فصل ششم: شيعيان و اهانت و خيانت آنها به اهل بيت†
تعریف اهل بیت و تحریف شیعیان در معناى آن:
اهل بیت از دو کلمۀ اهل و بیت یعنى ساکنان منزل یعنى خانواده میباشند، و اگر به فرهنگهاى لغت عربى مراجعه کنیم میبینیم که مثلا فیروز آبادى صاحب القاموس المحیط مینویسد: اهل بیت یعنى ساکنان آن، و اهل کارى صاحب آن، و اهل مذهب کسانى هستند که به آن ایمان دارند، و اهل یک مرد همسر و اهل بیت پیامبر همسران و دختران او میباشند، که دامادش على و همسران متعدد او میباشند [۸۳۴].
زبیدى [۸۳۵] مینویسد: اهل مذهب کسانى هستند که به آن باور دارند، و اهل یک مرد همسر او میباشد که فرزندانش هم داخل آن میشوند، و این آیه را ﴿وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ﴾ [القصص: ۲٩] «با همسرش رفت» بر زوجه و همسر تعریف کرده است، و اهل پیامبر همسران و خانواده او میباشد که دختران و دامادش على در آن داخل میشود، از این جمله است: ﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَاۖ﴾ [طه: ۱۳۲] «خانوادهات را به نماز بخوان و بر آن شکیبا باش».
و ابن منظور [۸۳۶] افریقى نیز در تأیید همین مطلب میگوید: اهل مرد یعنى نزدیکترین فرد به او و اهل بیت پیامبر یعنى همسران و دختران و دامادش على میباشد، فلانى متأهل شد یعنى همسر اختیار کرد، و آل همان اهل است که هاء به همزه بدل شده است، و شده أأل و چون دو همزه متوالى شده دومى به الف مبدل شده است، (یعنى بقول راغب اصفهانى آل مقلوب اهل است) و جوهرى و زمخشرى و خلیل نیز همین معنى را براى اهل تأیید نموده و شواهدى ذکر نمودهاند [۸۳٧].
محمد جواد مغنیه شیعى معاصر میگوید: اهل بیت یعنى ساکنان منزل و آل یک مرد اهل و خانواده او میباشند، و لفظ (آل) جز براى کسانى که مقام و منزلتى داشته باشند بکار نمیرود، و ذکر کلمۀ (اهل بیت) در دو آیه از قرآن آمده است، که اولى آیۀ ٧۳ سورۀ هود میباشد که میفرماید: ﴿رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ﴾ «رحمت خدا و برکاتش بر شما هل بیت باد»، و دومى آیۀ ۳۳ سورۀ احزاب که میفرماید: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳] «و در خانههاى خود بمانید، و همچون دوران جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید; خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد».
و مفسران اتفاق نمودهاند که مراد از آیۀ اول اهل بیت ابراهیم خلیل و از آیۀ دوم اهل بیت محمد بن عبداللهص میباشد، و مسلمانان به پیروى از قرآن کلمۀ اهل بیت و آل بیت را در اهل بیت محمد مخصوصا ذکر نمودهاند [۸۳۸].
و از همۀ این شواهد ثابت میشود که اهل بیت در اصل ویژهْ همسران بوده و سپس براى فرزندان و نزدیکان مجازا بکار میرود، و این از قرآن کریم ثابت است چنانکه این لفظ در معرض ذکر قصۀ ابراهیم خلیل÷ آمده است، ﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١ قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ ٧٣﴾ [هود: ٧۱-٧۳]. «و همسرش ایستاده بود، (از خوشحالى) خندید، پس او را بشارت به اسحاق، و بعد از او یعقوب دادیم. گفت: اى واى بر من! آیا من فرزند مىآورم در حالى که پیرزنم، و این شوهرم پیرمردى است؟! این راستى چیز عجیبى است! گفتند: آیا از فرمان خدا تعجب میکنى؟! این رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است، چرا که او ستوده و والا است!».
خدواند متعال این لفظ را بزبان فرشتگانش دربارۀ همسر ابراهیم صلوات الله علیه بکار برده است و بس.
و علماء شیعه مانند طبرسى و کاشانى به این اعتراف کردهاند اگرچه بعد از آن دست به تأویلهاى بنى اسرائیلى زدهاند [۸۳٩].
و خداوند متعال در داستان موسى نیز این لفظ اهل بیت را براى همسر او بکار برده است: ﴿۞فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّكُمۡ تَصۡطَلُونَ ٢٩﴾ [القصص: ۲٩]. «هنگامى که موسى مدت خود را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش (از مدین به سوى مصر) حرکت کرد، از جانب طور آتشى دید! به خانوادهاش گفت: درنگ کنید که من آتشى دیدم! (مىروم) شاید خبرى از آن براى شما بیاورم، یا شعلهاى از آتش تا با آن گرم شوید!»
مراد از اهل، یعنى همسر موسى÷ میباشد، همچنانکه همۀ مفسران شیعه در اینجا اتفاق دارند که مراد از این آیه همسر موسى میباشد چون کسى دیگر با او نبود، و لهذا طبرسى میگوید: مراد از اهل موسى همسر او که دختر شعیب است میباشد [۸۴۰]، و هکذا قمى در تفسیر خودش، و عروسى الحویزى در نورالثقلین و کاشانى در منهج الصادقین.
و این چنین است کلمۀ اهل بیت در قرآن مجید که در سورۀ احزاب در آیۀ ۳۳، که در سیاق همسران پیامبر (مخصوصا) میباشد، ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ﴾ «خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت (ساکنان خانه) دور کند و کاملا شما را پاک سازد.
براى اینکه قبل از آن به همسران پیامبر دستور میدهد (و در خانههاى خود بمانید، و همچون دوران جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید)،
از همان نگرش اولى به آیه خیلى واضح و روشن است که این کلمۀ اهل بیت جز براى همسران پیامبر مخصوصاً وارد نشده است، براى اینکه اول و آخر آیه فقط آنها را مورد خطاب قرار میدهد، و آیۀ بعدى نیز فقط همسران پیامبر را مورد خطاب قرار داده است.
و ابن أبى حاتم و ابن عساکر از ابن عباسب نقل نمودهاند که: این آیه جز براى همسران پیامبر نازل نشده است [۸۴۱].
و امام شوکانى در تفسیر خود میگوید که: ابن عباسب و عکرمه و عطاء و الکلبى و مقاتل و سعیدبن جبیر گفتهاند: اهل بیت که در آیه ذکر شده است فقط همسران پیامبر ص میباشند، و گفتهاند: مراد از منزل (بیت) منزل پیامبر ص و محل سکونت همسران او میباشد، چون آنها مخاطب قرار گرفتهاند، و نیز سیاق آیه راجع به آنها میباشد [۸۴۲].
و در حدیث بخارى نیز آمده است: پیامبر ص داخل حجرۀ عایشه ل رفته و گفت: السلام عليكم أهل البيت ورحمة الله (سلام بر شما اهل بیت) و عائشه در جواب گفت: وعليك السلام ورحمة الله وبركاته [۸۴۳].
پس مراد از بیت منزل پیامبر و محل سکونت او میباشد که باهمسرانش در آنجا میزیسته است.
خلاصه اینکه مراد از اهل بیت پیامبر در اصل و حقیقت براى همسران او میباشد، اما فرزندان و عموها و پسر عموها مجازا داخل این کلمه میباشند، همچنانکه روایت است که رسول اکرم ص فاطمه و حسنین و على را زیر کساء (چادر) آورده و فرمود که: بارخدایا اینها اهل بیت من هستند، تا شامل آیه شوند، همچنانکه عمویش عباس و فرزندانش را داخل عباى خود نموده تا شامل آیه شوند، و بعضى از روایات همۀ بنى هاشم را داخل اهل بیت نمودهاند [۸۴۴].
اما مراجع سیاستباز و مکار شیعه این موضوع را وارونه نموده و اهل بیت نبوت را در چهار نفر یعنى على و حسن و حسین و فاطمهش محصور نموده و دیگران را بطور کلى از اهل بیت خارج نمودهاند، و روش دیگرى اختراع نموده تا بتوانند حتى فرزندان على را نیز غیر حسن و حسین از اهل بیت اخراج کنند، و بقیۀ فرزندان او را مثل محمد بن حنفیه و ابوبکر بن على و عمر بن على و عثمان بن على و عباس و عبدالله و عبیدالله و یحیى و... و حتى دوازده فرزند آنها و نیز هجده یا نوزده دختر او را (جز فاطمه) از اهل بیت اخراج نمودهاند، و حتى دختران فاطمه بنت رسول الله را مثل زینب و ام کلثوم و فرزندان آنها را از اهل بیت اخراج نمودهاند، این واقعا شگفت آور است، و هکذا فرزندان حسن بن على را نیز از اهل بیت نشمرده و حتى همۀ کسانى از اهل بیت را که با او موافق نباشد، از اهل بیت اخراج نمودهاند، و هکذا بافرزندان حسین رفتار نمودهاند و هرکس که با او موافق نبوده از اهل بیت اخراج کردهاند.
و لهذا بسیارى از فرزندان حسین را متهم به فسق و فجور و دروغ و حتى کفر ارتداد نمودهاند، همچنانکه پسر عموها و عمههاى پیامبر و فرزندان آنها را سب و شتم نموده و حتى اولاد ابوطالب غیر على نیز شامل این ناسزاهاى شیعیان شده است، و عجیب اینجا است که سه دختر پیامبر و همسران آنها را (یعنى غیر فاطمه ل) را از همان آغاز از اهل بیت اخراج نمودهاند، این چه تقسیم بندى است که هم برخلاف زبان عرب و هم برخلاف عرف عرب میباشد.
پس با تعبیر صریح و صحیح شیعیان در مورد اهل بیت جز نصف شخصیت فاطمه و نصف شخصیت على و نصف شخصیت حسن و بقیۀ ائمۀ تسعۀ خود البته باضافۀ قائم موهوم را نمبینند [۸۴۵]!! و این توهم اندازى آنها که آنها قصدشان از اهل بیت اهل بیت پیامبر میباشد نیز اشتباه میباشد.
اینست حقیقت مفهوم اهل بیت در نزد شیعیان، و اگرچه دربارۀ موالات على و بعضى از فرزندانش راه افراط رفته و مبالغههاى بسیار نمودهاند، تاحدى که مذهبى مستقل و دینى جدا از دین مسلمین درست کردهاند که با دینى که محمد بن عبداللهص آورده فرسنگها فاصله دارد، و صد البته شیعیان نه اینکه پیرو و موالى همۀ اهل بیت نیستند بلکه حتى مخالف تعالیم حقیقى همین افرادى هستند که زعم امامت آنها را هم دارند.
[۸۳۴] القاموس المحیط: فیروز آبادى ص ۴۳۲ ج ۳ فصل همزۀ. [۸۳۵] تاج العروس: از زبیدى. [۸۳۶] لسان العرب: از ابن منظور ج۱۱ص۲۸و۲٩و۳۰. [۸۳٧] الصحاح از جوهرى ۴/۱۶۲٩ اساس البلاغة از زمخشرى ص۱۱ مقاییس اللغة احمد بن فارس زکریا ۱/۱۵۰ المفردات فی غرائب القرآن از راغب اصفهانى ص ۲۸-۳۰. [۸۳۸] الشیعة فی المیزان: محمد جواد مغنیه ص ۴۴٧. [۸۳٩] مجمع البیان از طبرسى ۳/۱۸۰ و منهج الصادقین از کاشانى ۴/۴٩۳. [۸۴۰] تفسیر مجمع البیان ۴/۲۵۰ تفسیر قمى ۲/۱۳٩ تفسیر حویزى ۴/۱۲۶ تفسیر نور الثقلین۴/۱۲۶. [۸۴۱] الشیعة وأهل البیت ص ۱٩ نقل از دائرة المعارف الإسلامیة بزبان اردو ۳/۵٧۶. [۸۴۲] تفسیر فتح القدیر از امام شوکانى ۴/۲٧۰. [۸۴۳] صحیح بخارى کتاب تفسیر. [۸۴۴] الشیعة و أهل البیت: إحسان الهى ظهیر ص ۱٩. [۸۴۵] الشیعة وأهل البیت ص ۲۰.
مخالفت شیعه با اهل بیت
شیعیان همیشه مردم را به این ادعاء فریفتهاند که آنها پیرو اهل بیت پیامبر اکرم میباشند، و بدین خاطر مذهبشان هم صحیحترین مذهب میباشد، سابقا اشاره کردیم که مراد آنها از اهل بیت خانوادۀ علىس میباشد نه خانوادۀ پیامبر که آنها را نه اینکه پیروى نمیکنند بلکه اصلا دوستشان هم ندارند، پس قصد آنها از اهل بیت تعداد معینى از اهل بیت على میباشد نه اهل بیت پیامبر، و در اینجا به وضوح میبینیم که این مدعیان تشیع نه در پیروى از اهل بیت رسول اکرم صادق هستند و نه در پیروى آل بیت علىس، و نه بر رأى آنها هستند و نه بر مذهب آنها میروند، و برعکس تمام ادعاهاى طویل عریضشان نه از آراء و اقوال آنها و نه از اعمال و کردار آنها پیروى میکنند، بلکه علنا با آنها مخالفت میکنند.
مدعیان تشیع مخالف آراء و اقوال اهل بیت على دربارۀ خلفاء راشدین و دربارۀ همسران رسول اکرم و در باره ء یاران و اصحاب کرام پیامبر اکرم میباشند.
خداوند متعال در دهها آیۀ قرآن کریم از اصحاب پیامبر بطور واضح تعریف و تمجید نموده است، بعنوان مثال در وصف اصحاب رسول اکرم در آیۀ ۲٩ سورۀ فتح میفرماید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩﴾ «محمد (ص) فرستاده خداست، و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند; پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مىبینى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است; این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتى که جوانههاى خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است و بقدرى نمو و رشد کرده که زارعان را به شگفتى وامىدارد; این براى آن است که کافران را به خشم آورد (ولى) کسانى از آنها را که ایمان آورده و کارهاى شایستهانجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است».
یا دربارۀ کسانى که در غزوه تبوک مشارکت داشتهاند در آیۀ ۱۱٧ سورۀ توبه میفرماید: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١١٧﴾ «مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود; بعد از آنکه نزدیک بود دلهاى گروهى از آنها، منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند); سپس خدا توبه آنها را پذیرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است!»
و یا دربارۀ کسانى که در غزوه حدیبیه شرکت کردند در سورۀ فتح آیات ۱۸و۱٩ میفرماید: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨ وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَاۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٩﴾ «خداوند از مؤمنان، هنگامى که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند راضى و خشنود شد; خدا آنچه را در درون دلهایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود مىدانست; از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزى نزدیکى بعنوان پاداش نصیب آنها فرمود; و (همچنین) غنایم بسیارى که آن را به دست مىآورید; و خداوند شکست ناپذیر و حکیم است!».
و یا در سورۀ آل عمران آیۀ ۱٩۵ میفرماید: ﴿فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ ١٩٥﴾ «آنها که در راه خدا هجرت کردند، و از خانههاى خود بیرون رانده شدند و در راه من آزار دیدند، و جنگ کردند و کشته شدند، بیقین گناهانشان را مىبخشم; و آنها را در باغهاى بهشتى، که از زیر درختانش نهرها جارى است، وارد مىکنم. این پاداشى است از طرف خداوند; و بهترین پاداشها نزد پروردگار است».
و خداوند در آیۀ ٧۴ سورۀ انفال به ایمان حقیقى آنها شهادت داده است: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤﴾ «و آنها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند، و آنها که پناه دادند و یارى نمودند، آنان مؤمنان حقیقىاند; براى آنها، آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شایستهاى است».
و مهاجران و انصار اولیه را به نیکى یاد کرده و در آیۀ ۱۰۰ سورۀ توبه راجع به آنها میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾ «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانى که به نیکى از آنها پیروى کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند; و باغهایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جارى است; جاودانه در آن خواهند ماند; و این است پیروزى بزرگ».
و در سورۀ حشر در آیات ۸ و٩ همۀ مهاجران و انصار را به نیکى یاد نموده و وعده نجات و فلاح داده است: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩﴾ «این اموال براى فقیران مهاجرانى است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند در حالى که فضل الهى و رضاى او را مىطلبند و خدا و رسولش را یارى مىکنند; و آنها راستگویانند. و براى کسانى است که در این سرا (سرزمین مدینه) و در سراى ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند و کسانى را که به سویشان هجرت کنند دوست مىدارند، و در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمىکنند و آنها را بر خود مقدم مىدارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند; کسانى که از بخل و حرص نفس خویش باز داشته شدهاند رستگارانند»
و دهها آیه امثال اینها ولى در مقابل ببینیم که شیعیان راجع به اصحاب رسول خدا چه باورهایى دارند و چه ناسزاهایى که به آنها نمىگویند.
پس اجازه بدهید ببینیم آیا مدعیان تشیع و مدعیان موالات اهل بیت و مدعى دوستى و محبت و پیروى از آنها راجع به یاران رسول اکرم چه مىگویند و ائمه معصوم (برحسب زعم)آنها راجع به یاران رسول خدا چه گفتهاند؟
آیا اهل بیت پیامبر دشمن یاران رسول خدا بودند چنانکه این کذابان جعل نمودهاند و در میان مردم منتشر نمودهاند؟ آیا اهل بیت بر یاران رسول خدا بغض داشته و به آنها ناسزا گفته یا اینکه با آنها دوست بوده و به پیروى از قرآن از آنها تعریف نموده و در مشکلاتشان با آنها یارى نموده و در حکومت هم با آنها شریک بوده و زیر لواء آنها جهاد نموده و از غنائمى که نصیبشان شده استفاده نموده و با آنها و فرزندانشان ازدواج نموده و دخترانشان را به آنها داده و فرزندان خود را بعد از وفات به آنها به اسمهاى آنها نامیده و در مجالس خصوصى خود از آنها به نیکى یاد نمودهاند؟ همۀ این مطالب در سطور آینده از کتب خود شیعه اثبات خواهد شد.
