نقش سبأيّه در تحوّل تشيّع بعد از امام علی و در ايّام امام حسن
شیعیان علی بعد از سه روز از شهادت او، به دور فرزندش حسن بن علیب جمع شده و با او بیعت کردند [۴۲۵]. و اوّلین کسی که با او بیعت نمود قیس بن سعد عباده بود [۴۲۶].
لیکن در همین موقع فتنه جویان سبأیه دوباره سر بلند کرده و با قدرت بیشتری عقایدی را که سابقاً از ترس علی مخفی نموده بودند، ابراز داشتند. مؤرّخی شیعی نقل میکند که:
«بدعت سبأیه در غلوّ در همان عهد امیر المؤمنین علی بن أبی طالب÷ ظهور کرد و آن وقتی بود که بر افرادی در ماه رمضان در روز گذر کرد و آنها مشغول خوردن بودند، از آنها پرسید: آیا شما مسافر یا مریض هستید؟ گفتند: نه مسافریم و نه مریض، پرسید: آیا از اهل کتاب هستید که عهد و جزیه شما را در امان نگه میدارد؟ گفتند: خیر، گفت: پس چرا روز ماه رمضان غذا میخورید؟ گفتند: توئی تو، ایمان به خدایی تو داریم، از آنها طلب توبه نمود و آنها را ترساند. لیکن آنها باز نگشتند، حفرههایی کند و آتش روشن نمود تا آنها را بترساند باز هم توبه نکردند، به آنها گفت: نمیبینید که برایتان حفرههای آتش کندهام، و این شعر را خواند:
لمَاَّ رأيت الأمر أمراً منكــراً
اججحت ناري و دعوت قنبراً
یعنی وقتی که این منکر بزرگ را دیدم، آتشم را روشن نموده و قنبر (که غلام او بود) را صدا کردم.
آنها را در همان جا آتش زد، و این مقوله تا حدود یکسال مخفی شد و سپس عبدالله بن سبأ بعد از وفات امیر المؤمنین آن را آشکار نمود و افرادی از او پیروی کردند که سبأیه نام گرفتند و گفتند: علی نمرده است» [۴۲٧].
و همین گفته را یکی از قدیمترین کتب شیعه در مورد فرق و مذاهب یعنی کتاب نوبختی ذکر کرده است [۴۲۸]. و نیز هرکس که از تاریخ شیعه و تشیع اطلاع داشته این موضوع را نقل کرده است،
ظهور دوباره سبأیه و اظهار عقاید ویرانگرشان را بعد از شهادت علی از اهل سنّت افرادی مثل بغدادی [۴۲٩] و أشعری [۴۳۰] و رازی [۴۳۱] و اسفراینی [۴۳۲] و شهرستانی [۴۳۳] و ابن حزم [۴۳۴] و ابوالحسن بلسطی [۴۳۵] و جرجانی [۴۳۶] و مقریزی [۴۳٧] ذکر کردهاند. همۀ اینها یادآور شدهاند که، عبدالله بن سبأ بعد از شهادت علیس از تبعیدگاه خود بازگشت و عقایدش را دربارۀ علی ابراز میداشت، و چنانکه سابقاً ذکر شد، اسفراینی میگوید که: علیس از سوزاندن بقیه به خاطر شماتت اهل شام و دو دستگی پیروانش ترس داشت، و ابن سبا را به ساباط مدائن تبعید نمود، و هنگامی که علیس کشته شد، ابن سبا میپنداشت که مقتول، علی نبوده است [۴۳۸]. و شهرستانی نیز همین را میگوید [۴۳٩].
امام حسنس مثل پدرش با ابن سبأ و افکار او مخالفت نمود. ابن أبی الحدید معتزلی شیعى میگوید: «سپس عبدالله بن سبأ که یهودی بود و تظاهر به اسلام میکرد بعد از وفات امیر المؤمنین÷ ظاهر شد و آرائش را آشکار کرد و افرادی از او پیروی کردند که سبأیه نام گرفتند و گفتند: علی÷ نمرده است و او در آسمان است و رعد صدای او و برق نور اوست و اگر صدای رعد را میشنیدند میگفتند: السّلام عليك يا أمير المؤمنين! و راجع به رسول خداص، سخنان درشتتری گفتند و بر او بزرگترین افترا را زدند و گفتند که: نه دهم وحی را کتمان کرده است، حسن بن علی بن محمّد بن حنفیه در رسالۀ خود که در آن از «ارجاء» حرف میزند سخن او را ردّ کرده است» [۴۴۰].
