ویرانگری ها و خیانت های مدعیان تشیع در اسلام

فهرست کتاب

فصل دوم: تشيّع و شيعيان اوّليّه [۱۱۳]

فصل دوم: تشيّع و شيعيان اوّليّه [۱۱۳]

چنانکه قبلاً گفته شد کاربرد واژۀ شیعه و تشیع در صدر اسلام جز در معنای اصلی آن که عبارت از دوستی و پیروی و همکاری می‌بود چیز دیگری نبود ، و کاربرد سیاسی آن نیز جز بر أحزاب مخالفی که در مسائل حکومت و خلافت اختلاف نظر داشتند رخ نمی‌داد، و کاربرد آن بعد از شهادت عثمان در وقت اختلاف علی و معاویهب شایع شد که به انصار علی شیعیان علی و به انصار معاویه شیعیان معاویه گفته می‌شد، و امروز دقیقاً به معنای حزب بکار برده می‌شود. حزب (شیعه) علی او را برای خلافت شایسته می‌دانستند و در مقابل معاویه از علی طرفداری و حمایت می‌کردند، و حزب (شیعه) معاویه به خاطر اینکه قاتلان عثمان در ارتش علی جای گرفته بودند به آن احقّیت اعتراف نمی‌کردند و می‌گفتند: اگر علی آنها را قصاص نموده و از دم شمشیر بگذراند به خلافت او گردن نهاده و با او بیعت خواهند نمود. چنانکه مؤرّخان روایت کرده‌اند، معاویه در جواب کسانی که از طرف علیس، معاویه را به پیوستن به جماعت و طاعت می‌خواندند پاسخ داد:

امّا بعد، شما مرا به طاعت و جماعت خوانده اید، امّا جماعت که با ما می‌باشد، و امّا اطاعت، چگونه از مردی پیروی نمایم که در کشتن عثمان کمک نموده است، و او می‌پندارد که او را نکشته است. و ما گفتۀ او را ردّ نمی‌کنیم و او را متّهم نمی‌نمائیم، لیکن به قاتلان عثمان پناه داده است، آنها را به ما بدهد تا آنها را بکشیم و سپس ما به اطاعت و جماعت درخواهیم آمد [۱۱۴].

و به ابوالدّرداء و ابوامامه که فرستادۀ علی بودند نیز پاسخ داد: به او بگوئید: قاتلان عثمان را به ما بدهد، من اوّلین کسی هستم که از اهل شام با او بیعت خواهم کرد [۱۱۵].

و هنگامی که علی، جریربن عبداللّه را به سوی معاویه فرستاد و از او تقاضای بیعت نمود: معاویه عمروبن عاص و بزرگان اهل شام را خواسته با آنها مشورت نمود، آنها از بیعت امتناع نمودند مگر اینکه یا علی قاتلان عثمان را قصاص نماید و یا آنها را در اختیارشان گذارد تا قصاص نمایند [۱۱۶].

و هنگامی که ابوالدّرداء و ابوامامه پیش علی بازگشته این خبر را به علی رساندند، علی گفت: این‌ها هستند که می‌بینید! گروه‌های زیادی بیرون آمده و همگی می‌گفتند: ما قاتلان عثمان هستیم، هر که خواست ما را دور بیاندازد [۱۱٧]!

ما اینجا در صدد تحلیل و تاریخ نویسی و علل جنگ دو گروهی نیستیم که پیامبر هردو آنها را گروهی بزرگ از مسلمین نامیده است [۱۱۸] که هریک از این دو گروه شیعۀ علی و شیعۀ معاویه نام گرفته بودند، و اختلاف بین آندو فقط یک اختلاف سیاسی بود، شیعیان علی او را با توجّه به سوابق درخشنده اش أحق و برتر می‌دانستند چرا که بیعت با مشورت اهل حلّ و عقد از مهاجران و انصار نیز به اتمام رسیده بود [۱۱٩]، و گروه دیگری معاویه را شایسته‌تر می‌دانستند چون خواستار خون امام مظلوم عثمان بن عفّانس بود که هم خلیفۀ سوّم مسلمین بود و هم داماد پیامبرص.