مدح و تمجید على بن ابى طالب از اصحاب پیامبر
در مقدمۀ همۀ اهل بیت خود حضرت على خلیفۀ راشد (و امام معصوم برحسب زعم قوم) در ذکر یاران رسول خداص و تعریف از آنها میفرماید: «من یاران محمدص را دیدم که هیچکدام از شما شبیه آنها نیستید، با سجده و نماز شب را به صبح میرساندند، و با ذکر آخرت از خود بیخود میشدند، و آثار سجده در پیشانیشان میبود، و وقتى که یاد خدا شود گریبانشان پر از اشک میگردد» [۸۴۶]. و در خطبۀ ۶٩ میفرماید:
«من اصحاب محمدص را دیدهام. در میان شما نمىبینم کسى را که همانند ایشان باشد. آنان روزها ژولیده موى و غبارآلود بودند و شبها یا در سجده بودند یا در قیام. گاه چهره بر زمین مىسودند و گاه پیشانى. چون سخن معادشان به گوش مىرسید، گویى پاى بر سر آتش دارند.
میان دو چشمانشان در اثر سجدههاى طولانى چون زانوان بز پینه بسته بود. چون خدا را یاد مىکردند، سرشک دیدگانشان گریبانهایشان را تر مىکرد و از بیم عذاب و امید ثواب بر خود مىلرزیدند، آنسان که درخت به هنگام وزیدن باد مىلرزد»
اینست سرور اهل بیت که از یاران حضرت پیامر تمجید نموده و آنها را بر یاران خود که درکارزار و جنگ با او کوتاهى نموده ترجیح داده و میگوید: «ما همراه با رسول خداص با پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود جهاد نموده و این برایمان ما میافزود، به خدا ما اگر آنچه را که شما انجام میدهید انجام میدادیم ستون دین بلند نمیشد سبزۀ ایمان سبز نمیشد به خدا قسم که خون خواهید دوشید و پشیمان خواهید شد» [۸۴٧].
و خطبههاى متعددى که از یاران رسول اکرم تمجید نموده و از یاران خود انتقاد و سرزنش مینماید، حتى خلافت خود را مرهون بیعت آنها میداند یعنى خلافت و امامت خود را زمینى و مردمى میداند نه آسمانى و تعیین با نص، و بعد از مدح بالغ مهاجرین و انصار آنها را اهل حل و عقد دانسته و انتخاب خلیفه را به دست آنها میشناسد، که کسى حق رد بر آنها را ندارد، و کسى را امام و خلیفه میداند که اصحاب محمد ص او را امام دانسته و انتخاب کرده باشند، و لهذا در مقابل معاویه استدلال نموده و خلافت خود را به انتخاب اصحاب محمد ص میداند، میفرماید:
«با من کسانى بیعت کردند که با ابوبکر و عمر و عثمان () بیعت کردند، همانا شورى از آن مهاجرین و انصار میباشد، و اگر در مورد کسى اتفاق نمایند و او را امام بنمایند رضاى الهى در آن خواهد بود، اگر متمردى بر آنها با طعن و بدگویى و یا بدعتى خروج کند او را به جادۀ صواب خواهند خواند و اگر نپذیرد بخاطر مخالفت با راه مؤمنان با او کارزار میکنند» [۸۴۸].
الان موضع مدعیان تشیع راجع به این خطبۀ حضرت على چیست جز تأویل و تحریف چرا که در این خطبه خود: اولا: شورى و انتخاب و حل و عقد مسئلۀ خلافت را ازآن مهاجرین و انصار میداند و اصلا اشارهاى به نص کذائى که شیعیان سنگش را به سینه میزنند نمیکند.
ثانیا: اتفاق آنها را بر شخصى سبب رضاى الهى و موافقت او میداند.
ثالثا: لواء امامت و خلافت در عهد آنها بدون اختیار و انتخاب و موافقت آنها صورت نمیگیرد.
چهارم: رأى و گفتۀ آنها را جز باغى و یا مبتدع و مخالف مؤمنان رد نمیکند.
خامسا: مخالف صحابه با سخن صریح و روشن على حکمش شمشیر است.
سادسا: و بالاتر از این در نزد خداوند بخاطر مخالفت با یاران رسول اکرم مؤاخذه خواهند شد.
الان اگر مدعیان تشیع راست میگویند موضع خود را با این سخنان على و با این موضعگیرى صریح او روشن نمایند.
و هکذا على بن حسین زین العابدین نیز از اصحاب محمد تعریف و تمجید نموده و برایشان دعاى خیر میکند و بعد از آن از تابعین به نیکى یاد میکند [۸۴٩]. و هکذا بسیارى از ائمۀ اهل بیت که گفتههاى بسیارى در مدح و ثناى صحابه پیامبر دارند از آنجمله حسن عسکرى در تفسیر منسوب به حسن عسکرى ص ۱٩۶ و امام رضا و عبدالله بن عباس (به نقل مسعودى ص ۵۲ ج۳ و امام باقر به نقل البرهان فی تفسیر القرآن شیعى است)، و خود امام جعفر صادق به نقل تفسیر عیاشى ۱/۱۰٩ که مؤلفان همۀ این کتب از شیعه میباشند.
اما نیازى به استدلال راجع به موضوع شیعیان در این مورد نیست چون علنا آنها را کافر میدانند، و اولین کتاب شیعه که «اسرار آل بیت» نامیده میشود یعنى کتاب سلیم بن قیس العامرى که روایت میکند (ص ٩۲): همۀ مردم بعد از رسول خدا مرتد شدند، جز چهار نفر. اما کلینى ۸/۲۴۵ و هکذا مجلسى در «حیات القوب» ص ۶۴۰ آنها را فقط سه نفر دانسته و بقیۀ صحابه را مرتد میشمارند.
آیا اینها واقعا شیعیان على و اهل بیت هستند؟ پس چرا یاوههاى اینها با آراء آنها بنا به اعتراف کتب و منابع خودشان متفاوت است؟
[۸۴۶] نهج البلاغه جزئى از خطبه ۱۴۳. [۸۴٧] نهج البلاغه از صبحى صالح ص ٩۱-٩۲. [۸۴۸] نهج البلاغه ج۳ص٧ تحقیق محمد عبده وص ۳۶٧ تحقیق صبحى صالح. [۸۴٩] صحیفۀ کاملۀ زین العابدین ص ۱۳.
موضع اهل بیت راجع به ابوبکر صدیقس
على مرتضى بعد از ذکر خلافت ابوبکر صدیق وقتیکه مردم براى بیعت بسوى او سرازیر شدند همانطور که منبع شیعى نقل میکند میگوید: آنوقت من به سوى ابوبکر رفتم و با او بیعت نمودم، و در آن حوادث بزرگ بپا خاسته تا اینکه باطل از بین رفته و کلمۀ الهى برتر گشت، اگرچه کافران ناراحت شوند، ابوبکر متولى آن امور شد، با آسانگیرى و رحمت و اعتدال جلو میرفت و من در آن چه که از دین میکرد با تمام کوشش پیرو او بودم [۸۵۰].
و در نامهاى به قیس بن سعد بن عباده انصارى که والى او بر مصر است مینویسد: «.. سپس مسلمانان بعد از او (پیامبر اکرم) دو مرد صالح و نیک سیرت جانشین او نمودند که به کتاب و سنت عمل نمودند و از سنت تجاوز نکردند که رحمت خداوند بر آندو باد» [۸۵۱].
و اما اینکه چرا مسلمانان ابوبکر را خلیفه و امام خود بعد از رسول اکرم انتخاب کردهاند، علی مرتضى و پسر عمه رسول خدا زبیر بن عوام بدان پاسخ داده و میگویند: «ما ابوبکر را شایستهترین فرد شناختیم او یار غار پیامبر بوده و ما به سن او احترام گذاشته و رسول خدا وقتى که خودش زنده بود او را بعنوان پیشنماز معرفى کرد [۸۵۲].
اجازه بدهید برخلاف معمول خود در این بحث از یک منبع سنى نیز مطلبى نقل نموده تا مطلب کاملتر شود، سیوطى و حاکم هردو روایت کردهاند که على و زبیرب از بیعت ابوبکرس تأخیر نمودند و بعد از آن پیش ابوبکر آمده و عذر خواهى نمودند و گفتند که: ناراحتى ما فقط از این بود که باما دیر مشورت شد، و ما ابوبکر را شایستهترین فرد دانسته و او یار غار رسول خدا بوده و ما قدر و بزرگوارى او را میشناسیم و رسول خدا در حیات خود او را پیشنماز مردم کرد [۸۵۳].
و علىس در جواب ابو سفیان فرمود که: ما اگر ابوبکر را شایسته خلافت نمیدانستیم او را رها میکردیم [۸۵۴]. و این سخن را بارها تکرار کرده است و کتب شیعه هم آن را روایت کرده است، و لهذا وقتى که ابن الملجم ملعون بر او ضربه زد از او (همانطور که ابووائل و حکیم از على روایت میکنند) سؤال کردند که خلیفه و امام بعد از تو کیست؟ آیا به کسى بعد از خودت وصیت نمیکنى؟ فرمود که: رسول خدا براى کسى وصیت نکرد که من وصیت کنم لیکن (رسول خدا) فرمود: اگر خداوند برایشان خیر بخواهد آنها را بر حول بهترینشان جمع خواهد نمود [۸۵۵]. و عین همین روایت را علم الهدى شیعه در کتاب الشافى ۴/۲٩۵ هم روایت کرده است.
اینست على مرتضى که آرزو میکند که خداوند براى پیروانش و مسلمانان شخصى مثل ابوبکر بعد از او پیدا کند.
همچنین سید مرتضى علم الهدى (شیعى) در کتاب خودش از جعفربن محمد از پدرش روایت میکند که فردى از قریش پیش امیرالمؤمنین÷ آمده و از او پرسید که: شنیدم که شما اندکى قبل در خطبه گفتید: بار خدایا به همان راه اصلاحى که خلفاء راشدین را رهنمون گشتى ما را نیز رهنمون گردى، آندو کى هستند؟ گفت: آندو دوست و عموى تو ابوبکر و عمر، دو شیخ اسلام و دو امام هدایت، و دو بزرگ قریش، که بعد از رسول خدا اسوه و مقتدى هستند، هرکس آن دو را مقتداى خود قرار بدهد محفوظ گشته و هرکس که از آثار آندو پیروى کند براه مستقیم هدایت میشود [۸۵۶].
و در همین کتاب متذکر میشود که على÷ در خطبهاش گفته است: بهترین فرد این امت بعد از پیامبرش، ابوبکر و عمر هستند [۸۵٧].
اینست نظر علىس راجع به ابوبکر و عمرب، آیا کسانى که مدعى ولایت و تشیع على هستند، نباید از نظرات او راجع به یاران محمدص پیروى کنند؟
و امام حسن بن على راجع به ابوبکر صدیق از پیامبر روایت میکند که فرموده است: ابوبکر به منزلت شنوایى من میباشد [۸۵۸]. تا حدى امام حسن احترام ابوبکر میکرد که یکى از شرطهایش با معاویه در مورد صلح این بود که ... از سنت خلفاء راشدین پیروى کند [۸۵٩].
و على بن حسن بن على (امام چهارم بزعم آنها) گروهى از عراقیان را که راجع به ابوبکر و عمر و عثمانش حرفهایى زدند از جلسۀ خود اخراج نمود و بر علیه آنها دعا نمود [۸۶۰].
اما فرزند زین العابدین محمدبن على بن حسین ملقب به باقر (امام پنجم بزعم شیعیان) از اعمال ابوبکر اشتشهاد و استناد میکرده است [۸۶۱].
طبرسى از باقر روایت میکند که میگوید: من منکر فضل ابوبکر نیستم و منکر فضل عمر نیستم ولى ابوبکر از عمر افضل است [۸۶۲].
سپس فرزندش ابوعبدالله جعفر راجع به ابوبکر و عمر چنانکه قاضى نورالله شوشترى شیعى افراطى نقل میکند که فردى از امام صادق÷ راجع به ابوبکر و عمرب پرسید پاسخ داد که آندو امام عادل و قاسط بوده و برحق بودند و برحق مردند، رحمت خداوند تا قیامت بر آندو باد [۸۶۳].
و اربلى از امام صادق نقل میکند که گفته است: من از دو پشت به ابوبکر میرسم [۸۶۴]، براى اینکه مادر جعفر ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر و مادر (ام فروه) اسماء دختر عبدالرحمن بن ابى بکر میباشد [۸۶۵].
سید مرتضى در کتاب الشافى از جعفر بن محمد میآورد که او ابوبکر و عمر را دوست داشته و وقتى که بر سر قبر پیامبر براى سلام دادن میرفته بر آندو نیز عرض سلام میکرده است [۸۶۶].
و حسن بن على ملقب به حسن عسکرى (امام یازده بر حسب زعم شیعیان) نقل میکند که رسول خدا در جواب ابوبکر فرموده است: لابد خداوند بر قلبت آگاه است و آن را موافق زبانت یافته که تو را مثل چشم و گوش و سر بر یک جسد و روح بر بدن قرار داده است [۸۶٧].
و موضع علىس و اهل بیتش راجع به عمربن خطابس هم به همین منوال بوده است.
این روایتها همه از کتب خود شیعیان از پیامبر و على میباشد، آیا مدعیان تشیع حرف آنها را قبول دارند، پس چرا کلام آنها غیر از رفتار و باور شیعیان است؟
[۸۵۰] الغارات ۱/۳۰٧ بعنوان: نامه على به اصحابش بعد از مقتل محمدبن ابى بکر. [۸۵۱] الغارات ۱/۲۱۰ و با اندک اختلافى در شرح نهج البلاغه از ابن أبى الحدید و نا سخ التواریخ ۳/۲۴۱ و در شرح نهج البلاغه میثم البحرانى نیز از ابوبکر صدیق تمجید میکند ص ۴۰۰. [۸۵۲] شرح نهج البلاغه ابن أبى الحدید شیعى ۱/۳۳۲. [۸۵۳] تاریخ الخلفاء از سیوطى و حاکم در المستدرک و سند او را صحیح شمرده است و صحیح ابن حبان از حدیث ابوسعید خدرى روایت نموده است. [۸۵۴] شرح ابن أبى الحدید بر نهج البلاغه –عربى- ۱/۱۳۰. [۸۵۵] تلخیص الشافى از طوسى ۲/۳٧۲. [۸۵۶] الشافى ص ۱٧۱. [۸۵٧] تلخیص الشافى ۲/۴۲۸. [۸۵۸] عیون الأخبار۱/۳۱۳ وکتاب معانى الأخبار ص ۱۱۰. [۸۵٩] منتهى الآمال ص ۲۱۲ج۲. [۸۶۰] کشف الغمة از اربلى ۲/٧۸. [۸۶۱] کشف الغمة ۲/۱۴٧. [۸۶۲] الاحتجاج از طبرسى ص ۲۳۰. [۸۶۳] إحقاق الحق شوشترى ۱/۱۶. [۸۶۴] کشف الغمة ۲/۱۶۱. [۸۶۵] فرق الشیعة از نوبختى ص ٧۸. [۸۶۶] الشافى ص ۲۳۸ وایضا شرح نهج البلاغه ج۴ص۱۴۰. [۸۶٧] تفسیر حسن عسکرى ص ۱۶۴-۱۶۵.
اکاذیب شیعه بر اهل بیت
اینهایى که دین خدا را متفرق نموده و در میان مسلمین اختلاف انداخته با ادعاهاى گزافى که در محبت اهل بیت دارند، لیکن آنها نه اینکه دوستدار اهل بیت نیستند بلکه دشمنان آنها هم میباشند که این موضوع در صفحات آینده به اثبات خواهد رسید، ولى از آنجا که این مدعیان تشیع با اوامر اهل بیت مخالفت نموده و منهیات آنها را انجام میدهند، معروف را منکر و منکر را معروف نموده و دوستان آنها را دشمن دانسته و با دشمنان آنها دوستى میکنند [۸۶۸]، و از نفس اماره پیروى نموده و افسانهها و اکاذیب بر اهل بیت ساخته تا به اغراض دنیوى خود رسیده و شهوتهایشان را برآورده تا باورهاى فاسد خود را به نام اهل بیت رواج داده، تا اراذل و اوباش را بطرف خود خوانده و بنام اهل بیت از آنها سوارى بگیرند، والا صالحان اهل بیت هرگز آن چه را که مخالف قرآن و سنت باشد نگفتهاند، بلکه خود پیرو آن بودهاند.
از میان هزاران روایات دروغین که بر پیامبر اسلام و اهل بیت بستهاند تعداد معینى را که بارزتر میباشد اختیار کرده و در معرض خوانندۀ محترم قرار میدهیم تا خود انصاف داده و قضاوت کند.
[۸۶۸] وجود قبر عظیم! و زیارتگاه ابولؤلؤ زرتشتى قاتل حضرت عمر در کاشان یکى از همین دلیلها میباشد که با دشمنان آنها دوستى میکنند و اخیرا اسکناسى دیدم که بر آن نوشته سلام بر ابولؤلؤ کاشان!
متعه یا زناى ثواب دار شیعى و اعارۀ و اجارۀ زن و لواطت با همسر
از بهتانها و دروغهاى بسیار زشت و خبیث شیعیان بر پیامبر اسلامص بستهاند اینست که بزعم آنها اوگفته است: هرکس از دنیا برود و متعه ننموده باشد در روز قیامت دماغ بریده حشر میشود [۸۶٩]. و زشتتر از این اینکه از زبان پیامبر جعل نمودهاند که: کسى که یک متعه (نکاح موقت) انجام دهد یک سوم او از آتش نجات پیدا میکند، و اگر دو متعه انجام دهد دوسوم او و اگر سه متعه انجام دهد بطور کلى از آتش نجات میابد [۸٧۰].
