فصل چهارم: هزار حدیث شیعی در اثبات تحریف در قرآن
از کتاب «فصل الخطاب» تألیف محدث شیعی نوری طبرسی:
ما این باب را به نقل قسمتی از کتاب «فصل الخطاب در اثبات تحریف کتاب ربّ الارباب» تألیف محدث آن قوم حسین بن محمد تقی نوری طبرسی، اختصاص دادهایم؛ کتابی که نقاب را از چهرهی عقیدهی اصلی آن قوم دربارهی قرآن، برداشته است و غوغایی در مجامع شیعه برپا کرده است، البته نه به خاطر این که او به تنهایی این عقیده را بیان نموده است، یا در کتاب او مطلب جدید و ناآشنایی، مخالف با عقاید نقل شدهی متواتر از اهل بیت وارد شده است، بلکه به خاطر این است که او نقاب را از روی مسألهای برداشته است که آن را در غلاف تقیه گذاشته و مدت زیادی از دیگران پنهان کرده بودند. وی احادیث و روایات را از کتابهای اصلی به نقل از ائمهی دوازدهگانه جمع نموده است؛ روایاتی که به حدّ تواتر رسیده حتی از آن هم فراتر رفته است چنانکه این کتاب برای مردم بیان کرده است که همهی شیعه از روزی که به وجود آمدهاند به قرآن موجود در نزد مردم معتقد نبودهاند، بلکه آن را تحریف شده، تغییر یافته و دارای زیاده و نقص دانستهاند و هیچ یک از این قوم، خلاف این عقیده را از خود نشان ندادهاند مگر از روی مماشات و مدارا و تقیه و نیرنگ. این کتاب دارای ارزش علمی و شأن رفیعی نزد شیعه است که قریب به دو هزار روایت را در خود جای داده که همه از امامان معصوم روایت شدهاند. پس این کتاب از یک شخص عادی و غیر قابل توجه تألیف نشده، بلکه آن را یکی از علمای برجستهی تشیع و ماهر در علوم، به ویژه علم حدیث و رجال تألیف کرده که مؤلف یکی از مجامیع سه گانهی شیعه؛ یعنی، «مستدرک الوسائل» است؛ کتابی که از نظر کمّ و کیف و ارزش کمتر از کتاب «الوسائل» نیست که مدتی پیش در بیست جلد با حجم متوسط چاپ شده است. زیرا کتاب مستدرک در سه جلد قطور چاپ شده و علاوه بر مستدرک، حدود سی جلد کتاب در حدیث و رجال و عقاید تألیف کرده است و او از یاران سید شیرازی مجدد قرن سیزدهم شیعه میباشد که نزد او معتمد و موثق و او را بر غیر خودش ترجیح داده است، چنانکه بزرگان و اعیان شیعه در حدیث و رجال مانند شیخ عباس قمی صاحب کتابهای «الكني والألقاب» و «منتهي الآمال» و بسیاری دیگر از آن کتابها، و شیخ آقا بزرگ تهرانی صاحب کتابهای «أعلام الشيعه» و «الذريعة الى تصانيف الشيعة» و غیره، نزد وی تلمذ نمودهاند و شاگرد او بودهاند؛ همانگونه که استاد اساتید نجف در زمان خود بوده است، شهری که در میان مدارس و دانشگاهها و حوزههای علمیهی شیعه حرف اول را میزند و حتی علمای شیعه و بزرگانشان از شهرهای شیعه نشین دیگر به قصد دیدار او میآمدند و نزد او مینشستند و به فضل علمی او چشم داشتند و در محضر وی کسب فیض میکردند.
یکی از عادتهای او کاوشگری و کشف نقاب از روی حقایق و مقاصد و جستجوی نکات ریز و پراکنده بود، به همین سبب، کتاب او شامل و کامل شناخته شده است؛ زیرا شامل اخبار پیشینیان است و روایات موضوعی را به طور کامل جمع نموده است و جامع تمام اقوال مخالف و موافق است. مطلب دیگری که ارزش کتاب را افزایش داده است، آن است که او کلام متقدمین و متأخرین را مورد تحلیل علمی، منطقی، نقلی، عقلی و واقعی قرار داده است و دلایل ترجیح قولی را بر دیگری بیان کرده است. پس اگر ترس از ضخامت کتاب نبود، دوست داشتیم که آن را چاپ کنیم، اما چون این مطلب، شامل موضوعاتی میشود که رابطهی مستقیم به موضوع ما ندارد ـ مانند ثبوت تحریف در تورات و زبور و انجیلها و غیره ـ تنها به چاپ جزء اخیر، اکتفاء نمودیم.
خواننده چیزهای عجیبی خواهد دید؛ زیرا این استاد شیعی روایات بسیاری به نقل از چهار عالم بزرگ این قوم که به عدم تحریف تظاهر نمودهاند، نقل کرده است. و قبل از وارد نمودن این جزء میخواهیم بیوگرافی این دانشمند بزرگ شیعی را از خود شیعه و بزرگان آن قوم نقل میکنیم که دل طرفداران تقیه و نفاق را آزرده و قدمهایشان را متزلزل کرده است. در ضمن شرح حال او خصوصیات کتابش را نیز، مطرح میکنیم تا منزلت او را معین و ارزش کتابش را معلوم کنیم و در خلال آن، کتابهایی را نام میبریم که در تأیید و ردّ آن نوشته شدهاند و از بزرگان همان قوم است.
شیخ عباس قمی، آگاه به علم رجال و شیعی مشهور، در کتاب معروف و معتمد خود «الكني والألقاب» بعد از آن که بیوگرافی ابی علی طبرسی، صاحب مجمع البیان، را ذکر کرده است، مطلبی را نوشته است که نص آن چنین است:
«گاهی طبرسی بر شیخ بزرگوار ما، «ثقة الإسلام» حاج میرزا حسین بن علامه محمد تقی نوری طبرسی، صاحب «مستدرك الوسائل» شیخ اسلام و مسلمین، رواج دهندهی علوم انبیاء و مرسلین÷، ثقهی بزرگوار و عالم کامل و متبحر و آگاه و محدث نقد کننده و با بصیرت، ناشر آثار و جامع اخبار پراکنده، صاحب تألیفات بسیار مشهور و درخشنده با روایات، بالا برندهی بزرگ ترین پرچم برای لشکر مکارم و ارزشها، اطلاق میگردد. او مشهورتر از آن است که یاد شود و بالاتر از آن است که سخن و عبارت به گرد آن فراهم آید. وی استاد من بود؛ استادی که در آغاز تحصیلاتم از وی اخذ علم نمودم. و شترهایم را به خاطر رسیدن به سفرههای علمی او لاغر کردم؛ پس از فضل خود چیزی به من داد که ضایع شدنی نیست و مانند دایهی شیردهنده بر شیرخوار بر من مهربانی کرد و برکات نَفَسهای وی عاید من گردید و روشنایی چراغ وی به زندگی من روشنی بخشید. پس آنچه از قلم من میجوشد از فیض دریاهای بیکران علم اوست و آن بویی که از کلمات من به مشام میرسد از بوی نسیم سحرهای اوست.
