گفتار سوم: استقلال روح از بدن
گروهی از متکلمین بدعتگذار جدید، مانند جهمیه و معتزله، بر این باورند که روح بخشی از بدن یا از ویژگیهای آن است. برخی میگویند: روح همان نَفَس یا بادی است که در بدن جریان دارد. برخی دیگر میگویند: روح همان زندگی، مزاج یا خود بدن است [۱۳۲].
فلاسفه مشائی [۱۳۳] بر این باورند که نفس پس از جدا شدن از بدن، باقی میماند. این دسته، برای نفس ویژگیهای دروغین و باطلی بر میشمارند و میگویند: روح با جدا شدن از بدن، به عقل تبدیل میشود. عقل در نزد آنها جدای از ماده و پیوندهای مادی است و ماده هم جسم است و عقل وجودی مستقل و جدا از بدن دارد و متصف به حرکت و سکون و احوال آن دگرگون نمیشود.
هر دو گروه –متکلمان و فلاسفهی مشائی- در مورد روح راه اشتباهی را پیمودهاند. بسیاری از متکلمین بدعتگذار که روح را زندگی، مزاج و بدن میدانند، منکر عذاب شده و میگویند: در عالم برزخ روحی وجود ندارد تا عذاب ببیند یا از نعمت بهره ببرد. آنان در نهایت، نصوص واردشده در این مورد را رد میکنند.
فلاسفهای که گمان میکنند روح پس از جدا شدن از بدن به عقل تبدیل میشود، میگویند: روح وقتی از بدن جدا شد، هیچ حالت جدیدی ندارد. یعنی کارهایی مانند دیدن، شنیدن، دانستن، شادی یا ناراحتی از آن سر نمیزند. بلکه برای همیشه بر یک حالت باقی میماند. در نزد آنها عقل و نفس نیز چنین حالتی دارند.
گروهی دیگر از فلاسفه، ویژگیهای واجب الوجود [۱۳۴] را برای روح بیان میکنند در حالیکه این ویژگیها، غیر از واجب الوجود، از آنِ ممتنع الوجود [۱۳۵] است. آنها میگویند: روح نه درون بدن است نه بیرون آن، نه مغایر با بدن است و نه مطابق با آن، نه متحرک است و نه ساکن، نه بالا میرود و نه پایین میآید و جسم و عرض [۱۳۶] نیست [۱۳۷].
علت اساسی اشتباه این دو گروه، تکیه بر عقل و بهرهگیری از مقیاسهای دنیوی در شناخت مسایل غیبی و اخروی میباشد. در حالیکه آخرت و امور آن با چنین چیزهای قابل سنجش و تفکر نیست. گروه نخست منکر وجود روح مستقل از بدن است و این در واقع تکذیب و نفی نصوص متواتر و انکار مسائل ضروری و بدیهی دین میباشد. گروه دوم -فلاسفه مشائی- هر چند به استقلال روح از بدن ایمان دارند، اما چون روح را از جنس بدن نمیدانند و آنرا مخالف همهی موجودات ظاهری دیگر میپندارند، به چنین حالات و حرکاتی که در نصوص نقل شده است، اعتقاد ندارند [۱۳۸].
بنابر اصول تدوین شدهی آنها، تعریف و تصویر روح بسیار دشوار و حتی ناممکن است. تعبیرات و مقیاسهای آنان قادر به شناساندن روح نیست و بیگمان الله أ کسانی را که از الله و رسول ص فرمانبرداری کردند و ایمان آوردند، هدایت نموده است. آنان بر این عقیدهاند که روح جسم است؛ اما ماهیت آن غیر از ماهیت جسم مادی و محسوس است. روح، جسمی است نورانی، علوی، سبک و متحرک و مانند آب در جویبار یا روغن در زیتون و یا آتش در زغال، جریان دارد. پس تا زمانیکه این بدن توان تحمل روح را داشته باشد، روح در آن زندگی میکند و بدن دارای حس و حرکت و تدبیر است. ولی اگر بدن رو به زوال گرایید و توان تحمل روح را نداشت و از قبول چنین آثار و حرکتی سر باز زد، روح به پرواز در میآید و بهسوی عالم برزخ پر میکشد [۱۳۹].
در مباحث گذشته دلایل زیادی از قرآن در مورد مستقل بودن روح از بدن بیان کردیم:
﴿وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَاسِطُوٓاْ أَيۡدِيهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَكُمُۖ﴾ [الأنعام: ۹۳]
«و فرشتگان، دستانشان را -به سوی آنان- گشوده، -میگویند:- جان بِکَنید».
﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ يَتَوَفَّى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِيقِ٥٠﴾ [الأنفال: ۵۰]
«و اگر میدیدی آن زمان که فرشتگان جان کافران را میگیرند، -مشاهده میکردی- که بر پُشت و رویشان میزنند».
﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ﴾ [الزمر: ۴۲]
«الله، جانها را هنگام مرگشان میگیرد و نیز جانی را که نمرده، بههنگام خواب آن قبض میکند؛ آنگاه جانی را که به مرگش حکم کرده، نگه میدارد».
﴿فَلَوۡلَآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلۡحُلۡقُومَ٨٣ وَأَنتُمۡ حِينَئِذٖ تَنظُرُونَ٨٤﴾ [الواقعة: ۸۳-۸۴]
«پس آنگاه که جان به حلقوم میرسد و شما در آنهنگام نظارهگر هستید».
﴿كَلَّآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلتَّرَاقِيَ٢٦ وَقِيلَ مَنۡۜ رَاقٖ٢٧ وَظَنَّ أَنَّهُ ٱلۡفِرَاقُ٢٨ وَٱلۡتَفَّتِ ٱلسَّاقُ بِٱلسَّاقِ٢٩ إِلَىٰ رَبِّكَ يَوۡمَئِذٍ ٱلۡمَسَاقُ٣٠﴾ [القيامة: ۲۶-۳۰]
«چنین نیست -که میپندارید-؛ هنگامی که جان به گلوگاه برسد و گفته شود: چه کسی او را نجات خواهد داد؟ و یقین میکند که هنگام جدایی است و - از سختی جان کندن- ساقها در هم میپیچند. بازگشت –انسان- در آن روز به سوی پروردگار توست».
چیزی که به حلقوم میرسد و فرشتگان آن را میگیرند، باید حقیقت داشته و از بدن مستقل باشد. روایاتی از رسولالله ص ارائه گردید و در آنها بیان شد که فرشتهی مرگ روح را میگیرد، فرشتگان آن را در کفنی بهشتی یا دوزخی میگذارند و بهسوی آسمانها بالا میبرند؛ اگر نیکوکار و صالح باشد، دروازههای آسمان برای او باز میشوند و اگر بدکار باشد، دروازهها بسته میشود. سپس روح را به جسم بر میگردانند و چیزهایی از او میپرسند. یا شاد میشود و نعمت مییابد و یا میهراسد و عذاب میبیند. روح شهید راه حق در چینهدان مرغ سبز قرار میگیرد و روح مؤمن پرندهای شده و بر درختان بهشت آویزان میشود و هنگامیکه روح از بدن بیرون میرود، چشمها آنرا میبینند و دنبال میکنند، اینها و نوشتارهای بسیار دیگری وجود دارد که در مجموع بر این مطلب دلالت میکنند که روح موجودی مستقل و جدا از جسم است و پس از جدایی از بدن، برای همیشه ماندگار میباشد.
[۱۳۲] مجموع الفتاوی، ابنتیمیه، (۳/۳۱). ن.ک: مجموعة الرسائل المنيرية (۲/۲۱) [۱۳۳] پیروان ارسطو [۱۳۴] یعنی موجودی که حتماً وجود دارد و در نزد فلاسفه همان الله است. [۱۳۵] موجودی که محال است وجود داشته باشد. مثلاً تصور اینکه کسی یا چیزی غیر از الله آفریدگار این جهان باشد، محال است. [۱۳۶] حالتهایی همچون شادی، غم، شاعر یا نویسنده بودن، سیاه یا سفید بودن و ... را که برای انسان روی میدهد و وجود انسان متکی بر آنها نیست، عَرَض و جمع آن را أعراض میگویند. [۱۳۷] مجموع الفتاوی، ابنتیمیه، (۳/۳۱) [۱۳۸] قبلی، (۳/۳۲) [۱۳۹] این تعریف ابنقیم جوزی بود که در کتاب ( الروح ) آنرا بیان کرده است و امام سفارینی در کتاب (الانوار البهیة) (۲/۲۹) این مطلب را نقل کرده و به ابنقیم نسبت داده است، و طحاوی با همین عبارت آن را نقل کرده است (شرح طحاویة ۴۳۳). ابنقیم بعد از بیان تعریف میفرماید: این سخن درستی است و هر سخن دیگری به جز این، نادرست است، نصوص فراوانی از قرآن و سنت و اجماع اصحاب ش و دلایل عقلی و فطری آن را تأیید میکنند. سپس (۱۱۵) دلیل را ذکر میکند و به رد دیدگاه ابنسینا و ابنحزم و دیگران میپردازد.