حماقت و اراذل و اوباش را تماشا کن که براى ازدواج اصلا چنین روایتهایى نیست ولى براى کامگرفتن و شهوترانىکردن چه روایتها که جعل ننمودهاند، آیا هدف این شهوتپرستان غیر از اینست که دینى را که براى عفت و کمال اخلاق آمده ملعبۀ شهوتهاى فاسقان و فاجرى چون خود نمایند، والا اصلا معقول است که یک دین الهى یا حتى زمینى پیروانش را از همۀ قید و بندها رها نموده و مدار نجات آنها را بر شهوتپرستى بگذارد؟
از اینجاست که شیخ احسان الهى ظهیر [۸٧۱] (به حق) به خشم آمده و میگوید: شیعیان دشمن اهل بیت و دشمن سرور اهل بیت یعنى پیامبر میباشند و به این دروغ هم اکتفا ننموده و بر او این روایت را بستهاند که: کسى که یک متعه کند از عذاب الهى در امان میشود، و اگر دو متعه کند با نیکان و ابرار حشر میشود و اگر سه متعه انجام دهد در جنت با من خواهد بود [۸٧۲].
و حتى اسماء اهل بیت را که وسیلۀ شهوترانى خود نمودهاند نیز ذکر نموده و از زبان پیامبر نقل نمودهاند که: هرکس یک متعه انجام دهد به درجۀ حسین÷ و اگر دو متعه انجام دهد به درجۀ حسن÷ و اگر سه متعه انجام دهد به درجۀ على÷ و اگر چهار متعه انجام دهد به درجۀ خود من میرسد [۸٧۳].
آیا وسیلهاى بهتر براى ویرانى اسلام بنام اسلام و اهل بیت از این پیدا میشود که فردى با زنا کردن و شهوت پرستى به درجۀ پیامبران برسد؟ آرى اینست مکر و فریب آتش پرستى و سبأى در لباس تشیع براى ویران نمودن دینى که در مقابلش شکست خوردند.
بنگرید که اینها چه دروغهاى زشتى بر پیامبر بزرگواراسلام بستهاند تا دین او را ویران کنند، و چگونه به اهل بیت اهانت نمودهاند، و چگونه آنها را مساوى فاسقان و فاجران قرار دادهاند، آیا بعد از تمام این زشتىها و حقارتها بازهم اینها مدعى هستند که محب اهل بیت هستند؟
آرى هنوز هم بهتانهاى زشتترى دارند که به محمد باقر (امام پنجم معصوم برحسب زعم آنها) نسبت دادهاند که گفته است: وقتى که پیامبرص در شب اسراء به آسمان رفت گفت: جبرئیل÷ بمن رسیده و گفت: اى محمد خداوند تبارک و تعالى میگوید: من زنهایى از امت تو را که متعه کنند مغفرت نموده و بخشیدهام [۸٧۴]!!
طوسى برامام دهم شیعه یعنى ابوالحسن افترا بسته که در جواب شخصى که گفته است: من در خانۀ کعبه عهد کرده ام که متعه نکنم و من میتوانم ازدواج بکنم؟ امام گفته است که با خدا عهد کردى که از او اطاعت نکنى [۸٧۵]؟ و چنان به این عمل قبیح تشویق نمودهاند که به امام جعفر نسبت دادهاند که گفته است: هرکس به رجعت ما و به متعه ایمان نداشته باشد از ما نیست [۸٧۶]. و دایرۀ این زناى مذهبى را چنان گسترش دادهاند که بنا بروایت طوسى حتى با زن همسر دار هم آن را جائز دانستهاند [۸٧٧]، و حتى با دختر بچه کوچک، و بدون سر پرست و به تعداد نامحدود [۸٧۸].
و به این هم اکتفا ننموده و اعارۀ فرج (زن) را هم بنا بروایت طوسى که از این نمونه روایتها زیاد دارد جایز دانستهاند، که از قول ابوعبدالله (یعنى امام جعفر) جعل نمودهاند که: ابوالحسن الطارئ از او پرسید راجع به عاریۀ فرج (زن) پاسخ داد که اشکالى ندارد، و در روایت دیگرى آمده که: شخصى جاریه خود را به برادرش میدهد گفت: اشکال ندارد [۸٧٩]! و حتى اینکه زن خود را اجاره بدهد را نیزجائز دانستهاند [۸۸۰]، و اما راجع به لواطت با همسر را که روایات متعددى آوردهاند [۸۸۱].
آیا این مطالب واقعا اهانت به اهل بیت نیست؟ اهانت به اسلام و قرآن نیست؟ بعد از این فضائح اخلاقى به سراغ تحریف و تبدیل دین برویم که در این زمینه مدعیان تشیع چه شاهکارى کردهاند؟
[۸۶٩] تفسیر منهج الصادقین ملا فتح الله کاشانى ۲/۴۸٩. [۸٧۰] منهج الصادقین ۲/۴٩۲. [۸٧۱] الشیعة وأهل البیت ص ۲۱۸. [۸٧۲] تفسیر منهج الصادقین ۲/۴٩۳. [۸٧۳] تفسیر منهج الصادقین ۲/۴٩۳ [۸٧۴] من لایحضره الفقیه ابن بابویه قمى ملقب به صدوق –واو کذوب میباشد-۳/۴۶۳ [۸٧۵] تهذیب الاحکام طوسى ٧/۲۵۱ وفروع الکافى ۵/۴۵۰ [۸٧۶] کتاب الصافى از کاشانى ۱/۳۴٧ ومن لایحضره الفقیه ۳/۴۵۸ [۸٧٧] الاستبصار ۳/۱۴۴ و تهذیب الأحکام ٧/۲۵۳. [۸٧۸] الاستبصار ۳/۴۵ و۱۴٧ تهذیب الأحکام ٧/۲۵۵-۲۵۴ الفروع من الکافى ۵/۴۶۳ و شرائع الإسلام حلى ۲/۱۸۶. [۸٧٩] الاستبصار از طوسى ۳/۱۴۱ و ۳/۱۳٩. [۸۸۰] الفروع من الکافى ۵/۴۶۸. [۸۸۱] الفروع من الکافى ۵/۴۰ الاستبصار ۳/۲۴۳.
ویرانگرىها و نیرنگهاى شیعه براى نابودى شرع
از اکاذیب شیعه بر رسول خدا و اهل بیت آن روایتهایى است که براى نابودى شرع جعل نمودهاند، و دین را عبادت و دوستى یک فرد قرار داده که بوسیلۀ آن بتوانند از راههاى متعدد از تکالیف شرع شانه خالى کنند، و لهذا برخدا دروغ بسته که فرموده است:
على بن ابیطالب حجت من برخلق است و نور من بر زمین است، و امین علم من میباشد، اگر کسى او را بشناسد حتى اگر نافرمانى من کند او را به آتش نمیبرم، و کسى که او را نشناسد حتى اگر مطیع من باشد او را داخل بهشت نمىبرم [۸۸۲].
آیا روشى بهتر از این براى نابودى دین خدا از این میشود، مگر پولس یهودى مسیحیت را از همین راه یعنى غلو و افراط در مسیح، دین توحیدى حضرت مسیح را ویران ننموده و به مسیح پرستى بدل ننمود؟ آیاى معناى این روایت جعلى این نیست که داخل شدن بهشت و جهنم به پیروى از دستوارت الهى در قرآن نیست بلکه دوستى على میباشد؟ و اگر محب على بود هرچه دلش خواست انجام بدهد،
و به این بسنده ننموده و حتى روایت میکنند که، اگر خدا بر او حکم نموده که اهل جهنم است و بطرف جهنم کشانده شود به خاطر انجام کبائر و شرکیات از حوض کوثر و جنت رانده شود بازهم به جنت آورده میشود چون شیعه على بوده است!! و بعد از یک افسانۀ طولانى در روایت خدا به محمدص راجع به شیعیانى که بعد از حساب و کتاب به سوى آتش رانده میشوند بعد از گریه او میگوید: اى محمد من شیعیان على را بتو بخشیدهام و از گناهانشان بخاطر محبتشان بتو و به عترت تو در گذشتم، و آنها را بتو و دستۀ تو ملحق نمودم ... ابوجعفر اضافه میکند که در آنروز هرکس که متولى ما بوده و ما را دوست داشته و از دشمنان ما (یعنى غیر شیعه) تبرى جسته و بغض داشته در حزب ما بوده و داخل حوض میشود!! و در روایت ابوسعید مدائنى میآورد که خداوند دوهزار سال قبل از اینکه مخلوقات را بیافریند زیر عرشش نوشته است که، اى شیعیان آل محمد شما قبل از اینکه گناهى انجام بدهید من شما را مغفرت نمودهام، و هرکس که با ولایت محمد و آل محمد بیاید با رحمت خودم او را داخل بهشت مینمایم [۸۸۳]!! و صدها روایت امثال اینها که هرعاقلى را به حیرت میاندازد.
اما شعائر عملى دین مثل نماز و روزه و حج و... از جعفر صادق جعل نمودهاند که: خداوند نماز غیر شیعه را به شیعه میدهد روزه و حج غیر شیعه را به شیعه میدهد و آنها را بوسیلۀ عبادات غیر شیعه و یا بعضى دیگر از شیعیان نجات میدهد!! چه مکرى بالاتر از این دیگران میکارند و شیعیان میخورند یعنى مفت خورى و خمس خورى دنیا کافى نیست در آخرت هم میخواهند مفت خور باشند، براى اینکه شیعیان برایشان بجاى همۀ این عبادات و تکالیف حب على و زیارت قبور آنها و گریه بر آنها کافى است [۸۸۴]!!
آیا این دین مبتدع و تقلبى نیست که جاى اسلام را گرفته و لباس تشیع پوشیده است؟ آیا این دین به اسلام که دین عمل و مسئولیت شخصى است ارتباط دارد؟ دینى که حضرت پیامبر به عشیره و قبیله و اهل بیتش میفرماید: اى بنى عبدالمطلب و اى بنى عبدمناف، اى فاطمه بنت رسول الله، اى عباس ابن عبدالمطلب، اى صفیۀ عمۀ رسول الله خود را از آتش نجات بدهید من شما را از خدا بىنیاز نمیکنم که این روایت صحیح را خود نیز روایت کردهاند [۸۸۵]. اینها اهل بیت پیامبر هستند و به آنها میآموزد که جز با عمل خود چیزى به دردشان نمیخورد و رسول الله آنها را بىنیاز نمیکند، آیا على از محمدص پیش خدا مقربتر است یا شیعیان از آل محمد بهتر هستند؟ و این همان چیزى که قرآن در آیۀ ۱۶۴ سوره الأنعام میفرماید: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾ «کسى مسئولیت دیگرى را بدوش نمیکشد»، و هم چنین دهها آیات متعدد دیگر.
اما مدعیان تشیع بر خلاف این آیات و احادیث صحیح میگویند که: محبت علىس حسنه و نیکى است که هیچ بدى و سیئه با آن ضررندارد [۸۸۶].
اما اعمال نیک، اقرار کردهاند که بدان نیازى نیست. و از جعفر صادق جعل نمودهاند که بخدا قسم که یکنفر از شما (شیعیان) داخل جهنم نمیشود، و صحیفۀ اعمال شما بدون عمل پر میشود، و در روز قیامت شما با انبیاء و در درجۀ آنها میباشید، و از امام هشتم جعل نمودهاند که: قلم از شیعیان برداشته شده است...اگر چه گناهان او به اندازه باران و شنها و درختان و دریا باشد [۸۸٧].
خوب کسى که چنین است چرا خود را به زحمت بیاندازد، هرچه دلش خواست بکند براى اینکه قلم از او برداشته شده است، و گناهانش هم سابقاً بخشیده شده و فقط على را دوست داشته باشد، و از بقیۀ یاران محمدص دشمنى در دل، آخر این هم شد دین؟ و هزاران روایت جعلى که شیعیان را بدانها فریفتهاند و از توحید دور نمودهاند و به شرک آلودهشان کردهاند. آرى ابن سبأ برایشان دینى جعل نمود که همه قبر و قبرپرستى و انسانپرستى و زیارت و گریه و نوحه و زنجیر و علم و کتل میباشد نه دین جد و جهد و عمل و جهاد، واجبات و حدود و دورى از منکرات و تکالیف شرعى لیکن بدتر از همه که این دین پشمکى و آبکى را بنام آل بیت تمام کرد.
[۸۸۲] مقدمۀ البرهان فی تفسیر القرآن: البحرانى ص ۲۳ و نظیر آن در کتاب (الخصال) از قمى ۲/۵۸۳. [۸۸۳] یعنى هم خودشان معصوم وهم ائمهشان و چه بهتر از این!! تفسیر البرهان ۳/۲۵۵ و۲۲۸و الصافى ۲/٧۸. [۸۸۴] کتاب الخصال ۲/۵٧۸ و۱۸۰ و تفسیر قمى ۱/۸۳ و۸۴ و تفسیر عیاشى ۱/۱۳۵. [۸۸۵] تفسیر منهج الصادقین ۶/۴۸۸. [۸۸۶] منهج الصادقین ۸/۱۱۰. [۸۸٧] بترتیب حدیقة الشیعة از مقدس اردبیلى ص۲ وکشف الغمة الأربلى ۱/۱۱۲ – الروضة الکافى ۸/٧۸ و۳۱۵ – مقدمۀ البرهان ص۲۱ – عیون اخبار الرضا از ابن بابویه قمى ۲/۲۳۶.
ائمه خدایانى در لباس بشر!
از اکاذیب بزرگ شیعه بر ائمه اینست که تمام اوصاف الهى را بر آنها دادهاند، و اینکه شریک خدا در تقدیر و سرنوشت امور میباشند، کلینى که بزعم آنها کتابش بر امام مهدى موهوم عرضه شده و گفته است که: این کتاب براى شیعیان کفایت میکند (کاف لشیعتنا) در صورتیکه علنا میگویند: قرآن کافى نیست، همین کافى بر على بن ابیطالب دروغ بسته و نقل میکند که گفته است: به من خصلتهایى داده شده است که به هیچ کسى قبل از من داده نشده است، من آرزوها و مقدرات و انساب و مصائب .. را میدانم و از آنچه که رخ داده است خبر دارم و آنچه را که غائب است میدانم [۸۸۸].
در صورتیکه خداوند در آیۀ ۳۴ سورۀ لقمان میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ ٣٤﴾ «آگاهى از زمان قیام قیامت مخصوص خداست، و اوست که باران را نازل مىکند، و آنچه را که در رحمها (ى مادران) است مىداند، و هیچ کس نمىداند فردا چه به دست مىآورد، و هیچ کس نمىداند در چه سرزمینى مىمیرد؟ خداوند عالم و آگاه است»
و این از صفات خداوند است که همانطور که در سورۀ سبأ آیۀ ۳ میفرماید: ﴿عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِۖ لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَآ أَصۡغَرُ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡبَرُ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ ٣﴾ «خداوندى که از غیب آگاه است و به اندازه سنگینى ذرهاى در آسمانها و زمین از علم او دور نخواهد ماند، و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر، مگر اینکه درکتابى آشکار ثبت است».
و به این هم اکتفا ننموده بلکه صفات خدایى را به همۀ ائمۀ خود دادهاند، و بنابر این کلینى بابى در کتاب خود دارد بعنوان: «ائمه به گذشته و آینده آگاهى دارند، و هیچ چیز از آنها پوشیده نیست» [۸۸٩]!
و دهها بلکه صدها روایت امثال این روایتها که ائمه را خدایانى در لباس بشر دانسته، اگرچه در همین کتب روایاتى یافت میشود که مناقض این روایات است، لیکن مدعیان تشیع به آنها توجهى نکرده و به غلو و افراط خود ادامه میدهند، و بنا براین خمینى مدعى است که ائمه بر ذرات کون فرماندهى میکنند [۸٩۰].
و این اکاذیب چنان در کتب شیعیان فراوان است که چند کتاب هم کفایت نمیکند و لهذا بر این کلمات مختصر کفایت میکنیم که عاقلان را اشاره کافى است.
و باید دانست که خود ائمه اهل بیت از این مدعیان شیعه نما با خبر بوده و شکوهها و فریادهایشان از دست آنها در اعماق تاریخ هم نفوذ کرده است، و در حول هرکدام از ائمه تعدادى از این کذابان بزرگ وجود داشته که افتراهایى بر آنها و به زبان آنها جعل نمودهاند که در خاطرشان هم خطور نمیکرده است، و افسانهها و داستانهایى جعل نموده و اوصافى برایشان قائل شدهاند که خود آن بزرگواران از شنیدن آن مىلرزیدند، و کتب خود شیعه هم پراست از شکواهاى ائمه از دست شیعه نمایان پرمدعا، بعنوان نمونه کشى از ابن سنان نقل میکند که:
ابوعبدالله÷ میگوید: ما اهل بیت صادق و راستگو هستیم لیکن دروغگویانى در اطراف ما بوده و با دروغ خود میخواهند صدق و راستى ما را با دروغ خود در میان مردم از بین ببرند، (سپس تعدادى از کذابان را یکى یکى شمرده) و گفت: رسول خدا از راستگوترین انسانها بود، و مسیلمه کذاب بر او دروغ میبست، و امیرالمؤمنین÷ بعد از رسول خدا از راستگوترین افراد بود، و کسى که بر او دروغ میبست عبدالله لعنه الله بود، و ابوعبدالله حسین بن على÷ به مختار (ثقفى) مبتلا شده بود، سپس ابوعبدالله حارث شامى و بنان را نام برده و گفت که: آندو بر على بن حسین÷ دروغ میبستند، سپس مغیره بن سعید و بزیع و سرى و ابوالخطاب و معمر و بشار اشعرى و حمزه یزیدى و صائب نهدى (یعنى یارانش) را نام برده و گفت: خدا اینها را لعنت کند، ما همیشه به کذابان مبتلا بودیم و خداوند ما را از شر این کذابان راحت نموده و آنها را به جهنم مبتلا گرداند [۸٩۱].
و نوۀ او ابوالحسن رضا نیز شبیه همین شکایت را ابراز نموده وگفته است: بنان که خداوند او را آتش نصیب کند بر على بن حسین دروغ مىبست، و محمد بن بشر که خداوند او را در آتش نماید بر فرزند حسن على بن موسى الرضا دروغ مىبست، و ابوالخطاب که خدا او را در آتش نماید بر ابوعبدالله دروغ مىبست و کسى که بر من دروغ مىبندد محمد بن فرات میباشد [۸٩۲].