هر بوی که از مشک و قرنفل [۱۶۳]شنوی از دولت آن زلف چو سنبل شنوی در پارهای از زمان، در سفر و حضر ملازم او بودم و گاهی اوقات از محضر وی استفاده میکردم تا بین ما جدایی افتاد؛ پس روزگار چیزی را که گسترده بود در هم پیچید، چون بشر از روزگار در امان نیست. پس در اواخر جمادی الاولی سال (۱۳۲۰) هجری وفات یافت و در جوار امیر مؤمنان در شبستان شریف نجف دفن گردید. وی در آخر کتاب «مستدرك» بیوگرافی خود را نوشته است. [۱۶۴]
چنانکه در کتاب بزرگش در علم رجال که به زبانهای فارسی و عربی است، برای وی بیوگرافی نوشته شده است: «فوائد رضوی در احوال علمای مذهب جعفری» و کلامش را چنین آغاز نموده است:
شیخ شکوهمند و بزرگوار و پایه و اساس محکم ما، برگزیدهی متقدمین و متأخرین، خاتم فقها و محدثین، بخشندهی بزرگواری و دریای بیساحل دانش، استخراج کنندهی گنجینههای اخبار، زنده کنندهی آثار از بین رفته، گنجینه و نهر روان فضائل، شیخ و مولای ما، علامهی محدث و ثقه، نوری که خداوند برهانش را نورانی گرداند و او را در بهشت خود ساکن گرداند. [۱۶۵]
بعد از بیان احوال او در فارسی که آقا بزرگ تهرانی آن را ذکر کرده است، گفته است:
نوری طبرسی، سید سند، حجت اسلام، نایاب روزگار، استاد بشر، تازه کنندهی مذهب در قرن سیزده، کسی که در عصر خود، ریاست شیعه به وی منتهی شد، فرمانروایی که حکومت ستم پیشه، تسلیم امر و نهی او شده است، کسی که زبان از بیان شرف و مقام بلند او عاجز است. رئیس مسلمین، حاج میرزا محمد حسن شیرازی – خدا تربت ارزشمند او را مقدس نگه دارد – متوفای شعبان (۱۳۱۲) که در سامراء و در جوار جد خود، امیرالمؤمنین÷مدفون گشته است. [۱۶۶]
سپس به بیان علاقمندی خود به وی پرداخته و میگوید: شایسته است که بگویم بعد از شیخ زندگی من بسان زندگی ماهی در خشکی شد؛ باقی ماندم اما چون برف در میان گرما. واقعاً او بر من حقوقی داشت که شکر آنها واجب است. او استاد من بود و در آغاز تحصیلاتم از وی اخذ علم نمودم و در راه سفر و رسیدن به مائدههای علمی وی، شترهای نیرومندی را لاغر نمودم و او نیز، از خوان فضل خویش نعمتی ضایع ناشدنی به من بخشید و چون دایهای به کودک شیرخوار خود مهربانیها نمود و آغوش علومش را برایم گسترانید و آب معلومش را در گلویم ریخت. پس برکات نَفَسهایش شامل حالم گشت و از پرتو چراغش، روشنی گرفتم. بنابراین هر آنچه از قلم من ریزان شود از فیض دریای علم اوست و نفس حیاتبخش کلمات من، از نسیم سحرهای اوست و من به پروردگار ثواب و پاداش متوسل میشوم که سهم او را در بهشت خود از بهترینها قرار دهد ـ خداوند او را رحمت کند ـ از طرف خداوند دارای الطاف نهانی و مواهب غیبی و نعمتهای بزرگ و برتر بود. تعداد کتابهایش بالغ بر سی کتاب است که هر یک از مهارت و زبر دستی او خبر میدهد و آن کتابها عبارتند از: کتاب «مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل» در چند جلد که نزدیک به کل کتاب «الوسائل» است. کتاب «نفس الرحمن در فضائل سرور ما سلمان»، که این کتاب از اولین تألیفات وی بعد از کتاب «الشجرة المونقة العجيبة » در زنجیرهی اجازههای علما موسوم به «مواقع النجوم»، و بعد از کتاب «مرسلة الدر المنظوم»، کتاب دارالسلام دربارهی رؤیا و خواب دیدن در دو جلد نوشته شده که من آن را مختصر نمودم اما تمام نشده است. چنانکه خود او جلد دوم آن را ترجمه کرده است اما تمام نشده است. کتاب «فصل الخطاب»، کتاب «معالم العبر في استدراك البحار السابع عشر»، کتاب «جنة المأوي» پیرامون کسی است که در غیبت کبری به لقای حجت نائل شده است، رسالهی «فيض قدسي» در احوال علامهی مجلسی، «صحیفهی دوم علوی»، «صحیفهی چهارم سجادیه»، «النجم الثاقب» در احوال امام غایبصبه زبان فارسی، رسالهی «ميزان السماء» در تعیین زمان ولادت خاتم پیامبران به فارسی، «كلمهي طيبة» به فارسی، «ظلمات الهاويه»، رسالهای در ردّ شبهاتی که بر کتاب «فصل الخطاب» وی وارد شده است. «كتاب البدر المشعشع في ذرية موسي المبرقع»، «كتاب كشف الأستار عن وجه الغايب عن الأبصار (عج)»، «سلامة المرصاد»، رسالهای مختصر به زبان فارسی دربارهی محل و زمان تولد امامان بنابر آنچه نزد ما اصح است، کتاب «مستدرك» حاشیهای است بر آنچه ناتمام مانده است، «شاخهی طوبی» در رابطه با عید گاو، «لؤلؤ و مرجان در شرط پلهی اول و دوم روضهخوانان»، «تحية الزائر بلغة المجاور» که این کتاب آخرین تألیف وی بوده است که اجل فرصت تمام کردنش را به وی نداد و خداوند توفیق اتمام آن و دیگر حواشی و رسالههای او را به من عطا کرد. او؛ یعنی، طبرسی نیک محضر و دارای نوشتن سریع و حافظهی فراوان، مشتاق به کار خود، احساس کنندهی وحشت از برادران معتمدتر خویش، عابد و پارسا بود و او جامع بالاترین صفات و والاترین خصلت و فضیلت بود، در هر خیری به اوج رسیده بود و از هر علمی گرانبهاترین جوهر را فراگرفته بود، اما پیرامون علم او باید گفت: نیکوترین فن او، علم حدیث و شناخت مردان راوی و احاطه به اقوال و آگاه به ریزهکاریهای آیات و نکات و اخبار بود، به گونهای که همه از درک چگونگی استخراج جواهر اخبار توسط وی متحیر ماندهاند و دیدهها از ادراک سبک وی در استنباط اشارات و رموز اخبار عاجز مانده است پس پاکیزگی فقط شایستهی خداوند متعال است که این همه آگاهی و چیرهدستی و تبحر در علوم و اخبار و سنن و آثار را به وی بخشیده است. وی دریایی موّاج و خروشان و چراغی فروزان بود که ارزش عمرش را دانست، به گونهای که نگذاشته است حتی یک دقیقه از دقایق عمر و گوهر نفیس زندگیش بدون بهره فانی شود، بلکه از عمر خویش نهایت بهره را برد؛ زیرا وی اخبار متفرقه از امامان پاک را جمعآوری و تألیف نمود و اوقات خود را با ذکر و تلاوت آیات قرآن یا با نماز و انجام نوافل و مندوبات سپری کرده است. مشتاق به انجام هر سنت والایی بود و به آسانی ریزهکاریهای آداب دینی را ادا نموده است. او با کردارهای خوب خود برای دیگران موعظه میکرد و با احوال خوب خود مردم را به راه خدا فرا میخواند. دیدن وی باعث یاد خدا میگشت و گفتارش بر علم میافزود و علم او مردم را به امور آخرت تشویق میکرد. هیچ احدی جز با بهرهای مفید و اشتیاق به ثواب و ترس از تهدید، از مجلس وی بر نخواست و از سنت ها جز محکم ترین و پر رنج ترین آنها را بر نمیگزید و جز به نیکوترینش عمل نمیکرد. کردار و گفتارش همخوانی داشت و گفتار وی مقصور بر چیزی میشد که از امامش شنیده بود. مدتی را در خدمت او در سفر و حضر سپری نمودم و شب و روز با او ملازم و همدم بودم و از محضر وی استفاده کردم تا زمانی که میان ما جدایی افتاد، پس روزگار سفرهای را که گسترانیده بود، در هم پیچید؛ زیرا بشر از شر روزگار در امان نمیماند؛ پس در سال (۱۳۲۰) وفات یافت ـ خداوند او را با ائمه محشور نماید ـ در خلال مدتی که از وی بهره میبردم، از او خواستم که به من اجازه دهد تا تألیفات آنان را با استفاده از طرق پنج گانهی وی روایت کنم؛ بالآخره در اواخر روزهای زندگیش با درخواستم موافقت کرد. پس بر من منت نهاد و اجازه داد تا تألیفات همسفران قدیم و جدید خودمان را در تفسیر و حدیث و فقه و اصول دین و اصول فقه و غیره، به ویژه کتابهای چهارگانهای که اساس مذهب و فروع بر آنها نهاده شده است، از وی روایت کنم. همچنین اجازهی روایت از کتابهای «وسائل و البحار و مستدرک الوسائل» که خداوند تألیف آن را نعمتی بر طبرسی قرار داده است و غیر از این کتابها، کتابهایی را که برای او جائز و روایتش برای وی صحیح میباشد به من داد که روایاتش با استفاده از طرق شناخته شدهی او از استادان بزرگوارش صورت گرفته است. محکم ترین و منظمترین آن روایتها، روایاتی هستند که طبرسی از فخر شیعه، تاج شریعت، خاتم محققان و مؤسس قواعدی که کتابهای علمای گذشته و حال از آن خالی مانده است، و کوه علم و دانش و استاد مجتهدان و خاتمهی فقها و محققان کسی که در عصر خود ریاست همهی امامیه به وی منتهی میشود، حاج شیخ مرتضی انصاری ـ خداوند او را به رحمت خود بپوشاند و او را در گسترهی بهشت خود سکنی دهد ـ او هم از شیخ فقیه و دانشمند بزرگوار، احمد نراقی و او نیز، از بحر متلاطم، علامه طباطبائی مشهور به بحر العلوم ـ خدا روحش را پاک گرداند ـ او هم، از استاد محقق و محدث، صاحب کتاب «لؤلؤة» نقل کرده است؛ آن هم با استفاده از طُرُقی که در خاتمهی کتاب «مستدرک» شرح داده شده است؛ زیرا من با استفاده از طرق پنجگانهی وی تمام چیزهایی را که روایتش برای او صحیح است و اجازهی روایتش را دارد، از او روایت میکنم. همهی ستایشها، برازندهی خداوند هستی است و این مطالب، در روز جمعه، ششم ربیع الاول سال (۱۳۲۰) در کوفهی مبارکه بر ساحل فرات اتفاق افتاد. [۱۶۷]
این است نوری طبرسی در نظر شیخ محقق و استاد محدثان در ورع و تقوی و یگانهی دوران خود در به اهتزار در آوردن پرچم هدایت و اسلام، حضرت حاج شیخ عباس قمی. [۱۶۸]
اما آنچه رهبر آن قوم، آقا بزرگ تهرانی صاحب تألیفاتی چون «الذريعة» و «أعلام الشيعة» و غیر آن از کتابهای حدیث و فقه، راجع به او گفته است، شایستهی توجه میباشد. آقا بزرگ تهرانی در کتاب «أعلام الشيعه» خود در جلد اول از قسم دوم، بعد از نام او نوشته است: شیخ میرزا حسین نوری، و قبل از آنکه بیوگرافی او را آغاز کند، میگوید: وقتی آن اسم را نوشتم، قلم در دستم به لرزه افتاد و مرا به وقفه واداشت؛ پس برای نوشتن بیوگرافی استاد نوری تصمیم قطعی گرفتم و هیبتی که از وی در ذهن داشتم، دوباره برایم تداعی شد؛ آن هم بعد از گذشت پنجاه و پنج سال. پس از روی تعظیم وی، فروتن شدم و بر اثر هیبتش سرگشته ماندم. چگونه بیوگرافی او را بنویسم در حالی که او از پهلوانانی است که زندگی و اعمال آنان در هیچ چهارچوبی نمیگنجد، اما خیلی دشوار به نظر میرسد که مورخ با سخن گفتن دربارهی این شخصیت پر محتوا بتواند بار امانت او را بر دوش نهد و من جز اعتراف به کوتاهی در ادا نمودن حق وی، هیچ راهی برای موضعگیری خود نمیبینیم. پس گوشهای از بیوگرافی او را بیان میکنم تا حقوقش را ادا کرده باشم و از خداوند میخواهم پاداش عاملین به نیکی را برای وی فراهم آورد. [۱۶۹]
سپس بیوگرافی را آغاز میکند و میگوید: او شیخ میرزا حسین بن میرزا محمّد تقی بن میرزا علی محمد بن تقی نوری طبرسی، امام امامان حدیث و رجال در قرنهای اخیر و از بزرگترین علمای شیعه و بزرگ مردان اسلام در این قرن است. وی در (۱۸ شوال ۱۲۵۴) در روستای «یالو» از توابع نور و یکی از دهستانهای طبرستان متولد شد و در آن جا در حالی که یتیم بود، پرورش یافت؛ زیرا پدرش که حجت بزرگ بود در سن هشت سالگی و قبل از بلوغ وی وفات یافت، وی به فقیه بزرگ، مولی محمد علی محلاتی ارتباط پیدا کرد؛ بعد به تهران مهاجرت نمود و در آن جا به دانشمند عالیقدر پدر زنش، شیخ عبدالکریم بروجردی، پیوست و از علم وی بهره برد. سپس در سال (۱۲۷۳) با او به عراق مهاجرت کرد و نزدیک به چهار سال در نجف باقی ماند. بعد به ایران بازگشت و در سال (۱۲۷۸) مجدداً به عراق عزیمت کرد و ملازم شیخ عبدالحسین طهرانی مشهور به شیخ العراقین گشت، و تا مشهد کاظمین به همراه او بود. بعد از دو سال در سال (۱۲۸۰) حج بیتالله، نصیب او شد، سپس به نجف اشرف بازگشت و چند ماه در محضر شیخ مرتضی انصاری بود تا این که شیخ در (۱۲۸۱) وفات یافت. پس در (۱۲۸۴) به ایران برگشت و مرقد امام رضا را زیارت کرد و در سال (۱۲۸۶)؛ یعنی در همان سال، استاد تهرانی فوت کرد و او به عراق بازگشت.
استاد تهرانی، اولین کسی بود که به ایشان اجازه داد و برای بار دوم حج خانهی خدا نصیب او شد؛ سپس به نجف بازگشت و سالها در آن جا ماند و در خلال آن سالها ملازم سید مجدد شیرازی شد. وقتی استادش در سال (۱۲۹۱) به سامراء مهاجرت نمود، دانشجویان به سوی او شتافتند و نویسندهی بیوگرافی طبرسی نیز، در (۱۲۹۲) با اهل و عیال خود به همراه استاد خود مولی فتح علی و سلطان آبادی و داماد خود، شیخ فضل الله نوری، به نزد شیرازی مهاجرت کردند و آنان نخستین مهاجران به سامراء بودند و برای بار سوم حج خانهی خدا نصیب او گردید و بعد از بازگشت از سفر حج در سال (۱۲۹۷)، برای بار سوم به ایران مسافرت کرد و مرقد امام رضا÷را زیارت نمود و به سامراء بازگشت. بعد برای بار چهارم در سال (۱۲۹۹) راهی سفر حج شد و بعد از بازگشت و در سامراء باقی ماند و ملازم استاد مجدد خود شد تا در سال (۱۳۱۲) وفات یافت و بعد از وفات وی، نویسندهی بیوگرافی تا سال (۱۳۱۴) در سامراء باقی ماند و بعد به نجف برگشت و تصمیم قطعی گرفت که تا وقت وفات در آن جا بماند. [۱۷۰]
شیخ نوری یکی از نمونههای سلف صالح بود که وجودشان در این عصر کمیاب است؛ زیرا به خاطر مهارت، ممتاز گردیده بود و یکی از نشانههای شگفتآور خدا بود که استعدادهای خدادادی عجیب و ارزشمندی در وی نهفته بود و او را از علمای طراز اول شیعه کرده بود. حیات او صفحهای درخشان از اعمال صالح است و او در همهی آثار و مرویاتش، انسانی است که در گذر زمان، جاودانگی را برای خود واجب کرده است و مؤلفان و مؤرخان به او غبطه میخورند و بسیار زبان به مدح او بگشایند؛ زیرا او وجود خویش را برای خدمت به علم نذر کرده بود و جز بحث و کشف مطالب و کاوش و جستجو، چیز دیگری در او وجود نداشت؛ اخبار متفرقه و کلمات طلایی حدیث را جمعآوری نمود و آثار متفرقه ای به رشتهی نظم در آورد و نوادر تاریخ و سیره را تألیف نمود و توفیق خداوند چنان همراه او بود که خوانندگان تالیفات وی، تصور میکنند، خداوند الطاف ویژهای از عنایات خود، به او عطا کرده و گنجینههای ارزشمندی برای وی اندوخته است که بزرگترین مردان این فن به آن دسترسی پیدا نکردهاند و تصور میکنند که خداوند او را برای حفظ مابقی میراث آل محمدصآفریده است. ﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ﴾[المائدة: ۵۴] و این، فضل خداست به هر کس که بخواهد، میدهد و خداوند دارای فضل فراوان و داناست.
