تفرّق شیعیان بعد از امام حسینس
بعد از شهادت امام حسین شیعیان او به سه گروه تقسیم شدند: گروهی به امامت محمّدبن حنفیه (برار ناتنی امام حسین) معتقد شدند و گفتند که: بعد از حسنین کسی نزدیکتر از او به امیرالمؤمنین نیست، پس او به امامت شایسته تر است.
گروهی مدّعی شدند که محمّد بن حنفیه/ مهدی موعود و وصی علیبن ابی طالب÷ میباشد. هیچکس از اهل بیت او حقّ مخالفت و خروج از امامت و رفع شمشیر ندارد جز به اذن او، امّا حسن بن علی با اجازۀ او با معاویه جنگ و صلح نمود و حسین با اجازۀ او با یزید جنگید، و اگر بدون اجازۀ او خروج میکردند، گمراه میشدند، و هرکس مخالفت با محمّد بن حنفیه نماید کافر و مشرک است، و محمّد بعد از قتل حسین از مختار بن أبی عبید کمک گرفته و به او دستور دادهاست که انتقام خون حسین را گرفته و قاتلانش را بکشد، و آنها کیسانیه و یا مختاریه نامیده میشوند [۴٧۰].
و کیسانیه در اصل بعد از قتل علیس پیدا شدند. لیکن این اسم بعدها بر مختاریه غلبه نمود و فرقههای متعدّدی از کیسانیه منشعب شد که عبارتند از کرابیه و حربیه و رزارمیه و بیانیه و راوندیه و ابومسلمیه و هاشمیه و حارثیه و فرقههای دیگر [۴٧۱].
همۀ این فرقهها در اعتقاد به امامت محمّدبن حنفیه و اعتقاد به باورهایی که سبأیه و عبدالله بن سبا در میان مسلمین کاشتند، مثل غیبت و رجعت و تناسخ، ... اشتراک داشتند. و شگفتآور اینکه امامت (مورد پندارشیعیان) از کیسانیه به بنی عبّاس منتقل شد و بعضی از فرق آن معتقد شد که امامت از ابوهاشم بن محمّد بن حنفیه به محمّد بن علی بن عبّاس و از او به فرزندش ابراهیم و از ابراهیم به ابوالعبّاس و از او به ابوجعفر منصور ...منتقل شدهاست [۴٧۲]!!
و از میان همۀ این فرقههاى متعدّد فرقۀ مختاربن ابی عبید ثقفی شهرت فراوان یافت چرا که به ادّعا و دستآویزى قصاص خون حسین قدرت و سر و صدایى پیدا کرد [۴٧۳].
ولهازن شخصیت مختار را اینگونه ترسیم میکند:
«مختار به ساحر و دجّال [۴٧۴] و معمولا به کذّاب نام برده مىشد و این اوصاف به او اطلاق مىشده است نه به خاطر اینکه به زعم خود از طرف ابن حنفیه مکلّف شدهاست، بلکه تظاهر به این میکرده است که پیامبر است. ولی حقیقت اینست که خود او این ادّعا را نمیکرده، لیکن کارهای انجام میداد که این فکر را تقویت میکرد. مثلاً به شکلی سخن میگفته که گویا در حضرت الهی است و یا غیب میداند و مثل رمّالان غیبگویی میکردهاست و میخواسته که شخصیت خود را بر دیگران برتر نماید و در این کار موفّق هم بودهاست، اگرچه در میان عقلا موفقیت او کمتر از عوام بودهاست و هنگامی که شکست خورد، دنیا نیز به او پشت نمود. و دوزی دربارۀ او میگوید که: او خارجی بوده سپس زبیری و بعد از آن شیعی گردید و بدعت «بداء» را ایجاد کرد تا تقلّب خود از یک مذهب به دیگری را توجیه کند.
از همۀ انتقادهایی که به مختار شده مهمتر و خطیرتر این است که او در پشت شخصیت خیالی (محمّدبن حنفیه) پنهان شدهبود و از خود هیچ چیزی اظهار نمیکرد، و وجدان او از این ناحیه تمیز نبود، لیکن شرایط او در آن وقت به او اجازه نمیداد که -به عنوان یک مسلمان شیعه- نام اصلی خود را اظهار کند! بلکه باید برای خود جایگاه مهم و مطمئنی از مهدی مستور ایجاد مینمود.
