضایت خود از کاندیدا شدن انصراف دهد و به کسی دیگر رأی دهد؟
او با این پیشنهاد میخواست یکی از اعضای شورای شش نفره از کاندید شدن استعفاء دهد تا او بهتر بتواند جلسه و مباحثات را اداره کند و در مورد انتخاب خلیفه با پنج نفر باقیمانده تبادل نظر نماید!.
وقتی عبدالرحمن بن عوف این پیشنهاد را مطرح کرد همه سکوت کردند و هیچکس حاضر به استعفا نشد!.
وقتی دید همه سکوت کردند، گفت: من خودم از کاندید شدن صرفنظر میکنم و از آن استعفا میدهم!.
این در حالی بود که او برای انتخاب شدن شانس بیشتری داشت و بسیاری از اصحاب به انتخاب شدن او رغبت داشتند، و چنانچه به خاطر جلسه و انتخاب استعفاء نمیداد، به احتمال بسیار زیاد او جانشین حضرت عمر فاروق میگردید!. و بیشترین شانس برگزیده شدن را داشت، اما خداوند تقدیرش چیز دیگری بود!.
شاید عبدالرحمن بن عوف خود نیز این را میدانست که بسیاری از اصحاب نظر به سوی او دارند، اما او فداکاری کرد و از کاندید شدن صرفنظر نمود.
پس از آن که مشاوره و رایزنی را با اهل شورا آغاز کرد اکثر آنها به صراحت او را برای مقام خلافت شایستهتر میدانستند.
سعیدبن زید گفت: ما تو را از هر کس شایستهتر میشماریم!.
عبدالرحمن گفت: در مورد کسی دیگر اظهار نظر کن!.
سعدبن ابیوقاص گفت: استعفای خود را پس بگیر!.
عبدالرحمن گفت: ای ابواسحاق! من از کاندید شدن استعفا کردم تا بهتر و آسانتر بتوانیم خلیفه را انتخاب کنیم!. اگر استعفا هم نمیدادم، دوست نداشتم مرا به عنوان خلیفه انتخاب کنید!.
سعد گفت: چرا!؟
عبدالرحمن گفت: من در خواب باغ سر سبز و زیبا و پردرختی را دیدم! و شتر نری را که تا کنون بهتر از آن ندیده بودم، وارد آن شد و همچون تیری که پرتاب شود، به هیچ چیزی توجه نکرد و چیزی را نخورد و از آن خارج شد! پس از آن شتر دیگری وارد باغ شد، و آن هم راه شتر اولی را در پیش گرفت به هیچ چیزی در آن باغ توجه نکرد و خارج شد و همین طور تا اینکه پس از لحظاتی شتر چهارمی وارد باغ گردید و در آن به چرا پرداخت!.
سوگند به خداوند! من نمیخواهم آن چهار میباشم!. و کسی نیست که بر جای ابوبکر و عمر بنشیند و مردم از او اظهار رضایت کنند!!.
عبدالرحمن بن عوف از هوش و بصیرت عمیق برخوردار بود و این را میدانست که بر جای ابوبکر و عمر نشستن کار سختی است؟ و آن خلأ به وجود آمده از فقدان آنها به سختی پر میشود؟ و کیست که بتواند در سالهای آینده رضایت و حمایت مردم را به دست آورد!.
نه عبدالرحمن بن عوف و نه علی ابن ابیطالب و نه هیچکس دیگر نمیتوانستند خلأ به وجود آمده از فقدان عمر بن خطاب را به خوبی پر کنند! اما این خواست و مشیت الهی بود و پس از عمر کسی را باید انتخاب میکردند!.