ویرانگری ها و خیانت های مدعیان تشیع در اسلام

فهرست کتاب

فصل پنجم: آثار سوء تشيع در جهان اسلام

فصل پنجم: آثار سوء تشيع در جهان اسلام

خلاصۀ دین در نزد شیعیان شناخت امام است، یعنى بدون آن دین دین نیست! پس دین پیش آنها در واقع عبادت شخصى است بنام امام، و اصول الحادى تشیع از جمله امامت، بین همۀ فرق آن مشترک می‌باشد، و در این راستا شیعیان دین خود را بوته‌اى قرارداده‌اند که همۀ تفکرات معکوس و مقلوب از تمام فرق ضاله در آن جمع شده است، و آنچه را که شیعیان دربارۀ سینه‌زنى و نوحه‌خوانى و زیارت و گریه بر قبور ائمه خود نوشته‌اند برابر با نود درصد تمام نوشته‌هاى آنها در موارد دیگر مثل توحید و نبوت می‌باشد! و بنابراین یک درصد مقدارى که ائمه و قبور آنها را می‌خوانند به خدا روى نیاورده و او را نمی‌خوانند!

مهمترین خیانت‌ها و جنایت‌هاى تاریخى شیعه بر علیه مسلمانان

بعد از فتنه و توطئه ابن سبأ که منجر به شهادت امیرالمرمنین عثمان شد، و بعد از ناله و زارى‌هاى خود ائمه اهل بیت از دست شیعى نمایان‌شان به نکات بارز و سیاهى در تاریخ برمی‌خوریم که لکه‌هاى ننگى هستند بر پیشانى مدعیان ولایت، مثلا در عهد عباسى نقش دو وزیر شیعه یعنى نصیر الدین طوسى که در واقع نصیر الکفر بود و ابن العلقمى در همکارى با مغول‌هاى تاتار در سقوط خلافت عباسى که بعد از آن در دنیاى عرب شیعیان در نزد مخالفانشان موسوم به نواده‌هاى آندو خائن گشتند.

اتحاد شیعیان و مغول‌ها برعلیه خلافت اسلامى بغداد و توطئه ابن العلقمى و طوسى [٧۶۱]

براى تاریخ‌نگاران پرواضح است که یکى از مهمترین علل ویرانى تمدن اسلامى و انتقال آن به غرب و سقوط دارالعلم یعنى بغداد بوسیلۀ وحشیان مغول بود که اگر همکارى و هم‌پیمانى شیعیان با مغول نمى‌بود چنین کارى ممکن نمی‌شد، یعنى دقیقاً همین طرحى که دوباره بوسیله ایران با امریکا در سقوط عراق و افغانستان رخ داد، و هرکس که از تاریخ مطلع باشد برایش نقش این دو شخصیت شیعه در سقوط بغداد و در نتیجه شکست و زبونى مسلمانان پوشیده نخواهد ماند.

ابن العلقمى وزیر شیعى دولت عباسى براى طرح چنین خیانت بزرگى به خلیفۀ عباسى معتصم گفت که: براى تخفیف در هزینه عمومى و بیت المال بیشترین عدد ممکن از سربازان ارتش را اخراج نماید، و نیازى به آنها نیست، و خلیفۀ از توطئه بى‌خبر بود، و نمی‌دانست که این وزیر مخفیانه با هولاکو تماس گرفته و او را براى حمله به عراق تشویق کرده است، موافقت نمود، و نمی‌دانست که این طرح فقط براى تضعیف ارتش خلافت در مقابله با مغول‌هاى مهاجم می‌باشد، و این توطئه به حدى در وضعیت اجتماعى و مالى آنها تأثیر گذاشت که بعضى‌‌‌ها مجبور به سپورى و جمع آشغال در خیابان‌ها می‌شدند.

خلاصۀ نقشه ابن العلقمى از این قرار بود: خلیفه عباسى را که شخصى غافل و تدین نیم‌بندى داشت فریفته و بعد از آن خلافت را از میان برداشته و اهل سنت را کلا نابود و مساجد و مدارس را از بین برده و براى شیعیان مدرسۀ بزرگى بنا نموده تا مذهب تشیع را جایگزین نماید، لیکن خدا به او و فرزندش مهلت نداده و بعد از چندماهى از این حادثه بکام مرگ فرو رفتند.

و نقشۀ شوم او عبارت از سه مرحله بود:

مرحلۀ اول: تضعیف ارتش و ناراض‌کردن مردم، که ابن کثیر در این مورد می‌نویسد: ابن علقمى کوشش تمام بکار برد تا ارتش را خالى نموده و اسم ارتشیان را از دیوان ارتش پاک نموده و آنها را اخراج می‌نمود، تعداد ارتشیان در ایام المستنصر حدود صد هزار جنگجو بود که پیوسته آنها را کم نموده تا اینکه بیشتر از ده هزار نفر را باقى نگذاشت.

