گفتار ششم: عوامل بد فرجامی
برخی افراد مسلماننما، که بنا به شرایط، به قوانین اسلامی عمل میکنند، پناه بر الله که چه سرانجام خطرناکی دارند. این سرنوشت بد، برای برخی در هنگام سکرات مرگ نمایان میگردد.
نواب صدیق حسن خان دربارهی فرجام بد چنین میفرماید: سرنوشت بد، عواملی دارد که مؤمن باید از آنها دور شود. وی در ادامه برخی از آن عوامل را به شرح ذیل بیان میکند: [۳۴]
۱- فساد در اعتقاد: فساد در عقیده، هر چند که با نهایت زهد و شایستگی همراه باشد، باز هم به فرجام بد میانجامد. اگر یک شخص، عقیدهای فاسد داشته باشد و آن را درست بداند و در آن شک نکند، به هنگام مرگ و سکرات آن، فساد و بطلان عقیدهاش، بر او روشن میگردد و یقین میکند که اعتقادش باطل بوده است و هیچ پایه و اساسی ندارد. بنابراین، آشکار شدن نادرستی برخی از اعتقاداتش، موجب از بین رفتن دیگر معتقدات او نیز میگردد. و پیش از آنکه به اصل ایمان برگردد و عقیدهاش را درست کند، فرصت را از دست میدهد و با رفتن از این دنیا و وارد شدن به جهان آخرت، به سرنوشتی بد دچار میشود و مصداق این آیه قرار میگیرد.
﴿وَبَدَا لَهُم مِّنَ ٱللَّهِ مَا لَمۡ يَكُونُواْ يَحۡتَسِبُونَ﴾ [الزمر: ۴۷].
«و از جانب الله چیزی برای ایشان پدیدار میشود که گمانش را نمیبردند».
﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا١٠٣ ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤﴾ [الكهف: ۱۰۳-۱۰۴].
«بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟ آنان کسانی هستند که تلاش و تکاپویشان -به سبب نادرستی عقیده- در زندگی دنیا هدر میرود و خود گمان میبرند که به بهترین وجه کار نیک میکنند».
حتماً هم چنین است؛ هر کس اعتقادی نادرست دارد، این اعتقاد یا برگرفته از اندیشهی نادرست خود اوست و یا از اندیشهی نادرست کسی دیگر؛ در هر صورت، آن شخص هر چند که زهد و تقوای زیادی هم داشته باشد، با چنین اعتقادی، ارزشی ندارد و سرنوشت بدش را عوض نمیکند. چراکه زهد و تقوی زمانی برای انسان سودمند است، که براساس قرآن و سنت درست باشد؛ زیرا اساس عقاید دینی، تنها از این دو سرچشمهی پاک و زلال جاری میگردد.
۲- اصرار بر گناه: کسی که یک گناه را بارها و بارها انجام دهد، محبت آن گناه در دلش جای میگیرد. از طرفی، هر چیزی در زندگی پیوسته همراه انسان باشد و انسان بدان انس و الفت گرفته باشد، بههنگام مرگ و سکرات، انسان آنرا در ذهنش تداعی میکند و به یاد میآورد. حال اگر انسان زندگی را با فرمانبری از الله ﻷ و محبت او سپری کرده و با آن مأنوس شده باشد، به هنگام مرگ نیز فرمانبردار است و یاد الله بر زبان او جاری میباشد و اگر عمری را با سرکشی از فرمان الله سپری کرده باشد، هنگام مرگ به یاد آن گناهان و سرکشی میافتد و سختیاش دوچندان میشود.
گاهی به هنگام مرگ، شهوت و گناهی بر انسان و قلبش چیره میشود و بین او و پروردگارش مانعی ایجاد میکند و باعث میشود که در آخرین لحظات عمر هم به گناه آلوده شود و بر بدبختی خود بیفزاید. همانگونه که رسولالله ص در حدیثی میفرماید: گناه در آخرین لحظهی زندگی موجب گمراهی و بدبختی میشود:
«الْمَعَاصِي بَرِيدُ الْكُفْرِ». «گناهان پلی به سوی کفر هستند».
کسی که از الله سرکشی نکند و یا پس از انجام گناه توبه کند، از چنین خطری به دور و در امان است؛ اما کسی که به کثرت مرتکب گناه میشود، آنگونه که گناهانش بیشتر از کارهای خوبش باشد، و با تکرار گناه، توبه را تأخیر اندازد، به شدت در معرض خطر بدبختی و افتادن در دوزخ قرار میگیرد، چون محبت و گرایش به گناه، موجب میشود که گناه در ذهن جای گرفته و بدان گرایش پیدا کند و هنگام مرگ و سکرات هم بر چنین حالتی باقی بماند و در نهایت به بدترین سرنوشت بیانجامد.