همچنان لفظ تشیع بر یک حزب متحد بین علی و بنی عبّاس به عنوان شیعیان آل محمّد در مقابل شیعیان بنی امیه اطلاق می‌شد و این بیانگر یک نظریۀ سیاسی دربارۀ أحقّیت کسی می‌بود که متولّی حکومت می‌گشت، و ما می‌دانیم که اوّلین خلاف بعد از وفات رسول خدا ص در مورد خلافت و امامت مسلمین رخ داد، لیکن با بیعت ابوبکرس مسئله حلّ شد، و بعد از او با عمرس سپس با عثمانس و سپس با علیس بیعت گردید، و مردم در مورد علی اختلاف نمودند، کسانی منکر خلافت و امامت او گشتند و کسانی بی‌طرف شدند و گوشه نشینی اختیار نمودند و کسانی معتقد به خلافت او گشته و از او حمایت می‌کردند. و در روزگار علیس نیز در مورد طلحه و زبیرب و جنگ آندو با علی و جنگ با معاویه اختلاف و دو دستگی رخ داد [۱۲۰].

همۀ اختلاف نظرها که رخ می‌داد، مثل اختلاف رأی در موضع دفن رسول خدا، و یا جنگ با مانعین زکات، با بازگشت به قرآن و سنّت این اختلاف نظرها برطرف می‌شد، جز اختلافی که هرگز حلّ نشد و به پایان نرسید و مسلمانان را به دو گروه بزرگ تقسیم نمود و دشمنان دین بیشترین سوء استفاده را از آن کردند که اختلاف بین علی و معاویه بود و تکرار می‌کنیم که این اختلاف سیاسی باعث نشد که هیچکدام مذهب جدیدی ایجاد نموده و باورهای جدیدی داخل دین نماید، و یا ثوابت قرآن و سنّت را انکار کند، و حتّی برعکس آنچه که شیعیان بعدها ساختند، در میان مهاجران و انصار و یاران پیامبر هیچگونه دشمنی و بغض و کینه و دو دستگی و تعصّب‌های قبیله‌ای و نژادی و قومی وجود نداشت.

به ویژه این نکته قابل ذکر است که شیعیان اوّلیۀ علی این باورها و اعتقادات شیعیان امروزی را که مبنای آن بغض یاران رسول و همسران او و تحریف قرآن و انکار سنّت می‌باشد نداشتند، چرا که این باورها را احزاب سرّی یهود به رهبری عبداللّه بن سبأ یمنی وارد تشیع نمودند تا با اسلام کاری کنند که با مسیحیت کردند، و همچنانکه پولس یهودی الأصل نصرانیت را ویران کرد و دین جدیدی برای آنها به جای دین حضرت مسیح ساخت، ابن سبا نیز همین تجربه را می‌خواست در اسلام تکرار کند، و لباس تشیع پوشید، و بنا براین تشیع را بطور کلّی دگرگون کرد که این تغییر و دگرگونی را در صفحات آینده کتاب مفصّلاً شرح خواهیم داد.

در اینجا این موضوع قابل ملاحظه است که اختلاف دردناکی که بین علی و معاویه رخ داد به تکفیر و تفسیق و قطع صلۀ دائمی و بغض همیشگی نیانجامید (آن چنانکه شیعیان ترسیم نموده‌اند!) بلکه هریک از دو حزب معتقد به اسلام و ایمان طرف دیگر بودند و سعی در اصلاح ذات البین می‌نمودند و کاری را که امام حسن انجام داد در همین راستا بود و اگر چنانکه مدّعیان امروزی تشیع می‌پندارند امام حسن معتقد به کفر و یا فسق معاویه و شیعیانش می‌بود با آنها صلح نمی‌کرد، و با او بیعت نمى‌نمود، و نیز با آنها وصلت و دامادى نمى‌داشت [۱۲۱].

خلاصۀ موضوع اینکه مدلول و معنای تشیع اوّلیه باورهای مخصوص و افکار دسیسه آمیزى نبود، و شیعیان اوّلیه جز یک حزب سیاسی نبودند که با علی هم فکر بودند، امّا بعد از شهادت علی کرّم اللّه وجهه و تنازل حسن از خلافت و صلح او با معاویهس، پیروان علی مطیع معاویه گشتند، همچنانکه امام حسن و امام حسین و فرماندۀ لشکر آنها قیس بن سعد علناً این کار را انجام داده و کتب شیعه به تفصیل آن را آورده است [۱۲۲]، و بعد از آن، شیعیان به رهبری حسن و حسین پشت سر معاویه و شیعیان او نماز خوانده و از آنها هدایا قبول می‌کردند و به دیدار آنها می‌رفتند [۱۲۳].