مختار آغاز کارش را از بدعت غامض و مشکوکی آغاز نمود که نقشۀ آن را کشید و آن سبأیه بود و سبأیه مسیری را پیموده بود که عقایدش در میان طبقههای وسیعی از شیعیان رواج پیدا کرده بود، تا حدّی که شیعیان عموماً در صدد اتخاذ مواضع تندتری در مقابل اسلام سنّی میشدند و اختلافها بین شیعه و سنّی میآوردند. و سبأیه کیسانیه نیز نامیده میشوند، چون رهبر آنها کیسان رهبر موالی و در همان وقت رهبر سبأیه نیز بود و از این موضوع چنین برداشت میشود که سبأیه و موالی تقریباً یک چیز بودهاند و بر مبنای این برداشت بعضیها بر این گمان رفتهاند که، تشیع یک مذهب دینى است که اصالت ایرانی دارد چرا که موالی کوفه غالباً ایرانی بودند، به هر حال اینکه آراء شیعه مناسب ایرانیان بود قابل تردید نیست امّا اینکه منشأ این آراء ایرانیها بودند دلیل محکمی ندارد [۴٧۵].
ما اندکی روی این فرقه شیعه و این شخص (مختار) توقّف کردیم چرا که او و پیروانش وارث حقیقی سبأیه هستند و شیعیانی که بعداً آمدند به افکار و آراء آنها چنگ زدند و تشیع اصلی شروع به ذوب شدن و نابود شدن نمود [۴٧۶]. و از شیعیان اولیه جز اندکی که در رأس آنها اولاد علی و بنی هاشم بودند باقی نماند. چرا که افکار و آراء سبأیه در میان شیعیان رواج پیدا کرد، به ویژه بعد از شهادت حضرت امام حسین که بسیاری از دوستان علی و فرزندانش و حتی بعضی از طالبیهها احساس حرمان و نومیدی نموده و خود را در معرض انتقام و سرنگونی توسّط نظامی میدیدند که متّهم به قتل حسینس بودند.
و بعضى از سبک سران و نادانان شروع به انتقاد از هر چیزى نمودند که مرتبط به حکام و همفکران آنها بود حتى معتقدات و باورها، حتى آنچه را که در مساجد و بر بالاى منبرها مىشنیدند با آن مخالفت مینمودند، و لهذا امام ذهبى نقل مىکند که:
سلف این امت بر تفضیل ابوبکر و عمرب بر علىس و دیگران اتفاق نظر داشتند، و با سند خود از ابو اسحاق سبیعى کوفى نقل مىکند که گوید: من از کوفه خارج شدم و هیچ کس تردید در أفضلیت ابوبکر و عمر و تقدیم آندو (بر دیگران) نداشت، ولى حال که به آنجا بازگشتهام آنها چنین وچنان میگویند، نه والله نمىدانم که چه میگویند...
بخارى از محمدبن حنفیه (فرزند على) نقل مىکند که میگوید: به پدرم (على) گفتم: اى پدر برترین فرد بعد از رسول خداصکیست؟ گفت: اى پسرم مگر نمیدانى؟ گفتم: نه، گفت: ابوبکر، سپس گفتم: بعد از او چه کسى؟ گفت: عمر،
این سخن را فرزندش و بین دو نفر میگوید که تقیه - بر حسب زعم شیعیان- توسط آنها جایز نیست، و همچنین از او روایت است که هرکس که مرا بر ابوبکر و عمر ترجیح دهد حدّ افتراء بر او جارى میکنم. امام محب الدین خطیب در حاشیۀ این متن عظیم تاریخى در تعیین وقت تحول تشیع از مسیر اصلى خودش مینویسد که:
ابو اسحاق سبیعى شیخ و عالم کوفه بوده است ...، که سخن او را سابقا نقل نمودیم، ولى جاى شگفتى اینجاست که خوارج و اباضیه مثل بقیۀ مسلمین دربارۀ ابوبکر و عمر ب بر عقیدۀ اولیۀ خود باقى ماندند، ولى شیعیان مخالفت امام خود نموده و بعد از قرن اول به عقیدۀ دیگرى رفتند، یعنى در اواخر عهد ابواسحاق سبیعى [۴٧٧].
تحوّل تشیع به چنان حدّی رسید که مسلّمات و اساس اوّلیهای را که دین حنیف اسلام و شریعت آسان او بر آن بنا شدهاست را انکار مینمودند، فقط بدین خاطر که حکام آن زمان بر آن بوده و بدان اعتقاد داشتند.