لیکن به خاطر شرایط خاصّ، مخالفت امام حسن، با آنها به اندازۀ مخالفت پدرش نبود و سبأیه با آزادی بیشتری زمان امام حسن تخم فتنه و فساد را در میان مردم کاشته و سمّ تفرّق و اختلاف و دو دستگی را رایج نمودند، به ویژه بعد از اینکه شیعیان امام حسن را خوار نموده و دست از یاری او برداشتند، و بعضی از آنها به سبأیه داخل شده و بعضیها به طرف معاویه رفتند و بعضی به خوارج ملحق شدند. این اوضاع را علمای شیعه مثل مفید و اربلی و مجلسی در کتب خودشان در موضوع تحرّک معاویه به سوی عراق ذکر کردهاند:
«معاویه به سوی عراق حرکت نمود تا بر آن مستولی شود، وقتی که به پل منبج رسید حسن÷ حرکت نموده حجر بن عدی را به سوی مردم فرستاد تا آنها را برای جهاد بسیج کند. لیکن کوتاهی نمودند و به کثرت جمع نشدند و گروههای گوناگونی با او بیرون آمدند، بعضیها شیعیان او و پدرش بودند، و بعضیها محکمه بودند که به هر شکل و هر حیلهای در صدد جنگ با معاویه بودند، و بعضیها اهل فتنه و به دنبال غنائم بودند و بعضیها شکاک و بعضیها تعصّب قبلی داشته و از رؤسای خود پیروی نموده و دین نداشتند، با همۀ اینها امام حسن حرکت نمود تا به منطقۀ حمام عمر رسید و سپس به سوی دیر کعب رفته و در ساباط مدائن قبل از قنطره منزل گزید و شب را آنجا گذراند. و هنگام صبح در صدد امتحان اصحاب خود بر آمد تا حدود طاعت و پیروی آنها را دانسته و دوستانش را از دشمنان تمییز دهد، و تا با بصیرت با معاویه و اهل شام مقابله نماید، دستور نماز جماعت داد، وقتی که گرد آمدند، برخاست و خطبه خواند.
بعد از حمد خدا و صلات بر مصطفی گفت امّا بعد:
به خدا قسم که من امیدوارم که به حمد و منت الهی ناصحترین فرد برای مردم باشم، و هیچ کینه و سوء ارادهای با هیچ مسلمانی ندارم، آگاه باشید آنچه را که در الفت و جماعت از آن بیم دارید برایتان بهتر از تفرقه میباشد، بدانید که من برایتان بهتر از خودتان مینگرم، از دستور من سرپیچی مکنید و با نظرم مخالفت نکنید، خداوند ما و شما را ببخشد و آنچه را که محبّت و رضای او در آنست ما را بدان راهنمایی کند.
میگوید:
مردم به همدیگر نگریسته و گفتند: به نظر شما قصد او از این سخن چیست؟ گفتند: به گمان ما خواستار صلح با معاویه بوده و میخواهد حکومت را تسلیم او کند، گفتند: به خدا که این مرد کافر شده است. سپس به خیمۀ او حمله نموده و حتّی مصلایش را- از زیر پایش - ربودند، سپس عبدالرّحمن بن عبدالله أزدی به شدت او را تکان داده و ردایش را از دوشش برداشت، او همچنان با شمشیرش بدون ردا باقی ماند، بعد از آن اسبش را خواسته و سوار آن شد، و گروهی از شیعیان و خواصّ او گردش را گرفته و کسانی را که در صدد او بودند، منع میکردند.
