ویرانگری ها و خیانت های مدعیان تشیع در اسلام

فهرست کتاب

افکار ویران‌کننده و مخرّب یهودی

افکار ویران‌کننده و مخرّب یهودی

از اندیشه‌های توطئه‌گرانه‌ی ابن سبأ که آنها را از یهودیان به ارث برده‌بود، یکی از قدیمی‌ترین مؤرّخان شیعه یعنی نوبختی که اوّلین کتاب فرقه‌‌شناسی در میان شیعیان را نوشته‌‌است، چنین می‌گوید:

«سبأیه: طرفداران عبدالله بن سبأ می‌باشند و او بود که از ابوبکر و عمر و عثمان و صحابه بدگویی نمود و اظهار برائت از آنها می‌کرد و می‌گفت که: علی÷ او را چنین دستور داده‌است، علی او را گرفته و از این گفته‌اش بازخواست نمود، و او اقرار کرد، پس دستور به قتل او داد، مردم اعتراض کرده و گفتند که: ای امیر‌المؤمنین، آیا کسی را که طرفدار حکومت اهل بیت و ولایت شما و برائت از دشمنان شماست می‌کشید؟ پس او را به طرف مدائن روانه نمود، و گروهی از اهل علم از یاران علی÷ گفته‌اند که: عبدالله ابن سبأ یهودی بوده و مسلمان شد و ولایت علی÷ را اختیار کرد و هنگامی که یهودی بود قائل به وصی بودن یوشع بن نون بعد از موسی÷ بود، و بعد از اسلام خود دربارۀ علی÷ همان مقوله را اظهار نمود و او اوّلین فردی [۱۴۳] است که فرضیت امامت علی÷ را مشهور نمود و از دشمنانش – یعنی صحابه – تبرّی جسته و مخالفتش را علنی نمود، و از اینجاست که کسانی که با شیعیان مخالفت نموده‌اند گفته‌اند که: اصل رافضیان – یعنی تشیع – از یهودیت گرفته شده‌است [۱۴۴].

و هنگامی که خبر وفات علی در مدائن به ابن سبأ رسید گفت: دروغ می‌گویید، اگر رأس او را در هفتاد کیسه برایمان بیاورید و هفتاد شاهد عادل نیز اقامه کنید باز هم می‌گوییم که: او نمرده [۱۴۵] است و نمی‌میرد تا اینکه مالک زمین گردد» [۱۴۶].

ابو عمرو بن عبدالعزیز الکشّی از علمای رجال قرن چهارم شیعه که قدیم‌ترین کتب رجالی آنها را به رشتۀ تحریر درآورده است روایت‌های متعدّدی دربارۀ عبدالله بن سبأ و افکار او را نقل کرده‌است:

با اسناد خود از ابان بن عثمان نقل می‌کند که می‌گوید: از ابوعبدالله÷ شنیدم که می‌گفت: لعنت خدا بر ابن سبأ باد که دربارۀ امیر‌المؤمنین÷ ادّعای ربوبیت می‌کرد. به خدا قسم که امیرالمؤمنین÷ بندۀ مطیع خداوند بود، وای بر کسی که بر ما دروغ بگوید، افرادی دربارۀ ما چیزهایی می‌گویند که ما خود دربارۀ خودمان نمی‌گوییم، ما در پیشگاه خداوند از آنها تبرّی می‌جوییم [۱۴٧]. و با اسناد خود از ابوحمزۀ ثمالی نقل می‌کند که علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) می‌گفت: لعنت خدا بر کسی که بر ما دروغ بگوید، من ذکر عبدالله ابن سبأ نمودم و موی بدنم راست شد، مدّعی امر عظیمی گشته‌است، خدا لعنتش کند، والله علی÷ بندۀ نیکی بوده‌است که ارزش و کرامت او جز در اطاعت خدا و رسول نبوده‌است و پیامبر و آل او کرامت را جز به اطاعت الهی حاصل نکرده‌اند. و کشّی دوباره با اسناد خود از ابوعبدالله نقل می‌کند که گفته‌ است: ما اهل بیتی راستگو هستیم و دروغگویانی پیدا می‌شوند که بر ما دروغ می‌گویند تا با دروغ خود سخن راست ما را در میان مردم بی‌اعتبار کنند. رسول خداص از راستگوترین مردم و از صادق‌ترین خلق بود و مسیلمۀ کذّاب بر او دروغ می‌بست و امیر المؤمنین÷ بعد از رسول خدا از راستگوترین افراد بود و عبدالله بن سبأ بر او دروغ می‌بست و در تکذیب سخنان صدق او فعّالیت می‌کرد، و بعد از آن همان سخن نوبختی را تکرار کرده که ابن سبأ اوّلین کسی است که قائل به فرضیت امامت گشته‌است... الخ [۱۴۸].

حسن بن علی حلّی شیعی در کتاب رجالی مشهور خود می‌گوید: عبدالله بن سبأ غلوّ نموده و به کفر بازگشته و مدّعی نبوّت شده و ادّعا کرده که علی÷ خدا می‌باشد، علی÷ سه روز به او مهلت داد تا توبه کند لیکن توبه نکرد، و همراه با هفتاد نفر که دربارۀ او چنین ادّعا کردند آنها را آتش زده‌است [۱۴٩]. و مامقانی که از ائمّۀ متأخّر شیعه در علم رجال می‌باشد همین مطالب را نیز نقل کرده‌است [۱۵۰].

مؤلّف ایرانی روضة الصّفا نیز می‌گوید: عبدالله بن سبأ به سوی مصر رفت و تظاهر به علم و تقوی نمود تا اینکه مردم فریب او خوردند، و بعد از اطمینان آنها به او شروع به اظهار مسلک و مذهب خود نمود به اینکه: هر پیامبری خلیفه و وصیی داشته‌است و وصی و خلیفۀ رسول خدا جز علی کسی نیست، و اینکه مردم بر علی ظلم نموده و حقّ او را غصب کرده‌اند و باید همۀ مردم از بیعت عثمان دست کشیده و علی را یاری کنند و بسیاری از مصریان از آراء و اقوال او متأثّر گشتند و بر عثمان شوریدند [۱۵۱].

