ویرانگری ها و خیانت های مدعیان تشیع در اسلام

فهرست کتاب

چرا ملایان امامیه این دروغ خطرناک را ساخته و ولادت این معدوم را جعل کردند؟

چرا ملایان امامیه این دروغ خطرناک را ساخته و ولادت این معدوم را جعل کردند؟

امام زمانى‌ها چرا ناچار شده‌اند که این معدوم را موجود جلوه داده و این موهوم را ببافند؟ به خاطر فرار از سؤالهاى بى‌جوابى که جوابى منطقى برایش ندارند، و به خاطر خروج از تنگنایى است که علت آن قواعد و اصول و لوازمى است که براى اوصاف و احوال و شرائط امام بافته اند [٧۴۰]، براى اینکه مدعى هستند که امام نمى‌میرد مگر اینکه وصیت کند و برایش جانشین و خلفى باشد [٧۴۱] و شخص بعد از خودش را بداند، و بعد از حسنین جز در اعقاب هم نمی‌تواند باشد و جز در فرزند بزرگتر هم نمی‌تواند باشد، و جسد امام را جز امام هم غسل نمی‌دهد، و به اندازه زرۀ رسول خدا می‌گردد، و سلاح رسول پیش او می‌گردد، و امام اعلم و اشجع می‌باشد و بافته‌هاى متعدد دیگر [٧۴۲]، مثل اینکه امام محتلم و جنب نمى‌شود [٧۴۳]!!، و اینکه امام عالم وآگاه به گذشته وآینده می‌باشد و هیچ چیز بر او مخفى نیست و همۀ کتاب‌هایى که از طرف خداوند نازل شده پیش او بوده به همۀ آنها با زبان‌هاى متفاوت آگاهى و علم دارد [٧۴۴]، و اینکه امام ختنه شده متولد می‌شود و طاهر و مطهر است و از پشت مثل جلو می‌بیند! و سایه ندارد! و هنگامی که از شکم مادر بر زمین میافتد بر گونه‌هایش بر زمین افتاده و با صداى بلند شهادتین می‌گوید! و احتلام نشده و چشمش خوابیده و قلبش نمی‌خوابد و ملهم و محدث می‌باشد و ادرار و مدفوعش دیده نمی‌شود چون زمین موکل است که آن را ببلعد!! و بویش خوشبوتر از مسک می‌باشد (و بقیۀ اوصافی که لازم است انسان عقلش را بکنار گذاشته و دیوانه و یا سفیه تا به آنها معتقد باشد و یا مکار و دجال باشد تا دیگران را اغفال نموده و سوارى بگیرد)، از جملۀ این صفات اینکه داراى صحیفه‌اى است که نام شیعیانش تا قیامت در آن بوده و صحیفۀ دیگرى که اسماء دشمنانش در آن می‌باشد و کتب دیگرى بنام جفر بزرگ (سرخ) و جفر کوچک که از پوست بز و بره می‌باشد! که همۀ علوم در آن می‌باشد! و مصحف فاطمه نیز همراه اوست، (خوب دیگر چه می‌خواهید کتبى دیگر هم که دارد و عبرى هم صحبت می‌کند و باز به بهائیان می‌گویند که: چرا دعوى نبوت جدید می‌کنید و به ختم نبوت قائل نیستید!!) و در روایت دیگرى می‌گویند که: امام (یعنى حتى همینى که در ته چاه سرداب قائم شده) مؤید به روح القدس (یعنى جبریل) می‌باشد و بین او و خداوند ستون نورى وجود دارد که اعمال بندگان را از خلال آن می‌بیند و هر وقت که نیاز به دلیل و یا دلالتى داشته باشد به آن نگاه می‌کند [٧۴۵]. و در روایت دیگرى مدعى هستند همانطور که کافى مدعى است که اگر زمین بدون امام بماند ذوب می‌شود و اگر دو نفر در زمین نماند یکى از آنها حجت است [٧۴۶]!