مرحلۀ دوم: مکاتبه سرى با مغول‌ها که ابن کثیر در این مورد می‌نویسد: سپس با تاتار مراسله نموده و آنها را براى حمله به کشور تشویق می‌نموده و نقاط ضعف کشور را برایشان روشن می‌نمود [٧۶۲].

مرحلۀ سوم: نهى از جنگ با مغول‌ها مأیوس کردن مردم و خلیفه [٧۶۳].

و اینجاست که مؤرخ بزرگى چون جلال الدین سیوطى می‌نویسد که، مغول‌هاى تاتار بوسیلۀ توطئه و طرحى که ابن العلقمى ریخت موفق به استیلاء بر بغداد گشتند.

قطب الین یونینى در این مورد می‌نویسد:

ابن العلقمى با مغول مکاتبه کرده و طمع آنها را بر عراق برانگیخت، و غلامش را بسوى آنها فرستاد، و هجوم و استیلاء بر عراق را بر ایشان خیلى آسان جلوه داده و از آنها تقاضا نمود که خود او را نائب و نماینده آنها قرار دهند، و مغول این وعده را هم به او دادند، اگرچه بعدها به این وعده وفا نکرده و او را بخاطر عدم وفاداریش به رهبرانش بسزاى خود رساندند.

مغول‌ها با بدرالدین لؤلؤ حاکم موصل مکاتبه نموده و از او خواستار وسائل جنگى شدند که برایشان فرستاد، و وقتى که هدف آنها را جویا شد فهمید که در صدد هجوم به عراق هستند و اگر آن را اشغال کنند او را نیز نخواهند گذاشت، و لهذا مخفیانه به خلیفه نامه فرستاد و او را برحذر داشته و اینکه براى کارزار با آنها مهیا شود، لیکن ابن العلقمى نامه‌ها را به خلیفه نمی‌رساند، و اگر نامه و یا قاصدى بدون علم او به خلیفه می‌رسید خود خلیفه او را آگاه می‌ساخت.

بعلبکى در شرح هجوم مغول‌ها به بغداد ادامه داده و می‌نویسد: وقتیکه نیروى دفاعى ناچیزى که در حومه بغداد بود را شکست دادند، ابن العلقمى به خلیفه گفت که: مصلحت بر این است که با پادشاه مغول از در صلح درآیى، و از او خواست که براى ازدواج فرزندش امیر ابوبکر با دختر شاه مغول از در صلح درآید، تا او را در منصب خلافتش ابقاء نماید و به او گفت: همچنانکه اجدادت با سلاطین آل سلجوق نمودند، مصلحت و حفظ خون مسلمانان در این رأى می‌باشد، و بعد از آن هرچه بخواهى انجام بده، و بعد از آن به پیش باز رفتن و استقبال شاه مغول را برایش مزین نمود، و خلیفه به مشورت وزیرش عمل نموده و با همراهى بزرگان و اطرافیانش از بغداد به استقبال خان مغول رفت، او را به خیمه‌اى نشانده و ابن العلقمى فقهاء و دولتمردان را خواست تا به عقد نکاح (کذائى) شرکت کنند که همه دسته دسته آمدند، و مغول‌ها هم همانجا دسته دسته آنها را از دم شمشیر گذراندند، این بود مکر وزیر شیعى براى کسى که سال‌ها وزرات او را نموده بود.

عبدالوهاب ابن تقى الدین سبکى می‌نویسد:

ابن العلقمى رافضى قلبش پر از کینه بر مسلمانان اهل سنت بود و خلیفه را به زراندوزى و تقلیل ارتش تشویق می‌کرد، و در شرح حال توطئه ابن العلقمى در کشتن خلیفه و علماء و فقهاء اسلام و قتل عام بغداد و ریختن شراب در مساجد اهل سنت می‌نویسد:

هولاکو از طرف شرق (یعنى ایران) به سوى بغداد آمده و آن را محاصره نمود، وزیر شیعى خلیفه را ترغیب به مصالحه با آنها نموده و گفت: من براى گرفتن عهدنامه صلح به سوى آنها می‌روم، سپس به سوى آنها رفته و براى خودش امان نامه گرفته و پیش معتصم بازگشت، و گفت: اى مولاى من خان مغول می‌خواهد دخترش را به ازدواج فرزندت امیر ابوبکر درآورده و تو را در منصب خلافت ابقاء نماید، همچنانکه سلطان روم را به منصب خود ابقاء نموده است، و چیزى جز این نمی‌خواهد که طاعت و فرمان از آن او باشد، و همچنانکه اجداد تو با سلاطین سلجوقى بودند، مولانا امیرالمؤمنین باید براى حفظ خون و جان مسلمانان باید این کار را انجام بدهد، و بعد از آن هرکارى که خواستیم انجام می‌دهیم، و مصلحت بر اینست که بسوى او بروید، پس امیرالمؤمنین (بدبخت) همراه با اعیان و انصارش بسوى طاغوت مغول هولاکو رفت، و خلیفه در خیمه‌اى نشانده شد، و ابن العلقمى وارد شده و فقهاء و بزرگان کشور را خوانده تا در عقد ازدواج حاضر شوند که دسته دسته از بغداد بدانجا رفتند، و خان مغول در همانجا همه را دسته دسته گردن می‌زد، و بعد ازآن فرزندان خلیفه را خواسته و از دم شمشیرگذراند، و اما خود خلیفه را شب هنگام خواسته و از او سؤال‌هایى نموده و بعد ازآن دستور قتلش را داده است.

اما از طرفى به هولاکو گفته شد بود که: اگر خون این فرد ریخته شود دنیا تاریک شده و سبب ویرانى مملکت تو خواهد شد، چون او عموزادۀ رسول خدا می‌باشد، لیکن نصیرالدین طوسى (که در واقع نصیر الکفر بود) برخاسته و گفت: باید کشته شود ولى خون او نباید ریخته شود، و این شیطان معمم از همه بر مسلمانان سختگیر‌تر بود، وگفته شده که: خلیفه را زیر ستوران لگدمال نموده تا جان داده است، و بعد از آن بغداد را قتل عام نموده و این قتل عام سى و چند روز ادامه داشت، و جز کسانى که مخفى شده بودند کسى جان سالم بدر نبرد، و گفته شده که: بعد از آن هولاکو آن دستور داده است که تعداد کشته‌شدگان شمرده شود که آن را یک ملیون و هشتصد هزار تا نه صد هزار بر آورد کرده‌اند، البته این عدد غیر از کشته‌شدگانى است که شمرده نشده و یا غرق شده و نا پیدا شده‌اند، و بعد از آن امان نامه خوانده شده است، و کسانى که مخفى شده بودند بیرون آمدند که بسیارى از آنها در زیر زمین و مخفى گاه‌ها با امراض گوناگون مرده‌اند، و آنهایى که خارج شدند دچار انواع مذلت و خوارى‌ها شدند، بعد از آن خانه‌ها بازرسى شده و دفینه‌ها و اموال مخفى شده را بیرون آوردند که مقدار آن بی‌شمار بود، و بعد از آن از نصارى خواسته شد که علنا شراب خوارى نموده و گوشت خنزیر بخورند، و مسلمانان را مجبور کردند که در ماه مبارک رمضان روزه‌خوارى نموده و گوشت خنزیر و شراب بخورند، سپس هولاکوى مغول به دار الخلافت آمده و خانۀ خلیفه را به یک نصرانى داده و دستور داد در مساجد شراب ریخته و مسلمانان از اذان‌دادن ممنوع شدند، این دارالسلام بغدادى بود که قبل از آن هرگز دار الکفر نگشته بود اینک به خاطر تعصب و خوش خدمتى شیعیان به مغول و خیانت به مسلمانان حوادثى در آن رخ داد که در تاریخ جهان بى‌نظیر است.

حسن دیاربکرى می‌نویسد:

ابن العلقمى رافضى به خان مغول نوشت که تو بسوى بغداد حرکت کن و من آن را تسلیم تو خواهم نمود، هولاکو به او نوشت که تعداد ارتش خلافت زیاد است و اگر در گفتار خودت صادق هستى و پیرو ما شده‌اید ارتش بغداد را متفرق کن، آنوقت ما خواهیم آمد، وقتى که نامه‌اش به وزیر رسید پیش معتصم (خلیفه) رفته و از او خواست که موافقت کند تا پانزده هزار از ارتش اخراج شوند، و معتصم پذیرفت، و ابن العلقمى فورا بیرون آمده و اسم آنها را از دیوان ارتش محو نموده و آنها را از بغداد اخراج نمود، و دستور منع اقامت آنها را در بغداد صادر کرد، و بعد از یکماه دوباره همین کار را تکرار کرد و اسم بیست هزار نفر را از دیوان ارتش پاک نموده و بعد از آن به هولاکو نوشت و او را از این کار خود با خبر نمود.