و استرآبادی عالم رجالی شیعی نیز همین مطلب را آورده و اضافه می‌کند که: عبدالله بن سبأ ادّعای نبوّت نموده و می‌پنداشت که علی خداست، وقتی که خبر به امیرالمؤمنین رسید او را خواسته و سؤال نمود، او اقرار کرده و گفت: تو او هستی، امیرالمؤمنین به او گفت: شیطان تو را تسخیر کرده‌است، از این گفته بازگرد و توبه کن لیکن او امتناع نمود، سه روز او را زندانی نمود، او توبه نکرد، سپس او را آتش زد [۱۵۲].

لیکن ابن ابی الحدید -شیعى غالى بقول شیخ احسان الهى ظهیر- معتزلی شارح نهج البلاغه مخالف این است و می‌گوید: ابن سبأ ألوهیت علی را بعد از وفات علی مطرح نمود و گروهی از او پیروی کردند که سبأیه نام گرفتند [۱۵۳]، یعنی آتش زدن آنها را منکر می‌شود، و از علمای اهل سنّت عبدالقادر بغدادی تا حدودی تأیید او نموده و می‌گوید که: به خاطر شماتت اهل شام، و اختلاف اصحابش، بعضی را در آتش انداخته و از سوزاندن بقیه امتناع نمود. ابن سبأ را به ساباط مدائن تبعید نمود و هنگامی که علی شهید شد ابن سبأ مدعى شد که مقتول شیطانی بوده‌است در صورت علی و علی به آسمان رفته‌است، همچنانکه عیسی بن مریم÷ به آسمان رفته‌است و ادّعا نمود، همچنانکه یهودیان و نصرانیان در ادّعایشان راجع به قتل عیسی دروغ گفته‌اند، خوارج و نواصب [۱۵۴] نیز در ادّعاء خود دربارۀ قتل علی دروغ گفته‌اند، بلکه یهود و نصاری شخصی را بر سر دار دیده‌اند که با عیسی بر ایشان مشتبه شده‌است و همچنین معتقدان قتل علی نیز کار بر ایشان مشتبه شده‌است شخصی را کشته دیده و بر ایشان با علی مشتبه شده‌است بلکه علی به آسمان صعود کرده‌است و به دنیا باز می‌گردد و از دشمنانش انتقام خواهد گرفت. و بعضی از سبأیه پنداشته‌اند که، علی در میان ابرهاست و رعد صدای او و برق شلاق او می‌باشد و پندار این طایفه اینست که مهدی منتظر خود علی می‌باشد، و شیخ عبدالقادر بغدادی اضافه می‌کند که امام شعبى گفته‌است که: عبدالله بن السّوداء (ابن سبأ) از یهودیان اهل حیره بود که تظاهر به اسلام نمود و درصدد دستیابی ریاست و آوازه‌اى در کوفه بوده‌است، و به مردم می‌گفت که، در تورات دیده‌است که هر پیامبری دارای یک وصی بوده‌است و علی وصی محمّد ص می‌باشد، وقتی که شیعیان علی این حرف را شنیدند به علی گفتند: او از دوستدارانت می‌باشد و علی منزلت او را بالا برد و او را در زیر منبرش نشاند، لیکن وقتی که اصل گفتۀ او را شنید، قصد قتل او کرد ولی ابن عبّاس او را از این کار بازداشت و به او گفت که: کشتن او سبب اختلاف پیروانت می‌شود و شما اینک قصد بازگشت به قتال اهل شام دارید، و نیاز به مدارای یارانت دارید و هنگامیکه مثل ابن عبّاس از فتنه و قتل او بیمناک شد، او را به مدائن تبعید نمود، لیکن بعد از قتل علی سبب فتنۀ عوام گردید و ابن سبأ به آنها گفت که: به خدا قسم دو چشمه برای علی در مسجد کوفه بیرون خواهد آمد که یکی از عسل و دیگری روغن خواهد بود که شیعیانش از آن خواهند خورد. و محقّقان اهل سنّت گفته‌اند که، ابن سوداء (ابن سبا) هوای یهودیت در سر داشت، و با تأویلات خود دربارۀ علی و فرزندانش در صدد افساد دین اسلام بود، تا مردم دربارۀ علی همان باورهایى را پیدا کنند که نصرانی‌ها دربارۀ عیسی÷ پیدا کردند، و بنا براین سبأیه وقتی رافضیان را عمیق‌ترین فرقه از هوی‌پرستان دیدند به آنها منتسب شدند و با تأویلات خود ضلالت‌های خود را بر آنها تلبیس می‌نمودند [۱۵۵].

تمام این تفصیلات را که ذکر شد، علمای بزرگ شیعه دربارۀ ابن سبأ مفصّلاً نقل کرده‌اند، از آن جمله سعد بن عبدالله أشعری قمی [۱۵۶] و شیخ الطّائفه طوسی [۱۵٧] و التّستری (شوشتری) در قاموس الرّجال [۱۵۸] و عبّاس قمی در تحفة الأحباب [۱۵٩] و خوانساری در روضة الجنّات و اصفهانی در ناسخ التّواریخ و صاحب روضة الصّفا در تاریخ خود [۱۶۰].

ما فهرست کامل از منکران و قائلان به ابن سبأ را تهیه خواهیم نمود تا ثابت کنیم که چرا بعضی از قلم به دستان معاصر شیعه فقط در این قرن منکر ابن سبأ گشته‌اند، و حتی یک نویسنده در میان شیعیان در چهارده قرن گذشته پیدا نشد که منکر ابن سبأ شود. ولی قبل از اینکه به موضوع دیگری بپردازیم، بد نیست آنچه که احمد امین دربارۀ ابن سبا و گروه او نوشته‌است برای خوانندگان محترم نقل کنیم، او می‌گوید:

«در آخر عهد عثمان گروهی مخفی و سرّی تشکیل شد که دعوت به خلع عثمان و خلافت کسی دیگر می‌نمود، و از میان این جمعیت‌های سرّی، بعضی‌ها دعوت به علی می‌کردند، که از مشهورترین افراد آن عبدالله بن سبا بود که از یهودیان یمن بود و مسلمان شده‌بود...» [۱۶۱] و ادامه می‌دهد که «او افکاری را برای ویران نمودن اسلام پایه‌ریزی کرد و جمعیتی مخفیانه تشکیل داد و اسلام را پرده‌ای قرار داد تا منویاتش را بپوشاند. بعد از تظاهر به اسلام به بصره رفت تا دعوتش را منتشر کند، لیکن از آنجا طرد شد و به کوفه آمد، از آنجا نیز اخراج شد و به مصر رفت. بعضی‌ها در آنجا اطرافش را گرفتند و از مهمترین افکار او قول به وصیت و رجعت بود» [۱۶۲].

