موضع گیری و اعتقاد شیعه نسبت به قرآن

فهرست کتاب

فصل دوّم: عقیده‌ی شیعه در دوره‌ی دوم در باره‌ی قرآن

فصل دوّم: عقیده‌ی شیعه در دوره‌ی دوم در باره‌ی قرآن

گفتیم که شیعه در دور اول، اعم از امامان مذاهب گوناگون و قانون‌گذاران آنان، طبق روایاتشان به تحریف قرآن اعتقاد داشتند و ثابت نشده است که هیچ‌کدام از آنان معتقد به تحریف نباشند؛ زیرا پس از آن‌که مذهب مخصوص خود را پایه‌گذاری نمودند و امامت و ولایت را اصل و اساس مذهب خویش قرار دادند، گفتند: اسلام بر پنج پایه بنا شده است: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت. و به نظر آنان در روز غدیر، چیزی جز ولایت اعلام نگردید. [۹۱]

و بحرانی به نقل از تفسیر امام گفته است: همانا اسلام با اعتقاد به ولایت علی÷کامل می‌شود و اقرار به نبوت محمدصبا انکار امامت علی سودی ندارد، چنانکه اقرار به توحید برای منکر نبوت سودی ندارد. [۹۲] و بر علی÷دروغ بسته شده که گویا گفته است:

هر کس به ولایت من اقرار نکند اقرار به نبوت محمدصسودی به او نمی‌رساند. [۹۳]

و از محمدبن حسن صفار در کتاب «بصائر» وی از ابی‌سعید خدری نقل شده است که از پیامبرخدصشنیدم که خطاب به حضرت علی گفت: خداوند هیچ پیامبری را نفرستاده مگر این که او را به پذیرش ولایت تو دعوت کرده است، خواه راضی باشد یا ناراضی. [۹۴]

سپس دریافتند که این ولایت و وصایت و امامتی که با دست خود ساخته و پرداخته اند در قرآن وجود ندارد، پس جهت دفع این اشکال، مجبور شدند بگویند: مطالبی به قرآن افزوده یا از آن کاسته شده است و بدون شک همه‌ی اصحاب رسول خداصآن را تغییر داده و مواردی را از آن حذف نموده‌اند؛ به ویژه خلفای پیامبر و نمایندگان آنان که جانشین و نائب خلفا بوده‌اند تا امت بزرگوار مرحومه را رهبری کنند؛ و قرآن را تحریف کرده‌اند تا علی و اهل بیت را از حق خود، یعنی ولایت و امامت دور کنند. پس هر لفظی را در قرآن که بر امامت و وصایت و خلافت آنان دلالت می‌کرد، از میان برداشتند؛ چنانکه از طبرسی در کتاب «الاحتجاج» روایت کرده‌اند که انسان دین‌ستیزی به نزد علی آمد و به او گفت: اگر در قرآن اختلاف و تناقض وجود نداشت در دین شما داخل می‌شدم. سپس سؤالاتی را برای آن زندیق طرح کرده و به قول خود جوابشان را داده است:

همانا ذکر اسامی انسان‌های مجرم و اهل گناهان کبیره از منافقان در قرآن از کار خداوند نیست، بلکه این کار تغییر‌دهندگان و تبدیل‌کنندگانی است که قرآن را متفرق کرده‌اند و دنیا را به عوض دین برگزیده ‌اند، و خداوند داستان‌ تغییردهندگان را بیان کرده است و فرموده:

﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ لِيَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗا[البقرة: ۷۹].

«وای بر کسانی (از احبار) که کتاب را با دست خود می‌نویسند و آن گاه می‌گویند (به بیسوادان): این (توراتی است که) از جانب خدا آمده است تا به بهای کمی آن (تحریف شده‌ها) را بفروشند!.»

و باز هم فرموده:

﴿وَإِنَّ مِنۡهُمۡ لَفَرِيقٗا يَلۡوُۥنَ أَلۡسِنَتَهُم بِٱلۡكِتَٰبِ[آل عمران: ۷۸].

«و همانا از آنان دسته‌ای هستند که زبان‌هایشان را به هنگام خواندن کتاب خدا می‌پیچند

و باز فرموده: ﴿إِذۡ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ[النساء: ۱۰۸].

«آن‌گاه که شبانگاهان، پنهانی بر گفتاری که خدا از آن خوشنود نیست، متفق می‌شوند

همه‌ی این تغییرات را بعد از وفات رسول خداصانجام دادند تا کجی باطل خویش را با آن راست نمایند؛ همانند آن‌چه یهود و نصاری بعد از موسی و عیسی برای تغییر تورات و انجیل و تحریف و کنار گذاشتن کلمات از جایگاه‌هایشان انجام دادند. و باز هم در این باره خداوند فرموده است:

﴿يُرِيدُونَ أَن يُطۡفِ‍ُٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَيَأۡبَى ٱللَّهُ إِلَّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُۥ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ٣٢[التوبة: ۳۲].

«آنان می‌خواهند نور خدا را با (گمان‌های باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمی‌خواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گسترده‌تر گرداند) هرچند که کافران دوست نداشته باشند.»

پس آنان در قرآن چیزی را ثابت کردند که خداوند آن را نگفته است تا حقائق را بر خلیفه بپوشند. پس خدا دلهایشان را نابینا کرد. به همین سبب، در قرآن چیزی را از خود باقی گذاشتند – و ندانستند حذفش کنند – که بر آن‌چه به قرآن اضافه کرده بودند، دلالت می‌کرد و پنهان کاری و دروغ و نیرنگشان را آشکار کرد. به خاطر همین بود که به آنان گفت:

﴿لِمَ تَلۡبِسُونَ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ[آل عمران: ۷۱]

«چرا حق را با باطل در هم می‌آمیزید؟»

و مَثَل آن‌ها طبق این آیه است:

﴿فَأَمَّا ٱلزَّبَدُ فَيَذۡهَبُ جُفَآءٗۖ وَأَمَّا مَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ فَيَمۡكُثُ فِي ٱلۡأَرۡضِ[الرعد: ۱۷].

«اما کف‌ها دور انداخته می‌شوند و آن‌چه برای مردم نافع است در زمین ماندگار می‌گردد.»

پس زبد [۹۵]ـ در این جا کلام ملحد و اسلام‌ستیزی است که آن را در قرآن ثابت کرده‌اند ـ بنابراین پس او به اضمحلال کشیده و نابود می‌شود و آن‌چه برای مردم سودمند است، قرآن است. پس تنزیل حقیقی آن است که هیچ گونه باطلی از هیچ جهتی به آن راه نمی‌یابد و دل‌ها آن را قبول می‌کند و زمین در آیه، محل علم است.

اما جایز نیست با عموم تقیه، به اسامی تبدیل‌کنندگان و افزودن آیات قرآن، بنابر آن‌چه از طرف خود در قرآن ثابت کرده‌اند، تصریح کرد؛ زیرا این کار باعث تقویت دلایل اهل باطل و کفر ملت‌های منحرف از جانب ما می‌شود؛‌ و این عالم ظاهر که مخالف و موافق به جای دسیسه علیه آن‌ها تسلیم اصلاح آن هستند و بدان راضی هستند؛ باطل می‌شود حال. همچنین در قدیم و جدید اهل کفر از نظر کمیّت از اهل حق بیشترند، همواره صبر در برابر آن‌ها بر ولی امر، فرض است، زیرا خداوند به پیامبرشصفرموده است:

﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ[الأحقاف: ۳۵].

«پس شکیبایی کن آن‌گونه که پیامبران اولوالعزم شکیبایی کردند

همچنین صبر و بردباری را بر اولیاء و اهل طاعت واجب کرد، چنانکه فرموده است:

﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ[الأحزاب: ۲۱].

«سرمشق و الگوی زیبائی در (شیوه پندار و گفتار و کردار) پیغمبر خدا برای شما است».

پس در جواب این مسأله، کافی است گفته‌ شود: شریعت تقیه، تصریح به بیش از آن را منع می‌کند. [۹۶]

خداوند متعال در کتاب خود، رموزی را که جز او و انبیاء و حُجج (امامان شیعه) کسی نمی‌داند، قرار داده است و در ازل می‌دانست که تبدیل‌کنندگان، چه چیزی در کتاب او قرار می‌دهند و اسامی حجت‌های او را ساقط می‌نمایند و واقعیت را از مردم پنهان می‌کنند تا آنان را بر باطلشان یاری دهند. پس این رموز را در کتابش ثبت نمود و دلها و چشمان آن‌ها را کور گردانید تا چیزی را که به ضرر خودشان است، نفهمند و نبینند؛ اما برای اهل کتاب و عمل‌کنندگان به آن و آگاهان به ظاهر و باطن این آیه آشکار گرداند:

﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا كَلِمَةٗ طَيِّبَةٗ كَشَجَرَةٖ طَيِّبَةٍ أَصۡلُهَا ثَابِتٞ وَفَرۡعُهَا فِي ٱلسَّمَآءِ٢٤ تُؤۡتِيٓ أُكُلَهَا كُلَّ حِينِۢ بِإِذۡنِ رَبِّهَا[إبراهیم: ۲۴-۲۵].

«سخن خوب به درخت خوبی می‌ماند که تنه آن (در زمین) استوار و شاخه‌هایش در فضا (پراکنده) باشد. بنا به اراده و خواست خدا هر زمانی میوه خود را بدهد.»

یعنی، نمونه‌ی این عمل بر حاملان اصلی آن پی در پی ظاهر می‌شود و دشمنان آنان را از اهل شجره‌ی ملعونه [۹۷]قرار داد. کسانی که خواستند نور خدا را با دهان‌هایشان خاموش کنند؛ اما خداوند جز کامل کردن نور خود چیز دیگری نمی‌خواهد و اگر خدا منافقان را نفرین کند، می‌دانند که گرفتار چه عذابی خواهند شد، اما حکم خدا به اتمام حجت بر آفرید‌گان خود در ازل ثابت شده است؛ چنانکه فرموده است: ﴿قُلۡ فَلِلَّهِ ٱلۡحُجَّةُ ٱلۡبَٰلِغَةُ[الأنعام: ۱۴۹] «بگو حجت رسا و کامل از آنِ خداست».

(بنابراین) چشمانشان را کور گردانید و پرده‌هایی نیز، بر دل‌هایشان نهاد تا درباره‌ی این مطلب نیندیشند. به همین سبب آن رموز را به حال خود رها کردند ــ آن را حذف نکردند ـ و از پافشاری بر ابطال آن منع شدند. پس سعادتمندان بر آن هوشیارند و بدبختان در برابر آن نابینایند و هر کس که خدا نوری برای وی قرار ندهد، هیچ نوری نخواهد داشت.

پس خداوندأبه خاطر گستردگی رحمت و مهربانی به آفرید‌گان خود و علم به تحریف و تغییری که تبدیل‌کنندگان ایجاد کردند، کلام خود را به سه دسته تقسیم کرده است: بخشی را طوری قرار داده است که عالم و جاهل آن را می‌شناسند و قسمتی را نیز، به گونه‌ای قرار داده که جز کسی که دارای صفای ذهن و لطافت حسی و صحت تشخیص باشد کسی دیگر آن را نمی‌شناسد، از جمله: کسانی که خداوند سینه‌هایشان را شکافته و برای قبول اسلام به آن‌ها سعه‌ی صدر عطا کرده است. قسم دیگر را طوری قرار داده است که جز خدا و امین‌ها و دانشمندان زبردست و فرزانه، کس دیگری آن را نشناسد. خداوند این کار را انجام داده است تا اهل باطل از جمله غارتگران میراث رسول‌خداص، مدعی دانستن قرآن نشوند؛ زیرا خداوند علم قرآن را برای آنان قرار نداده است تا آنان را ناچار به اطاعت از ولی امر شوند، اما آنان از روی خود بزرگ‌بینی و دروغ بستن به خدایأو مغرور شدن به فراوانی کسانی که آنان را پشتیبانی می‌کنند و با خدا و رسولش عناد و دشمنی می‌ورزند، از ولی امر سرپیچی کردند.

اما آن‌چه عالم و جاهل آن را می‌دانند عبارت است از: فضیلت پیامبر در کتاب خدا که می‌فرماید:

﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ وَمَن تَوَلَّىٰ فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗا٨٠[النساء: ۸۰].

«کسی که پیامبر را اطاعت کند در حقیقت از خدا اطاعت کرده است

و همچنین می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا٥٦[الأحزاب: ۵۶].

«همانا خداوند و فرشتگان بر پیامبر درود می‌فرستند. ای کسانی که ایمان آورده‌اید، بر او درود و سلام بفرستید

این آیه، ظاهر و باطنی دارد. ظاهر آن ﴿صَلُّواْ عَلَيۡهِو باطن آن قول خداوند ﴿وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًااست؛ یعنی، تسلیم کسی شوید که پیامبرصاو را وصی و جانشین خویش قرار داده است و او را بر شما برتری داد، این از اموری است که تو را از آن آگاه کرد و تأویلش را نمی‌دانند مگر کسی که خداوند به حس او، لطافت و به ذهن وی، صفا و به نیروی تشخیص او، صحت بخشیده است، آیه‌ی بعدی هم مانند این است ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ يَاسِينَ١٣٠[الصافات: ۱۳۰] «سلام برآل یاسین» زیرا خداوند پیامبر را با «یاسین» نامگذاری کرده و فرموده است: ﴿يسٓ١ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡحَكِيمِ٢ إِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٣[یس: ۱-۳] «یاسین، سوگند به قرآن حکیم، قطعاً تو از زمره فرستادگان (یزدان) هستی». زیرا خداوند می‌دانست که آیه‌ی (سلام على آل مُحمَّد)را حذف می‌کنند، همان‌گونه که آیات دیگر را حذف کردند و پیامبرصهمیشه به آن‌ها الفت داشت و به خود نزدیکشان می‌کرد و آنان را در سمت راست و چپ خود می‌نشاند تا این که خداوند دستور دوری از آنان را با این آیه، اعلام فرمود:

﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا١٠[المزمل: ۱۰].

« در برابر چیزهائی که می‌گویند شکیبائی کن، و به گونه پسندیده از ایشان دوری کن.»

و فرمود:

﴿فَمَالِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ قِبَلَكَ مُهۡطِعِينَ٣٦ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ عِزِينَ٣٧ أَيَطۡمَعُ كُلُّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ أَن يُدۡخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٖ٣٨ كَلَّآۖ إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّمَّا يَعۡلَمُونَ٣٩[المعارج: ۳۶-۳۹]

« کافران را چه شده است که به سوی تو شتابان می‌آیند، دسته دسته، در راست و چپ (تو حلقه می‌زنند و) قرار می‌گیرند آیا هر یک از ایشان امیدوارند که به بهشت پر نعمت وارد شوند، هرگز! (این همه غرور بیجا چیست‌؟). ما ایشان را از چیزی که خودشان می‌دانند (از قطره آب گندیده و بدبوئی، منی نام) آفریده‌ایم

همچنین فرمود:

﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡ[الإسراء: ۷۱]

« روزی همه انسآن‌ها را همراه با نامه اعمالشان فرا می‌خوانیم».