برای بار اول در سامراء در سال (۱۳۱۳) یک سال بعد از وفات مجدد شیرازی که همان سال ورود من به عراق بود، به خدمت او مشرف شدم؛ چنانکه همان سال، ناصر الدین شاه قاجار وفات یافت. قبل از ورودم به نجف، عزم زیارت سامراء کرده بودم، پس برای دیدن کسی که قصد بیان بیوگرافی او را داشتم، در خانهاش توقف کردم. آن روز جمعه بود و مجلس عزای حسین÷در خانهاش برقرار بود؛ مجلس به واسطهی حضور مردم تنگ شده بود و شیخ نیز، روی صندلی مشغول وعظ بود. سپس به ذکر مصیبت پرداخت و حاضران متفرق شدند و من هم، از مجلس برگشتم؛ در حالی که درون من چنان مملو از احترام و بزرگداشت نسبت به این مرد بود که فقط خدا میداند، زیرا هنگامی که او را دیدم، علائم نیکمردان نخستین خودمان را در او مشاهده کردم و وقتی که به نجف رسیدم برای دیدار مجدد او آرزومندتر شدم و میگفتم: ای کاش، میتوانستم با او ارتباط برقرار کنم تا از محضر او استفاده کنم. وقتی در سال (۱۳۱۴) به نجف مهاجرت کرد و مدت شش سال مانند سایه همراه و ملازم او شدم تا خداوند او را در آنجا به خانهی سکونت قرار داد و در این مدت، قضایای بسیار عجیبی از وی مشاهده کردم که اگر قصد شرح آنها را داشته باشم، سخن طولانی می شود، ولی مناسب میدانم مختصری از آن ذکر کنم، گرچه با ذکر این مطالب، از بحث اصلی خود خارج میشویم، اما این کار من برای اظهار وفاداری و ادای حقوق است؛ زیرا من یقین دارم که استاد بزرگ و معلم طراز اول خود را بعد از این توقفگاه جز در عرصهی قیامت نخواهم دید، پس چرا حق او را بجا نیاورم. او – خداوند مقامش را بلند گرداند – همیشه پایبند انجام وظایف شرعی بود و برای هر ساعتی از روز خود کار ویژهای داشت که از آن تخلف نمیکرد، مثلا: وقت نوشتن وی بعد از نماز عصر تا نزدیک غروب بود و وقت مطالعهی او بعد از عشاء تا وقت خواب بود و جز با وضو در اندکی از شب نمیخوابید. سپس دو ساعت مانده به طلوع فجر بیدار میشد و تجدید وضو مینمود و و در وضو گرفتن آب بسیار مصرف میکرد. بعد ساعتی قبل از طلوع فجر به سوی حرم مطهر بیرون میرفت و پشت درب قبله –هم در تابستان و هم در زمستان- میایستاد و مشغول انجام نوافل شب میشد تا سید داود، جانشین خازن روضه، میآمد در حالی که کلیدهای روضه را در دست داشت، در را باز میکرد و شیخ ما داخل میشد و او نخستین کسی بود که در آن وقت وارد روضه میشد و با نائب خازن در روشن کردن شمعها مشارکت میکرد، سپس در سمت سر شریف قبر امام علی÷میایستاد و زیارت و نماز تهجد – نماز شب – را شروع میکرد و این کار وی تا طلوع فجر ادامه داشت؛ بعد، نماز صبح را به جماعت با بعضی از افراد ویژهی خود از بندگان و پارسایان بزرگ اقامه مینمود؛ سپس به خواندن اوراد بعد از نماز اشتغال پیدا میکرد و اندکی پیش از طلوع خورشید به خانه باز میگشت و قبل از هر چیزی به کتابخانهی بزرگ خود میرفت که مشتمل بر هزاران کتاب نفیس و آثار نایاب بود و جز برای انجام کارهای ضروری از کتابخانه خارج نمیشد و هنگام صبح طلبه نزد او میآمدند تا آنچه تألیف نمودهاند یا نسخهی آن را از کتب حدیث و غیره بر داشتهاند، در صورت نیاز به تصحیح، آن را برابر با اصل نمایند.
هنگامی که کسی جهت دیدار نزد او وارد میشد، او پوزش میطلبید یا کارش را سریع انجام میداد، تا اشتغال علمی و ملاقاتها موجب ازدحام مشغلت نشوند، اما در روزهای اخیر و هنگامی که مشغول تکمیل کتاب «المستدرك» بود به طور کلی با مردم قطع رابطه نمود و وقتی از شرح حدیث یا ذکر خبر یا توضیح قضیهای یا حال روایت کنندهای یا غیر آن از مسائل فقه و اصول از وی سؤال میشد، چنانچه در خارج از کتابخانه بود، جواب مفصل نمیداد و تنها مواضع و منابع جواب را به سوال کننده معرفی میکرد؛ اما اگر در کتابخانهاش حضور داشت، موضوع را از یکی از کتابها بیرون میآورد و به سائل میداد تا در آن بیندیشد و جواب خود را بیابد. البته همهی اینها به خاطر این بود که جواب دادن، مزاحم کار مهم وی از قبیل قرائت یا نوشتن نشود و بعد از فارغ شدن از کارها، غذایی تناول مینمود و به خواب قیلوله میرفت و بعد، نماز ظهر را اقامه میکرد و هنگام عصر نیز، مشغول نوشتن میشد؛ چنانکه ذکر کردیم. اما در روز جمعه روش خود را تغییر میداد و بعد از بازگشت از حرم شریف به مطالعهی بعضی از کتابهای ذکر و مصیبت مشغول میشد تا خود را برای بالای منبر آماده کند و یک ساعت بعد از طلوع خورشید از کتابخانه به سوی مجلس عمومی خارج میشد؛ مینشست و به حاضران سلام میکرد و تعارفات را به جا میآورد و بعد بالای منبر میرفت و آنچه در کتب خوانده بود، در آن روز بیان میکرد؛ با وجود این، در نقل احتیاط میکرد به اندازهای که حتی اخبار یقینی را به صراحت نمیگفت و هنگامی که مصبیتی را قرائت میکرد، اشکهایش از موی سفیدش سرازیر میشد و بعد از تمام شدن کار مجلس، به وظایف جمعه از قبیل ناخن گرفتن و سر تراشیدن، سبیل کوتاه کردن و غسل و دعا و غیر آن مشغول میشد و در عصر جمعه، دیگر نمینوشت، بلکه به سوی حرم بیرون میرفت و تا غروب خورشید به خواندن دعاهای روایت شده مشغول میشد؛ تا زمانی که به جوار پروردگارش نقل مکان نمود، این عادت او بود. از جمله کارهایی که در آن سالها رسم کرد، زیارت سید الشهدا با پای پیاده بود که این نوع زیارت در عصر شیخ انصاری از سنن برگزیدگان و بزرگترین شعائر به شمار میرفت. اخیراً این عادت ترک شده است و از علائم فقر و ویژگیهای قشر پایین جامعه به حساب میآید. وقتی کسی چنین کاری می کرد، خود را از مردم نهان میداشت؛ زیرا در عرف، مایهی خواری و ننگ بود. به همین سبب، وقتی که شیخ ما ضعف این امر را احساس نمود، برای انجام آن همت گماشت و پایبند آن گشت و در زیارت عید قربان، حیوانهای باربر را کرایه میکرد تا بارهای سنگین و وسایل مورد نیاز را حمل کنند و خود و همراهانش با پای پیاده راه میرفتند، اما چون مزاج وی ضعیف شده بود نمیتوانست یک شبه مسافت بین نجف و کربلا را آنطور که رسم اهل آنجا بود، در نوردد، بلکه سه شب را در راه سفر سپری میکرد، شب اول را در «مصلّي» و شب دوم را در «خان النصف» و شب سوم را در «خان النخيله» به سر میبرد. سپس در شب چهارم به کربلا میرسید و پیاده روی وی در هر روز یک چهارم راه بود که از این یک چهارم هم نصف آن را شیفت صبح و نصف دیگر را شیفت عصر میپیمود و برای ادای فریضه و صرف غذا در وسط راه در سایهی آنچه با خود حمل میکرد، استراحت میکرد و در سال دوم و سوم، علاقهی مردم و صلحاء به این امر افزایش یافت و آن اهانت و خواری که در آن وجود داشت، بر طرف شد؛ به طوری که تعداد خیمهها در بعضی از سالها به بیش از سی عدد میرسید که در هر خیمه بین بیست تا سی نفر وجود داشت و در سال گذشته؛ یعنی، زیارت عرفهی (۱۳۱۹) – همان سال حج اکبر بود که در آن جشن نوروز و جمعه و عید قربان در یک روز اتفاق افتاده بود و به خاطر ازدحام حجاج در مکه، عدهی زیادی در اثر وبا جان باختند – به خدمت شیخ مشرف شدم و تا کربلا با پای پیاده همراه وی راه رفتم و بعد از آن زیارت، بار دیگر شیخ با پای پیاده به نجف بازگشت که به تقاضای میرزا محمد مهدی بن محمد صالح مازندرانی اصفهانی داماد شیخ باقر بن محمد تقی، حاشیه گذار بر کتاب «المعالم»، بود. مسأله از این قرار بود که او نذر کرده بود، نجف را با پای پیاده زیارت کند و هنگامی که با شیخ ما در کربلاء ملاقات کرد، از وی خواست تا در مسیر بازگشت با وی هم صحبت شود، او نیز، پذیرفت و در همان سفر در روز بیرون آمدنش از نجف، بیماری وی که به مرگش منجر گردید، شروع شد و آن بیماری بر اثر غذایی بود که بعضی از همسفران وی در ظرفی سر پوشیده، برایش حمل کرده بودند. هر کس آن غذا را خورده بود به استفراغ و اسهال دچار شده بود و تعداد همراهان شیخ در آن سفر نزدیک به سی نفر بودند که بعضی از آنان به آن درد مبتلا نشده بودند؛ زیرا از آن غذا نخورده بودند – و من از جملهی این جمع بودم – حدود بیست نفر از آنان به آن درد مبتلا شدند که درد بعضی از آنان شدت بیشتری داشت و آن هم به خاطر تفاوت در مقدار تناول غذا بود و بیشتر آنان با استفراغ نجات یافتند، اما شیخ وقتی که حال استفراغ بر وی عارض میشد، خود را کنترل میکرد. تا رفقایش دچار وحشت و اضطراب نشوند؛ لذا باقی ماندن غذا در شکم او اثر سوء بر او گذاشت؛ و دو روز بعد از ورود به کربلا به من گفت: من احساس میکنم که قطعه سنگی در درون دارم که از جایش تکان نمیخورد. در راه نجف دچار استفراغ شد اما بهبود نیافت و به تب شدید مبتلا گشت و روز به روز بیماریش شدت میگرفت تا بالآخره در شب چهارشنبه در حالی که سه روز از جمادی الثانی (۱۳۲۰) باقی مانده بود، درگذشت و به وصیت خود بین عترت و کتاب؛ یعنی، در ایوان سوم از طرف راست، داخل صحن شریف دفن گردید و روز وفات وی روزی به یادماندنی بود که همه اقشار مردم به ویژه علما، برای وی بی قراری کردند و همهی شعراء برای وی مرثیهسرائی نمودند و برای وفات وی ماده تاریخ [۱۷۱]ساختند؛ یکی از آنان، شاعر رادمرد، شیخ محمد ملا تستری است که در سال (۱۳۲۲) وفات یافت، وی گفته است (شعر):
مضى الحسين الذي تجـسد من
نور عــلوم من عالم الذر
قدس مثوى منه حوى علــماً
مقدس النفـس طيب الذكر
أوصافه عطرت فأنشقنا منهن
تأريـــخه (شذى العطر)
حسینی که در عالم ذر [۱۷۲]به نور علوم منوّر شده بود، درگذشت.