این بود عبدالله بن سبأ ابن السّوداء یهودی که تشیع را دستاویز خود قرار داد و این بود افکار و آراء او، که اصل این افکار را از یهودیت و مجوسیت (مزدکیت) گرفته بود که خود یک توطئه محکم بپا کرد و افکار مسموم خود را میان مسلمین و به خاطر افساد و شکست اسلام منتشر نمود و خواهیم دید که چگونه بعدها شیعیان افکار او را تا حد زیادى پیروی کرده و از عقاید و آراء او دفاع نمودند، و چگونه تشیع اوّلیه تغییر یافت و همین افکار بیگانه و دور از اسلام که علی به مبارزه با آنها برخاست در میان آنها رواج یافت.

لیکن جای تعجّب است که بعضی از افراد مخصوصاً از شیعیان در قرن چهاردهم هجری قد برافراشته [۱۶۳] و منکر ابن سبا گشته‌اند، لیکن انکار آنها از این مکار یهودی بر مبنای دلیل و برهان [۱۶۴] - همچنانکه شیخ احسان الهی ظهیر می‌گوید- نیست، و انکار آنها مثل انکار آفتاب در روز روشن است، چرا که ماجرای ابن سبا را فقط یک یا دو تن غیر شیعی ذکر نکرده‌اند، بلکه تمام کسانی که در مورد فرق و مذاهب چه در تاریخ و چه در سیرت بحث کرده و نوشته‌اند، از او یاد کرده‌اند، و بنا براین شیخ احسان الهی ظهیر می‌پرسد، آیا قبل از قرن چهارم هجری حتّی یک نفر از شیعیان منکر ابن سبا شده است؟

چرا کتبی که از ملل و فرق و تاریخ سخن می‌گویند حتّی در الفاظ در مورد این شخص متّفق می‌باشند؟

یک شیعی معاصراندکى انصاف به خرج داده و مى‌گوید:

«به هر حال این شخص در عالم وجود داشته و واقعیت بوده و راه غلوّ پیش گرفته است، و اگر کسانی در وجود او تردید کرده‌اند ما بعد از استقراء در این موضوع در وجود و غلوّ او شک نداریم، که افکار او در میان گروه‌هایی منتشر شد و به اسم او مذهب سبأیه نام گرفتند، و بعدها این افکار به سرعت متحوّل شد تا اینکه قائل به الوهیت دو یا سه یا چهار یا پنج یا بیشتر از اهل بیت گشتند» [۱۶۵].

بسیاری از سرشناسان شیعه مثل مظفّری [۱۶۶] و سید محسن امین [۱۶٧] و بسیاری دیگر وجود ابن سبأ را قبول داشته و در مورد او قلم فرسایی کرده‌اند.

اینست ابن سبأ و اینست افکار و آراء او که آنها را در میان مسلمانان و خصوصاً شیعیان رواج داد و یا به تعبیر دقیق‌تر، شیعیان زمینۀ مناسب برای بذرهای غلوّآمیز او بودند و او به نام رهبر آنها توانست تخم کینه را در میان مردم بیافشاند، و در واقع توانست بسیاری از مردم را به خود جذب کرده و در مورد خلیفۀ مظلوم داستان‌ها بتراشد، و به وسیلۀ آنها جمعیتی سرّی تشکیل دهد که قائل به وصایت علی و وراثت او بود، و توانست در میان شیعیان افرادی بسازد که علی را تقدیس نموده و صفات الهی را به او می‌دادند، و امروزه این عقاید شرک آمیز و مملوّ از غلوّ از عقاید قریب به اتفاق امامیه از شیعیان گشته است.

همۀ این‌ها همچنانکه شیخ احسان الهی ظهیر می‌گوید [۱۶۸]، زیر پرچم تشیع گرد آمدند، و آراء مسمومانۀ خود را بین دوستان و همنشینان خود منتشر نمودند که بسیاری از آن آراء متأثّر شدند، و هرکس که غلوّ خود را اظهار می‌کرد علی او را اعقاب می‌کرد و علناً اعلان می‌نمود که او جز بندۀ خدا نیست.

زیدبن وهب از سویدبن غفله روایت می‌کند که در امارت علی پیش او رفت و به او گفت که، من پیش افرادی گذر کردم که گمان می‌کنند شما راجع به ابوبکر و عمر گمان بدی دارید، و از جملۀ این‌ها ابن سبأ می‌باشد، علی فرمود : مرا چه به ابن سبای خبیث، و فرمود: پناه بر خدا اگر من جز مدح و ثناء برای شیخین در سر داشته باشم، سپس عبداللّه بن سبأ را به مدائن تبعید نمود و فرمود که: او هرگز نباید جایی که من هستم ساکن شود، سپس بر منبر رفته و این داستان را ذکر نمود و در آخر فرمود: اگر بشنوم کسی مرا بر شیخین ترجیح می‌دهد بر او حدّ مفتری جاری می‌کنم [۱۶٩].