فرموده‌ی خداوند:

+كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُ[القصص: ۸۸].

«همه چیز جز ذات او فانی می‌شود

که در اصل چنین نازل شده است: (كل شيء هالك إلا دينه)زیرا محال است که همه چیز او نابود گردد و تنها چهره‌اش باقی بماند، زیرا خداوند شکوهمند‌تر و گرامی‌تر و بزرگ تر از آن است که نابود گردد و کسی نابود می‌شود که از خدا نیست، مگر نمی‌بینی که او می‌فرماید:

﴿كُلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ٢٦ وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ٢٧[الرحمن: ۲۶-۲۷].

«هر کس روی زمین است فانی می‌شود و تنها ذات پروردگار باشکوه و باعظمت باقی می‌ماند.»

پس میان خلق و وجه خود، فاصله انداخته است.

اما ناهماهنگی قول خداوند را درک کرده‌ای؟

﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ٣[النساء: ۳].

«و اگر ترسیدید که درباره‌ی یتیمان نتوانید دادگری کنید، با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم می‌ترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلّفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. این (کار، یعنی اکتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب می‌شود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید.»

رعایت عدالت درباره‌ی ایتام هیچ ربطی به نکاح زنان ندارد و همه‌ی زن‌ها، یتیم نیستند. منافقان مطالب بسیاری از قرآن ساقط کرده‌اند در حالی که در بین قضیه‌ی یتامی و نکاح زنان از خطاب و داستان‌ها بیش از یک سوم قرآن، فاصله وجود دارد و این مطلب و مشابه آن از چیزهایی هستند که در آن ساختگی اندیشه‌ی منافقان نمایان می‌شود و از اینجاست که پیروان دین‌های مخالف اسلام فرصت رخنه در قرآن را به دست می‌آورند و اگر تمام چیزهایی که در قرآن تحریف و تبدیل شده است از این قبیل باشند، بحث طولانی می شود که یکی از آن‌ها محاسن اولیاء و معایب دشمنان است که بنابر تقیه از اظهار آن خودداری می‌ورزند. [۹۸]

آن‌چه ذکر کردم، از قبیل خطابی که بر زشتی و اهانت به پیامبرصدلالت می‌کند، با وجودی که خداوند ایشان را بر سایر پیامبران خود برتر داده است، یک جنبه‌اش آنست که خداوند برای هر پیامبری، دشمنی از مشرکان قرار داده است، چنانکه در کتاب خود گفته است و با وجود شکوه و منزلت فراوان، محنت و زحمت ایشان هم، بسیار بزرگ بوده است؛ آن هم به خاطر دشمنی که در کینه و نفاق هر آزار و مشقتی را برای دفع نبوت پیامبر به کار گرفته است و همواره او را تکذیب کرده و در ایجاد رنج و زحمت برای وی کوشیده است و خواسته تمام مسائلی را که پیامبر قطعی کرده است، نقض و باطل نماید، و همیشه کوشیده است به همراه پشتیبانان خود؛ کافران و معاندان و منافقان و ملحدان، دعوتش را باطل و دینش را تغییر دهند و با سنت وی مخالفت کنند. نیرنگ‌هایی که این دشمن پلید به کار برده است: دور کردن مردم از پشتیبانی وصی پیامبر، به وحشت انداختن آنان از وی، جلوگیری از سازگاری با او، شوراندن مردم برای عداوت با وی، تغییر و تحریف کتابی که از فضل او و فاضلان و کفر کافران سخن گفته است و سخن گفتن از ظلم و شرک دشمنان است. خداوند بر نیات پلید آن‌ها آگاه بوده، به همین سبب گفته است:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا لَا يَخۡفَوۡنَ عَلَيۡنَآ[فصلت: ۴۰].

«کسانی که آیات ما را مورد طعن قرار می‌دهند و به تحریف (حقائق و معانی) آن دست می‌یازند، بر ما پوشیده نخواهند بود

و نیز فرموده است:

﴿يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُواْ كَلَٰمَ ٱللَّهِۚ[الفتح: ۱۵]. «می‌خواهند که کلام خدا را دگرگون کنند.»

در واقع، قرآن بطور کامل شامل تأویل و تنزیل و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و بدون ساقط شدن الف یا لامی در دسترس آنان قرار گرفت، اما وقتی دریافتند که خداوند اسامی اهل حق و باطل را در آن بیان نموده و اگر این مطلب ظاهر گردد، پیمان‌شکنی آنان را آشکار می‌کند. گفتند: نیازی به آن نداریم، ما به واسطه‌ی چیزی که نزد خود داریم، از آن بی‌نیازیم. همچنین خداوند می‌فرماید:

﴿فَنَبَذُوهُ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ وَٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗاۖ فَبِئۡسَ مَا يَشۡتَرُونَ[آل عمران: ۱۸۷].

«امّا آنان آن را پشت سر افکندند و به بهای اندکی آن را فروختند! چه بد چیزی را خریدند.»

سپس ناچار شدند که درباره‌ی مسائلی که تأویلش را نمی‌دانستند مطالبی را جمع‌آوری و تألیف و ضمیمه نمایند تا به کمک آن ستون‌های خیمه‌ی کفرشان را بر پا دارند. پس مُنادی آنان فریاد برآورد: هر کس چیزی از قرآن نزد اوست، بیاورد، سپس تألیف و نظم آن را به کسانی واگذار کردند که در دشمنی با دوستان خدا متحد بودند و به اختیار ایشان قرآنی تألیف شد، به نحوی که نزد اندیشمندان بر اختلال نیروی تشخیص و افترای آنان دلالت می‌کند و در آن چیزی قرار دادند که به نظر خودشان سودمند است، حال این که به زیان ایشان است و بر نادرستی و تنافر سخنان آن‌ها دلالت می‌کند. خداوند دانست که این مطلب آشکار می‌گردد، پس فرمود:

﴿ذَٰلِكَ مَبۡلَغُهُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ[النجم: ۳۰].

«منتهای دانش ایشان همین است

برای اهل بینش، گمراهی و افترای ایشان نمایان شد و آن بی‌احترامی که بر پیامبر روا داشتند از طرف ملحدین بود و به خاطر همین، قرآن می‌فرماید:

﴿وَإِنَّهُمۡ لَيَقُولُونَ مُنكَرٗا مِّنَ ٱلۡقَوۡلِ وَزُورٗا[المجادلة: ۲].

«چنین کسانی سخن ناهنجار و دروغی را می‌گویند

خداوند متعال برای پیامبرش بیان می‌کند که دشمنانش بعد از وفات او در قرآن چه ایجاد می‌کنند و می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلۡقَى ٱلشَّيۡطَٰنُ فِيٓ أُمۡنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلۡقِي ٱلشَّيۡطَٰنُ ثُمَّ يُحۡكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ٥٢[الحج:۵۲].

«ما پیش از تو رسولی و نبیی را نفرستاده‌ایم، مگر این که هنگامی که (آن رسول یا نبی آیات و احکام خدا را برای مردم) تلاوت کرده است اهریمن (با ایجاد وساوس و اباطیل در دل شنوندگان سست ایمان، و با پخش یاوه‌سرائی توسّط ذرّیه و دار و دسته‌ی‌ خود) در تلاوت او القاء (شبهه‌) نموده است (و گاهی پیغمبران را شاعر، و زمانی ساحر، و وقتی ناقل افسانه‌ها و خرافات پیشینیان جلوه‌گر ساخته است). امّا خداوند آن‌چه را که شیطان القاء نموده است (توسّط تبلیغ و تبیین پیغمبران و دعوت و زحمت شبانه‌روزی پیروان ایشان در همه جا و همه آن) از میان برداشته است (و شبهات و ترّهات اهریمنان انس و جان را از صفحه دل مردمان زدوده است) و سپس آیات خود را (در برابر سخنان ناروا و دلائل نابه‌جای نیرنگ‌بازان بی‌مایه و دسیسه‌بازان بی‌پایه) پایدار و استوار داشته است، زیرا که خدا بس آگاه (از کردار و گفتار و پندار شیطان و شیطان صفتان بوده و همه کارهایش از روی فلسفه و) دارای حکمت است

یعنی، هیچ پیامبری آرزوی رهایی از رنج نفاق و نافرمانی قوم خود و نقل مکان از نزد آنان به منزل و جایگاه ابدی را ننموده است مگر این که شیطان از روی دشمنی، ذم و بدگویی و زخم زبان علیه او را القاء می‌کند، سپس خداوند القاءات شیطانی را از دل های مسلمانان می‌زداید و دل‌های منافقان و نادانان، متوجه آن القاءات می‌شود. خداوند آیات خود را استوار می‌گرداند و دوستان خود را حمایت می‌کند تا از گمراهی و دشمنی و همراهی اهل کفر و طغیان رهایی یابند. آن کسانی را که خداوند از آن‌ها راضی نبوده است، از جمله دام و احشام قرار می دهد. تا جایی که فرمود:

﴿إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِيلًا[الفرقان: ۴۴].

« ایشان همچون چهارپایان هستند، و بلکه گمراه‌تر». [۹۹]

چنانکه روایت کرده‌اند از عیاشی از جعفر که گفت: اگر قرآن چنانکه نازل گردید، خوانده می‌شد؛ اسامی ما را در آن می‌یافتید. [۱۰۰]

و بحرانی در مقدمه‌ی تفسیر خود، به این مطلب تصریح کرده و می‌گوید: بدان که حق انکارناپذیر است، بر حسب اخبار متواتره بعدی، در این قرآن که در دست ماست بعد از وفات پیامبرصتغییراتی داده شد و کسانی که آن را جمع‌آوری کردند، بسیاری از کلمات و آیات را حذف نمودند و قرآنِ مصون از تحریف و تغییر و موافق با آن‌چه خدا آن را نازل کرده است، همان است که علی÷آن را جمع کرده است تا به پسرش، حسن÷و در نهایت، به دست قائم÷- مهدی- برسد؛ و امروز آن قرآن نزد اوست. و همین مطلب، چنانکه در حدیثی که بعداً آن را ذکر خواهیم کرد، به صراحت گفته شده: در علم کامل خدا ثبت شده بود که مفسدان، دین را فاسد می‌کنند و می‌بینیم که هرگاه آیه‌ای از قرآن به ضرر خودشان و در شأن علی و اولاد پاک او بود، تصمیم می‌گرفتند آن را از میان بردارند یا تغییر و تحریف نمایند، اما یکی از کارهای خداوند، حفظ ولایت و امامت و نگهبانی از مظاهر و فضائل پیامبرصو امامان است به گونه‌ای که این مطالب از تغییر اهل ضایع کردن و تحریف، سالم بماند و مفاد آن برای اهل حق، ماندگار باشد و اصل تکالیف باقی بماند، و به چیزی که در کتاب شریف او به آن تصریح شده است، اکتفا نشد؛ بلکه آیات بر حسب بطون - معنای باطنی– و روش تأویل بیان شدند و درک معانی نهفته از آن‌چه ظواهر قرآن بر آن دلالت می‌کند، امکان پذیر است و از طریق مجاز و تعریض و تعبیر به رموز و توریه و راه‌های دیگر به قسمتی از برهان آیات اشاره شده است تا بدین گونه برای آفریدگان خود اتمام حجت کرده باشد؛ اگرچه این اتمام حجت، زمانی صورت می‌گیرد که ساقط‌کنندگان، مطالبی را ساقط کرده باشند که بعد از حذف هم به صراحت و با نیکوترین وجه و زیباترین راه بر مجموعه براهین آیات بر آن‌ها دلالت نمایند. [۱۰۱]

پس از نقل این عقیده از بزرگان قوم و ذکر اسامی آنان در جای دیگر، علاوه بر این‌ها گفته است: به نظر من، وضوح صحت قول به تحریف و تغییر قرآن و به دنبال آن پیگیری اخبار و بررسی آثار به گونه‌ای است که می‌توان حکم کرد که این عقیده از بدیهیات و ضروریات مذهب تشیع است. [۱۰۲]و این از بزرگترین مفاسد غصب خلافت است؛ پس بیندیش. [۱۰۳]

این همان عامل و انگیزه‌ای است که آنان را وادار به گفتن قول باطل نموده است. اما آنان نمی‌دانند که با اظهار این عقیده، چیزی را که در صدد کتمان آن بوده‌اند، آشکار کرده‌اند؛ یعنی، اسلام‌نمایی و پوشش دادن خود با تقیه و نقاب نیرنگ برای گمراه کردن مسلمانان.

در حقیقت، آنان از مسلمانان فاصله گرفته‌‌اند؛ زیرا کتاب آسمانی را انکار می‌کنند. کتابی که هر کس راه یافته است، توسط آن، راه را پیدا کرده است و کسی که به آن کتاب و تعلیمات و رهنمودهای آن ایمان آورده، از نور آن روشنایی گرفته است و کسی که به آن چنگ زده، استقامت یافته و پیامبرخداصجز آن کتاب، کتاب دیگری را تبلیغ نکرده است؛ و جز آیات آن، آیاتی را تلاوت ننموده و جز حکمت‌ها و اندرزهای آن، چیزی تعلیم ننموده و جز اسرار آن، چیزی بیان نفرموده است. پس اگر کسی این کتاب را انکار می‌کند، به چه چیزی ایمان دارد؟

شناخت حقیقت این قوم برای مسلمانان آسان گردید. پس کارشان به پریشانی گرایید و رهبران و بزرگانشان جمع شدند و اندیشیدند تا آن‌چه مخفی بوده، ظاهر و نمایان و آن‌چه آشکار بوده، پنهان کنند و بار دیگر لباس نیرنگ و تقیه پوشیدند و آن‌چه خلاف عقیده‌ی شان بود، اظهار نمودند.