و هدف ابن علقمى رافضى خائن از آمدن هولاکو چند چیز بود:

اول اینکه خودش یک شیعۀ رافضی متعصب و نمک‌نشناس بود که می‌خواست خلافت را (ولو بوسیلۀ مغول) از بنى عباس به علوى‌ها منتقل نماید یعنى بهانۀ عوام فریب همیشگى آنها، و از آنجا که قدرت عباسیان به حدى رسیده بود که چنین آرزویى برایش ممکن نبود، و براین پندار بود که هولاکو معتصم و اطرافیانش را می‌کشد و دوباره وضعیت به حالت اولیه خودش باز میگردد، و شوکت و قدرت عباسیان نابود شده و او شیعیان فرصت را غنیمت شمرده و از موقعیت و قدرت خودش استفاده نموده و قدرت را به علوى‌ها باز خواهد گرداند، و بعد از آن همه اهل سنت را قتل عام خواهد کرد.

و هنگامى که هولاکو شنید که وزیر رافضى در بغداد چه کارهایى براى تقرب به او انجام داده است، به سوى بغداد حرکت نمود، معتصم سربازان ارتش را خوانده تا به دفاع از بغداد بپردازد، و اهل بغداد با اتفاق کلمه براى دفاع از بغداد در مقابل هولاکو متفق شدند، و در حومۀ شهر شدیدا با لشکریان مهاجم جنگیدند، و در میان هردو طرف کشته‌ها و زخمى‌هاى فراوانى رخ داد، تا اینکه نصرت نصیب سربازان بغداد شده و مغول‌ها به زشت‌‌ترین شکلى منهزم شده و عقب‌نشینى نمودند، و مسلمانان آنها را پیگیرى نموده و دوباره گروهى را کشته و گروهى را اسیر گرفتند، و با اسیران و سرهاى کشته‌شدگان دشمن به اطراف بغداد آمده و در آنجا خیمه زدند، و مطمئن بودند که دشمن شکست خورده و فرار کرده است، لیکن خیانت وزیر شیعه و دشمن داخلى دوباره آغاز شد، ابن العلقمى در همان شب به گروهى از یارانش دستور داد تا سد رودخانه دجله را شکسته و سیلاب آن را بسوى لشکر مسلمان که در خواب هستند روانه نماید، که لشکریان مسلمان که در خواب بودند همراه با اموال و حیوانات خود غرق در آب شدند، و خوش شانس کسى بود که اسبى پیدا کند و خود را نجات دهد، ابن العلقمى هولاکو را از این کار خود آگاه ساخته و از او تقاضا نمود که دوباره به بغداد بازگردد، از اینجا بود که هولاکو دوباره با لشکریانش بازگشته و بغداد را قتل عام نمود.

استاد حسن سودانى (معاصر) می‌نویسد:

ابن العلقمى و طوسى به بهانۀ دفاع از شیعیان على با ملت کفر برعلیه خلافت اسلامى متفق شدند، و معروف است که طوسى مرجع شیعه بود و القاب بزرگى چون استاد بشر و عقل یازدهم و فخر حکماء و مؤید فضلاء و نصیر ملت و.... نام گرفته است، لیکن آیا این هولاکوى بت پرست خونریز از فضلایى بوده است که طوسى داعیۀ تأیید آنها را داشته باشد؟ و آیا مغول ملتى بود که به نصرت او رفت تا آنها را بر علیه مسلمین یارى نموده تا مرکز تمدن اسلامى را ویران نموده و اعراض و شرف مسلمانان بدست وحشیان مغول لکه‌دار گردد؟ آرى طوسى و ابن علقمى از حاشیۀ هولاکو شده بودند لیکن وقتى که هولاکو ضریح (منسوب به) امام موسى کاظم را ویران نمود سکوت کردند، درست مثل سیستانى مرجع شیعه در عراق الان که در مقابل هجوم نیروهاى امریکا به نجف و بمب باران آن خائنانه سکوت کرد تا روش سلف خود را تکرار کند، و قبلا هم هنگام یورش امریکا به عراق مردم را به بیطرفى و عدم مقاومت دعوت کرده بود.

همۀ منابعى که از ساعت‌هاى پایانى سقوط خلافت اسلامى بغداد می‌نویسند اتفاق نظر دارند بر اینکه هولاکو قبل از هجوم به بغداد با یکى از منجمان خود که اتفاقاً مسلمان! هم بود و حسام الدین نام داشت مشورت کرد، و این منجم غیرت به خرج داده و به او گفت: هرکس به خلافت حمله کرده و با لشکریان خود به بغداد برود نه تاج و تختى برایش باقى خواهد ماند و نه زندگى و حیات، و اگر خان مغول این سخن او را قبول نکند چند چیز رخ خواهد داد: اسب‌‌ها می‌میرد، سربازان مریض می‌شوند، آفتاب طلوع نمی‌کند، باران نخواهد آمد، و خان أعظم خواهد مرد، لیکن مشاوران هولاکو نظر به این دادند که سخن این منجم ناشنیده شده و به بغداد حمله شود.