این‌ها اصول و باورهاى اساسى است که بناء امامت کسانى را که مدعى امامتشان گشته‌اند را بر آن بافته و جعل کرده‌اند، و وقتى که دیده‌اند اکثر کسانى که معتقد به امامت‌شان هستند این صفات و شروط بر آنها منطبق نمی‌گردد، چون بعضى از آنها مثل موسى الکاظم و حسن عسکرى بزرگترین فرزند پدرش نبوده و یا بعضى دیگر را مثل على بن موسى بن جعفر امامى غسل تکفین نکرده است چرا که فرزندش محمد الجواد در آنوقت بیشتر از هشت سال نداشت، و همینطور موسى بن جعفر که فرزندش او را غسل نداد چون در وقت وفاتش غائب بود، و قابل ذکر است که محمد بن الرضا (امام هشتم آنها) در وقت وفاتش در مدینه بود [٧۴٧]. و همچنان ثابت نشده است که حسین بن على را فرزندش على زین العابدین غسل داده باشد چون در بستر بیمارى بوده و نیز سربازان ابن زیاد از این کار او را باز داشته‌اند، و بعضى‌ها زرۀ رسول خدا بر آنها نیامده چون کوچک بودند مثل محمدبن على الرضا که در وقت وفات پدرش بیشتر از هشت سال نداشت و همچنین فرزندش على بن محمد که در وقت وفات او کوچک بود، و بعضى دیگر سلاح رسول خدا در پیش آنها نبوده والا برادرش زید با او مخالفت نمی‌کرد و یا مثل موسى بن جعفر که عبدالله افطح به مخالفت او برخاست [٧۴۸]. و کسانى دیگر بودند که اعلم نبودند و چطور کودکى اعلم از دیگران می‌شود؟! و لهذا از خود قوم روایاتى نقل شده که کسانى را که به گمان آنها امام بوده‌اند سرپرستى آنها را کسانى دیگر بعهده گرفته‌اند تا اینکه بالغ و راشد گردند، و حتى بزرگان شیعه و اکابرشان در علم جعفر بن باقر تردید نموده‌اند، این زراره بن اعین که از اکابر رواۀ شیعه است که خود جعفر در باره اش براساس روایات قوم گفته است: اگر زراره و امثالش نمی‌بودند احادیث پدرم از بین می‌رفت [٧۴٩]. این زراره دربارۀ جعفر وپدرش می‌گوید: خدا پدر جعفر را بیامزد در دلم راجع به او چیزى هست، و در باره او میافزاید که: «در بارۀ سخنان رجال بصیرت ندارد» [٧۵۰].

و دربارۀ علم فرزندش موسى نیز چنین قضاوت نموده‌اند، ابوبصیر مرادى که که از ارکان اربعه در روایت شیعى است و بنابه ادعایشان حضرت جعفر بن محمد به او وعدۀ جنت داده است [٧۵۱]. کشی از ابوبصیر روایت می‌کند که گفته است: به گمان من حکم و در روایتى علم صاحب ما (اشاره به موسى الکاظم می‌باشد) هنوز کامل نیست [٧۵۲].

و اما شجاعت (که از شروط امامت شمرده‌اند) آنچنانکه شهید احسان [٧۵۳] می‌گوید: بعد از حسین بن على بر حسب روایات شیعه هیچکدام از آنها بدین صفت مشهور نبوده‌اند، بلکه همۀ روایاتشان عکس این را می‌گوید چه اینکه هیچکدام آنها برعلیه حکام و سلاطین قیام نکردند بلکه بعضى از آنها به پیروى و ولاء به آنها اعتراف نموده و بعضى از آنها از نصرت و یارى عموزاده‌هایشان که برعلیه امراء و حکام قیام می‌کردند کوتاهى نموده و کنج سلامت را ترجیح می‌دادند، و بعضى‌ها با احتیاط رفتار کرده و مردم را به طاعت و ولاء حکام دعوت می‌کردند، تمام این گفته‌ها برحسب روایات خود قوم، و آنچه را که امام حسن انجام داد و درباره او گفته‌اند مشهور و معروف است که او را مذل المؤمنین لقب دادند، و بعضى از آنها هم که نص بر جنب و احتلام‌شدنشان وارد شده مثل على و حسن و حسین و فاطمه [٧۵۴]. و اما اگر علم بما کان و بما یکون (گذشته وآینده) درست می‌بود جواب‌هایشان براى شیعیان مخلصشان متفاوت نمی‌بود همچنانکه نوبختى می‌گوید [٧۵۵]، تازه اگر غیب می‌دانستند برحسب ادعاها و روایات خود قوم کشته و یا مسموم نمی‌شدند چون مدعى هستند که «هیچ امامى نبوده مگر اینکه کشته و یا مسموم شده است» [٧۵۶]. و اما سخن‌گفتن به همۀ زبان‌ها افسانه‌اى است که براى خندیدن به ریش و عقل مردم آن را ساخته‌اند!