نخستین کسی که سخن مخالف با این عقیده‌ی قدیمی و ثابت را آشکار کرد، ابن بابویه قمی استاد شیخ مفید بود، که که لقب «صدوق» را به وی دادند و در سال (۳۸۱) هجری فوت کرده است. و در این قول (عدم اعتقاد شیعه به تحریف قرآن) کسی از وی سبقت نگرفته است ولی او در این ادعای انکار خود بر هیچ سندی از شیعه یا نقل روایاتی از امامان دوازده‌گانه، تکیه نکرده است، برعکس مخالفان او که برای پایه‌گذاری مذهب شیعه مبنی بر تحریف قرآن موجود جز بر روایات متواتره‌ای که تعدادشان بالغ بر دو هزار روایت است، تکیه نکرده‌اند، چنانکه آن را از نعمة الله جزائری نقل نمودیم تعدادی از آن احادیث را نیز مطرح کردیم. پس دقت کن که چه می‌گوید:

اعتقاد ما بر این است قرآنی که خداوند بر پیامبرش حضرت محمدصنازل کرده است، همان الفاظ و کلمات موجود میان دو لایه‌ی جلد است که در دسترس مردم قرار دارد و بیشتر از این نیست که تعداد سوره‌های آن، نزد مردم ۱۱۴ سوره است و نزد ما سور (ضحي وألم نشرح)یک سوره هستند و سوره‌های (لإيلاف قريش وألم تركيف)نیز، یک سوره هستند و کسی که به ما نسبت دهد که اعتقاد داریم قرآن بیشتر از این است او دروغ‌گو است. روایاتی که پیرامون ثواب قرائت هر سوره‌، و ثواب کسی که همه قرآن را ختم کند، و جائز بودن قرائت دو سوره در یک رکعت، نهی از قرائت بین دو سوره در یک رکعت واجب، نقل شده‌اند گفته‌ی ما را درباره‌ی قرآن تصدیق می‌کنند که کل قرآن همین است که در دست مردم قرار دارد، و همچنین آن‌چه دربار‌ه‌ی نهی از تلاوت کل قرآن در یک شب روایت شده است و این که جائز نیست، قرآن در کمتر از سه روز ختم گردد؛ این گفته‌ی ما را تصدیق می‌کند. [۱۰۴]

و سید مرتضی، مؤلف و ترتیب‌دهنده‌ی نهج‌البلاغه متوفای (۴۳۶هـ) هم در این قول از بابویه‌ پیروی کرده است، چنانکه ابوعلی طبرسی در مقدمه‌ی تفسیر خود – مجمع‌البیان– تحت عنوان مهارت پنجم، آن را ذکر کرده است و گفته از جمله سخنانی که شایسته تفسیر نیست بحث پیرامون نقص و زیاده در قرآن است، اما زیاده در آن به اجماع باطل است، امّا در رابطه با نقصان در قرآن، جماعتی از یاران ما و از حشوی‌های عامه (اهل سنت) روایت کرده‌اند که در قرآن نقصان و تغییری وجود دارد، اما مذهب صحیح ما مخالف آن است و این قول همان است که مرتضی ـ خدا روحش را مقدس داردـ آن را تقویت کرده و در جواب سؤالاتی که در طرابلس پیرامون آن مطرح شده‌اند بطور کامل آن را بیان کرده و در چند مورد یادآور شده که علم به صحّت نقل قرآن، مانند علم به وجود شهرها و رویدادهای بزرگ و واقعه‌های مهم و اشعار مشهور و مکتوب عرب است که عنایت مردم و انگیزه‌ها بر نقل و حراست از آن به نحو چشمگیری وجود داشته است، و عنایت و انگیزه برای حفظ قرآن بیش از همه این‌هاست، چون قرآن معجزه‌ی نبوّت و منبع علوم شرعی و احکام دینی است. علمای مسلمین در حفظ و حمایت از قرآن نهایت تلاش خود را مبذول داشته‌اند تا آن حدّ که هر چیزی را از قبیل اعراب، قرائت حروف و آیاتی که در آن اختلاف هست، شناسایی کرده‌اند. پس با این عنایات صادقانه و کنترل شدید، چگونه ممکن است قرآن تغییر یافته و ناقص باشد؟!

و باز هم مرتضی گفته است: علم به تفسیر قرآن و اجزای آن، مانند علم به مجموع آن است؛ مثلاً اهل عنایت وقتی از تفاصیل کتاب سیبویه و مزنی آگاهند، بر مجموع آن هم آگاهی دارند؛ یعنی، اگر کسی بابی را بر کتاب سیبویه در نحو بیفزاید که از آن کتاب نباشد، فهمیده می‌شود و می‌توان آن را جدا کرد و در قول مزنی نیز، همین قول گفته می‌شود.

معلوم است که عنایت به نقل و ضبط قرآن از عنایت به ضبط کتاب سیبویه و دیوان‌های شعرا صادقانه‌تر است. و بار دیگر مرتضی گفته است که قرآن در زمان پیامبرصمجموع و هماهنگ بود و بر آن حالتی قرار داشت که هم اکنون بر آن حالت است و به این استدلال کرده که قرآن در آن زمان تدریس می‌شد و همه‌ی آن حفظ می‌گردید، حتی جماعتی از صحابه برای حفظ آن معین شده بودند و موارد حفظ شده بر پیامبرصعرضه و تلاوت می‌شد و گروهی از صحابه، مانند عبدالله بن مسعود و ابی‌بن کعب و غیره، بارها قرآن را از اول تا آخر بر پیامبرصقرائت می‌نمودند. این قضیه، با کمترین تأمّل بر این دلالت می‌کند که قرآن مجموعه‌ای مرتب، هماهنگ و منظم بوده است. باز هم گفته است: کسانی از امامیه و حشوی‌ها که در این باره مخالفت کرده‌اند، مخالفت آنان فاقد ارزش است. [۱۰۵]

همچنین سومین نفر از آنان، ابوجعفر طوسی، شاگرد سید مرتضی و شیخ مفید است که متوفای سال (۴۶۰ هـ) می‌باشد و در «تبیان» خود گفته است: اما سخن گفتن درباره‌ی زیاده و نقصان قرآن، از جمله مسائلی است که شایسته‌ی قرآن نمی‌باشد، زیرا افزوده شدن به قرآن به اجماع باطل است و نقصان آن نیز، آشکارا برخلاف مذهب مسلمانان است. او گفته است: اخبار و روایاتی که در فروع اختلافی در آن است بر قرآن عرضه می‌شود تا آن‌چه مخالف قرآن است، دور انداخته ‌شود. و روایتی از پیامبر نقل شده است که بطور قطع هیچ‌کس نمی‌تواند آن را ردّ کند، ایشان فرموده اند: «إني مخلف فيكم الثقلين ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا: كتاب الله وعترتي أهل بيتي، وإنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض» یعنی به درستی، من بعد از خود در میان شما دو چیز باقی می‌گذارم و تا زمانی که به این دو عمل کنید، گمراه نمی‌شوید؛ اول، کتاب خدا و دوم، عترتم – اهل بیتم – و این دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض گرد من آیند. و این، دلیل است بر این که قرآن در همه‌ی زمان‌ها موجود است، زیرا جائز نیست که پیامبر، تمسّک به چیزی را امر کند که مقدور نیست، چنانکه اهل بیت و کسی که پیروی از او واجب است، در هر زمانی وجود دارند. و هر گاه صحت قرآنی که در میان ماست به اجماع ثابت شد، لازم است که به تفسیر و بیان معانی آن و دور انداختن غیر آن مشغول شویم. [۱۰۶]

این سه نفر شیعه، تنها کسانی هستند که تحریف قرآن کریم موجود در دست مردم را انکار کرده‌اند و در طول پنج قرن اول اسلامی، نفر چهارمی برای آنان یافت نمی‌شود؛ چنانکه علمای شیعه و فقهای آنان، این مطلب را ذکر کرده‌اند. و چنانکه محدث و شیخ المشایخ آنان [۱۰۷]، نوری طبرسی، نیز دیدگاه دو گروه از آنان را ذکر می‌کند که بعد از ذکر طرفداران تحریف و تفسیر قرآن و نقل گفته‌هایشان، می‌گوید:

قول دوم: هیچ نقص و تغییری در قرآن صورت نگرفته است و تمام آن‌چه بر پیامبرصنازل شده است، همان است که در دو لای جلد و در دست‌رس مردم قرار دارد. و صدوق در کتاب «عقائد» خود و سید مرتضی و شیخ طائفه در کتاب «التبيان» به این نظر گراییده‌اند و در میان قدما، موافقی برای آنان یافت نمی‌شود. [۱۰۸]

چهارمین شخصی که رأی آنان را پذیرفته و روش ایشان را برگزیده است، ابوعلی طبرسی، صاحب تفسیر «مجمع البيان» و متوفای سال (۵۴۸ هـ) است. پس این‌ها آن چهار نفری هستند که در دوره‌ی دوم، درباره‌ی قرآن ابراز عقیده کردند.

پس تا نیمه‌ی قرن چهارم در دوره‌ی اول، انکار تحریف، در میان آنان وجود نداشت؛ زیرا همه‌ی امامان و راویان متقدم و محدثان و مفسران معتمد و موثق چنین مطلبی را اعلام نکرده‌اند، بلکه بر حسب مرویات و پندارهای آنان جز به خلاف آن مطلب تصریح نکرده‌اند؛ اما در دوره‌ی دوم؛ یعنی، بعد از نیمه‌ی قرن چهارم تا قرن ششم، این قول برای اولین بار در میان شیعه از این چهار نفر صادر شد و نفر پنجم هم ندارند. وقتی کتاب‌های حدیث و تفسیر و عقیده آنان را جستجو کردیم، نوری طبرسی بعد از ذکر سه نفر اول، چنین گفته است: کسی که به قول عدم تحریف تصریح کرده است، شیخ ابوعلی طبرسی است در تفسیر «مجمع البيان» تا جایی که نوری طبرسی گفته است: تا طبقه‌ی او خلاف صریحی شناخته نشد جز از این چهار نفر. [۱۰۹]

همانطور که گفتیم، این عقیده که آن‌ها برای مردم اظهار کرده‌اند، از گفته‌ی هیچ کدام از معصومین یا روایتی از امامان ـ که مدعی هستند آنان بذر شیعه را پاشیده‌اند و قواعد آن را بنا نهاده‌اند و مذهبشان جز برگرفته از اقوال آنان نیست- سرچشمه نمی‌گیرد؛ بلکه برعکس، خود آنان اخبار و احادیثی را از امامان و معصومان خود روایت کردند که مخالف و متضاد با قول آنان است، چنانکه اگر خدا بخواهد، آن را بیان خواهیم کرد.

این کل مطالبی است که برای فریب مسلمانان بویژه اهل سنت، از آن استفاده می‌کنند، به همین سبب، هر گاه عیبشان آشکار می‌شود و فسادشان ظاهر می‌گردد و روشن می‌شود چقدر با اسلام و مسلمانان و شریعت درخشان فاصله دارند که جز بر پایه‌ی قرآن استوار نیست، به این چهار نفر پناه می‌برند و در زیر سایه‌ی آنان قرار می‌گیرند و در پشت سخنان آنان کمین می‌کنند، مانند این دوست ما، [۱۱۰]و قبل از او مغنیه و غیره که در این باره مفصل بحث کرده‌ایم و عبارات آن را کاملاً آورده‌ایم تا چیزی مخفی نماند.

قبل از این‌که کلام ایشان را مورد تحلیل قرار دهیم و از رازی خبر دهیم که آنان را به پناه بردن به مقوله و اظهار این عقیده کشانده، لحظه‌ای درنگ می‌کنیم و از آنان می‌خواهیم که آیا یکی از آنان می‌تواند، ثابت کند که در میان این قوم، کسی وجود دارد که قبل از این چهار نفر چنین چیزی را گفته باشد؟ آیا در این باره، شخص پنجمی هم دارند که این قول را اظهار کرده باشد؟

هرگز! هیچ احدی نمی‌تواند چنین کاری را انجام دهد حتی اگر همگی پشتیبان هم باشند. شعر:

اگر زنده‌ای‏را صدا بزنی می‌شنوانی
اما زنده‌ای‏نیست‏ندایت را بشنود

این چهار نفر هم آن قول را فقط از بیم از ضربه‌ی حق و تنفر مردم و دوری از ننگ و رسوایی و برملا شدن نیرنگشان که برای اغفال مسلمانان و کتمان نیات اصلی خود به کار بردند، گفته‌اند. و گرنه آنان نیز، در درون خود معتقد به همان عقیده‌ای هستند که نسل‌هایشان یکی پس از دیگری از یکدیگر به ارث برده‌اند. و این، همان عقیده‌ای است که از روز اوّل که مذهبشان تأسیس شد و شریعتشان شکل گرفت، به آن معتقد بودند؛ چنانکه بحرانی گفته: این عقیده از لوازم مذهب تشیع است. دلیل انکار این قضیه، نفاق آنان است. نفاقی که آن را با رنگ دینی روکش می‌کشند و آن را تقیه می‌نامند.

