معلومات کتاب

  • مؤلف: مصطفی خرمدل
  • مترجم: تالیف
  • تاریخ انتشار: شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۸۸
  • به روز رسانی: سه شنبه, ۰۴ دی ۱۴۰۳
  • دیوی : 297/1
  • صفحه: 2029
  • مشاهده : 668787
  • دانلودها: 287144

چکیده کتاب

مجموعه دو تفسیر «انوار القرآن» و «نور» است که به ترجمه و توضیح آیات قرآن کریم اختصاص دارد. تفسیر انوار القرآن، گزیده‌ای است از سه تفسیرِ «فتح القدیر» شوکانی، «تفسیر ابن کثیر» و «تفسیر المنیر». در ابتدای این تفسیر، مقدمه کوتاهی درباره اعتقادات اهل سنت پیرامون اسماء و صفات الهی آمده و در ادامه، ترجمه و توضیح آیات که در واقع گزیده‌ای از تفاسیر فوق الذکر است، در قالب 5 جلد عرضه شده است. تفسیر نور نیز در 5 جلد ارائه شده و نویسنده کوشیده است تا الفاظ مشکل و تعابیر دقیق آیات را با زبانی ساده و شفاف بیان نماید.

  • مؤلف: مصطفی خرمدل
  • مترجم: تالیف
  • تاریخ انتشار: شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۸۸
  • به روز رسانی: سه شنبه, ۰۴ دی ۱۴۰۳
  • دیوی: 297/1
  • صفحه: 2029
  • مشاهده: 668787
  • دانلودها: 287144

فهرست کتاب

کلیدواژه‌ها

مصطفی خرمدل

دکتر مصطفی خرمدل از دانشوران و قرآن‌پژوهان مشهور کردستان ایران است. در سال ۱۳۱۵ در روستای «دهبکر» از توابع شهرستان مهاباد دیده به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مهاباد طی نمود و در این مدت به آموزش علوم دینی نیز مشغول بود. وی در سال ۱۳۴۶ه‌.ش از دانشگاه تهران در رشته‌ی زبان و ادبیات عرب موفق به دریافت مدرک لیسانس گردید و از زمان دانشجویی و پس از فارغ‌التحصیلی سال‌ها به خدمت آموزش و پرورش مشغول بود.

در سال ۱۳۵۲ در همان رشته از دانشگاه تهران با درجه فوق لیسانس فارغ التحصیل شد و در سال ۱۳۵۸ به اخذ دانشنامه دکتری فرهنگ عربی و علوم قرآنی از دانشکده الهیات دانشگاه تهران نائل آمد و پس از فارغ‌التحصیلی دوره فوق لیسانس همواره در دانشسرای عالی سنندج (که بعدها به دانشگاه کردستان تبدیل شد) به عنوان استاد و عضو هیأت علمی مشغول به تدریس بوده است. تحصیلات خود را تا دکتری زبان و ادبیات عرب ادامه داد. آثار ارزشمندی در زبان و ادبیات فارسی، زبان و ادبیات کردی و تفسیر قرآن کریم دارند که بیشتر آنها چاپ و منتشر شده است. ایشان نمونه اخلاق و پرهیزگاری و الگوی یک معلم واقعی بوده و هستند. تندرستی و توفیقات بیشتر ایشان را از خداوند متعال خواستاریم.

شرح حال استاد از زبان خودش:

در سال ۱۳۱۵ در روستای دهبُکر مهاباد متولد شده ام پس از سپری شدن مدتی از زندگی خانواده پدرم در روستاهای لاچین lacin وچَقَل مصطفی cagalmistafe، شاید من چهار ساله بوده‌ام خانواده‌ی ما به شهرستان مهاباد بار سفر بربسته است و در آنجا رحل اقامت گزیده است.

به خاطر دارم سن و سالی از من گذشته بود هنوز مرا به مدرسه نفرستاده بودند. به هر حال در سال ۱۳۳۰ در مدرسه «سعادت» نام‌نویسی انجام پذیرفت و در کلاس تهیه آن زمان که تقریباً پیش مدرسه (آمادگی کنونی) بود به تحصیل پرداختم و سه سال در آن جا تحصیل کرده سپس به مدرسه «خیام» رفتم. هنوز دوره ابتدایی به پایان نبرده بودم به سبب بالا بودن سن و سال اینجانب برابر شناسنامه نه واقعیت مجبور شدم به طور مستمع آزاد سر کلاس بنشینم، از سال ششم ابتدائی تا پایان دوره دبیرستان به صورت متفرقه در امتحانات شرکت می‌نمودم.