همدانی معتزلی متوفّای سال ۴۱۵هـ نیز این روایت را ذکر نموده و در روایت او اضافاتی هست که در جای دیگر نیست می‌گوید: ابن سبا به اصحاب خود می‌گفت که: امیرالمؤمنین به او گفته است که: او داخل دمشق خواهد شد و مسجد آنها را سنگ به سنگ ویران خواهد کرد و بر اهل زمین غلبه نموده و اسراری را فاش خواهد نمود تا بدانند که او خدای آنهاست (العیاذباللّه) و چنین شخصی مثل ابوبکر و عمر و عثمان نیست، و سوید بن غفله که از یاران خاصّ علی بود پیش او آمد و به او خبر داد که بعضی از شیعیان برعکس بقیۀ أمت بدگویی ابوبکر و عمر می‌کنند و فکر می‌کنند که گمان تو نیز همین است، علی گفت: پناه بر خدا، پناه بر خدا، پناه بر خدا، من جز اینکه خود می‌خواهم بر آن باشم دربارۀ آنها گمان دیگری ندارم، لعنت خدا بر کسی که بر ایشان غیر از ثنا و نیکی گمان دیگری داشته باشد، آندو برادران پیامبر و وزیران و یاران او بودند، خداوند آندو را رحمت نماید، سپس در حالی که گریه می‌کرد و چشمانش پر از اشک بود، دست سوید را گرفت و داخل مسجد شد، بالای منبر رفت و صبر کرد تا اینکه مردم جمع شدند، برخاست و خطبۀ مختصر و بلیغی ایراد نمود و گفت: چه شده است افرادی را که دربارۀ سادات قریش و پدر مسلمانان چیزهایی می‌گویند که من از گفته شان بیزارم، و دربارۀ آنچه گفته‌اند عقاب می‌بینند، قسم به ذات آنکه دانه را شکافت و روح را آفرید [۱٧۰]، جز مؤمن پرهیزکار آندو را دوست نخواهد داشت و جز انسان فاجر و پست از آندو بدشان نخواهد آمد، آندو با صدق و وفاء همراهی رسول خداص نمودند، امر به معروف و نهی از منکر کردند، و از آنچه که رسول خداص انجام می‌داد تجاوز ننمودند، و رسول خداص از دنیا در حالی چشم فروبست که از آندو راضی بود، و آندو چشم از دنیا فرو بستند و مؤمنان از آندو راضی بودند، رسول خداص ابوبکر را پیشنماز مردم قرار داد، و در آن روزها و در حیات رسول خدا بر مردم نماز گزارد و هنگامی که خداوند پیامبرش را قبض روح نمود مؤمنان او را برگزیدند، و زکات را به او پرداخت می‌کردند چرا که نماز و زکات مقرون به همدیگر می‌باشند، و مردم با او بدون هیچ اکراهی بیعت نمودند، و من اوّلین کسی هستم از آل ابی طالب که با اکراه و بی‌میلی با مردم بیعت می‌کنم - یعنی دنبال خلافت نیستم – و دوست داشتم که کسی دیگر این کار را بر دوش می‌گرفت، به خدا قسم که او (ابوبکر) مهربانترین و نرم دل‌ترین کسی بود که وجود داشت، رسول خداص او را در رأفت و رحمتش به میکائیل، و در عفو و وقار و سنگینی به ابراهیم تشبیه نموده بود، در میان ما با سیرت و عملکرد رسول خداص رفتار می‌کرد تا اینکه خداوند روح او را قبض نمود، سپس عمر ولی امر شد، و با مسلمانان شورا و مشورت می‌نمود، بعضی‌ها در آغاز با او موافق و بعضی‌ها مخالف بودند، لیکن دنیا را وداع ننمود مگر اینکه همان‌هایی که با او موافق نبودند، موافق او شدند، و در کارها بر روش پیامبرص می‌رفت و مانند بچّه شتر که دنبال مادرش می‌رود، پیروی از پیامبر می‌نمود، به خدا که او برای ضعفاء مسلمانان مهربان و نرم دل بود، و یار و یاور مؤمنان در مقابل ظالمان بود، در راه خدا از هیچ سرزنشی بیم نداشت، خداوند حقّ را بر زبان او جاری نموده بود، و راستی را روش او کرده بود، تا حدّی که ما گمان می‌کردیم که فرشته‌ای بر زبان اوست، خداوند با اسلام آوردن او به اسلام عزّت داد، و هجرت او را سبب قدرت دین گردانید، و خداوند در دل‌های مؤمنین برای او رحمت و در دل‌های منافقان و مشرکان ترس و بیم قرار داده بود، رسول خداص در شدّت بر دشمنان او را به جبرئیل و در بغض و بیم کفّار به نوح تشبیه کرده بود، سختی در طاعت الهی را بر آسانی در معصیت ترجیح می‌داد، چه کسی مثل آندو را پیدا می‌کند (رحمة اللّه عليهما) خداوند به ما راه آندو را نصیب فرماید، هیچ کسی به اندازۀ آندو نمی‌رسد مگر به دوستی آندو و پیروی از آثار آندو، هرکس مرا دوست دارد آندو را دوست داشته باشد، و هرکس بر آندو بغض داشته باشد و آندو را دوست نداشته باشد من از او بیزارم، هرکس از آندو بدگویی کند دچار سخت‌ترین عقوبت خواهد شد. و بعد از امروز هرکس مرا از آندو أفضل بداند جزاء او حدّ مفتری می‌باشد، آگاه باشید که نیکوترین فرد این أمّت بعد از پیامبر ابوبکر و عمر می‌باشند، و بعد از آن خدا داند که خیر در کجاست، أقول قولي هذا وأستغفر اللّه لي ولکم [۱٧۱].

و این خطبۀ شیوا را بسیارى از شیعیان و سنیان نقل نموده‌اند، و سخن نوبختی شیعی هم بخشی از آن را تأیید نموده که علی خواستار عقوبت بدگویان شیخین بوده است. و از اینجا بود که سبأیه کارشان را پنهان نموده و در چاه تقیه فرو رفتند [۱٧۲].