و لهذا از حعفربن باقر روایت میکنند که گفته است: وقتى که قائم ما! قیام کند از دروغگویان شیعه آغاز نموده و آنها را میکشد [۸٩۳]، و بهترین چیزى که جعفر در مورد آنها گفته ایسنت که: به وضعیتى رسیدیم که هیچکس دشمنتر براى ما مثل کسانى که ادعاء تشیع و دوستى ما میکنند نیست [۸٩۴].
آن سخن شیعیان است و این سخن ائمه آنها در مورد شیعیان و شما خود اندیشیده و قضاوت کنید.
[۸۸۸] الأصول من الکافی ۱٩/۱٩٧. [۸۸٩] الأصول من الکافی ۱/۲۶۲. [۸٩۰] براى تفصیل این افراطها مراجعه شود به الشیعة وأهل البیت ص۲۴۱تا ۲۵۵. [۸٩۱] رجال الکشى ص ۲۵٧ و ۲۵۸ در شرح حال ابوالخطاب. [۸٩۲] رجال الکشى ص ۲۵۶. [۸٩۳] رجال الکشی ص ۲۵۲. [۸٩۴] رجال الکشی ص ۲۵٩.
اهانتهاى شیعه به اهل بیت†
شیعیان جز با زبان هرگز در عمل دوستدار و محب و فرمانبردار اهل بیت نبودهاند، بلکه بنابه روایات کتب خود شیعیان چنانکه در صفحات گذشته ثابت شد، از همان ابتدا و از روز اول جز براى تفرقهاندازى و فتنۀ داخلى و ویراننمودن عقیدۀ اسلامى و مخالفت با آن در قالب خود اسلام، و اهانت به بزرگان صدر اول اسلام و در رأس آنها امام و رهبر و پیامبر و ناجى این امت و خلفاء راشدین او و اهل بیت طاهر او میباشد.
مدعیان تشیع همیشه لاف زدهاند که خود ثمرۀ درخت ائمه اهل بیت بوده، و آنها بودهاند که قواعد و بنیان مذهب و عقاید آنها را گذاشتهاند، ما سابقا براین پندارها اشاره کردیم اما سعى میکنیم در اینجا به مطالبى اشاره کنیم که شاید براى بعضى (بىخبران) تازگى داشته باشد، و آن اینکه در اینجا خیلى واضح و صریح روشن کنیم که این غُلات -افراطیون- مدعى تشیع نه اینکه به مخالفت با اهل بیت و افتراء و دروغ بر آنها اکتفا ننموده بلکه به درجۀ اهانت و اسائه ادب علنى و صریح به آنها رسیدهاند، سابقا اگر براى اصحاب محمدص با اشاره و کنایه بىاحترامى میکردند و چون مرحلۀ سوء استفاده از ائمه بپایان رسیده در این مرحله تقیه را کنار گذاشته و علنا به آنها اهانت نمودهاند، چرا که آنها در زیر عباى ائمه پنهان شده بودند تا خلفاء رسول خدا و دوستان و یاران او را ناسزا گفته و سب و شتم نمایند، لیکن وقتى که از آنها فارغ شدند کمانهاى خود را متوجه کسانى نمودند که در زیر عبایشان مخفى شده بودند، چرا هدف اینها دشمنى با آنها و دوستى به اینها نبوده بلکه تنها هدف اصلى آنها ایجاد شک و شبهه در میان مسلمانان و برانگیختن کینهها و دشمنىهاى جاهلى در میان آنها و ویرانى کیان امت اسلامى و از بین بردن قدرت خلافت اسلامى بوده است، در این راه در طول تاریخ هرگز با همکارى با هیچ دشمنى هم کوتاهى نکردهاند، و گرنه چطور ممکن است فردى ادعاء مسلمانى نماید و به خانوادۀ پیامبر و خانوادۀ على و حتى به خود حضرت پیامبرص و به خود على اهانت نماید؟
زبان درازى شیعیان به خاتم النبیین محمدص
آرى خود حضرت خاتم النبیین که خداوند او را بر همۀ خلق برترى داده و رسالت او بر جن و انس واجب شده و قیادت و زعامت او در دنیا و آخرت مسلم شده که در آخرت نیز لواء حمد در دست او میباشد، و آدم و همۀ پیامبران و صالحان در زیر پرچم او قرار میگیرند.
آرى شیعیان براین نبى عظیم که خداوند او را بر همۀ انبیاء و رسولان برترى داده است اهانت نمودهاند، ببینیم که در مقایسه علىس با او چه میگویند و چه از زبان على جعل نمودهاند:
على بین خود و بین او مقارنه کرده و میگوید:
«من تقسیمکنندۀ بهشت و دوزخ از طرف خدا میباشم و من فاروق اکبر هستم و من صاحب عصا و میسم هستم و همۀ ملائکه و پیامبران برایم به همان چیزى اقرار نمودهاند که براى محمدص اقرار کردهاند، و همان مسئولیت پرودگار برمن گذاشته شده است!! و من و رسول خدا هردو در قیامت خوانده میشویم و بر ما لباس پوشانده میشود (تا اینجا ما برابریم اما) به من خصلتهاى خاصى داده شده است که هیچ کس قبل از آن بر من سبقت نگرفته است، من مصیبتها و أجلها و انساب را میدانم و سخن قاطع به من داده شده است، و آنچه سابقاً رخ داده از من پوشیده نیست، و هیچ غیبى بر من مخفى نیست» [۸٩۵]!! مگر خدایى بالاتر از اینست؟ آیا این یاوهها اهانت بر رسول اکرم نیست؟ و حتى اهانت برخود على هم نیست؟
در اینجا دقت نمائید در بعضى از صفات با على مساوى است اما چون بشر است در بعضى صفات دیگر به على نرسیده است، چون بشر به هر درجه برسد نمیتواند به آن برسد، براى اینکه قرآن در آیۀ ۱۱۰ سورۀ کهف به او آموخته است که بگوید: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ﴾ «من بشرى مثل شما هستم ولى بمن وحى میشود»، و یا در سورۀ لقمان آیه، ۳۴ میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ ٣٤﴾ «آگاهى از زمان قیام قیامت مخصوص خداست، و اوست که باران را نازل مىکند، و آنچه را که در رحمها(ى مادران) است مىداند، و هیچ کس نمىداند فردا چه به دست مىآورد، و هیچ کس نمىداند در چه سرزمینى مىمیرد؟ خداوند عالم و آگاه است!». و در سورۀ النمل آیه، ۶۵ میفرماید: ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ ٦٥﴾ «بگو: کسانى که در آسمانها و زمین هستند غیب نمىدانند جز خدا، و نمىدانند کى برانگیخته مىشوند!». و اما علىس در نزد این غُلات -افراطیون- برتر از پیامبر است چون برتر از بشر میباشد، (معاذالله) حتى این کفر صریح را نیز از زبان او جعل نمودهاند: میگوید:
«من صورت خدا هستم، من پهلوى خدا هستم، من اولم و من آخرم و من ظاهرم و من باطنم، و من وارث زمین هستم و من سبیل الله هستم ....» [۸٩۶].
خوب این افراطهاى کفرآمیز از ملایان شیعه چه در تاریخ و چه در حال حاضر بعید نیست، مگر خمینى که قدرت او را مست کرده بود پیامبر اکرم را متهم به شکست نکرد؟ براى اینکه اینها عادت کردهاند که در مقابل على (که برذرات کون حاکم است و ولایت دارد) پیامبر را کوچک شمارند، و سابقا تعدادى روایت مجعول آنها را نشان دادیم، و براى مزید اسشتهاد این روایت را که عیاشى و حویزى در دو تفسیر خود آوردهاند نقل میکنیم که دلیل برترى على بر نبى اکرم میباشد!! که در زیر آیۀ: ﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ ٢٣٨﴾ [البقرة: ۲۳۸] «بر نمازها و نماز میانه مواظبت کنید و خاضعانه براى خدا به پا خیزید» نوشتهاند: رسول خدا و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و نماز میانه یعنى امیرالمؤمنین!! آیا اهانتى بالاتر از این بر پیامبر وجود دارد؟
آرى در کتب این قوم زشتتر از این هم وجود دارد، حویزى از صدوق (که در واقع کذوب است) نقل میکند که پیامبر جز براى تبلیغ ولایت على فرستاده نشده است و اگر ولایت على را تبلیغ نمیکرد و به مردم نمیرساند همۀ اعمالش باطل میشد [۸٩٧]. (العیاذ بالله) و این هم روایت جعلى که ساختهاند، صدوق در «الأمالى» خود نقل میکند که رسول خدا به على گفت:
«اگر ولایت تو را که بدان مأمور شده بودم به مردم نمیرساندم عملم باطل میشد» [۸٩۸].
چرا چنین نباشد، مگر بخاطر على نبود (برحسب زعم شیعیان) که ذکر و آوازه او بلند شد، و مگر بخاطر على بارگران از او برداشته نشد؟ چنانکه بحرانى از ابن شهر آشوب در شرح آیۀ: ﴿وَوَضَعۡنَا عَنكَ وِزۡرَكَ ٢﴾ [الشرح: ۲] «و بار گرانت را از [دوش] تو برنداشتیم»، یعنى بار گران جنگ با کفار و اهل تأویل با على بن ابیطالب از تو برداشتیم و از برسى روایت میکنند که: نام و آوازۀ تو را با دامادت على بلند نمودیم! ....» [۸٩٩]. و بحرانى از سید رضى در کتاب «المناقب الفاخرة في العترة الطاهرة» از ابن مسعود جعل کرده که گفته است:
«من بسوى رسول خدا ص رفتم و او را در حالت رکوع و سجده دیدم که میگفت: بار خدایا به حرمت على! گناهکاران امت مرا ببخش، و به این هم اکتفا ننموده بل در غلو و افراط خود افزوده و میگویند، آسمانها و زمین از نور پیامبر خلق شدهاند و او از همۀ آنها بهتر است، لیکن عرش وکرسى خدا از نور على خلق شدهاند، و على از عرش و کرسى خدا بهتر است [٩۰۰]! یعنى در اینجا هم على جلوتر است!
اینست پیامبر در نظر آنها و آنست على که در هر مورد بهتر و برتر از پیامبر میباشد! و در هر موردى قصدا و عمدا سعى کردهاند که مرتبت پیامبر را تقلیل داده، و از هر مرزى تجاوز نمودهاند، تا اینکه راجع به پیامبر این روایت را جعل کردهاند که گفته است: وقتى که براى معراج به آسمان برده شده است على و فرزندانش را دیده است که قبل از او به آنجا رسیدهاند! که به آنها سلام کرد در صورتیکه در زمین از آنها جدا شده بود [٩۰۱]! و از صدوق در «الأمالى» نیز روایت است که (بزعم آنها) رسول خدا گفته است: وقتى که به آسمان عروج کردم نزدیک پروردگارم شدم تا حدى که بین من و او باندازۀ دو کمان و یا نزدیکتر بود، گفت: یا محمد از مخلوقات کى را دوست دارید؟ گفتم: پرورد گارا، على را، گفت: اى محمد نگاه کن، بطرف چپ نگاه کردم على÷ را دیدم [٩۰۲]! و به این هم اکتفا ننمودهاند، روایت جعلى آنها مىگوید: وقتى که از پیامبر سؤال شد که: خداوند در شب معراج با چه زبانى با شما صحبت کرد؟ گفت: با زبان على بن ابى طالب، تا اینکه گفتم: تو مرا مخاطب قرار دادى یا على [٩۰۳]؟
پس در مقامى و مرتبتى على قبل از پیامبر میباشد، در آسمان قبل از او وجود دارد، و در نزد خدا قبل از او وجود دارد، و خدا هم با زبان على با او صحبت میکند، و با آواز على با او صحبت میکند، و خلقت او هم از پیامبر برتر است، و نام او را بواسطۀ على بلند آوازه نموده و سنگینى را بواسطه على از دوش او برداشته است، و به حرمت او دعوتش را قبول کرده است، و با قوت على خود او را و روح او را کرده و بازویش را قوى نموده و دینش را برپا داشته است.
شیعى معاصر کاشف الغطاء که در واقع مکشوف الغطاء میباشد اینطور میگوید: بناء دین اگر ضربتهاى على نمیبود هرگز بپا نمیشد [٩۰۴].
و دیگرى مدعى است که اگر شیعه نمیبود اصلا اسلامى نمیبود، و با شمشیر امام آنها اساس و بنیان اسلام برپا شده است [٩۰۵]، در صورتى که یک وجب خاک را شیعه اثناعشرى فتح نکرده است، و قبل از این کفریات اهانتآمیز قمى به رسول خداص توهین نموده و میگوید:
وقتى که (پیامبر) در مکه بود بخاطر جایگاه ابوطالب کسى بر او جسارت نمیتوانست بکند، و لهذا وقتى که از منزل خارج میشد بچهها را برعلیه او میشوراندند، تا خاک و سنگ بر او بیاندازند، پس او به على شکایت نمود (در اینجا به این تعبیر زشت و این اهانت روشن توجه نمائید که چگونه به آن پیامبر شجاع و سلحشور و قهرمان روا میدارند)، پس على به او گفت: پدر و مادرم فدایت وقتى که بیرون میروى مرا با خود ببر! وقتى که پیامبر بیرون رفت على را با خود برد، بچهها طبق عادت خود به او متعرض شدند، پس على به آنها حملهور شده و گوش و چشم و صورت آنها را تکه پاره میکرد!!
آیا این روایت به فیلمهاى هندى بیشتر شبیه نیست؟ و مدعى هستند که حتى در روز غار حراء این على بود که از محمد (ص) حمایت میکرد.
پس على همه چیز است و در همه جا میباشد، و محمد خاتم پیامبران و سرور انبیاء براى این فرستاده شده است که مردم را به سوى على بخواند، و على را پیش مردم محبوب نماید، اما خود او در مقابل على (العیاذ بالله) چیزى نیست چنانکه ابن بابویه و غیره از قول جعفر جعل نمودهاند که گفته است:
پیامبر صدو بیست بار به آسمان به معراج برده شد، و در هربار خداوند به او ولایت على را بیشتر از همۀ واجبات بر او وحى میکرد [٩۰۶]!!
و بازهم روایت جعل نمودهاند که: حبرئیل پیش پیامبر ص آمده وگفت: اى محمد: خدایت بتو سلام میرساند و میگوید: من نماز را فرض نمودم لیکن از مریض آن را برداشتم! و روزه را فرض کردم و از مریض و مسافر آن را برداشتم، و حج را فرض کردم و از ناتوان آن را برداشتم، و زکات را فرض کردم و از کسى که نصاب مال را نداشته باشد آن را برداشتم، لیکن در محبت على که آن را فرض نمودم هیچ تساهلى را نپذیرفتهام [٩۰٧].
و بر خدا دروغ بسته و از قول خدا میگویند:
على بن ابى طالب حجت من برخلق من و نور من بر زمین من و امین من بر علم من میباشد، هرکس او را بشناسد حتى اگر نافرمانى و گناه من نماید در آتش داخل نمیکنم و کسى که او را انکار کند حتى اگر مطیع من باشد داخل بهشت نمیکنم [٩۰۸]!
آیا این کفریات صریح اهانت به پیامبر عظیم الشأن اسلام و اهانت به خود على نیست، على آنقدر فضائل صحیح و درست دارد که نیازى به این فیلمهاى هندى نیست، لیکن توطئه ابن سبأ میباشد که از راه غلو به دین لطمه زده و آن را مثل مسیحیت منحرف کند.
[۸٩۵] الأصول من الکافی کتاب الحجة، ص ۱٩۶-۱٩٧. [۸٩۶] رجال الکشى ص ۱۸۴. [۸٩٧] تفسیر نور الثقلین ۱/۶۵۴. [۸٩۸] البرهان فی تفسیر القرآن ۴/۴٧۵. [۸٩٩] مصدر سابق. [٩۰۰] البرهان ۴/۲۲۶. [٩۰۱] تفسیر البرهان ۲/۴۰۴ به نقل از البرسى. [٩۰۲] البرهان همان صفحه. [٩۰۳] کشف الغمة۱/۱۰۶. [٩۰۴] أصل الشیعة وأصولها محمد حسین آل کاشف الغطاء ص ۶۸. [٩۰۵] أعیان الشیعة محسن الأمین ۱/۱۲۳. [٩۰۶] مقدمۀ تفسیر البرهان ص ۲۲. [٩۰٧] مقدۀ البرهان نقل از البرقى در کتاب المحاسن ص ۲۲. [٩۰۸] البرهان ص ۲۳.
زباندرازى بر انبیاء†
اهانتهاى مذکور از طرف مدعیان تشیع فقط بر علیه پیامبر اسلامص محدود نبوده بلکه نمونۀ همین زبان درازىهاى موهن و حتى بدتر از آن را نسبت به انبیاء گذشته نیز روا داشتهاند، برعلیه موسى÷ و خضر جسارت نموده و مدعى شدهاند که جعفر از آندو عالمتر بوده است. کافى روایت جعل میکند که سیف التمار گفته است: ما با ابوعبدالله در خانۀ کعبه بودیم ... گفت: سوگند بخداى کعبه اگر من بین موسى و خضر میبودم به آندو میگفتم که: من از آندو عالمتر هستم، و از آنچه که در دستشان نبود خبر میدادم!!
و به پیامبران اولى العزم نیز اهانت نموده و چنین روایتهایى جعل نمودهاند: وقتى که على متولد شد، رسول خداص به سوى او رفت، لیکن او را دید که دست راستش در گوش راستش بوده و اذان میدهد، و به وحدانیت خدا و رسالت او شهادت میدهد در صورتى که در آن روز متولد شده بود، سپس او به رسول خدا گفت: بخوان، به اوگفت: تو بخوان! و بقیۀ روایت چنین است:
على شروع کرد به خواندن از صحفى که خداوند عزوجل بر آدم نازل نموده است، حتى اگر شیث بلند میشد او را تأیید میکرد، سپس تورات موسى را خواند که اگر موسى حاضر میشد اقرار میکرد که على از او بهتر میخواند! سپس زبور داود را خواند حتى اگر داود حاضر میشد اعتراف میکرد که على از او بهتر میخواند، سپس انجیل عیسى را خواند که اگر عیسى حاضر میشد اقرار میکرد که على از او انجیل را بهتر حفظ دارد، سپس قرآن را خواند که دیدم مثل الان که من آن را در حفظ دارم میخواند بدون اینکه آیهاى از آن شنیده باشم [٩۰٩].