هولاکو نصیرالدین طوسى را (که منجم هم بود) خواست، و طوسى شیعه سخن حسام الدین را رد کرده و به هولاکو اطمینان داد که هیچ مانع شرعى! براى هجوم به بغداد وجود ندارد، طوسى مستشار هولاکو براى هجوم ببغداد و ویران نمودن تمدن اسلامى به این حد هم اکتفا ننمود بلکه فتوایى صادر نمود که نظرش را باصطلاح با ادلۀ عقلى و نقلى ثابت کند!

پس هولاکو خونخوار مغول با فتواى امام شیعه طوسى و همکارى وزیر نمک‌نشناس شیعه که متأسفانه هردو هم ایرانى بودند، به بغداد حمله کرد و آن قتل عام را نمود که تاریخ از آن شرم دارد که حتى خود خلیفه هم جان بدر نبرد، اگرچه بعضى‌ها به او گفتند که: با کشتى به بصره رفته و در یکى از جزیره‌ها پنهان شود تا فرصتى پیش آید، لیکن ابن علقمى او را فریفته و به او مزین نمود که اگر با هولاکو ملاقات کند همه کارها روبراه خواهد شد، لیکن نتیجه این شد که هولاکو او را در کیسه‌اى گذاشته و اسب‌ها را بر او دواند تا زیر سم اسب‌ها جان دهد، باز هم این طوسى امام شیعه بود که وقتى که هولاکو در قتل خلیفه مردد بود فتواى قتل مستعصم را صادر کرد، و با فتواى او بغداد در فوریه ۱۲۵۸ قتل عام شد.

البته این آخرین خیانت علماء و سیاست بازان شیعه به امت اسلام نبوده و نخواهد بود، و آنها بنا به تربیت تقیه (که عین کذب و نفاق است) و بنا به کینه‌هایى که در حسینیه‌ها و مراسم محرم و روضه خوانى‌ها، بدان خو کرده و بزرگ می‌شوند در همۀ ادوار تاریخ اسلامى هنگامیکه که مسلمانان قدرت داشته باشند در صدد تملق و چاپلوسى حکام بر میآیند، و در واقع همیشه تابع قدرت هستند، و اما هنگامیکه مسلمانان دچار ضعف شده یا مورد هجوم دشمنانشان قرار بگیرند فوراً در صف دشمنان آنها قرار می‌گیرند، و برعلیه مسلمانان حتى از کفار هم سخت‌تر خواهند شد، همچنانکه در اواخر دولت اموى رخ داد که انقلاب عباسى بر علیه امویان به مکر و تشویق شیعیان رخ داد لیکن وقتى که عباسیان ضعیف شده و مورد تهدید مغول قرار گرفتند اولین آتش بیار معرکه و توطئه‌گر خود رهبران دینى و سیاسى شیعه بودند که با بت‌پرستان مغول برعلیه مسلمانان همکارى نموده و رودخانه بزرگ دجله را پر از خون و دوات و کتب و ذخائر فرهنگى مسلمانان نمودند.

این نصیر الکفر طوسى حکیم شیعه! در چاپلوسى و تملق براى خلیفۀ عباسى معتصم سابقا شعرها مى‌سرود، لیکن وقتى که شرایط برگشت او هم چهره عوض کرد، و در سال ۶۵۵ او بود که مغولان را به ویرانى دارالسلام یعنى بغداد مرکز تمدن اسلامى تشویق نمود، و خود طوسى امام شیعه در مقدم همراهان هولاکو سفاک بود که در قتل عام اهل بغداد شراکت داشت، البته دو شریک دیگر او در این خیانت شرم‌آور تاریخى محمد بن احمد علقمى مشهور به ابن علقمى و دیگرى هم عبدالحمید بن أبى الحدید مؤلف معتزلى شیعه شده‌اى بود که همۀ عمرش را در دشمنى با یاران رسول خدا صرف نمود، و با شرح خبیث خودش از نهج البلاغه آن را مملو از اکاذیبى نموده است که تاریخ اسلامى را پر از تحریف کرده است.

و با همۀ این سوابق زشت تاریخى خمینى، طوسى را از خادمان بزرگ اسلام راستین! نامیده است و دخول او را در رکاب مغول شکلى و ظاهرى برای نجات اسلام اصیل و خدمت به آن دانسته است،! البته علماء شیعه از طرف دیگر از اعمال جلیله مغول (به قول خودشان) خشنود و از آن تمجید کرده‌اند، و کتاب روضات الجنات خوانسارى مملو است از مدح و ثناء این سفاک تاریخ که شبیه او فقط خود خمینى و یارانش می‌باشد.