امام حسن گفت: (قبائل) ربیعه و همدان را بخواهید، آنها آمدند و مردم را از او دور نمودند، و افراد مختلفی با او حرکت نمودند وقتی که از مظلم ساباط عبور میکرد شخصی از بنی اسد که به او جراح ابن سنان گفته میشد به سرعت به سوی او رفت و مهار قاطرش را گرفت و در دستش دشنهای بود، گفت: الله اکبر، ای حسن به شرک گراییدی، همچنانکه پدرت شرک ورزید، سپس دشنه را به زانویش فرود آورده رانش را پاره نمود تا اینکه به استخوان رسید، حسن او را در آغوش گرفته و هردو به زمین افتادند. فردی از شیعیان حسن بر او پرید که نامش عبدالله بن خطل طائی بود و دشنه را از دستش در آورده و در شکمش داخل نمود، و شخص دیگری که ظبیان بن عماره نام داشت به او حمله کرد و بینیاش را قطع نمود و در همان جا مرد و شخص دیگری را نیز که با او بود گرفتند و کشته شد و حسن÷ را روی تخت نشانده و به مدائن حمل کردند و در آنجا نزد سعد بن مسعود ثقفی که والی امیرالمؤمنین÷ در آنجا بود و حسن نیز او را ابقاء کرده بود، فرود آمد.
حسن÷ مشغول معالجۀ خود شد، و گروهی از سران قبائل به معاویه نامه نوشته و طاعت و پیروی خود را مخفیانه اعلام نمودند و او را تشویق به حرکت به سوی خود کردند، و ضمانت نمودند که به هنگام نزدیک شدنش به قرارگاه، حسن را تسلیم کنند و یا او را از پای درآورند. این خبر به حسن÷ رسید و همزمان نامهای نیز از قیس بن سعدس به او رسید که خبر میداد آنها با معاویه در قریۀ حبوبیه درگیر شدهاند و معاویه نامهای به عبیدالله بن عبّاس (امیر لشکر امام حسن در کوفه) نوشته و او را تشویق به پیوستن به خود کرده و به او وعدۀ یک میلیون درهم داده است که نصف آن نقد و بقیه را در وقت دخول کوفه به او بپردازد، عبیدالله شبانه پایگاهش را رها نموده و به پایگاه معاویه ملحق شد، و مردم صبح بعد امیر خود را نیافتند، و قیس بن سعد بر آنها نماز خواند.
از اینجا بود که بصیرت و آگاهی امام حسن از خذلان و تقصیر و سوء نیت همراهان و برخی که او را سب و شتم نموده و تکفیر کردند و مال و خونش را حلال نموده بودند، بیشتر گشت، و با او جز بعضی از کسانی که از شیعیان پدرش و پیروان خود او که از آنها اطمینان داشت کسی باقی نماند. و آنها یارای مقابله با سربازان شام را نداشتند، پس به معاویه نامه نوشت و تقاضای توقّف جنگ و صلح نمود، و این نامه را به وسیلۀ افرادی از یارانش فرستاد که از جانب آنها آسوده خاطر بود و ترس خیانت و تسلیم خودش از طرف آنها را نداشت، و برای خود شروط بسیاری برای صلح گذاشته بود که وفاء به آنها به مصلحت عمومی بود» [۴۴۱].
مؤرّخان و نویسندگان شیعه همگی ذکر کردهاند که افرادی که امام حسن را ناراحت و خشمگین نموده و به او حمله کرده و اموالش را مباح نموده و خود او را مجروح کردند از ساباط مدائن بودند، و این همان مکانی است که عبدالله بن سبأ از طرف علی در آنجا تبعید شده بود، و قربانی سبأیه یعنی مختار بن أبی عبید ثقفی نیز که بعدها جنجالی بپا کرد و همان عقایدی را که از یهودی مکار عبدالله بن سبا فرا گرفته بود اظهار داشت، آنجا بود.