پس به صراحت می توان گفت که این چهار نفر هم، این قول را جز از روی تقیه و نفاق نگفته‌‌اند. تا مسلمانان فریب خورند و موضوع بر آنان مشتبه شود. همان‌گونه و بزرگ و معتمد و تسبیح گوی آنان، نعمت‌الله بن فاضل نجیب اصیل سید عبدالله حسینی موسوی جزائری بر این مورد نص صریح گذاشته است. کسی که (در باره‌اش گفته‌اند:) از بزرگان علمای متأخر و از بزرگ ترین فضلای متبحر ما بود و در عربی و ادب و فقه و حدیث در عصر خود بی‌همتا بود و سهم خود را از معارف خداشناسی با رغبت مؤکد و رنج بسیار فراگرفته است و در کثرت قرائت نزد اساتید فنون و کسب فضائل در کنار غم و اندوه، نظیری برای وی مشاهده نشده است، او طرفدار مشرب اخباریه بود که به اهل اجتهاد توجه بسیار مبذول داشته است و در مقابل معاندان و طرفداران فساد از مذهب مجتهدان حمایت کرده است. او همچنین دارای قلب سلیم و چهره‌ی گشاده و طبع راست و تألیفات و نوآوری‌هایی در سیره و آداب و نصیحت و مطالب نادر و غریب و هدفمند بوده است که وسیع‌ترین تألیفات وی «شرح كبير» او بر «تهذيب الحديث» است که حدود دوازده جلد است و همچنین کتاب «الأنوار النعمانية» که ثمره‌ی عمر وی می‌باشد. [۱۱۱]

این محدث بزرگ شیعی، در ردّ کسی که قائل به عدم تحریف قرآن است، گفته است: همانا ‌پذیرفتن تواتر در آیات قرآن و این که رو‌ح‌الامین – جبرئیل – همه آن را نازل کرده باشد، به کنارگذاشتن اخباری منجر می‌شود که همه مستفیض بلکه متواتر هستند، و به صراحت بر وقوع تحریف در قرآن از نظر کلام و ماده و اعراب دلالت دارند. با این که همه یاران ما در صحت این اخبار و تصدیق آن‌ها اتفاق نظر دارند، اما سید مرتضی و صدوق و شیخ طبرسی مخالفت کرده‌اند و حکم نموده‌اند که هر‌چه بین دولای جلد قرآن قرار دارد، مصحف و قرآن نازل شده از جانب خداست نه غیرآن، و هیچ تحریف و تبدیلی در آن واقع نشده است، بر اساس این قول است که شیخ طبرسی آیات و جزءهای قرآن را ضبط کرده و از پیامبر روایت کرده که سوره‌های قرآن ۱۱۴، و مجموع آیات قرآن ۶۲۳۶ آیه و تعداد حروف آن ۳۲۱۲۵۰ حرف می‌باشد. در حقیقت، این قول فقط به خاطر مصالح فراوان خودشان است، از جمله: مسدود کردن دریچه‌ی طعن علیه آنان به این که اگر تحریف در قرآن را جایز می‌دانند و معتقدند تحریف بدان راه یافته، پس چگونه عمل به قواعد و احکام آن جایز می‌باشد. [۱۱۲]

بقیه کلام او در رابطه با این مسأله را به هنگام ذکر عبارات دیگران ذکر خواهیم کرد. و اینک بر حروف فوق نقطه می‌گذاریم:

اول: واقعاً ابن بابویه قمی ملقب به صدوق که این قول را اولین بار در میان شیعه گفته است، در تألیفات خود روایات بسیاری را نقل کرده است، از قبیل روایاتی که بر تحریف و تغییر و نقص قرآن دلالت می‌کنند، بدون این که نقد و طعنی بر آن‌ها وارد کند و این مسئله بیانگر آن است که اعتقاد اصلی او مطابق معتقد سایر قوم خویش خویش است، پس در این جا روایات نه‌ روایت از احادیث روایت شده در کتاب‌های او را می‌آوریم که ذکر بعضی از آن‌ها در باب چهارم می‌آید:

روایت اوّل، حدیثی است که وی آن را در کتاب «من لايحضره الفقيه» که یکی از صحاح چهارگانه شیعه است در فصل نکاح، باب متعه آورده است و چنین می‌گوید: رسول خداصمتعه را حلال کرد و تا وقتی هم که از دنیا رفت آن را حرام نکرد و برای این مطلب، استدلال کرده است به آیه ذیل طبق قرائت ابن عباس که خوانده:

(فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إلى أجل مسمى فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَة من الله) [۱۱۳]

ترجمه: «پس اگر با زنی از زنان برای مدت مشخصی ازدواج کردید و از او کام گرفتید، باید که مهریه او را (چنان که مقرّر است بدون کم و کاست و در موعد خود) بپردازید، و این واجبی (از واجبات الهی) است.»

معروف آن است که عبارت (إلي أجل مسمي)و نیز، واژه‌ی (من الله)، بعد از کلمه فریضه، از قرآن نیستند.

روایت دوم: در کتاب «الخصال» خود، چنین روایت کرده است: محمدبن عمر حافظ بغدادی، معروف به جعابی به ما گفت: عبدالله بن بشیر برای ما نقل کرد و گفت: ابوبکر بن عیاش از اجلح از ابی‌الزبیر از جابر برای ما حدیث آورد که گفت: از رسول خدا شنیدم که می‌گفت: «يجيء يوم القيامة ثلاثة يشكون إلى الله عز وجل: المصحف، والمسجد، والعترة».

يقول المصحف: يا رب! حرفوني ومزقوني، ويقول المسجد: يا رب! عطلوني وضيعوني، وتقول العترة: يا رب! قتلونا وطردونا وشردونا؛ فأجثو للركبتين للخصومة، فيقول الله جل جلاله لي: أنا أولى بذلك»

یعنی وقتی روز قیامت می‌آید سه چیز نزد خداوند شکایت می‌کنند: قرآن و مسجد و عترت. قرآن می‌گوید: خدایا، من را تحریف و تکه‌تکه نمودند. مسجد می‌گوید: مرا تعطیل و ضایع کردند. عترت می‌گوید: خدایا، ما را کشتند و دور راندند. پس برای تسلط بر نزاع، روی زانوها می‌ایستند؛ سپس خداوند می‌فرماید: من برای این امر، شایسته‌تر هستم. [۱۱۴]

روایت‌های سوم و چهارم و پنجم را نیز، در کتاب «معاني الأخبار» خود روایت کرده است:

علی‌بن عبدالله وراق و علی‌بن محمد بن حسن، معروف به ابن مقبره‌ی قزوینی برای ما نقل کردند و گفتند: سعدبن عبدالله بن ابی‌خلف اشعری گفت: احمدبن ابی‌صباح برای ما نقل کرد و گفت: ابونعیم فضل بن دکین از هشام از سعدبن زید بن اسلم از ابی‌یونس برای ما حدیث آورده است و گفت:

مصحفی را برای عائشه نوشتم، عائشه به من گفت: «إذا مررت بآية الصلاة فلا تكتبها حتى أمليها عليك، فلما مررت بها أملتها عليك» یعنی هرگاه به آیه‌ی نماز رسیدی آن را ننویس تا خودم آن را بر تو دیکته کنم. پس وقتی که به آن رسیدم چنین بر من املا کرد: (حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطي وصلاة العصر). «بر همه نمازها، بویژه نماز وسط و نماز عصر مواظبت کنید.»

و علی بن عبدالله وراق و علی بن محمدبن حسن قزوینی برای ما نقل کردند و گفتند: سعدبن عبدالله برای ما حدیث آورد و گفت: احمد بن ابی‌خلف اشعری برای ما حدیث آورد و گفت: سعد بن داود از ابی‌هر از مالک بن انس از زید بن أسلم از عمرو بن نافع نقل کرده است که گفت: مصحفی را برای حفصه، همسر پیامبرص، می‌نوشتم که او به من گفت: اگر به این آیه رسیدی، این گونه بنویس: (حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطي وصلاة العصر).

علی بن عبدالله الوراق و علی بن محمد بن حسن قزوینی برای ما نقل کردند و گفتند: سعدبن عبدالله بن ابی‌خلف اشعری برای ما حدیث آورد و گفت: سعد بن داود از مالک بن انس از زید بن اسلم از قعقاع بن حکیم از ابی‌یونس، مولای عائشه، همسر پیامبرص، برای ما حدیث آورد و گفت: عائشه مرا فرمان داد که برایش مصحفی بنویسم، و گفت: هر گاه به این آیه رسیدی، این گونه بنویس: (حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطي وصلاة العصر وقوموا لله قانتين). سپس عائشه گفت: به خدا سوگند این آیه را اینچنین از رسول خداصشنیدم. [۱۱۵]

پس از ذکر این سه روایت، نویسنده‌ی این کتاب گفته است: این اخبار حجتی است برای ما در مقابل مخالفان که منظور از (صلاة الوسطي)، نماز ظهر است.

روایت ششم را نوری در کتاب «فصل الخطاب» به نقل از کتاب «الأمالي» و کتاب «العيون» تألیف ابن بابویه آورده است:

از امام رضا÷روایت شده که در قرائت ابی‌بن کعب: (وانذِر عشيرتك الأقربين ورهطك منهم المخلصين)آمده است. یعنی، خویشاوندان نزدیک خود را بترسان در حالی که گروه مخلصت در میان آنان قرار دارند. [۱۱۶]

روایت هفتم را هم نوری در کتاب «فصل الخطاب» به نقل از کتاب «الأمالي» تألیف ابن بابویه قمی آورده است:

از ابن ابی‌عمیر از ابی‌عبدالله÷روایت شده است که گفت: خداوند پیامبرش را به انتصاب امیرالمؤمنین برای مردم امر نمود، چنانکه در این آیه می‌فرماید: (يا ايها الرسول بلغ ما اُنزل إليك من ربك في علي)؛ یعنی، ای فرستاده‌ی خدا، هر آن‌چه از سوی پروردگارت درباره‌ی علی بر تو نازل شده است، برسان. [۱۱۷]

روایت هشتم آن است که طبرسی در صدد ردّ بر آن بعد از استدلال به قول امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب÷آن را از همان راوی فوق، نقل کرده است و آن، چنین است: علی قرآن را جمع نمود؛ پس وقتی که آن را آورد گفت: این کتاب پروردگارتان است آن گونه که بر پیامبرتان نازل گردیده است، نه حرفی بر آن افزوده شده و نه حرفی از آن کم شده است. در جواب گفتند: نیازی به آن نداریم؛ نزد ما هم، مانند آن‌چه نزد توست، وجود دارد. پس علی برگشت و ‌گفت:

﴿فَنَبَذُوهُ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ وَٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗاۖ فَبِئۡسَ مَا يَشۡتَرُونَ[آل عمران: ۱۸۷]

«امّا آنان آن را پشت سر افکندند و به بهای اندکی آن را فروختند! چه بد چیزی را خریدند[۱۱۸]

و روایت نهم چنین است که ابا حسن موسی÷؛ امام هفتم آنان گفت: دنبال دین کسی مباش که از گروه تو سرباز زند و دین آنان را دوست مدار؛ زیرا آنان خائنان به خدا و رسول او هستند و به امانات خود خیانت کردند. آیا می‌دانی خیانت آنان به امانتشان چگونه بود؟ امانتدار کتاب خدا بودند اما آن را تحریف و تبدیل کردند. [۱۱۹]

این روایت‌ها و امثال آن فراوانند که دلالت صریح دارند بر این که این قوم جز به منظور تقیه، به ادعای عدم تحریف قرآن متوسل نشده‌اند. طوسی که با ابن بابویه قمی هیچ فرق و اختلافی ندارد و او هم مانند این روایت‌ها را که از متبوع وی نقل کردیم در کتابش بیان کرده است، مرتضی و طبرسی نیز، این گونه‌اند.

می‌خواهم در این جا، بعضی از عبارت‌های آن دسته از بزرگان شیعه را ذکر کنم که اقوال این چهار تن را درباره‌ی عدم تحریف قرآن ردّ کرده‌اند و همه‌ی آنان نزد شیعه شأن و مقامی والا دارند، پس مطلب را با نقل عبارتی از عالم فاضل، عارف، محدث، محقق، ریزبین، فرزانه‌ی خداشناس، محمدبن مرتضی مشهور به مولی محسن کاشانی آغاز می‌کنیم که صاحب تألیفات بسیار مشهوری همچون کافی، وافی و شافی و غیره است و تعداد تألیفاتش بالغ بر صد کتاب است، و متوفای سال ۱۰۹۱ هجری است. [۱۲۰]

این شخص در تفسیر خود بعد از ذکر کلام طبرسی و مرتضی مبنی بر این که علم به صحت نقل قرآن، مانند علم به وجود شهرها و حوادث است، می‌گوید:

می‌گویم: ممکن است کسی بگوید: همان‌گونه که انگیزه‌ی نقل و حراست از قرآن در نزد مسلمانان فراهم بوده، انگیزه‌های تغییر قرآن هم از طرف منافقان و تبدیل‌کننده‌ی وصیت و تغییر‌دهنده‌ی خلافت هم بسیار بوده‌اند؛ زیرا محتویات قرآن با نظر و هواهای نفسانی آنان در تضاد بود. و تغییر در قرآن اگر واقع شده باشد، قبل از انتشار آن در شهرها و قرار گرفتن آن بر حالت فعلی بوده است و بعد از آن به شدت ضبط کنترل شده است، پس منافاتی بین تحریف و ضبط و کنترل شدید نیست، بلکه گوینده‌ای لازم است که بگوید:

ذات و اصل قرآن تغییر نکرده، بلکه تغییر در کتابت و تلفظ آن است؛ زیرا قرآن را بعد از نسخه‌برداری از اصل، تحریف نمودند و اصل آن نزد اهل قرآن که به آن آگاهی دارند، باقی مانده است. پس قرآنی که نزد علمای قرآن قرار دارد، تحریف شده نیست، آن‌چه تحریف شده، آن است که برای پیروانشان آشکار کرده‌اند. و این که قرآن در عصر پیامبرصبر همین وضعیت فعلی جمع‌آوری شده باشد، ثابت نیست و چگونه جمع‌آوری می‌شد در حالی که قسمت به قسمت نازل می‌شد و نزول آن با پایان عمر پیامبرصپایان ‌پذیرفت و اما درس و ختم قرآن مربوط به اندازه‌ای بود که نزد آنان وجود داشته است، نه مربوط به تمام قرآن. [۱۲۱]

ابن بابویه قمی در اول گفتار خود می‌گوید: درباره‌ی وجود قرآن در هر عصری باید بگویم: موجود بودن قرآن نزد اهل قرآن بدان صورت که خداوند نازل کرده است کافی است، و نیاز ما هم همین است، اگر چه بر بقیّه آن قدرت نداریم همان‌گونه که به امام÷دسترسی نداریم؛ زیرا انس و جن در آن مورد، مانند هم هستند و شاید مراد از کلام شیخ هم، همین باشد. و اما درباره‌ی گفته‌ی او: کسی که پیروی از گفته‌اش واجب باشد، همیشه موجود است، منظور اهل بینش و بصیرت به کلام خداوند است؛ زیرا اهل بصیرت در زمان غیبت پیشوایان، جانشین آن‌هایند؛ زیرا امام غائب گفته: «به کسی بنگرید که از خودتان است و حدیث ما را روایت کرده است و در حلال و حرام ما نظر افکنده و احکام ما را شناخته است، پس او را حاکم بین خود قرار دهید؛ زیرا من او را حاکم شما قرار داده‌ام». [۱۲۲]چنانکه فاضل عالم و مدقق فقیه، آشنا به تفسیر و لغت عربی و راوی و محدث فاضل و جامع شرایط و جستجو‌گر اخبار که جز استاد ما، مجلسی کسی از او سبقت نگرفته، صاحب کتاب تفسیر القرآن، سید هاشم بحرانی بر این چهار نفر ردّ زده است. [۱۲۳]در مقدمه‌ی تفسیرش در فصل چهارم، تحت عنوان «بیان خلاصه‌ی اقوال دانشمندان ما در تفسیر و عدم تفسیر قرآن و عدم استدلال به گفته‌ی کسی که تحریف آن را انکار کرده است» گفته است:

بدان آن که ظاهر دیدگاه ثقة‌الاسلام، محمدبن یعقوب کلینی- خداوند قبرش را عطرآگین کند- این است که معتقد به تحریف و نقص در قرآن بوده است و روایات بسیاری را در این موضوع در کتاب «کافی» روایت کرده است. کتابی که در آغاز آن، اعتماد خود را به روایت های آن اعلام کرده است و هیچ یک از آن روایت‌ها را رد نکرده و برای هیچ کدام معارضی را نیاورده است. همچنین کتاب تفسیر استادش، علی بن ابراهیم قمی، مملو از این گونه مطالب است که در مسأله‌ی تحریف غلو کرده است و در تفسیر خود اختلافات قرآن نازل شده از سوی خداوند را با قرآن تحریف شده آورده است. این فرموده که خداوند فرموده:

﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ[آل عمران: ۱۱۰]

زیرا امام صادق به قاری این آیه گفت: آیا بهترین این امت، علی و حسین بن علی را به قتل می‌رسانند؟ سپس از ایشان سؤال شد، پس این آیه چگونه نازل شد؟ در جواب گفت: در اصل (خير أئمة أخرجت للناس)است. مگر در آخر آیه، مدح خدا را برای پیشوایان نمی‌بینی که می‌فرماید: (تأمرون بالمعروف).سپس آیاتی از این قبیل ذکر کرد و گفت:

آن‌چه از قرآن حذف شده این قول خداوند است: (لكن الله يشهد بما أنزل إليك في علي)(یعنی لیکن خدا درباره آن‌چه در باره‌ی علی بر تو نازل کرده) این هم نازل شد: (أنزله بعلمه والملائكة يشهدون). سپس در این باره باز هم، آیاتی نازل کرد. سپس گفت: اما در باره‌ی نوع تحریف تقدیم و تأخیر آیات باید گفت: و اما مقدم شدن، پس آیه‌ی درباره‌ی عدّه‌ی زنان ـ که عدّه‌ی یک ساله را نسخ کرده است و عدّه‌ی چهار ماه و دو روز را قرار داده ـ بر آیه‌ی منسوخه‌ای که عده‌ی زن شوهر مرده را یکسال اعلام می‌کند، مقدم داشته شده است و نیز، فرموده‌ی خداوند:

﴿أَفَمَن كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّهِۦ وَيَتۡلُوهُ شَاهِدٞ مِّنۡهُ وَمِن قَبۡلِهِۦ كِتَٰبُ مُوسَىٰٓ إِمَامٗا وَرَحۡمَةً[هود: ۱۷].