مطالب گذشته را میتوان با یک مثال توضیح داد. بیتردید، انسان در عالم خواب و رویا، چیزهایی میبیند که پیوسته با آنها سروکار دارد. مثلاً اگر کسی عمرش را در دانش و مطالعه سپری نموده است، در خواب چیزهایی مربوط به دانش و دانشمندان مشاهده میکند و اگر کسی عمرش را با خیاطی سپری کرده باشد، در عالم خواب نیز چیزهایی در همان مورد میبیند.
گرچه مرگ چیزی بالاتر از خواب است، اما آغاز و سکرات آن، تشابه زیادی با خواب دارد. بنابراین، محبت و دلبستگی به گناه موجب یادآوری آن گناه به هنگام مرگ و گرایش قلب و نفس بدان میشود و اگر در چنین حالتی روح از بدن جدا شود، به پایانی بس خطرناک و بد میانجامد.
ذهبی در «الکبائر» میگوید: مجاهد گفته است: کسی که میمیرد، کسان و چیزهایی که عمری را با آنان سپری کرده است، مانند اطرافیان خویش تصور میکند. مردی که در زندگی شطرنج بازی میکرد، به هنگام سکرات مرگ، اطرافیانش به او میگفتند: بگو لا إله إلا الله؛ اما او میگفت: شاه. سپس با همین حالت جان داد. چون در زندگی با شطرنج انس و الفت گرفته بود، در سکرات مرگ هم به جای کلمهی توحید، الفاظ بازی را بر زبان جاری میکرد.
شخص دیگری در زندگی پیوسته شراب مینوشید و آن شراب همنشین و دوست همیشگی او بود، وقتی دچار سکرات مرگ شد، یکی از بستگانش نزد او آمد و شهادتین را به وی تلقین میکرد؛ اما او به جای کلمهی توحید گفت: بنوش و به من نیز بنوشان. سپس جان سپرد. لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم [۳۵].
۳- انحراف از راه راست [۳۶]: چون کسس که در آغاز، در مسیری درست و مستقیم گام برمیدارد و پس از مدتی از آن مسیر منحرف شود، خاتمهاش به بدی میانجامد. مانند ابلیس که در آغاز بزرگ و پیشوای فرشتگان و در عبادت از همه کوشاتر و بهتر بود؛ ولی وقتی از دستور الله به سجده و تعظیم آدم، سر باز زد و از راه راست و مستقیم منحرف شد. یا مانند بلعام بن باعور که الله أ برخی از نشانههایش را به او نشان داد؛ اما او به جای پیروی از الله، با دنیاگرایی از جملهی گمراهان و بدبختان قرار گرفت. برصیصا نیز از عابدان بنی اسرائیل بود. شیطان او را به کفر دعوت کرد و او نیز پذیرفت. او تا جایی در منجلاب و تاریکی کفر فرو رفت، که شیطان به او گفت: من از تو فراری و بیزارم و از الله میترسم. حتی شیطان از او بیزاری جست و فرار کرد؛ چون میترسید که در عذاب گمراهی او شریک باشد. ولی این بیزاری و فرار برای شیطان سودی ندارد؛ چون الله أ میفرماید:
﴿فَكَانَ عَٰقِبَتَهُمَآ أَنَّهُمَا فِي ٱلنَّارِ خَٰلِدَيۡنِ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ جَزَٰٓؤُاْ ٱلظَّٰلِمِينَ١٧﴾ [الحشر: ۱۷]
«سرانجام - شیطان و برصیصا- این شد که هر دو جاودانه در آتش دوزخ بمانند و این سزای ستمگران است».
۴- ضعف ایمان: اگر ایمان ضعیف و سست باشد، انسان در دوستی با الله ﻷ ضعیف میگردد و دوستی با دنیا نیرومند. دنیاگرایی آنچنان بر انسان چیره میشود، که دیگر جایی برای محبت با الله أ باقی نمیگذارد. محبت با الله أ چنان ضعیف میگردد، که نمیتواند در برابر نفس بایستد، او را از گناه باز دارد و به پیروی و بندگی الله مشتاق کند. در نتیجه، صاحب این ایمان غرق در شهوات و سرکشی میشود و رفته رفته تاریکی گناهان در قلب نفود میکند و همواره نور ایمان به خاموشی میگراید.
سکرات مرگ فرا میرسد. چون بسیار به دنیا گرایش دارد و از الله گریزان است، وقتی خود را در حال جدا شدن از محبوب میبیند، از این جدایی بسیار ناراحت است تا حدی که به الله بغض میورزد. اگر در چنین حالت خطرناکی روح از بدن جدا شود، خاتمهاش بسیار بد و هلاکتی همیشگی خواهد بود.
آنچه که به چنین سرنوشتی منجر میشود، محبت و گرایش دنیا و ضعف ایمان که توأم با ضعف محبت به الله است، میباشد. این دردی است که بسیاری به آن دچار میشوند. اگر به هنگام مرگ محبت دنیا بر قلب چیره شود، در دل نقش میبندد و شخص را به خود مشغول میسازد؛ بهگونهای که به چیزی دیگر نمیاندیشد و برای چیز دیگری جایی باقی نمیماند و اگر روح در چنین حالتی قبض شود، قلبش متوجه دنیا میگردد و بدان رو میکند و میان او و پروردگارش مانعی ایجاد میشود.