بعد از شهادت حضرت حسینس خرافات و خزعبلات در میان شیعه به حدّی رسید که بعضی از مخلصان از اشراف و از شیعیان اولیه سعی میکردند که مانع رواج این خرافات در میان مردم باشند، لیکن در این کار شکست خوردند و لهذا بعد از اینکه از رجوع شیعیان به حق ناامید گشتند و از دست برداشتن آنها از ضلالتها مأیوس شدند، از تشیع دوری اختیار نمودند [۴٧۸].
به عنوان نمونه یکی از آنها ابن الاشتر ابراهیم میباشد که ولهازن ضمن شرح تسلّط مختار بر شیعیان و امتناع ابراهیم از انضمام به آنها او را ذکر میکند و میگوید:
«بر مختار بود که برای خود در کوفه شخص دیگری را پیدا کند که بدون او رؤسای شیعه موفقیتی بر ضدّ اشراف و حکام بدست نمیآوردند و این شخص ابراهیم بن أشتر بود و شخصی سیاست باز و حیله گر و مستقلالرّأی بود، و مثل پدرش از مخلصان علی بود و با ابنالحنفیه در ارتباط بود، لیکن ایمان به تشیع به صورتی که بعدها در آمدهبود نداشت» [۴٧٩].
و هنگامی که مختار متحول شده و افکار سبأیه را در دشمنی با سلف صالح و یاران رسول خدا ص که مخفی نموده بود اظهار میکرد، ابراهیم بن أشتر شروع به انتقاد از او نمود که بدون رضای آنها و بدون اذن ابنحنفیه بر آنها امارت نموده و اظهار سبأیت در برائت از بزرگان گذشته نمودهاست [۴۸۰].
این اشراف که مراکز اصلی شهر کوفه را اشغال کرده بودند مختار را در قصر و مسجد محاصره نموده و ارتباط او را با خارج قطع نمودند، لیکن مختار برای شکست برنامۀ آنها پیشنهاد نمود که هم آنها و هم او گروهی را پیش ابن الحنفیه بفرستند تا از تأیید ابن الحنفیه مطمئن گردند و در این تدبیر موفق شد. ولهازن میگوید: مختار هم در قله بود و هم در مقابل درّه، شیعیان نسل قدیم به او اعتماد نداشته و از او دوری میکردند [۴۸۱].
این مقدار برای بیان کشمکش و درگیری بین تشیع قدیم و تشیع جدید و تحوّل و دگرگونی تشیع در این مرحله کافی میباشد.
بعد از قتل مختار فرقهبازی و مذهببازی آغاز شد. گروهی به انقطاع امامت بعد از حسین معتقد شدند و اینکه ائمّه سه نفر بودهاند و دیگر امامی نیست. گروهی گفتند که: امامت در فرزندان حسن و حسین میباشد و گروهی آن را فقط در میان فرزندان حسن میدانستند و بعضیها قائل به نبوّت بعد از پیامبر شدند [۴۸۲]. و بعضی قائل به الوهیت و خدایی غیر از خدا گشتند، و گروهی به نبوّت علی رفتند و گروهی به نبوّت محمّدبن اسماعیل بن جعفر رفتند که آنها را قرامطه گویند و گروهی به نبوّت علی و سه فرزندش حسن و حسین و محمّدبن حنفیه رفتند که آنها گروهی از کیسانیه هستند و دهها فرقۀ کفرآمیز دیگر که نقل معتقدات و اسماء آنها از میدان بحث ما خارج است و همۀ این فرقهها و بسیاری از آنها را اشعری و بغدادی و ملطی و اسفراینی و دیگر ائمّه فرق ذکر نمودهاند.