این باورهاى افسانه‌اى ضد قرآنى آقایان امام زمانى‌ها را سخت در تنگنا قرار داده است که هیچ امکان خارج‌شدن درست آن ممکن نیست مگر به دور انداختن آنها و قبول به حکمیت قرآن که خالى از این خرافات است.

هنگامى که براى حسن عسکرى فرزندى نیامد این‌ها دیدند که همۀ قواعد و اصول و بافته‌هایشان پنبه شد و از بین رفت و مجالى هم براى تاویل و تحریفى که سابقا انجام می‌دادند نماند، اینجا بود که هیچ راه و چاره‌اى برایشان جز ایجاد معدومى نماند تا در آینده از همۀ سؤال‌هایى که در مورد عدم تطابق آن اوصاف و شروط طویل و عریضى که براى امامت و علامت امام درست کرده و بافته بودند پیش خواهد آمد راحت شوند، و علاوه بر این امامت خود عسکرى هم زیر سؤال می‌رفت چون علامت‌هاى زیادى بر او صدق نمی‌کرد، بعد از خودش فرزند و جانشینى نگذاشت، و بعد از خودش به کسى وصیت نکرد، و امامى نیز او را غسل و تکفین ننمود، و بعد از او زره رسول بر کسى نیامد، چگونه بر کسى که وجود نداشته و معدوم است صفت عالم و شجاع می‌توان داد؟ و اخیرا زمین (برطبق اوصاف من در آوردى آنها از حجت خالى شد) و بدون امام ماند لیکن ذوب نگردید!!

اینجا بود که پریشان و سرگردان شدند و راه و چاهى‌هم پیدا نکردند چون عدم وجود فرزند براى حسن عسکرى نه اینکه فقط امامت موهوم او را پنبه می‌کرد بلکه کل امامت را زیر سؤال برده و همه بافته‌هاى قوم را در معرض خطر قرار می‌داد، در حالیکه آنها سال‌ها براى این باورها زحمت کشیده و این اصول بى‌اصول را در میان پیروانشان ریشه دار کرده بودند، اگرچه این اصول و قواعد جعلى آنها در مورد بسیارى از مدعیان امامت‌شان نادرست در آمده بود لیکن این وضعیت جدید همۀ اشتباهات و پیشگویى‌هاى آنها راکه آنها ملهم و محدث و معصوم هستند در زیر سؤال برد، و لهذا نوبختى اگرچه شیعۀ متعصب و مشهورى است و از اکابر طائفه و از متکلمان و فیلسوفان آنها [٧۵٧] هم می‌باشد با عبارت صحیح و بدون پرده‌پوشى می‌گوید که: شیعیان بعد از موت حسن (عسکرى) متحیر شده و به آراء گوناگون رفته و به فرقه‌ها و گروه‌هاى متعددى تقسیم گشته‌اند:

فرقه‌اى بر این رفته‌اند که حسن (عسکرى) نمرده و زنده است لیکن غیبت کرده است و قائم اوست، و علت این بافتۀ خلاف واقع اینست که به زعم آنها جایز نیست که بمیرد و فرزند ظاهرى نداشته باشد براى اینکه زمین خالى از حجت نمی‌شود [٧۵۸].

و فرقه‌اى گفته‌اند که: حسن بن على مرده لیکن بعد از آن زنده شده... اگر واقعا فرزندى می‌داشت مرگش صحیح بود و رجعتى! درکار نمى‌بود، براى اینکه امامت در خلف او ثابت می‌شد و لیکن براى کسى وصیت نکرده است.

و فرقه‌اى گفتند که: امام، جعفر است نه حسن چرا که او بدون اینکه فرزندى داشته باشد فوت کرد، و امام نمى‌میرد مگر اینکه وصیت نموده و داراى جانشینى باشد!

و افتراهاى متعدد و مضحک دیگرى که نقل آن به درازا میانجامد.

چنین وقتى بود که به ناچار براى حسن عسکرى فرزندى ساختند، چگونه امامى که امامتش و وصیتش ثابت شده و امورش بر همین منوال رفته و پیش همگى اینطور مشهور شده است چگونه می‌میرد و جانشینى ندارد؟!