کلاس اول دبیرستان بودم به علتی ترک تحصیل کردم و طلبه شدم پس از شش ماه و نیم‌طلبگی مجدداً در امتحانات متفرقه شرکت نمودم، پس از اخذ گواهینامه دوم دبیرستان مرا به سربازی بردند. کتاب‌های درس کلاس سوم دبیرستان را در پادگان‌های پسوه سلطنت‌آباد و خانه xonne (پیرانشهر ) مطالعه و با لباس سربازی گواهینامه سیکل اول را اخذ نمودم. در رشته ادبی ادامه تحصیل دادم و دیپلم ادبی را در سال ۱۳۴۱ در مهاباد دریافت کردم. در سال ۱۳۴۲ دانشجوی رشته ادبیات عرب دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شدم. در دوره تربیت معلم یکساله شرکت و پذیرفته شدم و آموزگار روزمزد ناحیه هفت تهران هم شدم در سال ۱۳۴۳ به عنوان آموزگار شاغل در دبیرستان در مهاباد به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. در سال ۱۳۴۷ لیسانس ادبیات عرب را دریافت داشتم و تا سال ۱۳۵۰ دبیر دبیرستانهای مهاباد بودم. در این سال در فوق لیسانس رشته ادبیات عرب دانشگاه تهران پذیرفته شدم. به تهران رفتم و تا سال ۱۳۵۴ دبیر دبیرستانهای ناحیه ۱۰ و ۱۶ تهران بودم. در سال ۱۳۵۲ در رشته فرهنگ عربی و علوم قرآنی دانشکده الهیات و معارف اسلامی پذیرفته شدم. پس از اتمام واحدها و شرکت در امتحان استادی دانشگاه تربیت معلم تهران به وزارت اموزش عالی منتقل شدم و در سال ۱۳۵۴ در دانشکده‌ی تربیت دبیر سنندج که وابسته به دانشگاه تربیت معلم بود به تدریس مشغول شدم این دانشکده سپس وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاهان گردید. در سال ۱۳۵۴ ریاست دانشکده به اینجانب واگذار گردید. مدت چهار سال در این سمت ماندگار شدم. بعدها این دانشکده به دانشگاه کردستان تبدیل گردید. اینجانب در سال ۱۳۷۶ با تقاضای خود بازنشسته شدم و به زادگاه خویش مهاباد برگشتم و در دانشگاه آزاد اسلامی مجدداً استخدام و به کار تدریس و تألیف یا ترجمه ادامه دادم. تا این زمان کتاب‌های متعددی را تألیف و یا ترجمه نموده‌ام. کتاب‌هایی که یک یا چند بار به چاپ رسیده‌اند، عبارتند از: تألیفات: ۱- نماز فرمان خدا ۲- مکالمه روزمره زبان کردی، ۳- صرف دستور زبان کردی سورانی،۴- گلبُن دانش، ۵- نحو زبان فارسی، ۶- گنجینه صرف زبان عربی، ۷- گنجینه نحو زبان عربی، ۸- نگاهی گذرا به اعجاز علمی قرآن، ۹- تفسیر نور، ۱۰- تفسیر المقتطف.

ترجمه‌ها: ا- الله، ۲- عنایت یزدان، ۳- فی ظلال القرآن ۱۵ جلد.

تألیفات چاپ نشده: ۱- دستور زبان فارسی، ۲- در پرتو نور، ۳- فرازها و اندرزهایی از قرآن.

هم اینک دارای سه دختر و یک پسرم. پسرم پزشک عمومی است. دختر بزرگم لیسانس الهیات و معارف است. یکی از دخترانم لیسانس زیست شناسی و دیگری لیسانس رشته‌ی قضایی است.

شرح وقایع مهم زندگی استاد در ارتباط با قرآن به قلم خودشان:

در سال ۱۳۳۷ من دانش آموز کلاس اول دبیرستان بودم. مسجد محل ما دارای سه طلبه بود مُلای آن مسجد یک ساعت پیش از نماز مغرب به مواعظه می‌پرداخت. صدای دلنشین و قیافه بلند بالایی داشت. بیشتر احادیث پیغمبر (ص) را ترجمه و معنی می‌کرد. آن اندازه جمله «قال رسول الله» را تکرار می‌فرمود که من نوجوان فوراً می‌دانستم که «قال» یعنی فرمود. این نخستین واژه‌ای است که از زبان عربی آموخته‌ام. روزی از روزهای تعطیلات نوروز من در مسجد نشسته بودم، وقت غروب بود، واعظ مسجد در لابلای مواعظ خود ناگهان فرمود: هر کس که سرش لخت باشد به دوزخ می‌افتد! من که گمان می‌بردم هرچه این آقا می‌فرماید از خدا و رسول است، به گریه افتادم! مگر نه این است که من محصل هستم و از زمره کسانیم که چیزی بر سر ندارم؟! به طلاب آنجا گفتم دیگر من به دبیرستان برنمی‌گردم و می‌خواهم طلبه شوم. آنان هم به همان مُلا عرض کردند، او با خوشحالی پذیرفت. موضوع را با پدر و مادرم در میان نهادم. آنان کم سن و سال بودن و قیافه کوچک مرا بهانه کردند، من به ایشان عرض کردم: مُلا می‌فرماید: هر کس ملا بشود خدا هفت پشت و نسل او را به بهشت می‌برد! پدر و مادرم با شنیدن این مژده طلبه شدن مرا پذیرفتند.