این دروغهاى موهن و زشت را چه باید نامید؟ آیا ابن تیمیه حق ندارد بگوید که، نه دهم دروغ در جهان نزد شیعیان است؟
و روایت جعلى شیعیان میگوید که: در روز قیامت منادى ندا میدهد که:
خلیفۀ خدا در زمین او کجاست؟ داود برمیخیزد، از طرف خدا به او ندا داده میشود که قصد ما تو نیستى، اگرچه تو خلیفه خدا هستى، سپس منادى ندا میدهد که خلیفۀ خدا در زمین کجاست؟ امیرالمؤمنین على بن ابى طالب برمیخیزد، پس از طرف خداوند عزوجل ندا میآید که: اى مخلوقات! این على بن ابى طالب خلیفۀ خدا و حجت او در زمین است [٩۱۰].
و بر انبیاء الهى اهانت نموده و گفتهاند که: نعمت الهى بر ایوب پیامبر قطع نشد مگر اینکه ولایت على را منکر شد، (ولى سؤال اینجاست که ایوب چه دشمنى با على داشته، مگر او هم ناصبى بوده!) و هکذا حضرت یونس در شکم ماهى گرفتار شد چون منکر ولایت على بود، و هکذا یوسف و قبل از او آدم†!!
حویزى در تفسیر خودش روایت کرده که: عبدالله بن عمر پیش زین العابدین رفته و پرسید که: اى فرزند حسین: تو گفتهاى که یونس بن متى بدین خاطر گرفتار ماهى شد که ولایت جد تو بر او عرضه شد، و او در این مورد توقف نمود!؟ گفت: بله، مادرت بمیرد! گفت: به من هم نشان بده تا باور کنم تو راست میگویى! دستور داد که چشمهاى او و مرا با پارچهاى ببندند! و بعد از یک ساعت دستور داد تا چشم ما را باز کنند، دیدیم که ما در ساحل یک دریا هستیم که موج میزند! (تو را به خدا قصههاى هزار یکشب را ببین) ابن عمر گفت:
سرور من خونم به گردنت! تو را به خدا رهایم کن! گفت: کمى صبر کن تا به تو نشان بدهم که من راستگو هستم! (بنازم به دلیل محکم و دندانشکن) سپس ماهى را صدا زد! ماهى سرش را از دریا بیرون آورده و گفت: لبیک لبیک – (بفرمانم) اى ولى خدا! گفت: تو کى هستى؟ جواب داد من ماهى یونس هستم سرور من! گفت: به ما خبر بده، ماهى گفت: اى سرور من، خداوند هر پیامبرى از آدم تا جدت که مبعوث نموده بر آنها ولایت شما اهل بیت را عرضه نموده است، هر پیامبرى که قبول نموده نجات یافته و به سلامتى رسیده است و هرکس که نپذیرفته یا در حمل آن توقف نموده و یا دو دل شده به مصیبت گرفتار شده است، و مصیبت آدم و غرقشدن نوح!! (هکذا والا نوح که غرق نشد، لیکن دروغگو که حافظه ندارد) و به آتشافتادن ابراهیم و در چاهافتادن یوسف و مصیبتهاى ایوب و اشتباه داود (همه به خاطر رد ولایت مجعول بوده است) تا اینکه خداوند یونس را مبعوث نمود و به او دستور داد که ولایت امیرالمؤمنین را بپذیرد! شاهد گربه که دمش باشد شاهد ولى الله هم ماهى خواهد بود چه مدرکى بالاتر از این چشمبندى و شهادت ماهى [٩۱۱]! آرى اینست علوم اهل بیت و اسرار اهل بیت مدعیان تشیع که ماهى شهادت بدهد! آن هم با این همه اهانت و زباندرازى بر پیامبران معصوم الهى.
و بحرانى در مقدمۀ تفسیر البرهان از سلمان جعل نموده که به علىس گفته است: پدر و مادرم فدایت باد اى کشتۀ کوفان! (هکذا) تو حجتى هستى که خداوند بوسیلۀ آن توبۀ آدم را پذیرفت، و یوسف را بوسیلۀ تو نجات داد، و تو داستان ایوب و سبب تغییر نعمت الهى بر او هستى [٩۱۲]!! و از «معانى الأخبار» نقل نموده که ابوعبدالله دربارۀ گفتۀ على÷ پرسیده شده: «امر ما سخت و سنگین میباشد (صعب مستصعب) و جز فرشتههاى مقرب یا پیامبر یا بندهاى که خداوند قلب او را به ایمان امتحان کرده باشد، آن را نمى پذیرد! جواب داد که:
در میان فرشتگان مقرب و غیر مقرب وجود دارد، و در میان انبیاء مرسل و غیر مرسل! و در میان مؤمنان امتحان شده و غیر امتحان شده وجود دارد، و موضوع شما را به فرشتگان عرضه نمودند که جز مقربان آن را نپذیرفتند، (آخر کسى نیست از این نمایشنامهنویسان کذاب و مضحک سؤال کند که دشمنى ملائکه و انبیاء با اهل بیت در چیست!!؟) و برانبیاء عرضه شد که جز مرسلان آن را قبول نکردند، و بر مؤمنان عرضه شد و جز امتحانشدگان آن را قبول نکردند [٩۱۳]!
و راجع به پدر پیامبران آدم صلوات الله علیه با کمال وقاحت نوشتهاند که: کلماتى که آدم از طرف پروردگارش دریافت نمود که به وسیلۀ آن توبهاش را قبول نمود، سؤال او به حق محمد (ص) و على و فاطمه و حسن و حسین (ش) بود [٩۱۴]. در صورتى که صریح قرآن میفرماید که: آن کلمات این بود: ﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٢٣﴾ [الأعراف: ۲۳] «گفتند: پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود!»
آیا مدعیان مسیحیت که دین حضرت مسیح را تبدیل و تحریف کردند مگرکارى غیر از تحریفات و غلوهاى مدعیان تشیع انجام دادهاند.
اینست عقیدۀ کفرآمیز مدعیان تشیع که در کتب خود آن را مخفى نموده و به آن ایمان دارند، ولى در میان مسلمین تقیه نموده و آن را (بعضا) انکار میکنند، و این جسارتها و اهانتهاى قبیح آنها به برگزیدگان الهى از آنجمله به سرور پیامبران و امام انبیاء حضرت محمد ص میباشد.
[٩۰٩] روضة الواعظین ص ۸۴. [٩۱۰] کشف الغمة۱/۱۴۱. [٩۱۱] تفسیر نورالثقلین ۳/۴۳۵. [٩۱۲] البرهان مقدمه ص۲٧. [٩۱۳] مقدمۀ البرهان ص.۲۶ [٩۱۴] کتاب الخصال از ابن بابویه قمى ۱/۲٧۰.
اهانت شیعیان به خود اهل بیت
حتى خود اهل بیت چه اهل بیت پیامبر و یا اهل بیت على از زباندرازى و اهانتهاى مدعیان تشیع و زشتى قلمهاى آنها و خباثت باطنى آنها و پستى ضمائر آنها جان سالم بدر نبردهاند، همچنانکه به انبیاء الهى توهین کردند به اهل بیت نیز همین تهمتها را روا داشتند، دربارۀ عباس بن عبدالمطلب که عموى رسول خدا و بمثابۀ پدر اوست میگویند: آیۀ ﴿يَدۡعُواْ لَمَن ضَرُّهُۥٓ أَقۡرَبُ مِن نَّفۡعِهِۦۚ لَبِئۡسَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَلَبِئۡسَ ٱلۡعَشِيرُ ١٣﴾ [الحج: ۱۳] «او کسى را مىخواند که زیانش از نفعش نزدیکتر است; چه بد مولا و یاورى، و چه بد مونس و معاشرى!» دربارۀ او نازل شده است!
و همچنین دو آیۀ ﴿وَمَن كَانَ فِي هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلٗا ٧٢﴾ [الإسراء: ٧۲] «اما کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است». و آیۀ ۳۴ هود: ﴿وَلَا يَنفَعُكُمۡ نُصۡحِيٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَكُمۡ إِن كَانَ ٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغۡوِيَكُمۡۚ﴾ «..اما چه سود که) هرگاه خدا بخواهد شما را (بخاطر گناهانتان) گمراه سازد، و من بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودى به حالتان نخواهد داشت!» را دربارۀ او میدانند [٩۱۵].
اما پسر عموهاى پیامبر و سروران بنى هاشم و والى على و دوست او یعنى عبدالله بن عباس و برادرش عبیدالله دربارۀ آندو میگویند: امیرالمؤمنین گفته است که: بار خدایا فلان و فلان (یعنى عبدالله و عبیدالله چنانکه در حاشیه نوشتهاند) را لعنت کرده و چشمهایشان را مثل دلهایشان کور بگردان! و کورى چشمایشان را دلیل کورى دلهایشان بنما [٩۱۶]!
اما دربارۀ عقیل بن ابى طالب برادر على از قول على طبق معمول جعل کردهاند که گفته است: از اهل بیت من کسى باقى نمانده که مرا تقویت نماید و پشتیبان من باشد (عجب دروغهاى شاخدار سابق در مورد قدرت او در اینجا یادتان رفته) حمزه که در روز احد کشته شد، و جعفر در روز موته کشته شد، و در میان دو نفر ذلیل و حقیر یعنى عباس و عقیل بازماندهام! و شبیه همین را کلینى نیز از قول محمد باقر روایت کرده: در میان دو مرد ضعیف و ذلیل مانده بود که آندو نیز جدید الإسلام بودند یعنى عباس و عقیل» [٩۱٧].
و معروف و مشهور است که عباس و عقیل و آل آندو از اهل بیت نبوت هستند، چنانکه اربلى شیعى بدان اعتراف کرده است، که از رسول خدا سؤال شد که اهل بیت تو کیانند؟ گفت: آل على و آل جعفر و آل عقیل و آل عباس [٩۱۸].
[٩۱۵] رجال الکشى ص ۵۴ و۵۳ و۵۲. [٩۱۶] رجال الکشى ص ۵۲. [٩۱٧] الأنوار النعمانیة الجزائرى و مجالس المؤمنین ص ٧۸، و الفروع من الکافی کتاب الروضة. [٩۱۸] کشف الغمة۱/۴۳.
اهانت شیعیان به فرزند پیامبرص
روایت باطلى جعل نمودهاند که هدف از آن کوچکشمردن شأن پسر پیامبر و تحقیر او در مقابل نوه اش از فاطمهش اجمعین میباشد، و خلاصۀ روایت مجعول اینست که، رسول خدا نشسته و پسرش ابراهیم بر زانوى چپ و نوهاش حسین بر زانوى راست او قرار داشتند که گاهى این و گاهى آن را مىبوسید، جبرئیل به او نگریسته و گفت: خدایت مرا فرستاده و به تو سلام رسانده و میگوید: این دو در یک وقت جمع نمیشوند! یکى از آندو را اختیار کن! و دومى فداى دیگرى بنما! پیامبر به ابراهیم نگریسته و گریه نمود، و به سید الشهداء (به تعبیر رکیک و جسارت مقارنه بین فرزند على و فرزند رسول الله را دقت بنما) نگریسته و گریه نمود و بعدا اظهار داشت که: مادر ابراهیم ماریه است، و اگر ابراهیم بمیرد جز من در اندوه نمیشوم، اما مادر حسین فاطمه است و پدرش على و او پسر عموى من است، و به منزلۀ روح و خون و گوشت من میباشد، اگر فرزندش بمیرد او و فاطمه اندوهگین میشوند، (الان این چه معرکهاى است که زنده بودن دو نفر براى خدا هم سخت شده است!!) جبرئیل را مخاطب قرار داده و گفت: اى جبرئیل! ابراهیم را فداى حسین نمودم و به مرگ او راضى شدم تا حسین زنده بماند [٩۱٩]!
[٩۱٩] حیاة القلوب مجلسى ص ۵٩۳ وایضا مناقب شهر آشوب.
اهانت شیعیان به دختران پیامبرص
به دختران پیامبر ص اهانت نموده و پدرى او را بر سه نفر از آنها منکر شدهاند، و مدعى شدهاند که آنها از پیامبر نیستند، بلکه دختر خوانده او بودند! حسن الأمین شیعى مدعى است که: مؤرخان میگویند که: پیامبر چهار دختر داشته است ولى با تحقیق در متون تاریخى (بنازم به تحقیق) دلیلى براى دختر بودن غیر فاطمۀ الزهراء نیافتیم، و بلکه روشن اینست که بقیۀ دختران خدیجه از شوهر او قبل از محمد ص بودهاند [٩۲۰]. الان فهمیدى معناى تحقیق در تشیع را!
[٩۲۰] دائرة المعارف الإسلامیة الشیعیة ۱/۲٧.
اهانت شیعیان به خود علىس
علىس (امام معصوم برحسب پندارمدعیان تشیع) هم باتمام ادعاهایى که در مورد او دارند، مثل بقیه مورد اهانت و تحقیر شیعیان قرار گرفته و به او نسبت ترس و ذلت داده و به بیچارگى و مسکینى متهمش نمودهاند، و مدعى شدهاند وقتى که ابوبکر(س) به خلافت رسید و بیعت مردم به اتمام رسید، و على منکر خلافتش شده و از بیعت با او سرزد، ابوبکر به قنفذ گفت: به سوى او برو، اگر بیرون نیامد خانهاش را باز نمائید و اگر بازهم امتناع کند خانهاش را آتش بزنید، قنفذ ملعون به سوى او رفت، و بدون اجازۀ او و یارانش به خانه هجوم آوردند، و على÷ به طرف شمشیرش رفت لکن آنها از او سبقت گرفته و شمشیر را شکسته بودند، و بعضىها با شمشیر به او حمله کرده و ریسمانى بر گردن او انداختند (ببینید که نمایشنامه شیعى على را چقدر ذلیل ترسیم میکند) و بین او و بین فاطمه÷ که در نزد درب بود مانع شدند! و قنفذ ملعون با شلاق به فاطمه زد، و وقتى که فوت کرد هنوز آثار (دانه) ضربت قنفذ ملعون بر بازویش بود، سپس على را کشان کشان بسوى ابوبکر بردند، (تا اینکه این نمایشنامۀ مضحک ادامه داده و میگوید:) على قبل از بیعت که ریسمان هنوز در گردنش بود فریاد میکشید، اى فرزند مادرم، این آیه را میخواند: ﴿ٱبۡنَ أُمَّ إِنَّ ٱلۡقَوۡمَ ٱسۡتَضۡعَفُونِي وَكَادُواْ يَقۡتُلُونَنِي﴾ [الأعراف: ۱۵۰] «فرزند مادرم! این گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان کردند; و نزدیک بود مرا بکشند ...» [٩۲۱].
اینست على در جعلیات شیعه که بدان تجارت نموده و مردم ساده و مقلدان جاهل را میبفریبند، على را ترسو و ذلیل و خائف و پریشان و خوار جلوه داده و در اینباره افسانهها جعل نمودهاند، و از طرف دیگر سخن از قوت و شجاعت و دلیرى او میزنند!!
به این هم اکتفا ننموده بلکه او را متهم به ترسویى و جبن نموده و از زبان همسرش دختر رسول اکرم فاطمهل جعل نمودهاند که او را سرزنش نموده و بر او عصبانى شده، و به او طعنه زده، چرا که او در طلب فدک با فاطمه یارى ننموده است! و بر حسب بافتههاى جعلى شیعیان، فاطمه گفته است: چون جنین خود را مخفى نمودى و چون متهم خود را در خفا قرار دادى [٩۲۲]! و اینکه بزعم شیعیان فاطمه از او دلیرتر بوده و او را بخاطر سکوت و نشستنش ملامت کرده است [٩۲۳]. و بیشتر از این باکمال وقاحت و بیشرمى مدعى شدهاند که عمر بن خطاب (س) دختر او را غصب نموده (براى اینکه منکر ازدواج و دوستى بین على و عمر باشند) و على نتوانسته از دختر خودش دفاع کند!، (چه اتهام و افتراء و اهانتى بالاتر از این) و کلینى از قول ابوعبدالله روایت جعل نموده که میگوید: «آن فرجى بود که غصب شد» [٩۲۴] و لهذا على نمیخواست دخترش ام کلثوم را به ازدواج عمر در بیاورد، لیکن از او میترسید، و لهذا عموى خود عباس را براى ازدواج وکیل خود نمود! [٩۲۵]. (پس چراغصب)؟
و این علىس که خلافت و امارت را وقتى که به او پیشنهاد شد رد کرده و گفت: مرا رها کنید و دیگرى را بجوئید، و قبل و بعد از وفات عمر خلافت را فقط بخاطر اینکه اجتهاد خود را ترک نکند، چنین شخصیت عظیمى را از یک طرف برایش به خاطر عوام فریبى سینه میزنند و نوحه میخوانند و از طرف دیگر اینگونه به او اهانت میکنند، و او را با دروغهاى خود اینگونه ترسیم میکنند، که مثل یک عامى قدرت طلب به هرشکلى بدنبال قدرت میباشد، و در راه آن از هر وسیلهاى استفاده میکند، که حتى در این راه از خانواده و حسب و نسب و همسر و فرزندانش نیز نمیگذرد!!، به اهانت بیشرمانه آنها دقت بنما که در کتاب مورد اعتماد خود چگونه به این سرور اهل بیت اهانت کرده و جعل نمودهاند که: وقتى که با ابوبکر بیعت شد، خبر به گوش على رسیده و گفت: این اسمى است که جز براى من شایسته نیست، و در آنروز ساکت شد وقتى که شب رسید، فاطمه علیها السلام و حسن و حسینإ را برداشته و در بدر هرکدام از اصحاب رسول خدا رفته و حق خود را به خاطر خدا طلب میکرد، و از آنها کمک مىطلبید که هیچکس کمکى نکرد [٩۲۶]!