علی این چنین سعی کرد تا پیروان و شیعیان راستین خود را از عقاید یهودی و مجوسی دور نگه دارد، لیکن به مجرّد اینکه به دست ابن ملجم مرادی جام شهادت نوشید سبأیه با تمام قدرت سر از چاه تقیه بیرون آورده و ابن سبأ با بی‌شرمی اظهار داشت که اگر سر علی را در میان هفتاد کیسه و همراه با هفتاد شاهد عادل بیاورید ما مرگ او را باور نمی‌کنیم، سپس به سوی خانۀ علی رفتند و مانند کسی که از حیات او مطمئن است اجازۀ دخول خواستند، کسانی از اهل و اصحاب که آنجا بودند، گفتند: سبحان اللّه، مگر نشنیده‌اید که امیرالمؤمنین شهید شده است؟ آنها گفتند: ما می‌دانیم که کشته نشده است و نمی‌میرد تا اینکه با عصا و شمشیر خود عرب را مطیع نماید، همچنانکه سابقاً با حجّت و برهان خود این کار را کرد، او صدای مخفی و نجواها را می‌شنود، و زیر پرده‌ها را می‌داند و در تاریکی‌ها مثل شمشیر برّنده می‌درخشد [۱٧۳].

این گروه مکار و خبیث و توطئه گر و خارج از دین به رهبری عبداللّه بن سبأ ادّعا می‌کرد که این تعالیم را علیس به آنها داده است، لیکن همچنانکه بسیاری از علمای فرق و تاریخ و مذهب خاطرنشان نموده‌اند این تعالیم و توطئه‌ها را خود ابن سبأ چیده بود. هرچند با کمال تأسّف بسیاری از ساده دلان شیعه فریب او را خورده و به اقوال و عقاید بافتۀ او چنگ زدند، و در اینجا بود که تشیع اوّل دگرگون شد و شیعیان اوّلیه از بین رفتند و تشیع از یک حزب سیاسی محض بیرون آمده و یک مذهب دینی و دیدگاه جدیدی گردید.

خاورشناس آلمانی ولهوزن که نسبت به شیعیان هم بسیار خوش بین است بر سبیل تأیید می‌گوید: شیعیان در اصل یک فرقۀ دینی نبودند، بلکه در تمام این اقلیم (عراق) بیانگر یک رأی سیاسی بودند، چرا که همۀ ساکنان عراق، مخصوصاً اهل کوفه با درجات متفاوتی شیعه بودند. این موضوع فقط در مورد افراد نبود بلکه شامل قبائل و رؤسای آنها هم می‌شد، فقط میزان تشیع در میان آنها متفاوت بود، علی در نظر آنها رمز سیادت از دست رفتۀ شهرشان بود، و از اینجا بود که تمجید از شخص او و اهل بیت او ایجاد شد، تمجید و تعریفی که او در حیات خود از آن راضی نبود، لیکن طولی نکشید که این موضوع در دامن یک مذهب مخفی به عبادت حقیقی شخص علی انجامید [۱٧۴].

حقّ نیز همین است که علیس خود را با ابوبکر و عمر و عثمانش در یک خطّ دانسته وآنها را برخود و فرزندانش ترجیح میداده است و به راه و روش آنها عمل می‌کرده و خلافتش را امتداد راه آنها می‌دانست و همچنانکه در خطبۀ شهیر او ذکر شده سند و مدرک خلافتش را بیعت مهاجرین و انصار دانسته و هرگز فکر امامت منصوص که بعدها برایش جعل شد، در خاطرش خطور نمی‌کرد. ملاحظه شود که چقدر روشن در خطاب به معاویه این موضوع را شرح می‌دهد:

«إنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمانَ عَلَي مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ، وَلاَ لِلغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ، وَإنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذلِكَ لِلَّهِ رِضيً، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْبِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّى. وَلَعَمْرِي، يَا مُعَاوِيَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّي کُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ، إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّي; فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ! وَالسَّلاَمُ» [۱٧۵].

ترجمه: «همانا با من کسانی بیعت نمودند که با ابوبکر و عمر و به همان شرایط بیعت کردند، حاضر توانایی اختیار دیگری نداشت و غائب توانایی ردّ آن را نداشت، همانا شوری از آن مهاجرین و انصار است، اگر در مورد فردی اتّفاق کنند و او را امام نمایند رضای الهی در همان است، اگر کسی با بدعت و بدگویی از امر آنها خارج شود او را به راه اولی (راست) دعوت می‌کنند و اگر امتناع نماید به خاطر خروج از راه مؤمنان با او می‌جنگند، به خدا قسم ای معاویه، اگر بدون هوی و با عقل خودت بنگری می‌دانی که من مبرّی ترین شخص از خون عثمان می‌باشم و می‌دانی که من عزلت و گوشه نشینی اختیار کرده بودم و از آن خونریزی دور بودم، مگر اینکه تجاوز و جنایت نمائی که اختیار خودداری ...»

قبل از ادامۀ مطلب توجّه به چند نکتۀ مهم در این خطبه ضروری است که آنها را به نقل از شیخ احسان الهى ظهیر [۱٧۶] نقل می‌کنم:

۱- از میان یاران رسول خدا ص شورى از آن مهاجران و انصار است و حلّ وعقد در دست آنهاست، آیا موضع مدّعیان تشیع با این سخن علیس یکی است؟

۲- اتّفاق آنها سبب خشنودی الهی و علامت موافقت او است.

۳- امامت در زمان آنها بدون اختیار و رضای آنها منعقد نمی‌شود، آیا چنین امامتی آسمانی و منصوص است یا حق و اختیار مردم است؟.

۴- قول آنها را جز مبتدع و باغی ردّ نمی‌کند.

۵- مخالف اجماع صحابه در نظر علی حقّش شمشیر است.

۶- بالاتر از این، چنین مخالفی، به خاطر مخالفت با یاران رسول خدا و دوستانش از مهاجرین و انصار، در پیشگاه خداوند محاسبه خواهد شد.

اینست رأی علی و آیا شیعیان امروز واقعاً می‌توانند کلاه خود را قاضی کنند و ببینند که آیا آنان پیروان و شیعۀ علی هستند یا قربانی آراء و دسیسه‌های ابن سبا؟

بعد از این نکات مهمّ و حسّاس بازگردیم به سخن خاورشناس ولهوزن، او می‌گوید که: انصار قدیمی علی او را در یک مرتبه از بقیۀ خلفاء راشدین قرار می‌دادند، و او را با ابوبکر و عمر و همچنین با عثمان (مادامی که در خلافتش به عدالت رفتار میکرد) در یک دید می‌نگریستند، و او را در مقابل امویان قرار می‌دادند که خلافت او را که استمرار خلافت شرعی بود غصب کرده بودند، و منشأ حقّ او در خلافت از اینجا سرچشمه می‌گرفت که او از بزرگان صحابه بود و او را در قلّه قرار می‌دادند و أهل مدینه با او بیعت نموده بودند، و منشأ این حقّ (برای خلافت) از این سرچشمه نمی‌گرفت که او از آل بیت رسول می‌باشد یا حدّاقلّ این امر سبب مستقیم حقّ وی نمی‌بود [۱٧٧].