چهار زانو در خدمت استاد نشستم. نخستین درس طلبگی ترکیب: «بسم الله الرحمن الرحیم» بود! باء حرف جر است، اسم بدان مجرور است…و … اصلاً من نمی‌دانستم باء حرف جر است یعنی چه؟ اسم بدان مجرور است … من که اسمی را نمی‌دیدم، آن چه می‌دیدم «سم» بود وبس … خیس عرق شدم چنین گمان بردم عربی آن اندازه مشکل است که از عهده‌ی آن بر نمی‌آیم، بر دست و پا افتادم ولی دیگر عار می‌دانستم که واپس بکشم. به ناچار شش ماه و نیم در مهاباد و روستاهای اطراف طلبه شدم. سرانجام به دبیرستان برگشتم. اما سراپا عاشق اسلام و زبان قرآن، یعنی عربی بودم، مرغ دلم بدینجا و بدانجا پر می‌کشید، ولی … وای دلم از دست بشدا … بال و پرم شکست!… حوزه‌ای نیست که بدان بروم! کشوری نیست که بدان بشوم! خود را به خدا سپردم تا سرانجام امواج زندگی در سال ۱۳۴۲ مرا به دانشگاه تهران انداخت و در همین سال با دو نفر از همشهریان خود خانه‌ای در جمشیدآباد تهران اجاره کردیم. یکی از این دو نفر قبلاً پیشنماز یکی از مساجد مهاباد بود. از او عاجزانه درخواست کردم که در تعلیم قواعد عربی یاری و کمکم کند، قبول کرد، وقتی پس از مدتی دیدم که در وقت تدریس دست خود را جلو دهانش قرار قرار می‌دهد تا نتوانم چنان که باید بشنوم و … سوگند خوردم آنچه ملاها می‌دانند باید یاد بگیرم! هنوز این راه را می‌سپرم، تا اگر عمری باشد آنچه لازم است بیاموزم. بدین منظور کتاب‌های متعدد صرف و نحو عربی را خریداری کردم و به مطالعه آنها پرداختم … به نظرم خودآموزی بزرگترین عامل یادگیری و پیشرفت است. اما تاکی مطالعه کنم و بیاموزم؟ پاسخ این است «من المهد الی اللحد»

همراه با تحصیل ادبیات عرب به عنوان آموزگار در ناحیه هفت تهران به کار پرداختم. در ضمن تربیت معلم یکساله را نیز به پایان بردم. در سال ۱۳۴۳ به عنوان آموزگار شاغل در دبیرستان به استخدام اموزش و پرورش مهاباد در آمدم. برای اخذ لیسانس به تهران رفت و آمد می‌کردم. می‌خواستم معانی و مقاصد قرآنی را بدانم و فهم کنم. به پیش این و آن مراجعه و در خدمت یکی از اساتید مهاباد به مطالعه و بررسی متن قران پرداختم. اما چون دوست داشتم از اوقات بیشترین بهره را ببرم و هر چه زودتر با قرآن مجید آشنا شوم، لذا به یکی دیگر از آقایان مراجعه کردم و تقاضا نمودم در خدمت ایشان به بررسی و وارسی قرآن بپردازم. در روز و ساعات معین در خدمت‌شان حضور پیدا کردم و چهار زانو نشستم. پس از ترجمه چند آیه از سوره‌هایی که پیوسته در نمازها آنها را تلاوت می کند از بیان معانی درماند و عذر مرا خواست، به هرحال تفسیرهای زیادی را خریداری و مطالعه کردم، مشکلات را از این و آن پرسیدم تا توانستم در ساحل اقیانوس بیکران قرآن به شنا بپردازم… معتقدم.. حرکت و برکت…رنج و گنج… با خدا باش با تو خواهد بود و او همگان را بس است.«و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» با خدا عهد است که آن چه را می‌آموزم به دیگران یاد بدهم و برایشان بنگارم.

تعداد کتاب‌ها در سایت: 1