خداوند جایگاهی را که از وی دارای علم شده است، مقدس گرداند.
نفس او پاکست و نام او پاکیزه اوصاف او عطرآگین و ما از همان اوصاف، تاریخ وفاتش را جویا شدیم و به حروف ابجد تاریخ وفاتش «شذي العطر» (بوی عطر) شد
ش = ۳۰۰، ی = ۱۰، الف = ۱، ع = ۷۰، ط = ۹
ذ = ۷۰۰، ل = ۳۰، ر = ۲۰۰، جمعاً ۱۳۲۰ میشود.
و جسم او هم دارای کرامت است؛ زیرا عالم عادل ثقهی پارسا، سید محمد بن قاسم کاشانی نجفی برایم نقل کرد و گفت: وقتی که مرگ همسر نوری فرا رسید، سفارش کرد که در کنار وی دفن شود و وقتی که حاضر به دفن وی شدم – و این اتفاق هفت سال بعد از مرگ شیخ رخ داد– داخل قبر شدم تا گونهاش را بر خاک بگذارم؛ زیرا من به چند سبب با وی محرم بودم. وقتی که کفن را از روی او برداشتم، چشمم به جسد شیخ افتاد که شوهر آن خانم بود، او را درست مانند روزی که دفن شده بود تازه یافتم و گذشت زمان تأثیری بر کفنش نگذاشته بود و رنگش را از سفیدی به زردی تغییر نداده بود. شیخ ما، آثار مهمی را به جا گذاشته که چشم زمان در حسن نظم و خوبی تألیف، نظیر آنها را بسیار کم دیده است. و همین تألیفات برای کرامت و بزرگواری وی کافی است. پس به سخن نخستین خود باز میگردیم و میگوییم: اگر کسی کتابهای شکوهمند و تألیفات باارزش وی را مورد کاوش قرار دهد که از علم و تحقیق موج میزند، بر وسعت سرسامآور اطلاعات وی مطلع میگردد و شک نمیکند که او مورد تأیید روح القدس – جبرئیل – بوده است؛ زیرا بیشتر این آثار را در سامراء تألیف کرده است و از افراد بسیار بلند مرتبه و قدیمی و بزرگ از یاران سید مجدد شیرازی به شمار میرفت. و برای کارهای مهم به او مراجعه میکرد و رأی و نظرش از او صادر میشد و از شاگردان برجسته و ممتاز او در سطح جهان به شمار میرفت، و غالباً نامهنگاری او به دیگر شهرها و پاسخ دادن به نامهها، بر آورده کردن نیاز مهاجران و رسیدگی به اموری از قبیل زیارت و استقبال علما و بزرگانی که وارد سامراء میشدند و بدرقهی آنان، تنظیم زندگی طلاب و راضی نمودن آنان، عیادت از بیماران، تشییع جنازه و کفن و دفن آنها، تدارک مجالسی برای عزای سید الشهداء÷، تهیهی غذا و بسیاری از کارهای دیگر توسط او صورت میگرفت. او نزد سید مجدد جایگاه بسیار والایی داشت به همین سبب، هیچ گاه او را به اسم خودش صدا نمیکرد بلکه او را به قصد احترام حاج آقا صدا میزد و فرزندان وی، این ویژگی را از او به ارث بردند.
این بود نوری در روزگاری که در سامراء سکونت داشت. وی با وجود فعالیتهای اجتماعی بسیار زیاد، نزدیک به سی جلد کتاب تألیف نمود؛ غیر از نسخههای خطی بسیاری که با خط ارزشمند خود از کتابهای کمیاب و ارزشمند نسخهبرداری نموده است، اما در نجف و بعد از وفات سید مجدد، وضع مادی او شایستهی شأن وی نبود و به خاطر دارم که وی، روزی به من گفت: همانا من میمیرم و حسرت و تأسفی در دلم دارم، چون در مدت زندگی تا کنون کسی را ندیدهام به من بگوید: فلانی، این پول را بگیر و صرف کار و قلمت کن، یا کتابی را با آن بخر یا به نویسندهای بده تا کمکت کند. با این وصف، دچار خستگی و تنبلی نشد، بلکه تا لحظات پایانی زندگی خویش، کارش را ادامه داد. تألیفات وی دو قسم است: اول آن که در زمان حیات وی چاپ شد که نسخههایی از آن در کشورهای مختلف منتشر شد، که عبارت بودند از: «نفس الرحمن» در فضائل سرور ما سلمان که در سال (۱۲۸۵) به چاپ رسید. و کتاب «دار السلام» در امور مربوط به رؤیا و خواب دیدن که در سال (۱۲۹۲) در سامراء از تألیف آن فارغ شد و آن را در دو جلد (۱۳۵) صفحهای که به صورت یک مجلد بزرگ در تهران به چاپ رسید و جلد دوم آن به طور مستقل برای بار دوم به چاپ رسید، چنانکه این مطلب را مفصل در کتاب «الذريعة» [۱۷۳]ذکر کردهایم و کتاب «فصل الخطاب» در مسالهی تحریف که در نجف در (۲۸) جمادی الثانی ۱۲۹۲ از تالیف آن فارغ شد و در سال (۱۲۹۸) به چاپ رسید که بعد از انتشار، بعضی از علما به مخالفت با آن برخاستند و شیخ محمود طهرانی مشهور به معرب، رسالهای در ردّ آن نوشت و نام آن را «کشف الارتیاب عن تحریف الکتاب» نامید و بعضی از شبههها را بر آن وارد کرد و به نزد مجدد شیرازی فرستاد، او هم، آن را به شیخ نوری داد که با یک رسالهی مخصوص به فارسی، آن را جواب داد و کتاب «معالم العِبَر» در جبران «البحار» هفدهگانه و کتاب «الجنة المأوی» دربارهی کسانی است که در زمان غیبت کبری به ملاقات حجت نائل شدند؛ کسانی که صاحب «البحار» نام آنها را ذکر نکرده است و در آن کتاب، نود و پنج حکایت نوشته است و در سال (۱۳۰۲) از تألیف آن فارغ شده است و مرحوم حاج محمد حسن اصفهانی ملقب به کمیانی، امین دار الضرب، در آخر جلد سیزده از بحار به عنوان تتمهی آن به چاپ رسانده است و برای بار دوم در سال (۱۳۳۳) در تهران نیز، به چاپ رسیده است. [۱۷۴]و کتاب «الفيض القدسي» در احوال علامه مجلسی که در سال (۱۳۰۲) از تالیف آن فارغ شد و در اول «البحار» چاپخانهی امین الضرب آن را چاپ کرده است.