علی بن الحسین با ولاء و اطاعت کامل به حکام بنی امیه از دنیا رفت و از هر گونه کمک به مخالفان آنها در مکه و مدینه خودداری نمود [۴۸۳]. زیرا به وفاداری مدّعیان تشیع امیدوار نبود و فرزندان زیادی به جای گذاشت. گروهی از شیعیان از محمّدبن علی و گروهی دیگر از زیدبن علی پیروی نمودند که زید همان امام مذهب زیدیه میباشد که در واقع شیعیان اصلی هستند که از افکار سبأیه متأثّر نشدند و بگذریم از اینکه حتّی در تاریخ نیز مواضع بهتری داشتهاند، و دولتها تشکیل دادهاند و بعضاً سرزمینهایی فتح کردند، و تاریخ بیاد ندارد که مثل امامیه آلت دست دشمنان اسلام باشند، امّا جعفریۀ اثناعشریه نه تنها یک وجب خاک در تاریخ خود فتح نکردند که هیچ بلکه همیشه با مسلمانان جنگیدند، و با هر دشمنى که به سرزمین اسلام حمله کرد از مغول و صلیبیان کمک و همکارى نمود، و ادارسه در مغرب که از پادشاهان مغرب (مراکش) بودنــد از نوادگان امام زید میباشند و در خراسان و دیلم نیز زیدیان حکومت تشکیل دادند.
گروهی که به امامت محمّد بن باقربن علی معتقد شده بودند، بعد از وفات محمّد گرد فرزندش جعفربن محمّد جمع شدند که در ایام او تغییر و تحوّل تشیع به وسیلۀ راویان دروغگو کامل شد و به طور کلّی از ریشه تغییر کرد که بدایت آن تقریباً پس از کشته شدن حسینس و به دست سبأیه انجام شد، اینها توانستند بعد از شصت سال از قتل حسین و بعد از نود سال از نشأت خود گروهی از مسلمانان را از نظر اعتقادی کاملاً جدا نمایند.
سبأیه و فریب خوردگان آنها، از انتقام و کینهای که نسل به نسل از رنجها و محنتهای بعضی از اهل بیت از دست حکام به ارث برده میشد سوء استفاده میکردند و در جنب این توطئههای فکری و عقیدتی و سیاسی که مخفیانه چیده میشد، اجتماع ایرانیان و موالی و بابلیان و عاشوریان و کلدانیان و بقیۀ فرزندان تمدّنهای قدیم بود و نیاز همه اینها به سازمانی انقلابی که برحکام و عقاید دینی آنها شورش نموده باشد، سبأیه از همۀ این شرایط بهترین سوء استفاده نمود و تمام این شرایط، شیعه و تشیع را در یک قالب جدید قرار داد و از آن مذهب دیگری ساخت و بنا براین هرچه را که موجود بود باید با آن مخالفت مىکردند و در مقابل آن قانون جدیدی جعل مینمودند. ببینیم روایتی را که به امام جعفر نسبت میدهند چگونه گواه این ادّعا میباشد:
«شخصی سئوال کرد که، اگر دو فقیه باشند و حکم مسئلهای را از کتاب و سنّت پیدا کردند و دیدیم که یکی موافق عامّه (عموم مسلمین) است و دیگر مخالف آنهاست، به کدام یک باید چنگ زد؟ امام پاسخ داد که: آنچه را که مخالف (عموم) عامّه است، بگیر که هدایت و رشد در آن میباشد. گفت: فدایت شوم اگر هردو خبر موافق آنها باشد، گفت: باید دید که آنها و حکام و قاضیان آنها به کدامیک میل بیشتری دارند باید آن را ترک و به خبر دیگر عمل کرد» [۴۸۴]. یعنی به هر حال باید اختلافی ایجاد کرد.
هنگامی که این افکار سبأیه و عقاید متعدّدی که مخالف تعالیم اسلام بود، از طرف کسانی اختراع شد که مدّعی دوستی و تشیع علی و فرزندانش بودند، آنگاه باید آن را در شکل و قالب مذهب در میآوردند چون در تضادّ با مذهب و معتقدات عموم بود و این پدیدهای بود که از زمان امام جعفر به وسیلۀ راویان جعّال در تشیع رخ داد.