آرى این حقائق روشن و ثابت را جز معاند یا جاهل انکار نمى‌نماید

اینک باید دید چرا تشیع حقیقی تغییر یافته و سبأیه توانست پیشرفت کند؟ پاسخ اینست که امام حسن که به وسیلۀ همین شیعیان تضعیف شد و حتّی مورد حمله قرار گرفت، نتوانست سیطرۀ کامل بر امور داشته باشد به ویژه که برخی از یاران او خیانت کرده و به معاویه پیوستند. از طرف دیگر توطئه‌های شبانه روزی یهودیان که مجوسیان شکست خورده نیز با آنان همراه شده بودند، و نیز موالی و بقیۀ افرادی که در مقابل مسلمین شکست خورده بودند و أصحاب منافع و مصالح از ملل متعدّد، دنبال فرصت می‌بودند تا بر ضدّ فاتحان جدید قد برافرازند.

امام حسنس نیروی کافی و شرایط لازم در مقابل این‌ها نداشت و نتوانست که از انتشار افکار آنها در بین شیعیان خود و پدرش جلوگیری کند، مخصوصاً بعد از اینکه ضعف و اوهام و ترس در دل آنها فرورفته و اکاذیب به اسم اهل بیت رائج گشته و عقاید نادرست در میان آنها منتشر شده بود. عالم مشهور شیعی سید محسن امین نیز در دائرة‌المعارف خود بعد از نقل قول یکی از ائمه بدین امر اعتراف می‌کند و می‌گوید:

«سیدعلی خان شیعی درکتاب رفیع الدّرجات در طبقات الإمامیة آورده است که ابوجعفر محمّدبن باقر - علیهما السّلام- به بعضی از از اصحابش گفته است که ای فلانی، چه ظلمی از قریش دیدیم که بر ما پشت پا زدند. و شیعیان و دوستان ما، از مردم چه آسیب‌ها که ندیدند؟ رسول خداص قبض روح شد و خبر داده بود که ما اولی‌ترین مردم بر ایشان هستیم، قریش اتّفاق نمود تا اینکه امر حکومت را از معدن خود خارج نمود و انصار به حقّ و حجّت ما احتجاج نمودند، سپس یکی بعد از دیگری این امر در میان قریش قرار گرفت تا اینکه به ما بازگشت، آنگاه بیعت ما را نقض کردند، و بر علیه ما جنگیدند، و صاحب امر همچنان در جنگ و جدال بود تا اینکه کشته شد، و با فرزندش حسن بیعت شد و به او عهد و پیمان داده شد سپس به او خیانت گردید و أهل عراق بر او شوریدند تا اینکه بر او خنجر زده و پایگاهش را چپاول کردند و دست بندهای زنانش را چاپیدند، پس خون خود و اهل بیتش را حفظ نموده و با معاویه صلح نمود... سپس بیست هزار نفر از أهل عراق با حسین بیعت نمودند و سپس به او خیانت نمودند در حالی که بیعت در گردنشان بود و بر او خروج کردند و او را کشتند و بعد از آن ما اهل بیت همچنان در ذلّت و خواری و حرمان بودیم و نصیب ما خوف و قتل بوده است و بر ارواح و اموال خود اطمینان نداریم، و دروغگویان و منکران فرصت یافته و برای تقرّب به اولیاء و حکمرانان احادیث جعلی درست نموده و از زبان ما نقل کردند که ما نه آنها را گفته ایم و نه انجام داده‌ایم، تا اینکه ما را مورد خشم مردم قرار دهند» [۱٧۸].

پس دروغگویان دروغ بافته و اقوال و روایاتی از زبان أئمّه جعل نموده‌اند تا ضلالتها و اباطیل خود را رواج دهند و علی و اولاد پاک او از آنها بیزار می‌باشند، و در رأس این جاعلان دجّال و سخن چین، سبأیه می‌باشند که رهبرشان عبدالله بن سبا بود، و بعد از مدّتی و پس از حوادث متعدّدی آنها توانستند که بسیاری را فریفته و از اسلام صحیح و صریح خارج سازند و داخل یک مذهب غریب و اجنبی نمایند، و از عقاید ساده و بی‌غلّ و غش اسلامی که عبارتست از وحدانیت خداوند عزّوجلّ و آزادی و عدالت و کرامت انسان و عدم تفریق بین مردم بر حسب جاه و مقام، خارج نمایند و آنها را به سوی شرک و وثنیت و بت‌پرستی و قبرپرستی و امام پرستی و مرجع بازى و شخصیت پرستی بکشانند.

آری از اسلام ساده و فطری که منبع آن قرآن می‌باشد مردمان را به سوی فلسفه‌بافی یهودی و وثنیت و مجوسیت و پیچیدگی‌های مسیحیت تحریف شده و به سوی شرک به خداوند و بردگی بشر و تفریق بین مسلمین بنابر حسب و نسب و جاه و مال، خارج ساختند. سبأیه اصل تمام فرق و مذاهبی گشت که از تشیع ناشی شدند و آراء سبأیه عقاید اکثرقریب به اتفاق این فرقه‌ها گردید، و اختلافشان برحسب دوری و نزدیکی به آن باورهای سبأیه بود، و در صفحات آینده (إن شاء الله) با دلیل و برهان بیشتری و با رجوع به کتب معتمد و موثق خوانندگان خواهند دید که چگونه افراد پیرو همین مجعولاتی گشتند که آل بیت از آنها نالیده و بیزاری می‌جستند و لهذا حکیم دهلوی در کتاب مهّم خود بعد از ذکر فرق شیعه می‌گوید:

«طبقه دوّم: گروهی هستند از سست ایمان‌های منافق صفت که قاتلان عثمان و پیروان عبدالله ابن سبا بودند و هم این‌ها بودند که به صحابۀ کرام ناسزا گفته و در لشگر امیر جای گرفته و خود را بعد از ارتکاب آن جنایات عظیم از شیعیان می‌شمردند و بعضی از آنها به خاطر مقام و مال به دامن امیر چنگ زدند، و با این حال به امیر اظهاراتی می‌نمودند که دارای کمال خباثت و لئامت بود و به دعوت امیر گردن ننهادند و بر مخالفت او اصرار می‌ورزیدند و خیانتهایشان روشن و ظاهر بود و بر مردم و اموال آنها دست‌درازی می‌کردند و بر صحابه زبان درازی می‌نمودند. این گروه رؤسای اوّلیه رافضیان هستند. چرا که بنای دین و ایمان خود را در این طبقه بر این فاسقان و منافقان و منقولات آنها گذاشتند و سبب کثرت روایت این مذهب از امیر (کرّم الله وجهه) به واسطۀ این افراد همین است و مؤرّخان سبب دخول منافقان از این باب را ذکر نموده و می‌گویند که: آنها قبل از وقوع حادثۀ تحکیم به خاطر کثرت و قدرت شیعیان اوّلیه و راستین در لشگر امیر، ضعیف بودند، لیکن وقتی که تحکیم رخ داد و از قدرت‌گیری دوبارۀ خلافت نومید شدند، شیعیان راستین و اوّلیه از دومة‌الجندل که محلّ تحکیم بود با یأس و نومیدی به اوطان و مساکن خود بازگشتند، و سعی در ترویج احکام شریعت و ارشاد و روایت احادیث و تفسیر قرآن مجید نمودند، همچنانکه خود امیر (کرّم الله وجهه) در داخل کوفه به همین کارها مشغول شد، و در این وقت از شیعیان اوّلیه جز اندکی که در کوفه منزل داشتند در رکاب او باقی نماندند. هنگامیکه آن فرقۀ ضالّه مجال را برای اظهار ضلالت‌های خود مناسب دید، آن جسارت و گستاخی‌های بی‌ادبانه را که سابقاً در مورد امیر و سبّ اصحاب و پیروان زندۀ او مخفی نموده‌بودند، اظهار نمودند و معهذا طمع در مناصب نیز داشتند. چرا که عراق و خراسان و سرزمین فارس و حیره هنوز در تصرّف امیر بود و امیر (کرّم الله وجهه) همچنانکه موسی÷ با یهود و پیامبر÷ با منافق رفتار نمود با آنها رفتار کرد» [۱٧٩]. و نوبختی شیعی نیز این دگرگونی و تحوّل را تأیید می‌کند و می‌گوید:

«وقتی علی÷ کشته شد، قائلان به امامت او سه گروه شدند: گروهی گفتند که: علی نمرده و نمی‌میرد و کشته نمی‌شود تا اینکه با عصای خود بر عرب مسلّط شده و زمین بعد از اینکه پر از ظلم و جور شده‌است پر از عدل و داد نماید. و این اوّلین فرقه در اسلام بعد از پیامبر÷ است که قائل به توقّف می‌باشد، و اوّلین گروهی است که غلوّ و افراط نمود و این گروه سبأیه نامیده شد و از پیروان عبدالله بن سبأ می‌باشد و او کسی بود که ناسزاگویی از ابوبکر و عمر و عثمان و صحابه را علنی نموده و از آنها اظهار بیزاری می‌کرد و می‌گفت که: علی این‌ها را به او یاد داده‌است». و بقیۀ سخنانی را که سابقاً از ایشان و دیگران نقل کردیم، نقل می‌کند، تا اینکه می‌گوید: «بدین خاطر است که کسانی که با شیعیان مخالفند می‌گویند که اصل رفض (تشیع) از یهودیت گرفته شده‌است» [۱۸۰]. و کشّی نیز همین روایت را همچنانکه سابقاً آوردیم، ذکر نموده‌است.

این عبارات را خصوصاً اعاده کردیم چون ارتباط مستقیم با فهم شیعه و تشیع و مراحل تحوّل و دگرگونی آن دارد تا شیعیان بدانند که چطور مذهبشان تغییر کرده. و بدانند که حتّی مراجع و منابع قدیم آنها نیز به این امر خطیر اتّفاق دارند.

این اوّلین حادثۀ مهمّ تغییر عقیدتی و دینی و فکری و اساسی و ریشه ای بود که در تشیع رخ داد که فکر و روش تشیع را در خلال قرون متمادی تغییر داد، همچنانکه نوبختی و کشّی شیعه و قبل از آنها قمی و بسیاری دیگر اعتراف دارند. از اینجا بود که رهبری فکری تشیع به دست سبأیه و یهودیان افتاد و احزاب مخفی و مخوف یهود با تشیع همان بازی را کردند که قبلاً با مسیحیت به دست پولس کرده‌بودند و هرکس که از مسلمانان و غیر مسلمانان کتب تاریخ را تحقیق و بررسی کرده و همۀ مؤرّخان و علمای رجال و فرق از سنّی و شیعه و مستشرق و یهود و نصاری و غیره، بر این امر اتّفاق رأی دارند [۱۸۱].

یولیوس و لهازن در ذکر سبأیه می‌گوید:

«منشأ سبأیه به زمان علی و حسن باز می‌گردد و به عبدالله بن سبأ منسوب می‌باشند ... جز اینکه مذهب شیعه که به عبدالله بن سبأ منسوب است و او مؤسس آن می‌باشد، بیشتر از اینکه به ایرانیان باز گردد به یهود نزدیکتر است» [۱۸۲].

و قابل ذکر است که گروهی از شیعیان اوّلیه که هیچ فرقی با بقیۀ مسلمین در عقاید نداشتند، پس از آنکه آن تحوّلات رخ داد، همچنان بر سر عقاید اوّلیۀ خود ماندند، که در رأس این‌ها فرزندان علیس مثل حسن و حسین و محمّد و ابوبکر و عمر و عثمان و بقیۀ فرزندان علی و بقیۀ بنی‌هاشم از فرزندان عبّاس و عقیل و جعفر و طالب و دیگر از عموزادگان حسنین و غیره می‌باشند که همچنان بر سر عقاید خود ماندند، لیکن ما در اینجا درصدد بیان بدعت‌ها و تغییرات و تحوّلاتی هستیم که به دست توطئه‌گران یهودی و غیر یهودی در تشیع رخ داد.