«آیا کسی که دلیل و برهان روشنی از سوی پروردگار خود دارد و شاهدی از او پیرو آن است و قبل از وی نیز، کتاب موسی رهبر و رحمت بوده است - آیا چنین کسانی با انسان‌های بی‌بصیرت برابرند.ـ »

در اصل بخشی از آیه چنین بوده است (ويتلوه شاهد منه اماماً ورحمة ومن قبله كتاب موسي) سپس بعضی از آیات را ذکر کرده است و گفته: آیاتی که تمام آن در سوره‌ی دیگری واقع است:

﴿قَالَ أَتَسۡتَبۡدِلُونَ ٱلَّذِي هُوَ أَدۡنَىٰ بِٱلَّذِي هُوَ خَيۡرٌۚ ٱهۡبِطُواْ مِصۡرٗا فَإِنَّ لَكُم مَّا سَأَلۡتُمۡ[البقرة: ۶۱].

«(موسی) گفت: آیا برآنید که چیزی پست‌تر را جانشین چیزی بهتر می‌سازید؟ پس به شهری فرود آیید که در آن جا آن‌چه خواسته‌اید، خواهید یافت. آیا چیزی پست را می‌گیرید و در مقابل چیز باارزش خود را می‌دهید

که تمام این آیه در سوره‌ی مائده قرار دارد، آن جا که خداوند می‌فرماید:

﴿قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِيهَا قَوۡمٗا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ٢٢[المائدة: ۲۲].

«گفتند: ای موسی، همانا در آن جا قومی زورمند و قلدر زندگی می‌کنند و ما هرگز بدان جا وارد نمی‌شویم؛ تا از آن جا بیرون نروند. در صورتی که آنان از آن سرزمین بیرون رفتند، ما بدان جا خواهیم رفت

پس نیمی از آیه در سوره‌ی بقره و نیمی دیگر در سوره‌ی مائده قرار دارد. آیات دیگری از این قبیل را نیز ذکر کرده، و جماعتی از یاران مفسّر ما، مانند عیاشی و نعمانی و فرات بن ابراهیم و غیره با قمی و کلینی موافقت کرده‌اند‌اند و این مذهب بیشتر محققان و محدثان متأخر و نیز قول شیخ اجل احمدبن ابی‌طالب طبرسی است؛ چنانکه کتاب «الاحتجاج» وی این مطلب را اعلام می‌کند و شیخ و علامه‌ی ما، شکافنده‌ی علوم اهل بیت و خادم اخبار آنان در کتاب «بحار‌الانوار» خود این قول را تقویت نموده و پیرامون آن بحثی چنان گسترده ارائه نموده که بیش از آن ممکن نیست.

نزد من بعد از کاوش و تحقیق اخبار و پیگیری آثار، صحت این قول به حدّی واضح است که ممکن است حکم شود به این که این از بدیهیات مذهب تشیع است و مسأله‌ی تحریف از بزرگ‌ترین مفاسد غصب خلافت است. پس بیندیش تا خیال‌پردازی صدوق را در این مسأله بدانی، زیرا او در کتاب اعتقادات خود گفته است: اعتقاد ما بر این است، قرآنی که خداوند آن را بر پیامبرشصنازل کرده، همان است که در بین دولای جلد و در دسترس مردم است و بیشتر از آن نیست، و هر کس مدعی باشد که ما به چیزی دیگر غیر از این معتقدیم حتماً دروغ‌گوست و توجیه کردن مراد او به علمای قم، فاسد و باطل است؛ زیرا علی بن ابراهیم که در قول به تحریف غلو کرده است از علمای قم است. آری در انکار این امر سید مرتضی در جواب مسائل مطرح شده در طرابلس خیلی مبالغه کرده است و ابوعلی طبرسی در تفسیر «مجمع‌البیان» از او پیروی کرده و گفته است: ادعای زیاده در قرآن به اجماع باطل است

اما در رابطه با نقص و کم کردن قرآن، جماعتی از ما و قوم حشویه از عامه (اهل سنت) روایت کرده‌‌اند که تغییر و نقص در قرآن وجود دارد، اما قول صحیح در مذهب ما بر خلاف آن است و این چیزی است که مرتضی آن را تقویت کرده است، و شیخ طوسی نیز، در کتاب «تبیان» از وی پیروی کرده است؛ زیرا گفته است: اما سخن از زیاده و نقص در قرآن، از قبیل چیزهایی هستند که شایسته‌ی قرآن نیستند، زیرا زیاده در قرآن به اجماع باطل است و نقص در آن نیز، آشکارا با مخالفت مسلمانان روبرو شده است و همین قول به مذهب ما برازنده‌تر است؛ چنانکه مرتضی آن را تقویت کرده است و از ظاهر روایات هم چنین به نظر می‌رسد، اما روایات بسیاری از جهت عامه و خاصه، ناقص بودن و جابجا شدن بسیاری از آیات قرآن را اعلام می‌دارد، اما طریق روایت این احادیث، آحادی هستند که مفید علم نمی‌باشند، پس بهتر است از آن‌ها اعراض شود و خود را به آن روایت‌ها مشغول نکنیم؛ زیرا قابل تأویل هستد و اگر آن روایت‌ها صحیح هم باشند، طعنی بر قرآن موجود وارد نمی‌شود؛ زیرا آن‌چه در بین دو جلد است، صحتش معلوم است و هیچ یک از پیشوایان به آن اعتراض نکرده‌اند و آن را هم دفع نکرده‌اند و روایات ما با تشویق مردم به قرائت قرآن و تمسّک به محتوای آن و ردّ نمودن اخبار مخالف قرآن، تقویت می‌گردد و روایتی از پیامبرصآمده است که کس نمی‌تواند آن را رد کند. او فرموده است: «إني مخلف فيكم الثقلين إن تمسكتم بهما لن تضلوا، كتاب الله وعترتي اهل بيتي لن يفترقا حتي يردا على الحوض».(من در میان شما دو چیز گرانمایه به جای می‌گذارم: کتاب الله و اهل بیتم و این دو هرگزاز هم جدا نمی‌شوند تا به نزد من که بر حوض هستم باز گردند).

و این روایت دلیل است بر این که قرآن در هر عصری موجود بوده و هست، زیرا جایز نیست به چنگ زدن به چیزی امر شود که گرویدن به آن مقدور نباشد،چنانکه کسانی که قولشان واجب الاتباع است، باید در هر زمانی در دسترس باشند و هر گاه آن‌چه نزد ماست، به اجماع صحیح باشد، پس لازم است مشغول تفسیر و بیان معانی آن شویم و غیر آن را رها کنیم.

می‌گویم: ادعای آنان مبنی بر عدم وجود آیات اضافی در قرآن نازل شده، درست و حق است، زیرا در اخبار معتبر خودمان چیزی نمی‌یابیم که بر خلاف آن دلالت کند، جز چند مورد از اخبار زندیق‌ها که در فصل اول آن‌ها را به گونه‌ای توجیه کردیم که رفع احتمال شود؛ در روایات عیاشی آمده است که باقر÷گفت: «آیات بسیاری از قرآن ساقط گردیده است اما جز چند حرفی که آن نیز، از خطای نویسندگان و توهم مردان بوده، چیزی به آن افزوده نشده است».

و سخنان آنان درباره‌ی تغییر مطلق کلی و نقصان قرآن؛ باطل بودنش واضح‌تر از آن است که نیاز به بحث و بیان داشته باشد، ای کاش می‌دانستم چگونه چنین استادی مدعی است که ظاهر روایات بر عدم نقص دلالت دارد با این که ما حتی به یک خبر واحد هم دست نیافتیم که بر عدم نقص دلالت کند. آری روایات ایشان دلالت دارند بر این که تغییرات واقع شده در قرآن، آسیب زیادی به مقصود و مفاهیم آن نمی‌رساند، مانند این که نام علی و آل محمدصو نام منافقان و نیز برخی آیات از قرآن حذف شود و بعضی از آیات نیز، پنهان گردد. همچنین روایات دلالت دارند بر این که کلام خدا بر ما حجت است، چنانکه از روایت نقل شده از طلحه در فصل گذشته ظاهر می‌گردد و دلالت روایات بر موارد فوق مسلم است. اما بین ادعای آن عالم بزرگ و این مطلبی که روایات بر آن دلالت دارند، فاصله‌ی زیادی وجود دارد و همینطور است گفته‌ی او: «اخباری که بر تغییر و نقصان دلالت دارند از خبرهای آحادی هستند که مفید علم نیستند». صدور چنین سخنی از چنین استادی بعید به نظر می‌رسد؛ چون اخبار آحادی که شیخ در کتاب‌های خود آورده و در بیشتر مسائل خلافی خود، عمل به آن‌ها را واجب دانسته است از حیث سند نه از روی دلالت، قوی‌تر از اخبار تغییر قرآن نیستند و این‌ها متواتر معنوی بوده و دارای قرائن نیرومند هستند که علم عادی را به وقوع تغییر در قرآن واجب می‌کنند و اگر کسی در صدد دفاع از شیخ برآید و بگوید: منظور شیخ از ضعف اخبار این است که آن اخبار به حد معارضه با دلایل انکارکنندگان تحریف نرسیده‌اند، باید بگویم: بعد از چشم‌پوشی از این‌که این کلام سخنی چاره‌جویانه است برای دفاع از شیخ، که جواب آن را به زودی ذکر خواهیم کرد که عبارتند از: ضعف سند منکران.

و شگفت‌انگیزتر این که شیخ ادعا کرده که اخبار تحریف قابل تأویل‌اند و حال این که من کاملاً می‌دانم که بیشتر این اخبار توجیه‌پذیر نیستند. اما این که شیخ گفت: اگر این اخبار صحیح باشند، چنین و چنان می‌شود؛ باید گفت که مشتمل بر اموری است که برای ما ضرری ندارند، حتی به نفع ما هم هستند،‌ از جمله:

صحت اخبار تغییر و نقص، مستلزم طعن و اشکال وارد کردن به محتویات قرآن نیست، یعنی در بین وقوع این نوع تغییر در قرآن و واجب بون تمسک و چنگ زدن به این مصحفِ تغییر یافته و عمل به آن‌چه در آن است، هیچ منافاتی وجود ندارد، و هیچ فسادی از آن پدید نمی‌آید و موجب تغییر مفاد احکام و غیره نمی‌گردد؟ و این امری است که نزد ما مسلم است و به سبب آن، ضرری متوجه ما نخواهد شد، بلکه این دلیلی است بر این که با آن بین اخبار دال بر تغییر و اخبار مخالف تغییر قرآن توفیق و هماهنگی برقرار می‌کنیم، و با عرضه‌ی روایات بر قرآن و عمل به آن‌چه موافق کتاب خداست، عمل می‌کنیم.

یکی دیگر از آن امور، این است که وقتی تمسّک به ثقلین مستلزم وجود قرآن در هر عصری است، پس امامی که قرین اوست هم، همینطور است و نباید مخفی بماند که این هم، برای ما ضرری ندارد، حتی به نفع ماست؛ چون همین‌که قرآن به آن صورت که خدا نازل کرده نزد اهل قرآن هست، مخصوصاً نزد (امام) که مقارن قرآن است و از آن جدا نمی‌شود، کافی است که بگوییم قرآن دست‌نخورده و بدون تغییر باقی مانده، حتی اگر بر موارد دیگر آن، قادر نباشیم، همان‌گونه که قادر به دسترسی امام نیستیم که (ثقل) دوّم است، به ویژه در زمان غیبت؛ زیرا در این زمان، آن‌چه نزد ماست اخبار و علمای جانشین اوست. پس چنانکه از ظواهر نصوص معلوم است، هر دو ثقل (گران‌مایه) در این مورد مانند یکدیگرند.

سپس آن‌چه سید مرتضی در حمایت از مذهب ذکر کرده است: علم به صحّت نقل قرآن مانند علم به وجود شهرها و رویدادهای بزرگ و وقایع مهم و کتاب‌های مشهور و اشعار نوشته‌ی عرب است که عنایت مردم و مقتضیات و انگیزه‌های نقل آن‌ها و حفظ و حراست از آن‌ها به نحو چشمگیری وجود داشته‌اند و این موارد در مورد قرآن به حد نهایی رسیده‌اند؛ زیرا قرآن، معجزه‌ی نبوّت و منبع علوم شرعی و احکام دینی است، و علمای مسلمان در حفظ و حمایت از قرآن نهایت تلاش خود را مبذول داشته‌‌اند تا آن اندازه که همه موارد مورد اختلاف را در قرآن شناسایی کرده‌اند، مانند اعراب، قرائت، حروف و آیات. پس با این عنایات و اهتمام صادقانه و کنترل شدید چگونه ممکن است قرآن تغییر یافته و ناقص باشد؟ همچنین گفته است: علم به تفاصیل و جزئیات قرآن با نقل صحیح، مانند علم به مجموع آن است و اطلاع از این چیزها مانند علم به امور بدیهی است، مانند کتاب سیبویه و مُزنی- مثلاً- کسانی که نسبت به آن کتاب‌ها توجه لازم را مبذول می‌دارند، همان‌گونه که از کلیات آن‌ها خبر دارند؛ نسبت به جزئیات هم مطلع هستند، یعنی، اگر کسی فصلی را به کتاب نحوی سیبویه بیفزاید که از آن نباشد، می‌تواند آن را جدا کند و می‌داند که آن باب به کتاب ملحق شده است و از اصل کتاب نیست و درباره‌ی کتاب مُزنی نیز، همین قول گفته می‌شود، پس معلوم است که عنایت به نقل و ضبط قرآن از عنایت به نقل و ضبط کتاب سیبویه و دیوان‌های شعراء صادقانه‌تر است.