دراینجا بود که شیعیان سبأی زده شروع به علنی نمودن این باورهای ضدّ اسلامی نموده و مدّعیان تشیع در پرتو افکار ابن سبأ و ایدئولوژی جدید، شروع به ساختن مذهبی با مسائل فروع و اصول و روش استنتاج فروع از اصول در عقاید و معاملات و ... نمودند و همۀ این مذهب سازی و دکانبازیها را در تأسیس مذهبی جدید و تکوین دین مستقلّی با فقه نوین و قوانین و تشریفاتی تازه در اصول و فروع و قواعد استنباطی، بکار گرفتند و دینی ساختند که به کلّی با دینی که محمّد ص برای بشر آورد، بیگانه است و آن را به علی و ائمّه اهل بیت نسبت دادند. از اینجا بود که مبنای تشیع اقوال و افعال افراد شد، چه اینکه این اقوال و افعال از آنها صادر شده باشد یا خیر. همین نسبت دادن به آنها کافی بود و اگر این منسوبات در تعارض با فعل و قول ثابتی از آنها باشد میگویند: این تقیه بودهاست و اگر در مخالفت با کتاب آسمانی باشد، میگویند: کتاب خدا تحریف شده است و در آن تبدیل و تغییر رخ دادهاست و اگر در مخالفت با سنّت پیامبر باشد میگویند: آن سنّت از کسانی نقل شدهاست که بعد از رسول خدا مرتدّ شدند (یعنی صحابهش) و راویان قرآن و سنّت را مرتدّ میدانند [۴۸۵].
بدین خاطر بود که فرزندان نیک علیس از این مدّعیان دروغگو و جعّالان و دکانسازان مذهبی و تفرقهاندازانی که کارشناسان جعل و تحریف و تبدیل و توطئه بودند، شدیداً هشدار میدادند از امام جعفر صادق- امام معصوم ششم برحسب زعم شیعیان- روایت است که میگوید: «ما دشمنی شدیدتر از کسانی که تظاهر به دوستی ما میکنند نداریم» [۴۸۶].
و از او همچنین روایت است که میگوید:
«ما خانوادهای راستگو میباشیم لیکن دروغگویانی بر ما دروغ میبندند تا با دروغ خود سخن راست ما را در میان مردم بیاثر کنند، رسول خدا راستگوترین فرد بود و مسیلمه، کذّاب بر او دروغ میبست، و امیرالمؤمنینس از راستگوترین افراد بعد از رسول خدا ص بود و شخصی که بر او دروغ میبست عبدالله بن سبأ (لعنه الله) بود و ابوعبدالله حسین بن علی ب به مختار مبتلا شد، سپس ابوعبدالله حارث شامی و بنان را نام برده و گفت که: آن دو بر علی بن حسینس دروغ میبستند، سپس از مغیره بن سعید و بزیع و سری و ابوالخطاب و معمر و بشّار أشعری و حمزه یزیدی و صائب نهدی (یعنی اصحاب خود) نام برده و گفت: خدا اینها را لعنت کند، ما از دست دروغگویان خلاص نمیشویم و بر ما دروغ میگویند خداوند ما را از شرّ کذّابان راحت نموده و آنها را آتش جهنّم نصیب نماید» [۴۸٧].
و از نوۀ او علی بن موسی الرّضا - امام هشتم معصوم بر حسب زعم آنها - روایت است که میگوید: «بنان کذّاب بود و بر علی بن حسین دروغ میبست، خداوند او را در آتش بیندازد و مغیره بن سعید بر علی بن جعفر÷ دروغ میبست، خدا او را در آتش بیندازد و محمّد بن بشر بر ابوالحسن علی بن موسی الرّضا÷ دروغ میبست خداوند او را در آتش بیندازد، و ابوالخطّاب بر ابو عبدالله÷ دروغ میبست، خداوند او را در آتش بیندازد و کسی که بر من دروغ میگوید محمّد بن فرات میباشد» [۴۸۸].
و ابو جعفر محمّد باقر میگوید: «خداوند، بنان را لعنت کند، بنان لعنه الله بر پدرم دروغ میگفت، به خدا که پدرم مردی صالح بود» [۴۸٩].
و آل بیت از آنها بیزاری جسته و پیروان خود را از افتادن در دام آنها هشدار میدادند، چنانکه کشّی از جعفر نقل میکند که در پیش او از جعفربن واقد و گروهی از اصحاب ابوالخطاب یاد شد، و گفته شد که: از جملۀ آنها شده است و گفته است که:
«او که در آسمان إله و در زمین إله است، او امام است»، ابوعبدالله گفت: نه به خدا قسم من و او در زیر سقف یک خانه جمع نخواهیم شد، اینها از یهود و نصاری و زرتشتیان و مشرکان بدتر هستند، به خدا قسم کسی مثل اینها عظمت الهی را تحقیر نکردهاست، به خدا قسم که اگر چیزی از آنچه که یهود میگفت در خاطر عزیر (پیامبر آنها) میگذشت اسمش از نبوّت محو میشد، به خدا قسم که اگر آنچه را که نصرانیها دربارۀ عیسی میگفتند اقرار مینمود خدا تا روز قیامت او را کر مینمود و به خدا قسم اگر آنچه را که اهل کوفه دربارۀ من میگویند اقرار و تأیید نمایم زمین مرا فرو میبرد، من جز بندهای مملوک نیستم که قادر بر ضرر دادن و نفع دادن به چیزی نمیباشم.