مؤرّخان میگویند که: حسن بن علیب که مجروح بود با علم مختار بن أبی عبید ثقفی داخل مدائن شد و در آنجا ماند، مختار که جوان بود به عموی خود گفت: آیا در صدد مال و جاه هستی؟ گفت: چگونه؟ گفت: حسن بن علی را گرفته و دست و پا بسته تحویل معاویه بده. عمویش به او گفت که: خدا ذلیلت کند که چه بد قولی گفتی، آیا به پسر دختر رسول خداص خیانت کنم [۴۴۲]؟!
وقتی که امام حسن این موضوع را از یک طرف و از طرف دیگر رفتار سبأیه و خواری و ذلّت شیعیان را دید، نمیخواست که خونها به هدر رود، و صلح را ترجیح داد.
یعقوبی مؤرخ شیعى میگوید:
«حسن به سختی خونریزی کرد و او را به مدائن بردند و حالش سخت خراب شده بود، مردم از گرد او پراکنده شدند و معاویه به عراق آمد و بر امور غلبه کرد، وقتی که حسن دید که راه چاره و قوّتی ندارد و یارانش پراکنده شده و رهایش نمودهاند، با معاویه صلح نمود و بر منبر رفته و گفت: ای مردم خداوند با اوّل ما هدایتمان کرد و با آخر ما خونتان را حفظ خواهد نمود، من با معاویه صلح کردم، شاید برای شما خوشایند نباشد...» [۴۴۳].
و امام حسن با صلح با معاویه و تسلیم حکومت به او اکتفا ننمود بلکه خود و برادرانش و رهبران لشکرش همگی در ملأ عام با معاویه بیعت نمودند، چنانکه کشّی عالم مشهور شیعی در علم الرّجال از امام جعفر بن باقر روایت میکند که: «معاویه به حسن÷ نوشت که، تو و حسین و اصحاب علی بیائید، و قیس بن سعد بن عباده أنصاری با آنها همراه شده و به شام آمدند. معاویه به آنها اجازۀ ورود داد و سخنرانان را بر ایشان آماده کرده بود، گفت: ای حسن برخیز و بیعت کن، سپس به حسین÷ گفت: برخیز و بیعت کن آنها برخاسته و بیعت کردند، سپس گفت: یا قیس برخیز و بیعت کن، او به حسین÷ نگاه کرده و منتظر دستورش بود، به او گفت: یا قیس (یعنی حسن-ع-) امام من میباشد» [۴۴۴].
و مثل این مطلب را شیعی متعصّب و فحاش یعنی مجلسی در کتاب «جلاء العیون» [۴۴۵] و محدّث بزرگ شیعه قمی در تاریخ خود «منتهی الآمال» [۴۴۶] و نیز ابن أبی الحدید [۴۴٧] روایت نمودهاند. و در آن وقت شیعیان حسن چند فرقه شدند. امام حسن وقتی که با معاویه صلح نمود، گروهی از پیروانش با او مخالفت کرده و از او انتقاد نمودند و از امامت او بازگشتند، و به بقیۀ مسلمانان رجوع کردند، و گروهی بر امامت او ماندند تا اینکه کشته شد [۴۴۸].
خلاصۀ مطلب اینکه:
۱- گروهی با امام حسن موافقت نموده و به صلح با معاویه رضایت نشان دادند و تا آخر عمر بر آن ماندند، که در رأس آنها فرزندان علی و اهل بیت او حسین و محمّد بن حنفیه و عبدالله بن عبّاس و فرزندان عقیل و بقیۀ بزرگان بنی هاشم بودند که همان اعتقادات بقیۀ مسلمانان را داشتندۀ بدون اینکه کسی را تکفیر و تفسیق نمایند، بلکه به وحدت کلمه راضی شده و اختلافات را به فراموشی سپردند و با همدیگر دوستی و وصلت نمودند.
۲- فرقهای از حسن و حسین دوری گزیده و به امامت محمّد بن حنفیه قائل شدند که بعدها به کیسانیه معروف شدند و بعد از صلح امام حسن با معاویه، این فرقه قدرت گرفت و از همان افکار سبأیه پیروی نموده و به شدّت متحوّل شد و بعد از آن به فرقههای متعدّدی تقسیم شدند.
۳- گروهی بعد از صلح به طورکامل ترک تشیع نموده و خود را بعد از آن شیعه ننامیدند.