[٧۶۱] منبع اصلى معلومات این فصل سایت انترنتى (دفاع از سنت میباشد) اگر چه کتب تاریخ این وقائع را مفصل‌تر ذکر می‌کند. [٧۶۲] البدایة والنهایة ۱۳/۲۰۲ [٧۶۳] أصول الشیعة د. ناصر القفارى ص ۱۲۱۸

خیانت و جنایت شیعیان قرامطه و کندن حجر الأسود از خانۀ کعبه و نقل آن به منطقۀ قطیف

قرمطیان یا قرامطه گروهى از شیعیان اسماعیلیه (هفت امامى) هستند که سبب فتنه‌ها و شرارت‌هاى بزرگى شده و عقاید باطنى و افراطى را براى نشر ترور و وحشت و رعب بین مسلمانان رواج دادند، و هرگز با کفار روبرو نشده‌اند، و شیعیان اسماعیلیه دسته‌اى از شیعیان باطنیه بودند (البته همۀ آنها به درجات متعددى باطنى هستند) که قائل به امامت اسماعیل بن جعفر صادق بودند، و یا در واقع زیر چتر امامت که بزرگترین توطئه در تاریخ اسلام و بر علیه اسلام می‌باشد پنهان شده بودند، و حمدان بن قرمط که یکى از مبلغان بارز اسماعیلیه بود و فرقۀ قرامطه یا قرمطیان به اسم او خوانده می‌شود، به اتفاق منابع اسلامى حمدان بن قرمط یکى از شاگردان میمون قداح بود که او بنوبۀ خود یکى از موالى امام جعفر صادق بود، و میمون قداح گاهى متهم به یهودیت [٧۶۴] و گاهى متهم به دیصانیت [٧۶۵] و گاهى به زرتشتیت [٧۶۶] بوده است.

با همۀ این بازهم منابع شیعى عبدالله بن میمون را موثق جلوه داده و همۀ اقوالى که او را از شیعیان قرمطى اسماعیلى می‌داند را بدور انداخته و نپذیرفته است.

ابن ندیم راجع به میمون قداح می‌گوید: او از پیروان ابوالخطاب بوده و علنا دعوت به الوهیت على بن ابى طالب می‌نمود، او و فرزندش عبدالله دیصانى مذهب بودند، و فرزندش عبدالله شعبده باز و ساحر بود، و براى مدتى طولانى ادعاء نبوت کرد... و بعد از آن به سلمیه (در سوریه) رفت و در آنجا شخصى بنام حمدان بن أشعث که لقب قرمط [٧۶٧] داشت به دعوت او پیوست.

امام فخر رازى دربارۀ باطنیه می‌نویسد: شخصى از اهواز که عبدالله بن میمون قداح نامیده می‌شد و از زنادقه بود پیش جعفر صادق آمد که بیشتر وقتش را در خدمت اسماعیل فرزند امام جعفر بود، و بعد از وفات اسماعیل بخدمت فرزندش محمد در آمد و بعدا مدعى شد که همه افکار الحادى و زندیقى خود را از او آموخته است [٧۶۸]، و چنانچه ملاحظه می‌شود این عبدالله بن میمون که مؤسس فرقۀ باطنیه و قرامطه است شخصى است دجال و کذاب، در صورتى که منابع شیعى او را یکى از خواص امام باقر و امام صادق میشناسند، و مدعى هستند که او یکى از روات ثقه احادیث می‌باشد، چنانکه نجاشى در رجال خود این ادعا را دارد [٧۶٩]، و بر حسب گفتۀ نوبختى و اشعرى (که هردو شیعه هستند) خلاصۀ معتقدات شیعیان قرمطى اسماعیلى این بود که معتقد به امامت محمدبن اسماعیل بن جعفر صادق بوده و براین باور هستند که او قائم مهدى و بالاتر از این او و دیگر ائمه همگى پیامبر می‌باشند، و می‌گویند: محمدبن اسماعیل زنده است و نمرده، و در سرزمین روم مخفى است [٧٧۰].

[٧۶۴] الإسماعیلیون فی التاریخ: تألیف تعدادى از مستشرقان ص ۸۰. [٧۶۵] فهرست ابن ندیم ص ۲٧۸. [٧۶۶] الإسلام فی ایران پطروشفسکى ص ۲٩٩. [٧۶٧] ابن ندیم ص ۲٧۸. [٧۶۸] اعتقادات فرق المسلمین: فخر رازى ص ۱۰۶. [٧۶٩] رجال النجاشى ص ۱۴۸. [٧٧۰] المقالات والفرق ص ۸۳ وفرق الشیعة ص ۱۰۴.