ابوعبدالله میگفت: بعضیها گمان میکنند که، من امام آنها هستم، به خدا که من امام آنها نیستم، اینها را چه شدهاست؟ خدا لعنتشان کند، هرچه را که میپوشم آن را فاش میکنند که خداوند شرّ آنها را فاش کند، من گویم اینطور، میگویند مقصودش چنین است، من امام کسی هستم که از من پیروی و اطاعت کند [۴٩۰].
لیکن کوششهای مخلصانۀ این بزرگان شکست خورد و شیعیان به خاطر وجود دروغگویان فراوان و مدّعیان مودّت اهل بیت، مثل ابوالخطّاب و ابو بصیر مرادی و زراره بن اعین و جابر جعفی و مغیره بن سعید و هردو هشام و ابوجارود و غیره، روز به روز بر غلوّ و افراطگرى شان افزوده شد و آراء و فرق و تفرّق فراوان یافتند و بعضیها حتّی از سبأیه نیز جلوتر رفتند و یکی از مؤرّخان شیعه این مطلب را چنین ترسیم میکند:
«صادق - در آن شرایط سخت که زیدیه ظاهر شد- نتوانست با اینها در مورد چیزی از امامت مناظره کند ... و با مخفیکاری شدید یک روز منصور او را احضار نمود و گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم در کشور من الحاد میکنی؟ صادق به او گفت: به خدا قسم که نه کردهام و نه ارادهاش را داشتهام و اگر به شما رسیده از دروغگویی بودهاست» [۴٩۱].
[۴٧۰] فرق الشّیعه: نوبختی ص ۴٧-۴۸. [۴٧۱] فرق الشّیعه ص ۴۸، مقالات الاسلامیین ص ۸٩، الفرق بین الفرق ص ۳۸، مقدّمه ابن خلدون ص ۱٩٩. [۴٧۲] فرق الشّیعة: ص ۶٩، مقدّمه ابن خلدون ص ۱٩٩. [۴٧۳] رجال الکشّی ص ۱۱٧. [۴٧۴] تاریخ طبری ۲/٧۳۰ و ٧/۶۸۶. [۴٧۵] الخوارج والشّیعة ص ۱۶۵-۱۶٩. [۴٧۶] الشّیعة والتّشیع: احسان الهی ظهیر ص ۱٩۵. و منبع این مبحث همین کتاب میباشد از ص ۱٩۲ به بعد. [۴٧٧] المنتقى: ذهبى ص ۳۶۰-۳۶۱ این کتاب مهم توسط علامه برقعى بفارسى ترجمه شده و در سایت ما موجود میباشد. [۴٧۸] الشّیعة والتّشیع، احسان الهی ظهیر ص ۱٩٧. [۴٧٩] الخوارج والشّیعة ولهازن ص ۱۴٧-۱۴۸. [۴۸۰] الخوارج والشّیعة ص ۱۵۶. [۴۸۱] الخوارج والشّیعة ص ۱۵٩. [۴۸۲] به اینها غرابیه گفته میشود. [۴۸۳] الفصل فی الملل والأهواء والنّحل: ابن حزم ص ۱۸۳. [۴۸۴] أصول کافی ۱/۶۸. [۴۸۵] الشّیعة والتّشیع: شیخ احسان الهی ظهیر ص ۲۱۶-۲۱۵. [۴۸۶] رجال الکشّی ص ۲۵٩: «لقد أمسینا وما أحد أعدی لنا ممّن ینتحل مودّتنا». [۴۸٧] رجال الکشّی ص ۲۵٧-۲۵۸. [۴۸۸] رجال الکشّی ص ۲۵۶. [۴۸٩] رجال الکشّی ص ۲۵۴-۲۵۵. [۴٩۰] رجال الکشّی ص ۲۵۴-۲۵۵. [۴٩۱] الشّیعة فی التّاریخ ص ۱۰٧-۱۰۸.