امّا بعد از آن عصر تشیع به کلّی تغییر کرده و دگرگون شد، و از آراء یهودى و مسیحى و زرتشتى متأثرگردید و به خاطر رسیدن به کرسى حکومت و انتقام از حکام مسلمان در دام مکر و توطئه یهودیان و زرتشتیان و غیره افتاد و از کسانی که تظاهر به اسلام نموده لیکن در باطن توطئه می‌چیدند متأثّرشد و سردستۀ این فتنه بازان عبداللّه بن سبأ یهودی بود که بسیارى از پیروان او در لشکر علی جای گرفتند، و بعضی هم در لشکر معاویه رخنه کردند، لیکن به هر حال پیروان ابن سبا نه شیعۀ علی بودند و نه شیعۀ معاویه. بلکه گروه مستقلّی بودند که دارای مختصّات و برنامه‌های خاصّ خودشان بودند و از آب گل آلود ماهی می‌گرفتند، و همین‌ها بودند که هر وقت دو گروه به صلح نزدیک می‌شدند، آتش فتنه می‌دمیدند، اگرچه آنها تظاهر به تشیع می‌کردند لیکن کارشان و برنامۀ منظّمشان خرابکارى و فساد و افساد بود و حتّی بعضی از محقّقان [۱۲۴] آنها را اساس و بنیاد خوارج نیز می‌دانند که هم علی و هم عثمان و هم معاویه را تکفیر نمودند.

چراکه همّ و غم آنها فقط اسقاط خلافت عثمان نبود بلکه هدف آنها از بین بردن دولت نوپای اسلام و توقّف فتوحات اسلامی بود، که در واقع این همان برنامۀ یزدگرد بود که در کنفرانس شهر دماوند اعلان کرد که سربازان عمر را باید در داخل خانه‌شان مشغول نمود [۱۲۵]. و بنا براین وقتی که توانستند آتش فتنه را در عهد عثمان روشن کنند و او را به شهادت برسانند بر خود علی نیز شوریدند، و با او جنگیدند، و این موضوعى است که جز معاند و مجادل و منکر حق و یا نادان و جاهل آن را بدون علم انکار نمی‌کند.

آنچه که قابل تردید نیست اینکه شیعیان اوّلیه و مخلص از این فتنه جویان مبرّی بودند همچنانکه امام و رهبرشان از آنها بیزار بود و تبرّی می‌جست. لیکن شیعیان علی غالباً بی‌وفا و ترسو و تنبل و دور از شجاعت و جوانمردی بودند، برعکس شیعیان عثمان و یا شیعیان معاویه که وفاء و اخلاص و مردانگی و امانت در آنها غالب بود و بنابر این علیس با جرأت و شجاعت بی‌مانندش از دست شیعیانش شکوه داشته و آه و ناله می‌کرد و می‌گفت: ای نامردان و بزدلان کاش که شما مرا نمی‌شناختید و من با شما آشنا نمی‌شدم ... خدا شما را بکشد، قلب مرا پر از غم کردید و با عصیان خود رأی مرا تباه نمودید تا حدّی که قریش می‌گوید: فرزند ابوطالب در جنگ خبره نیست [۱۲۶]. و در مقارنه با شیعیان معاویه می‌گوید: به خدا قسم که این‌ها نه به خاطر اینکه بحقّ سزاوارترند بر شما غلبه می‌کنند بلکه به خاطر اطاعتشان از باطل و اطاعت از رهبرشان و کوتاهی شما از حقّ من بر شما پیروز میگردند، ملّت‌ها از ظلم رهبران خود می‌ترسند و من از ظلم رعیت خود بیم دارم، شما را به جهاد خواندم نپذیرفتید و به شما ندا دادم نشنیدید، و مخفیانه و علنی برایتان پیغام فرستادم گوش ندادید، نصیحتتان کردم قبول نکردید ... کاش معاویه ده تن از شما را با یکی از افرادش عوض می‌کرد [۱۲٧].

بزرگترین دلیل خذلان و کوتاهی شیعیان علی اینست که برادر بزرگتر علیس، به نام عقیل که از بزرگان شیعیان او بود، علی را ترک نمود و به معاویه پیوست [۱۲۸].

امّا با حسن و حسین چه نمودند؟ که نمی‌شود وقایع تاریخی را مخفی نمود، و شاید بحث مستقلّی در این زمینه لازم باشد، و اما از عدم صدق و امانت و راستی شیعیان علی، همین بس که یکی از پیروان جعفربن محمّد صادق اعتراف نموده است به طوری که در کافی روایت می‌کند: «به ابوعبداللّه گفتم که: من از کسانی تعجّب می‌کنم که موالی شما نیستند و ولایت فلان و فلان را دارند، و دارای صدق و امانت و وفاء می‌باشند، و افرادی ولایت شما را دارند لیکن آن صدق و امانت و وفا را ندارند می‌گوید: ابوعبدالله برخاست و خشمگین برمن خیره شد وگفت: هرکس به ولایت امامى که از طرف خدا نیست روى بیاورد دین ندارد و کسى که به ولایت امام الهى ایمان بیاورد مورد سرزنش نیست» [۱۲٩].