آیا اهانتى بزرگتر از این ممکن است که به او افترا بزنند که زن و بچههایش را بر خرى نشانده و منزل به منزل گدایى کرده و در میزند تا بر او رحم نموده و او را به خلافت برسانند! چه دروغ حقیر و زشتى! و دوباره اضافه نموده که:
على وقتى دید مردم به او کمک نکردند و به نفع ابوبکر و تعظیم او متفق شدند خانهنشین شد [٩۲٧]، به این تصویر پست و حقیرى که از على ترسیم میکنند دقت بفرمائید که چگونه از طرف مردم تحقیر شده و همه از او دورى میکنند.
ابن بابویه محدث شیعى این روایت پر از افتراء را در کتاب خودش در ضمن افسانهاى طولانى نقل کرده است که عوان و انصار على اندک بوده و چگونه اینها برعلیه ابوبکر موضع گرفته و خلافتش را رد نمودهاند، و علنا و در مقابل مردم بر علیه او حرف میزدهاند، و وقتى که یاران ابوبکر این خبر را شنیدند با شمشیرهاى کشیده آمده! و گفتند: به خدا قسم اگر دوباره اینطورى حرف بزنید این شمشیرها را بر سرتان فرود خواهیم آورد، بعد از آن یاران على در منزلهاى خود نشسته و ساکت شدند! و حرف نزدند [٩۲۸]!
و از طرف دیگر با تمام وقاحت حتى از مزاج و طبیعت على هم خردهگیرى کرده و به او اهانت نموده و او را بخاطر افلاس و فقر عیبجوئى نمودهاند! «از خانوادۀ فقیر و ناچیزى بود که همۀ فرزندانش را دیگران پرورش دادند تا بار خرج او را سبک نمایند» [٩۲٩]!
و بدین خاطر وقتى که پدر فاطمه، على را براى ازدواج با او پیشنهاد کرد فاطمه قبول نکرد! «وقتى که (رسول اللهص) خواست او را به ازدواج على درآورد، مخفیانه با او در میان گذاشت، (فاطمه) گفت: اى رسول خدا رأى رأى شما است، لیکن زنان قریش راجع به او میگویند که: او داراى شکمى بزرگ و بازوهاى طولانى و کتفهاى ضخم و وکله طاس و چشم بزرگ، کتفهایش مثل کتف شتر ماده! و دندان هایش بیرون آمده است که مالى هم ندارد» [٩۳۰].
و روایتى در کافى جعل کردهاند که فاطمهل حتى بعد از ازدواج از على راضى نبوده و از ته دل او را نپذیرفته است! این هم روایت جعلى کافى، «بعد از اینکه رسول خداص فاطمه را به ازدواج على در آورد پیش او رفت، او را در حالت گریه دید! سبب گریه را جویا شد، و گفت: بخدا اگر در میان اهل من بهتر از او میبود تو را به ازدواج او در نمیآوردم من تو را به ازدواج او در نیاوردهام بلکه خدا تو را به ازدواج او در آورده!» [٩۳۱].
و أربلى از بریده نقل میکند که: رسول خدا ص به بریده گفت: بیا برویم به زیارت فاطمه! وقتى که پیش او رفتیم پدرش را دیده و چشمهایش پر از اشک شد، از او پرسید دخترم چرا گریه میکنى؟ گفت: کمبود خوراک! و غم فراوان و اندوه زیاد، (و در روایت جعلى دیگرى) میگوید: به خدا قسم که غم من طولانى و فقرم زیاد و مرضم طولانى شده است!» [٩۳۲].
اینها هستند مدعیان تشیع که سنگ ولایت على را به سینه میزنند، و اینست روش آنها، آرى از کسانى که از صحابۀ رسول خدا و از خود رسول خدا و بقیۀ پیامبران الهى آنهمه جسارت کردهاند انتظار دیگرى نمیتوان داشت، لیکن فقط اندکى شعور کافى است که انسان فریب روضهخوانى و نمایشهاى بچهگانۀ آنها را نخورد، آیا چنین کسانى که به پیامبران الهى اهانت میکنند احترام على و اهل بیتش را بجا خواهند آورد؟
در یک روایت خرافى و پست و حقیر که لایق خودشان است هم على و هم پیامبر و هم همسرش عایشهل را مورد اهانت قرار داده و میگویند: «رسول خدا یک لحاف بیشتر نداشت و عائشه با او بود، و رسول خداص بین على و عایشه میخوابید و لحاف دیگرى نداشتند، وقتى که رسول خداص در شب بیدار میشد، با دست خودش لحاف را بین خود و عایشه میگذاشت»! [٩۳۳].
آیا اهانتى بزرگتر و پستتر از این وجود دارد؟ آیا اینها از یک پیامبر عظیم الشأن حرف میزنند یا از یک انسان پستى مثل خودشان که در این حوزههاى جنس و لواط تربیت شده است، لعنهم الله
آرى در کتب مدعیان تشیع اهانتهاى بزرگتر و حقیرتر از این هم وجود دارد، و آن اینکه روایت کردهاند که: على در نزد پیامبر آمده و ابوبکر و عمر پیش او بودند، گفت: من بین پیامبر و عائشه نشستم! عائشه به او گفت: جایى جز روى زانوى من و زانوى رسول خدا ص پیدا نکردى؟ پیامبر گفت: آرام باش عائشه!
و بار دیگر على آمد و جایى نیافت، رسول خداص به او اشاره کرد که اینجا (یعنى به پشت سرش) و عائشه پشت سر او ایستاده و عبایى پوشیده بود، على÷ آمد و بین عائشه و پیامبر نشست، عائشه عصبانى شده و گفت: براى مقعدت جایى جز در دامن من پیدا نکردى؟ رسول خدا عصبانى شده و گفت: اى حمیراء دربارۀ برادرم مرا اذیت نکن [٩۳۴]! آیا اینست اسرار آل محمد که شیعیان دارند؟ کدام نامرد بىغیرت این دیوثى را براى خود مىپسندد که براى پیامبر غیور و پاکدامن اسلام چنین بگوید؟ کدام دشمن علنى اسلام چنین جسارتها نموده است؟
و از طرف دیگر وقتى که على به خلافت رسید و امیرالمؤمنین شد، باز هم از اهانت او دست بر نداشته و وقتى که به جنگى میرفت به بهانههاى مختلف کوتاهى نموده و عذرها میتراشیدند، و کتب تاریخ پر از این خیانتها میباشد، و بارها در جنگها و فتنههایى که خود همینها آتش بیار معرکه اش بودند او را تنها میگذاشتند، و بدین سبب بود که فریاد کشیده و به شیعیانش (البته آنها هنوز منحرف نشده و در دام سبأیه و غُلات-افراطیون- نیفتاده بودند) میگفت:
«خدا شما را بکشد، دلم را پر از چرک نمودید، و سینهام را پر از غیظ نمودید، و نفس مرا کندید، و فکر مرا با نافرمانى نامردى خراب کردید، تا اینکه قریش میگوید: فرزند ابو طالب مرد شجاعى است لیکن در جنگ بىتجربه است،....آرى کسى که فرمانش برده نشود رأیى ندارد» [٩۳۵].
خطبههاى متعدد نهج البلاغۀ شاهد خون دلى علىس از شیعیانش میباشد، البته آن شیعیان بزرگوار هیچ پیوندى با این مدعیان تشیع که همگى افراطى و غُلات-افراطیون- میباشند ندارند.
[٩۲۱] کتاب سلیم بن قیس که آن را اسرار آل محمد میدانند! ص ۸۴ و۸٩. [٩۲۲] الأمالى از طوسى ص ۲۵٩ و حق الیقین از مجلسى ص ۲۰۳و۲۰۴ والاحنجاج از طبرسى. [٩۲۳] أعیان الشیعة ص ۲۶ قسم اول. [٩۲۴] الفروع من الکافى ۲/۱۴۱. [٩۲۵] حدیقة الشیعة از مقدس اردبیلى ص ۲٧٧. [٩۲۶] کتاب سلیم بن قیس ص ۸۲ و۸۳. [٩۲٧] کتاب سلیم بن قیس ص ۸۳. [٩۲۸] کتاب الخصال از قمى ۲/۴۶۵. [٩۲٩] مقاتل الطالبیین از ابوالفرج اصفهانى ص ۲۶. [٩۳۰] تفسیر قمى ۲/۳۳۶. [٩۳۱] الفروع من الکافی. [٩۳۲] کشف الغمة ۱/۱۴٩-۱۵۰. [٩۳۳] کتاب سلیم بن قیس ص ۲۲۱. [٩۳۴] کتاب سلیم بن قیس العامرى ص ۱٧٩. [٩۳۵] نهج البلاغه ص ٧۰-٧۱.
اهانت شیعیان به فاطمهل
به دختر رسول خدا و مادر حسنین و همسر على و سرور زنان بهشت نیز اهانت نموده و به او چیزهایى نسبت دادهاند که از یک زن عامى و عادى مسلمان سر زدنش زشت است، و او را متهم نمودهاند که همیشه بر على عصبانى بوده، و در هر موردى از او به پدرش شکایت میکرد، حتى در کارهاى خیر، و محدث آنها ابن قتال نیشابورى روایت میکند که رسول خداص براى على باغى درست کرد! على آن را فروخته و همۀ پول آن را بین فقراء و بیچارگان مدینه تقسیم نمود، و یک درهم براى خودش باقى نگذاشت.
وقتی که به منزل آمد فاطمه÷ به او گفت: پسر عمو باغى که پدرم آن را آباد کرده بود فروختى؟
على گفت: بله با قیمتى بهتر از آن در حال و آینده، فاطمه گفت: پول آن کجاست؟
على گفت: پول آن را به چشمهایى دادم که شرم کردم با سؤالکردن خود را ذلیل نماید.
فاطمه گفت: من گرسنهام، و دو بچۀ من گرسنه هستند، و بدون تردید تو هم مثل ما گرسنه هستى، براى ما یک درهم هم نگذاشتى؟ و گوشهاى از لباس على را گرفته و کشید. على گفت: فاطمه مرا رها کن، فاطمه گفت: نه بخدا قسم، بین من و تو پدرم حکم باشد! جبرئیل بر رسول خدا ص نازل شده و گفت: خدا به تو سلام میرساند! و میگوید: از طرف من به على سلام برسان! و به فاطمه بگو: تو حق ندارى دست به على بزنى [٩۳۶]! (خوب این هم نمایشنامۀ مدعیان علوى که هم مسخره خدا و رسول و دین است)
و باز هم به فاطمه ل اتهام زدهاند که پیش ابوبکر و عمر ب رفته «و با آنها مشاجره نموده و در میان مردم فریاد میکشیده و فدک را میخواسته که مردم در دور او جمع شدهاند» [٩۳٧]! یکبار «با عمر گلاویز شده و یقهاش را کشیده» [٩۳۸]. و یکبار ابوبکر را تهدید کرده و گفته است: «اگر دست از على برندارى من موهایم را باز کرده و یقهام را پاره میکنم» [٩۳٩]! و با خلفاء هم درگیر شده تا اینکه خانه او را آتش زده، و خود او را هم زده و پهلویش را شکستهاند و او در نهایت هم سقط جنین نموده است! و بخاطر این ضربهها هم از دنیا رفت [٩۴۰] که الان نظام شیعى ایران ایام فاطمیه براى همین یاوهها به نام فاطمیه گذاشته است!
آیا این ساحران سفیه و تجار دین براى همسر خمینى و یا همسران خودشان چنین حقارتها و سفاهتهایى را قبول دارند؟ البته امثال این خرافات عقلستیز مبناى کتب و فکر شیعى است که جاى تفصیل آن در اینجا نیست.
[٩۳۶] روضة الواعظین ۱/۱۲۵. [٩۳٧] کتاب سلیم بن قیس ص ۲۵۳. [٩۳۸] أصول الکافى. [٩۳٩] تفسیر العیاشی ۲/۶٧ و الروضة من الکافی ۸/۲۳۸. [٩۴۰] کتاب سلیم بن قیس ص ۸۴-۸۵.
اهانت شیعیان به حسن بن علىب
هیچکس در میان شیعه مثل امام حسن بن على سالار اهل بهشت مورد اهانت قرار نگرفته است، بعد از اینکه به على و محمد و فاطمه و.. در لباس دوستى آن همه اهانتها را روا داشتند نوبت حسن مجتبى رسید، بعد از اینکه شیعیان اولیه (که صد البته مثل شیعیان بعدى از غُلات -افراطیون- نبوده و هنوز به بدعتهایى مثل امامت و ولایت و... که ابن سبأ برایشان ساخته بود معتقد نبودند)، او را بخلافت رساندند، درست همانطور که پدرش را جگر خون کردند او را نیز مثل پدرش سر شکسته نموده و دست از کمک او نیز برداشتند، و مثل پدرش و حتى بیشتر از او نیز به او خیانت و اهانت کردند.
یعقوبى مؤرخ شیعى میگوید:
«حسن بعد از پدرش دو ماه و در روایتى چهار ماه صبر نمود و بعد از آن عبیدالله بن عباس را همراه با دوازده هزار نفر براى جنگ با معاویه روانه نمود، معاویه یک ملیون درهم براى عبیدالله بن عباس فرستاد و او هم همراه با هشت هزار نفر از لشکریانش به او (معاویه) پیوست، و معاویه مغیره بن شعبه و عبدالله بن شعبه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن ام حکم را بسوى حسن فرستاد، و آنها در مدائن که حسن خیمه زده بود پیش او رسیدند، سپس از پیش او خارج شده و در میان مردم اعلان نمودند که خداوند بوسیلۀ فرزند پیامبر خون (مسلمانان) را حفظ نمود! و فتنه آرام شده و از بین رفته، و او صلح را پذیرفت، لشکر (حسن) مضطرب شده و در صداقت آنها تردید نکردند، و لهذا به حسن حمله کرده و خیمههایش را تاراج کردند، حسن سوار اسبش شده و بسوى «مظلم ساباط» رفت، اما جراح بن سنان اسدى که به کمین نشسته بود به او حمله کرد و زانویش را زخمى نمود، لیکن او ریش جراح گرفته و گردنش را کج نموده و شکست،
و حسن به مدائن حمل شده که شدیدا خونریزى میکرد، و زخمش شدت گرفت و مردم از دور او پراکنده شدند، و معاویه به عراق رسید و بر کارها غلبه نمود، و حسن به شدت زخمى بود، وقتى که حسن دید که در مقابل معاویه قدرتى ندارد و یارانش هم از گرد او پراکنده شدهاند با معاویه صلح نمود» [٩۴۱].
مسعودى شیعى در کتاب خود آورده که، حسن÷ بعد از اتفاق خود با معاویه سخنرانى نموده و گفته: اى اهل کوفه! من اگر از شما فقط سه خصلت را نمیدیدم براى نگرانى و تعجبم کافى بود، اینکه پدر مرا کشتید، و خیمه مرا غارت کردید، و شکمم را با کارد زخمى کردید، من با معاویه بیعت کردم بشنوید و مطیع باشید.
و اهل کوفه که از شیعیان او بودند به خیمه او هجوم آوده بودند که اساسیه او را غارت کرده و با خنجر به شکم او ضربت وارد کرده بودند، وقتى که از خیانت آنها مطمئن شد به صلح با معاویه تن داد.
و به او اهانت نموده تا حدى که: «به خیمه او هجوم آورده و اساسیههایش را تاراج کرده و حتى جانمازیش را از زیر برداشتند، و سپس عبدالرحمن بن عبدالله جعال ازدى به او حمله کرده و رداء او را از گردنش برداشت، تا اینکه حسین با شمشیرش بدون رداء بر زمین نشست» [٩۴۲].
«شخصى از بنى اسد جراح بن سنان ضربتى بر زانوى او وارد نمود که گوشتش پاره شده و به استخوان رسید، .. و حسن با تختى به مدائن حمل شد...و در آنجا مشغول معالجه زخمش شد، و در این میان عدهاى از سران قبائل مخفیانه با معاویه مکاتبه کرده و اطاعت خود را از او اعلان نموده و از او خواستند که بسرعت بسوى آنها حرکت کند، و وعده دادند که با نزدیک شدن لشکریانش حسن را یا ترور و یا به او تحویل بدهند، و حسین÷ این حرف به گوشش رسید، پس حسن بیش از پیش از سوء نیت و بیوفائى آنها مطمئن شد، مخصوصا اینکه به او ناسزا گفته و تکفیرش نموده و مال و خونش را حلال نمودند [٩۴۳].
همچنانکه با دست او را اذیت میکردند با زبان نیز او را آزار میدادند، کشى از ابوجعفر نقل میکند که میگوید:
فردى از اصحاب حسن÷ که اسمش سفیان بن ابى لیلى که بر سواریش نشسته بود پیش حسن آمد که در حیاط منزلش پنهان بود، به اوگفت: سلام بر تو اى ذلیل کنندۀ مؤمنان، حسن پرسید که اینرا از کجا میگویى؟ گفت: مسئولیت امت را از دوش خود برداشتى و آن را به این طاغوت دادى که بدون دستور خدا و قرآن حکومت میکند [٩۴۴].
و خود حسن خیلى روشن و صریح توضیح داده که شیعیان او و شیعیان پدرش چه اهانتهایى به او کردند و میفرماید:
آرى بخدا قسم معاویه از اینها که بزعم خود شیعیان ما هستند برایم بهتر است، میخواستند مرا بکشند، و مال مرا تاراج کردند، والله! اگر از معاویه عهد و پیمان بگیرم تا خون خود را حفظ نموده و خانوادۀ خود را در امن و امان قرار بدهم بهتر است از اینکه اینها مرا بکشند و خانوادهام و اهل بیتم ضایع شوند، بخدا قسم اگر با معاویه میجنگیدم اینها گردن مرا گرفته و تحویل او میدادند، والله من با عزت با او صلح کنم بهتر از این است که من اسیر او بوده و مرا بکشد، و یا اینکه بر من منت بگذارد که تا دنیا هست معاویه (و فرزندانش) بر ما بنى هاشم طعنه بزند [٩۴۵]!
و بازهم شیعیانش به او اهانت نموده و امامت را از نسل او برداشتند! و حتى فتواى کفر هرکسى از فرزندانش را که چنین ادعایى بکند سلفا صادر کردند.