فرقه‌اى از شیعیان در رد بر آنها گفتند که:

حسن اصلا فرزندى نداشته و ما این را آزمودیم و همه‌جا گشتیم فرزندى نیافتیم اگر جایز باشد که دربارۀ حسن که بدون فرزند مرده است بگوییم داراى فرزندى است مخفى این ادعاء در مورد هر میتى که بدون فرزند فوت کند صدق می‌کند و حتى می‌توان در مورد پیامبرص نیز ادعاء نمود که فرزندى به جا گذاشته و یا اینکه ابوالحسن رضا غیر او ابوجعفر سه فرزند به جا گذاشته که یکى از آنها امام است براى اینکه وارد‌شدن خبر بوفات حسن بدون فرزند مثل این خبر است که پیامبرص مردى از صلب خودش را جانشین نگذاشته است و نه عبدالله بن جعفر پسرى بجا گذاشته است و نه رضا چهار پسر داشته است، پس وجود فرزند به طور کلى باطل شده است، (و بعد از آن این پندار را بافته‌اند) لیکن حاملگى بین او و کنیزش وجود دارد که آن کنیز هر وقت که وضع حمل کند فرزندى خواهد آورد که امام خواهد بود، چون روا نیست که که امام برود و خلف و جانشینى نداشته باشد، چرا که در اینصورت امامت باطل شده و زمین از حجت خالى می‌گردد!!

فرقه‌اى از آنها بر این طایفه ایراد گرفته که مدعیان فرزند بر این‌ها اشکال گرفته‌اند که: شما در موضوعى بر ما منکر گشتید که شبیه آن را خود گفتید و حتى به این هم قانع نشده تا اینکه چیزى به آن اضافه کردید که عقل منکر آنست، گفتید که: حملى وجود دارد اگر شما درطلب فرزند و بحث از او سعى فراوان کردید و آن را نیافتید و لهذا آن را انکار نمودید ما بیشتر ازآن در شناخت حاملگى سعى و کوشش و اجتهاد نمودیم و آن را نیافتیم و بحث ما دربارۀ حاملگى و نیافتن آن راست‌تر است تا بحث شما چون عقلا و عرفا و ممکن است انسان فرزندى مخفى داشته باشد که ظاهرا شناخته نباشد لیکن بعدها شناخته شده و نسبش هم درست باشد [٧۵٩] و موضوعى که شما مدعى آن هستید چنان زشت و شنیع است که عقل هر عاقلى منکر آن می‌باشد و عرف و عادت هم بر خلاف آنست، مخصوصا اینکه روایات زیادى از ائمه صادقین آمده است که حاملگى بیشتر از نه ماه نمی‌تواند باشد و این حاملگى که شما مدعى آن هستید سال‌ها ازآن گذشته است و شما همچنان بدون دلیل و برهانى بر قول خود هستید.

و فرقه‌اى ادعا نمودند که: حسن عسکرى بعد از هشت ماه از وفاتش داراى فرزندى شد، و آنهایى که مدعى فرزند در حیاتش شدند دروغگو می‌باشند و ادعایشان باطل است، براى اینکه اگر چنین چیزى رخ میداد مخفى نمى‌ماند لیکن او رفت و فرزند ظاهرى از او شناخته نشد، و حاملگى در گذشته در نزد سلطان و در نزد مرد ثابت بوده و لهذا از تقسیم میراث او امتناع نمودند تا اینکه حاملگى بعد از آن در نزد سلطان باطل شده و موضوع حاملگى برایش مخفى ماند، و بعد از هشت ماه از وفات حسن برایش فرزندى متولد شد و دستور این بود که محمد نامیده شود، و به او وصیت کرده بود و او از انظار مخفى است و دیده نمی‌شود،

و اخیرا فرقۀ اثناعشریه که امامیه نامیده می‌شوند گفتند که: گفتۀ همۀ این‌ها درست نیست چرا که خداوند عزوجل حجتى دارد که فرزند حسن بن على می‌باشد، و امامت بعد از حسن و حسین در میان دو برادر نمی‌گردد، و اگر این جایز می‌بود گفته‌ی اصحاب اسماعیل بن جعفر (یعنى اسماعیلیه) و مذهبشان درست می‌بود، و امامت محمد بن جعفر ثابت می‌شد، و نیز جایز نیست که زمین خالى از حجت باشد و اگر نه هم زمین و هم آنچه برآنست ذوب می‌شد.

بنابراین ما معتقد به وفات حسن هستیم و اعتراف می‌کنیم که او فرزندى از صلب خودش دارد که مخفى است و مردم حق ندارند که به آثار کسى بروند که مخفى شده است، و نه ذکر اسمش جایز است و نه سوال از مکان او، بحث از او اصلا جایز نیست و حرام است [٧۶۰].