روایت شده است که وقتی سلیمانبنعبدالملک برای رفتن به حج، وارد مدینه شد، پرسید: آیا در مدینه کسی هست که گروهی از صحابه ش را دیده باشد؟ گفتند: آری، ابوحازم دیده است. قاصدی بهسوی او فرستاد. وقتی ابوحازم آمد، سلیمان پرسید: ای ابوحازم، چرا مرگ را ناپسند میدانیم؟
أبوحازم گفت: شما دنیا را آباد و آخرت را ویران کردهاید و بیگمان، رفتن از جایی آباد به مکان ویران، ناپسند میباشد.
سلیمان گفت: حرف بسیار درست و بهجایی است. پس سلیمان گفت: ای کاش میدانستم که نزد الله ﻷ چه جایگاهی دارم؟
أبوحازم گفت: اعمال خود را با قرآن میزان کن.
سلیمان گفت: آن میزان را در کجای قرآن بیابم؟
ابوحازم گفت: در این آیه:
﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِي نَعِيمٖ١٣ وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٖ١٤﴾ [الانفطار: ۱۳-۱۴]
«بیگمان نیکان در میان نعمت بسیار بهشت بهسر میبرند و بیگمان بدکاران در میان آتش سوزان دوزخ خواهند برد».
سلیمان گفت: پس رحمت الله کجاست؟
ابوحازم گفت: رحمت الله همراه نیکوکاران است.
سلیمان گفت: ای کاش میدانستم که چگونه در پیشگاه الله حاضر میشوم؟
ابوحازم گفت: نیکوکار مانند کسی است که به مسافرت رفته و به خانهاش بر میگردد و بدکار مانند کسی است که از خدمت آقایش فرار کرده و او را به زور بهسوی آقایش بر میگردانند.
سلیمان با صدای بلند گریست و سپس گفت: مرا نصیحتی کن.
أبوحازم گفت: برحذر باش از اینکه الله تو را در جایی یا چیزی ببیند که از آن منع کرده است و برحذر باش از اینکه تو را در جایی یا چیزی که بدان دستور داده است، نبیند. - از آنچه که الله تو را از آن بازداشته است دوری کن و به آنچه که تو را به آن امر فرموده است، بپرداز-.
صدیق حسن خان به نقل از احیاء العلوم امام غزالی میگوید: بدبختی دو گونه است و یکی از دیگری بزرگتر میباشد؛ اما بزرگتر آنست که هنگام سکرات و نمایان شدن مرگ، شک یا انکار بر شخص چیره شود. اگر روح در همین حالت قبض شود، این حالت برای همیشه میان او و الله مانع ایجاد میکند و سبب میشود که برای همیشه از رحمتهای الله دور بماند و در عذاب جاودان باشد.
گونهی دیگر آنست که به هنگام مرگ، محبت دنیا یا شهوت، بر قلب چیره شود. آنگاه دنیا یا شهوت، در قلب نقش میبندد و انسان را بهگونهای به خود مشغول میدارد، که چیزی دیگر در دل او جای نمیگیرد. هرگاه قبض روح در این حالت روی دهد، بسیار خطرناک است؛ چون انسان در همان حالتی که بدان زیسته است، میمیرد.
اگر ایمان و محبت الله در دل جای گیرد و با اعمال شایسته نیرومند شود، حتی اگر ایمان شخص یک مثقال باشد، الله أ به زودی او را از دوزخ بیرون میآورد و اگر کمتر از یک مثقال باشد، بیشتر در دوزخ میماند.
به هر حال اگر ایمان به اندازهی یک مثقال باشد، حتماً از دوزخ بیرون میآید، هر چند برای هزاران سال در آن باقی بماند و هر کس دربارهی ذات، صفات و افعال الله ﻷ، عقیدهای خلاف واقع داشته باشد، و این اعتقاد خواه برگرفتهی تقلید باشد خواه اجتهاد خودش، به این حالت دچار میشود و پرهیزگاری و تقوا، هر مقدار هم که باشد، برای دفع این خطر سودی ندارد. تنها چیزی که انسان را از این خطر نجات میدهد، اعتقاد درست و برگرفته از قرآن و سنت میباشد. انسان بیخبر و نادان، از این خطر هراسی ندارد؛ چون بدان فکر نمیکند و در پی اصلاح عقیدهی خویش نیست [۳۷].
[۳۴] یقظه اولی الاعتبار: (۲۱۱). [۳۵] الکبائر، ذهبی: ص (۹۱). [۳۶] يقطة اولی الاعتبار، ص (۲۱۲) [۳۷] قبلی، ص (۲۱۶)