از قرن دوم هجرى به بعد شیعۀ امامى که از غُلات-افراطیون- -افراطیون- نباشد وجود ندارد، براى اینکه آن چه که سابقا در نزد آنها غلو شمرده میشده بعد ازآن-بقول ممقانى شیعى- از ضروریات مذهب گشته است، لهذا شیخ ابراهیم جبهان می‌گوید: هر شیعى در روى زمین یا در بطن آن یک سبأى می‌باشد، براى اینکه از آرائى پیروى می‌کند بانى و مؤسس آنها ابن سبأ بوده است، همچنانکه به هر نصرانى که از پولس پیروى کند پولسى گفته می‌شود، و هکذا به هرکس که از اسلام پیروى کند -تابع هر مذهب فقهى باشد- مسلمان گفته می‌شود، هکذا هرکس که پیرو رفض و تشیع باشد یک ویرانگر ملحد صفت می‌باشد ولو اینکه سبأى یا امامى یا خطابى یا اسماعیلى یا بیانى و.... باشد، براى اینکه انسان در نزد آنها یک شیعۀ درست شمرده نمی‌شود مگر اینکه به اسلام و حاملان آن وکتاب آن و راویان سنت پیامبر شک و تردید نماید.

[۱۱۳] منبع اصلی این فصل از کتاب (الشیعة والتّشیع، فرق و تاریخ) ازعلامۀ شهید احسان الهی ظهیر می‌باشد که از علمای بزرگ پاکستان بود و نوشته‌های تحقیقی متعدّدی در مورد مذاهب و فرق دارد و به دست تروریست‌هاى مزدوررژیم ایران در پاکستان ترور شد. [۱۱۴] البدایة والنّهایة: ابن کثیر ج٧ ص۲۵٧ چاپ بیروت، تاریخ طبری ج۵ ص۶، الکامل: ابن اثیر ج۲/۲٩۰. [۱۱۵] البدایة والنّهایة ٧/۲۵٩. [۱۱۶] البدایة والنّهایة ٧/۲۵۳. [۱۱٧] البدایة والنّهایة ٧/۲۵٩ (عذر علیس این بود که در آن شرایط، با وجود اینهمه مدّعیان قتل عثمان، چگونه می‌توان آنها را قصاص کرد ؟!). [۱۱۸] پیامبر این جمله را در مدح حضرت حسن فرموده است که بین دو گروه بزرگ از مسلمانها خداوند او را سبب صلح آنها می‌گرداند. [۱۱٩] و خود علی در نامه ۶ نهج البلاغه (ص۳۶٧) سند و مدرک امامت خود را همین بیعت دانسته است، نه امر آسمانی و می فرماید که: «شوری از آنِ مهاجران و انصار است، و اگر برکسی اتّفاق نموده و او را به امامت اختیار نمایند، رضای الهی در همان است، و اگر کسی با طعن و بدعت بر آنها خروج نماید او را باز گردانده و اگر امتناع نماید با او به خاطر پیروی از راه غیر مؤمنان قتال نمایند». [۱۲۰] مقالات الإسلامیین، اشعری ۱/۳٩. [۱۲۱] این موضوع را در فصل خاصّی بررسی خواهیم نمود. [۱۲۲] رجال الکشی ص۱۰۲ متتهی الآمال ص۳۱۶، جلاءالعیون / مجلسی ۱/۳۵٩. [۱۲۳] البدایة والنّهایة ۸/۱۵۱-۱۵۰، جلاءالعیون : ص۳٧۶. فروع الکافی : کتاب العقیقة ج۶/ص۱٩، طبقات ابن سعد ۵/۸۶. [۱۲۴] الشّیعة والتّشیع. [۱۲۵] تبدید الظّلام وتنبیه النّیام: شیخ ابراهیم سلیمان الجهبان ص ۴. [۱۲۶] نهج البلاغة: ص ۶٧. (خطبه ۲٧) [۱۲٧] عمدة الطّالب فی أنساب آل ابی طالب ص ۱۵. [۱۲۸] أصول الکافی ۱/۲٧۳. [۱۲٩] أصول الکافی ۱/۲۳٧، و الشّیعة والتّشیع ص ۴۳.