ویرانگری ها و خیانت های مدعیان تشیع در اسلام

فهرست کتاب

عکس العمل عثمانس

عکس العمل عثمانس

عکس العمل عثمانس را نیز از طبری می‌آوریم:

سپس عثمان نامه به هر شهری نوشته و گفت: همانا من از کارمندانم هر سال در موسم حجّ بررسی و تحقیق و بازپرسی می‌کنم. از روزی که من متولّی امور گشتم امر به معروف و نهی از منکر روش ما بوده‌است. هرچه که دربارۀ من و والیانم ثابت شود آن را به صاحب حقّ خواهم رساند، من و خویشانم هیچ حقّی قبل از مردم نداریم. اهل مدینه به من خبر داده‌اند که بعضی به ناحقّ ضرب و شتم شده‌اند، هرکس که باشد باید حقّش را بستاند از خودم یا از عمّال و کارمندان من، یا ببخشید که خداوند بخشنده‌ها را دوست دارد.

وقتی که مردم رسالۀ عثمانس را در شهرها خواندند به گریه افتادند و گفتند که: امّت در انتظار یک شرّ می‌باشد و عثمان قاصد به سوی دولتمردان در ولایات فرستاد و همه آمدند. عبدالله بن عامر و معاویه و عبدالله بن مسعود و سعید و عمرو جمع شدند و عثمان گفت: وای بر شما، این شکوائیه‌ها چیست و این اخبار چه می‌گوید؟! می‌ترسم که این اخبار راست باشد و می‌ترسم که به من نسبت داده شود، گفتند: آیا شما قاصدانی به شهرها نفرستادید، آیا آنها بازگشتند و هیچ کس با آنها شکایتی نکرده‌بود؟ نه به خدا قسم، این‌ها راست نیست و ما اصول این شایعات را نمی‌دانیم و این‌ها شایعاتی بیش نیست، عثمان گفت: مشورت بدهید. سعید بن عاص گفت: این توطئه‌ای است که مخفیانه انجام گرفته‌است، گفت: علاج آن چیست؟ این‌ها باید خواسته و مؤاخذه شده و کسانی که این شایعات را ساخته‌اند باید کشته‌ شوند. عبدالله بن‌سعد گفت: آنچه را که به مردم است بگیر و اگر آنچه را که حقّ آنهاست به آنها بدهی بهتر است از اینکه آنها را ترک کنی. معاویه گفت: تو مرا گماشتی و من نیز کسانی را گماشتم که جز اخبار نیک از آنها برایت نمی‌آید و آن دو مرد از جای خود بهتر خبر دارند، عثمان گفت: نظرت چیست؟ گفت: نیک‌رفتاری و ادب. عثمان گفت: ای عمرو تو چه می‌گویی؟ پاسخ داد: که به نظر من شما نرم شده‌اید و بر آنها آسان می‌گیرید و از آنچه که عمرس می‌کرد با آنها بیشتر تساهل می‌کنید، به نظرم راه دو دوستت را گرفته که در موضع شدّت، شدّت به‌خرج دهی و در موضع نرمش‌نرمش نمایی، لیکن شما با همه نرمش نشان دادید.

عثمانس برخاست، حمد و ثنای الهی کرده و گفت: همۀ آنچه را که بیان داشتید شنیدم لیکن هر کاری راهی دارد، و این بیمی که برای امّت می‌رود رخ دادنی است ... الخ.

امّا ایرادهایی که وارد کرده‌بودند و بدگویی‌هایی که در این شایعات وجود داشت و برای تکه پاره کردن دولت اسلام رواج داده‌بودند، عثمان ذوالنورین در خطبۀ حجّ خود که همۀ مؤرّخان آن را ذکر نموده‌اند همه را یک به یک پاسخ داد، که شرح آن در تاریخ طبری است [۳۲۶].

و بعدها این ارث شوم سبأیه را شیعیان تصاحب کردند و پشت از پشت آنها را به همدیگر تحویل داده و در امّت اسلام تفرقه انداختند، و این خود یکی از شواهد بزرگی است که شیعیان امروزی مذهب خود را جز بر پایه‌ها و ارکانی که سبأیه آن را پی‌ریزی کردند بنا ننموده‌اند و هیچ ارتباطی با شیعیان اوّلیه جز اسم ندارند.

هنگامی که امام مظلومان عثمان بن عفّانس به دست سبأیه و اهل فتنه و شورش به شهادت رسید [۳۲٧]، مدینه منوّره پنج روز بدون رهبر ماند و یا به عبارت دیگر مدینه در دست یکی از قاتلان عثمان یعنی غافقی بن حرب بود و بقیۀ قاتلان و سبأیه او را احاطه کرده‌بودند و دارای نظرات متعارض و مخالفی دربارۀ خلیفۀ بعد از عثمان بودند، به جز سبأیه که از همان ابتدا جز اسم علی را نیاورده و در پشت او پنهان می‌شدند که او از آنها بیزاری می‌جست و می‌دانیم که عبدالله بن سبا یهودی مکار که در پشت همۀ این توطئه‌ها بود با مصریان بود.

در اینجا نظریات یاغیان و طاغیان و اراذل و اوباش-همۀ این الفاظ را مؤرخان و ائمه بزرگى چون ابن العربى و ابن تیمیه براى این شورشیان فتنه جو بکار برده‌اند- مختلف و متعارض بود، بعضی‌ها طرفدار طلحه و بعضی‌ها طرفدار زبیر و بعضی‌ها طرفدار علی بودند. و هرکدام که به خباثت و سرکشى و اشتراک دیگرى را به توطئه میدانست به او اطمینان نداشته و به رأى خود پافشارى مى‌نمود،

اتّفاق نظر همۀ این‌ها فقط برای ویرانی و از بین‌بردن خلافت اسلامی بود که اطراف این دولت برای اوّلین بار در عهد طلایى عثمان بسیار گسترده شده ‌بود. چنین شرایطی در تاریخ اسلام از نظر فتوحات و کشورگشایی کم‌نظیر بود و بعد از فتنۀ قتل سیدنا عثمان در عهد سیدنا علی این فتوحات ادامه نداشت و به خاطر جنگ داخلی حتّی یک وجب هم به کشور اسلامی اضافه نشد.

و هنگامی که اهل فتنه از هر سه نفر، علی و طلحه و زبیر، مأیوس شدند به سوی سعدبن أبی وقّاص فاتح ایران و عبدالله بن عمر رفتند، لیکن جواب همۀ این بزرگان به اهل فتنه یکی بود و آن اینکه همه از آنها بیزاری جستند. و برویم سراغ قدیم‌ترین و موثّق‌ترین مؤرّخ اسلام مثل طبری که ابن کثیر و ابن الأثیر و ابن خلدون و دیگران نیز با او هم رأی می‌باشند.