و جواب شیخ این است: تحقق مقتضیات و انگیزه‌ی ضبط و کنترل و نظارت بر قرآن در اوایل قرن اول و قبل از جمع قرآن را مُسلَم نمی‌دانیم؛ چنان‌که می‌بینی آنان – اصحاب –نسبت به بسیاری از امور متعلق به قرآن غافل مانده‌اند. آیا نمی‌بینی آنان درباره‌ی اعمال نماز اختلاف دارند که پیامبرصآن را روزانه پنج بار با حضور دو طرف مخالف تکرار می‌کرد؟ به امر ولایت و امثال آن نمی‌نگری؟ اگر هم تسلیم ادعای شیخ شویم، می‌گوییم: همان‌گونه که مقتضیات بر نقل و حراست قرآن از طرف مسلمان محقق‌ بود، انگیزه و مقتضیات تغییر آن نیز از طرف منافقین و عوض‌کنندگان وصیت و تغییردهندگان خلافت وجود داشت؛ زیرا قرآن با اهداف آن‌ها در تنش و تضاد بود و این مهمتر است. و تغییر در قرآن قبل از انتشار آن در ممالک و استقرار آن به حالت فعلی بوده است، که بعد از آن به شدت ضبط و کنترل صورت گرفته است؛ پس منافاتی بین تغییر قرآن و ضبط شدید آن نیست.

همچنین می‌توان گفت: آن قرآنی که اصل و موافق چیزی است که خدا آن را نازل کرده است، دستخوش تغییر و تحریف نشده است، بلکه بر همان حالت اصلی است و نزد اهل قرآن و عالمان به آن، حفظ شده است. پس تحریفی در کار نیست، چنانکه امام ـ در حدیث سلیم از کتاب (احتجاج) فصل اول در این مقدمه آورده‌ایم ـ به این مطلب تصریح کرده است که تغییر در کتابت و تلفظ تغییردهندگان است؛ زیرا آنان فقط هنگام نسخه‌برداری از قرآن آن را تغییر داده‌اند. پس قرآن مُحَرّف، آن است که آنان برای پیروانشان اظهار کرده‌اند. ولی بسی مایه‌ی شگفتی‌ است که شخصی مانند سید مرتضی به این گونه مطالب بی‌اساس و دور از واقعیت چنگ بزند و روایات متواتر را رها کند. پس بیندیش و در آن تدبّر کن.

یکی دیگر از مسائلی که برای حمایت از مذهب و دیدگاه خود ذکر کرده این است که گفته: قرآن در زمان پیامبرصدرست مانند قرآن فعلی جمع‌آوری و تألیف شده است، و استدلال کرده به این که کل قرآن در آن زمان، تدریس و حفظ می‌شد، حتی بعضی از اصحاب برای حفظ آن تعیین شدند و جماعتی از صحابه مانند عبدالله بن مسعود و ابی‌ بن کعب و دیگران چندین بار قرآن را نزد پیامبرصختم کرده‌اند. همه‌ی این مطالب بدون نیاز به کمترین اندیشه‌ای دلالت می‌کنند براین که قرآن در زمان پیامبرصجمع‌آوری شده و مرتب و بدون نقص بوده است و گفته: هر کس اعم از امامیه و حشویه در این باره مخالفت کند، مخالفتشان فاقد اعتبار است؛ زیرا مخالفت با آن به جمعی از اصحاب حدیث بر می‌گردد که اخبار ضعیفی را به گمان این که صحیح هستند نقل و روایت کرده‌اند.

جواب: این که قرآن در زمان پیامبرص، مانند حالت فعلی جمع آوری شده باشد ثابت نیست، حتی صحیح هم نیست، چگونه جمع‌آوری شده در حالی که قرآن تدریجی و به صورت بخش بخش نازل ‌شد و نزول قرآن جز با پایان یافتن عمر پیامبرصتمام نشده است. البته این مطلب، شایع و رایج است و در تمام سخنرانی‌ها گوش ها را بسیار نواخته است که علی بعد از وفات پیامبرصچند روزی را در خانه نشسته و مشغول جمع‌آوری قرآن شده است،‌ اما تدریس و ختم قرآن، تنها مربوط به همان مقداری بوده که در آن زمان موجود بوده نه به تمام قرآن. عجیب‌تر از همه‌ی عجایب‌، این که وی صحّت اینگونه اخبار ضعیف و به ظاهر خلاف را که بر تحریف دلالت دارند، قطعی دانسته است؛ زیرا با هدف موافقت دارد و اخباری را که نزد ما و مخالفان ما از درجه‌ی معروف بودن هم فراتر رفته و به حد انبوه رسیده‌ که تعداد آن‌ها از صد مورد هم تجاوز کرده است، ضعیف قلمداد کرده است؛ علی‌رغم موافقت آن‌ها با آیات و اخباری که در مقاله‌ی هفتم ـ در آخر فصل اول در این مقدمه ـ بیان کرده‌ایم.

با این که این اخبار در کتب معتبری، همچون «کافی» با اسناد قابل اعتماد موجود است، و همینطور در صحاح اهل سنت، مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم که در صحت و اعتماد بعد از کتاب خدا قرار دارند، موجود است. پس ضعیف شمردن این اخبار فقط به خاطر این است که دلالت بر مقصود سید ندارند. و الله اعلم.

سپس منکران تحریف این آیات استدلال کرده‌اند که خداوند فرموده است:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِٱلذِّكۡرِ لَمَّا جَآءَهُمۡۖ وَإِنَّهُۥ لَكِتَٰبٌ عَزِيزٞ٤١ لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ٤٢[فصلت: ۴۱-۴۲]

و نیز فرموده‌ی خداوند: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩[الحجر: ۹]

جواب: بعد از این که دلالت این‌گونه آیات را بر مقصود آنان می‌پذیریم، می‌گوییم: از آن‌چه بیان کردیم آشکار است که اصل قرآن بطور کامل و آن‌گونه که خداوند نازل فرمود، نزد علی÷و وارثان قرآن نگهداری شده است. پس بیندیش که خداوند راهنماست. [۱۲۴]

همچنین محدث نعمت‌الله جزائری در کتاب خود «الأنوار النعمانية في بيان النشأة الإنسانية» همراه رد کنندگان دیگر قول شیخ را رد کرده است. او در مقدمه‌ی این کتاب می‌نویسد: بر خود فرض کرده‌ام که در این کتاب جز چیزی که از اهل عصمت و طهارت برگرفته‌ایم و آن‌چه در منابع و کتاب‌های نقل‌کنندگان و راویان به صحت رسیده است، ذکر نکنیم؛ زیرا بیشتر منابع تاریخی مطالبشان را از کتب تاریخ یهود نقل کرده‌اند؛ لذا دروغ‌های فاسد بسیار و حکایات بی‌اساس در آن‌ها وجود دارد.

وی بعد از ذکر قرائت‌ها و موقعیت آن‌ها در این کتاب می‌گوید: همانا پذیرفتن تواتر آیات از وحی الهی و این که همه‌ی آیات را روح‌الامین (جبرئیل) نازل کرده است، منجر به کنار گذاشتن اخبار مستفیض و مشهور و حتی اخبار متواتری می‌شود که به صراحت بر وقوع تحریف در قرآن از حیث کلام و ماده و اعراب دلالت می‌کنند، با این که همکیشان ما بر صحت و تصدیق این اخبار اتفاق نظر دارند، آری در این اخبار مرتضی و صدوق و شیخ طبرسی مخالفت کرده‌اند و حکم کرده‌اند به این که آن مصحف که بین دو جلد قرار دارد، همان قرآن نازل است و هیچ‌گونه تبدیل و تحریفی در آن واقع نشده است. بر همین اساس است که طبرسی تعداد آیات و اجزای قرآن را نوشته است و از پیامبرصروایت کرده است که همه‌ی قرآن، (۱۱۴) سوره و مجموع آیات آن (۶۱۳۶) آیه و تعداد حروفش، (۳۲۱۲۵۰) حرف است.

در حقیقت، این قول فقط به خاطر مصلحت‌های متعدد صادر گردیده است، از جمله: مسدود کردن دریچه‌ی طعن بر قرآن است، بدین‌صورت که اگر جایز باشد قرآن مورد تحریف و دستبرد قرار گرفته باشد چگونه جایز است به احکام و قواعد آن عمل شود، که بعداً به این اشکال جواب می‌دهیم. دوّم: چگونه ممکن است اینان تحریف را انکار کنند در حالی که علمای دیگر اخبار زیادی را در تألیفات خود روایت کرده‌اند که بر وقوع این امور در قرآن دلالت دارند و بعضی از مفاد این روایات آن است که گفته‌اند: این آیه این چنین بوده و این گونه تغییر یافته است. سوم این که شیخ شهید ما از گروهی از قاریان روایت کرده است که گفته‌اند: مقصود از تواتر هفت یا ده قرائت، این نیست که همه‌ی این قرائت‌های وارد شده متواتر هستند؛ بلکه مقصود منحصر شدن متواتر فعلی است در آن‌چه از این قراءت نقل شده است؛ زیرا بعضی از قراءت‌هایی که از قاریان هفت‌گانه نقل شده است، شاذ است تا چه رسد به غیر آن‌ها. پس هرگاه قاریان به این‌گونه موارد اعتراف کنند، چگونه جائز است حکم شود به این‌که همه‌ی این قرائت‌ها متواتر هستند، چنانکه علامه نیز، در کتاب «المنتهی» این مطلب را گفته است که چگونه قرائت متواتر برای ما معلوم شده تا آن را در نماز بخوانیم و چگونه حکم کردیم به این که روح الامین همه‌ی قرآن را نازل کرده است؟ زیرا این قول برگشت از تواتر محسوب می‌شود. چهارم این که در اخبار به درجه‌ی استفاضه رسیده است که قرآن آن گونه که نازل گردیده جز امیرالمؤمنین، کس دیگری آن را به سفارش پیامبرصتالیف نکرده است و او بعد از وفات ایشان مدت ۶ ماه در خانه مشغول جمع‌آوری قرآن بوده و بعد از این که آن را جمع نمود به نزد بازماندگان بعد از پیامبر برد و به آنان گفت: این است کتاب خدا آن‌گونه که نازل شده است. پس عمر بن خطاب به او گفت: ما نیازی به تو و قرائت تو نداریم؛ نزد ما قرآنی هست که عثمان آن را جمع آوری و نوشته است. پس علی گفت: «دیگر این قرآن را نخواهید دید تا وقت فرزندم مهدی ظهور کند» و در آن قرآن، زیاده‌های فراوانی است که به دور از تحریف است.

البته عثمان به خاطر مصلحتی که پیامبرصدر نظر داشت از کاتبان وحی بود و آن مصلحت این بود که پیامبرصرا در امر قرآن تکذیب نکنند و نگویند: این قرآن به دروغ بر خدا بسته شده یا روح آن را نازل نکرده است. چنانکه پیشینیان آن‌ها نیز، این حرف را زدند. همچنین برای همین مصلحت، شش ماه قبل از وفات پیامبرص، معاویه هم، یکی از کاتبان وحی شد و عثمان و امثال او با جماعتی از مردم تنها در مسجد حاضر می‌شدند و آن‌چه جبرئیل در بین مردم نازل می‌کرد، می‌نوشتند و آن‌چه جبرئیل در داخل خانه برای پیامبرصمی‌آورد و جز امیر المؤمنین کسی دیگر آن را نمی‌نوشت؛ زیرا او در خانه‌ی پیامبر محرم بود و فقط امیر المؤمنین آن را می‌نوشت و این قرآن که هم اکنون در دست مردم قرار دارد، خط عثمان است و نام آن را امام گذاشته اند و مصاحف غیر آن را سوزاندند یا مخفی نمودند و آن را در زمان خلافتشان به شهرهای بزرگ و اطراف آن فرستادند. به همین دلیل است که خلاف قواعد لغت عربی نوشته شده است، مثلاً: بعد از واو مفرد، الفی را نوشته‌اند اما بعد از واو جمع، آن را ننوشته‌اند و مانند این در قرآن بسیار دیده می‌شود و آن را رسم الخط عثمانی نامیدند و نفهمیدند که این مطلب به خاطر عدم آگاهی عثمان از قواعد املای عربی و رسم الخط است و عمر بن خطاب در زمان خلافتش کسی را نزد علی فرستاد تا آن قرآن اصلی را که خودش آن را تألیف کرده است، برایش بفرستد و علیسمی‌دانست که عمر قصد دارد آن را مانند مصحف ابن مسعود تحریف کند، یا آن را نزد خودش پنهان کند تا به مردم بگوید: قرآن همان است که عثمان آن را نوشته است [۱۲۵]. پس علی آن را برای عمر نفرستاد و قرآن علی، هم اکنون همراه با دیگر کتاب‌های آسمانی و مواریث پیامبران، نزد سرور ما، مهدی است، زمانی که امیر مؤمنان بر تخت خلافت نشست، نتوانست آن قرآن را اظهار نماید و هم‌چنان آن را پنهان کرد [۱۲۶]؛ زیرا در اظهار آن، تنفری در رفتار گذشتگانش وجود داشت؛ چنانکه نتوانست نماز وقت چاشت (ضُحی) را منع کند و عقد موقت را به جریان اندازد و گفت: اگر عمر بن خطاب آن را قبل از من حرام نمی‌کرد، جز عده‌ی کمی زنا نمی‌کردند؛ زیرا با متعه که جائز بود، خود را از زنا حفظ می‌داشتند.