[٩۴۱] تاریخ الیعقوبى ۲/۲۱۵ البته مؤرخان و مبلغان شیعى خجالت میکشند بگویند که: حسن با معاویه صلح و بیعت نمود، و به تأویلهاى رکیکى پناه میبرند که هم عقل و هم اندیشه از آن شرم دارد، و لهذا همیشه میگویند: صلح کرده نه بیعت، و تسلیم امارت و خلافت معاویه نشده است! لیکن این روایت از خود شیعیان را که اعترافى روشن است و براى اهل انصاف کافى است، توجه بفرمائید: کشى که از علماء بزرگ شیعه در رجال است روایت میکند که: معاویه به حسن بن على÷ نوشت که تو و حسین و یاران على بیائید، و قیس بن سعد بن عباده انصارى همراه با آنها خارج شده و به شام آمدند، و معاویه که سخنرانان هم برایشان مهیا کرده بود به آنها اجازه ورود داد، و گفت: اى حسن بلند شو و بیعت کن بلند شد و بیعت کرد، سپس به حسین گفت: بلند شو و بیعت کن، بلند شد و بیعت کرد، سپس به قیس گفت: بلند شو و بیعت کن، به طرف حسین÷ (بجاى حسن که شدت انکار او را راجع به صلح میدانست) نگاه کرد، و منتظر دستور او بود، گفت: اى قیس او (حسین) امام من است، و در روایتى حسن بسوى او بلند شد و گفت: اى قیس بیعت کن و بیعت کرد. رجال الکشی ص ۱۰۲. [٩۴۲] الإرشاد: مفید ص ۱٩۰. [٩۴۳] کشف الغمة ص ۵۴۰ و۵۴۱ والإرشاد ص ۱٩۰ والفصول المهمة فی تعریف الأئمة ص ۱۶۲. [٩۴۴] رجال الکشى ص ۱۰۳. [٩۴۵] رجال الکشى ص ۱۰۳.
اهانت شیعیان به حسین بن علىب
حتى شانس حضرت حسین نیز در نزد شیعیان بهتر از برادر و مادر و پدرش نبود، باتمام غلو و افراط ظاهرى که بر او نموده و سینه زده و برایش نوحه میخوانند لیکن هم در عمل و هم در گفتار به او اهانتها نمودهاند، و روایت جعل نمودهاند که:
فاطمه ل از حامله شدن او کراهت داشت، و چند بار مژدۀ ولادت او را رد نمود، و حتى رسول خدا ص نیز مژدۀ ولادت او را نمیخواست بپذیرد، و فاطمه با کراهت وضع حمل کرد، و به خاطر این کراهت مادر او بود که حسین از مادرش شیر نخورد، مهمترین کتاب حدیث شیعه یعنى کلینى از جعفر نقل میکند که:
جبرائیل پیش رسول خدا ص آمده و گفت: فاطمه‘ بچهاى به دنیا خواهد آورد که که امت تو بعد از تو او را خواهد کشت، و وقتى که فاطمه به او حامله شد از حمل او کراهت داشت، و وقتى که او را زائید کراهت داشت، سپس ابوعبدالله÷ گفت:
در دنیا مادرى ندیدهاید که نوزادى بدنیا بیاورد و از او بدش بیاید، لیکن از او بدین خاطر بدش آمد که میدانست که او کشته خواهد شد، و گفت که: آیۀ ۱۵ سورۀ احقاف: ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ إِحۡسَٰنًاۖ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ كُرۡهٗا وَوَضَعَتۡهُ كُرۡهٗاۖ﴾ «ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکى کند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىکند و با ناراحتى بر زمین مىگذارد» دربارۀ او نازل شده است [٩۴۶]!
چه دروغ و اهانتى بزرگتر از این؟
«حسین نه شیر فاطمه و نه از هیچ زن دیگرى را نپذیرفت، پیامبر انگشت ابهام خود را در دهان او گذاشته و او به انذازۀ دو تا سه روز شیر میخورد» [٩۴٧]!!
و رفتار شیعیان با او نیز درست مثل رفتارشان با پدر و برادر او بود، همۀ مؤرخان شیعه متذکر شدهاند که اهل کوفه که مرکز شیعه بود که دربارۀ کوفه روایت جعل نمودهاند که جعفر گفته است: «ولایت ما به آسمانها و زمین و کوهها و شهرها عرضه شد جز اهل کوفه کسى آن را نپذیرفت» [٩۴۸]، همان کوفهاى که دربارۀ آن جعل نمودهاند که:
«خداوند از میان شهرها چهار شهر را انتخاب کرده است، والتین والزیتون وطور سینین و هذا البلد الامین، تین مدینه است زیتون بیت المقدس و طورسیناء کوفه است و بلدالأمین مکه است» [٩۴٩]!
از همین کوفه حدود ۱۵۰ نامه به حسین نوشتند که:
«بسم الله الرحمن الرحیم، از طرف شیعیان حسین و شیعیان پدرش امیرالمؤمنین على بن ابیطالب به امیرالمؤمنین حسین بن على، سلام خداوند بر تو باد، اما بعد، همانا مردم منتظر شما هستند، و بدون شما هیچ نظرى ندارند، شتاب کن، شتاب کن، اى فرزند رسول خدا، والسلام علیکم ورحمة الله» [٩۵۰].
ودر نامه اى دیگر: «اما بعد: باغها سبز شده، و ثمرهها رسیده، اگر خواستى بیا که سربازان آمادهاى در خدمتت میباشد. والسلام» [٩۵۱].
وقتى که نامهها و قاصدها، پشت سرهم به او میرسید، پسر عمویش مسلم بن عقیل را بسوى آنها روانه نمود،کوفىها بسوى او سرازیر و در دور او جمع شده، و با گریه با او بیعت نمودند، و تعدادشان از هجده هزار نفر تجاوز میکرد [٩۵۲].
و بعد از چندى مسلم بن عقیل به او نوشت: «تو دراینجا صد هزارشمشیرزن دارى و تأخیر روا مدار» [٩۵۳]. پس حسن÷ در جوابشان نوشت: من در هشتم ذى حجه روز ترویه به طرف شما از مکه حرکت میکنم و اگر قاصدم رسید در کار خود آماده باشید که من به زودى میآیم» [٩۵۴].
لیکن طبق عادت دیرینه شیعه کارها دگرگون شد، و مسلم بن عقیل بدون هیچ یاور و کمکى کشته شد، وقتى که خبر وفاتش به حسین رسید و لشکر ابن زیاد در کوفه با او روبرو شد، با یک نعلین و لنگ و رداء خارج شد و بعد از حمد و ثناى خداوند گفت: اى مردم: من پیش شما نیامدم تا اینکه نامههاى شما رسید که بطرف ما بیا که ما امام نداریم، تا شاید خدا بوسیلۀ تو ما را بر حق و هدایت جمع نماید، اگر شما برسر حرفتان هستید من آمدهام، از عهد و میثاق خود که مرا مطمئن نماید بمن بدهید، و اگر این کار را نکنید و از آمدن من ناخشنود هستید به جایى برمیگردم که از آنجا آمدهام [٩۵۵].
سپس او را تنها گذاشته و از او روى گردانده و او را بدست دشمنش تسلیم کردند، تا اینکه تنها و با تنى چند از خانواده و دوستانش شربت شهادت نوشید، و این حرفى است که شیعیان قبل از دیگران بدان اعتراف میکنند، محسن الأمین شیعى متعصب مینویسد:
«بیست هزار نفر از اهل عراق با حسین بیعت کردند، ولى به او خیانت نموده و بر او خروج کردند» [٩۵۶].
و یعقوبى مینویسد: «خیمهاش را تاراج کرده و به همسر و بچههایش اهانت کرده و آنها را به کوفه بردند، و وقتى که آنها داخل کوفه شدند، زنان کوفه شیون و زارى میکردند، على بن حسین گفت: اینها براى ما شیون میکنند پس چه کسى ما را کشت» [٩۵٧]؟!
اینها هستند شیعیان و رفتارشان و آنها هستند اهل بیت کرام، و اینست رفتار و کردار مدعیان تشیع با اهل بیتى که سنگ محبت و ولایت آنها را به سینه میزنند، و قضاوت در این مورد با خوانندۀ منصف و عاقل میباشد.
[٩۴۶] الأصول من الکافى کتاب الحجة ۱/۴۶۴ باب مولد الحسین. [٩۴٧] ایضا ص ۴۶۵. [٩۴۸] بصائر الدرجات از صفار جزء دوم باب دهم. [٩۴٩] مقدمه البرهان ص ۲۲۳ [٩۵۰] کشف الغمة ۲/۳۲ الإرشادص ۲۰۳ الفصول المهمة فی معرفة أحوال الأئمة ص ۱۸۲. [٩۵۱] الإرشاد: مفید ص ۲۰۳ و أعلام الورى از طبرسى ص ۲۲۳. [٩۵۲] الإرشاد: از مفید ص ۲۰۵ و۲۲۰. [٩۵۳] الإرشاد ص ۲۲۰. [٩۵۴] الإرشاد ص ۲۲۰. [٩۵۵] الإرشاد ص ۲۲۴. [٩۵۶] أعیان الشیعة قسمت اول ص۳۴. [٩۵٧] تاریخ الیعقوبى ج۱ص ۲۳۵.
اهانت شیعیان به بقیۀ اهل بیت
حتى بقیۀ اهل بیت على و اهل بیت نبى نیز از اهانت و ایذاء و جسارت و گستاخى مدعیان تشیع نجات نیافتهاند، و همه آنهایى که براى انتقام خون حسین قیام کرده و یا دنبال حکم و حکومت بوده و یا ادعاء رهبرى و زعامت نمودهاند، (البته غیر از هشت نفر از آل حسین) همگى مورد تکفیر و تفسیق شیعیان واقع شدهاند، چه اینها (غیر از هشت نفر) از فرزندان حسین باشند یا فرزندان على، مثل محمد بن حنیفه که پسر على است و یا فرزندش هاشم و زید بن زین العابدین و فرزندش یحیى و عبدالله بن محض بن حسن مثنى و فرزندش محمد ملقب به نفس الزكية و برادرش ابراهیم و دو فرزند جعفر یعنى افطح و محمد، و دو نوۀ حسن مثنى یعنى حسین بن على و یحیى بن عبدالله، و دو فرزند موسى کاظم یعنى زید و ابراهیم، و فرزند على النقى یعنى جعفر بن على و دیگران، که بسیار بسیار هستند از علوىها و طالبىها که اصفهانى در کتاب «مقاتل الطالبیین» آنها را ذکر کرده است، و همچنین فرزندان جعفر بن ابى طالب و عقیل بن ابى طالب، و هکذا همۀ کسانى که از عباسیان که به اعتراف خودشان از اهل بیت و پسرعموهاى پیامبر هستند، و هم چنین فاطمیان [٩۵۸] مصر را، همه اینها را تکفیر نمودهاند، روایاتى در این مورد از زبان امام باقر جعل نمودهاند که: از دربارۀ آیۀ: ﴿وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ تَرَى ٱلَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى ٱللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسۡوَدَّةٌۚ﴾ [الزمر: ۶۰] «در روز قیامت کسانى را که بر خدا دروغ بستند صورت هایشان سیاه خواهد شد» پرسیده شد، گفت: دربارۀ کسى است که امام نیست میگوید: امام است، گوید: پرسیدم، حتى اگر او علوى باشد؟ گفت: حتى اگر علوى باشد، میگوید: پرسیدم: حتى اگر از فرزندان على÷ باشد؟ گفت: حتى اگر هم باشد، (و در روایتى از جعفربن باقر) حتى اگر فاطمى علوى باشد [٩۵٩].
و نیز روایت جعل کردهاند که: کسى که ادعاء امامت کند و شایستۀ به آن نباشد کافر است [٩۶۰].
اما هشت ذریۀ حسین که لقب امام به آنها دادند، و نهم موهوم، اینها هم از نظر تحقیر و تصغیر از طرف شیعیان کمتر از پیشینیان خود نبودهاند، دربارۀ آنها هم سخت جسارت کرده و آنها را هم سرشکسته نموده و برآنها خندیده، و تهمتهایى زدهاند که آنها بدون شک مبرى هستند.
[٩۵۸] با وجودیکه فاطمیان خود از غُلات -افراطیون- شیعه میباشند بازهم از طرف شیعیان مخصوصاً نویسنده نهج البلاغه شریف رضى و برادرش مرتضى مورد تکفیر قرار گرفتند. النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة از جمال الدین اتابکى ۴/۲۲٩ و۲۳۰. [٩۵٩] أصول الکافى ۱/۳٧۲. [٩۶۰] أصول الکافى ۱/۳٧۲.
اهانت شیعیان به على بن حسینب
على بن حسین ملقب به زین العابدین که او را امام مقتدى و مطاع بعد از پدرش میدانند، و بر او افترا زدهاند که او از مردم عامى و عادى هم ترسوتر بود، و به عبودیت یزید اعتراف کرده است!
کافى از زین العابدین محمد باقر روایت جعل میکند که:
یزید بن معاویه که قصد حج داشت داخل مدینه شد، قاصدى به یکى از افراد قریش فرستاد و از او سؤال نمود که آیا اعتراف میکنى که تو بندۀ من هستى و اگر بخواهم تو را میفروشم و یا تو را برده میکنم، آن مرد به او گفت: بخدا اى یزید نه نسب تو در قریش از من بهتر است و نه پدرت در دوران جاهلیت و یا اسلام از پدر من بهتر بوده است، و نه تو در دین بهتر از من هستى، چطور من میتوانم با حرف تو موافقت کنم، یزید گفت: اگر موافقت نکنى بخدا که تو را خواهم کشت، آن مرد جواب داد که دستور تو براى کشتن من از کشتن حسین فرزند پیامبر بزرگتر نخواهد بود، پس دستور داد که او را بکشند، بعد از آن این افسانه جعلى ادامه میدهد که:
سپس على بن حسین÷ را آورده و به همان سخنى را گفت که، به آن مرد قریشى گفته بود، على بن حسین÷ به او گفت: آیا من اگر موافقت نکنم مثل آن مرد دیروزى مرا نمیکشى؟ یزید لعنه الله گفت: چرا، پس على بن حسین÷ به او گفت، من با آنچه گفتى موافقم، و من بندهاى مجبورهستم، اگر خواستى مرا نگهدار و اگر خواستى بفروش [٩۶۱]!!
و حتى در مورد فرزندش و مادرش نیز او را مورد اذیت و اهانت قرار دادند، روایتى از یکى از ائمه معصومین جعل کردهاند که شیعهى از او مىپرسد: من دو همسایه دارم که ناچارم با آنها معاشرت داشته باشم، یکى ناصبى (یعنى سنى) و دیگرى زیدى است، با کدامیک معاشرت کنم؟ (امام) گفت: هردو آنها مساوى هستند،...آن یکى بر علیه شما است و این یکى (یعنى زیدى) بر علیه ما میباشد [٩۶۲].
و دربارۀ مادرش او را اذیت نموده و جعل کردهاند که:
بعد از کشتن حسین همه مردم مرتد شدند جز پنج نفر: ابوخالد کابلى و یحیى بن ام الطویل و جبیر ابن مطیع و جابر بن عبدالله و شبکه همسر حسین بن على [٩۶۳].
[٩۶۱] الروضة من الکافی ۸/۲۳۴و ۲۳۵. [٩۶۲] الروضة من الکافی ۸/۲۳۵. [٩۶۳] مجالس المؤمنین از شوشترى مجلس پنجم ص ۱۴۴.
اهانت شیعیان به محمد باقر و فرزندش جعفر
اما محمد باقر و فرزندش جعفر صادق مظلومان حقیقى هستند که هرچه تهمت و افترا و زشتى و رسوایى از نفاق و ترس و غدر و خیانت و دروغ بوده به آندو نسبت داده و به اسم آندو جعل کردهاند، و مذهب باطنى و ویرانگر خود را به نام آندو تمام کردهاند تا در میان مردم رواج یابد، و مسلک و مذهبى اختراع کرده و به نام آنها تمام کردهاند که خود آنها از آن خبر نداشتند، و گفتهاند: که باقر به خاطر ترس و زبونى حرام خدا را حلال میکرده است! مثلا فتوى میداده است که «آنچه را که باز و مرغ شکارى بکشد حلال است، (با اینکه حرام است)» [٩۶۴]. و چندین روایت در حرمت آن چه را که مرغ شکارى بکشد آوردهاند.
و زراره بن اعین که از بزرگترین راویان شیعه بوده و مدار و محور مذهب بر او میباشد دربارۀ محمد باقر میگوید: او شیخى است که در بحث و جدال علمى ندارد [٩۶۵], و از همین زراره بن اعین نقل میکنند که او گفته است: من از محمد باقر مسئلهاى پرسیدم و بمن جواب داد، و سپس شخصى آمد و از همان موضوع پرسید، به او جواب دیگرى داد که برخلاف جواب من بود، و بعد از آن شخص دیگرى آمد و به او جواب دیگرى غیر از دو جواب اولى داد، و وقتى که آندو خارج شدند، گفتم: اى فرزند رسول خدا! دو نفر از شیعیان شما در عراق بودند، و به هرکدام یک جواب دادى!
گفت: اى زراره این براى حفظ ما و شما بهتر است! و اگر بر یک موضوع متفق شوید مردم شما را میشناسند! و به ضرر ما و شما میباشد! (آخر مگر دروغ و نفاق و ترس غیر از اینست؟).
گفت: بعد از آن به ابوعبدالله÷ گفتم: شیعیان شما را اگر در آتش و یا بر سر نیزه حمل کنند میروند، ولى از پیش شما که بیرون میروند اختلاف دارند میگوید: درست مثل پدرش به من جواب داد [٩۶۶].
و راجع به جعفر میگویند که: در جلوى ابوحنیفه از او ستایش کرده و از تعبیر خواب او خوشحال شده و گفته است که: بحق اصابت کرده است، ولى وقتیکه بیرون رفته او را مذمت نموده و گفته: این ناصبى است، و وقتى از ستایش او سؤال میشود میگوید: تقیه نموده و قصدش این بوده که به باطل اصابت کرده است!! و اینکه او به هفتاد شکل صحبت میکند [٩۶٧]، (پس صد رحمت به نفاق منافقین) البته بدون شک که امام جعفر و بقیۀ ائمه اهل بیت کرام از این افتراها مبرى میباشند، از آنجمله روایت کشى از زراره که میگوید: بخدا اگر تمام آنچه را که من از ابوعبدالله میشنیدم روایت میکردم آلت مردان حتى بر سر چوبها هم بلند میشد [٩۶۸]!