طبری به سند خود از ابوعثمان روایت می‌کند که: «بعد از قتل عثمانس پنج روز مدینه بدون امیر ماند، و امیر (موقّت) آن فاقعی بن حرب بود، دنبال کسی می‌گشتند که متولّی امارت گردد و کسی را حاضر نمی‌یافتند، مصری‌ها پیش علی رفتند او را نمی‌یافتند و او به باغ خود در اطراف مدینه رفته‌بود و اگر او را می‌دیدند از آنها و از گفتۀ ایشان بیزاری می‌جست و کوفی‌ها به دنبال زبیر می‌رفتند، او را نمی‌یافتند، قاصد به سوی او فرستادند، او از گفتۀ ایشان بیزاری جست، بصری‌ها به دنبال طلحه می‌رفتند، اگر آنها را می‌دید از آنها دوری جسته و اظهار بیزاری می‌کرد. این‌ها در قتل عثمان متّفق و در امیر آینده مختلف بودند و هنگامی که موافقتی از آنها ندیدند، عصبانی شده و گفتند: هیچکدام از این سه نفر را امارت نخواهیم داد و به سوی سعد بن أبی وقّاص قاصد فرستادند و گفتند که: شما از اهل شوری هستید و ما در مورد شما اتّفاق نظر داریم بیا تا با تو بیعت کنیم. او جواب داد که من و ابن عمر از شوری [۳۲۸] خارج شدیم و ما را بدان نیازی نیست. سپس به سوی ابن عمرب آمدند و از او تقاضای امارت کردند، او پاسخ داد که به خدا قسم این امر انتقامی الهی خواهد داشت و هرگز سوی آنها نخواهیم آمد، کسی دیگر را نگاه کنید، سرگردان ماندند که چه کار کنند» [۳۲٩].

حیرت و سرگردانی این‌ها بدین خاطر بود که می‌دانستند هرکس که بدون نظر و رأی آنها سر کار بیاید حکمشان شمشیر خواهد بود و به خاطر خون امام مظلومین و خلیفۀ راشد از آنها قصاص خواهد گرفت حتّی ابن کثیر تصریحاً این را ذکر کرده و نقل می‌کند که: «گفتند: اگر ما بعد از قتل عثمان بدون تعیین امیری که مورد اتّفاق باشد بازگردیم، سالم نخواهیم ماند» [۳۳۰].

بعد از این اهل مدینه را جمع کرده و دیدند که: سعد و زبیر خارج شده و طلحه به باغ خود رفته و از بنی امیه هرکس که توانسته فرار کرده‌است، سعید و ولید به مکه گریختند و مروان و کسانی دیگر نیز به دنبالشان به آنها ملحق شدند. و وقتی که اهل مدینه جمع شدند مصریان به آنها گفتند که: «شما اهل شوری هستید و شما هستید که امام را تعیین می‌کنید و رأی شما برای بقیۀ امّت قابل قبول است، کسی را پیدا کنید تا او را انتخاب کنید و ما پیرو شما هستیم. ما به شما دو روز وقت می‌دهیم و اگر این کار را نکردید ما فردا علی و طلحه و زبیر و بسیاری دیگر را خواهیم کشت. پس مردم به سوی علی شتافتند و گفتند که: با تو بیعت می‌کنیم و می‌بینید که اسلام از دست خویشان به چه مصیبتی گرفتار شده‌است» [۳۳۱].

علیس به آنها جوابی داد که در مقدّس‌ترین کتب شیعه وارد شده‌است، که آن نهج البلاغه است:

«مرا واگذارید، به دنبال کسی دیگر بروید، ما در صدد امری هستیم که وجوه گوناگونی دارد، دلها بر آن گرد نمی‌آید و عقل‌ها بر آن ثابت نمی‌گردد، ... بدانید اگر من بپذیرم، آنچۀ را که می‌دانم بدان عمل می‌کنم و به سخن این و آن و به سرزنش سرزنش‌کنندگان گوش نخواهم داد، اگر مرا ترک کنید مثل هر کدام از شما هستم و شاید از همه شنواتر و مطیع‌تر به کسی باشم که او را ولی امر نمائید، و من وزیر شما باشم بهتر از این است که امیر شما باشم» [۳۳۲].

لیکن علی را بدین کار مجبور نمودند، مالک اشتر دست او را گرفت و با او بیعت نمود و بعد از او کسانی دیگر بیعت کردند [۳۳۳]. و آنچنان که شیعیان نقل می‌کنند علی این مطلب را در رسالۀ خود به اهل مصر نیز یادآور شده‌است [۳۳۴]. و شبیه این مطلب را نیز شریف رضی در نهج البلاغه تحت عنوان امر بیعت نقل می‌کند [۳۳۵].

کسانی با علی بیعت کردند. و کسانی هم وقت و جوّ و شرایط را مناسب ندیده از بیعت امتناع کردند که شرح آن به قرار زیر است:

سعد به علی گفت: بیعت نمی‌کنم تا اینکه مردم بیعت کنند، علی گفت: رهایش کنید و ابن عمر را آوردند و مثل همان جواب را داد. گفتند: کفیلی بیاور، گفت: ندارم، اشتر گفت: بگذار او را بکشم. علی گفت: خودم کفیل او هستم، و انصار بیعت کردند و از آنها حسّان بن ثابت و کعب بن مالک و مسلمۀ بن خالد و ابو سعید خدری و محمّد بن مسلمه و لقمان بن بشیر و زیدبن ثابت و رافع بن خدیج و فضالۀ بن عبید و کعب بن عجزه و سلمۀ بن سلامۀ بن وقش، تأخیر نمودند. و از مهاجران عبدالله بن سلام و صهیب بن سنان و اسامۀ بن زید و قوامۀ بن مظعون و مغیرۀ بن شعبه تأخیر نمودند. اما نعمان بن بشیر انگشتان نائله همسر عثمان را گرفته و با پیراهنی که در آن کشته شده بود فریاد کنان خود را به شام رساند [۳۳۶]. و طلحه گفت: من در صورتی بیعت کردم که شمشیر بالای سرم بود [۳۳٧].

و زبیر گفت: دزدی از دزدان عبدالقیس مرا آورد و من در صورتی بیعت کردم که ریسمان در گردنم بود [۳۳۸]. و در روایتی: طلحه را آوردند و گفتند: بیعت کن. گفت: من در حالت اکراه بیعت می‌کنم و زبیر را آوردند، او نیز چنین گفت [۳۳٩]. و بعضی‌ها گفته‌اند که: آن دو به شرط اقامۀ حدود بر قاتلان عثمان بیعت کردند [۳۴۰]. و گفته شده که: طلحه بیعت کرد و زبیر و سلمۀ بن سلامه و اسامۀ بن زید بیعت نکردند [۳۴۱]. و مدائنی از زهری نقل می‌کند که اقوامی از مدینه به شام گریخته و با علی بیعت نکردند [۳۴۲].

بیعت علیس این گونه به اتمام رسید، و سبأیه و کسانی از قاتلان عثمان که فریب آنها را خورده بودند در پشت سر بیعت کنندگان علیس مخفی شدند، و از هر طرف او را احاطه کردند. بعد از آن علی با طلحه و زبیر و گروهی از صحابه اجتماع کرد، و آنها گفتند: ای علی، ما اقامۀ حدود را شرط بیعت قرار دادیم، و این گروه در ریختن خون این مرد (عثمانس) شریک بوده و آن را حلال نموده‌اند. بدانها گفت: برادرانم، شما می‌دانید که من جاهل به آن نیستم، لیکن با کسانی که مالک ما هستند و ما بر آنها توانایی نداریم چه توانم کرد. شما می‌بینید که بردگان و بادیه ‌نشینان شما همراه با آنها شورش کرده و هرچه بخواهند با شما خواهند کرد، آیا مجالی برای اجرای آنچه که شما خواستار آن هستید وجود دارد؟ گفتند: خیر، گفت: به خدا قسم، من جز آنچه را که شما فکر می‌کنید، فکر نمی‌کنم و رأیم رأی شما می‌باشد. ان شاءالله، این کاری از کارهای جاهلّیت است و این‌ها مادّۀ آن هستند ... گروهی از مردم با شما هم عقیده و گروهی با شما مخالف هستند و گروهی نه این و نه آن نظر را دارند، صبر کنید تا مردم آرام شوند و دلها آرام گیرد، تا حقوق گرفته شود، آرام باشید و منتظر بمانید که چه می‌شود، علیس از خروج قریش جلوگیری کرد و خروج بنی امیه را احساس کرده بود. مردم متفرّق شدند، بعضی‌ها گفتند: اگر کار از این جلوتر برود هرگز بر این اشرار مسلّط نخواهیم شد، بعضی‌ها گفتند: وظیفۀ خود را انجام می‌دهیم و کار خیر می‌کنیم چرا که علی به نظر خود رفته و از ما بی نیاز است [۳۴۳].