قیام دولت شیعه قرامطه و هجوم بر خانۀ کعبه و بردن حجر الأسود

قرمطیان در سال ۲۸۶هـ یک دولت نسبتا قوى در حاشیۀ خلیج فارس یعنى در بحرین و قطیف و احساء تشکیل دادند که در رأس آن شخصى قرار داشت به نام ابوسعید جنابى که امام طبرى دربارۀ او می‌گوید: در سال ۲۸۶ مردى از قرامطه در بحرین قیام کرد که ابوسعید جنابى نام داشت، و گروهى از اعراب بادیه‌نشین و قرامطه در گرد او جمع شدند، و قدرت او بالا گرفت و دعوتش منتشر شده و بسیارى از شهرنشینان را کشتند، و بعد از آن به سوى قطیف رفته و در آنجا نیز بسیارى را کشت، و از آنجا در صدد حمله به بصره شد که والى بصره بدستور سلطان از مردم خراج و صدقات جمع کرده و با مبلغ ۱۴ هزار دینار دیوارى در گرد شهر براى حمایت آن بنا نمود [٧٧۱].

و بعد از کشته‌شدن ابوسعید جنابى ریاست شیعیان قرمطى بدست فرزندش ابوطاهر سلیمان الجنابى افتاد که یکى از خونریزترین حکام آنان بود، و بارها به کاروان‌هاى حجاج هجوم آورده و آنها را کشته و اموالشان را تاراج می‌نمود، و جنایتش به حدى رسید که به خانه کعبه حمله کرده و بعد از کشتار عظیمى که در آنجا انجام داد، حجر اسود را از خانۀ کعبه کنده و با خود برد.

هجوم‌هاى وحشى قرامطه به شهرهاى دور و نزدیک و قتل‌عام‌هاى وحشتناک که قرامطه انجام می‌دادند و رفتارشان با حجاج خانۀ خدا رعب و وحشت در میان مسلمانان ایجاد کرده بود، و بالآخره با ۱٧۰۰ فدائى به بصره حمله کرد و به مدت ۱٧ روز در بصره قتل عام وحشتناکى انجام داد [٧٧۲]، و کاروان‌هاى حج که از مناطق زیر سلطۀ قرامطه عبور می‌کردند (مخصوصا عراقیان) همیشه مورد هجوم وحشیانۀ قرمطیان واقع می‌شدند، تا حدى که در سال‌‌هاى ۲۶۳ و ۳۱۶ هیچ کس نتوانست براى حج خارج شود [٧٧۳].

و این توحش و شدت عمل در سال ۳۱٧ به اوج خود رسید که به یک فاجعۀ بزرگ انجامید، قرمطیان در این سال برخلاف عادت دائمى خود از حمله به کاروان‌هاى حجاج دست نگه داشتند، و کاروان‌هاى حجاج و از آنجمله کاروان عراق به امارت منصور دیلمى سالم به مکه رسیدند [٧٧۴].

اما قرامطه طرح دیگرى داشتند، و با فرماندهى ابوطاهر جنابى در روز ترویه (روزى که مردم براى اداء شعائر حج از مکه بطرف منى خارج می‌شوند) به طور ناگهانى هجوم آورده و دسته‌هاى بزرگى از حجاج را قتل عام کردند، و بعد از آن به مکه حمله کرده و حرمت و قدسیت حرم را هتک نموده و قتل عام وحشتناکى در میان مردم بیگناه مکه راه انداخت، و مؤرخان می‌نویسند که قرمطیان حدود ۱٧۰۰ نفر حاجى را که اکثرشان در حول کعبه و به پرده‌هاى آن آویزان بوده و دعا می‌کردند را کشتند، و حتى کسانى را که به دره‌ها و اطراف فرار کرده بوند را نیز رها نکردند، و تعداد کشته‌شدگان را حدود ۳۰ هزار نفر نوشته‌اند، و قرامطه اکثر اجساد را در چاه زمزم انداخته و بقیه بدون غسل و کفن دفن می‌شدند [٧٧۵]، و در چنین حالتى بود که ابوطاهر عربده کشیده و با شعر مدعى می‌شد که: منم خدا و خدا منم او میآفریند و من فنا می‌کنم [٧٧۶].

و شیعیان قرمطى علاوه براین وحشى گرى‌ها و کشتن مردم و تاراج اموال آنها شروع به سرقت ذخائر و نفائس موجود در خانۀ کعبه نمودند، حتى درب خانۀ کعبه را کنده و پرده‌هاى آن را تکه تکه نموده و سعى در کندن میزاب آن نمودند اینکه کسى که می‌خواست آن را بردارد از سقف کعبه به زمین افتاده و درجا هلاک شد، و مهمتر از این خود حجر الأسود را کنده و به بحرین بردند که این موضوع در همۀ کتب تاریخ آمده است و بعضى از منابع تاریخى اضافه می‌کند، وقتى که ابوطاهر ملعون حجر الأسود را با تبر شکسته و رو بسوى مردم نموده وگفت: اى جهال شما می‌گویید که: هرکس که داخل حرم شود در امان است (این ترجمه آیه قرآن است که می‌فرماید: ﴿وَمَن دَخَلَهُۥ كَانَ ءَامِنٗاۗ [آل عمران: ٩٧] و شما دیدید که من تا حالا چه کردم! یکى از حضار که خود را براى مرگ مهیا نموده بود لگام اسبش را گرفته و فورا در جوابش گفت که: معناى این سخن این است که هرکس داخل خانۀ خدا شد باید به او امان داد و مال و جان و آبرویش باید در امان باشد، آنگاه او ترشرو شده و بدون یک کلمه صحبت با اسبش حرکت نمود [٧٧٧].