این است حقیقت روشنى که نیاز به ضرورت ایجاد فرزندى براى حسن عسکرى را تقاضا نموده است!! که نیاز به شرح و تفسیر ندارد، آیا الان بعد از همۀ این ادله و وقایع وقت آن نرسیده که امام زمانى‌ها اندکى بخود آمده و عقاید و باورهاى خود را بجاى اینکه از داستان‌هاى قهوه‌خانه‌ها و یا روضه‌خوان‌هاى شیاد بگیرند به قرآن مراجعه نموده و هر آنچه را که با آن مخالف است دور بیاندازند؟

[٧۴۰] اصول افکار این بند از مقاله از کتاب الشیعة والتشیع از احسان الهى ظهیر ص ۲۸۳-۲٩۵ گرفته شده است. [٧۴۱] فرق الشیعة از نوبختى ص ۱۲۳ [٧۴۲] أصول کافى کتاب الحجة ج۱ص و۲۸۴و۲٧٧و۳۰۸ و۲۸۶و۳۸۴و۳٧٩ و۳۸٩ و عیون اخبار الرضاج۱ ص۲۳۱. [٧۴۳] همچنانکه طوسى در کتاب الخصال می‌گوید ج۲ص۵۲۸ و عیون اخبار الرضا ج۱ص۲۳۱ [٧۴۴] بدون تردید که این‌ها صفات خداوند است و هدف از این غلوهاى کفرآمیز نه دوستى ائمه بلکه هدم اندیشۀ و عقیدۀ اسلامى به نام اسلام بوده است و ائمۀ اهل بیت از اولین کسانى بودند که این کفرها را انکار نموده بلکه حضرت على کسانى مثل انصار ابن سبا را که بدین اقوال تصریح می‌نمودند می‌سوزاند، الان چنین امرى از ضروریات مذهبى گشته است که بناحق مدعى است مذهب آل بیت می‌باشد براى آگاهى از این غلوهاى ضد اسلامى مراجعه شود به کافى کلینى که مملو از آراء ابن سبأ می‌باشد کتاب الحجة ج۱ص۲۲٧و۲۶۰ والفصول المهمة از الحرالعاملى ص۱۵۵. [٧۴۵] کتاب الخصال او قمى ص۵۲٧-۵۲۸ آیا این روایت‌ها و آراء و اندیشه‌هاى خرافى ضد قرآنى نیست که عاقلان را از دین رمانده و بکلى بی‌دین می‌گرداند اگرچه عقل اینست که انسان خرافات را از دین تمییز داده و سره را از ناسره و حق را از باطل تشخیص دهد، نه اینکه علاج بد دینى بیدینى باشد که نتیجۀ آن پشت پازدن به همۀ حقایق دینى باشد که این خود پناه‌بردن از باران به ناودان است. [٧۴۶] اصول کافى باب أن الأرض لاتخلو من حجة ج۱ص۱٧٩. [٧۴٧] منبع سابق. [٧۴۸] الشیعة والتشیع شهید احسان الهى ظهیر ص ۲۸۸ وفرقه فطحیه منسوب به شخص می‌باشد. [٧۴٩] رجال الکشی ص۱۲۴. [٧۵۰] رجال الکشی ص ۱۳۳ و۱۳۳ در شرح حال زرارۀ بن اعین. [٧۵۱] رجال الکشی ص۱۵۲. [٧۵۲] ایضا ص۱۵۴. [٧۵۳] الشیعة والتشیع شهید احسان الهى ظهیر ص۲۸٩-۲٩۱. [٧۵۴] عیون أخبارالرضاج۲ص۶۰ [٧۵۵] فرق الشیعة نوبختى ص۸۰-۸۱ وکلینى هم مثل آن را روایت کرده است اصول کافى ج۱ص۶۵. [٧۵۶] اصول کافى ج۱ص۳٧۵ و عیون أخبارالرضاج۱ص۲۱۴. [٧۵٧] مجالس المؤمنین تسترى (شوشترى)ص۱٧٧. [٧۵۸] اما اگر هدایت را در قرآن جویا می‌شدند می‌دانستند که حجت الهى کلام اوسست که در میان مردم است نه معدوم و یا مرده‌اى که اجل او را از میان مردم برده است لیکن همانطور که حضرت على فرموده است هرکسى که هدایت را از غیر قرآن بجوید به گمراهى‌ خواهد رفت. [٧۵٩] بر خواننده مخفى نیست که همۀ اینها سفسطه و بازى با الفاظ می‌باشد. [٧۶۰] این خلاصۀ چیزى است که نوبختى در کتاب خودش «فرق الشیعة» ص۱۱٩ و بعد از آن ذکر کرده است.