و بدین خاطر بود که پسر عموی علی عبدالله بن عبّاس او را از بیعت گرفتن نهی می‌نمود. همچنانکه فرزند علی حسن ماندن علی را در مدینه از قبل انکار نمود.

ابن عبّاس ب به علیس گفت: از من بشنو و داخل منزلت بمان، و یا بر سر مالت در ینبع برو، و درب خانه‌ات را ببند. چرا که عرب غیر از تو را نخواهد یافت، به خدا قسم اگر با این قوم بپا خیزی فردا مردم خون عثمان را به گردنت خواهند انداخت، لیکن علی خودداری کرد [۳۴۴].

مؤرّخان گفته‌ی امام حسن را نیز در منع علی از ماندن در مدینه در روز استیلای سبأیه ذکر کرده‌اند [۳۴۵].

سبأیه آغاز به تقویت نیروی خود نموده و در گرد خود موالی و بادیه نشینان را جمع کردند تا اینکه قدرت آنها بالا گرفت و علیس می‌خواست که شوکت آنها را شکسته و با ایجاد موانع بین آنها و موالی و بردگان اعراب بادیه نشین، تضعیفشان نماید. در میان مردم اعلان نمود که: «بردگانی که به صاحبان خود باز نگردند، من از آنها بیزارم»، سبأیه و بادیه نشینان ناراحت شده و گفتند: فردا برای ما مثل آنست.

در روز سوم بیعتش علی بین مردم آمده و گفت: «ای مردم بادیه نشینان را اخراج کنید، ای اعراب بر سر آبهایتان بروید»، سبأیه امتناع نمودند و اعراب با آنها رفتند [۳۴۶].

وقتی که مردم و در مقدّمۀ آنها بزرگان صحابه دیدند که سبأیه روز به روز بر طغیان خــود افزوده و دستهایشان به خون امام مظلوم آلوده است، و بالاتر از این می‌خواهند اوباش را گرد خود جمع کرده و از طرف دیگر باورها و معتقدات غریب و اجنبی را رواج مى‌دهند، از علیس تقاضای قصاص خون عثمان را از آنها نمودند لیکن علی از سلطه و نفوذ آنها بیمناک بود و بنا براین با صحابه مدارا نموده و از آنها به خاطر ازدیاد نفوذ سبأیه خواستار مهلت بود و مؤرّخان الفاظ متعددّی را در صدد توجیه علی درتأخیر و تقصیر او از اقامۀ حدّ و انتقام از خون عثمان ذکر نموده‌اند.

حافظ ابن کثیر می‌گوید:

«وقتی که موضوع بیعت علی تمام شد، طلحه و زبیر و پیروان صحابهش پیش او رفته و خواستار اجرای عدالت و اقامۀ حدّ به خاطر خون عثمان گشتند، او عذر آورد که این‌ها دارای نیرو و کمک و اعوان می‌باشند و الان این امکان برایش وجود ندارد، زبیر از او خواست که او را بر امارت کوفه تعیین کند تا برایش لشگر بیاورد و طلحه نیز از او خواست تا او را بر بصره بگمارد تا برایش نیرو آورد و تا شوکت این خوارج و اعراب بادیه‌نشین جاهل که در قتل عثمان با آنها بودند را به پایان برساند. علی خواستار مهلت شد تا در این مورد فکر کند» [۳۴٧].

امّا عبارت طبری از گفتۀ طلحه و زبیر اینست:

«ای علی ما با تو شرط نمودیم که حدود را بر این قوم اجرا کنی ... علی گفت: آنچه را که می‌گویید من بدان ناآگاه نیستم، لیکن چکار می‌شود کرد با افرادی که آنها مالک (مسلّط بر) ما بوده و ما بر آنها قدرت نداریم ... آیا جای بکار بردن قدرت وجود دارد» [۳۴۸].

ابن اثیر از علی نقل می‌کند که گفت:

«چکار می‌توانم بکنم با کسانی که آنها مالک (مسلّط بر) ما بوده و ما بر آنها قدرتی نداریم‌» [۳۴٩].

و اما ابن خلدون می‌گوید که: علیس در پاسخ آنها گفته است:

«آنچه را که شما می‌خواهید من توانایی آن را ندارم، تا اینکه مردم آرام شوند و امور بررسی شود و حقوق همه گرفته شود. آنها از پیش او خارج شده و بعضی از آنها درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتند» [۳۵۰].

این باعث شد که زبیر و طلحه از قصاص خون خلیفۀ مظلوم عثمان بن عفّان به دست علی نومید گشته و از مدینه خارج شوند، و در آنجا با عائشهل به هم رسیدند، و از طرف دیگر نامه‌ها بین علی و معاویه شروع به ردّ و بدل شد، چرا که علی معاویه را عزل و عبدالله بن عبّاس را بر آنجا گماشت، ابن عبّاس گفت: این کار درستی نیست، معاویه مردی از بنی امیه و پسر عموی عثمان و والی شام است، بعید نیست که گردنم را به خاطر عثمان بزند [۳۵۱]. علی از او عذر خواسته و از این کار رهایش کرد.

در حالی که آنها در این شرایط بودند، سبأیه کار خود را کرده و شروع به ایجاد فتنه و ناآرامی و اضطراب و فساد بیشتر نمودند، و کینه‌های قدیمی را زنده کرده و در خاکستر می‌دمیدند، و سعی می‌کردند که جنگی بین مسلمانان آغاز گردد، و هر کسی را که در صدد خون عثمان بود، مخصوصاً معاویه که از پیروی علی امتناع می‌کرد، بر علیه او بسیج می‌کردند. امّا سبب امتناع معاویه از پیروی علی این بود که می‌گفت بیعت به درستی انجام نگرفته است چرا که شوری صورت نگرفته و اهل حدّ و عقد (خبرگان) با او بیعت نکرده‌اند و جز معدودی از مهاجران و انصار از اهل مدینه با او بیعت نداشته و بالاتر از همۀ این‌ها قاتلان عثمان و سبأیه در لشگر و حزب او پناه گرفته‌اند. در حالی که علی می‌گفت بزرگان مهاجر و انصار و اهل بدر با من بیعت کرده‌اند و پس از آرامش کشور، حکم قصاص را باید اجرا کرد وگرنه بر آشوب و خونریزی افزوده می‌شود.

نامه‌ها بین آنها رد و بدل می‌شد تا اینکه قاصد معاویه نزد علی آمد و پرسید: آیا من در امان هستم؟ علی گفت: آری، قاصد کشته نمی‌شود، گفت: من از پیش قومی می‌آیم که جز با قصاص راضی نمی‌شوند، سپس نامه را تسلیم کرد و اجازۀ خروج خواست. علی به او اجازه داد و گفت: برو، گفت: آیا در امان هستم؟ علی گفت: آری در امان هستی [۳۵۲].