همچنین کتاب «الصحيفة الثانية العلوية» کتاب «الصحيفة الرابعة السجادية»، کتاب «النجم الثاقب» در احوال امام غائب÷به زبان فارسی، «الكلمة الطيبة» به زبان فارسی و کتاب «ميزان السماء» در تعیین سالروز ولادت خاتم پیامبران به زبان فارسی که در دیدار خود از تهران در سال (۱۲۹۹) به خواهش علامهی رهبر مولی علی کنی تألیف کرد، کتاب «البدر المشعشع» پیرامون فرزندان موسی نقابدار که در ربیع الاول سال (۱۳۰۸) از تالیف آن فارغ شد و در همان سال در شهر بمبئی با محدودیت به چاپ رسید و سید مجدد بر آن تقریظ نوشته و نسخهای از آن را با خط خود به آقای حجت میرزای تهرانی اهدا نمود و این نسخه [۱۷۵]در کتابخانهی سامراء موجود است و کتاب «كشف الأستار عن وجه الغائب عن الأبصار» در ردّ بر «قصيدة البغدادية» است که حاوی انکار مهدی÷است و «سلامة المرصاد» به زبان فارسی در زیارت غیر معروف عاشوراء و اعمال مقامات مسجد کوفه غیر از آنچه در بین مردم شایع است و در زیارت نامههای معروف وجود دارد، کتاب «لؤلؤ و مرجان» در شرط پلهی اول و دوم روضه خوان که منظورش از پلهی اول و دوم اخلاص و صدق میباشد و آن را شش سال قبل از وفاتش تألیف نموده که دوبار چاپ شده است، کتاب «تحية الزائر» که نقص «تحفة الزائر» مجلسی را با آن جبران کرده و سه بار به چاپ رسیده است و این، آخرین کتاب از تألیفات وی است به طوری که قبل از تمام کردن آن، وفات کرد و بر اساس علاقه و ارادت شیخ [۱۷۶]، شیخ عباس قمی آن را به اتمام رساند. و دیوان شعر فارسی وی نیز، در قطعههای کوچکی به چاپ رسید و به «مولوديه» نامگذاری شد؛ زیرا آن دیوان، مجموعه قصائدی است که در روزهای مبارک به مناسبت سالروز ولادت ائمه به رشتهی نظم در آورده است، همچنین در آن، قصیدهای در مدح سامراء وجود داد و خود سامراء قافیهی آن گشته است و همچنین قصیدهای که در مدح صاحبالزمان در سال (۱۲۹۵) به رشتهی نظم در آورده است. و سید محمد مرتضی جنفوری در رسالهای که آن را برای فهرست تألیفات شیخ نوری نوشته است، جواب وی را به سؤال محمد حسن کمال بوری که در کتاب «البركات الأحمديه» چاپ شده است، از جمله تألیفات فارسی چاپ شدهی او به حساب آورده است. مهمترین آثار او از چاپ شده و غیر شدهی او و شکوهمندترین آنها، کتاب «مستدرك الوسائل» است که در آن، نقص کتاب «وسائل الشيعه» را جبران کرده است، کتابی که محدث شیخ محمد حرّ عاملی متوفای سال (۱۱۰۴) آن را تالیف کرده بود، یکی از مجامیع سه گانه است که در سه جلد بزرگ با (۲۳) هزار حدیث چاپ شد که آنها را از کتابهای متفرقه جمعآوری و براساس الوسائل مرتب کرده است، و در ذیل آن، خاتمهای نوشته که در بردارندهی فوائد بسیار زیاد است که در کتابهای دیگر یاران یافت نمیشود و فهرست کاملی را برای فصلهای آن، مانند فهرست وسائل که حرّعاملی آن را «من لا يحضره الإمام» نامیده بود، نگاشته است. اما چاپ کننده از جانب خود، جدولی را برای فهرست تنظیم کرده است و هر بابی را در جدولی نوشته و از مجموع کلمات، کلماتی را در جدول درج کرده که گنجایش آن را داشته و کلمات اضافه را از جدول حذف کرده است، به همین سبب فهرست چاپ شده ناقص از آب در آمد؛ اما این کتاب از جانب متأخرین برجسته؛ یعنی، کسانی که آراء و نظرات آنان معتبر است، پذیرفته شده است؛ زیرا همهی آنان به پیشگامی و تبحر و ثابت قدمی مؤلف این کتاب اعتراف کردهاند و مانند سایر مجموعه حدیثهای متأخر، این کتاب هم دارای اعتبار است. پس بر همهی مجتهدان زُبده واجب است که از آن آگاه شوند و در استنباط دلایل احکام به آن مراجعه کنند؛ زیرا بخش اعظم علمای ما که با مؤلف هم عصر بودهاند به ارزش این کتاب اذعان کردهاند و از شیخ خودمان، مولی محمد کاظم خراسانی صاحب «الكفاية» شنیدم که به شاگرد خود سخنان ما را القاء مینمود و در پای منبر او بالغ بر پانصد نفر یا بیشتر، از مجتهد یا قریب به اجتهاد حضور داشتند. وی میگفت: در عصر ما بدون مراجعه به کتاب «المستدرك» و اطلاع از احادیث آن، حجت کامل نمیگردد. این کلامی است که خود شیخ هنگام رسیدن به بحث «عمل به عام قبل از جستجوی مخصص» [۱۷۷]آن را میگفت و خود وی در عمل پایبند آن بود؛ زیرا چند شب، عمل او را بر این منوال مشاهده کردم و در آن شبها توفیق حضور در مجلس خصوصی او را داشتم که برای بعضی از شاگردان ویژهاش، مانند سید ابی الحسن موسوی، شیخ عبدالله گلپایگانی، شیخ علی شاهرودی، شیخ مهدی مازندرانی و سید راضی اصفهانی و غیره، بعد از درس عمومی در خانهی خودش تشکیل میداد که همواره دربارهی پاسخ به استفتاءات بود و در همان مجلس، آنان را به مراجعه به کتابهای حاضر در آن مجلس امر مینمود و آن کتابها عبارت بودند از: «الجواهر» و «الوسائل» و «مستدرك الوسائل» و آنان را به عنوان مدرک فرع به خواندن حدیثی از مستدرک امر مینمود؛ چنانکه در کتاب «الذريعة» [۱۷۸]به آن اشاره نمودهایم و اما شیخ ما، حجت و شیخ شریعت اصفهانی دربارهی مستدرک و مؤلف آن غلو کرده است. روزی در میان مردان حاضر از او بحث شد و از منبع بحثهایی که برای ما میگفت، سؤال کردم؛ پس گفت: همهی ما محتاج نوری هستیم و به مستدرک اشاره میکرد و همینطور شیخ عالیقدر ما، میرزا محمد تقی شیرازی و دیگر مردان بزرگ به عظمت او اقرار میکنند.
قسم دوم شامل آثار ترجمه شدهی او و تالیفات چاپ نشدهی اوست که عبارتند از: «مواقع النجوم» و «مرسلة الدر المنظوم» و «الشجر المونقة العجيبة» که زنجیرهای از اجازهی علمای عصر خود تا زمان غایب شدن امام غایب است [۱۷۹]و این کتاب، نخستین تألیف اوست که در شب دوشنبه، (۲۴) رجب (۱۲۷۵) از تألیف آن فارغ شده است و رسالهای فارسی در جواب شبهاتی که به «فصل الخطاب» وی وارد شده است و کتاب «ظلمات الهاوية» در عیبجویی معاویه و کتاب «شاخهی طوبی» با ده هزار شعر در ختمها و اعمال ماه ربیع الاول با کمی مزاح و شوخی و تقریراتی بر بحث استاد خودش، تهرانی و تقریرات بحث سید مجدد که هر دو تقریرات با خط ارزشمند خود در کتابخانهی میرزا محمد عسکری دیده شدهاند، اما احتمال دارد که تقریرات دوم از غیر او باشد و او تنها با خط خود نسخهبرداری کرده باشد. و مجموعهای در چیزهای متفرق که فوائد کمیابی در آن نهفته است و «الأربعينات» مقالهی مختصری است که آن را در حاشیهی نسخهی کتاب «الكلمة الطيبة» نوشته است، او چهل امر از اموری که در اخبار ائمه با عدد اربعین ثبت شده است، جمع آوری کرده است. [۱۸۰]و کتاب «أخبار حفظ القرآن» و رسالهای در بیوگرافی مولی ابی الحسن الشریف که آن را با خط خود بر تفسیر شریف موجود در کتابخانه میرزا محمد عسکری در سامراء دیدهام. برای کتابهای انباری خود نیز، فهرست نوشته و آن را با حروف الفبا مرتب کرده است. و رسالهای در تاریخ تولد ائمه، بر اساس آنچه نزد وی صحیحتر میباشد که آقا نور محمد خان کابلی، مقیم کرمانشاه آن را گرفته است و کتاب «مستدرك مزار البحار» که تمام نشده است و کتاب «حواشي رجال ابي علي» که تمام نشده و «حواشي توضيح المقال» که در آخر کتاب «رجال ابي علي» چاپ شده است و قسمتی از آن را در نسخهی خودم نقل کردهام و او جلد دوم کتاب «دار السلام» را ترجمه کرده اما به پایان نرسیده است. علاوه بر اینها، حواشی و رسالههای ناتمام دیگری هم دارد مانند کتاب «أجوبة المسائل» و اوراق متفرقه. گروهی آنچه او در مجالس وعظ خود دربارهی اخلاق و آداب املاء میکرد، مینوشتند. مولی محمد حسین قمشهای صغیر که در قسمت اول از این کتاب [۱۸۱]نام او مطرح شد، هیچ کتابی را در کتابخانهاش رها نکرده مگر این که بر آن تعلیق نوشته و موضوعش را شرح داده و احوال مؤلفش را بیان کرده است و فوائد دیگری را نیز، در آن زمینه بیان داشته است و من به شدت برای از بین رفتن آن کتابخانه و متفرق شدن آن متأسفم؛ زیرا بعضی از اصول چهارصدگانه [۱۸۲]در آن بود که قبل از نوری، هیچ کس از آنها مطلع نشده بود. او در جمع نمودن این کتابها، ماجراها داشت، به