همچنان‌ که نتوانست شریح قاضی را از قضاوت و معاویه را از امارت عزل کند. قرآنی هم که عثمان نوشته بود، باقی ماند تا به دست قاریان افتاد و آنان نیز، با مد و ادغام و التقاء ساکنین در آن تصرف نمودند، مانند تصرفی که عثمان و یارانش در بعضی از آیات انجام دادند. بعد از مدتی، شخصی به نام سجاوند یا اهل جایی به نام سجاوند پیدا شد و رموز و علائمی را بر کلمات قرآن نوشت که اکثر آن‌ها با تفاسیر شیعه و سنی سازگار نیست و اگر زمان بیشتری بر آن بگذرد، در مورد آن علائم ادعای تواتر می‌شود و آن را جزو قرآن می‌دانند. پس کتابت و استعمال آن واجب است. و نتیجه این است که غارت اگر واقع شود، دوست و دشمن در آن شریک می‌شوند. [۱۲۷]

و اما نوری طبرسی در رد آن چهار نفر گفته است:

«تغییر و نقص در قرآن صورت نگرفته است و همه‌ آن‌چه بر پیامبرصنازل شده است، همان است که در دست مردم و در بین دو جلد قرار دارد. و صدوق در کتاب عقایدش و سیدمرتضی و شیخ الطائفه نیز در «التبيان» چنین مذهب و دیدگاهی را ابراز داشته است، اما در میان قدما، معروف نیست کسی موافق آنان باشد؛ مگر آن‌چه شیخ مفید از گروهی از امامیه حکایت کرده است که منظور او از این گروه، صدوق و پیروان او می‌باشد و نقل عبارات آن‌ها اشکالی ندارد. سپس در کتاب از (العقائد) خود گفته است: «اعتقاد ما این است قرآنی که خداوند آن را بر پیامبر خود، محمدصنازل کرده است، همان است که در بین دو جلد قرار دارد و بیش‌تر از آن نیست». و گفته است: اگر کسی به ما نسبت دهد که ما معتقدیم، قرآن از این مقدار بیشتر است؛ او دروغگو است. سپس بر ادعای خویش چنین استدلال کرده است: اول، در اخبار و روایات؛‌ لفظ قرآن بر همین کتاب موجود اطلاق گردیده است؛ سپس حذف و نقصان وارد شده در روایات را به آن قسمت از وحی توجیه کرده که قرآن به حساب نمی‌آید، بعد بعضی از احادیث قدسی را ذکر نموده و گفته است: نمونه‌ی این‌ها بسیارند که همه‌ وحی غیر قرآنی می‌باشند و اگر قرآن بود همراه و متصل به آن می‌آمد نه جدا از آن. چنانکه امیرمؤمنان آن را جمع‌آوری نمود و گفت: «این کتاب پروردگارتان است؛ آن گونه که بر پیامبرتان نازل گردید و یک حرف کم و زیاد ندارد، آنان در جواب گفتند: نیازی به آن نداریم، زیرا مانند آن، نزد ما هست. سپس علی برگشت؛ در حالی که می‌گفت:

﴿فَنَبَذُوهُ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ وَٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗاۖ فَبِئۡسَ مَا يَشۡتَرُونَ[آل عمران: ۱۸۷]

«آن را پشت سر افکندند و به بهای اندکی آن را فروختند ! چه بد چیزی را خریدند

ظاهر قول او که گفته: «اعتقاد ما... و: به ما نسبت داده شده...، گرچه این اعتقاد امامیه و به ایشان نسبت داده شده است، اما در همین کتاب چیزی گفته است که جز او هیچ کس آن را نگفته یا عده‌ی کمی آن را گفته‌اند، وی در کتاب «الأمالي» این اعتقاد را از دین امامیه به حساب آورده است، و شیخ مفید در شرح خود به این مطلب اشاره کرده است و او را تا آخرین حد مورد طعن قرار داده است، و گاهی قصد وی از طعن، طائفه‌ای از علما بوده است، در جایی دیگر گفته که نشانه‌ی اهل غلو و افراط و فرقه‌ی مفوضه این است که مشایخ و علمای قم را به تقصیر نسبت می‌دهند، و در همان جا گفته بعضی از مشایخ قم از جمله علی بن ابراهیم و صفار در مورد مقوله‌ی تغییر قرآن، اهل غلو و افراط بوده‌اند، ولی بهتر بود مانند کلام سید مرتضی و شیخ صدوق که این کلام توجیه کند و روایتی که بدان استدلال و استشهاد کرده بر نقیض مطلوب وی دلالت دارد، بلکه سخنان او در بیان معانی اخبار، با آن‌چه او در این مورد ذکر نموده مخالف است. این مطلب را بدان و بعداً ذکر آن در بیان اخبار خاصه باز هم خواهد آمد و آن را هم ذکر کرده است.

دوم، بعد از استدلال بر مذهب خویش به وفور انگیزه‌های آن اشاره کرده و خلاصه‌ی کلام این که: به مخالفان عقیده‌ی عدم تحریف از امامی‌ها و حشویه، اعتنایی نمی‌شود؛ زیرا این مسأله مربوط به گروهی از راویان حدیث است که اخبار ضعیف را صحیح پنداشته و ذکر کرده‌اند، اما این‌گونه احادیث ضعیف، احادیث صحیح را رد نمی‌کنند. کلام او تمام شد.

می‌گویم: او در کتاب «الشافی» و شیخ در «تلخیص» خود، این مطلب را طعنه‌ای علیه عثمان می‌دانند؛ آن‌جا که گفته است: از جمله اقدامات بزرگ عثمان جمع کردن مردم بر قراءت زید و سوزاندن مصاحف و باطل نمودن موارد مشکوک قرآن بود، اگر همه یا برخی از آن‌چه او باطل کرد قرآن نبود، این کار به عنوان انتقاد بر قرآن محسوب نمی‌شد، و شیخ گفته است: اما بحث زیاد و نقص شایسته قرآن نیست؛ زیرا زیاده در قرآن به اجماع باطل است، نقصان در آن هم مخالف مذهب مسلمانان است که این دیدگاه لایق مذهب صحیح ماست، چنان‌که مرتضی آن را تقویت کرده است و از ظاهر روایات ما نیز، آشکار است، لیکن روایاتی که از جهت عامه و خاصه مبنی بر نقص بسیاری از آیه‌های قرآن و جابجایی بعضی از الفاظ آن روایت شده است، اما این روایات از طریق آحاد نقل شده‌اند که روایت آحاد موجب علم نمی‌شود؛ پس بهتر است آن‌ها را نادیده بگیریم و خود را مشغول آن‌ها نکنیم؛ زیرا همه قابل تأویل می‌باشند و اگر این روایت‌ها صحیح هم باشند باز طعن و نقدی بر آن‌چه بین دو جلد است، محسوب نمی‌شود؛ زیرا صحت آیه‌های بین دو جلد معلوم است و هیچ کس از امت، به آن اعتراض ندارد و آن را رد نمی‌کند.

روایات ما در تشویق بر قراءت و چنگ زدن به آن‌چه در قرآن است و ارجاع اخباری مربوط به فروع که در آن‌ها اختلاف هست و مقایسه‌ی آن‌ها با قرآن، همدیگر را تقویت می‌کنند. پس هر خبری موافق این مصحف باشد، به آن عمل می‌شود و هر خبری مخالف آن باشد، دور انداخته می‌شود و مورد توجه واقع نمی‌گردد و به درستی از پیامبر روایت شده که کسی آن را دفع و رد نمی‌کند. ایشان فرموده اند: «إني مخلف فيكم الثقلين لإن تمسكتم بهما لن تضلوا: كتاب الله وعترتي أهل بيتي وإنهما لن يفترقا حتي يردا على الحوض»- قبلا ترجمه شد- و این دلیلی است بر این که این کتاب در هر عصری موجود است؛ زیرا جائز نیست که به امت دستور تمسّک به چیزی داده شود که قدرت تمسّک بر آن را نداشته باشند، همچنین اهل بیت و هر کس قول وی واجب الاتباع باشد، در هر عصری وجود دارد. هر گاه آن‌چه در میان ماست به اجماع صحیح باشد، باید به تفسیر و بیان معانی آن پرداخت و غیر آن را رها کنیم. کلام او تمام شد.

برای اندیشمند آشکار است که تمایل وی به گفتن عدم نقص به خاطر نبودن دلیل مناسب بر نقصان است نه به خاطر وجود دلیل قاطع بر عدم نقص، از قبیل تحقق مقتضیات بر حراست و غیر آن بگونه‌ای که تأویل یا کنار انداختن مخالف آن واجب باشد. چنان‌که سید مرتضی می‌گوید: شایسته‌تر به مذهب ما تقیه است؛ زیرا جائز نیست بدون دلیلی که موجب علم باشد چیزی را گفت که مخالف اصل باشد.

به خاطر وجود همین موافقت در بعضی از موارد، گاهی شیخ و سید، مدعی اجماع امامیه بر آن شده‌اند؛ اگر چه کسی قائل به اجماع در این زمینه نشده است و همین معنی نزد اصحاب ما به اجماع بر قاعده‌ی فوق اعتبار شده و مورد نظر است. به خاطر همین است که شیخ ما، انصاری، اجماع‌های منافی با هم را از یک شخص یا معاصران یا آنانی که عصرشان به هم نزدیک است، تصحیح کرده است و همینطور بازگشت مدعی از فتوایی که در آن ادعای اجماع کرده است و دعوای اجماع در مسائلی که در درگیری لفظی میان طرف درگیر با مدعی مطرح می‌شوند. همچنین مسائلی را که خلاف آن بعد از مُدعی یا قبل از وی یا در زمان خود وی شهرت دارد، تصحیح کرده است و گفته است: همه‌ی این‌ها مبنی بر این است که در نسبت دادن قول به علما بر همین وجه تکیه می‌شود. گفته‌ی او تمام شد.

اما این نوع بینش، از اجماع‌های منافی با اموری که مبتنی بر قاعده نیستند، دفع ایراد و اشکال نمی‌کند؛ مانند دعوای اجماع از طرف سید بر این که (صلاة ُالوُسطي)، همان نماز عصر است، یا مانند دعوای اجماع از طرف شیخ بر این که (صلاة ُالوُسطي)، نماز ظهر است و مقصود او از مذهب صحیح، فقط مذهب ما نیست؛ زیرا نگه داشتن چیزی به وسیله‌ی چیز دیگری نیازمند مغایرت بین آن دو چیز است. حتی اگر فرقشان از جهت کلی و جزئی باشد. پس با این توضیح آشکار شد که در آن مورد، اجماعی وجود ندارد، حتی گفته‌ی او: «چنان‌که مرتضی آن را تقویت کرده است...». بر عدم اجماع و حتی بر اندک بودن ره‌پویان این نظریه صراحت دارد. باز هم آشکار شد که اگر در آن مورد اخباری جامع الشرایط نزد شیخ برای حجت وجود داشت، صدور آن را از طرفداران این قول جائز ندانسته است و نیز، با تأمل در کتاب «تبیان» بر اهل نظر پوشیده نمی‌ماند که شیوه‌ی او در آن کتاب، نهایت مدارا و همگامی با مخالفان بوده است، زیرا او را می‌بینی که در تفسیر آیات با نقل قول از حسن و قتاده و ضحاک و سدی و ابن جریج و جبائی و زجاج و ابن زید و امثال آن‌ها اقتصار کرده است و از هیچ یک از مفسران امامیه چیزی نقل ننموده است و جز در بعضی از موارد، از هیچ یک از امامان خبری را ذکر نکرده است و شاید در آن اندک هم، مخالفان با او موافق بوده‌اند؛ حتی وی نخستین افراد از طبقه اول را از مفسرانی به حساب آورده که روش و مذهب‌ آنان شایسته‌ی ستایش و مدح می‌باشد که این مطلب اگر بر وجه مماشات نبود بسیار ناآشنا به نظر می‌رسید. پس احتمال دارد صدور این قول از او تقیه باشد و یکی از آن مسائلی که تألیف این کتاب را بر تقیه تأیید می‌نماید، آن است که سید بزرگوار علی بن طاوس در کتاب «سعد السعود» بیان کرده است و تقیه، او را وادار به میانه‌روی در جدا کردن سوره‌های مکی و مدنی و خلاف در اوقات آن‌ها نموده است و او به چیزی که طوسی گفته است، آشناتر است. پس بیندیش در گفته‌ی او: «از این قرآن موجود در میان ما...» آشکار می‌شود که نزاع در قرائتی است که به طریق آحاد روایت شده نه در اصل وجود نقص که گفتار سابق بر آن دلالت دارد که گفت: روایات فراوانی بر نقصان دلالت می‌کنند..، با گفته‌ی او در تضاد است که گفت: «اما طریق این روایات آحاد است...» مگر این که کلام بر چیزی حمل شود که آن را ذکر کردیم مبنی بر این‌که «نزاع در قرائتی است که به طریق آحاد روایت شده نه در اصل وجود نقص» و ان شاء الله بیان سائر مسائلی که در سخنان اوست، در جای خود خواهد آمد. و از جمله کسانی که به این قول تصریح کرده‌اند: شیخ ابو علی طبرسی است که در تفسیر «مجمع البیان» گفته: اما [ادعای وجود] زیاده در قرآن به اجماع باطل است، ولی جمعی از یاران ما و گروهی از حشویه‌ی عامه روایت کرده‌اند که در قرآن تغییر و نقصان وجود دارد و آن‌چه در مذهب ما صحیح است، مخالفت با این قول است که مرتضی هم آن را تقویت نموده است. سپس کلامش را ادامه می‌دهد. و در سوره‌ی نساء با تکیه بر چند روایت مدعی است که ﴿إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗىاز آیه‌ی متعه کاسته شده است که در میان علمای طبقه‌ی او، جز از این چهار نفر استاد، خلاف صریحی شناخته نشده است. [۱۲۸]

و یکی از علمای شیعه در هند در کتاب «عماد الإسلام في علم الكلام» [۱۲۹]بعد از ذکر اختلاف قرائت‌ها به نقل از کتاب شافی در حدیث گفته است: می‌گویم: «سرانجام قول سید مرتضی به عدم راهیابی تغییر و تحریف در اصل قرآن به این معنی است که تا حد یک یا دو آیه تحریف نشده، نه آن‌گونه‌ که شامل مفردات الفاظ باشد، ولی تصریح کرده به این‌که قرآن در زمان پیامبرصنسخه‌های گوناگونی داشته است و به چند صورت قرائت شده است. [۱۳۰]

و پسر او سلطان العلماء، سید محمد دلدار در کتاب خود «ضربة حيدرية‌» [۱۳۱]بعد از نقل کلام مرتضی گفته است: به درستی که حق، شایسته‌ی پیروی است و سید علم الهدی، معصوم نیست تا پیروی از او واجب باشد. پس اگر وی قائل به عدم نقص در قرآن به طور مطلق باشد، پیروی از او برای ما واجب نیست و اشکالی هم ندارد. [۱۳۲]

این اندکی است از روایات بسیار که آن را ذکر کردیم و آن‌ها را از مهم‌ترین کتب قوم شیعه برگرفته‌ایم. و نمی‌دانیم به آقای لطف الله صافی بینوا که کتاب «صوت الحق ودعوة الصدق» خود را در رد ما نوشته است، چه بگوئیم؛ در حالی که شایسته بود، اسم کتابش را «صوت الباطل ودعوة الکذب» می‌نامید. وی در کتاب خود می‌گوید: اگراحسان الهی ظهیر ـ فارغ التحصیل دانشگاه مدینه منوره ـ چند برابر احادیث ضعیف و متشابهی که آورده است از احادیث صحیح متواتر در کتاب‌های جامع الحدیث شیعه و کتاب‌های معتبر آنان می آورد، بهتر بود. این تحقیق و بررسی او را به دروغ انداخته است.