سبأیه و اهل شورش و فتنه باز هم در ازدیاد اضطراب و ناآرامی کوشش نمودند تا جنگ لفظی به جنگ با شمشیر مبدّل نشود، ببینیم مؤرّخان چه نقل کرده‌اند:

«سبأیه فریاد کشیدند که: این سگ قاصد سگان است، او را بکشید، او فریاد کشید: ای مصریان یا قیسیان، اسب و کمان، به خدا قسم می‌خورم که این را بر شما بر می‌‌گردانند ... بر علیه او شعار می‌دادند و فریاد می‌کشیدند، و مصریان از کشتنش منع کردند و به او گفتند: ساکت باش، می‌گفت: به خدا این‌ها هرگز رستگار نمی‌شوند خداوند آنها را به سزایشان می‌رساند، به او می‌گویند: ساکت باش ....» [۳۵۳].

این شعارها و فریادها و عبارت‌ها صریحاً نشان می‌دهد که آنها در صدد چه کاری بودند، آنها شروع به شایعه پراکنی و نشر اراجیف و اکاذیب بین مردم نمودند تا شمشیرها بیرون آمده و جنگ و درگیری بین مسلمین رخ داده گردن همدیگر را بزنند، و عقیده داشتند که در این صورت است که همه آنها را فراموش کرده و خون عثمان از بین رفته و کسی دیگر درصدد قصاص آنها نخواهد بود و اختلاف و شقاق بین مسلمین رخ داده و جنگ و جدال بین آنها ادامه خواهد یافت، و این تنها چیزی بود که آرزوی آنها بود و سعی در ایجاد آن می‌کردند [۳۵۴].

آنها هنگامی که از اجتماع طلحه و زبیر با امّ المؤمنین عائشه ل در مکه با خبر شدند، شروع به تحریک شیعیان علی و حتی خود علی بر جنگ با اهل شام کردند، و قبل از اینکه خطر بالا گیرد، علی از اهل مدینه خواست که به سوی شام حرکت کنند و آنها رغبتی نشان نمی‌دادند، و حتی فرزندش حسن او را منع نموده و گفت:

ای پدرم، این کار را رها کن، در آن خون مسلمانان ریخته می‌شود، و در میان آنان دو دستگی ایجاد می‌کند، لیکن او نپذیرفت و تصمیم قتال گرفته و لشکر را آماده کرد، و پرچم را به پسرش محمّد بن حنفیه داد [۳۵۵].

زیاد بن حنظلۀ تمیمی نیز که از خواصّ علی بود او را منع کرده و گفت: ای علی صبر و بردباری بهتر است [۳۵۶].

امّا علیس هنوز به سوی شام خارج نشده بود که خبر خروج امّ المؤمنین و طلحه و زبیر را به سوی بصره شنید که خواستار خون عثمان بودند، پس با افرادی از اهل مدینه به سوی آنها رفت تا از دخول آنها به بصره جلوگیری کند، و اکثر اهل مدینه راضی به خروج نشدند. شعبی می‌گوید که فقط شش نفر از اهل بدر با او بود که هفتمی ندارد. و علی با نهصد جنگجو از مدینه خارج شد و عبدالله بن سلام علی را در زبده دید و مهار اسبش را گرفته و به او گفت: یا امیر المؤمنین، از مدینه خارج نشو، به خدا قسم که اگر خارج شوی، هرگز قدرت مسلمین به آن باز نخواهد گشت. بعضی‌ها به او ناسزا گفتند، علی گفت: رهایش کنید، او از بهترین اصحاب پیامبر می‌باشد، و حسن بن علی به پدر گفت: ای پدر من تو را از این کار نهی کردم و تونپذیرفتی.

علی به او گفت: هنوز مثل دختران به من مهربانى مى‌کنى، از چه چیز منعم کردی که نپذیرفتم؟ گفت: آیا به تو نگفتم که قبل از کشتن عثمان از مدینه خارج شوی تا با حضور تو در مدینه عثمان کشته نشود و هر کسی سخنی نگوید؟ آیا به تو نگفتم که بعد از قتل عثمان با مردم بیعت نکن تا هر اهل شهری بیعت خود را بفرستد؟ و پیشنهاد دادم که وقتی که این زن و آن دو مرد (عائشه و طلحه و زبیر) خارج شدند در منزلت بمانی تا آنها صلح کنند و در همۀ این‌ها سخن مرا نپذیرفتی؟

علی به او گفت: امّا راجع به خروج قبل از کشتن عثمان، همچنانکه او در محاصره بود ما هم در محاصره بودیم، و امّا بیعت من قبل از آمدن بیعت شهرها، بدین خاطر بود که کراهت داشتم که این امر (حکومت و خلافت بدون رهبر بکلی) ضایع شود، و امّا اینکه در منزل بمانم در حالیکه این‌ها بیرون رفتند، آیا از من می‌خواهی که مثل کفتاری باشم که محاصره شود ... اگر من دراین امور دخالت نکنم چه کسی باید دخالت کند؟ دست از من بکش فرزندم! علیس نامه هایی به اهل بصره و کوفه نوشت و گفت که: ما خواستار صلح و برادری و وحدت امّت هستیم [۳۵٧].

اهل مدینه و مکه و کوفه و بصره در گرد دو گروه جمع شدند، و نکته‌ای که قابل ملاحظه است اینست که اکثریت اصحاب پیامبرص که زنده بودند، از هردو گروه دوری جستند. عائشه امّ المؤمنین و همراهانش در بصره و علی در ذی قار جای گرفتند، سپس علی، قعقاع بن عمرو را به سوی طلحه و زبیر فرستاد و آنها را به الفت و جماعت خواند و از تفرّق و اختلاف بر حذر داشت، قعقاع به بصره رفته و از امّ المؤمنین عایشه آغاز نموده و گفت:

ای مادر! چه چیز تو را به این شهر آورده است؟ گفت: ای فرزند، اصلاح بین مردم، قعقاع از او تقاضا نمود که صلحه و زبیر را بخواهد، آن دو حاضر شدند، قعقاع گفت: من از امّ‌المؤمنین پرسیدم که چرا در این شهر آمدی، پاسخش اینست که برای اصلاح آمده است، آن دو گفتند: ما نیز همچنین، پرسید: این اصلاح شما چگونه است و بر چه چیزی است؟ به خدا قسم اگر آن را بدانیم صلح خواهیم نمود و اگر آن را منکر بدانیم، خیر، گفتند: قاتلان عثمان، اگر این کار ترک شود، ترک – حکم – قرآن است، او گفت: شما قاتلان او را از اهل بصره کشتید، و قبل از قتل آنها به استقامت نزدیکتر بودید تا امروز، ششصد نفر را کشتید و شش هزار نفر در پشتیبانی آنها قیام کرد، و بر علیه شما قیام کردند، و شما حرقوص بن زهیر را خواستید. شش هزار نفر از او پشتیبانی نمودند، اگر آنها را رها کنید به همان چیزی افتادید که از آن سخن می‌گویید و اگر با آنها بجنگید بر شما غلبه می‌کنند و آنچه را که در صدد قصاص آن هستید مفسد‌اى بزرگتر از آنست، و علی نیز در ترک قاتلان عثمان همین عذر را دارد، و قتل آنها را به تأخیر انداخته است تا بر آنها قدرت داشته باشد، ...