طوری که روزی از بازار میگذشت، ناگاه یکی از اصول چهارصدگانه را در دست زنی دید که آن را برای فروش عرضه کرده بود و شیخ هم، هیچ پولی همراه نداشت؛ لذا بعضی از لباسهایش را از تنش بیرون آورد و فروخت تا کتاب را بخرد. از این نمونهها فراوان است و چگونه این طور نباشد در حالی که او نابغهی این فن به شمار میرود و پیشوای این هنر است، بیخ علم حدیث را تا اعماق آن شناسایی کرده است. صیاد را از تیرانداز تشخیص داده است و ضعیف را از قوی جدا نموده و خاتمهی مجتهدان است و تمام رهبران دینی و حجت الاسلامهای متأخر از او اجازهی اجتهاد اخذ نمودهاند و از نیم قرن پیش تا به امروز کمتر اجازهنامهای نوشته شده است که صدور آن به اسم شریف وی نباشد و تا آثار او باقی است نام این شیخ، جاودانه خواهد ماند. و او اولین کسی است که به من اجازه داده و مرا در جوانی به طبقهی شیوخ رسانده است و اجازههای بسیاری، اعم از بزرگ و کوچک و متوسط و شفاهی از وی صادر شدهاند که در کتاب «الذريعة» [۱۸۳]شش مورد اجازه را ذکر کردهایم. بیوگرافی پدر او را در قسم اول از کتاب «الكرام البررة» [۱۸۴]ذکر کردهایم و شیخ ما دارای چهار برادر بود که همهی آنها از وی بزرگتر بودند: (۱) شیخ میرزا هادی، فقیه بزرگ که مدتی طولانی در نجف به فعالیت اشتغال داشت و چند سال بعد از وفات پدرش به دیار خود بازگشت و مدت سیزده سال مرجعیت امور را به عهده داشت تا بالاخره در حدود (۱۲۰) سالگی وفات یافت و پسر خود میرزا مهدی را از خود به جا گذاشت. (۲) عالم فرزانه، آقا میرزا علی که فقیه و فیلسوف بود و بعد از برادرش مرجعیت به او رسید تا در سال هزار و دویست و نود و اندی وفات یافت. مادر او دختر میرزا ولی مستوفی بود. (۳ و ۴) میرزا حسن و میرزا قاسم که از فضلای اعلام بودند، و فقه و اصول تدریس میکردند و قبل از (۱۳۰۰) وفات کردند. شاید دیگران مرا در این بحث به پرحرفی و اغراق متهم کنند، اما من تنها مختصری از آنچه دیدهام، نوشتم و خدا شاهد است که او را عالم ربانی و خداشناس دیدم و آنچه از فضائل او پوشیده ماند به مراتب بیشتر از آن چیزی است که بیان شد و علم خدا بر همه چیز احاطه دارد، و دربارهی او در کتاب «هدية الرازي» و در کتاب «الاسناد المصطفي الى آل بيت المصطفي» [۱۸۵]سخن گفتهام و در آن جا در اسم پدر بزرگش تقدیم و تأخری روی داده است که چنین آمده: محمد علی که صحیح آن، علی محمد است. [۱۸۶]این مطلب را آقا تهرانی در رابطه با نوری طبرسی گفته است. محسن امین در «دائرة المعارف» خود «أعيان الشيعه» دربارهی او چنین میگوید:
میرزا حسین بن شیخ محمد تقی بن محمد علی یا علی محمد نوری طبرسی در هیجدهم شوال سال (۱۲۵۴) در قریهی یالو از روستاهای نور یکی از دهستانهای طبرستان متولد شد و در نجف در شب چهارشنبه بیست و هفتم جمادی الاخر در سال (۱۳۲۰) وفات یافت و در صحن شریف، ایوان سوم، سمت راست ورودی طرف قبله دفن شده است؛ وی عالم فاضل و محدث و متبحر در دو علم حدیث و رجال، سیره و تاریخشناس، محقق و کاوشگر بود. وی پارسا و خداپرست بود به گونهای که نماز شب را ترک نمیکرد و در تسلط و آگاهی بر اخبار و آثار و کتابهای نایاب نوشته است، یگانهی عصر خود بود و کتابهای بسیاری از دست نوشتههای گرانقدر جمع نمود. او از مطالعه و تألیف خسته نمیشد. از او حکایت میکنند که هنگام بازگشت از سفر زیارت کربلاء در بازار زنی را میبیند که دو کتاب میفروشد، پس به آن دو کتاب نگاه نمود و آنها را از جمله کتابهای گرانقدر یافت که مدتها به دنبال آنها میگشت، پس با آن زن معامله کرد؛ زن قیمتی را طلبید و او باقی ماندهی هزینهی سفرش را به وی داد اما کفایت نکرد، به همین سبب، شیخ عبایش را از تن درآورد و به دلال داد تا آن را بفروشد، اما باز آن مبلغ کافی نبود؛ پس قبایش را از تن بیرون کشید و آن را فروخت و پول کتابها را به زن داد. مؤلف این کتاب، در نفس خود احساس میکند که اگر برای خودش این اتفاق بیفتد، نمیتواند چنین کاری انجام دهد. او در مجالس موعظهای که در خانهی خود در سالروز وفات امامان اهل بیت بر پا میکرد، خودش روضه خوانی میکرد. یک روز در یکی از آن مجالس حاضر شدم و از او شنیدم که میگفت: آن سخنی که به اصبغ بن نباته منسوب است که امیرمؤمنان را در زمانی که ابن ملجم به وی ضربه زد او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «تگرگ، کوه بلند را تکان نمیدهد، باد سوزان ظهر تابستان، دریای بیپایان را نمیخشکاند، شیر قوت میگیرد هنگامی که به لرزه بیفتد» هیچ اصلی ندارد و در هیچ کتابی نقل نشده است.
من هنگامی که سیرهی امیر مؤمنین علی÷را تألیف میکردم، هر چه گشتم اثری از آن را نیافتم. [۱۸۷]
کحاله هم، برای وی بیوگرافی نوشته و گفته است که وی محدث و آشنا به علم رجال و سیره و تاریخ و کتابها بوده است و در بعضی از علوم مهارتی خاص داشته است. [۱۸۸]
علی اکبر دهخدا نیز، در لغتنامهی خود، شرح حال وی را بیان داشته است. [۱۸۹]
او در آخر کتابش «مستدرك الوسائل» شرح حال خود را نوشته است. [۱۹۰]زرکلی نیز، در کتاب «الأعلام» [۱۹۱]و صاحب کتاب «إيضاح المكنون في الذيل على كشف الظنون» [۱۹۲]نام او و تألیفاتش را ذکر کردهاند. تهرانی در کتاب «الذريعة الى تصانيف الشيعه» از او یاد کرده و گفته است: «فصل الخطاب في تحريف كتاب رب الأرباب» تالیف شیخ حاج میرزا حسین نوری طبرستانی میباشد. شیخ محمود تهرانی مشهور به معرب با رسالهای که نام آن را: «كشف الإرتياب عن تحريف الكتاب» گذاشته است، بر فصل الخطاب ردّ زده است. هنگامی که آن رساله به شیخ نوری رسید، رسالهای جداگانه به زبان فارسی در جواب شُبُهات «كشف الارتياب» نوشت و این کار بعد از به چاپ رسیدن و انتشار کتاب فصل الخطاب انجام شد و فصل الخطاب در تهران به چاپ رسید در حالی که در نجف در تاریخ جمادی الآخر سال (۱۲۹۲) از تالیف آن فارغ شد و ابتدای آن چنین شروع میشود: «الحمدلله الذي أنزل على عبده الكتاب» [۱۹۳]سپس شیخ محمود معرب تهرانی، کتاب «كشف الارتياب» خود را در ردّ آن نوشت که ذکر آن در کتاب «الذريعة» آمده و چنین گفته است: «كشف الارتياب، تالیف فقیه شیخ محمود بن ابی القاسم مشهور به معرب تهرانی، متوفای اوائل دههی دوم بعد از سدهی سوم است که آن را در ردّ فصل الخطاب تألیف شیخ ما، نوری نوشته است و وقتی که این ردّ بر شیخ عرضه شد، رسالهی جداگانهای در ردّ شبهههای وی نوشت و به هر کس که نسخهای از فصل الخطاب نزد او بود، سفارش میکرد که این رساله را ضمیمهی آن کند؛ زیرا این رساله، مانند متمّم فصل الخطاب است. آغاز کتاب کشف الارتیاب نیز، چنین است: (الحمدلله الذي أنزل على عبده الكتاب) و در هفدهم جمادی الآخر سال (۱۳۰۲) از تألیف آن فارغ شد. [۱۹۴]سپس نوری آنطور که تهرانی ذکر کرده است، کتاب شیخ محمود را رد کرده و چنین میگوید: ردّ بر کتاب «كشف الارتياب» که شیخ محمود معرب تهرانی آن را تألیف و شبهاتی را بر فصل الخطاب وارد نموده است، و شیخ ما، نوری، میرزا حسین بن مولی محمد تقی طبری متوفای جمادی الآخر سال (۱۳۲۰) هجری، ردّی بر او تالیف کرده است و به هر کس که نزد او فصل الخطاب وجود داشت، سفارش میکرد این رساله را که در دفع شبهههای شیخ محمود بر فصل الخطاب نوشته است، ضمیمهی فصل الخطاب نماید. این رساله به زبان فارسی است و هنوز چاپ نشده است. نسخهای از آن را به خط مولی علی محمد نجف آبادی دیدم که آن را به نسخهی فصل الخطاب چاپ شدهای که نزد وی بود و امروزه در کتابخانهی شوشتر است، ملحق کرده بود و اول آن: الحمدلله رب ... است و در محرم سال (۱۳۰۳) آن را تالیف کرده است و همان مولای نامبرده در سال (۱۳۰۴) از آن نسخهبرداری نموده است. [۱۹۵]
همچنین ملاباقر بن اسماعیل کاجوری با کتاب «هداية المرتاب في تحريف الكتاب» آن را تایید کرده است؛ چنانکه تهرانی در «الذريعة» [۱۹۶]از آن یاد کرده است و ملا محمد بن سلیمان بن زویر سلیمانی نیز، به ایشان کمک کرده است.