[٩۶۴] فروع الکافى ۶/۲۰۸. [٩۶۵] أصول الکافى. [٩۶۶] أصول الکافى ص ۶۵. [٩۶٧] روضة الکافی ۸/۲٩۲ تعبیر خوابها و بصائر الدرجات جزء ششم. [٩۶۸] رجال الکشى ص ۱۲۳ شرح حال زراره.
اهانت شیعیان به موسى بن جعفر
و اما موسى بن جعفر و مادرش را نیز بدین شکل زشت و حقیر اهانت نمودهاند، و آن اینکه ابو جعفر کلفتى خریده و از او پرسید که: باکره هست یا نه؟ و آن کلفت جواب داد که این برده فروشان هر آنچه را که به دستشان برسد خراب و فاسد میکنند، و اینکه چند بار از مقعد با او نزدیکى کرده، و با این حال به جعفر گفت: این کلفت را بگیر، و از همین کلفت (با این وضع) بهترین فرد روى زمین یعنى موسى بن جعفر÷ را به دنیا آورد [٩۶٩]!!
و بر علم و عقل او خرده گرفته و ابو بصیر راجع به او گفته است که: رفیق ما (یعنى موسى بن جعفر) هنوز علمش کامل نیست، چون فتوا داده است که زن شوهردار اگر ازدواج کند حکمش رجم میباشد، و همین ابوبصیر مرادى او را متهم نموده است که اهل دنیا میباشد [٩٧۰].
[٩۶٩] أصول الکافى کتاب الحجة باب مولد موسى بن جعفر ۱/۴٧٧ البته روایت خیلى زشتتر آنست که معنایش را نقل کردیم. [٩٧۰] رجال الکشى ص ۱۵۳و۱۵۴.
اهانت شیعیان به على بن موسى
به او افترا زدهاند که نزدیکى مرد با همسرش را از راه مقعد (لواطت) جائز میدانسته است [٩٧۱]!!
و همان داستانى که راجع به پدرش موسى بن جعفر درست کرده بودند بر او نیز جعل کردهاند، و افسانههاى سخیف دیگر که ما اهل بیت کرام را بسى برتر از سخنان بیهوده شیعه میدانیم و همین اهانتها را بر امام نهم و دهم و یازدهم خود نیز روا داشتهاند.
[٩٧۱] الاستبصار از طوسى باب إتیان النساء ما دون الفرج ۳/۳۴۳ و این طوسى خائن که با مغول همکارى کرد از این روایات لواطت زیاد دارد، و عیون أخبار الرضا از ابن بابویه ۱/۱٧ و ۱۸ و أصول الکافى ۱/۴۸۶.
بیزارى اهل بیت از شیعیان
قبل از اینکه قلم را متوقف نموده و این موضوع را به پایان برسانیم بد نیست مختصرى از موضع ائمه اهل بیت را از این مدعیان تشیع بدانیم، براى اینکه خود آنها از رفتار و کردار اینها مطلع بودهاند، و بدین سبب براى روشنکردن مردم از این مدعیان دروغین هم کوتاهى نکردهاند، و همۀ آنها را از اول تا آخر نفرین نمودهاند.
اولین کسى که مبتلا به اینها شد خود على بن ابى طالبس بود که آنها را مثل مجرمین و معاندین حساب میکرد.
«علىس در حالى که از درنگ اصحاب خود در امر جهاد، و مخالفت ورزیدنشان با رأى و نظر خود ملول شده بود، بر منبر شد و چنین فرمود : براى من جز کوفه قلمروى باقى نمانده است. تنها بست و گشاد کارهاى کوفه است که با من است. اى کوفه اگر جز تو جاى دیگرى براى من نمانده، و تو نیز دستخوش گردبادهاى توفندهاى، خدا چهرهات را زشت گرداناد. خبر یافتم که بسر بر یمن غلبه یافته، به خدا سوگند، پندارم که این قوم بزودى بر شما چیره شوند. زیرا آنها با آنکه بر باطلاند، دست در دست هم دارند و شما با آنکه بر حق هستید، پراکندهاید. شما امامتان را، که حق با اوست، نافرمانى مىکنید و آنان پیشواى خود را با آنکه بر باطل است فرمانبردارند. آنان با بیعتى که با پیشواى خود کردهاند، امانت نگه مىدارند و شما خیانت مىورزید. آنان در شهرهاى خود اهل صلاح و درستى هستند و شما اهل فساد و نادرستى. به گونهاى که اگر قدحى چوبین را به یکى از شما سپارم، ترسم که حلقهها و تسمه آن را بدزدد. بار خدایا، من از اینان ملول گشتهام و اینان از من ملول گشتهاند.
من از ایشان دلتنگ و خسته شدهام و ایشان از من دلتنگ و خسته شدهاند. بهتر از ایشان را به من ارزانى دار و بدتر از مرا بر ایشان برگمار. بار خدایا، دلهایشان آب کن، آنسان که نمک در آب. به خدا سوگند، دوست دارم به جاى انبوه شما، تنها هزار سوار از بنى فراس بن غنم در فرمان داشتم «هنالك لو دعوت أتاك منهم فوارس مثل أرمية الحمیم» اگر آنان را فراخوانى، به یکباره، سوارانى چون ابرهاى تابستانى مىتازند و به سوى تو مىآیند» [٩٧۲]. در خطبۀ ۲٧ از آن حضرتس:
«اما بعد . ..شب و روز، در نهان و آشکارا، شما را به نبرد با این قوم فرا خواندم و گفتم که: پیش از آنکه سپاه بر سرتان کشند، بر آنها بتازید. به خدا سوگند، به هیچ قومى در خانههایشان تاخت نیاوردند. مگر آنکه زبون خصم گشتند. شما نیز آن قدر از کارزار سر بر تافتید و کار را به گردن یکدیگر انداختید و یکدیگر را نصرت ندادید، تا هرچه داشتید به باد یغما رفت و سرزمینتان جولانگاه دشمنانتان گردید.
وقتى مىنگرم که شما را آماج تاخت و تاز خود قرار مىدهند و از جاى نمىجنبید، بر شما مىتازند و شما براى پیکار دست فرا نمىکنید، مىگویم: که قباحت و ذلت نصیبتان باد خدا را معصیت مىکنند و شما بدان خشنودید. چون در گرماى تابستان به کارزارتان فراخوانم، مىگویید که: در این گرماى سخت چه جاى نبرد است، مهلتمان ده تا گرما فروکش کند، و چون در سرماى زمستان به کارزارتان فراخوانم، مىگویید که: در این سورت سرما، چه جاى نبرد است؟ مهلتمان ده تا سورت سرما بشکند. این همه که از سرما و گرما مىگریزید به خدا قسم از شمشیر گریزانترید.
اى به صورت مردان عارى از مردانگى، با عقل کودکان و خرد زنان به حجله آرمیده، کاش نه شما را دیده بودم و نه مىشناختمتان. این آشنایى براى من، به خدا سوگند، جز پشیمانى و اندوه هیچ ثمرهاى نداشت. مرگ بر شما باد، که دلم را مالامال خون گردانیدید و سینهام را از خشم آکنده ساختید و جام زندگیم را از شرنگ غم لبریز کردید و با نافرمانیهاى خود اندیشهام را تباه ساختید. تا آنجا که قریش گفتند: پسر ابو طالب مردى دلیر است ولى از آیین لشکرکشى و فنون نبرد آگاه نیست خدا پدرشان را بیامرزد آیا در میان رزمآوران، رزمدیدهتر از من مىشناسند، یا کسى را که پیش از من قدم به میدان جنگ نهاده باشد؟... آرى، کسى را که از او فرمان نمىبرند چه رأى و اندیشهاى تواند بود». و در خطبۀ ۶۸ در نکوهش شیعیانش میفرماید:
چند با شما مدارا کنم، چونان که با اشتران جوانى که کوهانشان از درون ریش است و از برون سالم، مدارا کنند. یا با کهنه جامهاى که اگر از یک جاى پارگى آن را بدوزند، از جاى دیگر پاره شود. هر بار که طلایه لشکر شام از دور پدیدار گردد، هریک از شما به خانه خود مىگریزید و در را به روى خود مىبندید. همانند سوسمارى، که از بیم، در سوراخ خود پنهان مىشود، شما نیز به سوراخ خود مىخزید. یا مانند کفتار به لانه پنهان مىشوید. به خدا سوگند، خوار و ذلیل کسى است که شما یاریش کرده باشید. هرکه شما را چون تیر به سوى خصم افکند، تیر سوفار شکسته و بىپیکان، به سوى او افکنده است. به خدا سوگند، که به هنگام آرمیدن در عرصه آرامش خانه، شمارتان بسیار است و در زیر پرچم نبرد، اندک.
مىدانم داروى درد شما چیست و این کژى را چگونه راست توان کرد؟ ولى نمىخواهم شما را اصلاح کنم، در حالى که خود را تباه کرده باشم. خداوند خوارتان سازد و بدبخت و بىبهره گرداند. آنسان که باطل را مىشناسید، حق را نمىشناسید و آنسان با باطل مبارزه نمىکنید که به نابودکردن حق کمر بستهاید». و در خطبۀ ٩۶ میفرماید:
«... مردم از ستم فرمانروایان خود بیمناکاند و من از ستم رعیت خویش در هراسم. شما را به جهاد برانگیختم، از جاى نجنبیدید، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم، نشنیدید، در نهان و آشکارا دعوتتان کردم، پاسخم ندادید، اندرزتان دادم نپذیرفتید. حاضرانى هستید به مثابه غایبان و بندگانى هستید چون خداوندان. سخنان حکمتآمیز بر شما خواندم از آن رمیدید. به اندرزهاى نیکو پندتان دادم هریک از سویى پراکنده شدید. شما را به جهاد با تبهکاران فرا مىخوانم، هنوز سخنم به پایان نرسیده، مىبینم هرکس که به سویى رفته است، آنسان که قوم «سبا» پراکنده شدند. به جایگاههاى خود باز مىگردید و یکدیگر را به اندرزهاى خود مىفریبید. هر بامداد شما را همانند چوب کجى راست مىکنم و شب هنگام خمیده چون پشت کمان نزد من باز مىگردید. راستکننده به ستوه آمده و، کار بر آنچه راست مىکند دشوار گردیده.
اى کسانى که به تن حاضرید و به خرد غایب، هریک از شما را عقیدتى دیگر است. فرمانروایانتان گرفتار شمایند. فرمانرواى شما، خدا را اطاعت مىکند و شما نافرمانیش مىنمایید و فرمانرواى آنان خدا را نافرمانى مىکند و ایشان سر بر خط فرمانش دارند. دلم مىخواهد معاویه با من معاملتى کند چون صرافى که به دینار و درهم. دو تن از شما را از من بستاند و یک تن از مردان خود را به من دهد.
اى مردم کوفه، به سه چیز که در شما هست و دو چیز که در شما نیست، گرفتار شما شدهام.
اما آن سه چیز: با آنکه گوش دارید، کرید و با آنکه زبان دارید، گنگید و با آنکه چشم دارید، کورید. و اما آن دو: نه در رویارویى با دشمن، آزادگانى صدیق هستید و نه به هنگام بلا یارانى درخور اعتماد. دستهایتان پر خاک باد، همانند اشترانى هستید بىساربان، که هرگاه از یک سو گرد آورده شوند، از دیگر سو پراکنده گردند. سوگند به خدا، گمان آن دارم که چون جنگ سخت شود و آتش پیکار افروخته گردد، از گرد پسر ابو طالب پراکنده شوید، آنسان که زن به هنگام زادن رانها از هم گشاید...» و در چندین خطبۀ دیگر که حتى بر آنها تف کرده و آرزو میکند که هرگز آنها را نمیدید و با آنها آشنا نمیشد.
و اما امام حسین قبلا ذکر شد که میفرمود: والله معاویه از اینهایى که بزعم خود شیعۀ ما هستند بهتر است چرا که میخواستند مرا بکشند و مال مرا به غارت بردند [٩٧۳].
و میگوید: من اهل کوفه را (که از شیعیانش بودند) امتحان کردم فاسدان آنها به درد من نمیخورند، آنها بیوفا و بىقول و قرار هستند، آنها در میان خود اختلاف دارند و میگویند که: دلهایشان با ما میباشد ولى شمشیرهایشان بر علیه ما کشیده شده است [٩٧۴]!
حسین بن على که در کوفه ایستاده بود با آه و ناله اظهار داشت که:
اى اهل کوفه ....مگر شما نبودید که برایم نامه نوشتید که ثمرهها رسیده است، و یک لشکر آماده در اینجا درانتظارت میباشد؟ [٩٧۵].
همینها بودند که فرزدق شاعر مشهور راجع به آنها گفت: اى فرزند رسول خدا چطور به اهل کوفه (یعنى شیعیانش) اعتماد میکنى و همینها بودند که پسر عمویت عقیل را کشتند [٩٧۶].
و حسین پس از خون دل خوردن از آنها دست بلند نموده و آنها را نفرین نموده و میفرماید: بار خدایا اگر به آنها مجال (زندگى) دادى آنها را متفرق بنما و هرگز حکام را از آنها خشنود ننما، آنها ما را دعوت نمودند که نصرت نمایند لیکن برما هجوم آورده و ما را کشتند [٩٧٧].
و اما على بن حسین زین العابدین خیلى صریح مدعیان تشیع را رسوا نموده و میفرماید:
یهودیان عزیر (پیامبر) را دوست داشتند که دربارۀ او چیزهایى گفتند (یعنى غلو و افراط کردند) نه آنها از عزیر هستند و نه عزیر از آنها، و نصرانیان عیسى را دوست داشتند و دربارۀ او چیزهایى گفتند (یعنى غلو کردند) نه عیسى از آنها است و نه آنها از عیسى، و ما نیز در چنین سرنوشتى قرار داریم، گروهى از شیعیان ما ما را تا حدى دوست خواهند داشت که دربارۀ ما چیزهایى خواهند گفت که یهودیان راجع به عزیر و نصارى راجع به عیسى گفتهاند، نه آنها از ما هستند و نه ما از آنها هستیم [٩٧۸]. والان ادعاهاى آقاى خمینى و امثال او که میگویند: ائمه بر ذرات این هستى حکومت میکنند و صد امثال این غلوهاى کفرآمیز مصداق سخنام امام زین العابدین میباشد.
و شیعیان زین العابدین نیز او را تنها رها کرده و دست از نصرت او برداشتند، و بنا بروایتى که سابقا ذکر کردیم جز پنج نفر با او باقى نماند [٩٧٩].
و اما امام محمد باقر از شیعیان بطور کلى مأیوس بوده و میفرماید: اگر همۀ مردم شیعیان ما میبودند سه چهارم آنها شکاک و یک چهارم آنها احمق میبودند [٩۸۰].
اما موسى کاظم حقیقت مدعیان تشیع و تجار ولایت را به بهترین شکل بیان کرده و میفرماید: من اگر شیعیان را امتحان کنم آنها را جز مشتى واصفه و مرتد نمیبنیم که از هزار نفر آنها یک نفر مخلص نمیتوان پیدا کرد، ...آنها همیشه به تختهاى خود تکیه زده و مدعى هستند که ما شیعه على هستیم [٩۸۱]! آیا از این بهتر میشود این دکانداران تشیع و ولایت را رسوا کرد؟
اما حسن مثنى بن حسن سبط به یکى از شیعیانش میفرمود: والله اگر خدا ما را بر شما قدرتى بدهد دستها و پاهاى شما را میبریم و هیچ توبهاى از شما قبول نمیکنیم، یکى پرسید چرا توبه آنها را قبول نمیکنى؟ گفت: ما آنها را از شما بهتر میشناسیم، آنها وقتى که دلشان بخواهد شما را تصدیق یا تکذیب میکنند و فکر میکنند که در تقیه میشود این کار را کرد [٩۸۲].
اینست سخنان اهل بیت کرام که از دست شیعیان خود خون دل بودند، اینست آراء و اقوال آنها در مورد کسانى که مدعى تشیع میباشند، آیا هنوز وقت آن نرسیده که نسل جوان، کمى تعقل نموده و فریب این عمامه بسران سیاهدل را نخورد و خود را چون مردهاى که در دست غسال است بدست آنها نسپارند، و از آنها چون میمون تقلید نکنند که دین براى فهم است نه تقلید.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین، و با آرزوى آن روزى که هموطنان ما روشن شده از این خرافاتى که به مکر و فریب وارد تشیع شده دست برداشته و به توحید خالص و اندیشههاى قرآنى براى باورهاى دینى خود روى بیاورند.
عبدالرحیم ملازاده
لندن، بریتانیا
رمضان ۱۴۲۵برابر با نوامبر ۲۰۰۴
براى ارتباط با صاحب این قلم میتوانید از سایت و ایمیل ذیل استفاده بفرمائید:
www.isl.org.uk
[٩٧۲] خطبه ۲۵ [٩٧۳] الاحتجاج از طبرسى ص ۱۴۸. [٩٧۴] ایضا ص ۱۴۸. [٩٧۵] الإرشاد از مفید ص ۲۳۴ و أعلام الورى بأعلام الهدى از طبرسى ص ۲۴۲. [٩٧۶] کشف الغمة۲/۳۸. [٩٧٧] الإرشاد ص ۲۴۱ و أعلام الورى از طبرسى ص ٩۴٩. [٩٧۸] رجال الکشى ص ۱۱۱. [٩٧٩] رجال الکشى ص ۱۰٧ [٩۸۰] رجال الکشى ص ٧٩ [٩۸۱] الروضهء من الکافی ۸/۲۲۸ [٩۸۲] تاریخ ابن عساکر ۴/۱۶۵ نقل از تبدید الظلام از ابراهیم جبهان ص ۲۱
دکتر مولانا عبدالرحیم ملازاده