عائشه امّ‌المؤمنین از او پرسید: شما چه می‌گویید؟ گفت: به نظر من علاج این موضوع آرامش و سکون است ... و اگر شما بیعت کنید نشانی خیر و آغاز رحمت است، و انتقام نیز گرفته خواهد شد، و اگر مکابره نموده و خوددارى کنید، نشانی شرّ و از دست رفتن این قدرت و ملک می‌باشد، عافیت را ترجیح دهید و مفتاح خیر باشید همچنانکه در آغاز بودید، به خدا قسم که من این را می‌گویم و شما را به آن دعوت می‌کنم و بیم دارم که به اتمام نرسد و خداوند این امّت را که ضعیف شده گرفتارش نماید، و آنچه رخ داده است کاری است بس عظیم، و مانند کشتن یک نفر و یک گروه و یک قبیله نیست، به او گفتند: راست گفتید و نیک گفتید، بازگرد و اگر علی بر همین رأی بود، کار درست می‌شود، او به سوی علی بازگشت و به او خبر داد، آن را پسندید و دو طرف به صلح نزدیک شدند، کسانی آن را پسندیده و کسانی از آن خوشحال بودند، عائشه قاصدی به سوی علی فرستاد و به او خبر داد که برای صلح آماده است، هردو طرف خوشحال شدند و علی در میان مردم برخاسته و خطبه‌ای ایراد نمود و از دوران جاهلیت و اعمال و شقاوت‌های آن یاد نمود، سپس از اسلام و سعادت اهل آن با الفت و اجتماع یادآوری شد، و اینکه خداوند مردم را بعد از پیامبرش به وسیلۀ خلیفۀ او ابوبکر صدّیق جمع نمود، و بعد از او بر گرد عمر بن خطّاب و سپس بعد از آن بر گرد عثمان، سپس این حادثه که بر امّت می‌گذرد رخ داد، افراد طلب دنیا نموده و بر کسی که خداوند بر او نعمت داده و بر فضائل او حسد ورزیدند، و خواستار بازگشت مسلمانان به ایام گذشته (قبل از اسلام) بودند [۳۵۸].

لشکر علی بیست هزار و لشگر امّ المؤمنین سی هزار نفر بودند [۳۵٩].

امّا سبأیه و در رأس آنان عبدالله بن سبأ و قاتلان عثمان با تمام دقّت مراقب همه چیز بوده و آنچه را که در میان دو طرف جریان داشت تا به صلح و صفا و اتّفاق برسند، کاملاً زیر نظر داشتند. و آنها ناظر این موضوع بودند که چگونه برنامه‌ها و توطئه‌هایشان در ایجاد فتنه و فساد و جنگ افروزی بین مسلمانها در حال شکست بود، و این چیزی بود که نه خواستار آن بودند و نه تصوّرش را می‌کردند، خصوصاً وقتی که امیرالمؤمنین در میان لشکر خود برخاسته و گفت: آگاه باشید، من فردا حرکت می‌کنم، و هرکس که به هر شکل بر قتل عثمان کمک کرده است با من نیاید [۳۶۰]. وقتی که سبأیه و بقیۀ خائنان و شورشگران این سخن علی را شنیدند دانستند که چه چیزی در انتظارشان می‌باشد. ابن کثیر می‌گوید: وقتی که علی این سخن را گفت، گروهی از سران آنها (یعنی قاتلان عثمان) مثل اشتر نخعى و شریح بن أوفى و عبدالله بن سبا معروف به ابن سوداء و سالم بن ثعلبه و غلاب بن هیثم و دیگران که حدود دو هزار و پانصد نفر بودند جمع شدند که در میان آنها بحمدالله یک صحابی هم وجود نداشت، گفتند: این چه نظرى است؟ به خدا که علی از کسانی که خواستار خون عثمان هستند به کتاب خدا آگاه‌تر و در عمل به آن هم نزدیک‌تر است، و شنیدید آنچه را که گفت، فردا مردم را بر علیه شما جمع می‌کند، همۀ مردم دنباله رو شما هستند، چه کار می‌توانید بکنید و تعداد شما در برابر کثرت آنها اندک می‌باشد. اشتر گفت: رأی طلحه و زبیر را دربارۀ ما دانستیم، لیکن رأی علی را تا کنون نمی‌دانیم،

اگر با آنها صلح کرده باشد صلحشان به خاطر خون ما می‌باشد اگر کار چنین است، علی را نیز پیش عثمان می‌فرستیم (یعنی می‌کشیم) و مردم دیگر سکوت خواهند کرد. ابن سوداء (یعنی ابن سبأ) گفت: چه بد نظری داری، اگر او را بکشیم کشته می‌شویم. ای قاتلان عثمان ما دو هزار و پانصد نفر هستیم و طلحه و زبیر پنج هزار نفر، شما قدرت مقابله با آنها را ندارید، و آنها هم شما را می‌خواهند، غلاب بن هیثم گفت: آنها را رها کنید و باز گردیم به بعضی از شهرها و در آنجا پناه می‌بریم. ابن سوداء گفت: چه بد سخن گفتی، به خدا قسم که مردم یک یک شما را خواهند کشت. بعد از آن ابن سبا گفت: ای قوم، راه شما در این است که در میان مردم رفته و اگر آنها به هم رسیدند جنگ و قتال درمیان آنها بر افروخته و نگذارید که اتحاد کنند و جمع شوند، و گروهی را که شما با او باشید قدرت جلوگیری از جنگ را نخواهد داشت، و خداوند طلحه و زبیر را مشغول نموده و از آنچه که در صدد آن هستند بازداشته و آنها را دچار چیزی خواهد نمود که کراهت داشته باشند. این نظر را پذیرفتند و بعد از آن بر اساس همین تصمیم متفرّق شدند.

علی بار سفر بست و بر عبدالقیس گذشت، و با او همراه شده و در زاویه منزل گزیدند و از آنجا به سوی بصره روانه شد و طلحه و زبیر و کسانی که با او بودند برای ملاقات او روانه شدند، و در نزد قصر عبیدالله بن زیاد اجتماع نمودند و مردم هر کدام در طرفی مسکن گزیدند. علی قبل از لشکرش آمده بود و آنها به او ملحق شدند، سه روز در آنجا ماندند و قاصدان بین آنها در رفت و آمد بودند.

این در سال سی و شش هجری در نیمۀ جمادی الآخره بود، بعضی از افراد به طلحه و زبیر اشاره کردند که فرصت را غنیمت شمرده و از قاتلان عثمان انتقام بگیرند، گفتند که: علی به آرامش مردم اشاره کرده است و ما قاصد برای صلح به سوی او فرستاده‌ایم.

و علی در میان مردم برخاسته و سخنرانی نمود، اعور بن نیار منقری از سبب آمدنش به بصره از او سئوال نمود پاسخ داد که: اصلاح و خاموش نمودن نعره‌ها تا مردم بر خیر و نیکی اجتماع نموده و کلمۀ این امّت متّحد گردد. گفت: اگر با ما موافقت نکنند؟ گفت: اگر ما را رها کنند ما هم رهایشان می‌کنیم. پرسید: اگر ما را رها نکنند، گفت: از خود دفاع ‌می‌کنیم، گفت: آیا آنها مثل ما دراین امر نصیبی دارند؟ گفت: بله!

ابو سلام دالانی برخاست و پرسید: آیا این قوم در خونی که طلب می‌کنند حجّتی دارند؟ آیا به خاطر خدا این کار را می‌کنند؟ گفت: بله، پرسید: آیا تو حجّتی برای طلب خون آنها داری اگر قصدشان خدا باشد؟ گفت: بله، پرسید: آیا حجّتی برای تأخیر آن داری؟ گفت: بله، پرسید: اگر فردا ما و آنها مبتلا شده و درگیر شویم چگونه خواهیم بود؟ گفت: از ما و آنها هرکس قلبش را برای خدا خالص نموده است، من امیدوارم که اگر کشته شد داخل بهشت برود [۳۶۱].

حوادث این چنین دوستانه پیش می‌رفت و هردو طرف اینگونه مخلصانه به سوی صلح و دوستی و اتّحاد و وحدت کلمه گام‌های سریع بر می‌داشتند، لیکن ابن سبأ و دستیارانش به سرعت برنامه ریزی نموده و رشته‌های توطئه را می‌بافتند و مؤمنان با اخلاص از شیعیان علی و شیعیان عثمان از آنچه در پشت پرده می‌گذشت بی‌خبر بودند.