و نوبختی نیز میگوید که: «بعد از قتل علی÷ شیعه به سه گروه تقسیم شدند:
۱- سبأیه.
۲- گروهی که به امامت محمّد بن حنفیه رفته و کیسانیه نامیده شدند.
۳- گروهی از تشیع دست کشیدند» [۴۴٩].
و امّا سبأیه در این عصر به شدّت رشد کرده و در میان شیعیان افرادی را به خود جذب نمودند، چنانکه یکی از نویسندگان شیعی اعتراف میکند: «این بدعت ضالّه مثل وباء درمیان اهل عراق رواج پیدا کرد و سبب رواج آن را از ابن أبی الحدید نقل کرده که گوید:
آنها چنان کوردل و ضعیف العقل بودند که با کراماتی که از علی÷ دیده بودند دربارۀ او فکر میکردند که جوهر الهی در او پیاده شده است و گفته شده است که: گروهی از اینها از نوادگان یهود و نصاری بوده و از آباء و اجداد خود گفتۀ حلول خدا در انبیاء را شنیده بودند، و همین اعتقاد را راجع به علی÷ پیدا کردند، و شاید أصل این گفته از ملحدانی باشد که قصد داخلکردن الحاد در اسلام را داشتهاند» [۴۵۰].
[۴۲۵] مروج الذّهب: مسعودی شیعی ۲/۴۲۶. [۴۲۶] طبری ۶/٩۱. [۴۲٧] الشّیعة فی التاریخ: محمّد حسین زین شیعی ص ۵۴-۵۵ و ابن أبی الحدید ۲/۳۰٩. هر چند متن روایت مشکوک است زیرا مجازات آتش برای انسانها فقط توسّط خداوند و در آخرت است. [۴۲۸] فرق الشّیعة: نوبختی ص ۴۳-۴۴. [۴۲٩] الفرق بین الفرق: عبدالقاهر بغدادی ص ۲۲۵-۲۳۳. [۴۳۰] مقالات الإسلامیین ۱/۸۵. [۴۳۱] اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین ص ۵٧. [۴۳۲] التّبصیر ص ۱۰۸-۱۰٩. [۴۳۳] الملل والنّحل ۴/۱۸۰. [۴۳۴] الفصل ۴/۱۸۰. [۴۳۵] التّنبیه ص ۲۵ و ۱۴۸. [۴۳۶] التّعریفات ص ٧٩. [۴۳٧] الخطط ۲/۳۵۶. [۴۳۸] الفرق بین الفرق ص ۲۳۳. [۴۳٩] الفصل ۲/۱۱، حاشیه. [۴۴۰] شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید ۸/۱۲۰. [۴۴۱] الإرشاد: مفید ص ۱۸٩-۱٩۱، جلاء العیون: مجلسی ص ٩۰، کشف الغمّة: أربلی ۲ ص ۶۵، تاریخ یعقوبی ص ۲۱۴-۲۱۵، مروج الذّهب ص ۴۳۱ و شرح نهج البلاغه: ابن أبی الحدید ج ۱۶ ص ۳۶. [۴۴۲] شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید ج ۱۶ ص ۳۶. همین مختار بعدها لباس داغ تشیع پوشیده و شیعه دو آتشهای شد و بعدها ادّعای نبوّت کرد. [۴۴۳] تاریخ یعقوبی ۲/۲۱۵. [۴۴۴] رجال الکشّی ص ۱۰۲. [۴۴۵] جلاء العیون ۱/۳٩۵. [۴۴۶] منتهی الآمال ص ۳۱۶. [۴۴٧] شرح نهج البلاغه ۱۶/۳۸. [۴۴۸] نوبختی ص ۴۶. [۴۴٩] نوبختی: فرق الشّیعة ص ۴۴-۴۵ و ۴۶، رجال الکشّی ص ۱۱٧، الملل والنّحل: شهرستانی ۱/۲۸-۲٩. [۴۵۰] الشّیعة فی التّاریخ: محمّد حسین الزّین ص ۱۰۵.