و حجر اسود به مدت ۲۲ سال در بحرین بدست شیعیان قرامطه ماند و تمام کوشش‌هاى عباسیان و حتى فاطمیان که خود از جنس قرمطیان بودند براى اعادۀ حجر اسود به خانۀ کعبه بجایى نرسید، و خلفاء عباسى ۵۰ هزار دینار به قرامطه جهت اعاده حجرالأسود پیشنهاد کردند، لیکن آنها نپذیرفته و به عناد و تعصب خود ادامه دادند، تا بالآخره بعد از تهدید شدید فاطمیان و گرفتن باج زیادى از عباسیان آن را اعاده نمودند، و این عار براى همیشه در تاریخ تشیع ثبت شد.

[٧٧۱] تاریخ الطبرى ج۵ ص ۲۸۶. [٧٧۲] الکامل: ابن الأثیر ج۶ص۱۸٧. [٧٧۳] النجوم الزاهرة: ابن تغرى ج۳ص ۲۲۶. [٧٧۴] البدایة والنهایة: ابن کثیر ج۱۱ص۱۶۳-۱۶۵. [٧٧۵] شفاء الغرام ۲/۲۱۸. [٧٧۶] تاریخ مکه أحمد السباعى ۱/۱٧۱. [٧٧٧] تاریخ أخبار القرامطة ص ۵۴ شذرات الذهب ۲/۲٧۴.

اتحاد شیعى- صلیبى و نقش شیعیان در توقف انتشار اسلام در اروپا

وقتى که شاه اسماعیل، خونخوار صفوى براى اولین بار مذهب شیعه را در ایران به زور شمشیر صفوى و همکارى و مکر صلیبیان رسمى کرد و بعد از آن قتل عام‌هاى وحشتناکى که در سراسر ایران سنى آن زمان برقرار نمود و همان محاکم تفتیش را که در نزد هم پیمانان صلیبیش بود به ایران به بدترین شکلى انجام داد، و زنده خوارى اجساد دشمنان را رائج نمود، و وقتى که داخل شهر تبریز شد فقط در آن شهر بیست هزار نفر به خاطر عدم تغییر مذهب قتل عام کرد، و همین کشتار در تمام شهرهاى ایران براى اهل سنت ادامه داشت، و مرشد کامل! صفویه مدعى بود که على (س) را در خواب دیده و به اوگفته است: «اقتل سني أدخل الجنة» یعنى سنى بکش تا داخل جنت شوى!

اما در خارج از مرزهاى ایران دولت رافضى اثناعشرى شیعه صفویه با خلافت اسلامى عثمانى جنگید، و در این راستا با صلیبیان مسیحى بر علیه اهل سنت متحد شد، و این در شرایطى بود که دولت عثمانى پرچم اسلام را در دنیا برافراشته و در مقابل هجوم مسیحیان صلیبى با عزت و قدرت بمدت شش قرن از سرزمین اسلام دفاع نمود، و علاوه بر این اسلام را در اروپا داخل نموده و اگر توطئه و خنجر شیعیان از پشت و اتحاد آنها با صلیبیان نمى‌بود امروز همۀ اروپا مسلمان شده بود، بوسیک سفیر فردناند شاه اتریش در دربار سلطان محمد فاتح می‌گیوید: ظهور صفویه مانع شد از اینکه ما به دست عثمانیان از بین برویم، و در جاى دیگرى می‌گوید: اگر صفویه نمى‌بودند ما مثل جزائرى‌ها قرآن می‌خواندیم (یعنى مسلمان شده بودیم).

و در بسیارى از جنگ‌هاى صفویه با عثمانیان ارتش عثمانى بالاجبار دست از فتوحات خود در اروپا کشیده و براى مواجهه با دشمن داخلى یعنى لشکر صفویه (که دربارش مملو از کشیش‌هاى صلیبى بود) می‌شد، چنانچه سلطان سلیم/ وقتى که اتریش را محاصره کرده بود و به مدت شش ماه دیوارهاى آن را می‌کوبید و نزدیک بود که آن را فتح کند ناچار شد دست از آنجا برداشته و براى مواجهه با لشکر صفوى به استانبول بازگردد.