ولی توطئه چینان از آنچه در مقابل چشمانشان انجام می‌شد کاملاً بیدار و مراقب بودند، در عین حال دو گروه علی و عائشه با هم مکاتبه نموده و علی از طلحه و زبیر پرسید که: اگر شما بر همان رأی هستید که به قعقاع بن عمرو گفتید، دست نگه دارید تا در آن فکر کنیم، آنها جواب فرستادند که: ما بر همان امری هستیم که به او گفتیم و خواستار صلح بین مردم می‌باشیم. پس دل‌ها آرام گرفت و هر گروهی با لشکریان خود اجتماع کرد [۳۶۲].

کاری شایسته تر از صلح و دوری از جنگ ندیدند، و امور به سوی فرج و گشایش می‌رفت [۳۶۳].

شب را به امید صلح گذراندند، چنانکه طبری [۳۶۴] می‌گوید: «چنین شبی را هرگز برای صلح و صفا نگذرانده بودند و این یکی از بهترین شبهای آنها بود، و کسانی که خون عثمان را ریخته بودند، در بدترین شب ممکن بسر بردند و نزدیک به هلاکت بودند و همۀ شب را با یکدیگر به شور و مشورت گذراندند».

ابن کثیر می‌گوید: «مردم در بهترین شب و قاتلان عثمان در بدترین شب بسر بردند» [۳۶۵].

شب سرنوشت سازی بود که چشم احزاب سرّی یهود و کینه‌توزان بر اسلام و مسلمین و فریب خوردگان آنها خواب به خود ندیدند و یک لحظه هم آرام نگرفتند. ببینیم تاریخ چه می‌گوید:

«مردم بهترین شب را گذرانده و قاتلان عثمان بدترین شب را، آنها با یکدیگر شور و مشورت کرده و اتّفاق بر این نمودند که در تاریکی شب جنگ را آغاز کنند، آنها که نزدیک دو هزار نفر مرد بودند قبل از طلوع فجر بپا خاستند و هر گروهی به کسانی که نزدیک او بودند، با شمشیر حمله کردند، و هر گروهی برای دفاع از قوم خودش بلند شد و مردم از خواب به سوی اسلحه بپا خاستند. گفتند که: اهل کوفه به ما شبیخون زده خیانت کردند و گمان کردند که این کار در میان اصحاب علی علنی و آشکار است و خبر به علی رسید پرسید که، در میان مردم چه خبر است؟ گفتند: اهل بصره به ما شبیخون زده‌اند و هر گروهی به سوی اسلحۀ خود پریده و کلاه خود پوشیده و سوار اسب‌ها شدند، و هیچکدام متوجّه نشد که این موضوع برای دیگری نیز رخ داده است و تقدیر چنین بود و جنگی بپا خاست و جنگجویان و شجاعان و اسب‌سواران به هم تاختند. در میدان جنگ بیست هزار نفر با علی و سی هزار نفر با عائشه بود. «إنّا لله وإنّا إليه راجعون»، و سبأیه یاران ابن سوداء (ابن سبأ) از کشتن وانمی‌ایستادند و منادی علی فریاد می‌زد دست بردارید، دست بردارید، لکن کسی گوش فرا نمی‌داد. کعب بن سوار قاضی بصره پیش آمد و گفت: ای امّ‌المؤمنین به مردم برس تا شاید خداوند به وسیلۀ تو بین مردم اصلاح نماید، او در کجاوۀ خود بر بالای شتر نشسته و مردم با سپرهای خود گرد او را گرفتند، آمد و جایی ایستاد که نظاره گر مردم در وقت حرکت بود. به شدّت جنگیدند، ولی اگر کسی مجروح می‌شد او را نمی‌کشتند و اگر کسی به جنگ پشت می‌کرد، رهایش کردند [۳۶۶].

طبری و ابن اثیر اضافه می‌کنند که:

سبأیه از افراد خود شخصی را نزد علی گذاشتند تا آنچه را که می‌خواهد به او برساند، علی پرسید: این چه وضعی است! آن شخص گفت: گروهی از آنها ما را غافلگیر کرده و شبیخون زدند و ما به آنها پاسخ دادیم و مردم شوریدند [۳۶٧].

آن مصیبت که قربانی آن هزاران نفر بود این چنین رخ داد، که علیس بعد از آن به فرزندش حسن گفت:

ای فرزندم کاش پدرت بیست سال قبل از این روز مرده بود، حسن گفت: ای پدرم، من تو را از این کار نهی می‌کردم، علی گفت: من فکر نکردم که کار بدین جا می‌رسد [۳۶۸]. و عائشه نیز گفت: دوست داشتم که بیست سال قبل از این روز مرده بودم [۳۶٩].

و چون ما در صدد بررسی تاریخ نیستیم، لهذا بقیۀ مطالب را به عهدۀ کتب تاریخ و مؤرّخین می‌گذاریم، فقط می‌خواستیم روشن شود که سبأیه چگونه از آب گل آلود ماهی گرفته و در میان مسلمین نقشۀ دشمنانه را پیاده کردند.

و حتّی وقتی جنگ جمل به پایان رسید باز هم خباثت سبأیه و سوء نیت آنها پایان نیافت، چنانکه ابن کثیر می‌گوید:

مجموع کسانی که از دو طرف کشته شدند ده هزار نفر بودند، پنج هزار نفر از هر طرف. بعضی از اصحاب علی از او تقاضا کردند که اموال اصحاب طلحه و زبیر را بین آنها تقسیم کند، او امتناع کرد، سبأیه از او انتقاد کردند و گفتند: چگونه خونشان بر ما حلال است و اموالشان حلال نیست؟ این سخن به علی رسید گفت: چه کسی از شما دوست دارد که امّ المؤمنین در سهم او باشد؟ آنها ساکت شدند [۳٧۰]. و حتی توطئه‌های سبأیه در جنگ صفّین نیز کمتر از جنگ جمل نبود و آنها باز هم سعی در ایجاد اضطراب‌ها و فتنه‌ها و ناآرامی‌ها نمودند و در تمام مدّت حکومت علیس نیز با آرائشان او را آزار می‌دادند، و با عقاید اجنبی و با گردآوری مجرمان و اوباش به دور خود و با حزب‌بازى و گروهک‌سازى و ایجاد تفرقه و جدائى بین مسلمین و دور کردن افراد مخلص از دور علی، مشکل پشت مشکل می‌آوردند و حتّی از ایجاد درگیری بین علی و یارانش خودداری نکردند و هدف و مقصد آنها از ولاء و محبّت علی که به آن تظاهر می‌کردند و بیزاری و دشمنی با اصحاب رسول خدا که پیش می‌آوردند، دوستی علی و فرزندانش نبود. بلکه این تظاهر به محبّت علی را پوششی برای اهداف خبیث و مطامع حقیقی خود بر علیه اسلام و مسلمین قرار داده بودند تا حدّی که بین علی و بین مخلصانش مانند رئیس لشکر و مشاور مخصوصش که پسر عمویش عبدالله بن عبّاس بود مانع ایجاد کرده و او را متّهم به غصب اموال نمودند [۳٧۱]. همچنین با زیاد امیر سرزمین فارس و بسیارى دیگر همین کار را کردند.