اگر در نسبت تحریف به شیعه، مبالغه نماید، ضرری نمی‌رساند؛ زیرا کتاب‌ها و صریح گوئی‌های موکد شیعه او را تکذیب و دفع می‌نماید. چنانکه احتجاج شیعه در علوم گوناگون و دیگر مسائل اسلامی در اصول و فروع و استدلالشان به آیات و کلمه به کلمه‌ی آن و معتبر بودن قرآن به عنوان نخستین حجت و نیرومندترین دلایل از جهت شیعه بر تمام افتراهای وی آشکارا خط بطلان می‌کشد.

پس ای علمای پاکستان و ای استادان دانشگاه مدینه‌ی منوره، ای احسان الهی طهیر و ای توزیع کننده‌ی کتاب وی، شیخ محسن عباد ـ نائب رئیس دانشگاه ـ از مسجل نمودن قول تحریف بر طائفه‌ای از مسلمانان که تعداد نفرات آنان به صد میلیون نفر می‌رسد و در میان آنان علمای متفکر و نابغه و نمونه وجود دارد، بزرگانی که علوم اسلامی به آنان افتخار می‌کند، چه هدفی را دنبال می‌کنید. اصرار بر این مطلب، فائده‌ای ندارد وتنها قرآن کریم را در معرض شک و گمان قرار می‌دهد. چرا آن دو خصوصیات و آوردن قول اکید مبنی بر صیانت قرآن از تحریف را، انکار می‌کنند و چرا احادیث صحیح متواتر روایت شده از جانب شیعه را که از امامان اهل بیت روایت کرده اند و تصریح دارند بر این که قرآن با حراست خاص خداوند از تحریف مصون مانده است، ترک می‌کنند؟ (صوت الحق و دعوه الصدق، تألیف لطف الله صافی، ص ۲۹، ۳۰).

نمی‌خواهیم بیشتر از این برای او بگوییم: ای پیر خوش گفتار، این کتاب‌ها متعلق به چه کسانی است؟ می‌خواهی چه کسی را فریب دهی؟ و در کتاب خود «الشیعة و السنة» به تو هشدار دادم تا فریب نخوری و نپنداری که در میان اهل سنت کسی نیست که نیّت‌های شوم شما را شناسایی کند، بلی در میان اهل سنت کسی هست که نیّت‌ها و اسرار شما را بداند و سخنی نمی‌گوید مگر این که آن را با دلایل صادق و براهین روشن و آشکار ثابت کند و نصوص را از کتاب‌های خودتان اعم از تفسیر و حدیث و فقه نقل می‌کند، آیا بعد از این، دست از دروغ و فریب دیگران بر می‌دارید؟

و به درستی به کمک این رد نمودن‌ها، ثابت شد که این قوم همگی در درجه‌ی اول، معتقد به تحریف و زیاده و نقص در قرآن هستند، چنانکه در باب اول با تکیه بر روایات و با تأیید احادیث روایت شده از معصومان آنان ـ طبق گمان خودشان ـ این مطلب را ذکر کردیم.

دوم: همه‌ی شیعیان در دوره‌ی دوم چنین عقیده‌ای داشتند مگر آن چهار نفری که به خلاف ظاهر تظاهر نموده‌اند، تا جایی که نه شاگردان و نه استادانشان، مانند علی بن ابراهیم و صفار و از مشایخ: شیخ صدوق و شیخ مُفید و شیخ طوسی و شاگردان ابن بابویه و غیره، با آن‌ها موافقت ننموده‌اند.

سوم: آن چهار نفر که عقیده‌ی عدم تحریف را بیان کرده‌اند، عقیده‌ی خود نسبت به قرآن را به هیچ یک از دوازده امام معصومشان نسبت نداده‌اند. در حالی که مذهب شیعه به قول خودشان مبنی بر اقوال و تعلیمات معصومان آن‌هاست و این چهار نفر نیز، خودشان معصوم نبوده‌اند و نمی‌توانند مذهبی را از ریشه بیافرینند و از بانیان و تأسیس کنندگان مذهب نیستند و تنها حق نشر و ترویج مذهب را دارند.

چهارم: هیچ یک از این چهار نفر، در زمان امامان معصوم نزیسته‌اند، بر خلاف کسانی که قائل به تحریف هستند و زمان معصومان را درک کرده و از آنان به طور مستقیم روایت کرده‌اند.

پنجم: به درستی، این چهار نفر که عقیده‌ی عدم تحریف را بیان کرده‌اند کتاب‌هایشان را نه بر امامان معصوم و نه بر امام غائب‌شان عرضه نکرده‌اند، بر خلاف کتاب‌های دیگری که تحریف را بطور منصوص اعلام کرده‌اند که بر آن‌ها عرضه شده است و آن را نیکو دانسته‌اند.

ششم: آنان در باطن خود همان اعتقاد را دارا هستند که سایر شیعه بدان معتقدند و از لوازم مذهب شیعه است.

هفتم: این قول (عدم تحریف) را جز به خاطر همراهی و مدارا با مسلمانان نگفته‌اند.

هشتم: یا به خاطر تقیه و فریب اهل سنت چنین چیزی را گفته‌اند.

نهم: گفتن این قول به خاطر مصالح دیگر و جلوگیری از مطاعن مسلمانان بوده است.

دهم: آنان خودشان از نظر علمی با عقیده‌ی عدم تحریف قرآن مخالفت کرده‌اند؛ زیرا این روایات و احادیث را در کتب خود درج کرده‌اند و بر تغییر و تحریف در قرآن، نص صریح آورده اند. پس این ده نتیجه کامل است و برای کسی که در صدد حق شناسی است، کفایت می‌کند.

[۹۱] الكافي في الأصول، كتاب الإيمان و الكفر، باب پایه‌های اسلام، ج ۲، ص ۱۸ و برای توضیح بیشتر به کتاب الشيعة والسنة ما باب شیعه و قرآن مراجعه کنید. [۹۲] البرهان، ص۲۴. [۹۳] همان، ص۲۴. [۹۴] همان، ص۲۵. [۹۵] یعنی: کف. [۹۶] طبرسی، الاحتجاج، نجف، ج۱، ص۳۷۰ و۳۷۱. [۹۷] درخت نفرین شده که مراد درخت زقوم است و خوراک گناهکاران است. [۹۸] الإحتجاج، ج۱، ص۳۷۸-۳۷۶. [۹۹] طبرسی، الاحتجاج، ص ۳۸۴-۳۸۲. [۱۰۰] العیاشی، ج۱، ص۱۳. [۱۰۱] البرهان، مقدمه، تحت عنوان مقدمه‌ی دوم، در بیان آنچه وقوع بعضی از تغییرات را روشن می‌کند و این همان رازی است که خداوند ما را به امر ولایت و امامت ارشاد کرده و به فضائل اهل بیت اشاره نموده است و اطاعت از امامان را مطابق متن و تأویل قرآن فرض نموده و اعلام این مطلب از طریق مجاز و رموز و تعریض امکان‌پذیر است. ص۳۶. [۱۰۲] پس آقای صافی، دانشمند جلیل‌القدر شیعی، بعد از این سخنان چه می‌گوید؟ پس راستگو کیست؟ و دروغگو چه کسی است؟ ما از شیعه چیزی را نقل نکرده‌ایم جز آنچه شیعه از خودشان نقل کرده‌اند؛ حتی صافی و صاحب نقاب س، خ و مغنیه و عبدالحسین و سید محسن امین، این عقیده را جز از روی تقیه و فریب مسلمانان، انکار نکرده‌اند. با این همه تصریحات محدثین و مفسران و پیشوایان آنان، چگونه آقای لطف‌الله صافی جرأت کرده است، بگوید: احسان الهی ظهیر و اساتذه‌ی او و مشایخ دانشگاه اسلامی مدینه‌ی منوره بر شیعه افتراء نموده اند. (به کتاب صوت الحق، تألیف لطف الله صافی، صفحات: ۲۸- ۳۰ مراجعه شود). و اینجانب با صراحت تمام برای صافی و کسانی که طرفدار و مؤید اویند می گویم: اگر واقعا از عقیده‌ی تحریف قرآن (که از بدیهیات عقیده‌ی شیعه است) بی‌خبر هستید این دین شرم‌آور که باعث بی‌آبروئی تان شده را ترک کنید و به حضور الله بزرگ توبه نمائید، و قبل از اینکه روزی فرا رسد که مال و فرزند نفعی رسانده نمی توانند به آغوش اسلام و دین الله بر گردید، و اگر کتاب خدا را چنانکه نازل کرده محفوظ قبول داشته باشید ما را نسبت به خود محِب و خادم خواهید یافت. و اگر در جریان هستید پش مرد مردانه همچون ائمه‌ و بزرگان روافض؛ نوری طبرسی، بحرانی، جزائری، مجلسی، و متأخرین دیگر، و قمی، کلینی، صفار، عیاشی، عامری، طبرسی، و دیگر متقدمین به آن تصریح کنید. [۱۰۳] البرهان، ص۴۹. [۱۰۴] ابن بابویه قمی، الاعتقادات، ایران، ۱۲۲۴هـ. [۱۰۵] ابی علی طبرسی، مجمع البیان، لبنان، دار إحیاء التراث العربی، ج۱، ص۱۵. [۱۰۶] التبیان، نجف، ج۱، ص۳. [۱۰۷] چنانکه محدثان و فقها و نویسندگان و رجال‌شناسان شیعه، او را با این لقب ذکر کرده‌اند. برای اطلاعات بیشتر به الکنی والالقاب، تألیف قمی و الذریعۀ تهرانی مراجعه کنید. [۱۰۸] فصل الخطاب، ص۳۲. [۱۰۹] همان، ص۳۴. [۱۱۰] مع الخطيب في خطوطه العريضة، ص۵۰ و بعد از آن. [۱۱۱] نص آنچه خوانساری در کتاب روضات الجنات آن را ذکرکرده است، ج ۸، ص ۱۵۰. [۱۱۲] نعمت الله جزائری، الأنوار النعمانية، ج۲، ص۳۵۷. [۱۱۳] ابن بابویه قمی (ملقب به صدوق)، من لا يحضره الفقيه، ج۳، ص۴۵۹. [۱۱۴] الخصال، ص۱۷۴ و ۱۷۵. [۱۱۵] ابن بابویه قمی، معانی الأخبار، مکتبة الفرید، ص۳۱۳ و ۳۱۴. [۱۱۶] فصل الخطاب، ص۱۴۵. [۱۱۷] همان، ص۲۸۲. [۱۱۸] فصل الخطاب، ص ۳۲. [۱۱۹] همان، ص۲۴۴. [۱۲۰] الکنی و الالقاب، ج۳، ص۳۲ و ۳۳. [۱۲۱] فیض کاشانی، صافی، ج۱، ص۳۵ و ۳۶. [۱۲۲] صافی، ص۳۶ و ۳۷. [۱۲۳] خوانساری، روضات الجنات، ج۸، ص۱۸۱. [۱۲۴] هاشم بحرانی، البرهان، ایران، ص۵۱-۴۹. [۱۲۵] پرواضح است که خلافت عثمان ذی‌النورین بعد از خلافت عمر فاروق بوده است و قرآن در زمان عثمانسجمع‌آوری شده، اما از آنجائی که دروغگو حافظه ندارد این آقا متوجه نشده عمر که قبل از عثمان بوده چطور می‌توانسته بگوید: «قرآن همان است که عثمان آن را نوشته است»!. [مصحح] [۱۲۶] خواننده‌ی محترم متوجه باشند این روایات بداهتا دروغ است، ورنه خدای نخواسته کلا حیثیت علی مرتضی زیر سوال می‌رود (مقدم و تالی هر دو باطل اند). و این جاهلانی که مدعی دوستی با علی اند افتراهای زیادی را بر او بسته اند [مصحح] [۱۲۷] نعمت الله جزائری، الانوار، تبریز (ایران)، ج۲، ص۳۵۶. [۱۲۸] فصل الخطاب، ص۳۵-۳۳. [۱۲۹] عماد الاسلام در علم کلام به مرآة العقول گفته می‌شود و توسط تاج العلماء دلدار علی بن محمد معین نصیر آبادی متوفی به سال ۱۲۳۵ هجری در ۵ جلد قطور، تألیف شده است: فصل اول آن در توحید، فصل دوم در عدل، فصل سوم در نبوت، فصل چهارم در امامت، و در آخر فصل، مطاعن (زخم زبان‌ها نسبت به صحابه) وجود دارد و فصل پنجم در معاد است (الذریعه ج ۱۵، ص ۳۳۰). [۱۳۰] به نقل از ضربة حیدریه، ج۲، ص۷۸ [۱۳۱] ضربة حیدریة، برای شکستن شوکت عمری به زبان فارسی تالیف سلطان العلماء شیعه سید محمد بن دلدار علی نصیر آبادی متولد ۱۱۹۹ در رد شوکت عمر نوشته شد. کتابی که رشید الدین خالد، شاگرد عبدالعزیز دهلوی، صاحب «التحفة الاثنی عشریة» در جواب کتاب «البارقة الضیغمیة» در مبحث متعه، تألیف نموده است. وکتاب «البارقه» نیز، از تألیفات سید محمد مذکور است. وی می‌گوید: وقتی که رشید در کتاب شوکت خود برای دلایل ذکر شده در البارقه، باب تأویل را گشود، سلطان العلماء در ردّ آن کتاب، ضربت حیدریه را تالیف کرد که اول آن: «الحمدلله الذی هدانا» می‌باشد و در چاپخانه‌ی مجمع العلوم در لکهنو در سال ۱۲۹۶ در دو جلد و ۴۳۱ صفحه، چاپ شده است. (الذریعة، ج ۱۵، ص ۱۱۶). [۱۳۲] ضربت حیدری، ج۲، ص۸۱.