[۱۴۳] ملاحظه شود که عالم و مؤرّخ شیعی خود می‌گوید و اعتراف می‌کند که: ابن سبا اوّلین فردی است که فرضیت امامت علی را مشهور نموده‌است!! [۱۴۴] چه اعترافی صریح‌تر از این. [۱۴۵] چون ابن سبا اهداف شوم دیگری را دنبال می‌کند و برایش مرگ و حیات علی مهم نیست. [۱۴۶] فرق الشّیعة: نوبختی ص ۴۱-۴۲ چاپ نجف. [۱۴٧] آیا این سخن به خمینی و امثال او صدق نمی‌کند که درباره أئمه غلوّ‌می‌کنند و آنها را متصرّف در هستی می‌دانند، آیا تبرّی آنها شامل اینها نیز نمی‌شود؟ [۱۴۸] رجال الکشّی ص ۱۰۰-۱۰۱. [۱۴٩] کتاب الرّجال: حلّی ص ۴۶٩ چاپ ایران. مجازات آتش زدن چنانکه پیش از این گفتیم مورد تردید است به ویژه که در پاره‌ای از روایات آمده که ابن سبا بعد از شهادت علی زنده بوده‌است! البته آنهایى که این روایت را قبول می‌کنند مى‌گویند که: ابن سبأ مکار بوده و این شایعه را ایجاد نمود ولى برعلیه خودش ادلۀ کافى بدست نیامد و لهذا حضرت على او را تبعید نمود. [۱۵۰] تنقیح المقال ج ۲ ص ۱۸۴ چاپ ایران. [۱۵۱] تاریخ روضة الصّفا – فارسی – ج ۲ ص ۲٩۲ چاپ تهران. [۱۵۲] منهج المقال ص ۲۰۳. [۱۵۳] شرح نهج البلاغة ج ۲ ص ۳۰٩. [۱۵۴] نواصب در منطق غلاة شیعه یعنی اهل سنّت، و هر کس که در منطق آنها ابوبکر و عمر را بر علی ترجیح دهد ناصبی خوانده می‌شود ولی شیعیان معتدل و اصیل که همان زیدیه باشند چنین عقیده‌ای را نپذیرفته و با آن مخالفت کرده‌اند. [۱۵۵] الفرق بین الفرق: عبدالقادر بغدادی ص ۲۳۳-۲۳۵ چاپ مصر. [۱۵۶] المقالات والفرق: سعدبن عبدالله أشعری قمی که در سال ۳۰۱ هـ فوت نموده‌است، ص ۲۱، چاپ تهران. [۱۵٧] رجال الطّوسی ص ۵۱ چاپ نجف ط ۱٩۶۱ م. [۱۵۸] ج ۵ ص ۴۶۳. [۱۵٩] ص ۱۸۴. [۱۶۰] ج ۳ ص ۳٩۳ چاپ ایران. [۱۶۱] فجر الإسلام: ص ۳۵۴ احمد امین. [۱۶۲] فجرالإسلام: ص ۲۶٩-۲٧۰. [۱۶۳] از جمله مرتضی عسکری کتابی در این مورد نوشته و منکر ابن سبا شده است که مالامال است از تدلیس و تلبیس. [۱۶۴] الشیعة والتّشیع ص ۶۲. [۱۶۵] الشّیعة والتّاریخ : محمّدحسین الزّین ص۲۱۲-۲۱۳ چاپ بیروت. [۱۶۶] تاریخ الشّیعه، محمّد حسین المظفّری ص ۱۰. [۱۶٧] أعیان الشّیعة، محسن الأمین، قسم اوّل جزء اوّل. [۱۶۸] الشّیعة والتّشیع ص ۶۵. [۱۶٩] لسان المیزان: ابن حجر عسقلانی ج۳ ص۲٩۰ چاپ بیروت. [۱٧۰] علی همیشه این طور قسم یاد می‌کرد: واّلذی فلق الحبّة وبرأ النّسمة. [۱٧۱] تثبیت دلائل النّبوة، عبدالجبّار همدانی ج۲، ص۵۴۸-۵۴۶ چاپ بیروت. [۱٧۲] و همانطور که بعدها خواهیم دید تقیه انحرافی نیز از یهودیان به تشیع سرایت کرده است، تثبیت دلائل النّبوّة ج۲ ص۵۴٩-۵۵۰. [۱٧۳] المقالات والفرق: سعدبن عبداللّه شیعی قمی، تثبیت دلائل النّبوّة ج۲ ص ۵۴٩، الشّیعة والتّشیع ص ۶۸-۶٧. [۱٧۴] الخوارج والشّیعة، ولهوزن ص ۱۱۳. [۱٧۵] نهج البلاغه: ص ۳۶۶-۳۶٧ : در ناسخ التّواریخ آمده است: شما با من بیعت نمودید بر همان چیزی که با پیشینیان من بیعت کردید. البتّه که مردم قبل از بیعت اختیار دارند، امّا بعد از اینکه بیعت نمودند دیگر اختیاری ندارند: ناسخ التّواریخ، ج۳، جزء ۲. [۱٧۶] الشّیعة وأهل البیت، احسان الهی ظهیر ص ۳٩-۳۸، چاپ لاهور. [۱٧٧] الخوارج والشّیعة: ص ۱٧۱. [۱٧۸] أعیان الشّیعة ۱/۳۴. [۱٧٩] مختصر التّحفة الإثنا عشریة، ص ۵۸-۵۶. [۱۸۰] فرق الشّیعة: نوبختی ص ۴۳-۴۴. [۱۸۱] الشیعة و التّشیع ٧۵-٧۶. [۱۸۲] الخوارج و الشّیعه ص ۱٧۰-۱٧۱ یولیوس ولهازن.