این بود احوال سبأیه در ایام علیس و این بود کوشش‌ها و توطئه‌های شوم آنها و در اینجا باید تصریح گردد که شیعیان راستین علی که با آنها موافق نبودند، در طرف دیگر قرار داشتند و بنا براین همیشه سعی در اصلاح و اجتناب از جنگ و قتال می‌نمودند. اگرچه اندکی از آنها از افکار آن شیاطین متأثّر شده و اباطیل و اکاذیب آنها را تصدیق نموده و در دام آنها افتادند، لیکن اکثریت شیعیان راستین علی چنین نبودند و لهذا شیعیان اولیۀ علی از اصحاب محمّد ص بدگویی نمی‌کردند. شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید:

شیعیان اولیه علی در آن زمان که همراه علی بودند در تقدیم ابوبکر و عمر بر علی اختلاف نداشتند، بلکه اختلاف آنها در تفضیل بین علی و عثمان بود و این مطلب علمای بزرگ شیعه در قدیم و جدید اعتراف دارند، چنانکه یکی از شیعیان اولیه که شریک ابن عبدالله می‌باشد نقل می‌کند که فردی از او پرسید: کی افضل است، ابوبکر یا علی؟ گفت: ابوبکر، آن شخص باز پرسید: تو این را می‌گویی و شیعی هستی؟ گفت: آری، کسی که چنین نگوید شیعه نیست. به خدا قسم که علی بر بالای پلّه‌های این منبر رفته و گفت: مردم بیدار باشید، برترین فرد این امّت بعد از پیامبر ابوبکر و سپس عمر می‌باشد، چطور گفته اش را ردّ کنیم و او را تکذیب نمائیم؟ به خدا قسم که او دروغگو نبود [۳٧۲].

و امام ابن تیمیه اضافه می‌کند که:

چگونه شیعیان اولیه ابوبکر و عمررا بر على ترجیح ندهند، در حالیکه از خود امیرالمؤمنین بیشتر از هشتاد طریق نقل شده است که برترین فرد این امت بعد پیامبرش ابوبکر وعمر مى باشد [۳٧۳].

همچنانکه شیخ احسان الهی ظهیر می‌گوید:

فرزندان علی و اهل بیت او نیز بر همین منوال و اعتقاد بودند و دربارۀ یاران پیامبرص و خلفای سه گانۀ راشدین نیز همین نظر را داشتند، بلکه بالاتر از این، جنگ معاویه و یارانش را با علی خروج از اسلام و طغیان و دشمنی با اسلام ندانستند و این بدین خاطر بود که بزرگترین پسر علی حضرت حسن (امام معصوم به زعم شیعیان) با معاویه بیعت نمود، و بقیۀ فرزندان علی، از جمله حضرات حسین و محمّد بن حنفیه و عبدالله بن عبّاس و دیگران نیز با او موافق بودند. و با او و خانواده‌اش وصلت و دامادی نمودند و در کارهای خیر او را یاری می‌دادند و از آنها صلات و هدایا قبول می‌کردند، جز افرادی که از سبأیه متأثّر گشته و یا داخل آن حزب گردیدند که علی و فرزندانش آنها را لعنت نموده‌اند و هیچیک از شیعیان آن موقع به یاران رسول خدا ناسزا نمی‌گفتند، چنانکه ابن خلکان ذکر نموده است که یحیی بن معمّر شیعی بود و اهل بیت را افضل می‌دانست، بدون اینکه از دیگران نکوهش نماید [۳٧۴].

حتّی یکی از شیعیان معاصر می‌گوید: من در مطالعاتم از کتب تاریخ ندیدم که کسی از اصحاب امام بعد از وفات رسول خدا تا نهایت خلفاء، متعمّداً به کسی ناسزا بگوید و اضافه می‌کند: حتّی در عهد دوّم، یعنی در عهد امویه اکثر شیعیان از سبّ و شتم فردی از اصحاب دوری می‌کردند [۳٧۵].

اما اکنون اگر به اوضاع شیعیان بنگریم حتّی یک نام ابوبکر و عمر و عثمان و عائشه و حفصه .... و یاران نزدیک رسول خدا را بین آنها که نمی‌بینیم هیچ، بلکه افراد مذهبی که در جلسات سینه زنی و محرّم‌ها و فاطمیه‌ها و ... شرکت کرده و به آن بزرگان ناسزا نگویند و به یاران رسول خدا فحّاشی نکنند، بسیار نادرند.

بدین خاطر است که امام شعبی که خود شیعی بوده و از آن دست برداشته می‌گوید:

به یهود گفته شد که بهترین افراد امّت شما کی هستند؟ گفتند: اصحاب موسی و به نصرانی‌ها گفته شد که: بهترین افراد امّت شما کی هستند؟ گفتند: اصحاب عیسی، و به رافضیان گفته شد که: بدترین افراد امّت شما کی هستند؟ گفتند: اصحاب پیامبر و حواریون او! این‌ها می‌خواهند که دین اسلام را تحریف کنند همچنانکه پولس نصرانیت را تحریف کرد، چرا که بدگویی صحابۀ رسول خدا بدگویی از دین و موجب اعراض از دین می‌باشد و مقصود و هدف اوّلین کسانی که بدعت تشیع را اختراع کردند همین بود.

اینجاست که ما با شیخ محبّ الدّین خطیب هم سخنیم که می‌گوید:

مفهوم و معنای دین در نزد شیعیان پیوسته در حال تغییر و تبدیل است، آنچه را که دیروز غلوّ و افراط می‌شمردند و به خاطر آن غُلات - افراطیون- را لعنت می‌کردند، امروزه از ضروریات و لوازم مذهبی آنها گردیده است و مذهب آنها امروزه غیر از آن چیزی است که قبل از صفویه بود و مذهبشان قبل از صفویه غیر از آن چیزی است که قبل از آل بویه بود و مذهبشان قبل از آل بویه غیر از آن چیزی است که قبل از شیطان طاق بود و مذهبشان قبل از شیطان طاق غیر از آن چیزی است که در حیات امام حسن و امام حسین ب بود.