صاحب کتاب الذریعه، دربارهی این کتاب میگوید: مؤلف کتاب، مجموعه خبرهایی را به طور کامل آورده است که تعداد آنها از (۲۵۰) خبر هم، فراتر میرود و به دنبال آن بعضی از اثباتکنندگان تحریف و همچنین بعضی از دفع کنندگان آن را ذکر کرده است. [۱۹۷]
همچنین شیخ هادی نجفی در کتاب «محجة العلماء» آن را تایید کرده است و «الكفاية» خراسانی نیز، این چنین است. [۱۹۸]
همچنین در ردّ آن، شریف شهرستانی، کتاب «نزاهة المصحف» را نوشته است. [۱۹۹] با این که بطلان آن کتاب آشکار است و کسی که «فصل الخطاب» را مطالعه کند، این مطلب بر او پوشیده نمیماند و خود مؤلف فصل الخطاب آن را «فصل الخطاب في اثبات تحريف كتاب رب الأرباب» نامیده است؛ به خاطر همین است که تهرانی میگوید: از نشر آن صرفنظر کردیم. محمد مهدی موسوی اصفهانی شیعی در کتاب «أحسن الوديعه» که برای تتمیم کتاب «روضات الجنات» خوانساری نوشته است، در شرح حال نوری چنین می نویسد:
او شیخ محدث، حاج میرزا حسین نوری، متولد هیجدهم شوال سال (۱۲۵۴) و متوفای چهارشنبه شب، هیفدهم جمادی الثانی سال (۱۳۲۰) و مدفون در ایوان حجرهی بانو، دختر سلطان ناصر لدین الله است و آن ایوان، حجرهی سوم، به طرف قبله از سمت راست است. کسی که داخل شبستان شریف مرتضوی شود، در طرف درب موسوم به باب القبله، واقع شده است. این مرد دارای تألیفاتی است، از جمله: «فصل الخطاب في تحريف كتاب الأرباب». این کتاب در ایران با چاپ سنگی چاپ شده است و بعضی از علما در ردّ آن، رسالههای ارزشمندی نوشتهاند و در آن حق را بیان نمودهاند. و علمای معاصر محدث نوری، کار وی را زشت و ناهموار جلوه دادهاند و بعضی از معتمدان به من خبر دادهاند که مسیحیها این کتاب را به زبان خود ترجمه و منتشر کردهاند. [۲۰۰]
این کتاب و آن نویسنده.
اکنون از کلام نوری طبرسی آغاز میکنیم و منظور ما، صفحهی (۲۳۵) از کتاب فصل الخطاب او و دلیل یازدهم در اثبات تحریف در قرآن است. شایسته است قبل از آغاز مقدمه، فهرست کتاب را ذکر کنیم تا فهم و ارتباط موضوع به مطالب گذشته برای خواننده آسان گردد. صورت صفحههای اول و دوم و آخر از چاپ اولی که خود مؤلف آن را چاپ کرده است را ثابت میگذاریم و سبک نوری را برای بیان عدد به حروف ابجد به عادت پیشینهی وی باقی گذاشتهایم، اما ما بر آن ترکیب، برای شناخت شمارهی روایات به طور مسلسل، ارقامی را افزودهایم.
[۱۶۳] گیاهی خوشبو مثل زیره. (مصحح) [۱۶۴] عباس قمی، الکنی و الالقاب، ج۲، ص۴۰۵. [۱۶۵] فوائد الرضویة ص۱۴۸. [۱۶۶] فوائد الرضویة، ص۱۵۰. [۱۶۷] عباس، فوائد الرضویة، ص۱۵۳-۱۵۰. [۱۶۸] الکنی و الألقاب، ج۱. [۱۶۹] آغا بزرگ تهرانی، نجف، ۱۳۸۵هـ، ص۵۴۳. [۱۷۰. - به نقل از آنچه در آخر جزء سوم از کتاب «مستدرک» خود قرار داده است. [۱۷۱] عبارت از آن است که مجموع حروف بیت یا مصراع یا عبارتی به حساب ابجد با تاریخ واقعهای تطبیق کند؛ مثلاً: بهاء الحق والدین طاب مثواه. .. بدین دستور تاریخ وفاتش، برون آر از حروف «قرب طاعت» که معادل ۷۸۲ هـ. ق. است. (فرهنگ معین). (مصصح) [۱۷۲] اشاره به آیه «ألست بربکم» دارد که در ابتدای آفرینش، وقتی که خداوند ارواح را آفرید در همان عالم به روحها فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری. [۱۷۳] ج۸، ص۲۰. [۱۷۴] برای توضیح بیشتر به مطلبی مراجعه کنید که آن را در کتاب الذریعة، ج ۵، ص ۱۵۹-۱۶۰ ذکر کردهایم. [۱۷۵] در جلد ۳ صفحه ۶۸ توضیح دادیم. [۱۷۶] که در جلد ۳، ص۴۸۴ آن را توضیح داده ایم. [۱۷۷] کتابی در ادویه مفرده که از میان رفته است. [۱۷۸] ج۲، ص۱۱۰ و ۱۱۱. [۱۷۹] برای تفصیل این امام مزعوم به کتاب غایب همیشه غایب مراجعه فرمائید. [مصحح] [۱۸۰] آن را در جلد ۱، ص۴۳۶ ذکر کردیم. [۱۸۱] ص۵۲۰. [۱۸۲] در اعتقادات شیعه، منظور از اصول اربعمائة (اصول چهارصدگانه)، چهارصد کتابی است که توسط شاگردان صادق و باقر نوشته شده است. [۱۸۳] ج۱، ص۱۸۱. [۱۸۴] ص۲۲۲. [۱۸۵] نجف، ۱۳۵۶، ص۵ و ۶. [۱۸۶] تهرانی، اعلام الشیعة، ص۵۵۵-۵۴۴. [۱۸۷] أعیان الشیعة، دمشق، اتقان، ۱۳۶۷، ج۲۷، ص۱۴۱-۱۳۹. [۱۸۸] برای اطلاعات بیشتر به کتاب «معجم المؤلفین» تألیف کحاله، ج ۴، ص ۴۶، چاپ ترقی دمشق، سال ۱۹۵۷ میلادی مراجعه کنید. [۱۸۹] چاپ مجلس تهران، ۱۳۳۵ ش، ص۱۴۰، ش۲۹. [۱۹۰] تهران، دار الخلافة، ۱۳۲۱ هـ، ص۸۷۷ و ۸۷۸. [۱۹۱] ج۲، ص۲۸۲. [۱۹۲] ج۱، ص۳۶۹. [۱۹۳] الذریعه، ج۱۶، ص۲۳۱ و ۲۳۲. [۱۹۴] همان، ج۱۸، ص۹. [۱۹۵] الذریعة (ج ۱۰ ص۲۲۰، ۲۲۱) [۱۹۶] ج۲۵، ص۱۹۱. [۱۹۷] همان، ج۱۸، ص۲۷. [۱۹۸] همان، ج۱۶، ص۲۳۲ و ج۲۰، ص۱۴۴. [۱۹۹] همان، ج۲۴، ص۱۰۵. [۲۰۰] اصفهانی، أحسن الودیعه، نجاح، ص۸۹ و ۹۰.