[۳۲۶] تاریخ طبری ۵/٩٩-۱۰۰ و ۱۰۲ و ۱۰۳ و ۱۰۵ و ۱۲۶ و ۱۳۱ و ۱۳۲ و ۱۱۸. [۳۲٧] مقتل عثمان نیاز به کتابی مستقل دارد و لهذا در این کتاب به آن نپرداختیم. [۳۲۸] از شورای شش نفره که عمرس برای تعیین خلیفه گماشت. [۳۲٩] تاریخ طبری ج ۵/۱۵۵، ابن کثیر ٧/۲۲۶ و ۳/٩٩ و تاریخ ابن خلدون ۲/۱۵۱. [۳۳۰] البدایة والنّهایة ٧/۲۲۶. [۳۳۱] تاریخ طبری ۵/۱۵۶، الکامل: ابن الأثیر ۳/٩٩ و تاریخ ابن خلدون ۲/۱۵۱. [۳۳۲] این خود بهترین دلیل بر ردّ مزاعم شیعیان می‌باشد که می‌گویند: امامت منصوص و الهی می‌باشد زیرا نشان می‌دهد که علی خود را نه منصوب پیامبر دانسته و نه امامت را با نصّ الهی دانسته‌است، چرا که اگر چنین می‌بود حق ردّ و تردید نداشت. و بنا براین ابن ابی الحدید معتزلی شیعى ناچار در شرح این خطبه می‌گوید که: «این سخن علی دلالت دارد که او از طرف پیامبر بر امامت منصوص نبوده‌است»، اگر چه او را از همه شایسته‌تر می‌داند و می‌گوید: اگر منصوص می‌بود او نمی‌گفت مرا ترک کنید و به دنبال کسی دیگر بروید و نمی‌گفت: من وزیر باشم بهتر از این است که امیر شما باشم... شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید ٧/۳۳-۳۴.آیا ممکن است روزی فرا رسد که شیعیان واقعاً به تشیع حقیقی روی آورده و انصاف به خرج دهند و از غلوّ و افراط سبأیی دست بردارند؟ تا اختلاف و فتنه از میان امت اسلامى بکلى رخت بربندد. [۳۳۳] ابن کثیر ۵/۲۲۶. [۳۳۴] الغارات: ثقفی کوفی شیعی ۱/۳۱۱-۳۱۰، شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ۶/٩٧-٩۶، بحار الأنوار مجلسی ص ۵۱-۵۲. [۳۳۵] نهج البلاغه ص ۱۵٩ چاپ بیروت. [۳۳۶] تاریخ ابن خلدون ۲/۱۵۱، الکامل ابن اثیر ۳/٩۸، البدایة والنهایة: ابن کثیر ٧/۲۲۶. [۳۳٧] تاریخ طبری ۵/۱۵۴. [۳۳۸] الکامل ۵/٩٩. [۳۳٩] ایضاٌ ص ۱۵٧، ابن خلدون ۲/۱۵۱. [۳۴۰] ایضاٌ ص ۱۵۸. [۳۴۱] الکامل: ابن الأثیر ۳/٩۸. [۳۴۲] البدایة والنهایة ٧/۲۲۶. [۳۴۳] تاریخ طبری ۵/۱۵۸. [۳۴۴] طبری ۵/۱۸۵. [۳۴۵] طبری ۵/۱۶۰، ابن کثیر ۳/۱۰۱، ابن خلدون ۲/۱۵۱. [۳۴۶] طبری ۵/۱۵٩، ابن اثیر ص ۱۰۱، ابن خلدون ۲/۱۵۱. [۳۴٧] البدایة والنّهایة: ابن کثیر ٧/۲۲۸-۲۲٧. [۳۴۸] تاریخ طبری ۵/۱۵۸. [۳۴٩] ابن الأثیر: الکامل ۳/۱۰۰. [۳۵۰] تاریخ ابن خلدون ۲/۱۵۱.بعد از این بررسى دقیق و مختصر بد نیست که سؤالى را که علامه احسان الهى ظهیر در این صدد مطرح کرده است نقل نمائیم ایشان مى‌پرسد: من نمی‌دانم که چرا امیرالمؤمنین علىس در اقامۀ حد بر فرزند امیرالمؤمنین فاروق یعنى عبیدالله که هرمزان را کشته بود عجله به خرج داده و بر او حد جارى نمود، در صورتى که بیشتر از ده سال از آن موضوع گذشته بود، و اصل موضوع هم مختلف فیه بوده که در مورد آن مسئله بیشتر از یک نظر وجود دارد، اما خون عثمان خلیفۀ راشد هنوز خشک نشده بود و او امام و رهبر و خلیفۀ مسلمین بود و داماد رسول خدا ص و همزلف خود على نیز بود، چرا از قصاص خون او طفره مى‌رفت و به آینده موکول می‌کرد؟! نظر خود من همان قول خود حضرت على است که توانایى اجراى آن کار را در آن لحظه نداشت، ولى آیا هرمزان با عثمان و عبیدالله بن عمر با عبدالله بن سبأ قابل مقایسه هستند؟ و باز ایشان اضافه می‌کند که: معلوم نیست چرا علىس در عزل معاویه که امیر شام بود ودو خلیفۀ سابق (صدیق و فاروق) او را بر آنجا گماشته و هیچ شکایتى نیز از شام بر علیه او نرسیده بود، عجله بخرج داد و به نصیحت پسر عمو و نزدیکترین نزدیکانش یعنى عبدالله بن عباس و زیرک عرب مغیره بن شعبه که او را به شدت نصیحت کردند که معاویه را عزل نکن که او انسان با جرأتى است و در شام مورد اطاعت می‌باشد گوش نکرد، چرا عجله در اینموردها و تأخیر و مماطله در مورد فتنه جویان که مرکز خلافت را قبضه کرده و خلیفۀ مسلمین را کشته بودند؟ اینها را نمی‌دانیم جز اینکه بگوییم که على÷ بالاتر از اشتباه و معصوم نبوده (کما اینکه سایر خلفاى راشدین نیز معصوم نبودند)، هر اجتهادى احتمال صواب و ناصواب در آن وجود دارد، الشیعة والتشیع ص ۱۱۴ البته راجع به قصاص قاتلان عثمان با توجه به کثرتشان و بلواى سیاسى که راه انداخته بودند، محتاج تأمل و برنامه ریزى بود ولى قصاص قاتل هرمزان این جنبه را نداشت، [۳۵۱] تاریخ طبری ۵/۱۶۰. [۳۵۲] الکامل: ابن اثیر ۳/۱۰۴. [۳۵۳] الکامل: ابن اثیر ۳/۱۰۴ و تاریخ طبری ۵/۱۶۳. [۳۵۴] آیا روحانیون شیعه تا کنون همین برنامه ها را اجرا نکرده اند، آیا آنها دقیقاً بر همان خطّی که سبأیه رسم نموده اند نمی روند؟ [۳۵۵] البدایة والنّهایة، ابن اثیر ۳/۱۰۴. [۳۵۶] تاریخ طبری ۵/۱۶۳، ابن اثیر ۳/۱۰۴. [۳۵٧] تاریخ ابن کثیر ٧/۳۳۴-۳۳۳، تاریخ ابن اثیر ۲/۱۱۳-۱۱۴، تاریخ طبری ۵/۱۶٩ و تاریخ ابن خلدون ۲/۱۵٧. [۳۵۸] ابن کثیر ٧/۲۳٧-۲۳۸، طبری ۵/۱٩۱۱٩۲، ابن خلدون ۲/۱۶۲. [۳۵٩] طبری ۵/۲۰۲. [۳۶۰] البدایة والنّهایة ٧/۲۳۸ و ۵/۱٩۴ و ابن اثیر ۳/۱۲۰. [۳۶۱] تاریخ ابن کثیر ٧/۲۳۸، تاریخ طبری ۵/۱٩۵، ابن اثیر ۳/۱۳۰، تاریخ ابن خلدون ۳/۱۶۰-۱۶۱. [۳۶۲] ابن اثیر ٧/۲۴۱. [۳۶۳] تاریخ طبری ۵/۲۰۳. [۳۶۴] تاریخ طبری ۵/۲۰۱ و الکامل: ابن اثیر ۳/۱۲۳. [۳۶۵] البدایة والنّهایة ٧/۲۳٩، ابن خلدون ۲/۱۶۲. [۳۶۶] البدایة والنّهایة ٧/۲۳٩-۲۴۰، طبری ۵/۲۰۲-۲۰۳ – الکامل ۳/۱۲۳-۱۲۴. [۳۶٧] ابن اثیر ۳/۱۲۴، طبری ۵/۲۰۳. [۳۶۸] البدایة والنّهایة ۳/۲۰۴. [۳۶٩] ابن اثیر ۳/۱۳۰-۱۳۱. [۳٧۰] البدایة والنّهایة: ٧/۲۴۴، طبری ۵/۲۲۳. [۳٧۱] تاریخ ابن خلدون ۲/۱۸۳-۱۸۴ و بقیۀ منابع تاریخی. [۳٧۲] منهاج السنة النّبویة: ابن تیمیه ج ۱ ص ۳ و ۴. [۳٧۳] منهاج السنة: ابن تیمه ج ۱ ص ۳ و۴. [۳٧۴] وفیات الأعیان ۲/۲۶٩. [۳٧۵] هویة التّشیع: أحمد الوائلی ص ۴۱.